• اقتصاد خواندن در خارج

    تقریبا یک ترم درسم تمام شد. هر چند وزن درس‌های ریاضی توی این ترم بیشتر بود ولی با مجموعه اطلاعاتی که از درس‌های بعدی دارم و سمینارهایی که شرکت کردم و الخ می‌توانم حدس بزنم که روند فعلی کمابیش ادامه خواهد داشت. وقتی وضعیتم را مرور می‌کنم متوجه خلاءهایی می‌شوم که این دوره برایم تامین نخواهد کرد. این جور خلاءها احتمالا در رشته‌های مهندسی و علوم پایه جدی نیست ولی حدس می‌زنم که برای برخی رشته‌های دیگر علوم انسانی مثل جامعه‌شناسی هم تا اندازه‌ای صادق باشد. هر چند که احتمالا هیچ کدام به شدت اقتصاد این مشکل را نخواهند داشت. برداشت من از محتوای درس‌ها در دوره‌های دکترای اقتصاد این است که چون اصولا یک دوره پیشرفته به حساب می‌آید بیش از آن که بر مفاهیم کیفی و حتی ابزارهای ریاضی تاکید کند بر دقت نظری ریاضی تاکید دارد. به قول یکی از اساتیدمان هدف درس‌های دو سال اول دوره دکترا این است که دانشجو را قادر سازد که به زبان رایج در نوشته‌های علمی اقتصاد – در واقع همان ریاضیات – مسلط شده و قادر باشد به این زبان چیز بخواند و بنویسد. بعد از یک ترم اقتصاد خرد خواندن این جمله مشهور بچه‌های ایرانی که به جای دکترای اقتصاد دکترای ریاضی محض می‌گیریم کاملا برایم ثابت شد. در این چهار ماه شاید بیش از هشتاد درصد وقت من صرف اثبات پیوستگی تابع و خوش رفتاری فضا و وجود جواب و چیزهایی از این دست شد. حالا نکته مهم این است که وقتی آمار ورودی‌های ۵ ساله موسسه‌مان را مرور می‌کنم تعداد انگشت‌شماری دانشجوی مشابه خودم یعنی با پس زمینه تحصیلی غیرمرتبط با اقتصاد می‌بینم. در نتیجه چنین برنامه‌ای برای اکثریت ورودی‌های دوره‌های دکترا – حداقل در این‌جا- بهینه است. چرا که به قول خودشان شش سال تمام درس های مفهومی در مورد حوزه‌های مختلف اقتصاد خوانده‌اند و حالا...ادامه مطلب ...
  • یهودی ها در دویچ لند

    آقا من جای آلمانی ها بودم پیشنهاد احمدی نژاد را با دل و جان قبول می کردم. تصورش را بکنید. کلی از برنده های جایزه نوبل اقتصاد هر چند ملیت آمریکایی دارند ولی یک پایشان توی دانشگاه های اسراییلی است. بین بیست دانشگاه اول اقتصاد جهان دو دانشگاه اسراییلی هست. بزرگ ترین مرکز تحقیقات میکروسافت خارج از آمریکا توی اسراییل است و الخ. امروز ایده ام را به یکی از دوستان آلمانی ام گفتم و دیدم شدیدا موافق است – هر چند بخشی از حرفش نژادپرستانه بود-. گفت “آلمان شرقی زمین خالی زیاد دارد و من کاملا ترجیح می دهم این آلمان شرقی های بی خاصیت را بیرون کنیم و یک سری یهودی باهوش و پرکار را وارد کنیم. تازه آن وقت آلمان مرکز خدمات مالی جهان می شود.” این نکته هم شاید برایتان جالب باشد. یکی از دوستان انگلیسی ام می گفت اسراییل با ترور شکل گرفته است. گفتم چطور؟ گفت یهودی ها بعد از جنگ ماشین ترور و بمب گذاری علیه انگلیس را راه انداختند و انگلیسی ها را مجبور کردند فلسطین را به آن ها بدهند. شاید این گزاره همه ماجرا نباشد ولی احتمالا بخشی از آن است. حالا از شوخی گذشته و اگر از خطای دیپلماتیک احمدی نژاد در انکار هولوکاست صرف نظر کنیم، خود پیشنهادش حداقل به عنوان بحث نظری قابل تامل است. می گوید اروپایی ها یهودی ها را قتل عام کردند و خودشان هم جبران کنند. واقعا این پیشنهاد به لحاظ منطقی چه اشکالی دارد؟ پ.ت: همین الان دیدم مصاحبه مصطفی پورمحمدی تیتر یک سی‌ان‌ان شده. گفته حرف‌های احمدی‌نژاد بد فهم شده است.
  • برادر برزیلی من

    آخرشه. دوست این رفیق برزیلی فکر کرده ما دو تا برادریم. رفته یه کامیونیتی تو اورکات درست کرده و عکس دوستش و من را گذاشته توش و یه چیز‌هایی به پرتقالی نوشته. من که خیلی سر در نمی‌آرم. ببینید شما می‌فهمید قضیه چیه؟ البته خداییش یک کم به هم شبیهیم.
  • مدرس، مرد بزرگ

    من داستان‌های شگفت‌انگیز از مدرس زیاد خوانده ام. این هم یکی‌اش به نقل از وب‌نوشت «یک بار لایحه ای در مورد اخذ مالیات از مسکرات در دوره ششم مجلس شورای ملی مطرح شده بود؛ مرحوم حاج آقا شیرازی در مخالفت با اصل لایحه پشت تریبون رفت و گفت: اصولا مسکرات در شرع اسلام حرام است و اخذ مالیات از آن تجویز خرید و فروش آن است. بنابراین من نمی توانم با چنین قانونی موافقت نمایم. شهید مدرس پشت تریبون می رود و در پاسخ می گوید: « مؤمن! میرزا حسین خان سپهسالار دو ساختمان چسبیده به هم ساخته، یکی این مجلس و یکی هم مسجد و مدرسه که در کنار ساختمان مجلس می باشد. شما اشتباه آمده اید به اینجا، باید به ساختمان بغلی بروید. در مسجد روضه خوانده می شود و این حرفها را باید در مسجد زد. در اینجا که مجلس است قانون گذاری می شود. مردی که عرق زهر مار می کند و شبانه می آید، عربده می کشد و پشت دیوار خانه من استفراغ می کند چرا من که عرق نمی خورم مالیات او را بدهم؟ بگذار تا چشمش کور شود، خودش بخورد و خودش هم مالیات بدهد تا بیایند و کثافتش را از پشت دیوار خانه من پاک کنند.» مدرس مفهوم اثرات جانبی منفی (Negative Externaility) را عمیقا می‌فهمیده است. ممنون از نیما به خاطر معرفی لینک
  • وبلاگستان را تا چه حد می توان جدی گرفت؟

    1) وبلاگ نویسی عمدتا امری حرفه ای نیست و مشوق های آن برای نویسنده - معروفیت، بیان نگفته ها، یادگیری، الخ- معمولا محدودتر و کم دوام تر از مشوق اصلی یک کار حرفه ای یعنی پول است. پول را دست کم نگیرید. پول یعنی امکانی که دیگران در عوض فایده ای که از کار شما می برند برایتان فراهم می کنند تا فایده ببرید. وقتی کار حرفه ای نباشد نباید انتظار داشت که محتوایش هم به اندازه یک کار حرفه ای غنی باشد. به نظرم امین عنکبوت بسیار هوشمندانه گفته بود که تا مکانیسمی شبیه به همین پول در وبلاگستان شکل نگیرد سطح کیفی مطالب تولید شده از حدی فراتر نخواهد رفت. 2) حجم نوشته وبلاگی محدود است. هر قدر هم که نویسنده حرفه ای باشد باز گفتن امر جدی در قالب وبلاگ دشوار است. بی تعارف باید گفت بخشی از نوشته های بلند وبلاگی فقط دیده می شوند چون نویسنده معروفی دارند و کم تر کسی با آن ها درگیر می شود. مهدی عزیز بگذار جسارت کنم و بگویم که شما یک مثال هستید. بنده که از علاقه مندان سفت و سخت هستم گاه حوصله نمی کنم همه نوشته را با تمرکز بخوانم چه برسد به غریبه ها و گذری ها. 3) وبلاگ مکانیسمی برای تضمین کیفیت ندارد. یک روزنامه یا مجله معتبر این تضمین را به خواننده می دهد که با سطح نسبتا یک نواختی از کیفیت رو به رو است ولی محتوای وبلاگ بسته به حال و روز نویسنده اش به شدت متغیر است و نکته این جا است که این کیفیت محتوی به هیچ رو قابل درک به صورت پیشینی (a priori) نیست. وبلاگ را باید باز کنی و بخوانی تا ببینی چه خبر است و این یعنی تلف شدن وقت خواننده. خواننده جدی که وقت کم دارد بعد از مدتی این ریسک را نمی کند مگر این که ارزش احتمالی محتوای وبلاگ خیلی بالا باشد. 4) وبلاگ معمولا مسوولیت حقوقی برای نویسنده اش ندارد لذا محتوای اطلاعاتی اش لزوما خیلی قابل اعتماد نیست. این را برای دوستانی می گویم که فکر می کنند با بودن وبلاگ ها مرزهای اطلاع رسانی و سانسور شکسته شده است. ابطحی هم اگر در وبلاگش خبری می دهد و منشاء اثری می شود از بابت شخصیتش است. وبلاگ هم که نباشد با سایت امروز و بی بی سی مصاحبه می کند و حرف هایش جدی گرفته می شود. 5) وبلاگ در پای رایانه خوانده می شود. جایی که تمرکز فکری نیست. بیشتر سرگرمی است و هیاهو و عجله. لذا معمولا - طبعا استثنا دارد- تامل در باب نوشته های وبلاگی هم به همین نسبت کم تر از یک گفتگوی شفاهی یا خواندن متن چاپی در خلوت کتابخانه است. خود من خیلی بیشتر مشتاقم سفرنامه های سعید حنایی کاشانی و ماجرای ماهواره را بخوانم تا بحث های فلسفی اش را. 6) وبلاگستان تمرکز موضوعی ندارد. از این باب شاید برای آگاهی عمومی مفید باشد ولی همان قدر که کشاندن بحث های جدی فلسفی به صفحه اندیشه روزنامه ها معمولا امری تزینی است انتظار تولید نتایج جدی از چنین فضای رنگارنگی هم باید تعدیل شود. 7) زبان وبلاگی محکوم است به ساده بودن و قابل فهم بودن برای مخاطب عام. این گونه نوشتن البته خود هنری بزرگ است و به خودی خود ضعف نیست. ولی زبان ساده هم ظرفیت مشخصی برای بحث عمیق دارد. زبان حرفه ای وسیله ای گریز ناپذیر برای یک گفت و گوی علمی فشرده و بهره ور است. چیزی که امکان تحققش در وبلاگ خیلی فراهم نیست. 8) و دست آخر این که وبلاگ نویسی مثل روزنامه فروشی در کنار دریا است. هر لحظه ممکن است بادی بیاید و کل بساط دل و دماغ نویسنده را تا مدتی بر هم بریزد. من یکی روی چنین ستونی خانه ای بنا نمی کنم. با وجود همه این ها فراگیر شدن وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی البته مزایای خاص خودش را دارد. از جمله این که آدم های متعلق به یک فرهنگ شفاهی را مجبور می کند قلم دست بگیرند و بنویسند. این قدم بزرگی است ولی روی دیگر این سکه آن است که آن چیزی که ما می نویسیم و به دیگران عرضه می کنیم عمدتا چیزی در حد دفترچه خاطرات شخصی است. بعید می دانم جامعه ای با خواندن دفتر خاطرات شخصی اعضایش از یک حدی بیشتر رشد کند. خصوصا جامعه ای که اصولا وقت محدودی برای خواندن اختصاص می دهد.
    ادامه مطلب ...
  • معلم دینی ما

    حاشيه رفتم. بگذريم. اين معلم ديني ما ضمن احترام به مرحوم شريعتي منتقد شديد وي هم بود و اين براي من كه در آن دوره طرفدار دوآتشه شريعتي بودم موضوعي خوشايند نبود. ولي اين همه ماجرا نبود. ماجراي اصلي از روزي شروع شد كه بعد از امتحانات ثلث سوم من و عده‌اي از بچه‌ها داشتيم در مورد حدود و صغور حرمت و جواز موسيقي و چيزهايي مثل آن بحث مي‌كرديم. براي حل موضوع پيش معلم ديني رفتيم و با كمال تعجب شنيديم كه مي‌گويد اصولا گوش دادن به هر نوع موسيقي حرام است. عكس آيت‌الله خميني را كه بر ديوار دفتر مدرسه بود نشان داديم و گفتيم امام تازگي‌ها فتواي جواز موسيقي را صادر كرده‌اند. گفت من با بودن اين عكس در دفتر مدرسه هم مخالفم چون كار حرامي است. جل‌الخالق. خلاصه دهان ما از تعجب باز ماند وقتي كه سر صحبت معلم عزيز باز شد و فهميديم كه حتي سرود‌هاي راديو را هم حرام مي‌داند. ضمنا بعدها براي ما كاغذهايي آورد كه در آن احاديثي مبتني بر حرمت ابدي شطرنج نوشته شده بود. براي ما كه در فضاي آن موقع چيز زيادي از تفاوت گروه‌هاي مذهبي و سياسي نزديك به حكومت نمي‌دانستيم و همه را با يك برچسب ساده‌كننده حزب‌اللهي يا مذهبي خلاص مي‌كرديم خيلي عجيب بود كه ببينيم كسي هست كه ضمن اين كه شديدا مذهبي است و معلم ديني هم هست ولي حرف‌هاي امام را قبول ندارد و سرود‌هاي صدا و سيماي جمهوري اسلامي را حرام مي‌داند. ماجرا گذشت و معلم ديني با ما صميمي‌تر شد. تا اين‌كه روزي همين معلم داشت از يكي از اين كلاس‌هاي آموزش ضمن خدمت يا چيزي شبيه به اين كه هر از چندي براي معلم‌ها برگزار مي‌شد بر مي‌گشت و من را هم در خيابان سوار كرد. شروع كرد به انتقاد كردن از يكي از كلاس‌هايشان كه ظاهرا راجع به ولايت فقيه بوده. من پيش خودم فكر كردم حتما استاد درس به اندازه كافي از ولايت فقيه دفاع نكرده و ايشان دلخور است ولي در واقع اشتباه مي‌كردم. داشت برايم توضيح مي‌داد كه سر كلاس بلند شده و كلي نقد به نظريه ولايت فقيه وارد كرده است. اين را ديگر هيچ جوري نمي‌توانستم هضم كنم. معلم ديني كه سر كلاس رسمي آموزش و پرورش، ولايت فقيه را نقد كند - آن هم در سال‌هاي آخر دهه شصت- برايم پاراداكس بزرگي بود و نمي‌فهميدم چطور بايد تحليلش كرد. رابطه ما و معلم ديني بعدها رو به زوال گذاشت و ازش خبري نداشتم تا اين‌كه روزي به تصادف در جايي صحبت او شد و يكي كه ماجرا را مي‌دانست گفت مگر نمي‌داني او يكي از اعضاي مشهور ... در اين شهر است. گفتم ... يعني چه؟ گفت يعني كساني كه معتقدند وقتي خانمي مي‌خواهد به زنگ در جواب بدهد بايد انگشت كوچكش را توي دهانش بگذارد تا نامحرم صدايش را واضح نشنود. اين جمله هميشه توي ذهن من ماند. نه به خاطر معلم ديني بلكه به خاطر اين‌كه برايم جالب بود كه مردم ايران وقتي مي‌خواهند يك جريان مهم مذهبي را معرفي كنند از چه نوع تحليل‌هايي استفاده مي‌كنند. فكر مي‌كنيد به جاي سه نقطه بايد چه گذاشت؟ و چه ربطي به شايعات و حرف‌هاي رسانه‌اي اين روزها دارد؟
    ادامه مطلب ...
  • خاکستر رخوت در وبلاگستان

    بر خلاف هیاهوی رسانه ای به نظر می رسد وبلاگستان ایرانی دارد وارد دوره رخوت بزرگی می شود که شاید نویددهنده آغازی بر یک پایان باشد. در همین دو سه هفته قبل چند وبلاگ نویس معروف خداحافظی کردند. علی معظمی، امین عنکبوت، پانته آ غربستان، پانته آ گلخانه و خانم حنا. علاوه بر آن حلقه دبش که پارسال با شور و هیجان راه افتاد تقریبا رو به خاموشی است. همین اتفاق در حلقه ملکوت هم کمابیش افتاده است. داریوش، مهدی سیبستان و عباس معروفی که جز پرکارها و پرخواننده ها بودند مدت ها است که دیگر با شور و هیجان قبلی نمی نویسند. حلقه هنوز هم اگر علی اصغر سیدآبادی ننویسد وضعیتی بهتر از دبش ندارد. صنم خورشید خانم انگار جز لینک دادن به این و آن و نوشتن از اوضاع دانشگاه دیگر چیز خاصی برای نوشتن ندارد و از آن نوشته های خواندنی شهرشلوغش دیگر خبری نیست. حسین درخشان که اوایل وبلاگ خواندنی می نوشت حالا وبلاگش تبدیل شده به گزارش سفرهایش و توضیحات خنده داری که زیرلینک هایش می دهد. کورش علیانی که پارسال این موقع ها با آن مطلب «هفته بسیج» بر سر زبان ها افتاده بود علی رغم تغییر وبلاگ که علامتی برای فعال شدن بود کرکره را پایین کشید و رفت. ماجرا حتی در مورد وبلاگ های دوستان دور و بر خود من هم رخ داده. افراپرس، خبرگزاری معروف بچه های شریف مدت ها است به سرنوشتی دچار شده است که روزی برای وبلاگ من پیش بینی کرده بود. تازه افرا در این راه تنها نیست چرا که خیلی از بچه هایی که در لیست بلاگ گردانش هستند هم دیگر نمی نویسند. همشهری های ما یعنی نیوشای خودمونی و فتانه قاصدک هم دیگر مدت ها است که هفته به هفته بروز نمی کنند. این همان فتانه ای است که کمابیش هردو سه روز یک بار...ادامه مطلب ...
  • در دفاع از دانشگاه خصوصی خوب

    بودجه بخش عمومی که ایالات متحده برای سرانه آموزش عالی اختصاص می دهد در رتبه دوازدهم جهان قرار دارد در حالی که کل سرانه هزینه های آموزشی عالی آمریکا رتبه اول را در جهان دارد. به عبارت دیگر گر چه دولت آمریکا به ازای هر دانشجو کم تر از دولت اتریش (فی المثل) خرج می کند ولی در کل دانشگاه های آمریکایی بودجه سرانه ای تقریبا دوبرابر دانشگاه های اتریش در اختیار دارند. بودجه بیشتر یعنی امکان جذب اساتید بهتر، کتابخانه مجهزتر، بورس های بهتر برای دانشجویان دکترا، سمینارهای بیشتر و نهایتا موقعیت برتر در بازار رقابتی تولید علم. سوال این جا است که تفاوت این رقم از کجا می آید؟ روشن است. از هزینه سرانه خصوصی برای آموزش عالی. به عبارت دیگر هر چند دولت آمریکا پول خیلی زیادی برای آموزش عالی خرج نمی کند ولی چون آموزش عالی در این کشور تا اندازه زیادی خصوصی است مردم خودشان از بودجه خصوصی هزینه می کنند. به نظر من این آمار نشان می دهد که اگر امکان هزینه کردن روی آموزش فراهم باشد مردم تمایل کافی برای پرداخت این هزینه ها را دارند. بخش آموزش عالی در اروپا بر خلاف آمریکا تا اندازه زیادی دولتی است. این موضوع باعث شده تا قدرت رقابتش در مقابل رقبای آمریکایی پایین بیاید. این موضوعی بود که تونی بلر در سخنرانی ماه اکتبرش در پارلمان اروپا به آن اشاره کرد. اروپایی ها هم اکنون سعی دارند با اصلاحات ساختاری و افزایش نقش بخش خصوصی در آن قدرت رقابتی بخش آموزش عالی شان را بالا ببرند. مشکل اروپا کمیت آموزش عالی نیست بلکه مساله پایین بودن کیفیت به خاطر عدم حضور بخش خصوصی در این بخش است. احتمالا بخش آموزش عالی ایران هم اگر بخواهد یک جهش کیفی داشته باشد این مسیر یکی از انتخاب هایش خواهد بود. من آمار دقیقی از هزینه های آموزش...ادامه مطلب ...
  • «واقعی کردن قیمت بنزین را که از درخواست های عاجل دولت است مدافعان آزادسازی بیشتر می پسندند» تعجب نمی‌کنید که بدانید این بخشی از سرمقاله امروز کیهان بوده است؟ انگار فرآیند یادگیری ناشی از بودن در قدرت دارد با سرعت زیادی کار می‌کند. هر چند به دلایل متعددی با برنده شدن احمدی نژاد در انتخاب مخالف بودم ولی به هر حال این اتفاق افتاد و حالا سعی می‌کنم ماجرا را از زاویه مثبتی هم ببینم. اگر دولت خاتمی صد سال هم سر کار بود کیهان عمرا در سرمقاله‌اش از آزادسازی قیمت بنزین حمایت می‌کرد.
  • جزییات در فیلم‌های ایرانی

    می‌گویند «شیطان در جزییات خوابیده است». این جمله به نظرم شاه‌کلیدی بزرگی است که اثرش را هم در علم و هنر و هم در عرصه مملکت‌داری و اقتصاد و صنعت به وضوح می‌بینیم. فرق محصول یا خدمت ایرانی و خارجی خیلی وقت‌ها در رعایت نکردن نکات ریزی است که هر چند در نگاه اول به چشم «تولید‌کننده» نمی‌آید ولی اعصاب «مصرف‌کننده» را بر هم می‌ریزد. می‌خواهم همین حرف‌ها را در مورد سینما بزنم. هر چند به لحاظ تئوری چیزی از سینما نمی‌دانم ولی خب تماشاگر علاقه‌مندی هستم و لذا به عنوان یک مصرف‌کننده حق‌ دارم راجع به کیفیت فیلم‌ها حرف بزنم. از سال ۷۰ تقریبا اکثر فیلم‌های مطرح سینمای ایران را با علاقه و دقت دنبال کرده‌ام. مطمئن نیستم که سلیقه و حساسیتم در این سال‌ها تغییر نکرده باشد، خصوصا که در دو سه سال اخیر فیلم خارجی بسیار دیده‌ام و این طبعا روی انتظاراتم اثر می‌گذارد. ولی اگر از این خطای تحلیل که بگذریم وقتی که کیفیت فیلم‌های مطرح این ۱۵ سال را دنبال می‌کنم متاسفانه به نوعی صعود و افول می‌رسم. کیفیتی که من این جا ازش صحبت می‌کنم کیفیتی نسبتا عریان و قابل درک برای بیننده است. دارم از قابل باور بودن اتفاق داستان، از کلیشه‌ای نبودن موضوع، از اضافی نبودن شخصیت، از رعایت توالی زمانی یا سرعت گذشت زمان، از تغییر ناگهانی رفتار شخصیت‌ها و مواردی مثل آن صحبت می‌کنم. طبیعی است که از فیلم‌های غیر مطرح و کارگردانان جوان و غیر صاحب نام انتظار چندانی نیست ولی وقتی می‌بینی که فیلم‌های پر فروش در گیشه و پر جایزه در جشنواره پر از چنین خطاهایی هستند ماجرا کمی قابل تامل می‌شود. بعد از عادت کردن به فیلم‌های خوش ساخت اول دهه ۷۰، اولین فیلم‌هایی که توی ذوقم زدند هیوا و کمکم کن ملاقلی پور بودند که یا سناریوهایشان بی سر و ته بود یا سرشار بودند...ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها