• خصوصی‌سازی مردمی

    یکی از شعارهای دولت که می‌تواند خطرناک باشد بحث واگذاری سهام شرکت‌های دولتی به مردم است. طبعا کسی با این ایده که شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی واگذار شود مخالفتی ندارد ولی اگر یک نکته ساده در این واگذاری‌ها رعایت نشود می‌تواند کل شرکت را به نابودی بکشاند و ضرری بیش از دولتی بودن به آن وارد کند. این نکته ساده و مهم بحث ساختار حکومت‌گری (Governance) و نقش سهام‌دار غالب در شرکت است. این که ترکیب سهام چه تاثیری بر عملکرد‌ شرکت‌ها دارد یک موضوع تحقیق زنده در مدیریت مالی است و مقاله‌های متعددی برای آن هست. حالا چرا می‌گویم که این بحث می‌تواند خطرناک باشد؟ برای این‌که در لابه‌لای شعارها این موضوع بارها مطرح شده است که نباید سهام یک شرکت را به یک عده محدود داد و عده زیادی از مردم باید در این سهام شریک باشند. نتیجه منطقی این سیاست از دو حالت خارج نیست: ۱) این‌که قسمت عمده سهام شرکت را بین عده زیادی از مردم پخش کنند که نتیجه آن این می‌شود که هزاران نفر که هر کدام سهم اندکی دارند سهام‌دار شرکت می‌شوند. در چنین شرکتی به سختی می‌توان ترکیب مناسبی برای مدیریت انتخاب کرد. چرا که سهام‌داران پراکنده‌اند و چون سهم جزیی دارند عملا این موضوع برایشان آن قدر مهم نیست که بخواهند برای انتخاب یک تیم مدیریتی قوی وقت بگذارند. در نهایت مساله به نوعی از مساله معروف «سواری مجانی» تحویل می‌شود که در آن هر کسی با فرض این‌که دیگرانی هستند که این کار را انجام دهند از انجام مسوولیت جمعی شانه خالی می‌کند. نشان داده می‌شود که در صورت وقوع مساله سواری مجانی عملکرد سیستم کم‌تر از نقطه بهینه آن است. چنین موضوعی را من به وضوح در شرکت‌هایی که سهامشان خورد شده است دیده‌ام که چون هر سهام‌دار سهم جزیی دارد هیچ دلسوزی برای ارتقاء عملکرد شرکت ندارد....ادامه مطلب ...
  • ساعت بیولوژیک

    اول این که خبر خاصی نیست. دو روز است که حال هر دو مان گرفته است و هیچ دل و دماغی نداریم. انگار هوای آلوده تهران را با تمام وجود تنفس می کنیم و صدای گریه ها را جلوی چشممان می بینیم. دوم این که امروز توی این بی حالی، اعصابم از دست این آفتاب خدا هم به معنای واقعی خورد شد. همان قدر که آفتاب قبل از ظهر برایم انرژی بخش است، آفتاب بعد از ظهر کسالت آور و گیج کننده است. در نتیجه دقیقا از ساعت ۱۲ ظهر بنده قادر به انجام هیچ کار مفیدی نیستم تا وقتی که آفتاب پایین برود که خوشبختانه این روزها دور و بر ساعت چهار عصر این اتفاق می افتد. با این وضع عملا تا دو سه ساعت بعد از ناهار تقریبا هیچ کار جدی نمی توانم بکنم. می ماند دو کار. یا بروم جلسه یا بنشینم پای اینترنت و علافی کنم. از اولی که معمولا خبری نیست و در نتیجه من مشغول دومی می شوم تا عصر که موتور کارم روشن می شود. آن وقت دوست دارم تا نصف شب کار کنم که آن هم معمولا عملی نیست و باید بروم خانه. خلاصه که این وضعیت دارد غیر قابل تحمل می شود. مخصوصا که با کار پاره وقتی که دارم مجبورم بعضی روزها بعد از ناهار سرکارم باشم در حالتی که اصلا حس کار نیست و خود کار هم کمی برایم مشکل است. کاش نزدیک قطب بودم. جایی که خورشیدش ساعت دو بعد از ظهر غروب کند. شاید وضع بهتر می شد.
  • از هیاهوی تبلیغاتی عوامانه‌شان در مورد استفاده نکردن از هواپیمای تشریفاتی دولت فقط یک هفته می‌گذرد. در این قحطی امنیت پرواز‌، حالا که قبلی‌ها توانسته‌اند هواپیمایی بخرند که کمی قابل اعتمادتر باشد تا این جور فجایعی اتفاق نیفتد حضرات یاد بیست میلیون دلار تجهیزات داخلش افتاده‌اند. اگر وقت رییس جمهور و هیات دولت کشوری این قدر ارزش ندارد که برای تجهیزات ارتباطاتی و کاری داخل یک هواپیما که قرار است سال‌ها کار کند و ده‌ها پرواز با آن صورت گیرد یک بار بیست میلیون دلار هزینه کنند وای به حال این مملکت.
  • هزینه‌های اجتماعی

    حل مساله اثرات جانبی منفی (Negative Externalities) یکی از حوزه‌هایی است که بسیاری از اقتصاددان‌ها دخالت دولت در آن‌را مجاز می‌دانند و برخی ایفای چنین نقشی را یکی از دلایل لزوم تشکیل دولت می‌دانند. اثرات جانبی منفی وقتی پدید می‌آید که در اثر فعالیتی افراد دیگری مجبور به تحمل ضرر و زیان‌های ناخواسته‌ای می‌شوند. قبلا مثال شلوغی محل برگزاری کنسرت شجریان را زدم. آلودگی هوای ناشی از سفر داخل شهری، آلودگی صوتی ناشی از فعالیت‌ کارگاه‌های صنعتی، تشعشعات اطراف تاسیسات برق، نقص فنی در اتومبیل و تصادف ناشی از آن و هزینه‌های تحمیل شده به جامعه برای درمان و نگهداری فرد معتاد مثال‌هایی از اثرات جانبی منفی است. با وجود فراگیر بودن توافق بر سر این نقش دولت، کوز در سال ۱۹۶۰ مقاله‌ای نوشت و در آن با ذکر مثال‌هایی نشان داد که در صورت عدم وجود هزینه‌های مبادله، بازار می‌تواند مساله اثرات جانبی را در مواردی حل کند بدون این‌که نیاز به دخالت دولت باشد. کوز البته هیچ وقت اثبات نظری برای ادعای خود ارائه نکرد ولی به هر حال مثال‌هایش آن‌قدر هوشمندانه بود که بحثش با عنوان نظریه هزینه‌های اجتماعی کوز جای خود را در ادبیات اقتصادی باز کرد. من از مثال‌ معروف خود کوز استفاده می‌کنم. فرض کنید یک کارگاه آهنگری و یک مغازه لباس‌شویی در کنار هم قرار دارند. آهنگری سالیانه ۱۰۰۰۰ تومان و لباس‌‌شویی ۲۵۰۰۰ تومان درآمد دارند. دود کارگاه آهنگری باعث آلوده شدن لباس‌ها شده و سود لباس‌شویی را کم می‌کند به گونه‌ای که او بدون وجود این دود ۳۰۰۰۰ تومان سود به دست خواهد آورد. در نگاه اول واضح است که لباس‌شویی باید به دادگاه مراجعه کند و دادگاه به دلیل اثرات منفی رای به تعطیلی کارخانه آهنگری بدهد (فرض کنید مساله راه‌حل فنی مثل فیلتر دود ندارد). در این حالت جامعه معادل ۱۰۰۰۰ تومان از کالاها و خدمات خود را از دست...ادامه مطلب ...
  • درسخونی

    فکر کنم این یک روند برای شما هم پیش اومده باشه که هر چی مقطع تحصیلی می ره بالاتر آدم جدی تر درس می خونه. برای من که کاملا این طوری است. دانشجوی لیسانس که بودم اکثریت مطلق درس ها دو در می شدند. تمرین تقریبا هیچ وقت تحویل نشد و بیش از ۳۰% درس هام را با صفر جلسه حضور سر کلاس پاس کردم. یعنی چهره استاد را سر جلسه امتحان دیدم. شب امتحان جزوه گرفتن یا کتاب خوندن و فردای امتحان هم همه مطالب را فراموش کردن نتیجه طبیعی این مدل درس خوندنی بود. فوق لیسانس وضع فرق کرد. تقریبا اکثر درس ها را با جدیت خوندم و معدلم هم از دوره لیسانس کلی بالاتر رفت. یک دلیل مهمش این بود که بر خلاف دوره لیسانس که اصلا نمی دانستم قرار است چه کاره شوم و کدام درس عملا مورد نیازم خواهد بود – در عمل هیچ کدامش را به کار نگرفتم – توی فوق لیسانس آدم به کار و مسیر شغلی نزدیک تر است. لذا من هر درسی که می خواندم خودم را توی جلسه کاری مربوط به آن موضوع حس می کردم و تصور می کردم اگر بیسواد باشم یا کار گیرم نمی آید یا کارم آبکی می شود و لذا جدی می خواندم. حالا این دوره جدید قضیه دیگه خیلی ناجور شده. تمام کلاس هام را مرتب می رم. تمام تمرین های کتاب را حل می کنم. هیچ سطری از کتاب را نفهمیده رد نمی کنم و یا وقتی نمی فهمم همش در نگرانی و هراسم. برای هر درس چند تا کتاب می خونم و خلاصه کلی بچه درس خون هستم. به این دلیل ساده که این دفعه حس می کنم که تا چند سال دیگر باید همین مطالب را خودم درس بدم و این خیلی ترسناکه. هر وقت که سر کلاس هستم خودم را...ادامه مطلب ...
  • برای اولین بار تو عمرم امروز صبح سر کلاس کسی می‌رم که قبلا کتابش را تو شریف خونده بودیم. خدا کنه خودش هم به اندازه کتابش جالب باشه.
  • رادیو درویش را گوش کرده‌اید؟ ممنون از مهدی برای معرفی. ساعت ۴ صبح شنیدنش خیلی حال می‌ده. پ.ت: هر چی بیشتر گوش می‌دم بیشتر یاد اون سه ماه تابستونی می‌افتم که سوم دبیرستان تو خوابگاه مدرسه رازی تو خیابون ولی‌عصر زندگی می‌کردیم. دقیقا حس شب‌های اون‌جا را داره که از این آهنگ‌ها می‌زاشتیم و بیدار می‌موندیم. نمی‌دونم غیر از یاسر چند نفر از اون بچه‌ها الان این وبلاگ را می‌خونن.
  • امکان‌سنجی احداث خط مونتاژ هواپیمای ایرباس در چین شروع می‌شود. در صورت مثبت بودن نتیجه چین بعد از تولز فرانسه و هامبورگ آلمان سومین محل مونتاژ این هواپیما خواهد بود. به ما قطعات یدکی ایرباس را نمی‌فروشند و در نتیجه هواپیماهایمان که باید مردم معمولی را جا به جا کنند زمین‌گیر می‌شوند آن‌ وقت چین می‌تواند خود این هواپیما را مونتاژ کند. وضع چین و ما اصلا مثل هم نیست.
  • همه چیز به نظر ما است.

    دقت کرده‌اید استفاده از کلمه‌هایی مثل «به نظر من» ، «به باور من» ، «به نظر می‌رسد» و حرف‌هایی از این دست چقدر توی وبلاگ‌ها زیاد شده است. یک دلیلش این است که برخی خواننده‌های عزیز وبلاگ را با سخنرانی اساتید دانشگاه اشتباه می‌گیرند و انتظار دقتی در حد دقت مقاله علمی از آن دارند. لذا لازم است با افزودن این جور قید‌ها بگوییم که بابا جان داریم حرف غیررسمی می‌زنیم. چیزی شبیه گپ زدن توی کافه ولی این‌ بار به صورت نوشتاری. البته خوشبختانه بزرگان وبلاگ‌نویسی این قدر گفته‌اند که دیگر همه داریم قبول می‌کنیم که وبلاگ رسانه‌ای شخصی است و واقعا ماها هر چه می‌گوییم «به باور ما است» و «به نظر ما است» ، «شاید این طور باشد» و الخ . بر این اساس بنده از همین امروز این عبارت‌ها را از جلوی نوشته‌هایم بر می‌دارم و به بقیه هم توصیه می‌کنم تا به عنوان بخشی از نهضت بزرگ «غیررسمی سازی» وبلاگ‌ها یک بار برای همیشه خیال خواننده‌ها را راحت کنند و بگویند که چه ذکر کنند و چه ذکر نکنند قید‌هایی از آن دست در اول همه جملاتشان وجود خواهد داشت. این جوری از حجم نوشته‌های وبلاگی مقداری کاسته می‌شود.
  • بابا پیش‌بینی سیاسی. برم یه کار تو راند کورپوریشنی جایی برای خودم دست و پا کنم. همین دیروز بود گفتم وزیری به درد وزارت می‌خوره. امروز دیدم احمدی‌نژاد معرفی‌اش کرده. است. به نظرم خبر خوبی است. فکر کنم اقلیت هم بهش رای بدهد چون حتی یک وقتی صحبت این بود که در دولت خاتمی هم پست وزارت بگیرد. باز هم می‌گویم با وزیری انتظار رشدی که در دوره زنگنه اتفاق افتاد را نباید داشت ولی از این طرف خطر به هم ریختگی ناشی از حضور آدم‌هایی مثل صادق محصولی هم کم‌تر می‌شود. پ.ت: می‌بینم که رفقا در حمایت از وزیری هامانه فعال شده‌اند. این هم مصاحبه شریف نیوز با یارجانی مسوول امور اوپک وزارت نفت در مورد انگلیسی نداستن وزیری.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها