• وزیری هامانه

    نمی‌دانم چرا احمدی‌نژاد از اولش وزیری هامانه را به عنوان وزیر نفت معرفی نکرد. وزیری تقریبا تمام استانداردهای مورد نظر دولت احمدی‌نژاد و مجلس را دارد. اولا آدم استخوان خرد کرده نفت است و از اول انقلاب آن جا بوده است. ثانیا به شدت مذهبی و ساده زیست است. به لحاظ نگرش‌های مدیریتی هم خیلی هم‌تیپ زنگنه نیست و نگرش محافظه‌کارانه‌ای نسبت به اداره نفت دارد. مثلا بعید می‌دانم خیلی دنبال سرمایه‌گذاری خارجی و تسریع در استخراج نفت باشد و در نتیجه سیاست‌هایش هماهنگ با بقیه کابینه است. یادم است که هشت سال پیش که با هم حرف می‌زدیم از تغییر ساختاری که زنگنه در نفت ایجاد کرده بود ابراز نگرانی می‌کرد و معتقد بود این کار سازمان نفت را متلاشی می‌کند. هر چند به نظر من تجربه نشان داد که ایده زنگنه چندان هم بد نبود. در ضمن آدم متین و معقولی است. هفت سال پیش که معاون برنامه‌ریزی شرکت نفت بود برای یک سخنرانی تو شریف دعوتش کردیم و آمد و در مورد لزوم واقعی کردن قیمت فرآورده‌های سوختی صحبت کرد و کلی هم راه حل عملی پیشنهاد می‌کرد که چگونه جلوی اعتراض جامعه را بگیریم. زمانی این حرف را می‌زد که هنوز دولت خاتمی اراده‌ای برای این‌ کار نداشت. خلاصه این‌که به نظرم احمدی‌نژاد هر چه بگردد آدمی مناسب‌تر از او گیر نمی‌آورد. برای مملکت هم بد نمی‌شود. هر چه باشد از بقیه معقول‌تر است.
  • ساندویچ پنیر ویژه مرفهین بی درد

    حتما از این هایی که می روند خارج و بر می گردند یا از زندگی در اون جا خسته شده اند شنیده اید که بابا قدر ایران را بدونید اون جا خیلی گرونی است. بنده که انسان شکمویی هستم حداقل در زمینه غذا این ایده را تایید می نمایم. دیروز عجله داشتم و برای ناهار یک ساندویچ پنیر (چیزی تو مایه های اینایی که تو مغازه های نان فروشی کنار انقلاب پیدا می شه) و یک بطری آیس تی خریدم. برای این دو قلم کالا ۶ یورو ناقابل پرداخت کردم و لقمه تو گلوم گیر کرد. فکر کنم اگر تو ایران می خریدمش حداکثر ۵۰۰ تومان می شد. حالا نکته جالب این جا است که اگر این آبجی مون زودتر به من گفته بود که دوست مشترک دیرتر می آد سر قرار می تونستم برم رستوران چینی یا ترکی اون بغل بشینم و یه ناهار کامل (در مورد غذای چینی واقعا کامل شامل سوپ و برنج و خورشت عالی و البته یه نوشیدنی کوچک همراه صورت حساب که بنده و همسر عزیز بار اول نزدیک بود به جای چایی بخوریمش و در آخرین لحظات فهمیدیم) بخورم حداکثر با ۵ یورو. امروز هم دویدم رفتم رستوران محل کار یه تیکه نون سیاه با یک مشت گوجه و خیار روش خریدم که با یک فنجان قهوه وینی شد ۴ یورو. حالا اگر می خواستم غذای ویژه روز را که یه خوراک میگو عالی است بخورم هم تقریبا باید همین قدر یا اندکی زیادتر پول می دادم. هر جور که انواع نظریه های بازار آزاد و غیر آزاد و مالیات و سوبسید و این ها را به کار می برم نمی تونم بفهمم چرا نسبت قیمت نوشیدنی و ساندویچ پنیر به غذاهای اصلی این قدر بالا است. به دوستای خارجی ام همیشه می گم که ایران از این جهت بهشته چون تو ایران...ادامه مطلب ...
  • دیروز دیدم موسسه مون آگهی پذیرش برای سال آینده را منتشر کرده. ظاهرا من اولین ایرانی هستم که این جا درس می خونم و موسسه در داخل ایران خیلی شناخته شده نیست. مدلش هم یک کم با بقیه جاها فرق می کنه. لذا بد نیست کمی اطلاعات بدم که شاید به درد کسانی که دنبال پذیرش هستند بخوره. این جا یه موسسه تحقیقاتی است که سه تا دپارتمان داره در زمینه اقتصاد و جامعه شناسی و علوم سیاسی. البته فقط دپارتمان اقتصادش انگلیسی زبان کامله. موسسه حدود سی سال قبل و با کمک بنیاد فورد درست شده و الان هم بخشی از بودجه اش را از اون جا می گیره. هدفش هم این طوری که خودشون می گن تربیت محققین سطح بالا است. بین خودشون این جا به موسسه فرار مغرهای اتریش های معروفه. طبق آماری که رییس یه بار می داد از کل ۱۴۰ نفری که تو این مدت این جا اقتصاد خوندن بیش از ۱۰۰ نفرشون خارج تشریف دارند. (دکتر سهراب پور می تونه خوشحال باشه که یه جا پیدا شد که آمار فرار مغزهاش بیشتر از شریفه!) برنامه آموزشی این جا یه دوره دو ساله معادل درس های دوره دکترا است و برنامه هم شدیدا ریاضی محوره و البته متاسفانه از درس های کیفی اقتصاد خبری نیست. چهار تا حوزه اصلی تخصص موسسه اقتصاد خرد و نظریه بازی ها و اقتصادسنجی و فایناسه . رییس فعلی مون آمریکایی است و لیسانش را از برکلی و دکتراش را از واشنگتن گرفته. استاد اقتصاد خرد هم آمریکایی است که البته باباش برای بچه های ایلی نوی آدم شناخته شده ای است. دکتر شورش پدر اقتصاد آموزش و پرورش درس می داد تو ایلی نوی. دوره اقتصاد امتحان ورودی داره و درس های امتحان هم ریاضی عمومی و آمار و احتماله که زیاد سخت نیست. فکر کنم بشه باهاشون صحبت...ادامه مطلب ...
  • به لطف ایمان عزیز وبلاگ ما هم دات کام شد. هزارتا ممنون ازش. حالا فعلا باید باهاش ور برم تا ام.تی را یاد بگیرم. ممنون می‌شم از دوستان اگر آدرس وبلاگ را توی لینک‌دونی‌هاشون به روز کنند.
  • هشتاد نفر اقتصاددان؟

    وقتی نامه موسوم به نامه هشتاد نفر اقتصاددان را که در مورد بازار بورس است خواندم اولش کمی جا خوردم چون لحن نامه و منطق حرف‌های آن خیلی به نوشته جمعی اقتصاددان نمی‌خورد. البته از روی برخی اسم‌های توی امضاءها می‌شود انگیزه نوشتن نامه را فهمید. حالا با مقدمات نامه کاری ندارم و می‌توانید بخوابیدش. در انتهای نامه دوستان توصیه کرده‌اند که : «اجتماع اقتصاددانان مستقل و استادان دانشگاهی به دولت محترم مصرانه توصیه و تاکید می‌کنند که با اتخاذ یک سیاست نمادین عملی عدالت خواهانه خسارت وارده به کلیه سهامداران جزء بازنشستگان لشگری و کشوری و فرهنگی و زنان خانه‌دار و اقشار کارمندی که با فروش متعلقات خود و همسر از قبیل فرش و النگو و پاداش بازنشستگی ۳۰ ساله خود با امید به پیدا کردن محل درآمدی کوچک برای کمک هزینه زندگی معیشتی خود و خانواده مبلغی کمتر از ۱۰میلیون تومان را فراهم کرده و با اتکا و اعتماد به دولت که متولی واقعی بورس است وارد بازار بورس شده و هم‌اکنون با سقوط شاخص‌های بورس که نتیجه عملکرد حقیقی سیاسی اقتصادی دولت اقتصاد محوراست به خاک سیاه نشسته‌اند و تمامی هستی آنان به باد فنا رفته است را از محل بودجه‌های شرکت‌های دولتی یا واگذاری سهام دولتی یا اعطای تسهیلات بلند مدت با سود نازل و یا سایر روش‌های ترمیمی ـ که فاقد بار مالی بر بودجه عمومی کشور باشد ـ جبران کند که عین عدالت خواهد بود.» نکته‌های من در رابطه با این نامه این‌ها است: ۱) نمی‌دانم از کی تا حالا دولت متولی واقعی بازار بورس شده است. ۲) نمی‌دانم در ایران خدمات بیمه سهام داریم یا نه؟ ولی پیشنهاد دوستان چیزی شبیه به یک بیمه مجانی است که از پیش خیال همه سهام‌داران را راحت می‌کند که هر وقت اوضاع بورس خراب شد دولتی هست که خسارت‌هایشان را بدهد آن‌هم تا سقف ده میلیون...ادامه مطلب ...
  • تاثیرگزارترین‌ صحنه‌ای که از اولین نمایشگاه هنر مفهومی تهران در خاطرم مانده است آن‌جایی بود که در یک راهرو بالای سرت ردیف‌های منظمی از چاقو‌های تیز و براق به نخ‌هایی آویزان بود و باید از زیرش رد می‌شدی. صحنه ساده و صریح سخن گفته بود: به راه عاشقی قدم مردانه زن… مجری این اثر مرتضی ممیز بود. پ.ت: این‌جا نوشته‌ای خواندنی در توضیح این کار ممیز یافتم.
  • دلشدگان و سردار طلایی

    دیدم که نیروی انتظامی برای تامین امنیت و مدیریت ترافیک کنسرت استاد شجریان سی و پنج میلیون تومان طلب کرده و یکی از هنرمندان دیگر به این موضوع اعتراض کرده است. من اتفاقا فکر می‌کنم این کار خوبی است. به دو دلیل: ۱) برگزاری کنسرت از طریق ایجاد بار ترافیکی و شلوغی برای کسانی که در آن حوالی زندگی یا رفت و آمد می‌کنند اثرات خارجی منفی دارد. کسی که داخل کنسرت است از برگزاری آن منتفع می‌شود ولی کسی که به هر دلیلی داخل نیست متحمل بار منفی ناخواسته‌ای می‌شود. پس عدالت حکم می‌کند که هزینه تحمیل شده به دیگران به حساب کسانی که باعث آن بوده‌اند یعنی مصرف‌کنندگان مستقیم نوشته شود. هزینه پرداختی به نیروی انتظامی طبعا روی محاسبه قیمت بلیط اثر دارد و به نحوی از مشتریان کنسرت دریافت می‌شود. از طرف دیگر دادن این پول به نیروی انتظامی توان راهنمایی و رانندگی را برای مدیریت ترافیک افزایش می‌دهد -مثلا کمک می‌کند تا پلیس‌ها اضافه‌کاری کنند- و نوعی جبران‌کننده اثرات منفی است. هرچند به نظر می‌رسد اثرات منفی چنین کنسرتی آن‌هم در طول چند شب بیش از این مبلغ باشد. ولی همین خودش قدمی مثبت است. ۲) خرید خدمت از نیروی انتظامی اقدام خوبی برای شفاف‌سازی رابطه دولت و مردم است. کنسرت کالای عمومی یا ضروری نیست که دولت موظف باشد خدمات مربوط به آن‌را در هر صورت تامین کند. پول دادن به نیروی انتظامی باعث بازسازی رابطه مبتنی بر مالیات-خدمت‌ بین شهروندان و دولت می‌شود که به خاطر وجود پول نفت در ایران مختل شده است. وقتی پول بدهیم مشتری خدمات دولت هستیم و حکومت از سر صدقه سری خدمتی به ما نمی‌دهد. هرچند نه صددرصد ولی به هر حال مشتری پادشاه است و قدرت چانه‌زنی روی خواسته‌هایش را دارد. خیلی بهتر است که جاهایی که لازم است هزینه مستقیم بیشتری به دولت بدهیم و در...ادامه مطلب ...
  • اقتصادی‌نویس‌ها

    ظرف یک‌سال گذشته تعداد وبلاگ‌هایی که شالوده اصلی نوشته‌هایشان و طرز نگاه نویسنده‌شان اقتصادی است زیاد شده است. صالح صحابه دانشجوی لیسانس اقتصاد دانشگاه علامه که وبلاگ‌نویسی باعث و بانی رفاقت ما شد، احمد سیف استاد دانشگاه‌های انگلیس که البته سمت ریش سفید جمع را هم بر عهده دارد، علی سرزعیم فارغ‌التحصیل فوق لیسانس اقتصاد موسسه برنامه‌ریزی و توسعه، علی حیدری دانشجوی دکترای اقتصاد دانشگاه ایلی‌نوی که تازه وبلاگ‌نویس شده و خیلی فعال و خواندنی می‌نویسد، منصور بی طرف که هنوز نمی‌شناسمش و وبلاگش بیشتر گرایش اقتصاد سیاسی و محتوای خبری دارد و از نوع نوشته‌هایش به نظر می‌رسد باید روزنامه‌نگار حرفه‌ای باشد، مهدی قندی دانشجوی فوق‌لیسانس شریف که شاید با خواندن این مطلب سرغیرت بیاید و دوباره بنویسد و نهایتا حسین رحمتی دانشجوی لیسانس شریف که فکر کنم اگر هوش و فهم اقتصادی‌اش به باباش رفته باشه باید بعدا اقتصاددان بزرگی بشه. الان که یه بار دیگه وبلاگای بالا را خوندم دیدم انگار علاقه به اقتصاد و فلسفه تحلیلی و دین‌پژوهی همبستگی قوی با هم دارند خودتان اگر بخوانید می‌بینید. خلاصه این‌ها وبلاگ‌هایی است که من می‌شناختم لطفا آن‌هایی را که از قلم انداختم را یادآوری کنید تا اضافه کنم. ایده‌ای برای حلقه وبلاگ‌های اقتصادی دارم که می‌خواهم فهرست همه را داشته باشم. یه ایده‌ام هم اینه که بریم برای این حضراتی که دارن تو شیکاگو و تگزاس و ایلی‌نوی و کمبریج و ونکوور ویو‌اس‌سی و لندن و سایر نقاط وابسته به استکبار جهانی تحصیل علم می‌کنند و فراغت بال دارند وبلاگ ثبت کنیم (خودشون از بس تنبلند عمرا این کار را بکنن) و پس‌وردشون را براشون بفرستیم تا شروع کنند به نوشتن. آدم اگه یه جو غیرت داشته باشه با خوندن این مطلب خودش می‌ره وبلاگش را ثبت می‌کنه و منتظر نمی‌مونه بقیه براش این‌کار را بکنند.
  • علی سرزعیم مطلب عالی نوشته در مورد رابطه تغییر نحوه تفکر و تحصیل علوم انسانی. مطلبش را من با تمام وجود حس می‌کنم. خیلی از نوشته‌های جامعه‌شناسی – حتی نوشته‌های آدم‌های معروف- در ایران را اگر بخوانید محتوایش همان تحلیل و فهمی از ماجرا است که من پرت از ماجرا هم ممکن است داشته باشم. فقط با این فرق که پر از اصطلاحات علمی‌نما است : «تفاوت نسلی»، «شکاف دولت و مردم»، «انباشت مطالبات» و الخ. چیزی که همیشه از دوستانی که این مدلی می‌نویسند می‌پرسم این است که اگر این ظاهر خوش آب و رنگ و این زبان گول‌زننده را کنار بزنیم و عصاره مطلب را بیرون بکشیم تخصص جامعه‌شناسانه شما چه تحلیل خاصی خلق کرده که فراتر از فهم معمولی و خام است؟ عین این قضیه در اقتصاد هم برقرار است. کم نیستند اقتصاددانانی که مفاهیم اصلی اقتصاد مثل تعادل و قیمت نسبی و کم‌یابی و آربیتراژ هرگز در ذهنشان رسوخ نکرده و نگاهشان به ماجرا عین مردم معمولی یا گاهی حتی ضعیف‌تر از آن‌ها است. البته به جایش یا دارند حرف‌های مردم کوچه و بازار را با اصطلاحاتی مثل توسعه درون‌زا و خط فقر و توزیع درآمد به خورد بقیه می‌دهند یا مدام به جای بحث در مورد منطق قضایا به نتایج «مدل‌های علمی» استناد می‌کنند که اهل فن می‌دانند با چه حد پایینی از دقت و قابلیت اعتماد ساخته می‌شوند. حالا نوشته علی را بخوانید. البته کمی گنگ نوشته ولی حرف خیلی مهمی میزند. برای من که بسیار آموزنده بود. یادگیری علوم اجتماعی (از وبلاگ علی سرزعیم) به نظر من دو گونه می توان علوم اجتماعی –خصوصا اقتصاد- را آموخت و آموزش داد. در نوع اول شما طرز فکرتان همان است صرفا اصطلاحاتی یاد می گیرید تا منظورتان را دقیقتر و به زبان علمی و قابل قبول بیان کنید. این روشی است که تقریبا در ۹۹/۹۹...ادامه مطلب ...
  • یه روز عالی

    بیست و هفت سال طول کشیدم تا بفهمم با نمودار سینوسی طبیعت نمی‌شه جنگید و بهترین استراتژی تسلیمه. صبح که دستگاه گرمایش خونه ما در اولین روزی که برف رو زمین نشسته و هوا عمیقا سرده از کار افتاد و تعمیرکار گفت فردا صبح می‌آد من فهمیدم که امروز از اون روزایی است که تو اصطلاح بیوریتمولوژی هستی بهش می‌گن روز خاکستری. بنا براین به جای رفتن سر جلسه گروه مقاله‌خوانی مالی نشستم و خاطرات بیل کلینتون را تورق کردم و موسیقی آذری گوش دادم. ظهر هم به جای این‌که برم سر کلاس حل تمرین فکر کردم برم سرکار بهتره. تصمیم گرفتم از مسیر مترو نرم و با ترامو برم. بنا براین یه ربع تو سرما معطل شدم. بعد که رسیدم سر کار اول یه سری آدم زردپوش را دیدم که زیر برف جلوی آژانس – همونی که البرادعی با این‌که دکترا داره ولی روزا اون‌جا کار می‌کنه – جمع‌شده بودن و طبل می‌زدن که تشویقش کنن پرونده کشورشون را بفرسته شورای امنیت تا دمار از روزگار هم‌وطناشون دربیاد. رفتم تو و دیدم بهترین کار اینه که با دوستام برام یه ناهار و قهوه طولانی و بعدش هم دو ساعتی به درددل‌ها و تعریف‌های رییس سابقم که حالا مشاور شده و کاری نداره گوش بدم. سرکار همکارم گفت که یکی از گزارشامون خوب از آن درنیومده و لذا من با قدرت تمام یه ساعتی همه خبرای گویا و بازتاب را زیر و رو کردم. غروب اومدم خونه و برای این‌که مریم را که دیر میاد ذوق زده کنم براش یه شام خوب پختم: خوراک کلم و ماهی قزل‌آلا و پودر کاری در فر. چون باید فردا هم تمرین تحویل بدم و می‌دونستم امروز چه جور روزیه با ولع شروع کردم به خوندن «آمریکا» ی کافکا و الان هم به جای این‌که ابتکارم در استفاده از پلوپز به جای بخاری را...ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها