• تعطیلی بی‌فایده

    فردا نمی‌دانم به چه مناسبتی تعطیل رسمی در اتریش است. نهادهای عمومی و دانش‌گاه و مغازه‌ها که تعطیل هستند. چک کردم و دیدم که حتی سازمان بین‌المللی که به عنوان مشاور پاره‌وقت باهاشان کار می‌کنم هم تعطیل است که این یکی کمی عجیب بود چون این سازمان‌ها معمولن از تقویم تعطیلات متفاوتی پی‌روی می‌کنند. خب این تعطیلی برای من چه فرقی می‌کند؟ احتمالن هیچ. شاید هم کمی برایم بدتر می‌شود! فرقی نمی‌کند چون کسی کاری به این ندارد که من کجا هستم. خانه، دفتر دانش‌گاه، آن یکی دفتر، یکی از قهوه‌خانه‌های شهر یا هر جای دیگری. تعطیل و غیرتعطیل باید کارم را جلو ببرم و این تعطیلی هیچ چیزی از بار کاری‌ام کم‌تر نمی‌کند. حالا چرا بدتر می‌شود؟ مغازه‌ها بسته هستند و باید از روز قبل فکر خرید باشی. سخن‌رانی موقع ناهار فردا کنسل می‌شود و یک سخن‌رانی کم‌تر می‌شنویم. هم‌کارانت سر کار نمی‌آیند و یک روز کم‌‌تر می‌توانی با بقیه مشورت کنی و الخ. دست آخر که نگاه می‌کنم این تعطیلی برای من چیزی جز ضرر نیست. فکر کنم الان بیش از ۱۲ سال است که هفته برایم هفت روز است. برای نوع کاری که ما ها می‌کنیم – و حدس می‌زنم برای خیلی از خوانندگان این‌جا هم صادق باشد – آخر هفته و روز تعطیلی عملن معنی ندارد. کار اداری یا طبابت غیراورژانسی یا تدریس روتین یا چیزی شبیه به آن نداریم که در اتاق را ببندیم و تا روز کاری بعدی کلن از فکر کار بیرون بیاییم. کار یک جوری با همه زندگی‌مان آمیخته شده. نصف شب از خواب پا می‌شویم مقداری مقاله را تصحیح می‌کنیم یا عمل‌کرد یک برنامه بهینه‌سازی در حال کار کردن را تست می‌کنیم یا چیزی می‌خوانیم و دوباره می‌خوانیم. طرف مثبت این مدل زندگی فری‌لنسی را نفی نمی‌کنم. به شرایطی غیر این نمی‌‌توانم فکر کنم. گاه شده چند روز پشت سر هم...ادامه مطلب ...
  • بی‌رحمی

    گفتم که تعطیلی بی‌فایده‌ای است. آخر شب هر دو خسته شده بودیم. گفتیم برویم قدمی بزنیم و برگردیم. رفتیم و وقتی برگشتیم فهمیدیم یکی از کلیدها را پشت در جا گذاشته‌ایم. چاره‌ دیگری نداشتیم. قفل و در و همه چیز جدید بود و نمی‌شد شخصی بازش کرد. زنگ زدیم کلیدساز آمد، در عرض سی‌ ثانیه در را باز کرد، نزدیک ۳۰۰ دلار گرفت و رفت! برای ما این مقدار پول کمی نبود. در واقع بیش‌تر از پول خیلی چیزها که ممکن است به خاطر قیمتش نخریده باشیم ولی هر چه بود دادن این پول زندگی امثال ما را به هم نمی‌ریزد. آن لحظه که می‌دهی ممکن است چند دقیقه‌ای ناراحت‌کننده باشد و بعد فراموش کنی ولی به خاطر آن فردا را گرسنه نمی‌مانی یا از تهیه داروی بچه‌‌ات ناتوان نمی‌شوی یا از خانه‌ات بیرون نمی‌افتی. این شوک پولی در گذر زندگی فراموش می‌شود انگار که اصلن نبوده. برای همه اما این طور نیست. آن راننده‌ای – که احتمالن گناهش در یک تصادف از حواس‌پرستی ما در جا گذاشتن کلید بیش‌تر نیست – فقط به خاطر همان یک لحظه همه منبع درآمدش را از دست می‌دهد و به زندان می‌افتد. برای آن کشاورز یک بارش نابه‌جا ممکن است به قیمت از دست دادن همه دارایی تمام شود. برای یکی یک فریاد و عصبانیت به قیمت جانش تمام می‌شود. روزگار برای برخی خیلی بی‌رحم و بی‌گذشت است و این خیلی‌ها معمولن از یاد فراموشانند.
  • تناقض

    در طول این سال‌ها که می‌نویسم هم‌واره در معرض یک سوال بوده‌ام: چه طور تناقض بین توصیه‌های سیاستی و علایق یا احساسات فردی‌ات را توجیه می‌کنی؟ این سوال از سمت دوستان یا افراد بی‌طرف معمولن نشانه تعجب و پرسشی صادقانه است. آن‌ها با درک درست این تناقض از خود یا نویسنده می‌پرسند که چه طور می‌‌شود مثلن از یک طرف از نقش مثبت سوداگران در افزایش رفاه دفاع کرد (تحلیل بازار محور) و از طرف دیگر توصیه کرد که توان‌گران در دوره قحطی از مصرف خود بکاهند که قیمت به ضرر فقرا بالا نرود (توصیه‌ای غیر پای‌دار در محیط بازار). من نه نافی این تناقض (شاید ظاهری، شاید واقعی) هستم و نه فکر کنم صلاحیت صورت‌بندی و تحلیل دقیق و جامع آن‌را دارم. این تناقض البته تنها موجب سوال و حیرت نمی‌شود و گاه استفاده‌های “موثرتری” از آن می‌شود. پروپاگاندای “ضد انسان” جلوه دادن مدافعین بازار آزاد (یا بازسازی تصویر دراکولا) یک ابزار تبلیغاتی قدیمی و تا حدی موثر دشمنان جامعه باز است. وبلاگ پاره‌های منفی در پست اخیرش دو گزینه را برای روی‌کرد جدید چای داغ پیش می‌کشد که منصفانه و منطقن افرازگر هستند و نقدهای بعدش هم حاوی برخی نکات ارزش‌مند است. چون نویسنده پاره‌های منفی ظاهرن علاقه عجیبی به لغزش فرویدی دارد من هم به شوخی و طنز می‌گویم که آوردن امکان تغییر در افکار چای داغ به عنوان احتمال اول در واقع برآمده از ناخودآگاهی است که سعی می‌کند امثال چای داغ را با این صفت دراکولایی بازسازی کند تا نه تنها مبارزه را جذاب‌تر جلوه‌ دهد بل‌که حریفی – که به تصور آن‌ها متصل به سیستم است و لذا عدم رعایت انصاف در حق او خیلی هم بد نیست – را هم در موقعیت ضعف قرار دهد. این صرفن یک شوخی نیست. از مثال دوستمان که خارج شویم اصل قضیه واقعیت دردناکی است که خیلی...ادامه مطلب ...
  • دوستان لطفن کمی هوای تازه یا چه‌گونه در ۱۲ ساعت یک منتقد رادیکال شده و باعث کسالت و خواب‌آلودگی بقیه شویم؟

    چندی پیش بحثی با دوستان بود در مورد جمله “منتقدین رادیکال ۱۰۱، موضوعی برای …” و چون اصولن تفسیر متن امر پویایی است دوست‌مان خوانش دیگری از جمله قبلی ارائه داده و دنبال “۱۰۱ موضوع” برای منتقد رادیکال شدن بود. جمع‌بندی بحث این بود که در شرایط خطیر فعلی نیاز مبرمی به یک خودآموز کاربردی برای نوشتن متون انتقادی و رادیکال احساس می‌شود. من دست به کار تهیه چنین متنی شدم که منتشر نشد تا این‌که نوشته دوستمان “شقایق” (به لغزش زبانی از نوع یادآوری اضافی اسامی خاص دقت کنید) این وظیفه تاریخی را یادآوری کرد. چون نوشته رفیق خوب‌مان شقایق موردکاوی ساده و روان از کاربرد اصول این راه‌نما را ارائه می‌کرد فکر کردم راه‌نما را منتشر کرده و از خوانندگان علاقه‌مند بخواهم تا به عنوان تمرین خودشان کاربرد این اصول را در متن مثالی فوق پیدا کنند. استراتژی ما از چند پایه اصلی تشکیل می‌شود: ۱) انتخاب نام مستعار: این اولین قدم است. مثلن کسی مثل کاوه لاجوردی که داخل ایران کار و زندگی می‌کند و با اسم واقعی حرف‌هایش را می‌زند هرگز یک منتقد رادیکال نیست ولی دلاوران سرخ که حتی در بیان اسم واقعی‌شان محتاط‌ند می‌توانند با اسم مستعار خود او را به هم‌راهی با قدرت متهم کرده و مورد نقد رادیکال قرار دهند. این درسی است که هر رادیکال تازه‌واردی باید از بزرگان خود بیاموزد. ۲) احساس انحصار فهم و دانش انتقادی و پست‌‌مدرن: در این استراتژی شما باید در مقدمه مقاله‌تان جوری رفتار کنید که حریف خود را به کل فاقد هر نوع درکی از هر نوع دانش اجتماعی مدرن نشان دهید. فراموش نکنید که مجموعه‌ای از نویسندگان قرن بیستمی مثل فروید و لیوتار و لاکان و هابرماس وجود دارد که حق خواندن و فهمش در انحصار منتقدان رادیکال است و هر قدر هم حرف‌های‌شان قابل فهم یا حتی ساده و پیش پا افتاده...ادامه مطلب ...
  • پاسخ‌هایی به یک منتقد رادیکال: کشاورزی آمریکایی یا دهقان هندی؟

    از انتشار پست قبلی راضی هستم. خیلی وقت بود داشت خاک می‌خورد و شقاق (حذف ی اضافی به احترام تذکر دو نفر از دوستانم به خاطر اجتناب از شایبه جنصیتی آن) بانی خیر شد. می‌دانم که عده‌ای از دوستانم خوش‌شان نیامده و به نظرشان به روش رایج این‌جا نمی‌خورد. من خودم حواسم به این موضوع هست. هدف آن نوشته نقد یک استدلال روشن و مشخص و منسجم نبود. هدف خراش انداختن بر ظاهر بزک‌شده یک سری نوشته‌ها بود که اگر لایه رویی‌شان را برداری (بی)محتوای داخل‌شان (به قول مارکس) دود می‌شود و به هوا می‌رود (بلی می‌فهم! این جمله از مقدمه کتاب‌های مختلفی از جمله تجربه مدرنیته قابل مشاهده است ولی چون خودش به طور طبیعی جاری شد نخواستم حذفش کنم). این وسط شقاق یک کار خوب و مفید دیگر هم کرده. برداشته یک سری سوال فرستاده که من جواب بدهم. البته فکر کنم کلن متوجه این موضوع نشده که اصل نوشته پاره‌ها از نظر من در نقد چای نبود و در نقد کامنتی پای چای بود و کلن چیز زیادی به من ربط نداشت که بخواهم جواب خط به خطی به پاره‌ها داده باشم. اگر هم به پاره‌ها اشاره کردم بیش‌تر از سر شوخی و طنز بود. پاره‌ها یک سوالی در ابتدای نوشته داشت که اگر شقاق نوشته من را درست می‌خواند به صورت مبسوط جواب داده شده بود. به خاطر این بی‌دقتی یک سری سوال‌های بی‌ربط پرسیده که حذف‌شان کردم ولی دمش گرم که چند تا از سوال‌هایش درست در راستای هدف قبلی است و لذا در چند پست جواب می‌دهم. طبعن مخاطب جواب او نیست و بقیه خواننده‌ها هستند. شقاق پرسیده: آیا حواس پرتی احتمالی کشاورز آمریکایی که خانه اش سوخت هم شامل دل رحمی های شبانه شما بر بی رحمی های روزگار میشود؟ جواب: کلن علاقه مفرط یک جریان به ماجرای کشاورز آمریکایی که خانه‌اش به...ادامه مطلب ...
  • لاغری ترجمه، غیبت نقد

    نصف شب از خواب پریده‌ام و فرصت را غنیمت شمرده‌ام که مجله ادبی – انتقادی جدیدی به اسم دستور که رفیقی یکی از شماره‌هایش را فرستاده بخوانم. پرونده مجله راجع به رفیق قدیمی‌مان شهریار وقفی‌پور است که البته الان چند سالی است خبری ازش ندارم. چیزی که برایم شیرین است تطابق تصویری است که از شهریار جوان در سال‌های اول دانش‌گاه داریم و تصویری است که منتقدان کتاب جدیدش “پس از بابل” ازش ارائه می‌کنند. فقدان نقادی جدی در بحث‌های نظری اقتصاد و سیاست عمومی در ایران موضوعی است که مدت‌ها است گوشه ذهن من است و خواندن نیمه شبی این پرونده دوباره بهش پر و بال می‌دهد. خلاصه حرف راجع به شهریار است این است که از یک طرف در مقام “مترجم” (در معنی موسع آن) به انبوهی از متون ادبی و نظریه‌های ادبی – انتقادی مسلط است و از طرف دیگر این قدر تیزهوش هست که با این مفاهیم بازی کند و به اصطلاح یک نقر با غلط‌خوانی نظریات دیگر تفسیرهای متفاوت و جدید و در عین حال محکم و غیرنمایشی ارائه کند. شکی ندارم که حداقل دو شرط قوی برای موفقیت چنین منتقد جوانی لازم است. یکی نزدیکی با متن از سن جوانی (شهریار جوان در ۱۷ سالگی در یکی از مجلات خراسان نقد ادبی می‌نوشت! اگر اشتباه نکنم چیزی راجع به بورخس نوشته بود که ما به شوخی می‌گفتیم یک کلمه‌اش را نمی‌فهمیم) و دیگری بودن در حلقه‌های کوچکی که مجال به‌تری برای فرارفتن از ترجمه محض، تمسخر یا نقد متن اصلی و پروراندن تفسیر نو را می‌دهد. هر چه باشد شهریار از همان سال‌ها عضو فعال آدینه بود و بعدن هم فکر می‌کنم هم‌نشین نزدیک مراد فرهادپور و احتمالن خیلی‌های دیگر که من خبر ندارم. می‌فهمم که عین این مسیر نقد اصولن برای علوم نظام‌مند و آکسیوماتیکی مثل اقتصاد و در درجه ضعیف‌تر سیاست‌‌گذاری قابل...ادامه مطلب ...
  • پاسخ‌هایی به یک منتقد رادیکال: پول دانش‌کده‌های اقتصاد از کجا می‌آید؟

    دوست اول گفته بود “پول دانش‌کده‌های اقتصاد را کمپانی‌های بزرگ می‌دهند و لذا تحقیقات اقتصاد هم لاجرم باید در خدمت توجیه رفتار آن‌ها باشد ! “. من به حال این درک سطحی تاسف خورده بود. شقاق این طوری از موضع رفیقش دفاع می‌کند: ۱) آیا سیستم های آموزشی جهت گیری کلی بر علیه بنیادهای نظم فعلی جهان دارند؟ ۲) آیا در یک سیستم اختصاص بودجه به تحقیقاتی که به “سیستم”(این لغت عمدن ترجمه نشده) ضربه بزند با نظریه رفتار عقلایی تطابق دارد؟ اگر جواب دو سوال فوق خیر است برای چی تصویر ساده لوحانه “بودجه دانشکده اقتصاد از کمپانی بزرگ می آید” را میسازید و از اذعان به اینکه نظم موجود منابع در دسترس را برای بازتولید خود به کار میگیرد طفره میروید؟ پیش از سوالات قبلی پیش‌نویس پستی را نوشته بودم که در آن به صورت جزیی نشان داده بودم که چه قدر گزاره قبلی ساده‌لوحانه است. بعد دیدم خود سوالات سه گانه فوق از هرچیزی به‌تر نادانی یا مغالطه دوستان را نشان می‌دهد و نیازی به خسته کردن خوانندگان با مشخص کردن جزییات تامین مالی دانش‌کده‌های اقتصاد (عمدتن بودجه‌های تحقیق دولتی در اکثر کشورها (درست همانند بقیه رشته‌های به اصطلاح منتقد)، کشاورزان و صنایع محلی، وقف‌های فارغ‌التحصیلان، شهریه دوره‌های ام‌بی‌ای، حق‌الزحمه دانش‌گاه بابت تدریس دروس عمومی، سازمان‌های بین‌المللی و البته کمک‌های شرکت‌ها و …) و الخ نیست. در منطق دوستان می‌توان کلن نظام بازار آزاد و تضاد منافع و تعامل‌های درون آن (دولت، مصرف‌کنندگان، سرمایه‌گذاران خرد، کارآفرینان، صندوق‌های بازنشستگی، سازمان‌های غیردولتی و الخ) را که همه‌گی در درون این “سیستم” ولی بر اساس منافع متفاوتی فعالیت می‌کنند و دانش‌کده‌های اقتصاد هم در تحقیقات مختلف عملن منافع این گروه‌‌ها را نمایندگی می‌کنند را کلن به مفهوم “شرکت‌های بزرگ” فروکاست و در یک نگاه “سیستم نگر” و “فرای جزء‌نگری” حکم داد و اصلن هم از بابت این بازی با کلمات...ادامه مطلب ...
  • حدف یارانه‌ها: سفال و بتونه

    وقتی صحبت از تحلیل تاثیر تغییر قیمت‌های انرژی روی رفتار اقتصاد می‌کنیم یکی از مدل‌های ساده ولی مفید مدل بتونه-سفال (Putty-Clay) است. وجه تسمیه مدل این است که بتونه قابلیت شکل‌دهی دارد ولی سفال شکل گرفته و منعطف نیست. نکته این نوع مدل این است که تکنولوژی که قبلن نصب شده (سفال) نمی‌تواند بین عوامل تولید انتخاب کند ولی تکنولوژی که قرار است نصب شود (بتونه) انعطاف لازم برای تطبیق با شرایط را دارد. این چسبندگی فناوری‌های قبلی باعث می‌شود تا منافع مربوط به افزایش بهره‌وری در کوتاه‌‌مدت آشکار نشود و چه بسا اقتصاد را به رکود هم ببرد. این ویژگی طراحی سیاست‌‌های مکمل (مثل آزادسازی قیمت سایر کالاها و تطبیق نرخ ارز) را برای موفقیت سیاست‌ هدف‌مندی الزامی می‌کند. به عنوان یک مثال خیلی ساده بحث مصرف سوخت و خودرو را با این مدل تحلیل می‌کنیم. انتظار اولیه این است که وقتی قیمت سوخت گران شد باید مصرف سوخت کم شده و بهره‌وری آن افزایش یابد. مدل سفال و بتونه – که مدل مقبولی در تحلیل اثرات کلان شوک‌‌های قیمت انرژی است – می‌گوید که حداقل در کوتاه‌مدت این طور نیست. ماشین‌های فعلی ساختار مصرف مشخصی دارند. یک تولیدکننده خدمات حمل و نقل (تاکسی) تقریبن هیچ امکانی برای جای‌گزینی عوامل تولید با هم ندارد. مثلن نمی‌تواند برای یک مسیر مشخص نیروی بدنی بیش‌تری مصرف کند یا هم‌زمان دو نفر راننده به کار بگیرد (افزایش نیروی کار در تولید) ولی در مصرف بنزین صرفه‌جویی کند! در این حالت افزایش قیمت سوخت صرفن هزینه‌های تولید را برای او بالا می‌برد. در درازمدت ولی تکنولوژی منعطف است (بتونه) و تاکسی‌داری که از فردا ماشین می‌خرد تمایل خواهد داشت تا ماشینی بخرد که مصرف کم‌تری داشته باشد. این که شوک ناشی از قیمت انرژی تا چه حد مصرف را کاهش خواهد داد به سهم فناوری‌های غیرمنعطف (سفالی) در ساختار تولید و دوره عمر...ادامه مطلب ...
  • بازنشر: اصلاح نرخ ارز پاشنه آشیل طرح هدف‌مندسازی

    چندین بار با این سوال مواجه شدم که نظرم در مورد اصلاح نرخ ارز در شرایط جدید چیست؟ جواب این سوال را بیش از یک سال پیش در مقاله مشترکی با محمد داده بودیم و دوباره این‌جا بهش لینک می‌دهم. یک مقاله منتشرنشده هم در ادامه نوشتیم که به این سوال می‌پرداخت که اگر ما طرف‌دار نرخ‌های تعادلی هستیم چرا اساسن از “اصلاح” نرخ ارز صحبت می‌کنیم؟ مگر نرخ فعلی “تعادلی” نیست؟ (عرضه و تقاضای ارز دست آخر در تعادل هستند و ما مازاد عرضه یا تقاضای جدی مشاهده نمی‌کنیم). به نظر ما سوال سوال درست و جدی بود. پاسخی که سعی کردیم در مقاله بعدی (که امیدوارم یک روزی تمامش کنیم) بدهیم این بود که در شرایط وجود درآمدهای نفتی بحث قیمت تعادلی نرخ ارز کمی پیچیده و متفاوت از تئوری‌های مرسوم است. وقتی درآمد ارزی اقتصاد از بخش‌های رقابت‌کننده (صنعت و کشاورزی و توریسم) تامین می‌شود نرخ ارز تعادلی (در میان‌مدت و بلندمدت) عملن سیگنال‌های لازم را می‌دهد. وقتی درآمد نفتی را وارد قضیه می‌کنیم کفه نرخ ارز ناگهان به سمت واردات سنگین می‌شود. این‌جا مجبوریم یکی از دو موضوع را اتخاذ کنیم: یا معتقد باشیم که درآمد نفتی هم جزوی از واقعیت اقتصاد است و سرمایه‌گذاری در بقیه بخش‌های اقتصاد باید بر اساس آن شکل بگیرد یا این‌که به علت برون‌زا بودن این درآمدها معتقد به سیاست‌گذاری فعال برای مدیریت درآمدهای نفتی باشیم. اگر فرض اول را بپذیریم حرف ما برای اصلاح نرخ ارز احتمالن حرف غیراقتصادی و ناسازگاری است. اگر فرض دوم را بپذیریم در آن صورت عملن می‌توان به تعداد زیادی قیمت تعادلی فکر کرد که از تصمیمات دولت برای تنظیم سبد مصرف درآمدهای نفتی ناشی می‌شود و برخی از این تعادل‌ها به‌تر از بقیه است. در این صورت حرف مقاله ما اقتصادی است.
  • غیبت اقتصاددانان معتدل در فضای عمومی

    من به ندرت بی‌بی‌سی فارسی می‌بینم و این دیدن کم‌رنگ عمدتن شامل برخی برنامه‌های اقتصادی این شبکه است. بر اساس این مشاهدات محدود چیزی که برداشت می‌کنم این است که به علت نگرانی‌های موجود برای حضور در فضای رسانه‌ای خارج از کشور، اکثریت اقتصاددانان ایرانی مقیم داخل و خارج که از نزدیک با مسایل درگیر هستند و رفت و آمد دارند و راجع به مسایل روز ایران پژوهش جدی می‌کنند حاضر نیستند با این رسانه‌ها صحبت کنند. در نتیجه در مورد مهمانان برنامه‌های این نوع رسانه‌ها عمدتن (حتمن استثنا دارد)‌ نوعی خودگزینش (Self-Selection) وجود دارد. کاری هم به گرایش اقتصادی یا پیشینه پژوهشی‌شان ندارم. در بین مهمانان از کسانی که تا همین چند سال پیش به طور رسمی معتقد بودند مالکیت خصوصی باید به کل حذف شود تا طرف‌داران رادیکال بازار آزاد وجود دارند. به لحاظ پژوهشی‌هم گاهی افرادی با تالیفات جدی به زبان انگلیسی به عنوان مهمان شرکت می‌کنند. این تنوع وجود دارد ولی فکر کنم دو خصوصیت مشترک بین بسیاری از مهمانان قابل حدس‌زدن است: اول نوعی موضع یا حداقل احساس سیاسی و دوم عدم تماس نزدیک با ایران. این دو ویژگی البته مستقل از هم نیستند. همین نفس حضور در رسانه‌های خارجی خود به معنی تصمیم برای عدم رفت و آمد به ایران (چه بسا از چندین سال پیش) است و پیامد عدم رفت و آمد به ایران هم محروم شدن از جزییات و نکات ضمنی اطلاعات و بحث‌های اقتصادی و سیاست‌گذاری است که از طریق وبلاگ‌‌ها و رسانه‌های الکترونیکی و امثال آن منتقل نمی‌شود و صرفن با حضور فعال و ارتباط با محافل پژوهشی و سیاست‌گذاری و بحث‌های شخصی با محققان مقیم داخل و الخ قابل دریافت است. مواضع سیاسی آشکار برخی مهمانان اقتصادی هم گاه منجر به ارائه نظریات سیاه و سفیدی مطلقی می‌شود که هر از چندی به بیانیه‌های سیاسی یا مطبوعاتی پهلو می‌زند....ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها