درسها و تزم عملن تمام شده و میتوانم به زودی دکترایم را بگیرم ولی امسال هنوز به اصطلاح در بازار کار نیستم (بازار کار در اصطلاح صنف ما یعنی گروه خاصی از مشاغل آکادمیک یا تحقیقاتی خاص و نه لزومن هر کاری)، یعنی اینکه به صورت فعال دنبال شغل نمیگردم. یک سال دیگر هم موقعیتهای محقق مهمان و مشاور را در جاهای جدیدی ادامه میدهم و شرایط کار دانشگاهی در ایران را هم میسنجم و سال بعد در بازار کار خواهم بود. کسی که نزدیک بازار کار است بلاخره دنبال شبکهسازی و پیدا کردن جاهای جذاب و معرفی خود به آنها و غیره است. محل رایج این کار هم کنفرانسها و سخنرانیها و غیره است. چیزی که این وسط خیلی آشکار به چشم من میآید تفاوت بارز رفتار اروپاییها و آمریکاییها در قبال کسی در موقعیت من است. این نکته را یکی از استادان آمریکاییام وقتی داشتم برای محل تحصیل دکترایم تصمیم میگرفتم بهم گفت و الان به عینه میبینم. دو ماه گذشته که آمریکا بودم دانشگاههای مختلفی رفتم برای ارائه مقالههایم یا دیدار استادانی که میشناختم یا کار کردن با نویسندگان همکار و غیره. آنجا تو را که یک دانشجوی سال آخر دکترا هستی به چشم یک همکار بالقوه میبینند و این را در نوع ارتباطشان نشان میدهند. اینکه سعی میکنند بودجهای پیدا کنند تا مدتی پیششان باشی یا تشویقت میکنند تا برای موقعیتهای شغلی آتیشان درخواست بدهی یا پیشنهاد میدهند در زمان درخواست شغل در دانشکدهشان کمکت کنند و از همه مهمتر اینکه استادانی که حتی تو را نمیشناسند وقتی میفهمند دانشجوی سال آخر هستی به راحتی ملاقات میکنند و از برنامههایت میپرسند و معلوم است که بخشی از انگیزه قبول ملاقات ارزیابی فرد بالقوه است. خلاصه اینکه به عنوان دانشجوی سال آخر از نوعی از احترام و جدیت برخوردار هستی. برخورد در متوسط اروپا کاملن متفاوت است....
ادامه مطلب ...