• رابطه دست‌مزد و قیمت بنزین

    آرمان امیری لطف کرده و این نقد را روی نوشته قبلی من نوشته است. نکته اصلی بحث آرمان این است که من روح صحبت میرحسین را از بین برده‌ام و منظورم اصلی او را حفظ نکرده‌ام. دوستان دیگری هم کامنت‌های کمابیش مشابهی گذاشته بودند. با دوستانی هم تلفنی صحبت کردم. ولی پس از خواندن چند باره صحبت‌های مهندس باز قانع نمی‌شوم که نقد دوستان وارد است. اجازه بدهید دقیق‌تر به مساله نگاه کنیم. منتها پیش از ورود به بحث اصلی توضیح بدهم که من باید به تصریح می‌نوشتم که با بحث آزادسازی واردات خودرو کاملن موافقم. به نظرم این موضوع این قدر واضح بود که نیازی به تصریحش ندیدم ولی ظاهرن سوء‌ تفاهم به وجود آورده است. بحث مهندس دو وجه دارد. در وجه اول می‌گوید اگر قیمت بنزین را آزاد کردید بازارهای دیگر مثل خودرو را هم آزاد کنید. این حرف بسیار متین و مورد قبول است. خصوصن که هر دو کالا مبادله‌پذیر و دارای قیمت بین‌المللی هستند و هر دو در وضعیت فعلی در انحصار دولت. نمی‌شود انحصار در یکی را آزاد کرد ولی انحصار دومی را ادامه داد. البته آزادسازی انحصار خودرو از آن طرف مساله کاهش تولید شرکت‌های خودروسازی و بی‌کاری در بخش قطعه‌سازی را به دنبال دارد که خودش مسایل جدیدی ایجاد می‌کند و نباید در طرح بحث خرید خودرو به قیمت بین‌المللی آن‌را دست کم گرفت. وجه دوم بحث میرحسین این است که “در چنین حالتی انتظار است اگر قیمت حامل‌های انرژی برخی کالاها و خدمات را افزایش دهیم آیا بقیه بخش‌های اقتصاد خود را متاثر از اقتصاد بین‌الملل و قیمت جهانی می‌کنیم؟ آیا حاضر هستیم حقوق کارگران را بر اساس قیمت بین‌المللی پرداخت کنیم؟ “. من هر چه این متن را می‌خوانم یک چیز بیش‌تر برداشت نمی‌کنم: “حالا که نمی‌توانیم حقوق کارگران را بین‌المللی کنیم پس حامل‌های انرژی را هم آزاد نکنیم.”. من...ادامه مطلب ...
  • تکرار

    سه سال است میوه نخورده‌ام. وقتی بقیه زندانیان میوه یا شیرینی می‌خورند من هم دلم می‌خواهد … (خورشید یا همان سهیلا قدیری) این را دو هفته پیش لینک داده بودم ولی دوست داشتم تکرار کنم. تراژدی زندگی و مرگ این زن را باید دائم به خاطر آورد. شاید حس‌هایی را در ما تحریک کرده و از احتمال وقوع فاجعه‌های بعدی کم کند.
  • مهندس عزیز است ولی حقیقت عزیزتر

    میرحسین عزیز گذشت آن موقع که تنها اقتصادی‌هایی که به شما علاقه داشتند فرشاد مومنی و حسین نمازی بودند. الان این همه اقتصاددان جوان و خوش‌فکر داخل و خارج ایران هستند که به خاطر آزادی‌خواهی‌ و ایستادگی‌تان طرف‌دارتان شده‌اند. پس محض رضای خدا و به خاطر منافع ملت، حلقه بسته رفقای مرحوم عالی‌نسب را بشکنید و با این‌ مشاوران قابل اعتماد هم حرف بزنید. راستش آدم نمی‌داند چه بگوید ولی به نظرم حرف‌های‌تان در مورد یارانه‌ها هیچ رقم جای دفاع ندارد. ۱) گفته‌اید : “زمانی‌که ما نفت فراوان داریم و به خاطر آن امتیازات نسبی در کشور به دست می‌آوریم (در اینجا بحث قیمت و فروش ارزان و گران آن مطرح نیست) به دلیل آنکه نفتی که دولت می‌فروشد با قیمت بین‌المللی متفاوت است نباید به این اختلاف قیمت به چشم یارانه نگاه کند. این دید اشتباه است. این اختلاف قیمت در کالاهای داخلی هم وجود دارد” وقتی نفت را می‌شود فروخت و با پولش کالاهای دیگری خرید باید به قیمت نفت ارزان داخلی به چشم یارانه نگاه کرد. یارانه هر پرداختی است که باعث می‌شود قیمت نسبی یک کالا به صورت مصنوعی از قیمت تعادلی کم‌تر شود. این‌که اول نفت را به قیمت بین‌المللی بفروشیم و به بنزین داخلی یارانه بدهیم یا از اول به قیمت ارزان به مردم بدهیم فقط یک قرارداد حساب‌داری است و تفاوتی در معنی اقتصادی ماجرا ایجاد نمی‌کند. ماجرا این نیست که مردم این ثروت همه‌گانی را دریافت نکنند. مساله این است که می‌توان ثروت را جوری به مردم داد که خودشان تصمیم بگیرند با آن چه کار کنند. در هر صورت مردم ثروت نفت را خواهند گرفت ولی به جای بنزین ارزان می‌توانند مثلن شیر یا کتاب بخرند. ۲)‌ فرموده‌اید: “اگر قیمت حامل‌های انرژی برخی کالاها و خدمات را افزایش دهیم آیا بقیه بخش‌های اقتصاد خود را متاثر از اقتصاد بین‌الملل و قیمت...ادامه مطلب ...
  • شهر انسانی

    ده روز دیگر بیش‌تر برکلی نیستم و بر می‌گردم آستین. این دو ماه این‌جا بودن برش فراموش‌نشدنی از زندگی‌ام بود. با آن‌که اولش که آمدم دوستان زیادی نداشتم ولی حتی یک ثانیه هم احساس تنهایی و دل‌گرفتگی نکرده‌ام. آدم این‌جا فورن عضو قبیله می‌شود. پیرمرد راننده اتوبوس می‌داند من کی می‌روم و می‌آیم. ام‌شب پرسید چی شده که داری زودتر می‌روی خانه؟ کافه نزدیک دانش‌گاه می‌داند ساندویچ گیاهی می‌خورم و هر وقت ظهر می‌روم خبر می‌دهد که تمام شده یا هنوز دارند. صاحب رستوران پاکستانی می‌داند که بریانی بدون ادویه با ماست اضافی می‌خواهم. هر وقت می‌روم خودش به شاگردش می‌گوید. استادها می‌دانند از کجا آمده‌ام و چه‌کار می‌کنم و کی می‌روم. استاد دانش‌کده اقتصاد که فقط ۱۵ دقیقه باهاش مشورت کرد‌ه‌ام هر باری در کافه یا رستوران می‌بیندم فراموش نمی‌کند که حتمن به رفیقی که باهاش هست معرفی‌ام کند تا به قول خودش این‌جا وارد شبکه شوم.من به عنوان یک انسان این‌جا دیده می‌شوم. من هم البته بقیه را می‌شناسم. مثلن همه بی‌خانمان‌های دور و بر را. آن یکی که هر وقت کسی را می‌بیند با صدای خوبی اذان می‌گوید. یا سیاه‌پوست عینکی که من اسمش را گذاشته‌ام آقای فیلسوف چون به نظرم تمام مدت در حال قدم زدن در خیابان شتوک و تامل در باب هستی و سرشت انسان است. می‌دانم هر کدام‌شان کجا است و مشغول چه کاری. فضای برکلی درست خلاف وین است. تا به حال به خاطر ندارم در وین جرات کرده باشم در یک کافه با کسی سرصحبت باز کنم. دو روز پیش با یکی نشسته بودیم پسری آمد و رد شد و دست تکان دادیم. گفت کیست؟ گفتم نه اسمش را می‌دانم و نه می‌دانم چه کاره است ولی ده باری تصادفی دور یک میز کافع نشسته‌ایم و هر باری گپی زده‌ایم و حتی در بحث یکی‌مان با رفیق‌اش نظری داده‌ایم. چیزی که...ادامه مطلب ...
  • ظرافت

    در آمریکا شوخی بین دانش‌گاهی رقیب (و شاید شرکت‌های رقیب) بسیار معمول است. شاید معروف‌ترین مثالش کل‌کل همیشگی دو غول ساکن بوستون یعنی هاروارد و ام‌آی‌تی است. دیده‌ام که وقتی سخن‌رانی از یکی از این دو می‌خواهد مثالی بزند از خنگی طرف مقابل به دانش‌گاه هم‌سایه ارجاع می‌دهد. شوخی معمولی است که بگویند کسی که نمی‌تواند از یکی پذیرش بگیرد چه کار می‌کند؟ جواب: می‌رود آن یکی و الخ همین شوخی بین برکلی و استنفورد هم برقرار است. این جا استنفورد پای صحبت ارجاع‌های سخن‌رانان است خصوصن وقتی قرار است به موجودات خنده‌دار یا اتوکشیده‌ای اشاره شود.بگذریم که بین استنفورد و برکلی واقعن تفاوت‌هایی هست. بلاخره اولی نزدیک پالو آلتو است که مهد دات‌کام‌ها و میلیونرهای جوان و ونچر کپیتال‌ها است و دیگری دانش‌گاه انقلابی که شهر هیپی‌ها و شورش‌ها و بی‌خانمان‌ها بوده و هست. این تفاوت در تمام شئون دو دانش‌گاه کمابیش هم‌سایه (یک ساعت راه که در آمریکا فاصله‌ای نیست) به چشم می‌خورد. از معماری تا نوع موضوعات تحقیق و فضای کافه‌ها و سر و وضع استادان و غیره. نکته‌ای که این وسط برای من جالب است این است که این شوخی‌ها هیچ‌وقت ناراحت‌کننده نیست و همیشه منجر به خنده و تفریح می‌شود. حال آن‌که اگر ما بخواهیم در ایران همین رویه را تکرار کنیم (کل‌کل شریف و فنی؟ پزشکی تهران و بهشتی؟) احتمالن اصلن خوشایند نخواهد بود و فورا بوی خودمحوری و خودنمایی و تحقیر دیگران از آن به چشم خواهد خورد. ولو این‌که سخن‌ران ابدن چنین قصدی را نداشته باشد. تقریبن هیچ سخن‌رانی در ایران را به یاد ندارم که سخن‌ران جرات کند چنین اشاره‌هایی (به وضوح غیرجدی) بکند. پ.ن: مریم مطلب را خوانده و اضافه می‌کند که کل‌کل بین یو سی دی و ترینیتی خیلی قوی است.
  • ما آدم‌ها

    اگر شب قبل خوب نخوابیده باشم و ظهر هم غذای اندکی سنگینی خورده باشم عصر اصلن اصلن حوصله کار ندارم. مگر این‌که چند تایی چای سبز بخورم و یک چیز خوب بخوانم یا با یکی دو ساعتی حرف بزنم و صبر کنم تا آفتاب پایین برود و یک کم خوابم بپرد و بتوانم کار کنم. بعد تصور می‌کنم که این آزادی عمل را در زندگی‌ام نداشتم که خودم تصمیم بگیرم کی و کجا روی چه چیزی کار کنم. فرض می‌کنم کارمندی بودم که تمام عصر بعد از ناهار قیمه‌پلوی اداره‌های ایران، باید پرونده‌های طولانی و خسته‌کننده‌ای‌ را می‌خواندم و به ده‌ها ارباب رجوع عصبانی و پرتوقع پشت در جواب می‌دادم (ارباب رجوع خودش هم جزیی از همین قصه است. غریبه نیست). قضیه را واقعی‌تر می‌کنم. صبح ساعت پنج صبح باید بیدار شوم و اگر زن هستم غذا درست کنم و بچه‌ها را برسانم یا ساعت شش صبح سرویس اداره را سوار شوم. غروب هم باید سر کار دومم باشم و شب ده یازده شب با اتوبوس برسم خانه‌. روزها هم دائم ذهنم درگیر ده‌ها مشکلی باشد که مردم معمول سرزمین ما دارند. از حساب و کتابی که جور در نمی‌آید و مریضی اطرافیان و پسر نوجوانی که سر به راه نیست و دختر جوانی که به ساز من نمی‌رقصد و حکومتی که سرکوب می‌کند و هم‌سری که سال‌ها است به طبع من نیست و الخ. خودم را جای این آدم می‌گذارم و فکر می‌کنم که اگر این همه فشار برای سال‌ها و مداوم بهم وارد می‌شد چه جور آدمی بودم؟ آن بعد از ظهر چه قدر خوش اخلاق بودم؟ چه قدر قانع بودم؟ اصلن می‌توانستم تحمل کنم؟ همه این‌ها را که مرور می‌کنم یاد ده‌ها و صدها صحنه‌ای می‌افتدم از آدم‌هایی که احتمالن در آن شرایط هستند ولی به منی که ارباب رجوع‌شان یا مسافرشان یا هم‌سفرشان بوده‌اند لب‌خند زده‌اند...ادامه مطلب ...
  • تحقیق مرتبط با ایران؟

    این سوال را من از خودم، از دوستانم و دوستانم از من بارها پرسیده‌ایم که در رشته‌های دور و بر ما آدم این‌جا باید روی چه موضوعی کار کند که اگر برگشت ایران مفید باشد؟ ساعت‌ها راجع به این موضوع حرف زده‌ایم و معمولن به این نتیجه رسیده‌ایم که غیر از معدودی افراد خیلی خوش‌شانس بقیه شانس چندانی برای مرتبط کردن موضوع ندارند. تئوری من این است: مسایل ایران پیچیده و عمیق و متفاوت است. ولی سطح پیچیدگی بر خلاف این‌جا که عمدتن فنی است در آن‌جا مفهومی است. تحقیق در این‌جا بیش‌تر فرد را در پیچیدگی فنی تقویت می‌کند تا پیچیدگی یافتن راه‌حل برای یک سیستم غیرمعمول در افق وسیع. به این خاطر مطمئن نیستم که همه مهارتی که این‌جا کسب می‌شود آن‌جا به کار بیاید. وقتی شرایط این‌جا را دیدم این موضوع را به‌تر درک کردم که چرا در ایران ما گاهی آدم‌های معروفی را که از خارج برگشته بودیم می‌دیدیم و به نظرمان تحلیل‌ها و راه‌حل‌های‌شان خیلی ساده‌لوحانه و پیش پا افتاده به نظر می‌رسید. در واقع آن پیچیدگی و دقت نظری که نظر دادن در مورد مسایل ایران لازم دارد خارج از ایران به طور بدیهی به دست نمی‌آید. توصیه همیشگی من به رفقای در حال برگشتن یا در حال فکر کردن به برگشت به ایران این است که متواضع باشید. وقتی با مدرک دکترا و پسادکترا برگشتید ایران، فرض کنید که هیچ چیزی نمی‌دانید و تازه باید در یک حوزه جدید دکترا بگیرید. خودتان را برای یادگیری از صفر آماده کنید. قطعن نظم فکری و مهارت تئوریک قبلی به شدت به کار خواهد آمد و همین شما را از بقیه متمایز می‌کند ولی انتظار نداشته باشید که راه‌حل تکان‌دهنده ای برای مسایل داشته باشید. حتی انتظار نداشته باشید که مساله را درست و ریشه‌ای درک کرده باشید. پس زحمت بکشید و در چند کار با...ادامه مطلب ...
  • دل‌تنگ

    همه کافه‌ها و سمینارها و کتاب‌فروشی‌ها و موزه‌ها و کلوپ‌های فیلم این‌جا یک دهم لذت یک ساعت درس دادن و یک جلسه کاری تا دیروقت شب قبل از تعطیل آن‌جا نمی‌شود. حق ما نیست این‌جا افسرده شویم.
  • چرا غیر اخلاقی؟

    بعد از پست دی‌روز من، گفت و گویی بین چند نفر از دوستان من شکل گرفته است که بخشی‌اش را این‌جا کپی می‌کنم. پاسخ من از آن چیزی که در آن بحث گفته‌ام تفصیلی‌تر و ویرایش‌شده‌تر است. هدفم هم توجه به رد و قبول استدلال‌ها نیست. به نظرم در پاسخ‌های رفیقم نکات مهمی آمده که با وجود تفاوت موضع‌مان جای توجه دارد. الف) اعتراض دوستم: من به شدت مخالف تنیدن این حصارهای کاذب «اخلاقی» در اطراف این موضوعات که حیات اجتماعی ما رو محدود و خفه کرده هستم. حامد هم امروز در وبلاگش مطلبی رو نوشت که از جنس همین «اخلاق گرایی» های کاذب بود. جامعه ای که به نازیبایی ها واکنش نده، و متاسفانه حتی اونها رو گاه «اخلاقی» قلمداد کنه، به سوی پژمردگی میره. ب) جواب من: من در این‌که زیبایی‌شناسی در سطح فردی مهم است هیچ شکی ندارم. خود من هم وقتی می‌خواهم کسی را به عنوان ره‌بر سیاسی انتخاب کنم ترجیح می‌دهم ببینم سلیقه زیبایی‌اش تا چه حدی به معیار من می‌خورد و چه قدر این زیبایی شناسی مطلوب من را بسط خواهد داد و در سرمایه‌گذاری‌هایش لحاظ خواهد کرد. بگذریم که بین شباهت در سلیقه زیبایی و جنبه‌های دیگر نوع هم‌بستگی آماری هست که ریخت و لباس و قیافه را به علامتی (خطادار) برای شناخت افراد هم‌سنخ تبدیل می‌کند. به نظرم حتی می‌شود این زیبایی شناسی را تبلیغ کرد و بقیه را هم تشویق به حمایت از آن کرد. تا این‌جا شکی نیست. من حتی با که کسی صرفن به عنوان ابراز احساسات “شخصی” نظرش را راجع به ترکیب زیبایی‌شناختی یک “موضوع غیر شخصی” اعلام کند مشکلی ندارم. البته تا وقتی که موضوع از ابزار احساسات شخصی فراتر نرود و به قضاوتی هم‌راه با سرکوب طرف مقابل منجر نشود. تا این‌جا موافقیم. ولی من با این مطلق‌گرایی تو در مورد زیبایی‌شناسی به شدت مخالفم. زیبایی...ادامه مطلب ...
  • شرم

    مدت‌ها است که دوست دارم راجع به وضعیت ناراحت‌کننده سایت بالاترین به عنوان نمادی از سلیقه عمومی جامعه اینترنتی کشور در باب مسایل مهم کشور بنویسم. در چند ماه گذشته هر بار که سری به سایت زده ام با تاسف از این که چه لینک‌های نازلی محبوب می‌شوند و چه موضوعات مهمی اصلن بازتاب پیدا نمی‌کنند بازگشته‌ام. منظورم دخالت در سلیقه مردم و کیفیت موضوعات تفریح و سرگرمی نیست. منظورم لینک‌های به اصطلاح جنبش سبزی است که به لحاظ بی‌اخلاقی هیچ تفاوتی با نمونه‌های مشابه‌شان در آن طرف ندارند. ام‌روز لینکی دیدم که تصور داغ شدن و رسیدن آن به صفحه اول را حتی در خواب هم نمی‌دیدم. یک نفر لینکی به عکس تجمع دختران بسیجی داده و در مورد قیافه آن‌ها نظر داده است. این لینک کلی مثبت و نظر تاییدآمیز دریافت کرده و چه بسا موضوع داغ روز شود. من فقط می‌توانم بگویم از دیدن این رفتار حیرت‌زده و شرم‌سار شده‌ام. نقطه آغاز شکل‌گیری جنبش سبز اعتراض به تباهی‌های اخلاقی سال‌های اخیر بود و نه بازتولید بی‌اخلاقی در شکلی دیگر. این روند و این بازنمودی از سبز بودن که من در بالاترین می‌بینم راه به هیچ روشنی نمی‌برد. اگر عصاره جنبش سبز چیزی است که در بالاترین جریان دارد من از آن استعفا می‌دهم و اگر آن چیزی که می‌گذرد ربطی به جنبش سبز ما ندارد پس همین‌ ام‌روز خیلی روشن در مقابلش موضع بگیریم. فردا ممکن است دیر باشد. پ.ن: این مطلب را خیلی دم دستی و به عنوان یادداشت شخصی اعتراضی نوشتم. فکر نمی‌کردم قرار باشد خودش در بالاترین داغ شود. کمی مطلب را ویرایش کردم. لطفن اگر جایی ارسالش کردید متن جدید را بفرستید.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها