• Anti MBA

    یک تجربه بامزه مکرر برایم این است که خیلی‌ها در برخورد اول می‌گویند که با وبلاگت خیلی فرق داری. وقتی دلیلش را می‌پرسم می‌گویند چون فکر می‌کردیم خیلی تریپ ام.بی.ای و بیزنس و سود و این‌ها هستی! خوب من اصراری ندارم این تصور را اصلاح کنم چون این طوری بامزه‌تر است ولی برای تفنن مطلبی را که در نقد این رشته برای مجله صنعت و توسعه نوشتم را این‌جا به اشتراک می‌گذارم. دقت کنید که به دلایلی این مطلب بسیار محافظه‌کارانه نوشته شده است و نقد واقعی من تند و تیزتر از این‌ها است. به نظرم مشکل اساسی ام.بی.ای این است که قرار است مدیران پرقدرت آینده را تربیت کند ولی روی بینش و منش و عمقی که این مدیران باید داشته باشد تمرکز نمی‌کند. روی این پرقدرتش تاکید دارم چرا که بخش مهمی از امورات کلیدی جامعه فردا به دست این افراد می‌افتد بدون این‌که لزومن برای رهبری در این سطح آموزش دیده باشند. جالب این‌جا است که رشته ام.بی.ای به دلیل سطحی بودنش به اندازه کافی مورد نقد افراد از چپ و راست هست ولی نسخه‌های چپ‌گرای آن که با اسامی متفاوت و جذابی ارائه می‌شوند و خیلی به کار کسانی که قصد فعالیت در “بیزنس” حقوق بشر و امثال آن‌را دارند می‌خورد نه تنها مورد انتقاد قرار نمی‌گیرند بل‌که پرافتخار و مدعی به کارشان ادامه می‌دهد. دوست دارم یک‌بار مطلب مفصلی در باب “اقتصاد سیاسی چپ بودن در جوامع غربی” بنویسم و نشان دهم چه طور برای افرادی با شرایط خاص “بهینه” است که ژست چپ بگیرند. علاوه بر دوست دارم بحثی بکنیم در باب این‌که چه طور می‌توان در سبک زندگی و روی‌کرد اساسی به حل مسایل “چپ” بود ولی برای طراحی جامعه بر اساس آرمان‌های “راست” فعالیت کرد. بخشی از نقدم به رشته ام.بی.ای و فرهنگ حاکم بر تحصیل و کار آن به همین “چپ”...ادامه مطلب ...
  • غذای به عنوان شاخص مدیریت فقر

    این‌که یک جامعه چه قدر فقیر است یک موضوع است و این‌که چه قدر سعی می‌کند با وجود این فقر نقطه امید و شادی برای خود خلق کند موضوع دیگر. غذاهای ملل برای من یک نماینده (Proxy) از این روحیه است. غذای مکزیکی از چیزهای ساده‌ای مثل لوبیا و فلفل و برنج و گوجه تشکیل می‌شود. سمبوسه هندی و سوپ گوجه فرنگی و ریحان هم نمونه‌های دیگری هستند. همه این‌ غذاها از مواد ساده‌ای تشکیل می‌شوند که اگر در فرهنگ ایرانی به تنهایی و بدون حضور گوشت طبخ شوند غذای ارزان‌قیمت نه چندان دل‌چسبی را به ذهن می‌آورند. آیا این واقعیت که عمده غذاهای خوش‌مزه ایرانی پر از گوشت و روغن کرمان‌شاهی و خلال بادام و زعفران است و با عناصر ارزان معمولن غذای خوش‌ طعم خلق نمی‌شود نشان‌گر یک مساله عمیق‌تر است که در آن لازمه خوش‌بختی و شادی دست‌رسی به منابع فراوان است؟
  • آستین و شریف

    چیزی حدود ۲۴ ساعت به ترک آستین مانده است و من برای اولین بار پس از سال‌ها واقعن دلم برای یک جا تنگ می‌شود. به همه کسانی که پرسیدند گفتم که این سه ماه و نیم بهره‌ورترین دوره پنج ساله گذشته زندگی‌ام (از زمان شروع اقامت موقت در وین) بوده است. یک مقاله‌ام را تا حد خوبی بازبینی کردم و در جهت‌های مختلف توسعه‌اش دادم. یک ایده تحقیق جدید توسعه دادم که به خاطرش پیش‌نهاد مهمان شدن در دانش‌کده اقتصاد منابع یکی از دانش‌گاه‌های خیلی خوب را دریافت کردم و اگر فرآیند ویزا درست جلو برود ترم آینده را آن‌جا خواهم بود و کار روی یک مقاله جدید با دو نفر از استادان این‌جا را هم شروع کردم. فکر می‌کنم اگر در وین بودم این اتفاقات نمی‌افتاد. فعلن باید از این محیط فاصله بگیرم که بتوانم خوب بفهمم چرا این‌جا به‌تر کار کردم. یک تئوری که دارم این است که کمپوس آستین از یک جهت به شدت شبیه شریف است و این در بهره‌وری‌ام موثر بوده است. تجربه جالبی که در شریف داشتم این بود که ما ها به طور متوسط عده زیادی از دانش‌جویان سال‌های قبل‌تر و بعدتر از خودمان را حتی در رشته‌ای متفاوت از رشته خودمان می‌شناختیم. در همین سفر دوستان قدیمی را که هفت سال قبل از من ریاضی می‌خواندند تا کسانی که هفت سال بعد از من برق می‌خواندند را ملاقات کردم و همه را هم فقط از طریق هم‌دانش‌گاهی بودن می‌شناختم. یکی از توضیحات ابتدایی که برای این موضوع دارم تراکم بسیار بالای محوطه شریف بود. فکر کنم از حیث اندازه (و نیز نسبت اندازه به تعداد دانش‌جو) این دانش‌گاه یکی از کوچک‌ترین دانش‌گاه‌هایی است که من در همه ایران دیده‌ام. در مقابل سپهر عمومی که آدم‌ها را از نقاط مختلف دانش‌گاه به هم وصل کند یکی از بزرگ‌ترین‌ها در ایران بود که تجلی‌اش...ادامه مطلب ...
  • سوال فنی در مورد پالایش‌گاه‌ها / نقد اخلاقی بر ملی‌گرایی

    الف) من دنبال جواب دو سوال فنی هستم. ممنون می‌شوم اگر جوابش را می‌دانید یا سرنخی برایش می‌شناسید این‌جا بنویسید: ۱)‌آیا تغییر نرخ تولید بنزین در یک پالایش‌گاه هزینه خاصی دارد؟ طبیعی است که اگر پالایش‌گاه برای ۱۰۰ واحد طراحی شده باشد ولی نرخ تولید را ۵۰ واحد کنیم هزینه (فرصت) ظرفیت استفاده نشده را خواهیم داشت. من می‌خواهم ببینم آیا خود این تغیر حجم تولید هزینه دیگری را هم به پالایش‌گاه تحمیل می‌کند؟ مثلن از جنس هزینه اضافی که کاهش برداشت از یک مخزن نفتی ممکن است به کل مخزن (نرخ برداشت کل) وارد کند. (منظورم این نیست که ساختار پالایش‌گاه را عوض کنیم بل‌که در داخل یک ظرفیت تولید داده شده نرخ تولید را روز به روز تغییر دهیم) ۲) آیا تعطیلی کامل یک پالایش‌گاه و راه‌اندازی مجدد آن هزینه خاصی دارد؟ یک آیتمش را می‌توانم تصور کنم و آن هزینه تلف شده برای رساندن فرآیند تولید به مشخصه محصول مورد نظر است. آیا هزینه‌های جدی دیگری هم در کار است؟‌ (باز منظور هزینه فرصت سرمایه پالایش‌گاه نیست. من دنبال هزینه عملیاتی هستم. مثالش هزینه خیلی زیاد سرد و گرم کردن کوره‌های شیشه و مس است. آیا پالایش‌گاه هم چنین هزینه‌هایی دارد؟) ب) باز هم ملی‌گرایی. سال قبل جایی سخن‌رانی در مورد نقد اخلاقی بر ملی‌گرایی داشتم. اسلایدهایش را این‌جا می‌گذارم. هر چند ممکن است به علت این‌که سرنخ‌ها در ارائه ذکر شده خیلی گویا نباشد ولی سرنخ برخی کتاب‌ها و مقالات جالب که در این زمینه نوشته شده است را می‌دهد. به یکی از استادان فلسفه سیاسی نشان داده بودم و ایشان تشویق کرد که متنش را مقاله کنم و به یکی از مجلات داخلی بدهم. فعلن که وقتش پیدا نشده است.
  • این آهنگ این قدر زیبا بود که حیفم آمد به اشتراک نگذارمش. می‌گویند معادل فارسی‌اش که همه شنیده‌ایم از روی اصل آذری‌اش ساخته شده است. ممنون از ب.ن.ن برای به اشتراک گذاشتن آن با من. وبلاگ دکتر صالحی را باید زودتر از این‌ها معرفی می‌کردم. بابت تاخیر عذرخواهی می‌کنم. اقتصادی‌ها که همه دکتر را می‌شناسند و نیازی به معرفی‌شان نیست. برای آن‌هایی که دکتر صالحی را نمی‌شناسند: فارغ‌التحصیل هاروارد، استاد فعلی دانش‌گاه ویرجینیا تک، متمرکز بر مسایل توسعه و فقر در ایران. یک نکته خودمانی هم این‌که حالا که یک استاد جدی اقتصاد در خارج از کشور که با اقتصاد ایران هم به خوبی آشنا است شروع به وبلاگ‌نویسی کرده و به جای شعارهای سیاسی و روزنامه‌ای، تحلیل‌های دقیق و منصفانه ارائه می‌کند خوب است که ما هم به سهم خودمان حمایت‌اش کنیم. این حمایت هم از طریق نظر دادن و پیش‌بردن بحث‌ها صورت می‌گیرد و گرنه دکتر صالحی هم احتمالن مثل خیلی‌های دیگر که مطلب جدی می‌نویسند ممکن است بعد از مدتی دچار یاس وبلاگ‌نویسی شود. دم پویان و علی بابت این مقاله مشترک‌شان در نیویورک تایمز گرم. مقاله من را یاد ایب آشراف می‌اندازد. چند وقت پیش این‌جا فیلم “یک پا در گور، پای دیگر هم‌چنان مشغول رقص” که در مورد زندگی آبراهام آشراف بود را نمایش دادند. آشراف از آن‌هایی بود که در جوانی در بریگاد ابراهام لینکن جنگیده بود و من هم که یکی از لذت‌های روحی‌ام فکر کردن به همت آزادی‌خواهان خارجی است که در جریان جنگ داخلی اسپانیا از خارج برای مبارزه با فاشیسم به آن‌جا رفتند با هیجان فیلم را دنبال کردم. ایب در سال‌هایی که دولت ریگان چریک‌های ضد دولت ساندیست (اورتگا) را حمایت می‌کرد نهضتی راه انداخت و به نشانه هم‌بستگی با ملت نیکاراگوا و مخالفت با سیاست‌های آمریکا شروع به خانه‌سازی در این کشور کرد. آن‌هایی که فراتر از چارچوب‌های...ادامه مطلب ...
  • مشاهدات ینگه دنیا ۹ : حمل و نقل عمومی

    یک چیزی که من در این‌جا به قول این‌ها میس می‌کنم حمل و نقل عمومی عالی داخل شهر و بین‌شهری اروپا است. سیستم قطاری که هر ده‌کده‌ای را به هر جایی وصل می‌کند و در تمام مدت روز و شب هم فعال است. مثال اعلایش هم بلیط‌های آخر هفته‌ای است که با ۲۰ یورو پنج نفر به طور نامحدود سفر می‌کنند. یک بار در آلمان با جمعی از دوستان با یک بلیط این‌جوری ۴ تا شهر را دیدیم و آخرش هم از همه ظرفیت بلیط استفاده نکردیم. توی اروپا چند بار قطار از دست داده‌ام. نیم ساعت بعدش با قطار بعدی رفته ام و بی‌دردسر به مقصد رسیده‌ام. این‌جا در مقابل از این جهت واقعن مزخرف است. آمده‌ام هیوستون پیش دوستان و خواستم سری به دوستان دیگری در تگزاس ای اند ام بزنم. برای مسیر برگشت از کالج استیشن به آستین فقط یک اتوبوس هست که صبح راه می‌افتد و غروب می‌رسد. حالا دو تا شهر با ماشین فقط سه ساعت فاصله دارند. یاد مینی‌بوس‌های روستایی در ایران می‌افتم که صبح به صبح ملت را می‌برند شهر. خلاصه اگر در آمریکا ماشین نداشته باشی و بخواهی این طوری کوله‌پشتی به پشت سفر کنی مشکلات فراوان است. فقط در اروپا می‌توان از این کارها کرد. لابی خودروسازان در آمریکا انگار بدجوری حمل و نقل عمومی را در این‌جا تضعیف کرده است.
  • زمان ترک آستین (امیدوارم به صورت موقت) کم‌کم دارد نزدیک می‌شود. دی‌شب ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که رفتم خانه. می‌خواستم بیش‌تر بمانم ولی آخرین اتوبوس را از دست می‌دادم. برگشتم و به سه ماه گذشته نگاه کردم که اکثر شب‌ها قبل از ۱۱ شب خانه نرفته‌ام و وقتی رسیده‌ام خانه هنوز سرحال بوده ام تا بیش‌تر کار کنم. نمی‌دانم اثر دوستان پرانرژی و سرحال و پر از صمیمیتی است که هر روز می‌بینم یا فضای زنده دانش‌گاه که حتی ساعت ۱۰ شب هم همه‌جا روشن است و آدم‌ها مشغول کارهای مختلف هستند. دانش‌گاه آستین من را یاد شریف می‌اندازد که صبح زود می‌رفتیم و نصف شب بیرون‌مان می‌کردند و هنوز دوست داشتیم بمانیم و کار دانش‌جویی بکنیم. در مقابل ذهنم یاد سکوت دیوانه‌کننده کمپس اصلی دانش‌گاه وین که بارها با مریم ساعت اوایل شب در آن قدم زده‌ایم و پرنده پر نمی‌زده است هم می‌افتد. به این فکر می‌کنم که باید دوباره (امیدوارم برای مدت خیلی کوتاه) به وین برگردم. این‌که وین را ابدا دوست نداشته و ندارم (خصوصا در سال‌های اخیر) را پنهان نمی‌کنم. علی‌رغم همه چیزهای خوبی که آن‌جا گرفتم (از جمله نشستن سر درس‌های با کیفیت بالا و ملاقات افراد معروف و سفرهای فراوان) ولی از وین خوشم نمی‌آید چون روحیه من را نابود کرد. من که آدم اجتماعی و سرزنده‌ای در ایران بودم تبدیل به آدمی شدم که با استانداردهای آن شهر هم‌چنان آدم فعالی به شمار می‌رفتم ولی در مقایسه با گذشته خودم و وضعیت دوستانم در جاهای دیگر تبدیل به یک تنبل منفعل شده بودم. قبلن گفته بودم که در ایران ۱۶ ساعت کار می‌کنم و وقتی می‌رسم خانه هنوز دوست دارم بیدار بمانم و کتاب بخوانم. در وین هشت ساعت کار می‌کردم و جنازه‌ام خانه می‌رسید که واقعن حوصله هیچ کاری نداشت. شوخی نمی‌کنم. نصف ایام وضعیت همین بود و ماجرا از همان...ادامه مطلب ...
  • باغ ارغوان

    داریوش عمر طولانی و پرطرب برایت آرزو می‌کنم با این نواهای قدیمی دور از دست‌رس که برای‌مان فراهم می‌کنی و خاطره شب‌ها و روزهای از دست رفته و تکرار نشدنی را زنده می‌کنی. اگر اهل طرب هستید این آهنگ باغ ارغوان سراج را از دست ندهید. بقیه آهنگ‌ها هم در وبلاگ ملکوت. چه می‌شد اگر حسام‌الدین سراج به جای همه کارهای نه چندان سرخوشی‌انگیز سال‌های اخیر یک آلبوم دیگر از جنس نینوای یک و همین باغ ارغوان بیرون می‌داد. حیف که همه ‌دل‌خوشی‌‌ام باید به ته‌مانده‌ شاه‌کارهای آن روزهای شعر و شور و حماسه (به قول فرامز عزیز که آرزوی سلامتی‌اش را در این روزهای بیماری داریم) باشد. خیلی سعی می‌کنم که این قدر نگاهم به گذشته نباشد و از آینده لذت ببرم. چه کنم که در این آینده خاکستری هیچ خبری از جنس آن سال‌های اخلاص نیست … ولش کنید. از آهنگ غم‌گین شوید و لذت ببرید.
  • افسانه حسابی

    جست و جوی من در گوگل اسکالر به دنبال املاهای مختلف محمود حسابی چیز دندان‌گیری به بار نمی‌آورد. با این همه نظر دادن در مورد این‌که آیا حسابی شخصیت علمی مهمی داشته است را به دوستان فیزیک‌دان واگذار می‌کنم. (نیما جان؟). چیزهایی هم که ازش در خاطرات معاصرانش خوانده‌ام (مثلن خاطرات علی‌اکبر سیاسی) چندان مثبت نبوده است. با این همه مساله من شخص محمود حسابی نیست مساله من قشر تحصیل‌کرده‌ای است که به طرز خستگی‌ناپذیری افسانه‌ها یا اغراق‌هایی که در مورد او گفته می‌شود را برای بقیه ارسال می‌کند. به عنوان مثال‌ (به خلاصه): وقتی دکتر حسابی کار خودش را به عنوان استاد در دانش‌گاه پرینستون شروع می‌کند (واقعن استاد پرینستون بوده؟) در کشوی میزش یک دسته چک سفید امضاء شده می‌یابد (دقت دارید که یکی از توهمات ثابت جامعه ایران این است که در غرب به استادان چک سفید می‌دهند) و فکر می‌کند که به اشتباه در آن‌جا جا مانده است. سعی می‌کند برگرداند و با این پاسخ مواجه می‌شود که نه این را این‌جا گذاشته‌ایم که اگر شما آخر هفته نیاز به وسیله‌ای داشتید لنگ نمانید! من بارها این داستان مضحک را توسط ایمیل دریافت کرده‌ام و همیشه از خودم پرسیده‌ام که آیا ارسال‌کننده از خودش نپرسیده که؟ ۱) هر سازمانی برای هر فعالیتی بودجه مشخصی دارد. این منبع نامحدود برای حسابی از کجا آمده است؟ ۲) پژوهش‌گر داستان ما قرار بوده آخر هفته چه چیزی بخرد؟ میکروسکوپ اتمی یا شتاب‌دهنده؟ ظاهرا دانش‌گاه‌ها آخر هفته تعطیل هستند ولی بقالی دیوید و شرکا که در آن خیابان بغلی دانش‌گاه پرینستون که کافه‌های خوبی دارد (رجوع به پست قبل) حتمن آخر هفته‌ها از این جور وسایل می‌فروخته که حسابی می‌توانسته برود و بخرد. ضمن این‌که ظاهرن کارپردازی هم در کار نبوده است. خود محقق شخصن چک کشیده و با تامین‌کننده حساب می‌کرده است. گاهی وقت‌ها هم نسیه حساب می‌کرده است....ادامه مطلب ...
  • مشاهدات ینگه دنیا ۸: جویندگان طلا و حافظان محیط‌

    ام‌روز بعد از کلاس اقتصاد منابع طبیعی پیش‌نهاد کردم که دسته‌جمعی برویم ناهار تا بیش‌تر با هم آشنا شویم. موقعی که غذاها را کشیدیم معلوم شد که نصف جمعیت گیاه‌خوار است (من هم از تابستان پارسال گیاه‌خوار شده‌ام). به شوخی و جدی گفتم معلوم می‌شود بین گیاه‌خوار بودن و علاقه‌مندی به اقتصاد منابع رابطه مثبتی وجود دارد که بحث باز شد و یکی از بچه‌ها که در مکزیک محیط‌زیست خوانده است تعریف کرد که یک سوم کلاس‌شان گیاه‌خوار بودند که به نسبت استانداردهای آن‌جا رقم خیلی بالایی است. حالا تصور کنید یک مشت اقتصاددانان با این مشاهده مواجه شوند. چه تئوری‌پردازی‌ها که در باب رابطه علی و درون‌زایی و خودگزینشی و الخ بین گیاه‌خواری و محیط‌زیستی بودن که پرداخته نمی‌شود. هدفم از بیان این مشاهده تک نمونه‌ای – که قابلیت و انگیزه استنتاج آماری ندارد – نگاه کردن به تفاوت‌هایی است که بین دو فرهنگ دیده‌ام. قبلن هم گفتم که با این‌که فاینانس می‌خوانم ولی متاسفانه یا خوش‌بختانه هیچ علاقه‌ای به کار در وال استریت و بانک‌ها و امثال آن ندارم و فکر می‌کنم بعد یک هفته دچار دپرسیون می‌شوم. این سفر یک خوبی بزرگ برایم داشت و آن‌ این‌که در مسیرم مبنی بر تمرکز روی اقتصاد و فاینانس منابع طبیعی و انرژی محکم‌تر شدم و شبکه ارتباطی‌ام هم با آدم‌های فعال در این حوزه توسعه پیدا کرد. الان دیگر تقریبن مطمئن هستم که در آینده سر و کارم با مشاغلی که هدف از آن صرفا ساختن پول از طریق یافتن دارایی‌های با قیمت‌گذاری غلط است نخواهد بود و امیدوارم بتوانم بخشی از وقتم را در همین حوزه مسایل محیط‌زیست و منابع کار کنم (آن بخش دیگر را هم “دوست” دارم در فاینانس توسعه و سرمایه انسانی و فاینانس شهری کار کنم. فعلا که یک مقاله‌ام در کنفرانسی مربوط به “مهاجرت” پذیرفته شده است که برای شروع بد نیست). شاید...ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها