• باز هم چرا سطح رهبران در حال افول است؟

    واکنش های بعضا عصبی به پست “چرا سطح رهبران در حال افول است” تقریبا برایم غیرقابل فهم است. خصوصا که تعدادی از دوستان حتی به این نکته ساده دقت نکردند که متن این پست متعلق به من نیست و من فقط بخشی از مقاله دکتر سریع القلم را در داخل گیومه نقل کرده ام. من یک سوال قدیمی دارم و سوالم هم سرجایش هست و شهود کلی ام هم علی رغم مخالفت های نسبتا زیاد بقیه با سوالم همراهی می کند. یک دلیل محتمل برای این موضوع را هم در “تقدیس و فراگیر شدن لذت” می دانم که امیدوارم به زودی در موردش بنویسم. حالا این وسط نقدهای این پست یک موضوع را برایم برجسته کرد. اگر کسی از من بپرسد که اصطلاح افول سطح رهبران دقیقا یعنی چه و با چه شاخصی اندازه گیری می شود پاسخ دقیقی ندارم. با این همه به نظرم می رسد که به رغم نداشتن تعریف و شاخص مشخص، دو طرف بحث برداشت بین الاذهانی نسبتا مشترکی از مفاهیم ژلاتینی این چنینی دارند که امکان گفت و گویی ولو با دقت کم تر از حد مورد انتظار را فراهم می کند. این گفت و گو به هر حال واجد ثمراتی خواهد بود چنان چه من خودم از نوشته دکتر سریع القلم چند نکته مهم آموختم. به نظرم گاهی این مته به خشخاش گذاشتن ها برای تعریف دقیق مفاهیم یک جور وسواس بیش از حد است که خاصیت یا نیتی جز اجبار طرح کننده سوال یا یک ایده اولیه به خاموشی ندارد. احتمالا یک پاسخ این خواهد بود که خودت بارها دیگران را به حرف زدن های نادقیق متهم کرده ای. پاسخ من این خواهد بود که بین حوزه ای مثل اقتصاد که مفاهیم در آن بسیار دقیق تعریف می شوند و موضوعی که سریع القلم راجع به آن نوشته است تفاوت وجود دارد و...ادامه مطلب ...
  • انتخاب آزاد

    گروهی از دانشجویان و کارشناسان و روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان اقتصادی دور هم جمع شده اند و وبلاگ گروهی به اسم “انتخاب آزاد” راه انداخته اند تا در آن از اصول اقتصاد بازار در مقابل حمله های روشنفکران چپ دفاع کنند. اگر به مباحث اقتصادی علاقه مند هستید در این وبلاگ همیشه مطالب جدیدی خواهید خواند.
  • چرا سطح رهبران در حال افول است؟

    سال ها قبل مدت ها سوال من این بود که چرا سطح ویژگی های فردی و اخلاقی انسان های مطرح در دنیا افول کرده؟ مثال مقایسه ام هم مثلا قیاس کلینتون بود و آبراهام لینکن یا روشن فکران اوایل سده فعلی شمسی با وضع موجود و الخ. الان دیدم محمود سریع القلم که به نظرم جزو معدود اساتید علوم انسانی در ایران است که نوشته هایش ارزش خواندن دارد مطلبی دقیقا در همین رابطه نوشته. لینک بازتابش احتمالا کار نمی کند ولی می توانید از لینک رستاک بخوانیدش. “انتخاب «سارکوزی» به سمت رئیس‌جمهوری فرانسه، یک نکته مهم تاریخی را مطرح می‌کند: میتران‌ها، پمپیدوها و دوگل‌های فرانسه کجایند؟ در مقام مقایسه با این غول‌های سیاسی، هیچ کدام از رقبای سارکوزی، قابل توجه نبودند. آیا این افول تنها در فرانسه قابل مشاهده است؟ چرا انسان‌های بزرگ، چه به معنای فکری و چه به مفهوم اخلاقی آن، دیگر در صحنه سیاسی ظهور نمی‌کنند؟ چرا سطح سیاستمداران این قدر افول کرده است؟ چرا هنرپیشگی در سیاست جایگاه ویژه‌ای به خود گرفته است؟ …”
  • تمایلات خیرخواهانه بازار

    “… بسیار آموزنده است توجه کنیم که دخالت‌های با نیت‌های خیر اغلب به نتایج فاجعه‌بار می‌انجامد داد و دادو قال زیاد درباره کار بچه‌های بنگلادشی دودهه پیش منجر به تحریم واردات از بنگلادش شد که با کار بچه‌ها تولید می‌شد. طبیعتا، تعدادی از کارخانه‌ها بسته شدند. بچه‌های کارگر بعد از آن چه کردند؟ آیا آنها به مدرسه رفتند؟ آیا آنها از ستم سرمایه‌داری رهایی یافته و به بچه‌های صرفا آزاد تبدیل شدند؟ بچه‌های بنگلادشی از فقر و فلاکت شدید به کار در بنگاه‌ها روی آورده بودند و می‌توانستند دستمزدهای نسبتا بالایی دریافت کنند. وقتی که بنگاه‌ها تعطیل شدند برخی از آنها از فقر به هلاکت افتادند و برخی دیگر گرفتار فحشا شدند. اینها نتایج ناخواسته‌ای است که مخالفان جهانی شدند به آسانی نمی‌توانند مشاهده کنند …: این بخش هایی از مطلبی است که امروز در رستاک چاپ شده است که شاید خواندنش برایتان جالب باشد.
  • دوره انتقال

    از وقتی برگشتم دارم دوره انتقال را طی می کنم. با گروه اقتصاد صحبت کردم که درس های باقی مانده ام را عمدتا از فاینانس بردارم. گروه فاینانس هم که من را می شناخت “عملا” از همین الان من را دانش جوی خودش حساب می کند و به جلسات و درس ها دعوتم می کند. فعلا دو تا درس رسمی از فاینانس دارم: مالیه بنگاه و اقتصادسنجی بین بنگاهی در مالیه بنگاه. برایم جالب است که تفاوت بین اقتصاد و فاینانس از آن چیزی که فکر می کردم خیلی کم تر است (یا شاید در این دانشگاه ما این طور است). از تئوری های فاینانس زمان پیوسته – که یک حوزه خاص این رشته است – که بگذریم تقریبا تمام مبانی نظری که در مقاله های فاینانس استفاده می شود همان نظریه های اقتصاد در حوزه تعادل عمومی و بهینه سازی و ساماندهی صنعتی و نظریه بازی و اقتصاد اطلاعات و تئوری قرارداد و حتی بهینه سازی پویا و مدل های بین نسلی و غیره است. پایه روش های اقتصادسنجی هم که بین دو حوزه دقیقا یک سان است. تا جایی که من می فهمم در واقع فرق عمده دو حوزه نه در روش ها بل که در صورت مساله هایی که انتخاب می کنند است. طیف صورت مساله های فاینانس محدودتر است (و این هیجان مساله را کم می کند) ولی جنبه عملی در آن پررنگ تر است. یک فرق ظاهری هم این است که گروه های فاینانس کلا کمی حال و هوای اشرافی تری دارند. قبلا یکی از دوستانم که تجربه کار فاینانس داشت بهم می گفت که اگر بروی این رشته باید مدلت بشود مثل این هایی که سنجاق کراوات و دکمه سر آستین می زنند!
  • آوینی را مصادره نکنید

    متن زير مقاله‌اي است كه حسين معززي‌نيا (داماد شهيد آويني)، كارگردان روايت راوي و منتقد سينما در شماره اخير مجله «دنياي تصوير» منتشر كرده است. * چند كلمه درباره تفاوت‌هاي آويني اين روزها با آويني چهارده سال پيش كيومرث پوراحمد در اواخر سال 1372 يعني همان سالي كه سيد مرتضي آويني در اولين روزهايش به شهادت رسيد، فيلم خوب و قدرنديده‌اي ساخت به نام «مرتضي و ما». در اين فيلم با نزديك به چهل نفر از اهل نظر گفت‌و‌گو شده و افرادي از طيف‌هاي مختلف درباره شخصيت و افكار و آثار آويني نكاتي را بيان مي‌كنند. همه در اين فيلم حاضرند، از شمس آل‌احمد و دكتر رضا داوري و مهدي چمران و مسعود بهنود گرفته تا فريدون جيراني و مهدي فخيم‌زاده و سيروس الوند و رسول صدرعاملي و علي معلم و اميد روحاني و خيلي‌هاي ديگر. در ميان همه حرف‌هاي متنوع آن فيلم، بهروز افخمي از ابتدا تا انتها بر طرح موضوعي پافشاري مي‌كند كه شايد در آن سال‌ها بيش از حد نوميدانه و سياه به نظر مي‌رسيد؛ او در تمام مدت گفت‌و‌گويش اصرار دارد كه دوران توجه فعلي به مظلوميت آويني به سرعت طي خواهد شد و همه اينها فراموش خواهد شد و خيلي زود روزي خواهد رسيد كه مخالفان و دشمنان آويني مسلط مي‌شوند و دوباره همان رفتارهاي سابق را در پيش مي‌گيرند. مي‌گويد: « ما داريم مي‌بينيم كه به سرعت فراموش مي‌كنند ... ما در دوره‌اي زندگي مي‌كنيم كه خيلي از آدم‌هايي كه اصلاً بويي از صداقت نبرده‌اند و خودخواهي‌شان به چنان حدي رسيده كه خودشان را معيار كامل اسلام مي‌دانند، معيار كامل نحوه صحيح زندگي كردن مي‌دانند، همين‌طور به تدريج دارند مسلط مي‌شوند و به اصطلاح دور، دور آن‌هاست. معناي همان حرف سيد كه گفت امسال سال ما نيست، سال بزمجه‌هاست. آدم‌هايي كه تصوري دارند از زندگي كردن صحيح، مثل آن تخت معروف آن موجود اسطوره‌اي كه الان اسم‌اش يادم نيست كه همه آدم‌ها را روي آن تخت مي‌خوابانند، اگر كه بلندتر باشند اره‌شان مي‌كنند براي اين كه اندازه تخت‌شان شوند، اگر كوتاه‌تر باشند آن قدر مي‌كشند تا اندازه تخت بشوند... اين‌ها در همان ايام هم شروع كرده بودند به توضيح دادن و تعريف كردن اسلام از نظر خودشان و توضيح دادن اين كه سيد چگونه مسلماني بايد باشد تا از نظر آنها مسلمان شايسته‌اي به نظر بيايد...» حرف‌هاي افخمي در فيلم «مرتضي و ما» گرچه از نظر خيلي‌ها سياه‌نمايي و منفي‌بافي به نظر رسيد و اين نظرشان را در همان ايام ابراز كردند، اما راستش براي ما كه از نزديك شاهد حال و احوال سال آخر زندگي سيد مرتضي آويني بوديم، آرامش‌بخش‌ترين حرف‌هاي كل آن فيلم بود و احساس مي‌كرديم دل‌مان خنك شده و كمي سبك شده‌ايم از اين كه ديده‌ايم بالأخره يك نفر جرأت پيدا كرده و دارد به صراحت مي‌گويد كه چه آدم‌هايي با چه نوع مرامي باعث شدند آن قدر عرصه بر آويني تنگ شود كه عملاً راهي جز حذف خودش از عالم دور و بر برايش باقي نماند. ما به چشم ديده بوديم كه آن آدم خوش‌خلق و خوش‌مشرب هميشه، روز به روز خسته‌تر و بي‌حوصله‌تر مي‌شود و ديگر تحمل ديدن مقاله‌هاي پي در پي روزنامه‌ها درباره انحراف و تخطي سردبير مجله سوره از اصول اسلام و انقلاب را ندارد. من كه هرگز عصبانيت و پرخاش‌گري و فحاشي از او نديده بودم، شاهد بودم كه وقتي مقاله «آقاي سردبير، كمي هم به خدا فكر كنيد» را در روزنامه جمهوري اسلامي ديد، روزنامه را برداشت و مدتي ايستاد مقاله را برانداز كرد، صورت‌اش كمي برافروخته شد و بعد توجهش به كاريكاتوري جلب شد كه در وسط مقاله چاپ شده بود و تصوير آدم شكم‌گنده‌‌اي را نشان مي‌داد كه با كراوات و ريش تراشيده و موهاي ژل‌زده و يك پيپ در گوشه دهان ايستاده بود وسط اتاقي و با لبخندي بر گوشه لب كه مثلاً نشانه تفرعن و تبختر بود، به سقف نگاه مي‌كرد. كاريكاتور را كه نگاه كرد، برگشت رو به ما و پرسيد: « حالا يعني چي؟ اين كاريكاتور را زير اين تيتر گذاشته‌اند، يعني من اين شكلي‌ام؟» و بعد بي آن كه منتظر جواب ما بماند، روزنامه را بست و گذاشت روي ميز و گفت: «مرتيكه پفيوز»! اين اولين فحشي بود كه در تمام ايام از دهان او شنيدم و آن‌قدر برايم غيرمنتظره بود كه در همان لحظه فهميدم ظاهراً سردبير آرام و مؤدب ما آن قدر مورد آزار قرار گرفته كه از اين به بعد برافروخته شدن و از كوره در رفتن‌اش غير عادي نخواهد بود. فشارها و تهمت‌ها و رفتارهاي مشمئز‌كننده بعدي، بدون وقفه از راه مي‌رسيد و شدت يافتن اين حمله‌ها مصادف شد با تعطيل شدن خنده‌هاي هميشگي‌اش و بي‌حوصله‌شدن‌اش و گرفتگي صدايش كه خواندن نريشن‌هاي روايت فتح را هم برايش دشوار كرده بود. اين وضعيت آن‌قدر تا پايان سال 71 ادامه پيدا كرد كه وقتي سال تمام شد و بعد از عيد آمديم مجله و حلول سال جديد را تبريك گفتيم، ديديم تحويل‌مان نمي‌گيرد و انگار به نظرش اتفاق مهمي نيفتاده و حوصله اين حرف‌ها را ندارد. ديديم كه انگار براي او سال جديد آغاز نشده است. در ادامه اين حال و احوال‌‌اش بود كه آن تعبيري را به كار برد كه بهروز افخمي هم در صحبت‌اش به آن استناد كرده؛ سال بزمجه. من باز هم شاهد گفت‌و‌گويي بودم كه به بيان اين عبارت ختم شد: روز يكشنبه يا دوشنبه هفته‌اي بود كه او در پايان همان هفته، يعني صبح جمعه‌اش‌ به شهادت رسيد. من و مسعود فراستي در اتاق سرويس سينمايي مجله سوره نشسته بوديم و مشغول كارمان بوديم كه او وارد شد و پشت تنها ميز خالي اتاق نشست و بر خلاف هميشه كه به محض ورود، حرفي براي زدن داشت و درباره فيلمي كه شب قبل ديده بود يا موضوعي كه توجه‌اش را جلب كرده بود، بحثي به راه مي‌انداخت و بعد از بروز اختلاف نظر با مسعود، شروع مي‌كرد به سر به سر گذاشتن و گفتن و ‌خنديدن، بي‌حوصله و ساكت نشست پشت همان ميز و شروع كرد به ور رفتن به كاغذهايي كه روي ميز ولو بود. من و مسعود كه مي‌دانستيم خلق سردبيرمان در سال جديد تنگ‌تر شده، چيزي نگفتيم و به كارمان ادامه داديم، اما بعد از چند دقيقه خودش شروع كرد به حرف زدن و ابراز نااميدي كردن از اوضاع و شرايطي كه در پيش داريم و همان جا بود كه گفت احساس مي‌كند سال جديد سال اسب و گاو و بز و گوسفند و اين جور چيزها نيست، «سال بزمجه» است! و بعد يادم هست كه انگار مي‌خواهد تجديد‌نظر كند، گفت: «بزمجه‌گان». و منظورش ساختن تركيبي بود بر وزن «مهرگان» و مي‌خواست با گذاشتن پسوندي كه در اعياد باستاني به منظور امتداد بخشيدن به يك دوران به كار مي‌رفته، بگويد عيد امسال بهتر است عيد «بزمجه‌گان» نام بگيرد! اين حرف او را بعدها مسعود فراستي براي ديگران نقل كرد و اشاره بهروز افخمي در فيلم مرتضي و ما به همين نقل قول است. سيد مرتضي آويني دو روز بعد از گفتن اين حرف‌ها، در روز چهارشنبه به فكه سفر كرد و روز جمعه هم به شهادت رسيد. ما اين تلخي‌ها را ديده بوديم كه آن وقت بعد از اعلام خبر شهادت نمي‌توانستيم رفتارهاي گل و بلبلي رايج را تحمل كنيم و اگرچه معناي عارفانه شهادت او را پذيرفته بوديم، اما در عين حال نمي‌توانستيم فراموش كنيم كه چه‌طور او را آزار دادند و كنار گذاشتند و راندند و به مسلخ فرستادند و به همين دليل وقتي بهروز در فيلم مرتضي و ما آن شكلي موضع‌گيري كرد و به همه يادآوري كرد كه همين چند ماه پيش اوضاع چه بوده و حالا چه شكلي شده، قدري آسوده شديم از اين كه اين حرف‌ها را يكي گفت و جايي ثبت شد و گم نشد. يادم هست آن قدر از آن مثال افخمي درباره آن موجود اسطوره‌اي خوش‌ام آمده بود كه رفتم و نام آن موجود را هم پيدا كردم و فهميدم در اساطير يونان موجودي بوده به نام «پروكروستيس» كه وقتي مهمان به خانه‌اش مي‌آورده، او را روي تخت‌خواب مي‌خوابانده و اگر قدش بلند بوده، او را هرس مي‌كرده تا اندازه تخت شود و اگر كوتاه‌تر بوده، آن قدر با چكش روي بعضي از اعضاي بدن‌اش مي‌كوبيده تا پهن شود و به اندازه تخت درآيد! نيت بدي نداشته، فقط از بس به «قالب» و «قواره» و «تعادل» و «تناسب» اهميت مي‌داده، با اره و چكش به جان مهمان‌اش مي‌افتاده و او را به قتل مي‌رسانده! بهروز واقعاً مثال حكيمانه‌اي زده بود، نه؟! * از بيستم فروردين‌ ماه امسال، چند مراسم به مناسبت يادبود چهاردهمين سالگرد شهادت سيد مرتضي آويني برگزار شده و چند برنامه تلويزيوني و گفت‌و‌گوي خبري به اين مناسبت پخش شده و اخيراً نخستين دوره اهداي «جايزه بزرگ شهيد آويني» نيز برگزار شد. مجموعه افعال و اقوالي كه در اين نوع مجالس و محافل صادر مي‌شود و همچنين برخي اظهارنظرها كه در ايام جشنواره فجر سال گذشته طرح شد، وضعيت نگران‌كننده‌اي ايجاد كرده است؛ تا آن حد كه نمي‌شود همه چيز را به بي‌دقتي‌ها و سهل‌انگاري‌هاي مرسوم ربط داد و گذشت و سكوت كرد. تا آن حد كه ممكن است آدم يك بار ديگر به تئوري توطئه علاقه‌مند شود و فكر كند كه شايد عده‌اي دارند سعي مي‌كنند با يك برنامه‌ريزي حساب‌شده، آويني را مصادره به مطلوب كنند و با اميد به اين كه بعد از چهارده سال ديگر كسي يادش نمانده كه در آن سال‌ها چه گذشته، يك آويني جديد خلق كنند كه مورد پسندشان باشد. از همان چند سال پيش كه مقدمات اين حركت‌ها آغاز شده بود، دوستاني بودند كه مي‌پرسيدند چرا در مقابل اين حرف‌ها هيچ نوع موضع‌گيري انجام نمي‌شود و چرا كسي جواب اينها را نمي‌دهد. اما تصور من هميشه اين بود كه لازم نيست ما نقش وكيل مدافع آويني را بازي كنيم و فكر مي‌كردم اولاً دليلي وجود ندارد ما در مقام دفاع از كسي برآييم كه از خودش اين همه كتاب و مقاله و مصاحبه و يادداشت و فيلم مستند و برنامه تلويزيوني باقي گذاشته، و خود اين آثار به خوبي نشان‌دهنده نوع تفكر و منش فرهنگي هنري او هستند و ثانياً احساس مي‌كردم خود او هنوز مراقب اوضاع و احوال است و اجازه نمي‌دهد وجودش را به نفع چيزهاي ديگري كه مورد پسند اهل سياست است مصادره كنند و آرمان‌هايش را وارونه معرفي كنند. اما با همه اين ملاحظات و با همه پرهيزي كه در طول اين چهارده سال داشته‌ام، امسال نگران شده‌ام و فكر مي‌كنم ممكن است در اين هياهوي رسانه‌اي و در اين همه بي‌حوصله‌گي كه نسل جوان و سياستمداران‌مان به يك اندازه از آن برخوردارند، كسي به سراغ نوشته‌ها و فيلم‌هاي آويني نرود و همين حرف‌هاي كوچه‌بازاري را صحيح فرض كند و در ذهن‌اش خصلت‌هايي را به او منسوب كند كه او در تمام عمرش تلاش مي‌كرد دقيقاً همان خصلت‌ها را طرد كند. اگرچه همچنان ايمان دارم كه او خودش مهم‌ترين حافظ و نگهبان افكار و آثارش باقي خواهد ماند، اما به نظر مي‌رسد چنين اعتقادي، نمي‌تواند ساقط كننده تكليف ما باشد به عنوان كساني كه خيلي چيزها را در آن سال‌ها ديديم و خيلي چيزها را هم الان مي‌بينيم و به وضوح شاهد آن هستيم كه چگونه ممكن است معاندان يك تفكر، عقايد خودشان را به صاحب آن تفكر منسوب كنند و او را كه ديگر از حيات جسماني برخوردار نيست به جبهه خودشان بياورند و حرف‌هاي خودشان را از زبان او بيان كنند. اين وضعيت خطرناك است و ممكن است به تدريج آويني جديدي براي نسل امروز خلق كند كه حتي ساده‌ترين و اوليه‌ترين شباهت‌هايش را هم در مقايسه با نسخه اصل از دست داده باشد! من همچنان لازم نمي‌دانم كه شروع كنم به رديف كردن جملاتي در توضيح اين كه آويني كه بود و چه بود و تصور مي‌كنم رجوع به نوشته‌ها و فيلم‌هاي او براي شناختن‌اش، كاري معقول و ممكن به نظر مي‌رسد. اما كم كم به اين عقيده رسيده‌ام كه لازم است گاهي تذكر بدهيم كه آويني چه نبود! يعني به نظر مي‌رسد گاهي بايد از جنبه سلبي وارد شد و آن چه را بر پيكره او نصب مي‌كنند تراشيد. به نظر مي‌رسد تنديس او را در وسط ميدان نصب كرده‌اند و بعد در گذر ايام، هر رهگذري هر چه در دست داشته به اين تنديس ماليده و آن قدر مدال‌ها و نشان‌ها و يادگاري‌هاي مختلف بر رويش چسبانده‌اند، كه ديگر اصل ماجرا از چشم‌ها پنهان شده و فقط همين افزوده‌ها براي رؤيت باقي مانده‌اند. آن‌قدر بر اين امام‌زاده دخيل بسته‌اند كه ديگر كسي يادش نمي‌آيد نام كسي كه اين‌جا دفن شده چه بوده! * گمان مي‌كنم كه اجازه نداشته باشيم با يك متفكر همان رفتاري را در پيش بگيريم كه با قديسان در پيش مي‌گيريم. آويني يك شهيد است و از اين جهت قابل احترام، اما شكي نيست كه او بابت تفكرش مورد تكريم واقع شده و نه صرفاً بابت شهادت‌اش. در واقع، شهادت او تفكرش را منتشر كرده است. امروز نام بسياري از شهدا به صرف آن كه شهيد شده‌اند، بر سر در كوچه‌ها و خيابان‌ها و ميادين و ساختمان‌هاي شهر ما نقش بسته و ما آنها را احترام مي‌كنيم به دليل آن كه براي دفاع از دين و وطن‌شان جان داده‌اند، بي آن كه برويم جست و جو كنيم آيا تفكر والايي هم داشته‌اند يا خير. اما آويني يكي از همين شهدا به حساب نمي‌آيد و اين نكته‌اي است كه مورد غفلت برجسته‌ترين مقام مملكتي واقع نشد و مقام رهبري در همان ايام شهادت، آويني را «سيد شهيدان اهل قلم» ناميدند. بنابراين بديهي است كه اجازه نداريم از او تصوير يك شهيد خوش‌قيافه و معصوم و جذاب مطابق ميل‌مان بسازيم و فقط پوسترش را چاپ كنيم و هر چه دل‌مان مي‌خواهد را به او منسوب كنيم و از رجوع به عقايد و نظرات‌اش پرهيز كنيم يا آنها را جوري بيان كنيم كه به نظر برسد او در تمام عمرش مشغول نوشتن چيزهايي بوده براي آن كه حرف‌هاي امروز ما تأييد شود! امروز اغلب چيزهايي كه درباره او مي‌گويند دربردارنده انواع جعل و تحريف است و خيلي از اوقات، كار به وارونه كردن نظريات او مي‌انجامد. يكي از كساني كه چند ماهي است در هر محفل و مجلسي كه مي‌نشيند، ادامه حرف‌اش را با مناسبت و بي‌مناسبت به آويني مربوط مي‌كند، مسعود ده‌نمكي است. در اين چند ماه بارها تصميم گرفته‌ام جوابيه مفصلي بنويسم و بي‌ربط بودن نوع موضع‌گيري‌هاي ده‌نمكي را توضيح دهم، اما هر دفعه از اين بابت نگران شده‌ام كه در جامعه‌اي كه تصور مي‌شود نوعي نزديكي فكري بين آويني و گروه‌هاي منتسب به امثال ده‌نمكي وجود دارد، نوشتن چنين مطالبي و ذكر اين دو نام در كنار يكديگر ممكن است بيشتر موجب رواج اين توهم شود و كار را سخت‌تر كند. ضمن اين كه هنوز نتوانسته‌ام مطمئن شوم ده‌نمكي اين حرف‌ها را از سر سادگي و نابلدي مي‌گويد يا اين كه علاقه پيدا كرده با انتساب خودش به شهيد آويني و تكرار كردن نام او، آگاهانه براي خودش نوعي مصونيت و اعتبار دست و پا كند. وگرنه بعيد است كه خودش نداند آويني اعتقادي به فعاليت سياسي از نوع ده‌نمكي نداشت، فرهنگ و هنر را آلت دست اهداف سياسي فرض نمي‌كرد، گروه‌هايي را تحريك نمي‌كرد براي آن كه به سالن‌هاي سينما و دفتر مجلات حمله كنند و بزنند و بشكنند و بسوزانند، مدام مشغول متهم كردن اين و آن نبود، سينما را وسيله و ابزاري براي برآورده كردن اهداف‌اش فرض نمي‌كرد، شوخي با مقدسات را براي جلب توجه مردم عامي مجاز نمي‌دانست، معتقد نبود براي مقابله با روشنفكري بايد عوام‌گرايي كنيم و از نام و اعتبار شهدا براي حمله به يك جريان سياسي استفاده نمي‌كرد. ده‌نمكي در محافل مختلف گفته كه روش فيلمسازي او نزديك به آويني است و آويني اگر زنده بود فقر و فحشا و اخراجي‌ها را پيش از او مي‌ساخت! اين حرف‌ها آن قدر غريب است و آن قدر حيرت‌آور كه فقط يا از ذهني بيش از حد ساده بر مي‌آيند يا از ذهني كه قصد ماهي گرفتن از آب گل‌آلود را دارد. از ذهني كه شايد به اين نتيجه رسيده كه در اين وضعيت بلبشو كه هر كسي هر چيزي دل‌اش مي‌خواهد به آويني منسوب مي‌كند، من هم فيلم‌هايم و خودم را ضميمه او كنم تا بهره يكپارچه ببرم! وگرنه توضيح دادن جزئياتي در اين باب كه فيلم‌هاي ده‌نمكي با توجه به اصول و منطق فكري آويني چه جايگاهي دارند، كار بي‌حاصلي به نظر مي‌رسد، چرا كه هر كس چند صفحه‌اي از نوشته‌هاي آويني را خوانده باشد و حتي يك قسمت از فيلم‌هاي روايت فتح را ديده باشد، خيلي سريع مي‌فهمد كه از ديدگاه آويني، مستندي مثل فقر و فحشا يك فيلم جعلي و سرهم‌بندي‌شده است خارج از قواعد مستندسازي صادقانه براي قبولاندن ناشيانه يك ديدگاه غيرمنطقي به تماشاگر، و اخراجي‌ها يك فيلمفارسي توهين‌آميز است كه مثل اسلاف‌اش مي‌تواند عوام‌الناس را از سالن سينما راضي و خندان به خانه بفرستد، بدون آن كه بدانند دقيقاً به چه خنديده‌اند. و جالب‌تر اين كه در اين ايام، ده‌نمكي علاقه‌مند شده براي تبليغ درباره اخراجي‌ها و موجه نشان دادن ديدگاه‌اش در فيلم، آويني را هم از دنياي بيرون از فيلم به كاراكترهاي فيلم‌اش اضافه كند و مرتب تأكيد مي‌كند كه آويني هم يك اخراجي بوده كه خط قرمزهاي جامعه اجازه نمي‌دهد ما خيلي حرف‌ها را درباره‌اش بزنيم! چنين رفتاري با يك شهيد محترم و معتبر، در هر جامعه ديگري مي‌توانست موجب بروز اعتراض‌هاي جدي شود و خيلي‌ها چنين اهانتي را تاب نياورند، ولي از آن جا كه در مملكت ما هر كس خودش را به مقدسات منسوب كند، مصونيت پيدا مي‌كند، صداي كسي در نمي‌آيد كه آخر اين چه حرفي است و منظور تو اين است كه آويني هم يكي مثل اراذل فيلم اخراجي‌ها بوده كه قمه‌كشي مي‌كرده يا دزد سر گذر بوده كه گذارش به جبهه افتاده و قمه‌اش را به جاي آن كه عليه مردم به كار گيرد، عليه تانك به كار گرفته؟! بنده فكر مي‌كنم بهتر است همين جا و در همين مطلب اين ماجراي خط قرمزها و نگفته‌هاي آقاي ده‌نمكي را روشن كنيم و خيال همه را براي يك بار راحت كنيم: من نمي‌دانم اين خط قرمزهايي كه ايشان مي‌گويد چه هست و كجاست، اما فكر نمي‌كنم منعي وجود داشته باشد كه همه بدانند سيد مرتضي آويني در سال‌هاي پيش از انقلاب در يك دانشكده هنري درس مي‌خوانده و نوع پوشش و دوستي‌ها و روابط و رفتارهاي عمومي‌اش با آن چه ما امروز درسال‌هاي پس از انقلاب مشروع و مقبول مي‌دانيم تطابق نداشته و در دهه پنجاه يك انقلابي دوآتشه نبوده كه در همه راهپيمايي‌ها شركت كند و مشغول مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه باشد. بلكه بيشتر در عالم خودش بوده و به مطالعه فلسفه و رمان و هنر غرب مي‌پرداخته و خودش هم قصه‌هاي روشنفكرانه و حديث‌نفس‌هاي پر طمطراق مي‌نوشته و شعر نو مي‌سروده و حتي مجموعه‌اي از اين قطعات ادبي‌اش را در كتابي به نام «هر آن كه جز خود» منتشر كرده كه در پي تحولاتي كه با نزديك شدن به پيروزي انقلاب در وجودش رخ مي‌دهد، از پخش شدن اين كتاب جلوگيري مي‌كند و كل تيراژ آن را نابود مي‌كند و ديگر از اين نوع نوشتن پرهيز مي‌كند. عكس‌هاي به جا مانده از آن دوران‌اش هم نشان مي‌دهد كه به سبك جوانان روشنفكر دهه پنجاه لباس مي‌پوشيده و گاهي سبيل پر پشت مي‌گذاشته و گاهي ريش مي‌گذاشته و گاهي همه را مي‌تراشيده! خب، حالا قرار است به كجا برسيم؟! مگر او خودش در مقالات‌اش به صراحت ننوشته كه «از يك راه طي‌شده» مي‌آيد؟ مگر مي‌خواسته تحول روحي‌اش را پنهان كند؟ آقاي ده‌نمكي مرتب دارد به اين بخش از زندگي او علاقه نشان مي‌دهد كه چه دستاوردي عايدش شود؟ مي‌خواهد بگويد آدم‌ها هميشه يك جور نيستند و متحول مي‌شوند؟ خب، بله قطعاً همين‌طور است، ولي راستش اين تحول از قمه‌كشي به تفكر منجر نمي‌شود، سيد مرتضي آويني هر چه كه بود و قبل از انقلاب هر عمل غير اخلاقي مورد علاقه آقاي ده‌نمكي را هم كه انجام داده باشد، يك متفكر بود كه درد كشف داشت و درد دانستن و جست‌و‌جوي حقيقت. و به هر عرصه‌اي سرك مي‌كشيد تا ببيند حقيقت را كجا مي‌تواند بيابد، همان‌طور كه هر متفكر اصيل ديگري هم چنين مي‌كند؛ از خودش و وجودش و اعتبار و آبرويش مايه مي‌گذارد تا به حقيقت برسد و آن قدر كه دغدغه كشف معنا دارد، پرواي بدنامي ندارد. مگر بزرگان فكر و ادب و عرفان ما در تمام قرون گذشته، جز اين زندگي كرده‌اند؟ اما همه‌شان با هر مرام اخلاقي، يك وجه مشترك داشته‌اند و آن هم مناعت طبع و وسعت ديد و درد كسب معرفت است و اگر اصول اخلاقي را هم زير پا گذاشته‌اند، از بي‌تابي و بي‌پروايي براي وصول به حقيقت بوده است، نه از شوق گناه. خط قرمزي براي بيان اين نكات وجود ندارد، خط قرمز بايد آن جا وجود داشته باشد كه يكي از راه برسد و بخواهد ضعف‌ها و نداشته‌هايش را با گذشته يك آدم معتبر و محترم شريك شود، بي آن كه از قوت‌ها و داشته‌هاي او بهره‌اي برده باشد، و بي آن كه بداند خطاهاي بزرگان در مقايسه با بزرگي و قدرشان سنجيده مي‌شود، اما كسي كه بزرگ نيست، متاعي براي سنجش ندارد، و گناه و صواب‌اش هر دو كم‌قدر است. اما اين نوع اظهارنظرها منحصر به يك شخص نيست، كه اگر بود مي‌شد گذشت و توجه نكرد. در محافل متعددي چنين اظهارنظرهايي شنيده مي‌شود و در آخرين نمونه‌اش، در مراسم اهداي جايزه شهيد آويني به مستندهاي برگزيده سال، چند مقام فرهنگي هنري طراز اول كشور به پشت تريبون آمدند و درباره آويني و جايگاه‌اش سخنراني كردند، كه تنها معدودي از جملات‌شان واقعاً درباره آويني صدق مي‌كرد و بقيه صحبت‌هاي‌شان نظراتي بود كه خودشان درباره امور مختلف داشتند و از زبان آويني بيان‌اش كردند! در آن مجلس، با تأكيد خاصي گفته شد آويني «يك روشنفكر تمام عيار» بوده است، در حالي كه آويني نوشته‌هاي متعددي دارد در توضيح معناي اصطلاح «روشنفكري» و سرسختانه تأكيد دارد كه اين كلمه معناي خاصي دارد و نمي‌تواند و نبايد به يك متفكر شرقي اطلاق شود و ما مجاز نيستيم آن را به اين شكل به كار ببريم. مي‌توانيم با اين نظر او مخالف يا موافق باشيم و درباره‌اش بحث كنيم، اما «روشنفكر» ناميدن آويني، آن هم از نوع «تمام عيارش» درست مثل اين است كه بخواهيم براي توصيف لنين، لقب ليبراليست را به كار ببريم تا او را هجو كنيم و دست بيندازيم! يا در همين سخنراني و در اظهارنظر ديگري گفته شد: «آويني مي‌گفت سينما وسيله و ابزار مناسبي براي بيان مفاهيم ديني و اسلامي است» در حالي كه شايد نزديك به نيمي از نوشته‌هاي سينمايي آويني به توضيح اين موضوع اختصاص دارد كه سينما «ابزار» نيست و «وسيله» نيست و شأن مستقل خودش را دارد و اصلاً اگر با اين نگاه به سينما نزديك شويم موفق به بيان هيچ مفهومي نخواهيم شد، چه اسلامي و چه غير اسلامي. و همچنين در همين مجلس گفته شد: « آويني به خاطر اظهارنظرها و مقالات‌اش پي در پي از طرف گروه‌هايي مورد حمله قرار مي‌گرفت كه علم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند»! خب، اين يكي ديگر رسماً جعل تاريخ است! چون در تمام آن سال‌ها هرگز حمله مهم و قابل توجهي از طرف جريان‌هايي كه «علم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند» انجام نشد و اتفاقاً درست بر عكس، كساني حمله مي‌كردند كه منتسب به تفكر سنتي بودند و روزنامه‌هاي شاخص اين نوع تفكر را در اختيار داشتند. و اتفاقاً در ايام بعد از شهادت او هم يكي از بهترين و صادقانه‌ترين مقالات در رثاي او را سردبير مجله روشنفكرانه دنياي سخن نوشت، و در آن سو بسياري از رياكارانه‌ترين ستايش‌نامه‌هاي فرمايشي در همان روزنامه‌هايي چاپ شد كه تا چند روز قبل‌اش به او توصيه مي‌كردند خدا را فراموش نكند! خب، اينها ديگر تاريخ است و سند دارد و قابل بررسي است و خوشبختانه نمي‌شود جعل‌شان كرد. اگر نمي‌فهميم چه‌طور مي‌شود كسي كه امروز هنرمند ديني و متفكر بسيجي و نظريه‌پرداز انقلابي ناميده مي‌شود، از طرف گروه‌هاي فكري ظاهراً نزديك به خودش تا آن حد مورد حمله قرار بگيرد كه تحمل ادامه دادن زندگي را نداشته باشد، دليل نمي‌شود بياييم و در تاريخ دست ببريم! * اما نكته خطرناك‌تر از همه آن چه تا اين جا گفتيم، اين است كه در پايان همين سخنراني‌ها و در حالي كه از مجموعه بيانات مسئولين بر مي‌آمد كه خيلي‌هايشان حتي يك مقاله از آويني نخوانده‌اند يا مثلاً به كسي نسپرده‌اند تا خلاصه‌اي از ديدگاه‌هاي او را برايشان آماده كند تا يك وقت متناقض‌گويي نكنند و حرف‌هايي را از قول خودشان توي دهان او نگذارند، تأكيد شد كه جامعه امروز ما نياز زيادي به الگو دارد و ما حتماً بايد الگوسازي كنيم و براي ارائه الگو چه كسي بهتر از شهيد آويني؟! راستش من بعد از شنيدن اين حرف‌ها بود كه احساس كردم ديگر نمي‌شود سكوت كرد و اجازه داد اين جريان به راه خودش ادامه دهد. به نظرم لازم است خطاب به اين دوستان كه حتماً هم نيت خير دارند نكته‌اي را عرض كنيم: دوستان گرامي! اين قبول كه شما به الگوسازي علاقه داريد، علاقه پسنديده‌اي است، ولي انسان‌ها اشياي شخصي داخل جيب شما نيستند كه هر جوري دل‌تان مي‌خواهد با آنها رفتار كنيد. شما وقتي در سخنراني‌تان كه مي‌خواهيد خصوصيات الگوي مورد نظرتان را تشريح كنيد، هر چه مي‌گوييد دقيقاً بر عكس و وارونه است و مشخص مي‌شود خودتان از ويژگي‌هاي اين «الگو» به كلي بي‌خبريد، چه‌طور مي‌خواهيد اين الگوي مورد علاقه را براي مردم و جوانان معرفي كنيد و جا بيندازيد؟ آن وقت آدم نبايد مشكوك شود كه در واقع داريد دغدغه‌هاي فكري خودتان را به عنوان الگو معرفي مي‌كنيد و چون كسي شخص شما را به عنوان الگو نمي‌پذيرد، مي‌خواهيد لقب و عنوان يك آدم مشهور را از حقيقت وجود و تفكرش جدا كنيد و دلمشغولي‌هاي خودتان را بچسبانيد به يك اسم مشهور و يك تركيب جعلي را به عنوان الگو بدهيد دست مخاطب؟ و آن وقت فكر نمي‌كنيد چنين كاري نه شرعي است و نه قانوني و نه اخلاقي و نه فرهنگي؟ حالا چرا شهيد آويني؟ خب، شايد براي اين الگويي كه شما مي‌خواهيد ارائه دهيد، افراد ديگري مناسب‌تر باشند؟ چرا سراغ يكي ديگر نمي‌رويد كه به افكار شما نزديك‌تر باشد؟ چون آويني عليرغم همه بدنامي‌هايي كه برايش تدارك ديده شده هنوز محبوب باقي مانده و بيشتر از بقيه جواب مي‌دهد؟ فكر نمي‌كنيد اين رفتارتان ظلم مضاعفي است در حق كسي كه در زمان خودش هم از اين نوع رفتارها به تنگ آمد و پرپر شد؟ فكر نمي‌كنيد حتي اگر نيت خير داريد، در عمل اره و چكش برداشته‌ايد و مي‌خواهيد تفكر مشخص و مستقل يك آدم معتبر را به قواره‌اي درآوريد كه خودتان مي‌پسنديد؟ مي‌شود از شما عاجزانه درخواست كرد كه دست از سر اين آدم برداريد و بيش از اين آزارش ندهيد؟ چه مي‌گويم، او كه آزاري نمي‌بيند، داريد خاطره آزارهاي او را در ذهن ما امتداد مي‌بخشيد. نمي‌گذاريد تصور آن سال آخر و آن همه بغض و اندوه و رنجي را كه مي‌برد فراموش كنيم. نمي‌گذاريد باور كنيم كه چهارده سال گذشته است.
    ادامه مطلب ...
  • تاثیرگذارترین ها

    خیلی از این بازی های وبلاگی حال نمی کنم ولی وقتی دعوت کننده قبله عالم ملک ملکوت باشد و ایده اش هم کلاس بازی را تا حد خوبی ارتقاء داده باشد دیگر نمی شود فرمان برداری نکرد. بلد هم نیستم کلی بافی کنم و از جواب دادن طفره بروم و پاسخ های فلسفی بدهم. پس راست و مستقیم چند تا از تاثیرگذارها را فهرست می کنم شاید با ترکیبی کمی متفاوت تر از نیت اولیه داعی. ۱) مریم: چه بگویم؟ آورنده عطر لطافت و ظرافت در یک زندگی بی ذوق؟ ۲) مصطفی ملکیان: معنویت، اگزیستانسیالیسم، زندگی اصیل. بی تردید تاثیرگذارترین نویسنده تمام عمرم ۳) فوکو و فروید مشترکا: کاهنده ساده لوحی من در فهم نهادها و ساختارها ۴) مسعود نیلی: اولین جلسه کلاسش حس من را از علم اقتصاد به کل دگرگون کرد. سخت گیرترین و دقیق ترین استادی که در ایران داشته ام و خاطره تلاش هایش برای تغییر اوضاع بر تمام مسیر حرفه ای ام سایه انداخته است. ۵) غلامحسین کرباسچی: سال ها کاریزمایی از مدیریت برای من بود. کسی که از او آموختم که حتی در این فضا هم می توان کارهای مهمی کرد. تاکنون هیچ مدیر اجرایی به اندازه او بر من تاثیرگذار نبوده است. ۶) محمود طالقانی و مهدی بازرگان مشترکا: تصویری ماندگار از اخلاقی زیستن در عرصه سیاست در ذهن من ۷) کورش علیانی: از کورش زیاد آموخته ام ولی شاید تاثیرگذارترین بخشش تاکیدی بود که روی اهمیت زبان داشت. ۸) اسپیلبرگ و کوبریک مشترکا: باز کننده چشم من به عظمت سینما ۹) پرویز پیران: عامل روگردانی من از جامعه شناسی و تغییر دهنده مسیر زندگی تحصیلی ام ۱۰) احمد سیف و ناصر زر افشان: باورتان بشود یا نشود (قبلا هم به خود احمد سیف عزیز گفته ام) که عامل حساس شدن من به مقوله چپ کتاب اقتصاد سیاسی احمد و کتاب جهانی شدن...ادامه مطلب ...
  • پرونده هسته ای

    امروز رفتم به جلسه ای که سخن ران اصلی اش سفیر آمریکا در سازمان های بین المللی مستقر در وین بود و موضوعش برنامه هسته ای ایران. حرف های سفیر همان چیزهایی بود که همه شنیده ایم. ولی کامنتی که نفر دوم پانل که یک استاد اتریشی امنیت بین الملل بود روی حرف های او زد برایم جالب بود. حرفش این بود که ایران الان دیگر به “فن آوری” غنی سازی دست پیدا کرده است و دیگر نمی توان راجع به بحث توقف غنی سازی با ایران صحبت کرد بل که باید راهی پیدا کرد که طرفین را راضی کند. توصیه اش هم این بود که آمریکا از موضع خودش پایین بیاید و غنی سازی در سطح مشخصی را برای ایران به رسمیت بشناسد.کلا هم برداشت خود من از نوع سخنرانی سفیر آمریکا و حال و هوای جلسه (در مقایسه با صحبت های کارگاه مشابهی که سال قبل برگزار شد) این بود که این ماجرای غنی سازی صنعتی اورانیوم روی مسیر مساله تاثیر گذاشته است و حتی آمریکا هم از موضع نرم تر و دیپلماتیک تری صحبت می کند.
  • معلومات عمومی اقتصاد

    استادهای آمریکایی و اروپایی که من داشته ام یک تفاوت مهم دارند: آمریکای شمالی ها اساسا اهل داستان تعریف کردن سر کلاس هستند و کلاسشان به قول خودشان خیلی فان است. اروپایی ها همان شخصیت عبوس و جدی و فنی خود را دارند و معمولا سر کلاسشان از این خبرها نیست. اگر سر کلاس یک استاد آمریکایی که از یک دانشگاه خوب آمده باشد بنشینید معمولا بخشی از کلاس به شنیدن خاطرات استاد از چند نفر از برندگان جایزه نوبل و ماجراهایی که در سمینارها اتفاق افتاده و داستان های مقاله های معروفی که چاپشان سال ها طول کشیده و خلاصه در یک کلام “اخبار و شایعات دنیای آکادمیک اقتصاد” مرتبط و غیرمرتبط با موضوع می گذرد. ما که در اروپا هستیم در این بخش نسبت به کسانی که در آمریکای شمالی درس می خوانند عقب تر هستیم که کلا از این اخبار و داستان ها زیاد نمی شنویم و لذا زیاد هم برای تعریف کردن نداریم. این یکی از عدم مزیت های تحصیل اقتصاد در اروپا است. به نظرم این داستان ها و خاطرات نگاه آدم را بازتر می کند و سرنخ های خوبی هم فراهم می کند. ضمن این که کلا هم خوراکی برای جذاب کردن صحبت برای مخاطبان آتی فراهم می کند. احتمالا به همین خاطر هم هست که حس می کنم “معلومات عمومی” دوستانی که آمریکای شمالی اقتصاد می خوانند نسبت به ماها تفاوت قابل ملاحظه ای دارد. اگر برای تحصیل تصمیم گیری می کنید این فاکتور را هم وارد مساله کنید. هر چند احتمالا تا تجربه نکنید تفاوت را حس نمی کنید.
  • ماندالا

    دارم چیزهایی راجع به بودیسم می خوانم از جمله تاریخ سرکوب این آیین توسط کمونیست ها در کامبوج و کره شمالی و چین. یاد آن صحنه دردناک در هفت سال در تبت افتادم. راهبان بودایی مشغول اتمام نقاشی شنی معروف مندلا هستند که ماه ها یا حتی سال ها زمان برای چیدن دانه های آن صرف می شود و تصویری از ساختار جهان در فهم بودایی است. ژنرال های چینی وارد معبد می شوند و تعمدا از روی طرح راهبان رد می شوند. تمثیلی زیبا و پرمعنی از اراده سرکوب معنویت توسط ایدئولوژی.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها