• دو فرق کوچک

    ۱) در ایران معمولا استادهای جوان تر باسوادتر از استادان قدیمی و احیانا فسیل شده بودند. دلیلش هم این بود که تازه فارغ التحصیل شده بودند و با دانش روز بیش تر آشنا بودند. این جا عموما بر عکس است و استاد هر قدر باتجربه تر باشد بیش تر می داند. دلیلش هم روشن است. همه استادها در هر سنی مرتبا مقاله می خوانند و آن که قدیمی تر است مقاله های بیش تری خوانده و در سخن رانی های بیش تری بوده و بیش تر منتشر کرده است و لذا چیزهای بیش تری می داند. ۲) در ایران باید همیشه فاصله خوبی بین استاد و دانش جو باشد. این جا اساتید دقیقا سر همان گروه های بحثی می نشینند که دانش جوها هم هستند و مقاله ها و نظراتشان همان قدر که مال بقیه نقد می شود توسط دانش جویان نقد می شود – گاهی هم راه با کنایه و متلک – می شود و کسی هم ناراحت نمی شود. فکر کنم یک دلیل عمده این است که این جا آدم ها یاد گرفته اند روی موضوع مشخص و در چارچوب متدلوژی صحبت کنند. توی ایران اگر قرار باشد استادها هفته ای یکی دوبار بین دانش جوها مقاله های در حال کارشان را ارائه کنند هر کسی برای خودش فیلسوف می شود و در باب همه چیز آن مقاله نظرهای کلان می دهد.
  • داریوش جان می گم این دکتر سروش بزنم به تخته هر چه سنش بالاتر می ره پیر که نمی شه ، خوش تیپ تر هم می شه.
  • برنامه روزانه

    در ده روز گذشته جریان زندگی من کما بیش چیزی شبیه به این بوده و تا ده روز دیگر هم همین طور خواهد بود : شروع { پاسخ دادن به ایمیل ها، (گویا، بازتاب، ایسنا، انتخاب)، خواندن برای تافل، تلاش برای فهمیدن نیم صفحه دیگر از مقاله اپشتاین، صبحانه، تست تافل، نوشتن وبلاگ، تلاش برای فهمیدن نیم صفحه قبلی مقاله اپشتاین، آش پزی، (گویا، بازتاب، ایسنا، انتخاب)، تست تافل، جواب دادن کامنت ها، ناهار، تست تافل، نوشتن وبلاگ، تست تافل، جواب دادن ایمیل ها، آش پزی، (گویا، بازتاب، ایسنا، انتخاب)، شام، خواندن برای تافل، مرور یک صفحه از مقاله اپشتاین، خواب } برگرد به شروع کاش زندگی همیشه این قدر ساده و بی دردسر وبدون مسوولیت بود. گاهی فکر می کنم اگر بتوانی در چنین سبک زندگی فرو بروی هرگز هوس هیجان نمی کنی. پ.ن : در یک قرارداد غیرصریح با مریم تقسیم کار کرده ایم. از بین کارهای خانه من آن یکی را که خیلی دوست دارم و تفریح بزرگم است یعنی آش پزی و ابراز خلاقیت! در آن را انتخاب کرده ام و مریم هم کار جمع و جور کردن ریخت و پاش های من را. اتفاقا تقسیم کار بهینه ای است. آدم شکمو غذا می پزد و آدم با سلیقه خانه را مرتب می کند.
  • سقف ثروت

    دوره راهنمایی و دبیرستان یک معلم علوم اجتماعی داشتیم که آدم باسوادی بود – در معیارهای آن روز ما – و مثل هر معلم علوم اجتماعی باسوادی در دهه شصت طبعا چپ گرا هم بود. یادم است بحث فاصله طبقاتی یکی از دغدغه های اساسی او بود و بارهای بار راه حلش را که به قول خودش از الجزایر الهام گرفته بود به ما ارائه داد. راه حل این بود که به افراد اجازه فعالیت و مالکیت خصوصی بدهیم ولی برای ثروت سقف بگذاریم و مثلا بگوییم هر کسی مجاز است حداکثر تا سقف دویست میلیون تومان ثروت داشته باشد. من هم که مثل هر سیزده ساله دیگری در آن دهه خواننده آثار شریعتی بودم به شدت طرف دار این راه حل بودم. (درست است، من هم مثل هر لیبرال رادیکالی زمانی چپ بودم ولی در هفده سالگی به راه راست هدایت شدم!) اولین واکنش یک طرف دار سیستم بازار به این پیش نهاد این خواهد بود که خب فرض کنیم ثروت آقایان و خانم های صاحب کاله و سپاهان و بوتان و مهرام و همکاران سیستم و غیره به آن سقف رسید و آن ها هنوز هم ایده هایی برای تولید محصولات جدید یا سرمایه گذاری در زمینه های جدید و گسترش فعالیت های شرکت هایشان دارند. حالا چه کار باید بکنند؟ من به جای دوست چپ گرا جواب می دهم. پاسخ این است که بلی! ما جلوی بزرگ شدن بیش از حد شدن آن ها را می گیریم و دوستان کارافرین را به مرخصی می فرستیم تا فضا برای بقیه باز بماند و به جای تعداد محدودی شرکت غول پیکر صدها شرکت با اندازه متوسط و متعلق به افراد مختلف ایجاد شود و جامعه به سطح هموارتری از توزیع ثروت برسد. جواب متقابل اقتصاددان طرف دار بازار آزاد را نمی نویسم و ماجرا را به شما واگذار می...ادامه مطلب ...
  • قیمت بنزین

    حجت الاسلام محمدرضا میرتاج الدینی نماینده وابسته به جریان محافظه کار از تبریز با آن که اقتصاد نخوانده است ولی از همه این حضرات ظاهرا دانشکده اقتصاد رفته مجلس و دولت بیش تر می فهمد. او امسال مردانه و تک و تنها جلوی اصرار امثال احمد توکلی ایستاده و خواستار اصلاح قیمت بنزین و حل یک باره مساله است. چند بار هم نطق کرده و یادداشت نوشته است. این آخرین یادداشتش در دنیای اقتصاد است. یادداشتش مثل صحبت های قبلی اش نشان می دهد که ذهن منظمی دارد و مفاهیم اقتصاد سیاسی را خوب درک کرده است.
  • کاندیدای اصلح

    آقا همین الان مطلع شدیم که پارسا صائبی عزیز بلاخره پس از رای زنی های فراوان با احزاب مختلف کاندیدای اصلح مسابقه را اعلام کرد. امیدوارم شما هم همین قدر که من به این کاندیدا خندیدم بخندید و تفریح کنید.
  • تبلیغات و مصرف کاذب ؟

    یکی از اشکالاتی که منتقدین اقتصاد بازار به این سیستم وارد می کنند به بحث تبلیغات باز می گردد. منتقدین معتقدند که تولیدکنندگان در بازار می توانند روی ترجیحات مصرف کننده اثر گذاشته و مثلا با تبلیغات مصرف کننده را وادار به خرید کالایی کنند که واقعا نیازی به آن ندارد. این دوستان معتقدند که در واقع مدلی که اقتصاددانان از انتخاب عقلانی انسان ها و تقاضای مشتق شده از آن ارائه می کنند در این جا صادق نیست. مشکل این نقد این است که برداشت از مفهوم مطلوبیت را در حد مصرف مادی کالا محدود می کند. نکته در این جا است که کالاهای بسیار اندکی در دنیا یافت می شود که مطلوبیتشان صرفا ناشی از مصرف مادی آن ها باشد – سیب زمینی مثالی از چنین کالایی است. در مقابل لذت و انگیزه مصرف بسیاری از کالاها علاوه بر کارکردهای اصلی آن کالا به تصورهایی جانبی ناشی از مصرف آن هم بر می گردد. کسی که واکمن و لپ تاپ و ادکلن و ماشین و آب بسته بندی شده و همبرگر فست فود می خرد از لذت ناشی از تصور کردن سبک زندگی گره خورده با آن محصول یا نوع خدمت دریافت شده هم برخوردار می شود. نکته کلیدی که از دید دوستان منتقد مغفول است همین است که خود این تصور هم جزیی – گاه بسیار مهم – از مطلوبیت شخص مصرف کننده است. مثلا وقتی شرکتی مایکل جردن را برای تبلیغ کفش هایش به کار می گیرد و نوجوان ها به این خاطر این کفش را می خرند که با پوشیدن آن خود را در موقعیت مایکل جردن تصور کنند یا حداقل احساسی از موقعیت او داشته باشند در واقع این احساس است که توسط کارخانه به فروش می رود و مردم مشتری نایکی و آدیداس می شوند و خود کفش و پوشاندن پا در واقع...ادامه مطلب ...
  • زیبایی طبیعی

    زیبایی طبیعی، ملایم، معصومانه و غیر صک صی در بخش های خاصی از کشور ما تقریبا دارد فراموش می شود. اگر ساکن شمال شهر تهران باشید یا در شرکت های خصوصی و موسسات آموزشی غیردولتی رفت و آمد داشته باشید شانس دیدن قیافه های واقعی زن ها را تقریبا از دست می دهید. جالب این جا است که این دوستان ایرانی وقتی در اروپا هم ساکن می شوند (که زیبایی طبیعی بسیار ستوده می شود و حتی توسط شرکت های لوازم آرایشی هم تبلیغ می شود و محدودیت پوشش هم وجود ندارد) باز دست از آرایش های غلیظ و با عرض معذرت گاهی جی جی وار بر نمی دارند. کافی است یک گردهمایی ایرانی بروید تا تفاوت آن را از این جهت با یک مجلس مشابه خارجی احساس کنید. یک خانم ایرانی در دفتر یکی از شرکت های هواپیمایی معروف این جا کار می کند. یک بار داشتم می رفتم آن جا و یکی از همکاران خارجی ام گفت راستی اگر رفتی برو سراغ آن خانم ایرانیه که کارت را به تر راه بیندازد. گفتم خب از کجا بشناسمش؟ گفت کاری ندارد همان طور که بقیه ایرانی ها را می شود شناخت، همان خانمی که آرایش غلیظ و جواهرات فراوان دارد! این که بخش هایی از فضای عمومی کشور ما زن ها را با آرایش صک صی ترجیح می دهد (توصیف جزییاتش با خود شما) علامت خیلی بدی است.
  • ریسک و بازده

    شاید بد نباشد یک توضیحی راجع به رابطه ریسک و بازده بدهم. وقتی می گوییم عموم مردم به دلیل ریسک گریزی شان، بازده بالاتری را در قبال ریسک طلب می کنند معنی آن این نیست که در دارایی های ریسکی “امید ریاضی” بازده کم تر از دارایی بدون ریسک است. بل که با وجود “میانگین بازده یک سان” بین یک دارایی ریسکی و یک دارایی قطعی ترجیح می دهند دارایی بدون ریسک را انتخاب کنند. اگر هم دارایی ریسکی را انتخاب کنند آن وقت در مقایسه با یک دارایی بدون ریسک میانگین بازده بالاتری را طلب می کنند. این مثال شاید کمک کند. فرض کنید یک گزینه خرید اوراق مشارکت با سود قطعی ۲۰% است و یک گزینه هم سرمایه گذاری در سهامی که به احتمال ۵۰% سود ۱۵% و به احتمال ۵۰% سود ۲۵% می دهد. اگر دقت کنید میانگین بازده دو دارایی کاملا با هم برابر است ولی از دید یک آدم ریسک گریز گزینه اول مطلوبیت بیش تری دارد. این آدم بسته به میزان ریسک گریزی اش ممکن است حتی اوراق مشارکت ۲۰% را به سهامی که مثلا به احتمال ۵۰% بازده ۱۶% و به احتمال ۵۰% بازده ۲۶ درصد دارد ترجیح بدهد. یعنی یک دارایی قطعی ۲۰% برای او با ارزش تر از یک دارایی ریسکی ۲۱% است. ریسک گریزی آدم ها عمدتا یک موضوع روانی است و گرنه با محاسبات احتمال معلوم است که دارایی دوم میانگین بازده بیش تری تولید می کند. حال اگر آدم ها سطح ریسک گریزی های مختلفی داشته باشند بین آن ها مبادله هایی شکل می گیرد. مثلا یک نفر که ریسک پذیر است (کارافرین) به کسی که ریسک گریز است (کارمند) می گوید حاضری بازده ۲۵% ریسکی خودت را به من بدهی و در عوض بازده ۲۰% بدون ریسک دریافت کنی؟ اگر او قبول کند، فرد ریسک پذیر (کارآفرین...ادامه مطلب ...
  • در سال های قبل از انقلاب در شهر کوچک پدر و مادر من پیرمرد روحانی از نسل روحانیون سنتی زندگی می کرده که طبق شنیده هایم بسیار وارسته بوده است و خودم بارهای بار در جمع های مختلف مردم آن شهر ذکر نیکی های او را شنیده ام. یکی از اقواممان که اصولا آدم ضدمذهبی است حکایت می کرد که این آدم زندگی محقرانه ای داشت. انگار یک وقتی شب یا دم صبح خانه نبوده و دزدی آمده بود و وسایل خانه اش را برده بود و همان موقع گرفته بودندش. گویی خانه اش دیوارهای بلندی داشته و فردا صبح که مردم جمع شده بودند و راجع به دزد خانه صحبت می کردند سر و کله اش پیدا می شود و به جای آن که سراغ دزد و وسایلش را بگیرد می گوید خدا رحم کرده این جوان از بالای این دیوار پایین نیفتاده و گرنه معلوم نبود چه به سرش می آمد. این پیرمرد با سلوکش حتی این فامیل ضدمذهب ما را هم به خودش علاقه مند کرده بود. محسن حجتی دوست قدیمی ام که وبلاگش برای آشنایان گاه شورانگیز و گاه بسیار نوستالژیک است راجع به پدرش نوشته است. پدری از جنس همان روحانی. این جور داستان ها گونه ای تاریخ شفاهی از نسلی از آدم های این سرزمین است که مرتبا کم یاب تر می شوند. همیشه دوست دارم از این جنس حکایت ها بیش تر بخوانم و بشونم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها