• گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش دهم

    حامد: رسیدیم به بحث محدود جمع‌آوری داده‌ها. چه کار کردید؟

    جواد: در یک روز پاییزی در سال ۱۳۵۴ و در شرایطی که کیفیت تماس تلفنی هم خیلی خوب نبود من به استاد راه‌نمایم یعنی هاروی لیبن‌استاین زنگ زدم و توضیح دادم که تلاشم برای جمع‌آوری داده‌ها آن طور که می‌خواستم جلو نرفته و شکست خورده است. بر خلاف انتظارم او خیلی هم‌دلانه رفتار کرد و نشانه‌ای از شک‌کردن نسبت به چیزی که من گفته بودم در صدایش نبود. بعد از این‌که ماجرا را توضیح دادم خودش یک موضوع جدید برای تز من پیش‌نهاد کرد. گفت که به نظرش می‌توانم روی مقاله‌ای که در کلاس درس او روی توسعه مدل بوزروف برای رشد اقتصادی کار کرده بودم کارم را ادامه بدهم و آن‌را تبدیل به تزم بکنم. من خودم شک داشتم که این کار شدنی باشد ولی خب در موقعیتی نبودم که مخالفت کنم.

    لیبن‌استاین آدمی خیلی خوب و در مقام استاد راه‌نما فرد آرام و بی‌ادعایی بود (چای داغ: کسانی که با بحث‌های مدیریتی و مالی آشنایی دارند باید لیبن‌استاین را با تئوری ناکارایی X اش بشناسند. این تئوری می‌گوید که بنگاه‌ها همیشه طبق مدل بیشینه‌سازی سودی نئوکلاسیک رفتار نمی‌کنند). از آن استاد راه‌نماهایی نبود که ابتکار عمل راه‌نمایی دانش‌جو را دست می‌گیرند و لذا به من اجازه می‌داد که هر کاری دوست دارم بکنم و این به من کمک کرد که خودم مستقلن فکر کنم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که من هم باید بیش‌تر به همین شیوه با دانش‌جویان خودم رفتار کنم ولی به نظرم قضیه ریشه در شخصیت افراد دارد و من نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم که دائمن به دانش‌جویانم نکاتی را پیش‌نهاد نکنم. در این مورد خاص ولی لیبن‌استاین ساکن ناگهان فعال شد و اتفاقن برای من خیلی خوب شد. دو سال بعد وقتی تزم را که یک مستند ۲۵۰ صفحه‌ای او به او تحویل دادم، اولین سوالی که ازم پرسید این بود که ” به من اعضای کمیته تزت توضیح بده که چه طور ظرف دو سال از موقعیتی که فکر می‌کردی نمی‌توانی بیش از یک مقاله کوتاه روی این موضوع بنویسی به این نقطه رسیدی؟” او به من کمک کرد تا اولین شغلم را در دانش‌گاه پنسیلوانیا (U-Penn) بگیرم ولی کمی بعد از آن تصادفی کرد که هیچ وقت به‌بود کامل پیدا نکرد و چند سال بعد فوت کرد.

    چند وقت بعد لیبن‌استاین تماس گرفت تا خبر بدهد که مقاله‌ من روی مدل بوزروپ برای کنفرانسی در مکزیکوسیتی پذیرفته شده است و کنفرانس هم یک ماه دیگر برگزار می‌شود. او خودش از طرف من مقاله را به کنفرانس ارسال کرده بود چون با برگزارکننده کنفرانس اقتصاددان معروف مکزیکی یعنی Victor Urquidi که موسسه El Colegio de Mexico را به برترین دانش‌کده اقتصاد مکزیک تبدیل کرد آشنایی داشت (چای داغ: سرگذشت این موسسه را در لینک قبلی بخوانید. در زمان جنگ‌های داخلی اسپانیا مکزیک این موسسه را به محلی برای جذب روشن‌فکران اسپانیایی که این کشور را ترک می‌کردند تبدیل کرده بود). استر بوزروپ خودش هم قرار بود در این کنفرانس باشد و لذا ماجرا می‌توانست نقطه شروع خوبی برای مقاله من باشد. کم کم به این نتیجه رسیدم که وقت اقامت در تهران تمام شده و باید برگردم.

    به لحاظ زمانی کنفرانس مکزیکوسیتی نمی‌توانست از این‌که بود به‌تر باشد. زندگی‌ام در تهران داشت پیچیده و در هم برهم می‌شد و بهره‌وری‌ام را از دست داده بودم ولی از آن طرف هم نمی‌توانستم تصمیم بگیرم که آن‌جا را ول کنم و برگردم. نیاز داشتم که یک نفر از بیرون من را مجبور به اجرای این تصمیم بکند. چند سال بعد یعنی در مرداد ۱۳۵۹ کنفرانس دیگری (کنفرانس جهانی جامعه اقتصادسنجی) من را از تهران بیرون برد درست قبل از این‌که صدام به ایران حمله کند. آن موقع هم بهره‌وری من در ایران افت کرده‌ بود ولی نمی‌توانستم تصمیم بگیرم که به خارج سفر کنم.

    البته این را هم بگویم که غیر از شکست در جمع‌آوری داده‌ها برای تزم یک ماجرای دیگر هم زندگی‌ام را دچار دردسر کرده بود. جایی را با برادرانم اجاره کرده بودیم ولی روابط‌مان با صاحب‌خانه در طول زمان بسیار بد شده بود و به جایی رسیده بود که دیگر در خانه آرامش نداشتیم تا به کارهای‌مان برسیم. ریشه درگیری هم در تثبیت اجاره‌ها نهفته بود. این آخرین درس (و البته درسی عمرانه‌) بود که من قبل از ترک تهران گرفتم و خب درس هم به رفتار بازارها مربوط بود.

    مخارج عظیمی که نسخه بازنگری شده برنامه پنجم بر جای گذاشته بود باعث ایجاد تورم بالایی، شاید در حد ۲۵٪، شده بود که پیش از آن در ایران سابقه نداشت (چای داغ: البته احتمالن در دوران بعد از شهریور ۲۰ تورم بالاتری هم تجربه شده بود). اگر فکر می‌کنید که ایرانی‌ها خیلی نسبت به تورم حساس هستند باید بگویم حساسیت آن‌ موقع حتی بیش‌تر هم بود. برای کنترل تورم شاه ، که تا آن موقع همه مشاوران عاقلش را اخراج کرده بود و خودش را عقل کل می‌دانست، مقررات کنترل قیمت را روی اکثر کالاها از جمله اجاره مسکن پیاده کرده بود.

    مقررات تنظیم اجاره در تهران خیلی شبیه به سیاستی بود که در نیویورک اجرا شده بود ولی خروجی ماجرا خیلی با هم متفاوت بود. در نیویورک مستاجر مادامی که در یک خانه زندگی می‌کند همان اجاره را پرداخت می‌کند ولی اگر خانه را ترک کند اجاره جدید بر اساس قیمت بازار تنظیم می‌شود. من آدم‌هایی را می‌شناسم که هنوز هم جایی را در منهتن تحت اجاره دارند هر چند سال‌ها است که این شهر را ترک کرده‌اند. اجاره بسیار پایینی که می‌پردازند برای‌شان ارزش دارد تا خانه را نگه دارند تا گاه و بی‌گاه که به نیویورک سفر می‌کنند آن‌جا اقامت کنند. داستان‌ها مشابهی را هم در قاهره شنیده‌ام. خانواده یکی از دوستانم چند دهه است که در همان خانه در یک منطقه بالای شهر قاهره به اسم Garden City زندگی می‌کنند و چون مقررات از زمان ناصر اجرا شده است هنوز هم ماهیانه ۶ دلار برای یک خانه چهار خوابه اجاره می‌دهند. خانه‌ای که اجاره‌اش در شرایط فعلی شاید ۵۰۰۰ دلار باشد (یا حداقل تا سال قبل بود).

    ولی بر خلاف نیویورک و قاهره که نشنیده‌ام که بحث کنترل اجاره باعث درگیری‌های اجتماعی بشود (فقط باعث شده که خانه‌ها تعمیر نشوند و به حال خود رها شوند) در ایران بلوایی به پا شده بود. صاحب‌خانه‌ها دنبال همه جور راه حلی می‌گشتند که مستاجر قبلی را بیرون کرده و اجاره را افزایش دهند. ما ماهیانه ۱۲۰۰ تومان (حدود ۱۷۰ دلار) برای آپارتمان می‌پرداختیم و قیمت بازار خانه دو برابر این بود. تار و پود حیات اجتماعی انگار داشت در اثر این قانون پاره می‌شد. یک بار که برگشتیم خانه دیدیم پلیس دم در خانه ایستاده چون صاحب‌خانه ادعا کرده که کفش زنانه در آپارتمان ما پیدا کرده است (شک نداشتیم که کار خودش بود تا ما را به رفتار غیراخلاقی متهم کند). صاحب‌خانه با اتهامات این طوری حداقل دوبار ما را به کلانتری – که با بعضی آدم‌هایش دوست بود – کشاند. یادم هست که یک بار داشت با افسر پلیس کلانتری پچ‌پچ می‌کرد و چیزی در مورد خراب‌کارها می‌گفت (که آن موقع اصطلاح رایج برای چریک‌های چپ‌گرا بود). ماجرا داشت از رویه کمیک آن به وجه تراژیک و ترس‌ناک تبدیل می‌شود و دیگر قابل تحمل نبود. یکی از فامیل‌ها ما، که همیشه رفتار صاحب‌خانه ما را تقبیح می‌کرد، خودش درگیر کم‌کردن شر مستاجر خودش بود!

    روشن بود که ما سه تا برادر جوان و کله‌شق شانسی برای بردن این جدال نداشتیم. واقعن این کنفرانس لازم بود تا من را مخصمه‌ای که خودم هم در شکل‌گیری‌اش نقش داشتم بیرون بکشد. در طی ماجرا بود که فهمیدم قضیه کنترل قیمت‌ها می‌تواند چه قدر پیچیده باشد و وقتی سیاست‌گذاری اقتصادی بد با جهت‌گیری سیاسی نادرست آمیخته شود چه قدر اوضاع بدتر می‌شود.

    حامد: برگردیم به کمبریج.

    جواد: وقتی به کمبریج برگشتم حسابی درگیر نوشتن نسخه جدیدی از مقاله‌ام برای کنفرانس شدم. مقاله ایده ساده‌ای داشت که من آن‌را توسعه دادم و تبدیل به تزم کردم. ایده من، که در فرضیه بوزراپ اهمیت داشت، این بود: روش‌های زراعت پربازده، مثل کشت آبی در ایران، که معمولن پیش‌رفته‌تر از سایر روش‌ها به نظر می‌رسند در واقعیت کم‌ بازده‌تر هستند، چرا که بازده زراعی بالاتر ولی بهره‌وری نیروی کار کم‌تری دارند. لذا مردم به سمت استفاده از روش‌های کم‌بازده و پرمقیاس، مثل سوزاندن جنگل‌ها و تبدیل آن به مزارع یا روش‌های کشاورزی دیم در ایران، رو می‌آورند. این روش‌ها صرفن وقتی که دیگر امکانش نباشد یا چگالی جمعیت به حدی برسد که این روش‌ها نتوانند غذای کافی برای همه فراهم کنند متوقف می‌شوند. بر اساس این نظریه، جوامع سنتی آفریقایی که در جلگه‌های بزرگ ساکن بودند بهره‌وری بالایی با معیار تولید بر نفرساعت داشتند. مشکل این بود که ساعت‌های کمی کار می‌کردند و تنها در حد رفع نیاز محصول تولید می‌کردند. به این ترتیب مازادی تولید نمی‌شود که به کار توسعه شهرها و خلق تمدن‌ها و غیره بیاید. (چای داغ: خلاصه تئوری خانم دکتر بوزروپ این است که فشار جمعیتی و کم‌بود غذا باعث تغییر در فناوری کشاورزی می‌شود. یعنی بر خلاف تئوری مالتوس که فناوری تولید غذا را برون‌زا فرض می‌کند و آن‌را عامل محدودکننده جمعیت می‌داند بوزروپ معتقد است که نیاز مادر اختراع است! این مطلب جعفرخیرخواهان که چند وقت پیش در چای منتشر شد اشاره‌ای به این نظریه بوزروپ دارد. نظرات بوزروپ در بحث اشتغال و توان‌مندسازی زنان و تحلیل جنسیتی هم پرطرف‌دار است)

    من می‌خواستم ببینم که آیا در ایران هیچ نشانه‌ای پیدا می‌کنم از این‌که مناطقی که بارش باران بیش‌تری داشتند کم‌تر از کشاورزی آبیاری استفاده می‌کردند و لذا اقتصاد و کشاورزی کم‌تر توسعه‌یافته‌ای داشتند. این فرضیه من با این مشاهدات عمومی که به‌ترین کشاورزان ایران از مناطق خشک مثل یزد و اصفهان می‌‌آمدند که از قضا از چند قرن قبل زیرساخت‌های به‌تر و اقتصادهای قوی‌تری داشتند. من روشی برای تست این ایده پیدا کردم که با معیارهای اقتصادسنجی آن‌روزها خیلی هم روش پیش‌پاافتاده‌ای نبود.

    در کنفرانس مکزیک استقبال خوبی از مقاله‌ام شد. بوزروپ خیلی تشویقم کرد و من با تمام قوا کار کردم تا تزم را تمام کنم که البته ۱۸ ماه طول کشید.

    ادامه دارد …

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها