• گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش هشتم

    حامد: برای کار آینده چه تصمیمی داشتید؟ آیا حضور در ایران روی این تصمیم اثر داشت؟

    جواد: داشت! سفرم به تهران عملن تبدیل به تلاش برای تعیین مسیر آینده شغل من شد. علامت‌های مبهمی بهم می‌رسید که برای هر نوع مسیری که انتخاب کنم چه مزایایی دریافت می‌کنم و من هم سخت به این موضوع فکر می‌کردم که بلاخره باید خودم را برای چه نوع شغلی آماده کنم. آیا باید به امید ارتقاء در نظام دولتی تبدیل به اقتصاددان بوروکراتیک می‌شدم یا این‌که برای تدریس فرد به‌تری بودم؟ دقت کنید که اکثر فارغ‌التحصیلان این روزها مسیری که من پیش روی خودم می‌دیدم را نمی‌بینند. الان سوال این است که آیا شغل خود را در عرصه تحقیق انتخاب کنیم یا نه؟ ممکن است اشتباه کنم ولی آن روزها تنها اقتصاددانی که در تهران صحبت از تحقیق و انتشار مقاله می‌کرد هاشم پسران بود که او هم خیلی مطمئن نبودیم این مسیر را ادامه خواهد داد.

    اگر از زبان اقتصاد نیروی کار استفاده کنیم، علامتی که من از بازار کار اقتصاددانان در ایران دریافت کردم، که آن‌روزها البته بازار محدودی بود، اساسن بر پایه مسیر شغلی تعداد محدودی اقتصاددان بود که من می‌شناختم که یا در دولت بودند و یا در دانش‌گاه (که آن‌روزها فقط دو دانش‌گاه تهران و ملی گروه‌های جدی اقتصاد داشتند). قبول دارم که این نگاه، نگاه محدودی به آینده شغلی است.

    حامد: مگر شما بورس بانک مرکزی نبودید؟

    جواد: من با این‌که بورس بانک بودم و تعهد خدمت در آن‌جا را داشتم ولی بانک مرکزی آن‌ روزها در این مورد سخت‌گیری نمی‌کرد و اجازه می‌داد که دانش‌جویان بورسیه بانک به صورت مامور به خدمت در جاهای دیگر هم کار کنند. بخشی از ماجرا به این بر می‌گشت که کسانی که این تصمیمات را در بانک می‌گرفتند نمی‌خواستند که دانش‌جویان رقیبشان شوند.

    من به دلایل مختلف خیلی بیش‌تر به مشاغل دانش‌گاهی علاقه داشتنم. اول این‌‌که حوزه تخصصی‌ام را به جای اقتصاد کلان به سمت اقتصاد جمعیت برده بودم و بانک مرکزی خیلی برای این تخصص جایی نداشت. دوم‌ این‌که مشاغل دولتی به نظرم خیلی سیاسی می‌رسیدند. نهایتن این‌که به نظرم می‌رسید که با پیوستن به نظام دولتی شانس چندانی برای اصلاح سیاست‌ها نمی‌دیدم.

    حامد: این را بیش‌تر توضیح می‌دهید.

    جواد: ببین اگر فکر می‌کنیم که اقتصاددان‌های ایرانی این روزها تاثیر چندانی روی سیاست‌گذاری‌ها ندارند، ممکن است تعجب کنیم که تاثیر آن‌ها آن روزها حتی کم‌تر بود یا حداقل من این طور برداشت کردم. مطمئنم که اگر از طبقه بالا بودم شاید تصور دیگری می‌داشتم. شاید در این صورت شانس بیش‌تری برای این که افراد در راس امور حرفم را بشوند احساس می‌کردم. باید دقت کنید که آن روزها نمی‌شد در مورد موضوعات اقتصادی به راحتی صحبت کرد.

    غیر از روزنامه‌ها روش دیگری برای بیان عقاید نبود، نه اینترنتی بود و نه وبلاگی. تحمل رژیم برای شنیدن انتقاد هم خیلی کم بود. حتی گفتن این‌که تورم بالا است، که واقعن هم بود، ممکن بود خطرناک باشد. یادم هست که روی مقاله‌ای که هاشم آن‌روزها روی توزیع درآمد نوشته بود نقد داشتم. این یکی از اولین مقالاتی بود که در این رابطه نوشته شد و همانند همه ما هاشم هم با داده‌های “هزینه خانوار” کار می‌کرد. من به او گفتم که تخمین‌های او به طور مشخصی توزیع درآمد در ایران را دست‌پایین تخمین می‌زند (اگر اشتباه نکنم ضریب جینی که پیدا کرده بود حدود ۰٫۵ بود) چرا که نابرابری در توزیع پس‌انداز خیلی بیش‌تر از توزیع درآمد بزرگ‌تر است (چای داغ: نکته جواد این است که وقتی از هزینه خانوار به عنوان پراکسی برای درآمد خانوار استفاده می‌کنیم تا توزیع درآمد را تخمین بزنیم از آماره‌ای استفاده می‌کنیم که نابرابری کم‌تری را نمایش می‌دهد. درآمد حاصل جمع مصرف وپس‌انداز است و لذا اگر نابرابری در توزیع پس‌انداز شدیدتر از هزینه (مصرف) باشد توزیع درآمد نابرابرتر از توزیع هزینه خواهد بود). هاشم نکته من را تایید کرد ولی گفت که حتی همین تخمین محافظه‌کارانه هم باید توسط ساواک تایید شود. این روزها آدم‌ها انواع و اقسام کارها را در مورد فقر و نابرابری و در نقد سیاست‌های حکومت می‌نویسند و به خاطر این نوشته‌ها دست‌گیر نمی‌شوند. خود این یک پیش‌رفت است!

    حامد: هنوز هم همین تصور را دارید؟

    جواد: به نظرم نه! من حتی در این مورد که نمی‌توان روی سیاست‌های حکومت اثر داشت هم اشتباه می‌کردم. همان موقع آدم‌های زیادی در بانک مرکزی و سازمان برنامه بودجه روی موضوعات مهمی کار می‌کردند و لذا فرصت مشارکت در سیاست‌گذاری وجود داشت. مشکل این بود که من از آن‌ها خبر نداشتم. فکر می‌کنم که اگر اقتصاد کلان یا یک چیز کاربردی‌تر دیگر خوانده بودم می‌توانستم این فرصت‌های مشارکت در سیاست‌گذاری را به‌تر ببینم.

    تصورم در مورد الزامات کار دانش‌گاهی در ایران هم خام بود. تصویر من از فضای آکادمیک ایران بازی موش و گربه با نظام امنیتی شاه بود که آن چند نفری که من می‌شناختم درگیر این بازی بودند. من خیلی ذهنم را محدود کرده بود و فرای چارچوب فکر نمی‌کردم و لذا به این موضوع فکر نمی‌کردم که فضای آکادمیک آینده ممکن است خیلی متفاوت از وضعیت فعلی باشد. من به این نکته دقت نمی‌کردم که علی‌رغم میل حکومت تحقیق و انتشار مقاله دیر یا زود در فضای آکادمیک ایران رایج خواهد شد. این جریان رایج در جهان بود و موجش به ایران هم می‌رسید. شاید اگر یک نفر در هاروارد من را کنار می‌کشید و می‌گفت ببین رفیق ۲۰ سال دیگر اهمیت خاصی نخواهد داشت که تو با کی صحبت کردی، چه قدر برای‌شان جالب بود یا این‌که سر کلاس‌هایش چه گفتی، چیزی که مهم خواهد بود این خواهد بود که چه مقاله‌هایی منتشر کرده‌ای. من به چنین نصیحتی گوش می‌کردم ولی خب حیف کسی به من چنین چیزی را نگفت.

    حامد: آدم‌های ایران بحث این تغییرات را باز نمی‌کردند؟

    جواد: فضای تهران خیلی دورتر از این بود که من را مجبور کند به این فکر کنم که اگر قرار است شغلم را جدی بگیرم – و باید هم جدی می‌گرفتم چون خانواده من ثروت‌مند نبود – باید در فضای آکادمیک باشم و مشغول تحقیق و انتشار مقاله باشم. آدم‌هایی که من می‌دیدم عمدتن از طبقه بالا بودند که زندگی‌شان‌ از زندگی من – که هنوز در یک خانه دوخوابه مشترک زندگی می‌کردم و با اتوبوس این طرف و آن می‌رفتم – متفاوت بود.

    آن روزها طبقه اجتماعی نقش مهمی در مشاغل خارج از مهندسی و پزشکی بازی می‌کرد. جوانان باهوش طبقه متوسط خیلی تلاش می‌کردند تا خود را وارد فضای مهندسی و پزشکی بکنند. این حوزه‌ها درآمد خوبی داشتند و کارراهه مطمئنی برای کسانی که از طرف خانواده امنیت مالی نداشتند فراهم می‌کرد. اقتصاد خواندن یک جور تسلی‌خاطر برای کسانی بود که نتیجه خوبی در کنکور نگرفته بودند. الان هم شاید تا حدی این طور است ولی اقتصاد در سال‌های اخیر رشد مهمی داشته و تبدیل به مسیر شغلی برای بچه‌های باهوشی شده است که دوست دارند یک شغل جذاب و در عین حال پردرآمد داشته باشند.

    همان طور که قبلن هم صحبت کردیم، این وضعیت دقیقن یکی از دلایلی بود که افراد دوراندیشی مثل مهدی سمیعی و خداداد فرمانفرماییان بورسیه بانک مرکزی را راه انداختند تا دانش‌جویان برتر کنکور را به سمت اقتصاد و حساب‌داری جذب کنند. هاشم پسران اولین محصول تلاش آن‌ها بود و از همان موقع هم تاثیرگذاری خودش را شروع کرده بود.

    اگر نگاهی به لیست اقتصاددانانی که آن‌روزها خارج از ایران و در دانش‌گاه‌های خوب مشغول تحصیل بودند بکنید می‌بینید که اکثرن از خانواده‌های‌شان پول می‌گرفتند. قبل از دهه ۷۰ میلادی تامین هزینه‌های تحصیل در این فضا برای خانواده‌های طبقه متوسط امکان‌پذیر نبود. بعد از رشد قیمت نفت در دهه هفتاد بود که افراد متوسط جامعه – مثلن یک مغازه‌دار ساده – می‌توانست هزینه تحصیل دختر یا پسرش در خارج از کشور را بپردازد. اگر خارج از کشور بود تغییر فضا را حس می‌کردی و می‌دیدی که موج جدیدی از دانش‌جویان طبقه متوسط روانه دانش‌گاه‌های خارجی می‌شدند. همین موج جدید اثر مهمی روی جهت‌گیری جنبش دانش‌جویی بر علیه حکومت شاه داشت و این جنبش را قوی‌تر و رادیکال‌تر کرد.

    ادامه دارد …

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها