• خطاهای سیاست‌گذاری وزارت بهداشت

    دی‌روز خبرش بود که وزیر بهداشت گفته دانش‌جویان سیگاری را اخراج می‌کنیم. این گفته خانم دکتر را به طنز برگزار کردیم و جدی نگرفتیم. ام‌روز خبرهای عجیب‌تری در راه است. آقای معاون درمان می‌گوید قرار است میزان درآمد پزشکان و حجم ویزیت آن‌ها محدود شود. آقای معاون فرموده: ۱) “نمی توانیم بگوییم پزشکان هر چقدر که توانستند و خواستند درآمد کسب کنند. در هیچ جای دنیا چنین نیست. هر شغلی سقف درآمدی دارد و مالیاتی که دولت از آن درآمدها اخذ می کند.” اولن واقعیت قضیه همه جای دنیا – احتمالن به جز کره شمالی و کوبا – برعکس این است. افراد اگر درآمد مشروع – خصوصن در مشاغل مفیدی مثل پزشکی – کسب کنند هیچ دلیلی برای بازداشتن آن‌ها وجود ندارد. هیچ شغلی هم سقف درآمد ندارد. ۲) “درآمدها از سقف لازم که بالاتر رفت مالیات هم تصاعدی بالا رفته و تا حد ۹۰ درصد می رسد” مالیات تصاعدی بالا می‌رود ولی کم‌تر جایی به ۹۰ درصد می‌رسد. در اکثر کشورها حدود ۵۰ درصد است که با این نرخ هنوز هم انگیزه کافی برای درآمد بیش‌تر را فراهم می‌کند. تازه در کشورهای معدودی مثل اسکاندیناوی که مالیات حاشیه‌ای در مشاغل پردرآمد بالا است (گاه حدود ۷۰ درصد)، خدمات دولتی و عمومی عالی ارائه می‌شود که پرداخت این مالیات بالا را توجیه می‌کند. خدمات پزشکی به دلیل سر و کار داشتن با جان آدم‌ها در بسیاری حوزه‌ها کشش قیمتی پایینی دارد. یعنی آدم‌ها به تغییر قیمت آن قدر واکنش نشان نمی‌دهند. فرد اگر قرار باشد سالی یک‌بار در مورد تیرویید یا قلب یا امکان سرطان و الخ با پزشکی مشورت کند سعی می‌کند به‌ترین پزشک را پیدا کند. برای فرد متوسط هم این که ویزیت پزشک در یک سال ۱۰ یا ۲۰ هزار تومان باشد تاثیر زیادی در انتخاب پزشک نخواهد گذاشت. نتیجه این می‌شود که اگر پزشکان مشهور مجبور...ادامه مطلب ...
  • جنایت و مکافات: لطفن پیش از تکرار کلیشه کمی بخوانید!

    کاری به جنبه‌های دیگر بحث ندارم ولی یک جمله استاندارد در بیش‌تر مقالاتی که این روزها حول مساله آمنه – و موارد مشابه – نوشته شده است خودنمایی می‌کند و شبیه وحی منزل برای مخالفان قصاص است. به عنوان مثال: “تحقیقات متعدد حقوقی و اجتماعی از قرن هجدهم بدین‌سو نشان می‌دهد که مجازات اعدام هیچ تاثیری در کاهش جرایم و خشونت‌ها نداشته است.” (امین بزرگیان، رادیو زمانه). مبنای این حرف چیست؟ اگر از زاویه تئوریک نگاه کنیم هزینه جرم قطعن روی کاهش انگیزه جرم اثر دارد، خصوصن اگر جرم از جنس جرم‌هایی باشد که با خون‌سردی انجام می‌شود. این جمله را گفتم که فعلن جرم‌های ناخواسته و تصادفی یا ناگهانی مثل کشتن غیرعمدی یک نفر در یک مشاجره دوستانه را کنار بگذارم و بیش‌تر روی جرایمی که فرد از قبل برای آن نقشه می‌کشد و ملاحظات مختلف را وارد می‌کند متمرکز شویم. این مقاله چارچوب تحلیلی ساده‌ و مشهوری از این قضیه را ارائه می‌کند. جرم‌شناسی اگر بخواهد روی شواهد استوار شود باید به روش‌های آماری اتکا کند و این روش‌ها تا همین اواخر آن‌قدر قوی نبوده‌اند که بشود نتایج قطعی از جنس گزاره پاراگراف اول تولید کند. آن‌هایی که کمی کار امپریکال در حوزه‌هایی از این جنس کرده‌اند فورن تشخیص می‌دهند که مساله با انواع و اقسام درون‌زایی‌ها و متغیرهای محذوف رو به رو است که نتیجه‌گیری از شواهد دم‌دستی یا هم‌بستگی‌های ساده آماری را مشکل می‌کند. یک مورد از مشکلات را مثال می‌زنم: این‌که ببینم اعدام زیاد شد ولی جرم سال بعد افزایش پیدا کرد خود به خود هیچ اطلاعی نمی‌دهد مگر این‌که اول بتوانیم وضعیت ناقض (Counter-Factual) آن را تصور کنیم و ببینیم “اگر اعدام صورت نمی‌گرفت جرم چه قدر می‌بود” و بعد آن‌را با وضعیت رخ‌‌داده مقایسه کنیم. تخمین این وضعیت ناقض در حالت‌‌هایی که داده‌ها محدود است و امکان آزمایش‌گاهی وجود ندارد کار بسیار پیچیده‌...ادامه مطلب ...
  • پای کار نشستن

    اصطلاحی است که باید مرتب برای خودم تکرارش کنم تا کار تحقیقم را پیش ببرم. شاید بزرگ‌ترین دستاورد ۴-۵ سال کار تحقیقی کردن همین درس کوچک در باب مقوله‌ای بزرگ بود: بدیهی‌ترین ایده‌ها را هم اگر پایش بنشینی و باهاش کار کنی کم‌کم غیربدیهی و برای بقیه جذاب می‌شود و قابلیت انتشار می‌یابد. اول کار که تازه داشتم مقاله می‌نوشتم و این درس را نگرفته بودم زود ناامید می‌‌شدم و نمی‌توانستم ته خط را ببینم. یا ایده‌ای که داشتم کار نمی‌کرد یا وقتی به خیال خودم کار می‌کرد برای بقیه جذابیت خاصی نداشت و مهم نبود و الخ. لذا کار را زود ول می‌کردم و مرتب بین ایده‌های تحقیق سرگردان بودم. به مرور زمان یاد گرفتم که همه آدم‌ها این روی‌کرد یا این قابلیت یا این فضا را ندارند که یک ایده عالی در ذهنشان جرقه بزند و هفته بعد یک مقاله حیرت‌انگیز تحویل بدهند. بعضی‌ها مثل من باید یک ایده را بردارند و ورز بدهند و ورز بدهند و … تا بلاخره یک چیزکی ازش بیرون بیاید. ورز دادن هم برای من یعنی ارائه کردنش در ۱۰ تا جای مختلف و دیدن انواع حالت‌های چهره،‌ حرف زدن با صد تا آدم و شنیدن انواع جواب‌ها، شبیه‌سازی عددی مدل و نگاه کردن به رفتار نمودارها، بازی با داده‌های مربوط به مدل، خواندن مقالات بی‌ربط و کشف قابلیت آربیتراژ علمی (انتقال شهود یک حوزه به حوزه دیگر)، فکر کردن به مساله در اتوبوس و طیاره و موقع ورزش و وسط فیلم و قبل خواب و دست آخر نوشتن و دور ریختن و دوباره نوشتن و الخ. قبلن‌‌‌ها که بیش‌تر کار مشاوره می‌کردم فکر می‌کردم مزیتم به سرعتم است. خیلی وقت‌ها کار می‌گرفتم چون می‌توانستم قول بدهم که ظرف مدت کوتاهی یک گزارش را تحویل خواهم داد. الان در کار تحقیق درست برعکس هستم. کند هستم و کندی‌ام گاه صدای نویسنده‌های هم‌کارم...ادامه مطلب ...
  • زیر پوست مملکت

    وقتی به دیدن خانواده‌ام می‌رم یک مشت چیزهای سوپری کوچک سوغاتی می‌برم. الان هفت سال است که این‌جا هستم و در این ۲۰-۲۵ باری که رفته‌ام هربار یک چیزهایی از سوپر فرودگاه خریده‌ام. هفت سال است که به سوپر سر می‌زنم و تقریبن چیزی عوض نشده است. می‌توانم چشم بسته بروم داخل مغازه و همه چیزهایی که لازم دارم را ببرم. قیمتش را هم می‌دانم. چیز جدیدی هم اضافه نمی‌شود. از آن طرف هم سوغاتی‌هایی دریافت می‌کنم یا برای بقیه می‌آورم. هر بار یک چیز جدید. دوستانم که این‌جا می‌آیند می‌برمشان که از همین دست سوغاتی‌‌های سوپری بخرند. هر بار که می‌رویم و چیزهایی پیش‌نهاد می‌کنم بیش‌تر و بیش‌تر می‌شنوم که “از این به‌ترش را جدیدن از خود تهران می‌خریم”. این دو تا مشاهده را به عنوان سمبلی از دینامیک تحولات دو طرف در بخش‌های مختلف استفاده می‌کنم (دینامیک یک متغیر با سطح آن فرق دارد). در این مدتی که در دانش‌کده‌های اقتصاد و فاینانس و انرژی این‌جا می‌گردم کم‌‌تر موضوع جدیدی به سبد موضوعات یا دروس یا مباحث اضافه شده است. اخبار درس‌ها و دوره‌ها و آدم‌های ایران را هم دنبال می‌کنم. مرتب مفاهیم جدید به سبد محصولات اضافه می‌شود. الان فکر کنم موضوع عمومی معدودی این طرف است که یک چیزی معادلش در یکی از این دوره‌ها و سمینارها و کارگاه‌های ایران ارائه نشود. آدم‌هایی که مدت طولانی از ایران دور می‌مانند و اخبار غیرسیاسی و غیرداغ آن طرف را دنبال نمی‌کنند گاهی حس‌شان را نسبت به سرعت تحولات آن‌جا از دست می‌دهند. مثلن بارها دیده‌ام که خیال می‌کنند تخصص‌شان در ایران منحصر به فرد است و کسی این چیزها را بلد نیست. احتمالن وقتی ۴-۵ سال پیش از ایران می‌آمده‌اند این طور بوده. فراموش می‌کنند که اوضاع به سرعت تغییر می‌کند. در حوزه‌های کار من یعنی فاینانس و انرژی و محیط‌زیست و امثال آن که حتی سرعت...ادامه مطلب ...
  • مداخله در اقتصاد: قاعده یا استثنا؟

    ام‌روز این آقا آمده بود موسسه هایک که در مورد آینده لیبرالیسم اقتصادی بعد از بحران صحبت کند. کشورهای مختلف را بررسی کرد و سعی کرد نشان دهد که بعد از بحران تمایل به مداخله در اکثر کشورها افزایش پیدا کرده است. حرف‌های مفیدی داشت ولی متاسفانه در برخی جاها مثل بقیه مدافعین ایدئولوژیک اقتصاد بازار تصویر سفید و سیاه و شبه‌فلسفی و بدون جزییات از ماجرا ارائه می‌داد که شنیدش جذاب نبود. موقع سوال و جواب بحثی با هم داشتیم که برام آموزنده بود و بد نیست خلاصه‌اش را نقل کنم. چون من متخصص این حوزه نیستم نمی‌دانم که آیا حرفش دقیق بود یا نه و فقط نقل قول می‌کنم. اشکالی که من به بحثش وارد کردم این بود که دوره بحران را که یک دوره غیرعادی است معیار گرفته و بر این اساس در مورد خطری که آینده بازار آزاد را تهدید می‌کند صحبت می‌کرد. گفتم که به نظرم کارا بودن نظام بازار (با همان دید اتریشی و به طور مشخص‌تر شومپتری) یک نوع کارآیی پویا و آماری در بلندمدت است. این به این معنی نیست که اگر در وضعیتی از سیستم بودیم که نزدیک به بحران بود قاعده ضمنی و سعی و خطایی بازار لزومن در کوتاه‌مدت به‌ترین راه‌حل است. مثالش هم این است که در بلندمدت به‌تر است بازار برای محل و محصول بهینه نانوایی‌ها تصمیم بگیرد ولی اگر زلزله آمده و باید فردا به مردم گرسنه نان برسانیم نمی‌توانیم به مکانیسم بازار اتکا کنیم و عقلانیت اداری‌مان را به کار می‌گیریم. چیزی که در شرایط عادی جزو موضوعات مهم مورد نقد هایک است. پیش‌نهاد من این بود که می‌توانیم به یک ساختار متناسب با وضعیت (State-Dependent) فکر کنیم که قاعده در آن با بازار است ولی نظام‌های مدیریت برای موارد استثناء باید به خوبی تعبیه شود. مثالم را از یکی از استادان ام‌آی‌تی قرض می‌گیرم...ادامه مطلب ...
  • روشن‌فکر حوزه سیاست عمومی نداریم. داریم؟

    منظورم کسی است که مشهور و پرمخاطب باشد و بتواند هر از گاهی روی موضوعاتی عمومی که برای اکثریت جامعه اهمیت دارد: مثل روابط کار، مسایل محیط زیستی، انرژی‌های نو،‌ اصلاح نظام اداری، نوع رفتار با مهاجران، نظام آموزشی، توسعه شهری، روندهای جمعیتی و الخ نظر جدی و قابل اعتنا بدهد. آدمی که معدودی حوزه علوم انسانی را خوب بداند – به نظرم اقتصاد، حقوق، تاریخ معاصر و روان‌شناسی اجتماعی جزو الزامات هستند – و از حوزه‌های عمومی دیگر هم اطلاعات معقولی داشته باشد یا در مواقع لزوم جمع‌آوری کند و به هم پیوند بدهد و یک تحلیل همه‌جانبه ولی سازگار و معطوف به تصمیم ارائه کند. کشورهای مختلف نویسنده/متفکرانی از این جنس دارند که آدم از منطق روشن و یک‌پارچه‌گی و جامعیت نوشته‌های‌شان لذت می‌برد.حتی اگر خروجی‌شان برای متخصصان آن حوزه لزومن حرف تخصصی خیلی جدیدی هم نداشته باشند – ولی پرت و غلط هم نباشد -، نگاه‌شان برای عموم مفید است. مشکل کجا است که حتی به اندازه روشن‌فکران انتقادی هم از این دست روشن‌فکران نداریم؟ حال آن‌که به نظر می‌رسد ریسک چنین مدل روشن‌فکری حتی کم‌تر باشد. در انواع و اقسام فرهنگستان‌ها و بنیادهای ایرانی آدم‌های بازنشسته‌ای (رسمی یا فکری) یافت می‌شوند که ظاهرن علاقه‌مند به ایفای این نقش بوده‌اند ولی ظرفیتش را نداشته‌اند یا نتوانسته‌اند.
  • دنگ‌شو در درمان‌گاه

    رفته بودم روی بقیه دندان‌هایم خرده کاری‌های دوره‌ای بکنم در کلینیک دانش‌‌گاه وین. دو تا انترن دندان‌پزشکی کارهایم را می‌کنند. پسر ساکت‌تر بود و جلسات قبل خیلی حرف نمی‌زد. این دفعه فهمیدم که انگلیسی‌‌اش خیلی خوب نیست و به این خاطر ساکت است. وقتی آن یکی رفته بود که استادشان را بیاورد که روی یک موضوعی نظر بدهد، شروع کردیم به گپ زدن، با این آلمانی بد من. فهمیدم مسلمان اهل بوسنی است. صحبت از سارایوو شد. توضیح داد که سارای (وو) همان “سرای” ترکی و فارسی خودمان است. بعد گفتم این آهنگ سارایوو گروه دنگ‌شو را دوست دارم ولی نمی‌فهمم. گفت بیار با هم گوش کنیم. آوردم و تا بخش بوسنیایی آهنگ شروع شد، شروع کرد به خواندن. گفت که آهنگ معروف و آشنایی است و هر دو حسابی رفتیم در حس و حال وطن. استادشان که وارد شد دید که دکتر (آینده) و مریض به جای این‌که درگیر کشیدن دندان و آمپول و امثال آن باشند، هر کدام یک سر سیم آی‌پاد را در گوش دارند و دارند با هم آواز می‌خوانند و سرتکان می‌دهند. صحنه‌ای سورئال برای یک درمان‌گاه شلوغ. قرار شد اصل بوسنایی آهنگ را برایم بفرستد. شاید این‌جا گذاشتمش.
  • تحرک مشتری به جای نیروی کار

    آخر هفته دندانم شکست. گفتند قبلن عصب‌کشی شده بود و دیر یا زود می‌شکست. ظاهرن بغلی‌اش هم که ده سال پیش پر شده بود نیاز به بازسازی داشت. خلاصه باعث شد که من هم در این فرآیند دندان‌پزشکی در خارج از ایران که برای خیلی‌ها کابوس است بیفتم. نقل خلاصه‌ای از ماجرا شاید بد نباشد. شاید دوست و آشناهای دانش‌جو و غیردانش‌جوی مقیم خارج را دیده‌اید که گاه صرفن به خاطر نیاز دندان‌پزشکی به ایران سفر می‌کنند. جالب است که خدمات دندان در اکثر کشورها تحت پوشش بیمه‌های استاندارد قرار نمی‌گیرد. حتی کشوری مثل اتریش که این همه در بیمه درمانی جدی و گشاده‌دست است این یک قلم را پوشش نمی‌دهد. موضوع برایم جالب شد و رویش تحقیق کردم. ظاهرن استدلال این است که فلسفه بیمه عمومی برای موارد ضرروی و مربوط به سلامت است و نه زیبایی! لذا تا جایی که خدمات به کشیدن دندان و عصب‌کشی و امثال آن مربوط است بیمه پول می‌‌دهد ولی چون گفته می‌شود که گذاشتن دندان مصنوعی بیش‌تر کارکرد زیبایی دارد – آدم می‌تواند بدون یکی دو تا دندان یا با دندان‌های کج و الخ زندگی کند! – آن‌را پوشش نمی‌دهند. خلاصه مجبور شدیم برویم سراغ پرداخت شخصی هزینه تاج و پین دندان. چون ساختن دندان کار دستی است و قیمت نیروی تکنیسین هم در غرب گران است، قیمتش جالب بود: چیزی حدود ۱۰۰۰ یورو برای هر دندان! تازه دکترها توصیه داشتند که دو تا دیگر از دندان‌های عقل که قبلن کشیده شده و روکش‌شان کهنه شده است را هم تجدید کنم. با این ارقام می‌شود فهمید که چرا ملت ۵۰۰ یورو بلیط طیاره می‌دهند و یک سفر می‌روند ایران که دندان‌شان را درست کنند. در قدم بعدی چیز جدیدتری کشف شد: کشور هم‌سایه یعنی مجارستان انگار دکترهای خوبی دارد و قیمت نیروی کارش هم فعلن خیلی پایین است. از دوستانم شنیده بودم...ادامه مطلب ...
  • مرگ بن لادن و احتمال اتفاقات نادر

    بازارهای مالی یک سنجه کمی برای سنجش باور عمومی در مورد احتمال و میزان تاثیر تحولات سیاسی فراهم می‌کنند. اگر مرگ بن‌لادن موثق باشد، امکان خوبی برای تعیین قیمت اتفاقات نادر (Rare Events) خواهد داد. صبح‌ که بازارهای مالی باز شوند از روی قیمت اختیارات (Options) می‌شود اطلاعاتی راجع به باور ذهنی بازار از شدت و احتمال حملات خرابکارانه استخراج کرد. یک روش جالب در این موارد نگاه کردن به قیمت اختیارات خارج از سوددهی (Out of Money) است. فرض کنیم شاخص بورس – یا متوسط قیمت ۵۰۰ سهم اول – الان ۱۰۰۰ باشد. احتمال این‌که شاخص سال بعد ۹۵۰ یا ۱۱۰۰ شود عدد قابل توجهی است ولی احتمال این‌که در یک سال آینده این شاخص به مثلن ۴۰۰ سقوط کند خیلی اندک است مگر این‌که اتفاق ناگهانی عظیمی (مثل یک بحران اقتصادی شدید،‌ یک اتفاق طبیعی بسیار گسترده، حمله خرابکارانه‌ای که چشم‌انداز آینده را تیره کند، تحولات سیاسی منفی و …) رخ دهد. لذا اگر مثلن اختیار فروش* (Put Option) داشته باشیم که قیمت نقدکردن (Strike Price) آن ۴۰۰ باشد، این اختیار فقط در زمان اتفاقات خیلی نادر و عظیم ارزش خواهد داشت و در شرایط تحولات تدریجی بازار ارزشش صفر خواهد بود. چون یک اختیار فروش فقط زمانی ارزش دارد که قیمت سهام به زیر آن رقم ۴۰۰ سقوط کند و در بالای آن ارزش خاصی ندارد، درست مثل بیمه که فقط وقتی تصادف کردیم ارزش پرداخت مثبت دارد. حالا اگر ام‌روز صبح ببینیم که قیمت اختیاراتی از این جنس تغییرات شدید داشت یعنی این‌که بازار مرگ بن‌لادن را یک اتفاق مهم (یا به زبان دیگری، رفع احتمال یک اتفاق محتمل بد) ملاحظه کرده و باورش را در مورد احتمال یا شدت وقوع اتفاقات نادر منفی بازنگری کرده است. به این خاطر هم به قیمت اختیارات خارج از سوددهی (Out of Money) نگاه می‌کنیم چون قیمت آن‌ها به...ادامه مطلب ...
  • پاسخ دکتر کاتوزیان

    آقای دکتر هما کاتوزیان لطف کرده‌اند و پاسخ کوتاهی در مورد نوشته قبلی من، که نقد یکی از دیدگاه‌های ایشان بود، ارسال کرده‌‌اند. متن ایشان به انگلیسی بود و از من خواسته‌اند ترجمه کرده و این‌جا منتشرش کنم. این‌هم ترجمه فارسی پاسخ دکتر: از نوشته شما معلوم است که به این نکته که هم‌بستگی و تحلیل رگرسیون لزومن به نتایج علی منجر نمی‌شود و این‌که بسیاری متغیرهای دیگر ممکن است نتیجه تحلیل را تحت‌الشعاع قرار دهند واقف هستید. من مطمئن هستم که اگر کسی از این نوع تست‌ها را برای همه کشورهای فقیر و توسعه نیافته اجرا کند هم‌بستگی با حکومت‌های خودکامه را مشاهده خواهد کرد. باقی نوشته خیلی به نکته ساده‌ای که من در خلال بحث داشتم مربوط نمی‌شود چون من با بیش‌تر آن موافق هستم. You do display awareness of the fact that correlation and regression analysis do not necessarily establish causal connection, and that many other variables may have influenced the outcome. I am pretty sure that if you run the same kind of test for all the poor and underdeveloped countries you will find a correlation with authoritarian government. The rest of your discussion is not very relevant to the simple point I made in passing in that debate, since I agree with much of it.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها