• واقعیت پنهان‌شده در لابه‌لای نظریه

    این روزها خیلی معمول است که مراکزی که روی مسایل توسعه (خصوصا توسعه محلی) و تحولات سیاسی/اجتماعی کار می‌کنند از فعالین کشورهای در حال توسعه (مثل فعالین سازمان‌های غیردولتی٬ مقامات محلی٬ کنش‌گران٬ کارآفرینان محلی و الخ) بخواهند که در پنل‌ها حضور بیابند یا برای محققان (مقیم غرب) سخن‌رانی کنند. مثلا مدرسه حکومت‌گری کندی هاروارد مرتبا میزبان چنین اتفاقاتی است. من در حدی که وقتم اجازه داده به چنین محافلی رفته‌ام یا پادکست‌های مربوط به آن‌ها را گوش می‌کنم. متاسفم که بگویم در اکثر موارد گوش دادن به چنین سخن‌رانی‌های خالی از هر نوع فایده بوده است. مورد مشابهش را هم در ایران سراغ داشتم. بسیار معمول بود که مدیران را دعوت کنند که تجارب خود را از پیاده‌سازی نظریه‌های مدیریتی ابراز کنند. غیر از برخی مدیران استثنایی – مثل مرحوم دکتر وفا غفاریان یا مهندس ترکان که با نظریه تعارف نداشتند و مقهور کلیشه‌های آکادمیک نبودند – اکثر این سخن‌رانی‌ها خالی از هر نکته جدیدی و تامل‌برانگیزی برای یک محقق یا مشاور بود. مشاهده من کمی عجیب است چون به طور پیشینی انتظار می‌رود که ماجرا برعکس این باشد. یعنی افرادی که مستقیما با دنیای واقع سر و کار دارند باید بتوانند چیزهای زیادی به محققان برج‌عاج‌نشین بیاموزند٬ ولی چرا این اتفاق نمی‌افتد؟ تجربه من می‌گوید که در اکثر موارد اهل عمل سعی می‌کنند چیزی را تحویل مخاطب بدهند که با چارچوب ذهنی و کلیشه‌/نظریه‌های رایج در آکادمی سازگار باشد. مثلا اگر مقام محلی یا کنش‌گر باشند حتما می‌گویند که افزایش مشارکت محلی یا به‌بود نقش زنان یا دادن وام‌های خرد چه قدر در به‌بود وضعیت موثر بوده و اگر مدیر باشند در فواید انواع روش‌های مدیریتی که پیاده‌ کرده‌اند سخن‌رانی خواهند کرد. به این ترتیب است که جزییات جالب دنیای واقع در چارچوب نظریه‌های خام و با دقت پایین آکادمی یا سازمان‌های بین‌المللی و ارائه‌های استاندارد پاورپوینتی گم می‌شود....ادامه مطلب ...
  • نتایج هدفمندی یارانه‌ها را دریابید

    یکی دو دهه است که رگرسیون‌های معمولی Cross-Sectional در اقتصاد را کسی گوش نمی‌دهد (هر چند متاسفانه در برخی رشته‌های علوم انسانی هنوز مقبول است). دلیلش هم این است که در اکثر سیستم‌های اقتصادی – اجتماعی متغیر سمت چپ رگرسیون رابطه دو طرفه با خیلی از متغیرهای سمت راست دارد (مساله علیت معکوس) و یا توسط فاکتورهایی تغییر داده می‌شود که مشاهده‌پذیر نیستند و در سمت راست ظاهر نمی‌شوند (مساله متغیر محذوف). لذا رگرسیون – حالا R2 هر قدر بالا باشد – نتیجه معتبری را گزارش نمی‌کند و نتایج اهمیت چندانی ندارد. در چنین وضعیتی یکی از ایده‌آل‌ترین شرایط برای انجام فعالیت‌های امپریکال وقتی است که به اصطلاح شوک تصادفی برون‌زا به سیستم داریم. چنین شوک‌هایی – که باید نشان دهیم که مستقل از متغیرهای درون‌زای سیستم رخ داده‌اند – فرصت عالی فراهم می‌کنند که فرض کنیم که بقیه متغیرها درست قبل و بعد شوک کمابیش ثابت مانده‌اند ولی یک فاکتور اصلی در مساله عوض شده است و لذا می‌توانیم اثر خالص آن را بسنجیم. تصمیم برای حذف ناگهانی یارانه‌ها و واریز پول تا حدی خوبی در این شرایط صدق می‌کند. اولا به صورت ناگهانی بود و رابطه چندانی با سایر متغیرها نداشت. ثانیا یک شوک اساسی بود که وضعیت درآمد هزینه دهک‌های مختلف و به طبع آن بخش‌های دیگر اقتصاد مثل صنایع تولیدکننده محصولات برای این دهک‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. ثالثا٬ عجیب نیست که فرض کنیم که خیلی از متغیرهای اساسی تعیین‌کننده رفتار عامل‌ها مثل سن و تحصیلات و محل اقامت و حتی درآمد پایه یا برای بنگاه‌ها مثل فناوری تولید و بازارها چند ماه قبل و بعد حذف یارانه‌ها کمابیش ثابت بوده است. از این فرصت عالی استفاده کنید و انواع و اقسام‌های مدل‌های توضیح‌دهنده رفتار خانواده یا بنگاه‌ها را با آن بررسی کنید. مثلا ببینید که واریز ناگهانی یک مبلغ بزرگ به حساب سرپرست خانواده چه...ادامه مطلب ...
  • آیا واردات از چین این قدر بد است؟

    1- رب گوجه فرنگي به ارزش 14.5 ميليارد ريال 2- تيغه برف پاك‌كن به ارزش 15.3 ميليارد ريال 3- مجسمه‌هاي كوچك وساير اشياي تزئيني ازچوب غيرازصنايع دستي به ارزش 15 ميليارد ريال 4- بطري، تنگ و همانند از مواد پلاستيکي به ارزش 14.3 ميليارد ريال 5- مسواك به ارزش 13.3 ميليارد ريال 6- دفاترثبت، دفاترحسابداري، دسته‌هاي يادداشت و دسته‌هاي کاغذ يادآوري به ارزش 10.6 ميليارد ريال 7- شلوار راحتي به ارزش 10.3 ميليارد ريال 8- شبرنگ به ارزش 10.2 ميليارد ريال 9- ميخ و پونز به ارزش 9.5 ميليارد ريال 10- دگمه به ارزش 8.1 ميليارد ريال 11- سير به ارزش به ارزش 7.9 ميليارد ريال 12- دستكش معاينه به ارزش 7.3 ميليارد ريال 13- پرتقال به ارزش 7.2 ميليارد ريال 14- شال و دستمال گردن،‌ چادر و روسري به ارزش 6.3 ميليارد ريال 15- مداد پاك كن به ارزش 6 ميليارد ريال 16- سير خشك شده به ارزش 4.7 ميليارد ريال 17- پولك و دگمه به ارزش 4.6 ميليارد ريال 18- بادام زميني به ارزش 3 ميليارد ريال 19- چنگك كشاورزي به ارزش 2.8 ميليارد ريال 20- بند شلوار به ارزش 1.7 ميليارد ريال 21- لوبيا به ارزش 300 ميليون ريال 22- نخود فرنگي به ارزش 330 ميليون ريال 23- فلفل خرد نشده به ارزش 212 ميليون ريال 24- تيغ سلماني به ارزش 48 ميليون ريال
    ادامه مطلب ...
  • خودتان را برای مطالعات بومی توسعه آماده کنید

    یکی از نقاط قوت مهم دانش‌کده اقتصاد ام‌آی‌تی گروه توسعه آن است که فکر می‌کنم اگر مطلقا اول نباشد به هم‌راه هاروارد و ال‌اس‌ای و برکلی باید لیگ چهار دانش‌کده برتر را شکل بدهند. در ذهنم طرحی را می‌پرورانم که به طور تفصیلی به چهار ضلع مهم مطالعات اقتصاد توسعه بپردازم که عبارتند از روی‌کرد تجربی- خرد (که بیش‌تر به اسم بنرجی و دوفلو شناخته می‌شود و توسط آزمایش‌گاه فقر عبدالطیف جمیل ام‌آی‌تی شبکه گسترده‌ای را در بر می‌گیرد)٬ روی‌کرد نهادی – اقتصاد سیاسی که دارون عاجم‌اوغلو پیش‌تاز آن است٬ روی‌کرد اقتصاد کلان و بازارها – خصوصن بازارهای مالی محلی – که کسانی مثل رابرت تاوسند در آن مطرحند و روی‌کرد سیاست توسعه که بیش‌تر در مدرسه کندی هاروارد و توسط کسانی مثل دنی رودریک توسعه می‌یابد. طبعن کسانی مثل جفری ساکس هم هستند که نمی‌دانم بر اساس روی‌کردشان بیش‌تر باید به عنوان متخصص توسعه طبقه‌بندی شوند یا مدافعان یک سیاست جهانی ضد فقر. نکته‌ای که می‌خواهم اشاره کنم بیش‌تر به روی‌کرد اول و تا حدی روی‌کرد سوم مربوط است. یکی از مشاهداتم در ام‌آی‌تی کیفیت حیرت‌انگیز کارهای دانش‌جویان سال‌های اولیه دکترا در زمینه مسایل توسعه است. علاقه‌متد شدم که بدانم که چه طور دانش‌جوی جوان و تازه‌کار می‌تواند مقاله‌ای ارائه کند که اساسش شناخت دقیق و جزیی از نهادها و داده‌های دست اول جمع‌آوری شده از کشورهای آمریکای لاتین یا آفریقا یا شبه قاره هند است. یکی از پاسخ‌هایی که گرفتم این بود بود که این بچه‌ها معمولا خود را از دوره کارشناسی برای این کار آماده می‌کنند. به این معنی که در قالب دانش‌جوی خیلی جوان کارشناسی وارد ان‌جی‌او های مربوط به جهان سوم شده یا حتی خودشان چنین موسسه‌ای را شکل می‌دهند و به این مناطق سفر می‌کنند یا در پروژه‌های مطالعاتی به عنوان دست‌یار کار می‌کنند و لذا شناخت میدانی خوب – و طبعا هدف‌دار و...ادامه مطلب ...
  • توضیحی در مورد کامنت‌ها

    متاسفانه مدتی است که نمی‌رسم کامنت‌ها را پاسخ بدهم. این یک تصمیم بود که آیا باید متعهد به نوشتن و پاسخ به همه نظرات باشم یا نه. طبعا حالت ایده‌آل همین است ولی متاسفانه محدودیت زمانی باعث می‌شد که نتوانم به نظرات برسم و لذا قید نوشتن را هم می‌زدم. ولی دست آخر به این نتیجه رسیدم که حداقل هر از چندی به صورت سریع هم که شده پستی را بنویسم و پیشاپیش عذرخواهی کنم که جز در موارد خاص یا وقتی که فراغت کاملی حاصل شود نمی‌رسم که به تک تک نظرات پاسخ بدهم. خصوصا که نظرات معمولا فکر شده و پخته هستند و پاسخ آن‌ها گاهی چند برابر نوشته اصلی وقت می‌برد. در هر صورت به این نتیجه رسیدم که این حالت بهینه دوم (Second-Best) احتمالا به‌تر از ننوشتن مطلق است. طبعا همه نظرات را می‌خوانم و استفاده می‌کنم. گاهی هم نظرات پاسخ هم را می‌دهند و بحث ادامه پیدا می‌کند. تنها چیزی که باید اضافه کنم این است که احتمالا الان دیگر پاسخ ندادن به نظرات لزوما نشانه موافق بودن نیست 🙂 امیدوارم این روی تصمیم خوانندگان برای نظر دادن اثر نگذارد چون عده زیادی از این نظرات بهره می‌برند.
  • شیوه جدید مدیریت کامنت ها

    خوانندگان عزیز از سخت بودن کار با سیستم تشخیص انسانی قبلی شکایت داشتند. ضمن این‌که متوجه شدم سیستم به طور کلی در یک هفته گذاشته از کار افتاده بوده و امکان نظر دادن در مورد پست قبلی وجود نداشته است. سعی کردم سیستم شناسایی کاربر انسانی از اسپم را کمی به‌بود بدهم. این بار به جای خواندن کد شما باید به یک سوال خیلی ساده جواب بدهید: نوشیدنی مورد علاقه نویسنده چیست؟ جوابش هم سخت نیست چون همین بالای وبلاگ هست. دقت کنید که جواب درست آن کلمه سه حرفی وسطی است و نه کل عبارت. دقیقن هم همین طور که بالا نوشته شده است. البته ممکن است هر از گاهی سوال را عوض کنم تا مطمئن شویم که اسپم‌ها جواب درست را پیدا نمی‌کنند. در هر صورت امیدوارم که این سیستم ساده‌تر از قبل باشد. به هر حال سیستم نظرگیر باید الان کار کند..
  • معرفی و نقدی بر کتاب مایکل سندل: پول چه چیزهایی را نمی‌تواند بخرد؟

    مایکل سندل – استاد فلسفه هاروارد – این اواخر در ایران معروف شده است٬ خصوصن با درس‌نامه آن‌لاینش در مورد عدالت. کتاب جدید سندل با عنوان «محدودیت‌های اخلاقی بازار: پول چه چیزهایی را نمی‌تواند بخرد» همین تازگی منتشر شد و ما هم در مراسم معرفی‌اش در کتاب‌فروشی هاروارد شرکت کردیم. حقیقتش سخن‌رانی سندل انتظار من را برآورده نکرد. کل سخن‌رانی صرفن بیان مثال‌هایی بود از مواردی که پولی کردن یا کالایی کردن برخی روابط می‌تواند به ماهیت آن‌ها ضربه بزند. من از سندل انتظار داشتم که استدلال‌های فلسفی‌تری ارائه کند و حداقل معیارهای مشخص‌تری برای این مرز اخلاقی ارائه کند٬ خصوصن که عنوان کتاب نویدبخش چنین چیزی بود. متاسفانه مطالعه خود کتاب هم انتظارم را برآورده نکرد و باز بخش مهمی از آن معطوف مثال‌هایی بود که در مورد مرتبط بودن آن‌ها می‌شود بحث فراوان داشت. با این مقدمه قصد داشتم که مقاله مفصلی – شاید برای مهرنامه – بنویسم و ضمن معرفی تفصیلی کتاب نقد خودم را هم به تفصیل ارائه کنم. حیف که کم‌بود وقت تا الان مانع شده و چون دیدم ممکن است به این زودی فرصت دست ندهد گفتم لااقل یک معرفی اجمالی و یک نقد مشخص را این‌جا بنویسم تا از نظرات بقیه استفاده کنیم. کتاب سندل یک پیام مهم دارد – و شاید خودش در دفاع از کتاب بگوید که اساسن هدفش همین بوده و نه انتظاری که من ابراز کردم -. سندل می‌گوید که نباید این امر را که می‌توان هرچیزی را به کالا تبدیل کرده و لذا بازاری برای آن درست کرد را بدیهی گرفت. فضای سیاست‌عمومی (Public Policy) باید زمان بیش‌تری برای بحث و گفت و گو در مورد این‌که آیا در یک مورد خاص حق ایجاد بازار را داریم یا نه صرف کند. این به نظرم نکته بسیار مهمی است. در بسط این نکته سندل مثال‌های متعددی از مواردی که...ادامه مطلب ...
  • آیا نرخ بی‌کاری معیار خروج از بحران است؟

    در جریان رکود بزرگ سال‌های ۲۰۰۷-۲۰۰۹ یکی از شاخص‌‌هایی که مردم، روزنامه‌ها، سیاست‌مداران و اقتصاددانان برای پایش وضعیت بحران استفاده می‌کردند نرخ بی‌کاری بود. یادم هست که در اوایل ۲۰۰۹ یکی از موضوعاتی که به شدت جلب توجه می‌کرد اعلان “استخدام نداریم” روی شیشه‌های یکی از بزرگ‌ترین کارفرمایان خصوصی آمریکا یعنی وال‌مارت بود. یک سال بعد شرایط عوض شده بود و اعلان “الان داریم استخدام می‌کنیم” جای‌گزین شده بود. مردم احتمالن از این مشاهدات عینی به عنوان شاخصی برای تحلیل وضعیت استفاده می‌کردند و بازتاب این تجربه روزمره را عینن در تحلیل‌ها و گزارش‌ها هم می‌دیدیم. نکته‌ای که این وسط قابل توجه بود عدم تطابق تحولات نرخ بی‌کاری با نرخ رشد اقتصاد بود. یعنی از سال ۲۰۱۰ به بعد بر اساس شاخص‌های رشد اقتصادی (که معیار مهم ورود وخروج از چرخه‌های تجاری است) اعلام می‌شد که کم‌کم در حال خروج از بحران هستیم ولی در همان زمان نرخ بی‌کاری هم‌چنان بالا بود و لذا می‌شد این عدم تطابق را به عنوان نشانه‌ای از خارج نشدن از بحران تلقی کرد. در این صفحه می‌توانید نمودار نرخ بی‌کاری آمریکا را ببینید. ملاحظه می‌کنید که درست قبل از رکود بزرگ نرخ بی‌‌کاری بسیار پایین و در حد نرخ طبیعی بود. درست بعد از بحران این نرخ به حدود ۱۰ درصد صعود می‌کند و کمابیش همان اطراف می‌ماند و حتی با گذشت سه سال هنوز به زیر هشت درصد نرسیده است. تازه این نکته را هم اضافه کنید که به اعتقاد برخی اقتصاددانان نرخ کل بی‌کاری عدد بی‌کاران را دست‌ پایین تخمین می‌زند و نمایان‌گر همه مساله نیست. بخشی از نیروی کار وقتی بی‌کار می‌شود و امیدی به بازگشت به بازار کار ندارد به کل از بازار کار خارج می‌شود و لذا جز نرخ بی‌کاری حساب نمی‌شود (چون این نرخ فقط کسانی را که فعالانه در جست و جوی کار هستند شامل می‌شود و...ادامه مطلب ...
  • تشریک شیرینی خاطره با خوانندگان

    می‌گویند جای مشخصی را برای به جای آوردن امورتان تخصیص بدهید تا حواس‌تان به حاشیه‌های مکان و فضای غریبه پرت نشود. اهل دل – آن‌هایی که وسع‌شان می‌رسد – معمولن جای ثابتی در خانه برای امور معنوی دارند، حالا می‌خواهد نمازخانه مستقلی باشد یا جایی که سجاده‌شان پهن می‌شود. اهل مسجد حرفه‌ای هم معمولن جای خاصی را نشان می‌کنند که محل ثابت‌شان است و می‌شود هر روز آن‌جا پیدایشان کرد. زمان گذشت تا بفهمم که کار متمرکز هم گاهی این چنین تخصیصی را می‌طلبد. این یکی دو سال آخر دو تا قهوه‌خانه در وین پیدا کرده بودم که تقریبن همیشه میز مورد نظرم در یک گوشه خلوت‌شان خالی بود. یکی قهوه‌خانه‌ای بود در یک جایی کمابیش جنوب شهر، دم یک ترمینال فرعی قطار که جای عکس گرفتن توریست‌ها و سکوت و نگاه‌های عشاق و مذاکرات اهل کسب و کار نبود. بزرگ بود و همه طرفش شیشه بود و غذای پاکیزه و غیرسنگین و قهوه‌های خوب و قیمت معقول و کارمندانی چابک و بخش غیرسیگاری داشت. هر وقت قرار بود کاری را تمام کنم و باید ساعت‌ها یک جا می‌نشستم، خارج از جمع رفقا و تشریفات قهوه‌خانه‌های وسط شهر، می‌رفتم آن‌جا. این آخرها باید یک گزارش مشاوره‌ای می‌نوشتم. از سر ظهر رفتم و نشستم. ناهار و شامم را همان‌جا حین کار خوردم و لیوان‌های قهوه و چای و آب‌ گازدار با لیمو را بالا انداختم . فکر کنم سرجمع ۸- ساعت۹ ای شد. کار را شروع کردم و وقتی نصف شب شد و موقع تعطیل کردن مغازه آمد ۳۰-۴۰ صفحه با شکل و نمودار و جدول نوشته بودم و گزارش به کفایت تمام شده بود، طبق یک اصل قدیمی اندکی بیش از تعهدی که به کارفرما داشتم. اگر می‌خواستم در خانه یا دفتر یا جایی مثل آن بنویسمش معلوم نبود چند هفته طول بکشد. بیرون که آمدم به لحاظ ذهنی و...ادامه مطلب ...
  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش دوازدهم

    حامد: من اظهار نظر شما را در مورد یکی از سخن‌رانی‌های آموزگار که تصویری نادقیق و به کل تیره و تار از امور در ایران متاخرتر ارائه می‌کرد یادم هست. یادم هست تعبیری به کار بردید که این داستان مصداقی برای آن است. جواد: این تازه ماجرای کوچکی بود ولی نمایان‌گر عدم اعتمادی بود که به جوانان خصوصن آن‌هایی که از پیشینه خانوادگی "گم‌نام" می‌آمدند وجود داشت. اتفاقاتی از این دست بود که من را نسبت به این‌که آیا می‌توانم در ایران کار کنم مشکوک کرد و باعث شده به صورت جدی به یافتن شغلی در آمریکا فکر کنم. می‌گویم پیشینه خانوادگی گم‌نام چون من را یاد یک مکالمه در مهمانی بعد از جلسه می‌اندازد که در آن هم‌سران اعضای هیات مدیره (که همه مرد بودند) هم شرکت کردند. یادم هست که نزدیک چند نفر از خانم‌ها نشسته بودم و احساس ناراحتی داشتم. از بین ما 4 نفر دانش‌جوی شرکت‌کننده در جلسه دو نفر که به خانواده‌های اشراف تعلق داشتند خودشان را در خانه حس می‌کردند. بقیه داشتند از آن‌ها در مورد خانواده و دایی و عمه می‌پرسیدند. کمی بعد خانمی که نزدیک من نشسته بود رو به من کرد و اسمم را پرسید. به آرامی جواب دادم صالحی. او چند باری اسمم را تکرار کرد – انگار داشت در ذهنش در شبکه اجتماعی‌اش دنبال اسم من می‌گشت -. من بهش گفتم که به نظرم نمی‌رسد که کسی را از خانواده من بشناسید. او آدم مودبی بود و ازم پرسید با فلان صالحی و بهمان صالحی فامیل هستیم که نبودیم. آن‌جا بود که احساس کردم به این جمع تعلق ندارم و اثر طبقه اجتماعی را به خوبی حس کردم. حامد: یک دلیلی که من دوست دارم در مصاحبه گاهی تجربه‌های شخصی این طوری مطرح کنید این است که به نظرم این تجربه‌ها روی تحلیل‌ها و کارهای بعدی شما سایه انداخته است و آن را تحت‌الشعاع قرار داده. البته شاید هم چون چارچوب نظری و ذهنی خاصی را دنبال می‌کنید عملن مثال‌ها و تجاربی را ذکر می‌کنید که موید آن باشد. خلاصه نمی‌دانیم جهت علیت از کدام طرف است. برگردیم به تجربه دانش‌گاه رامسر. جواد: تماس بعدی من با این دانش‌گاه چند ماه بعد بود که در آن رییس ایرانی دانش‌گاه که شخصی به نام محمدی (با مدرک دکترا از آمریکا) بود بازدیدی از هاروارد داشت تا برای استخدام هیات علمی آینده دانش‌گاه با دانش‌جویان مصاحبه کند. او از ما پرسید که برنامه آینده‌مان چیست و من در پاسخ گفتم که ممکن است به کار در بانک جهانی فکر کنم. البته راجع به این موضوع خیلی مطمئن نبودم. او این گزینه من را رد کرد و گفت که "می‌خواهی بروی آن‌جا چه کار کنی؟ که با یک مشت هندی و پاکستانی کار کنی؟". من از این پاسخ نژادپرستانه و این نوع نگرش بهت‌زده شدم. تعدادی اقتصاددان هندی مثل آمارتیا سن جزو الگوهای زندگی من بودند. چه طور چنین آدمی می‌توانست رییس به اصطلاح پرینستون آینده ایران باشد؟ حامد: من هم وقتی قرار بود در سازمان ملل کار کنم همین اظهار نظر را از ایرانیان شنیده‌ام. ظاهرن ماجرا خیلی فرق نکرده است. حالا اجازه بدهید بریم به سراغ تز شما در هاروارد. جواد: بقیه کارم در هاروارد دیگر خیلی پرماجرا نبود. شروع کردم که کار تز را در دفتر کوچکی در مرکز مطالعات جمعیت هاروارد در خیابان Bow تمام کنم، جایی که در چند قدمی کافی‌شاپ مورد علاقه‌ام یعنی پامپلونا بود. چون به این جمع‌بندی رسیده بودم که ایران دهه 70 میلادی به کار من نمی‌آید در پاییز سال 1976 برای یک سری شغل در آمریکا درخواست دادم تا بتوانم مدت بیش‌تری این طرف اقامت کنم. یادم هست که دوستان ایرانی می‌گفتند که عقلم را از دست داده‌ام: "با این همه پولی که توی ایران زیر دست و پا ریخته تو می‌خواهی این‌جا کار کنی؟ اگر بروی می‌توانی وزیر بشوی. فکر می‌کنی این‌جا قرار است چه کار کنی؟". خیلی جواب این سوالات را نداشتم چون خیلی رویش فکر نکرده بودم ولی می‌دانستم که برگشتنم یک مشکلی دارد. حامد: چه پیش‌نهاد شغل‌هایی گرفتید؟ جواد: چندتایی مصاحبه از بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول داشتم. چند وقت بعد یک تلفن داشتم که مسیر کاری‌ام را عوض کرد. پشت خط اولیور ویلیامسون (که بعدن جایزه نوبل اقتصاد را در سال 2009 به خاطر کارهایش در مورد قراردادها و هزینه مبادله گرفت) بود که آن موقع‌ها رییس دانش‌کده اقتصاد دانش‌گاه پنسیلوانیا بود. وقتی تلفن را قطع کردم هم‌اتاقی‌ام، که بعدن به بانک جهانی پیوست، ازم پرسید که چه کسی بود؟ بدون این‌که هیجانی نشان بدهم گفتم اولیور ویلیامسون. و پاسخ شندیدم که وااااو، ویلیامسون؟! ویلیامسون من را به سمیناری در دانش‌کده‌شان دعوت کرد. مطمئن نبودم که دنبال شغل آکادمیک هستم خصوصن در جنوب فیلادلفیا (که دانش‌گاه پن در آن واقع است). نگاهم به قضیه به شدت محدود بود و همانند خیلی از دانش‌جویان خارجی حقوق خوب و امنیت کاری بانک جهانی و صندوق پول برایم جذاب و ارزش‌مند بود. خیلی به کار دانش‌گاهی فکر نکرده بودم و کمی که تحقیق کردم فهمیدم چه قدر گرفتن کار دائمی (Tenure) در یک دانش‌گاه خوب سخت است (پن هر ده سال یک بار به یکی از استادیارانش شغل دائم پیش‌نهاد می‌داد و بقیه باید می‌رفتند). سخن‌رانی‌ام در پن خوب پیش رفت. تنها استثنا David Cass بود که یک تئوری‌کار و یک سیگارکش قهار بود که تمام مدتی که داشتم مدلم را توضیح می‌دادم سرش را تکان می‌داد. بعدن فهمیدم که این جزیی از شخصیت او بود که در سمینارهای اقتصاد خرد هیجان زده شود و به سخن‌رانان بگوید که هیچ نتیجه خاصی تولید نکرده‌اند. حامد: تئوریست‌ها تمایل دارند تا این طور باشند. معمولن هم حق دارند. همه‌مان تئوریست‌های را دیده‌ایم که از این‌که آدم‌های کاربردی‌تر مدل‌های‌شان را با مبانی نادقیق و یا بی‌مبنا از نظر تئوریک می‌سازند یا به نتایجی می‌رسند که تئوریست‌های منزوی یا سخت‌خوان سال‌ها قبل به آن رسیده‌اند عصبانی می‌شوند. بلاخره پیش‌نهاد کار از پن رسید؟ جواد: بلی ولی وقتی رسید من بحران شخصی اساسی برای تصمیم‌گیری داشتم. از دید هم‌اتاقی‌ام در مرکز جمعیت هاروارد جواب مساله روشن بود: "هیچ کس پیش‌نهاد کار از طرف پن را رد نمی‌کند. والسلام". ولی خب تصمیم‌گیری برای من راحت نبود. باید بین کار راحت و مطمئن و پردرآمد در بانک جهانی و شغل پرچالش و نامطمئن دانش‌گاهی در پن تصمیم می‌گرفتم. من قبلن از این ایده که بانک خرج من را بدهد تا برای کاری که آن‌ها نیاز دارند آموزش ببینم خوشم می‌آمد و فکر می‌کردم وقتی این مرحله را تمام کنم و کار را شروع کنم دیگر بقیه عمر را به خوشی خواهم گذراند. تحقیق بر عکس دنیای نامطمئنی بود – که من از بچه‌گی یاد گرفته بودم که از چنین کاری دوری کنم -. من تزم را به سختی تمام کردم ولی دیگر حتی به فکر انتشار مقاله نبودم. برای این‌که مقاله بنویسم باید اید‌ه‌های جدید پیدا می‌کردم و معلوم نبود ایده جدید از کجا باید می‌آمد. من چه به لحاظ ذهنی و چه به لحاظ آموزش اقتصادی آماده ورود به مسابقه مقاله منتشر کن یا صحنه را ترک کن (publish-or-perish) نبودم. ولی آخر سر یک چیزی در درونم بهم می‌گفت که رفتن به بانک جهانی انتخاب آسانی است و نباید آن‌را انتخاب کنم. من نباید به حرفه اقتصاد دانش‌گاهی خیانت می‌کردم. لذا هفته بعد پیش‌نهاد پن را پذیرفتم. بهار 1977 خیلی سریع گذشت. چون پیش‌نهاد شغل داشتم خیلی انگیزه داشتم که پایان‌نامه‌ام را خیلی زود و قبل از شروع تدریسم تمام کنم (چای داغ: بعضی دانش‌گاه‌های خوب آمریکا گاهی اجازه می‌دهند تا فرد بدون پایان دکترایش شغل استادیاری‌اش را به صورت غیررسمی شروع کند و به فاصله کم‌تر از یک سال دکترایش را بگیرد. البته این روزها که مهم‌ترین موفقیت برای یک دانش‌جوی اقتصاد گرفتن شغل آکادمیک خوب است عملن اگر کسی شغل خوب بگیرد دفاع از تز در عمل کار سختی نخواهد بود و کمیته هم‌راهی می‌کند.). بعد از چند سال درگیر بودن در باب سیاست و غیره من روابط اجتماعی‌ام را محدود و ناهارهای دوساعته با رفقای عرب در مورد سرنوشت فلسطین و غیره و گپ‌های طولانی در کافه الجیرز را قطع کردم تا تز را تمام کنم. حامد: چه جالب. گعده‌های ما با رفقای اهل علوم انسانی هم در این کافه الجریز برگزار می‌شود. پس آن موقع هم این کاره بوده! جواد: دفعه بعد باید یک بار با هم آن‌جا برویم. خلاصه ظرف پنج ماه 200 صفحه نوشتم و تحویل دادم ویک روز در اتاق کوچکی با حضور هاروی لیبن‌استاین و دو نفر دیگر از اعضای کمیته‌ام دفاع کردم. موقع دفاع هاروی می‌گفت آخر چه طور ممکن است که ظرف پنج ماه از یک مقاله باریک به 200 صفحه رسیده باشم. اواخر شهریور وسایلم و دوچرخه‌ام را داخل فیات کوچکم ریختم، از خانه کوچک دوست‌داشتنی‌ام در مرکر سیرکل خداحافظی کردم و به سمت فیلادلفیا راندم. حامد: خب این ما را می‌رساند به جای خوبی که از زندگی شخصی کمی فاصله بگیریم و برویم سراغ کارهای آکادمیک شما در خارج و داخل ایران ادامه دارد ...
    ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها