• از نویسنده مهمان: ویکی‌اپلای

    مطلبی از دوست نازنینم مهدی فیضی: زمانی که تصمیم گرفتم برای دوره دکترای اقتصاد در اروپا اپلای کنم، تنها حامد را در وین و سپس یکی دیگر از دوستان را در مانهایم آلمان یافتم و همین. آن زمان کسی را پیدا نکردم که تجربه اپلای جدی و گسترده را برای دوره دکترا در اروپا داشته باشد؛ فرایندی که اگرچه امروز می‌دانیم آن‌قدرها هم از نوع آمریکای شمالی آن متفاوت نیست، ولی تنها به این دلیل که کسی این مسیر را نرفته بود، دست‌کم آن طور که ردپایی از خود گذاشته باشد، آن روزها برای من خیلی دشوار به نظر می‌رسید. به ناچار و با صرف وقت فوق العاده زیاد، شروع به جستجو در میان ده‌ها مدرسه و برنامه مختلف اروپایی کردم. طبیعتا اشتباهات زیادی در این مسیر کردم و فرصت‌های زیادی را از دست دادم. حاصل این جستجوها، یک فایل ورد به زبان انگلیسی از لیست دانشگاه‌های بیشتر کشورهای اروپایی با توضیحاتی در مورد هرکدام بود. اواخر سال اول دوره دکترا و تنها چند هفته مانده به امتحانات جامع پایان سال اول، روزهایی که حوصله‌ام از تمام آن درس خواندن‌ها سر رفته بود، به حامد پیشنهاد دادم که با هم یک متن راهنما در مورد درخواست پذیرش دکترای اقتصاد در اروپا بنویسیم تا به نوعی این تجربه را به اشتراک بگذاریم. نوشتم و حامد نیز بی دریغانه چندین صفحه اضافه نمود و لطف کرد و در سایتش گذاشت. امروز تعداد دانشجویان دکترا در شهرهای مختلف اروپایی به ده‌ها نفر رسیده است. نمی‌دانم چند نفر آنها از راهنمای ما استفاده کرده اند ولی انبوه ایمیل‌هایی که، گاه از دور افتاده‌ترین نقاط ایران، به ما، و طبیعتا خیلی بیشتر به حامد، می رسید/می رسد، نشان می‌دهد که مخاطبین زیادی داشته است. در این مدت بسیاری از لینک‌های این راهنما از کار افتاده‌اند، برنامه‌های تحصیلات تکمیلی در بسیاری از شهرهای مختلف اروپایی متنوع...ادامه مطلب ...
  • خیابان، آکادمی، بازار

    تاریخ تکرار می‌شود در همین ابتدای کار بگویم که خلاصه خوانش من از تحولات ماه‌های اخیر این است که حداقل در رابطه با بخش مالی جنش اشغال نکته محتوایی جدیدی و متفاوتی را عرضه نمی‌کند و جریان جدیدی را به شکل رادیکال نمی‌گشاید. شعارهایی که شنیده‌ایم نکاتی است که بارها در جریان بحران بزرگ سال 2007-2009 بیان شده و واکنش‌های متفاوتی را هم از سوی اقتصاددانان و متخصصان بازارهای مالی به دنبال داشته باشد. از این بابت این جنبش بیش‌تر به بلندگوی خواسته‌های قدیمی‌تر شبیه‌تر است و تا پیش‌برنده مجموعه جدیدی از خواسته‌ها. به لحاظ تاریخی هم جنبش وال استریت اولین اعتراض به بازار مالی نیست و احساسات مشابهی را می‌توان در گذشته نیز سراغ گرفت. تاریخ آمریکا پر از اظهارنظرهای منفی شخصیت‌های سیاسی و حتی روسای جمهور متعددی (جفرسون، تافت و روزولت) به نقش سوداگرانه و مخرب بازار مالی است. آیا این عبارت منسوب به توماس جفرسون ( سومین رییس جمهور آمریکا) که در اوایل قرن 19 بیان شده برای خواننده آشنا نیست؟ "بخش مالی تلاش‌های شهروندان ما را به جای معطوف شدن به تجارت، تولید، ساختمان‌سازی و بقیه فعالیت‌های مفید را منحرف کرده و سرمایه آن‌ها در راه قماربازی، تخریب اخلاقیات و تزریق سم به ساختار نظام سیاسی هدایت می‌کند"   نظام مالی، یار شاطر یا بار خاطر؟ در این‌که رشد بازارهای مالی عامل مهمی برای گسترش و تجاری شدن فناوری‌ها پس از انقلاب صنعتی بوده‌اند کمابیش اتفاق نظر وجود دارد. به سختی می‌توان تصور کرد که در نبود منابع مالی خارجی کارآفرینان و شرکت‌های مختلف می‌توانستند همه هزینه تاسیس و رشد شرکت‌ها و پروژه‌های خود را از جیب خود و خانواده‌شان پرداخت کنند. بر خلاف هیاهوهای موجود بخش حقیقی اقتصاد قطعن مدیون بخش مالی است. به اصطلاح آمریکاییان Wall Street در طول سده‌ها و دهه‌های گذشته در خدمت Main Street (که نماد فعالیت‌های بخش حقیقی اقتصاد است) بوده است. طبعن به موازات خدماتی که بخش مالی ارائه داده است حضور نهادهای مربوط به آن در جامعه تقویت شده است. در طی 50 سال گذشته سهم بازارهای مالی و بیمه در اقتصاد آمریکا از حدود 15 درصد به نزدیک 35 درصد رسیده است. جالب‌تر این‌که تا اوایل دهه 80 دست‌مزدهای این بخش با سایر بخش‌ها برابری می‌کرده است ولی از این دهه به بعد سهم بخش مالی در کل اشتغال به حدود 6 درصد رسیده است ولی سهم دست‌مزدهای این بخش از کل دست‌مزدهای اقتصاد حدود 9 درصد است که به این معنی است که سرانه دست‌مزدها در این بخش خیلی بیش‌تر از سایر بخش‌ها رشد کرده است و این از جمله موارد نارضایتی بخشی از شهروندان است. این ولی فقط یک روی سکه است. همان طور که ضعف بازار مالی در مراحل اولیه توسعه کشورها مانع رشد است، بزرگ شدن بیش از حد بازار مالی هم می‌تواند مخرب باشد، نکته‌ای که برخی مطالعات اخیر دانش‌گاهی هم آن‌را تایید می‌کند. از جمله دلایل محتمل برای این اثر منفی می‌توان به جذب بیش از حد استعدادها و منابع از بخش‌های دیگر به بخش مالی، افزایش ریسک سیستمیک اقتصاد به دلیل وابسته کردن عمل‌کرد بخش‌های مختلف به هم و تمایل به برداشتن ریسک‌های غیربهینه و بیش از حد نیاز اشاره کرد. باور به این‌که بخش مالی بزرگ تحت برخی شرایط می‌تواند حتی اثر منفی داشته باشد البته از جنس مشاهداتی است که برای کشورهایی مثل ما بیش‌تر جنبه تفنن و کنج‌کاوی دارد و هنوز تا رسیدن به آن نقطه فاصله زیادی داریم ولی شاید برای کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس که بخش مالی بسیار بزرگی دارند رگه‌های مهمی از حقیقت در آن نهفته باشد. به این معنی تحقیقات دانش‌گاهی هم با برخی خواسته‌های معترضان هم‌راهی می‌کند که از پیچیدگی، فربهی و تسلط بیش از حد نظام مالی شکایت می‌کنند. شهروندان ناراضی ذکر سوابق مثبت بازار مالی لزومن و همیشه نظر مثبت شهروندان را به دنبال ندارد. بحران بزرگ نارضایتی و بی‌اعتمادی گسترده‌ای نسبت به نظام مالی و بانکی در کشورهای مختلف از جمله در آمریکا به وجود آورده است. نظرسنجی‌های موسسه گالوپ نشان می‌دهد که اعتماد شهروندان آمریکایی به نظام بانکی این کشور طی چهار سال گذشته پیوسته رو به کاهش بوده و درصد کسانی که هیچ اعتمادی به این نظام ندارند از 14 درصد به 36 درصد رسیده است. ذکر یک خاطره شخصی در این‌جا بد نیست. چند هفته پیش آقای لری سامرز (رییس سابق دانش‌گاه هاروارد و وزیر خزانه‌داری اسبق آمریکا که موضوعات بحث‌برانگیز حول عمل‌کردهای او زیاد است) برای جلسه پرسش و پاسخ عمومی در مورد سیاست‌های رشد اقتصادی به دانش‌گاه MIT آمده بود. اولین سوال از طرف مخاطبان را آقای مسنی پرسید که از زبان و شیوه استدلال‌هایش تا حدی می‌شد حدس زد که با پیچیدگی فنی بحث آشنایی ندارد. سامرز جواب سوال اول او را داد ولی سوال‌کننده که ظاهرن قانع نشده بود هم‌چنان پشت تریبون ماند و نظرش را این طور ادامه داد که "همه می‌دانند که ریشه بحران اخیر عرضه CDS‌ها (چیزی شبیه به قراردادهای بیمه اوراق مالی منتشر شده توسط شرکت‌ها و موسسات مختلف) بود!". با این نظر عجیب و قاطع (که البته در لابه‌لای نظرات جنبش اشغال وال‌استریت هم شنیده می‌شود) مدتی در جلسه سکوت حاکم شد و سخن‌ران نگاهی به مدیر جلسه کرد و نهایتن بدون این‌که پاسخی بدهد پیش‌نهاد کرد که نفر بعدی سوالش را بپرسد! مشابه نظری که آقای میان‌سال – که بعدن هم او را در بین جمعیت جنبش اشغال‌ هاروارد دیدم - ارائه کرد را در این سال‌ها زیاد شنیده‌ایم و پاسخ اقتصاددان‌ها هم گاه و بی‌گاه (معمولن از سرناچاری) بی‌شباهت به رفتار دکتر سامرز نبوده است. نکته‌ای که در این بین قابل توجه است و به نظرم در بین دانش‌گاهیان (خصوصن بین اقتصاددان‌هایی که گاه به طرز افراطی و ناراحت‌کننده‌ای عادت به جدی نگرفتن سوال‌هایی که به شکل روشن و سازگار و دقیق صورت‌بندی نشده‌اند دارند) کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد تحلیل موقعیتی است که این پرسش‌گر مثالی ما در آن قرار دارد. از آن روز مرتبن به این سوال فکر می‌کنم که این شکاف شناختی بین مردم عادی جامعه (به عنوان مشتریان و ذینفعان بازار مالی) و تحلیل‌گران و فعالان بازار را چه‌گونه باید پر کرد؟ چرا باید از دید بسیاری از اقتصاددانان مالی بسیاری نوآوری‌های مالی یک پیش‌رفت مهم و کارا به حساب بیاید و همین نوآوری‌ها از دید مردم عادی سرمنشاء یک بحران عظیم؟ پیچیدگی و شفافیت نظام مالی به نظر می‌رسد بخشی از پاسخ به سوال قبلی در ذات فرآیندهای مالی نفهته است. بازار مالی به یک معنی پیچیده‌ترین و انتزاعی‌ترین بازار اقتصادی است و همین پیچیدگی باعث می‌شود تا بسیاری از مکانیسم‌ها و کارکردهای واقعی آن از دید غیرمتخصصان پنهان بماند و به راحتی در مورد آن سوء‌تفاهم به وجود بیاید. فراموش نکرده‌ایم که در جریان بحران گاه بحث‌های داغی بین متخصصان برجسته حوزه اقتصاد مالی در می‌گرفت که هم‌دیگر را متهم به نفهمیدن مکانیسم‌های رفتاری بازارهای مالی می‌کردند. لذا سردرگمی در مورد کارکردها و رفتار بازار مالی حتی در بین متخصصان هم امر غریبی نیست. برای این ابهام‌ها دلایلی می‌توان ذکر کرد: بر خلاف بازارهای دیگر مثل بازار کالا و کار که حداقل موضوع مبادله در آن‌ها موجودیتی ملموس و انضمامی و ایستا است، اکثر مبادلات بازار مالی بر اساس یک کالای انتزاعی شکل می‌گیرد. مثالی بزنیم. وقتی شما در بازار کالا یک کیلو سیب یا یک خودروی نو می‌خرید حدود و صغور تعریف کالا و میزان مطلوبیت مصرف کالا تا حد خوبی برای مصرف‌کننده ملموس و روشن است و بازرسی‌های معمول هم تا حدی زیادی کیفیت محصول خریداری شده را روشن می‌کند. ضمن این‌که موضوع مبادله معمولن ایستا است. یک کیلو سیبی که تحویل مصرف‌کننده می‌شود جریانی از اتفاقات آینده را با خودش حمل نمی‌کند. هر چه هست یک‌جا به مصرف‌کننده منتقل می‌شود. از آن طرف وقتی به یکی از ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین محصولات مالی یعنی خرید سهام یک شرکت نگه کنیم آن وجه ملموس و ایستا و خوش‌تعریف را تا حد زیادی از دست می‌دهیم. اولن برای بسیاری از مردم خیلی روشن نیست که سهام یک شرکت یعنی دقیقن مالکیت بر چه چیزی؟ ثانین موضوع مبادله تا آینده نامعلوم حضور دارد. سهام در واقع مالکیت بر کل سودهایی است که شرکت قرار است تا آخرالزمان بین سهام‌داران پخش کند و این سودها در طول زمان دائمن بالا و پایین می‌شوند. نهایتن این‌که بخش مهمی از قرارداد مشروط به تحقق وضعیت‌های آتی است و لذا رفتار غیرخطی دارد. مثلن اگر شرکت ورشکسته شود حق و حقوق و دارایی سهام‌داران بسیار متفاوت از وقتی است که به آستانه ورشکستگی نزدیک نشده است. موتور و نه دوربین این عنوان کتابی است نوشته Donald Mackenzie که بین جامعه شناسان و علاقه‌مندان به مباحث بازارهای مالی مطرح است. حرف اصلی او (که به یک معنی جدید نیست و همیشه در افواه گفته می‌شده است) این است که مدل‌های جدید ارزش‌گذاری دارایی‌ها (مثل مدل معروف بلک-شولز که جایزه نوبل را برای صاحبانش به ارمغان آورد) صرفن توصیف و تفسیری از جهان نبوده است، بل‌که ابزاری برای تغییر بازار مالی هم بوده‌اند. یعنی با ورود این مدل‌ها و ابزارها شکل‌های جدیدی از قراردادهای مالی بروز کرد که قبلن از اساس در بازار وجود نداشتند و معرفی آن‌ها عملن بر پیچیدگی بازار مالی افزوده است. مثال عینی موضوع فرآیند نوآوری مالی منجر به عرضه محصولات ساختاری است. این محصولات انواع جدیدی از قراردادهای مالی هستند که ساختارشان ترکیبی از انواع قراردادهای مالی است. بسیاری از این قراردادها از ترکیب یک ابزار سنتی مثل سهام یا اوراق قرضه به علاوه یک قرارداد مدرن بیمه‌‌ای (مثلن اختیارات) به وجود آمده‌اند. در مرحله بعدی قراردادهای ترکیبی مختلفی روی مجموعه‌ای از محصولات ساختاری نسل اول نوشته شده و نهایتن این فرآیند مارپیچی منجر به معرفی ابزارهایی شده‌ است که نه تنها ساختار دقیق جریان درآمدی آن‌ها روشن نیست بل‌که قیمت و بازده آن‌ها واکنش‌های غیرشهودی و غیرخطی به اتفاقات مختلف نشان می‌دهد. غیرخطی که می‌گوییم یعنی این‌که مثلن قیمت دارایی – که روزانه تغییر می‌کند و لذا ثروت سرمایه‌گذار را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد – نه تنها تابعی عجیب از میانگین وضعیت آینده است بل‌که مثلن با تغییرات واریانس اتفاقات آینده هم بالا و پایین می‌شود. از ادبیات مربوط به روان‌شناسی تصمیم‌گیری می‌دانیم که انسان‌ها، حتی متخصصان، شهود چندان قوی روی این نوع رفتارها ندارند و لذا به راحتی ممکن است در تخمین ارزش و رفتار آن‌ها اشتباه کنند.   زندگی روزمره شهروندان، درگیر پیچیدگی ابزارهای مالی پیچیدگی یک محصول به خودی خود امر منفی نیست. تقریبن همه شاخه‌های علوم به درجه‌ای از پیچیدگی رسیده‌اند که درک مکانیسم‌های آن‌ها برای غیرمتخصصان ممکن یا آسان نیست. آن‌چه پیچیدگی محصولات و فرآیندهای بازار مالی را مهم می‌کند رابطه نزدیک سرمایه‌گذاری مالی با زندگی روزمره شهروندان خصوصن در کشوری مثل آمریکا است. طبق نظرسنجی‌های گالوپ نزدیک به 70 درصد آمریکاییان معتقد بودند که بحران بزرگ وضعیت مالی خود آن‌ها را تحت‌الشعاع قرار داده یا خواهد داد. به طور ویژه در آمریکا - که برخلاف کشورهای اروپایی فاقد یک نظام مرکزی یا دولتی گسترده و اجباری برای مدیریت بازنشستگی است - بسیاری از شهروندان باید شخصن به فکر سرمایه‌گذاری برای دوران بازنشستگی خود باشند. وقتی به آمار نگهداری دارایی مالی بین خانواده‌های آمریکایی نگاه می‌کنیم حتی در پایین‌ترین دهک‌های درآمدی هم درصد قابل توجهی از خانواده‌ها حداقل یک نوع از سرمایه‌گذاری‌های مالی را در دارایی‌های خود دارند. اقتصاددانان مالی هم در طی چهار دهه گذشته دائمن به افراد توصیه کرده‌اند تا سبد دارایی‌های خود را متنوع کنند تا سرمایه‌گذاری‌های در معرض ریسک‌های بی‌دلیل قرار ندهند. تبعات چنین توصیه‌ای باعث شده که عامه مردم به صورت مستقیم یا غیرمستقیم باید با انواع محصولات مالی پیچیده سر و کار داشته باشند و گاه از چنین مواجهه‌ای گریزی نیست. مثلن افراد مجبورند به صورت مستقیم یا از طریق شرکت‌های مدیریت دارایی برای دوره بازنشستگی خود پس‌انداز کنند. پس‌انداز بازنشستگی افراد نهایتن وارد سبدی از سرمایه‌گذاری‌ها می‌شود که یک فرد غیرمتخصص (یا حتی برخی متخصصان!) تصور دقیقی از آن ندارند. این وضعیت قطعن می‌تواند فرساینده باشد. من آماری از وضعیت ایران ندارم، و تصور هم می‌زنم که این آمار احتمالن موجود نباشد، ولی به نظرم وضعیت برای ایران بسیار متفاوت از این‌جا خواهد بود. احتمالن بخش مهمی از جمعیت ساکن شهرهای کوچک دست‌رسی به بازار مالی ندارند و بسیاری از ساکنان شهرهای بزرگ هم واقعن مشارکت خاصی در بازار مالی ندارند و لذا اثر تغیرات بازار مالی روی زندگی شهروندان ممکن است خیلی مستقیم و روشن نباشد. این 99٪ و آن بحران بزرگ آیا شهروندان بازندگان معصوم بحران مالی بودند یا آن‌ها هم سهی از ماجرا دارند؟ پاسخ این سوال معطوف به درک ما از ریشه‌های بحران بزرگ است. از پاسخ‌های کلیشه‌ای و سهل مثل "بحران ذاتی سرمایه‌گذاری" که بگذریم، همانند همه اتفاق‌های مهم تاریخی پاسخ این سوال احتمالن تا سال‌ها موضوع بحث و بررسی دقیق و مجادله و تحقیق خواهد بود و شاید هم هیچ گاه در مورد ماجرا توافق کامل حاصل نشود. برای بحران بزرگ ریشه‌های متعددی ذکر شده و بحث حباب وام‌های ارزان مسکن یکی از دلایل جدی و قابل تامل است. حتی اگر باور داشته باشیم که رفتار دو بانک شبه دولتی مسوول وام‌های مسکن یعنی فانی‌می و فردی‌می ریشه اصلی مساله نبوده ولی حداقل می‌توانیم باور کنیم که معضل را تشدید کرده و به عنوان علت مکمل عمل کرد. این‌را هم می‌دانیم که بخش عمده این وام‌ها به چه کسانی رسیده بود و این دو موسسه مالی به چه دلیلی سیاست‌ سهل‌گیری در وام دادن را پیشه کرده بودند. بحث بررسی انگیزه‌ها در مقررات‌گذاری موسسات مالی به ما می‌گوید که رفتار مقررات‌گذاران در برابر مقررات مربوط به موسسات بزرگ و مقررات مربوط به مشتریان خرد متفاوت خواهد بود. سیاست‌مداران اصولن دوست دارند که پای‌گاه رای خود را در مزایای نظام مالی شریک کنند و لذا مثلن مقررات مربوط به وام‌گیری آن‌ها را آسان می‌کنند. در این مورد خاص هم چون سیاست‌مداران علاقه‌مند بودند تا نرخ مالکیت مسکن برای گروه‌های کم‌درآمد بالا باشد سیاست وام‌های آسان را تشویق کرده بودند. طبعن آن 1٪ مورد اتهام که نیازی به چنین وام‌هایی نداشتند و مشتری اصلی وام‌ها همان 99٪ بودند. پس 99٪ هم در نهایت ماجرا خود شریک بحران بوده است. حرف من این است که به عنوان یک زیرگروه اجتماعی نمی‌توان در وقت سرخوشی از مزایای یک نظام بهره برد و در زمان بحران خود را کنار کشید و صرفن در موضع مدعی صرف ایستاد. ضمن این‌که مسوولیت سیاست‌گذار و سیاست‌مدار را (در کنار مسوولیت مدیران بخش مالی) نمی‌توان نادیده گرفت. سیاست‌گذاری که برای جلب رای مقررات را به نفع حامیانش دست‌کاری می‌کند به صورت بالقوه قابلیت آسیب‌پذیری نظام مالی را بالا می‌برد. جنبشی که خواهان نظارت و مقررات‌گذاری بیش‌تر بر نظام مالی است از آن طرف قضیه هم باید متوجه تبعات بازکردن پای سیاست‌مداران، که آن‌ها هم مورد انتقاد جنبش هستند، به ماجرا باشد. آیا نجات بانک‌ها، فقط نجات 1٪ بود؟ "پول مالیات شهروندان نباید صرف نجات سوداگران شود!" این جمله را بارها شنیده‌ایم. در این‌که حمایت‌های دولتی موسسات مختلفی را نجات داد شکی نیست. بانک لیمن برادرز درست وقتی که معلوم شد که دولت از آن حمایت نخواهد کرد فرو افتاد. دقیق نمی‌دانیم که اگر بقیه بانک‌ها نجات نمی‌یافتند چه می‌شد ولی دور از تصور نیست که با فرو ریختن چند بانک اصلی دیگر، مجموعه‌ای از موسسات دیگر که این بانک‌ها به عنوان طرف‌قرارداد (Counter-party) آن‌ها عمل می‌کردند نیز دچار معضلات اساسی می‌شدند و نهایتن صدها شرکت تولیدی که مشتریان این موسسات بودند ورشکسته یا دچار افت می‌شدند. اگر به بحث قبلی ارجاع دهیم نجات موسسات مالی در واقع فقط نجات مدیران این موسسات نبود بل‌که نجات ارزش دارایی‌ها و ذخیره پس‌انداز میلون‌ها شهروند عادی هم بود. موضع اقتصاددانان آکادمیک در بحث نجات موسسات بزرگ چیست؟ احتمالن نظرات متفاوت است. برخی با جنبش وال استریت نزدیکی بیش‌تری دارند (هر چند از موضعی کاملن متضاد آن‌ها) ولی احتمالن عمده اقتصاددانان چندان موافق معترضان نیستند. با این همه طیف‌های مختلف اقتصاددانان در مورد مساله کژرفتاری (Moral Hazard) توافق دارند. یعنی می‌‌دانند که اگر دولت تعهد کند که موسسات مالی در خطر افتاده را حفظ کند این موسسات ممکن است با اتکا به این اطمینان‌ها باز دست به ریسک‌های بزرگ بزنند. مقررات‌گذاری معطوف به ریسک کل نظام مالی، بروز کردن استانداردها و نظارت دقیق‌تر و با بسامد بیش‌تر روی موسسات مالی قرار است احتمال این مشکل را کم‌تر کند. ولی همه‌این‌ها نیاز به بسته‌های نجات در آینده را از بین نخواهد برد. من شخصن این قیاس را دوست دارم. ما از یک طرف به افراد می‌گوییم که غذای سالم بخورند و ورزش کنند تا خطر بیماری قلبی‌شان کم‌تر شود. با این همه هم‌چنان آمبولانس و اورژانس و دست‌گاه‌های شوک الکتریکی در مراکز عمومی را هم گسترش می‌دهیم و لزومن استدلال نمی‌کنیم که وجود دست‌گاه شوک الکتریکی (قیاسی برای بسته‌های نجات) باعث می‌شود تا افراد نسبت به سلامتی‌شان بی‌توجه شوند. یا بدتر از آن هیچ وقت نمی‌گوییم که کسی که دچار حمله قلبی می‌شود نباید شوک دریافت کند چون با بی‌توجهی به دستور‌العمل‌ها باعث این مساله شده است. دست‌گاه شوک اتفاقن برای کسانی است که دچار حمله قلبی می‌شوند که ریشه‌هایش احتمالن ترکیبی است از نتایج رفتار خود فرد و مجموعه عواملی خارج از کنترل مثل ژنتیک و آلودگی هوا و غیره. جالب است که در مثال حمله قلبی، خود فرد مهم‌ترین مسوول و فایده‌برنده کلیت ماجرا است. در ماجرای بانک‌ها اتفاقن فایده‌برندگان نجات کسانی غیر از مسوولین قضیه هستند و مسوولیت نجات بیش‌تر می‌شود. منصفانه‌تر است بگوییم که در بحران‌ها مسوولیت بیش‌تری باید متوجه مدیران موسسات شود ولی کلیت موسسه (از جمله سهام‌داران، سپرده‌گذاران و مشتریان) باید تا حد امکان محافظت شوند. به این معنی تعهدات برای محافظت از موسسات مالی به نوعی در خدمت آن 99٪ مورد ادعا است. سوداگران، مظنونان همیشگی این که فعالان بازار مالی (مدیران بانک‌ها و سوداگران) در مظان اتهام‌های جدی قرار دارند تنها یک واکنش احساسی از سوی جمعی از شهروندان ناراضی نیست. اتفاقن محققان آکادمیک در این زمینه با معترضان توافق دارند و درست بعد از بحران توجه جدی به سمت مساله عاملیت (Agency Problem) در بازارهای مالی جلب شده است. به طور خلاصه مساله عاملیت وقتی بروز می‌کند که کسی که استخدام شده تا کاری را انجام دهد بیش از آن‌که به فکر منافع موکلش باشد به فکر منافع خودش است. این مساله تقریبن همه جا به چشم می‌خورد. پزشکان، وکلا و سیاست‌مداران هم گروه‌های دیگری هستند که دائمن در معرض چنین اتهام‌هایی قرار دارند. در این بین یک سری ویژگی‌ها در ذات بازارهای مالی وجود دارد که مساله را پیچیده‌تر و رفع مساله عاملیت را سخت‌تر می‌کند. اول این‌که تقریبن تمام مبادلات عمده مالی باید توسط یک کارگزار (مثلن واسطه سهام، مدیر پورت‌فولیو، کارمند بانک سرمایه‌گذاری و الخ) انجام شود. دوم این‌که محصولات مالی پیچیده هستند و معمولن کارگزار اطلاعات خیلی بیش‌تری نسبت به موکلش دارد. سوم، محصولات مالی در معرض عدم اطمینان‌های فراوان قرار دارند. این در ذات اکثر قراردادهای مالی است. وقتی سهامی را می‌خریم متوجه این نکته هستیم که ممکن است به علت اتفاقات آینده قیمت این سهم افت قابل توجهی بکند. حال اگر زمان گذشت و بلایی سر سهام ما آمد نمی‌توانیم به درستی تشخیص بدهیم که آیا ضعف عمل‌کرد کارگزار و منفعت‌طلبی او باعث این وضعیت بوده یا اتفاقات خارج از کنترلی که به هر صورت اتفاق می‌افتاد. موقعیت بسیار شبیه به وقتی است که پزشکی دارویی را تجویز می‌کند و ما به درستی نمی‌دانیم که ایا عدم به‌بود بیمار به خاطر تشخیص اشتباه پزشک بوده یا به هر حال جزیی از درصد خطایی است که هر روش درمانی دارد. نهایت (و شاید مرتبط‌ترین ویژگی به اعتراض جنبش اشغال) این‌که منافع ناشی از رفتار نادرست بسیار بالا است و متاسفانه به هزینه‌های آن غلبه دارد. کاملن قابل تصور است که سوداگری که صدها مشتری دارد ظرف چند سال محدود کاری کند که لزومن در جهت منافع مشتریان نیست. مثلن در دارایی‌هایی سرمایه‌گذاری کند که بسیار پرریسک هستند. ظرف چند سال اول که اوضاع خوب است این دارایی‌ها سود زیادی تولید می‌کنند و کارگزار هم درصد خوبی نصیبش می‌شود و ثروت زیادی می‌اندوزد. چند سال بعد که اوضاع خراب می‌شود این دارایی‌ها عملن ارزشی ندارند. طبعن مشتریان این سوداگر را اخراج می‌کنند ولی خب اخراج که جبران‌کننده زیان آن‌ها نیست و قانون هم معمولن مانع از این می‌شود که سراغ دارایی‌های شخصی سوداگر بروند و سودهای سال‌های قبل او را به عوض زیانی که وارد کرده طلب کنند. پس بر سر این‌که موقعیتی که فعالان مالی در آن قرار دارند ذاتن برای رفتار نادرست آماده است توافق وجود دارد. صحبت بر سر اصلاح این موقعیت است. مثلن این‌که آیا دست‌مزدهای مدیران و سوداگران مالی باید تحت مقررات دولتی قرار گرفته و محدود شود موضوع بحث جدی بوده و هر چند اقتصاددانان با محدود کردن سطح دست‌مزدها هم‌راهی و موافقت ندارند ولی بر سر اصلاح ساختار بسته‌های پرداخت فعالین مالی توافق وجود دارد. آیا راه‌حل‌های ارائه شده عملی هستند؟ نوآوری پادزهر مقررات‌گذاری لزوم وضع مقررات بیش‌تر روی بانک‌ها و موسسات مالی و محدود کردن قدرت آن‌ها تقریبن جذاب‌ترین و بی‌خطرترین شعار سیاسی در دوره‌های بعد از بحران بزرگ بوده است. با این همه کسانی که از مقررات‌گذاری دفاع می‌کنند یک نکته ساده را در نظر نمی‌گیرند و آن‌هم قابلیت نوآوری در موسسات مالی است. به یک تعبیر می‌توان گفت که اتفاقن مقررات‌گذاری بیش از حد می‌تواند منجر به خلق بحران جدیدتری در آینده شود. وقتی بانک‌ها و موسسات مالی از اتخاذ برخی استراتژی‌های مالی منع شوند به این سمت روی خواهند آورد تا با طراحی محصولات مالی جدید و پیچیده این خلاء را پر کنند. معمولن این محصول جدید (و گاه بسیار پیچیده) کمابیش همان خروجی مالی را تولید می‌کنند که مقررات جدید ممنوع کرده است! با این تفاوت که برای جلوگیری از غیرقانونی اعلام شدن آن‌ها معمولن شفافیت کم‌تری دارند و یا ترکیبی از محصولات مختلف هستند. اگر به بحث قبلی که در آن پیچیدگی را یکی از دلایل نارضایتی شهروندان و نیز فرار از دست مقررات‌گذاران بدانیم، نوآوری مالی عملن در جهت خنثی کردن مقررات‌گذاری رفتار کرده و دوباره منجر به این مشکلات می‌شود. می‌توان بازار مالی را تحت مقررات شدید قرار داد ولی آیا می‌توان نوآوری را هم ممنوع کرد؟
    ادامه مطلب ...
  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش هشتم

    حامد: مگر شما بورس بانک مرکزی نبودید؟ جواد: من با این‌که بورس بانک بودم و تعهد خدمت در آن‌جا را داشتم ولی بانک مرکزی آن‌ روزها در این مورد سخت‌گیری نمی‌کرد و اجازه می‌داد که دانش‌جویان بورسیه بانک به صورت مامور به خدمت در جاهای دیگر هم کار کنند. بخشی از ماجرا به این بر می‌گشت که کسانی که این تصمیمات را در بانک می‌گرفتند نمی‌خواستند که دانش‌جویان رقیبشان شوند. من به دلایل مختلف خیلی بیش‌تر به مشاغل دانش‌گاهی علاقه داشتنم. اول این‌‌که حوزه تخصصی‌ام را به جای اقتصاد کلان به سمت اقتصاد جمعیت برده بودم و بانک مرکزی خیلی برای این تخصص جایی نداشت. دوم‌ این‌که مشاغل دولتی به نظرم خیلی سیاسی می‌رسیدند. نهایتن این‌که به نظرم می‌رسید که با پیوستن به نظام دولتی شانس چندانی برای اصلاح سیاست‌ها نمی‌دیدم. حامد: این را بیش‌تر توضیح می‌دهید. جواد: ببین اگر فکر می‌کنیم که اقتصاددان‌های ایرانی این روزها تاثیر چندانی روی سیاست‌گذاری‌ها ندارند، ممکن است تعجب کنیم که تاثیر آن‌ها آن روزها حتی کم‌تر بود یا حداقل من این طور برداشت کردم. مطمئنم که اگر از طبقه بالا بودم شاید تصور دیگری می‌داشتم. شاید در این صورت شانس بیش‌تری برای این که افراد در راس امور حرفم را بشوند احساس می‌کردم. باید دقت کنید که آن روزها نمی‌شد در مورد موضوعات اقتصادی به راحتی صحبت کرد. غیر از روزنامه‌ها روش دیگری برای بیان عقاید نبود، نه اینترنتی بود و نه وبلاگی. تحمل رژیم برای شنیدن انتقاد هم خیلی کم بود. حتی گفتن این‌که تورم بالا است، که واقعن هم بود، ممکن بود خطرناک باشد. یادم هست که روی مقاله‌ای که هاشم آن‌روزها روی توزیع درآمد نوشته بود نقد داشتم. این یکی از اولین مقالاتی بود که در این رابطه نوشته شد و همانند همه ما هاشم هم با داده‌های "هزینه خانوار" کار می‌کرد. من به او گفتم که تخمین‌های او به طور مشخصی توزیع درآمد در ایران را دست‌پایین تخمین می‌زند (اگر اشتباه نکنم ضریب جینی که پیدا کرده بود حدود 0.5 بود) چرا که نابرابری در توزیع پس‌انداز خیلی بیش‌تر از توزیع درآمد بزرگ‌تر است (چای داغ: نکته جواد این است که وقتی از هزینه خانوار به عنوان پراکسی برای درآمد خانوار استفاده می‌کنیم تا توزیع درآمد را تخمین بزنیم از آماره‌ای استفاده می‌کنیم که نابرابری کم‌تری را نمایش می‌دهد. درآمد حاصل جمع مصرف وپس‌انداز است و لذا اگر نابرابری در توزیع پس‌انداز شدیدتر از هزینه (مصرف) باشد توزیع درآمد نابرابرتر از توزیع هزینه خواهد بود). هاشم نکته من را تایید کرد ولی گفت که حتی همین تخمین محافظه‌کارانه هم باید توسط ساواک تایید شود. این روزها آدم‌ها انواع و اقسام کارها را در مورد فقر و نابرابری و در نقد سیاست‌های حکومت می‌نویسند و به خاطر این نوشته‌ها دست‌گیر نمی‌شوند. خود این یک پیش‌رفت است! حامد: هنوز هم همین تصور را دارید؟ جواد: به نظرم نه! من حتی در این مورد که نمی‌توان روی سیاست‌های حکومت اثر داشت هم اشتباه می‌کردم. همان موقع آدم‌های زیادی در بانک مرکزی و سازمان برنامه بودجه روی موضوعات مهمی کار می‌کردند و لذا فرصت مشارکت در سیاست‌گذاری وجود داشت. مشکل این بود که من از آن‌ها خبر نداشتم. فکر می‌کنم که اگر اقتصاد کلان یا یک چیز کاربردی‌تر دیگر خوانده بودم می‌توانستم این فرصت‌های مشارکت در سیاست‌گذاری را به‌تر ببینم. تصورم در مورد الزامات کار دانش‌گاهی در ایران هم خام بود. تصویر من از فضای آکادمیک ایران بازی موش و گربه با نظام امنیتی شاه بود که آن چند نفری که من می‌شناختم درگیر این بازی بودند. من خیلی ذهنم را محدود کرده بود و فرای چارچوب فکر نمی‌کردم و لذا به این موضوع فکر نمی‌کردم که فضای آکادمیک آینده ممکن است خیلی متفاوت از وضعیت فعلی باشد. من به این نکته دقت نمی‌کردم که علی‌رغم میل حکومت تحقیق و انتشار مقاله دیر یا زود در فضای آکادمیک ایران رایج خواهد شد. این جریان رایج در جهان بود و موجش به ایران هم می‌رسید. شاید اگر یک نفر در هاروارد من را کنار می‌کشید و می‌گفت ببین رفیق 20 سال دیگر اهمیت خاصی نخواهد داشت که تو با کی صحبت کردی، چه قدر برای‌شان جالب بود یا این‌که سر کلاس‌هایش چه گفتی، چیزی که مهم خواهد بود این خواهد بود که چه مقاله‌هایی منتشر کرده‌ای. من به چنین نصیحتی گوش می‌کردم ولی خب حیف کسی به من چنین چیزی را نگفت. حامد: آدم‌های ایران بحث این تغییرات را باز نمی‌کردند؟ جواد: فضای تهران خیلی دورتر از این بود که من را مجبور کند به این فکر کنم که اگر قرار است شغلم را جدی بگیرم – و باید هم جدی می‌گرفتم چون خانواده من ثروت‌مند نبود – باید در فضای آکادمیک باشم و مشغول تحقیق و انتشار مقاله باشم. آدم‌هایی که من می‌دیدم عمدتن از طبقه بالا بودند که زندگی‌شان‌ از زندگی من – که هنوز در یک خانه دوخوابه مشترک زندگی می‌کردم و با اتوبوس این طرف و آن می‌رفتم – متفاوت بود. آن روزها طبقه اجتماعی نقش مهمی در مشاغل خارج از مهندسی و پزشکی بازی می‌کرد. جوانان باهوش طبقه متوسط خیلی تلاش می‌کردند تا خود را وارد فضای مهندسی و پزشکی بکنند. این حوزه‌ها درآمد خوبی داشتند و کارراهه مطمئنی برای کسانی که از طرف خانواده امنیت مالی نداشتند فراهم می‌کرد. اقتصاد خواندن یک جور تسلی‌خاطر برای کسانی بود که نتیجه خوبی در کنکور نگرفته بودند. الان هم شاید تا حدی این طور است ولی اقتصاد در سال‌های اخیر رشد مهمی داشته و تبدیل به مسیر شغلی برای بچه‌های باهوشی شده است که دوست دارند یک شغل جذاب و در عین حال پردرآمد داشته باشند. همان طور که قبلن هم صحبت کردیم، این وضعیت دقیقن یکی از دلایلی بود که افراد دوراندیشی مثل مهدی سمیعی و خداداد فرمانفرماییان بورسیه بانک مرکزی را راه انداختند تا دانش‌جویان برتر کنکور را به سمت اقتصاد و حساب‌داری جذب کنند. هاشم پسران اولین محصول تلاش آن‌ها بود و از همان موقع هم تاثیرگذاری خودش را شروع کرده بود. اگر نگاهی به لیست اقتصاددانانی که آن‌روزها خارج از ایران و در دانش‌گاه‌های خوب مشغول تحصیل بودند بکنید می‌بینید که اکثرن از خانواده‌های‌شان پول می‌گرفتند. قبل از دهه 70 میلادی تامین هزینه‌های تحصیل در این فضا برای خانواده‌های طبقه متوسط امکان‌پذیر نبود. بعد از رشد قیمت نفت در دهه هفتاد بود که افراد متوسط جامعه – مثلن یک مغازه‌دار ساده – می‌توانست هزینه تحصیل دختر یا پسرش در خارج از کشور را بپردازد. اگر خارج از کشور بود تغییر فضا را حس می‌کردی و می‌دیدی که موج جدیدی از دانش‌جویان طبقه متوسط روانه دانش‌گاه‌های خارجی می‌شدند. همین موج جدید اثر مهمی روی جهت‌گیری جنبش دانش‌جویی بر علیه حکومت شاه داشت و این جنبش را قوی‌تر و رادیکال‌تر کرد. ادامه دارد ...
    ادامه مطلب ...
  • مقالاتی در اقتصاد فساد

    MIT یک سنت خوبی دارد و آن‌هم ترم ژانویه معروف به IAP است که به مدت یک ماه – بین دو ترم اصلی – مجموعه فراوانی از کلاس‌های کوتاه‌مدت یا کاربردی یا سخن‌رانی‌های تک‌جلسه‌ای برگزار می‌شود. دوست داشتم فرصت بیش‌تری داشتم و خلاصه‌ای از کلاس‌ها یا سخن‌رانی‌هایی که روزانه می‌روم را برای بقیه می‌نوشتم. در حد توان گاهی خلاصه برخی مباحث را معرفی می‌کنم. برنامه را می‌توانید این‌جا ببینید. یکی از سخن‌رانی‌هایی که دوست داشتم را بن اولکن از دانش‌کده اقتصاد ارائه کرد و موضوعش در مورد فساد در کشورهای در حال توسعه بود. بحثش به لحاظ تئوریک نکته عجیب یا جدیدی نداشت. به طور خلاصه فساد بد است چون هزینه خدمات دولتی را بالا می‌برد، باعث بازتوزیع ثروت از طبقات مستحق کمک به طبقات متصل به قدرت می‌‌شود، اعمال قانون را در جایی که تخلف باعث آسیب به دیگران می‌شود (مثلن رانندگی با سرعت زیاد یا آلوده کردن محیط زیست) ضعیف می‌کند، درآمد مالیاتی دولت را کم می‌کند، به کسانی که مجرم نیستند هم هزینه تحمیل می‌کند و الخ. قسمت جالب کار مربوط به مقالات تجربی او بود که عمدتن در اندونزی و بر اساس طراحی آزمایش تصادفی انجام شده‌اند و سعی می‌کنند تخمین‌های عددی از حد و اندازه اثرات فساد و رفتار افراد تحت مکانیسم‌های مختلف کنترل فساد ارائه کنند. در مورد این روش در پست مفصلی توضیح خواهم داد. برای مثال این مقاله و این مقاله و این مقاله او را ببینید. من البته یک ملاحظه‌ای داشتم که اگر قوانین ناکارا باشند – مثلن بدون توجیه کافی جلوی ورود سرمایه‌گذاران به تولید با بازده مثبت اجتماعی(۱) را بگیرد – یا اگر پرداخت هزینه‌های تخلف مستلزم فعالیت‌های (به لحاظ اجتماعی) ناکارا باشد- مثلن این‌که صرفن برای پرداخت جریمه رانندگی راننده یک کامیون گران‌قیمت باید دو روز علاف شود – فساد (به معنی دور زدن قوانین) یک سری نتایج...ادامه مطلب ...
  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش هفتم

    حامد: لطفن کمی در مورد این نظریه توضیح بدهید. جواد: بر اساس این نظریه ایران یک جامعه فئودالی کلاسیک، یعنی جامعه‌ای که توسط طبقه‌ای از مالکان که دهقانان خودشان را استثمار می‌کردند، نیست. بل‌که جامعه استبدادی از نوع شرقی است که در آن سلطان مالک همه چیز است و مالک و زارع هر دو زیر انقیاد او هستند. شبکه گسترده آب‌یاری ایران که نیازمند سرمایه‌گذاری‌های در مقیاس عظیم توسط یک قدرت مرکزی بود تطابق زیادی با این نظریه داشت. متاسفانه رفتار سیستم امنیتی متوهم و سرکوب‌گر شاه هم در دهه 50 هم با این داستان تطبیق می‌کرد. بسیاری از طرف‌داران فداییان از این نظریه برای توجیه لزوم حرکت‌های چریکی در شرایطی که استبداد سرکوب‌گر وجود دارد و اجازه جنبش‌های طبقه کارگر را نمی‌دهد استفاده می‌کردند. حامد: نقش مالکیت زمین در این تحلیل کجا بود؟ جواد: استدلال‌های له و علیه این نظریه معمولن با موضوع مالکیت زمین هم ارتباط پیدا می‌کردند. مثلن آیا انقلاب سفید شاه واقعن کشور را به سمت سرمایه‌داری هل داده و طبقه کارگر را پیش‌تاز انقلاب کرده بود؟ یا برعکس اصلاحات ارضی صرفن سیاست سلطان مستبدی بود که قصدش حذف مالکان از صحنه قدرت بود؟ طرف‌داران فداییان به صورت مرتب در حال تحقیق و بررسی روی این نوع سوالات بودند. من کم‌کم داشتم از خودم می‌پرسیدم که آیا برخی از آن آدم‌هایی که تابستان قبل و هنگام کار نظرسنجی روستایی دیدم از همین طرف‌داران بودند؟ آیا آن مرد سبیل‌داری که سر میز شام بود داشت مخفیفانه اطلاعاتی را در مورد نتایج اصلاحات ارضی جمع می‌کرد؟ حامد: احتمالن تز شیوه تولید آسیایی در داخل هم نظریه‌پردازان جدی داشت. نه؟ جواد: بلی. از قرار معلوم یکی از نظریه‌پردازان بحث شیوه تولید آسیایی برای ایران احمد اشرف بود. گرچه من نتوانستم تز مشهور او را بخوانم و هیچ وقت ندیدم که راجع به این موضوع بحث کند ولی از نوشته‌های دیگرش این طور برداشت کردم که او این عقیده را دارد که تاریخ ایران را به به‌ترین شکل می‌توان در سایه نظریه تولید آسیایی فهمید. (مقاله مشهور او با عنوان "موانع تاریخی رشد سرمایه‌داری در ایران" در کتاب Studies in the Economic History of the Middle East, که بعدن هم به فارسی ترجمه شد را ببینید) البته از آن طرف آد‌م‌های دیگری را هم ملاقات کردم که خیلی جدی تز اشرف را نقد می‌کردند. مثلن یادم است یکی از فارغ‌التحصیلان جوان یکی از دانش‌گاه‌های آمریکا را دیدم که تزی نوشته بود که علاقه‌مند نبود به صورت عمومی منتشر شود. ولی خب احتمالن چون فکر کرده بود که من ممکن است آدمی باشم که قانع کردنش ارزش داشته باشد یک نسخه از تزش را به من داد تا بخوانم (البته اول آن را حسابی در یک روزنامه پیچید تا لو نرود). من تز او را خواندم و رفتم خانه‌شان تا در مورد تزش با هم بحث کنیم. وقتی نزدیک خانه آن‌ها در یک محله اعیان‌نشین تهران رسیدم دیدم که جلوی خانه‌‌شان ردیفی از سربازان حضور دارند که نه تنها از خانه‌ آن‌ها بل‌که از کل آن کوچه محافظت می‌کنند (بعدها فهمیدم که پدر همین آدم یکی از سرلشگرهای مهم ارتش شاه است). رفتیم داخل خانه و کنار استخر شنایی نشستیم که خدمت‌کاری برای‌مان میوه و چای آورد. ما ساعت‌ها در مورد مارکسیسم، تاریخ مالکیت زمین در ایران و این‌که مالکیت خصوصی زمین نشان می‌‌دهد که یک فرمان‌روای مطلق در ایران وجود نداشته‌ است حرف زدیم. این ترکیب خانه اشرافی و بحث مارکسیستی خیلی صحنه خنده‌داری بود. همان‌جا به نظرم رسید که برای این‌که بتوانی در تهران مارکسیست باشی باید حمایت خانوادگی قوی داشته باشی. چند سال بعد و پس از انشعاب معروف در داخل سازمان فداییان همین آدم به جناح طرف‌دار شوروی فداییان (چای داغ: احتمالن منظور جواد جناح اکثریت است) پیوست. حامد: کار تحقیق چه طور پیش می‌رفت؟ جواد: کم‌کم که داشتم با فضای روشن‌فکری تهران آشنا می‌شدم متوجه شدم که طبقه بالای جامعه ایران چه‌قدر در جنبش‌های ضدسلطنت حضور قوی دارد. یک بخش از وجودم می‌خواست که با این فعالیت‌های سیاسی پیوند بخورم ولی یک نیمه دیگرم تشویقم می‌کرد که کار خسته‌کننده آکادمیک را دنبال کنم. باید پروپوزال را می‌نوشتم و یک سری داده جمع می‌کردم. وقتی به عقب بر می‌گردم و نگاه می‌کنم برایم جالب است که آن موقع هیچ تصوری از سبک زندگی که در سال‌های بعدی با آن زندگی کردم، یعنی زندگی آکادمیک آمریکایی نداشتم و فکر نمی‌کردم که با این سبک زندگی خواهم کرد. در شرایطی که اکثر هم‌کلاسی‌‌های من در هاروارد به این فکر می‌کردند که ده سال دیگر چه موضوعی در اقتصاد داغ خواهد بود که روی آن کار کنند و این‌که‌ آیا به‌تر است که با ارو کار کنند با با فلداستاین یا جورگنسون، همان موقع‌ها من درگیر این سوال بودم که چه طور باید در این فضای پیچیده راه خودم را پیدا کنم، چه طوری از گرفتن یک شغل دولتی در ایران که مستلزم ثناگویی شاه بود پرهیز کنم و این‌که به عنوان یک عضو کم‌تجربه طبقه متوسط شهرستانی چه طور باید ریسک فعالیت‌های سیاسی را تحمل کنم. یک بار به دوستی گفتم که سعیم این است که دور سیاست را خط بکشم و تلاش کنم که یک استاد خوب دانش‌گاه تهران بشوم و سرم گرم کار خودم باشد. ازم پرسید که آیا تصوری از این موقعیت دارم که وسط کلاس درسم یک دانش‌جویی بلند شود و شعار بدهد که "آقا این حکومت ظلمه؟". در چنین شرایطی چه کار میکنم؟ آیا جواب دانش‌جویم را می‌دهم یا او را به کل نادیده می‌گیرم؟ آن‌جا بود که فهمیدم که راجع به موضوع باید بیش از این فکر کنم. آینده من در گرو انتخاب بین تمرکز روی روش‌های نظری یا امپریکال یا خرد یا کلان نبود بل‌که در گرو این بود که سیاستی را انتخاب کنم که دانش‌جویانم کلاسم را به هم نریزند. رمز قضیه هم این بود که به دانش‌جویان نشان دهی که طرف آن‌ها هستی ولی این کار با چنان ظرافتی انجام بدهی که ساواک بو نبرد. چون خودم را در موقعیت آینده استادی دانش‌گاه تهران تصور می‌کردم شروع کردم به نظاره کردن رفتار چند نفر از استادان دانش‌گاه تهران که به نظرم توانسته بودند از این شرایط فرار کنند و الگوی مناسبی برای من بودند. در دانش‌گاه تهران چند نفر استاد چپ‌گرا و روش‌فکر مورد احترام بودند که از جمله آن‌ها دکتر پاکدامن و دکتر جهانبگلو (چای داغ: پدر رامین جهانبگلو و گرداننده حلقه معروف فردیدیه (به کتاب زیر آسمان‌های جهان، مصاحبه رامین جهانبگلو با داریوش شایگان مراجعه کنید)) را یادم هست که به نظرم خروجی آکادمیک خاصی نداشتند. یادم هست که چندین بار باهاشان بحث‌های داغی داشتیم و آن‌ها معتقد بودند که ورود ریاضیات به اقتصاد آن‌را فاسد می‌کند. حامد: چه بحث آشنایی! بعد از چهل سال! جواد: وقتی این عقاید را می‌دیدم به نظرم کسانی که باید ازشان الگو می‌گرفتم خیلی برایم جذاب نبودند. از آن طرف کسی مثل هاشم پسران هم بود که آن موقع‌ها به صورت پاره‌وقت در دانش‌گاه تهران درست می‌داد و به نظرم کسی بود که من می‌توانستم از او تقلید کنم. ولی خب او هم تازه از کمبریج برگشته بود و معلوم نبود که در بلندمدت چه اتفاقاتی برایش می‌افتاد و چه مسیری برایش رقم می‌‌خورد. از قضا چند سال بعد او به سمت معاونت وزارت آموزش و پرورش منصوب شد که بیش‌تر یک انتصاب سیاسی بود و اتفاقن از جنس همان مسیر شغلی بود که من سعی می‌کردم از آن پرهیز کنم. مطمئنم که اگر هاشم در آن پست باقی می‌ماند آدم تاثیرگذاری می‌شد ولی خب خوش‌بختانه، چه برای خود او و چه برای علم اقتصاد، تصمیم گرفت که پیش این‌که خیلی در کار سیاست پیش برود به کمبریج برگردد. ادامه دارد ...
    ادامه مطلب ...
  • بخش جدید در چای داغ: معرفی فیلسوفان معاصر

    من به صورت تخصصی اهل فلسفه نیستم (یا اگر در چارچوب آرزوهایم بگویم هنوز نیستم) ولی خواندن و شنیدن مواضع فلسفی را دوست دارم. امیدوارم پس از پایان مصاحبه‌ها با جواد صالحی در گپ و چای‌های بعدی مصاحبه‌ای که با دوست فیلسوفی خواهم داشت را منتشر کنم و در آن به پرسش‌های مهمی بپردازیم که اساسن فلسفه چیست، به چه کاری می‌آید و چرا باید کلاسیک‌های فلسفه را خواند؟ ولی این سری جدیدی که می‌خواهم بنویسم ربطی به فیلسوفان کلاسیک ندارد و بیش‌تر روی معرفی فیلسوفان و استادان فلسفه معاصر و حتی جوان متمرکز است. یک معضلی که من در ایران مشاهده می‌کنم تاثیر کانال‌های ترجمه و سلیقه مترجمان و شارحان روی تصور مخاطبان از فضای فکری جهان است. خاطرات بسیاری شنیده‌ایم از دوستانی که به واسطه تعدد ترجمه‌های موجود از یک جامعه‌شناس یا فیلسوف یا ادیب غیرایرانی یا به خاطر مطرح بودن نام او در محافل مختلف او را مهم‌ترین اندیش‌مند همه دوران‌ها می‌دانسته‌اند و وقتی در محافل تخصصی‌تر خارج از ایران حضور پیدا کرده‌اند تازه فهمیده‌اند که نام و آرای وی جزو به خلاصه در تاریخ عقاید آن حوزه عملن جای‌گاه مهم دیگری ندارد و جزیی از گفت و گوی معاصر به حساب نمی‌آید. امیدوارم این یادداشت‌های کوچک کمکی کند تا تصور فراخ‌تری از جغرافیای مباحث فکری در جهان ام‌روز داشته باشیم. من به سهم خودم سعی می‌کنم – بدون این‌که داعیه داوری و تحلیل آرای فیلسوفان را داشته باشم – گزارشی از گزیده‌ای ازمهم‌ترین مواضع آن‌ها را بدهم. خواندن و نوشتن در باب هیچ چیزی به اندازه فلسفه و خصوصن فلسفه دین (و نیز کلام جدید) من را به هیجان نمی‌آورد و در من انبساط روحی ایجاد نمی‌کند. لذا حظ شخصی عمیق و ناب مهم‌ترین دستاورد این سری نوشته‌ها است.
  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش ششم

    حامد: از طریق چه موسساتی وارد کار شدید؟ جواد: اول از همه سازمان برنامه! معلوم شد ارتباطات قبلی‌ام با سازمان برنامه اهمیت زیادی دارد. اولین کارم این بود که در اتاق احمد اشرف را زدم. پیش‌نهاد کرد که برای جمع‌آوری داده‌ها با دکتر فیروز توفیق، یک ستاره در حال ظهور در فضای جامعه‌شناسی ایران، که رییس مرکز آمار ایران و دوست نزدیک احمد اشرف بود صحبت کنم ... حامد: دکتر فیروز توفیق هنوز هم در ایران فعال است و در مباحث شهری و جمعیت‌شناسی و جامعه‌شناسی فرد محترم و پیشکسوتی به حساب می‌آد. جواد: من هم اتفاقن آن‌ موقع‌ هم او را فردی یافتم که مهارت‌های کمی و عددی را با علاقه به تحقیقات دانش‌گاهی در هم آمیخته بود. نگهبان‌های قدیمی مرکز آمار هنوز هم سبک رهبری او را در دوران اوج مرکز آمار به خاطر می‌آورند. رفتم مرکز آمار و طبقه بالا که ببینمش. مرکز آمار همان جایی بود که الان هم است، در تقاطع خیابان رهی معیری و دکتر فاطمی. من این ساختمان را الان خیلی خوب می‌شناسم ولی در تابستان 1354 اولین بار بود که به آن‌جا قدم می‌گذاشتم. توفیق به گرمی از من در دفترش در طبقه ششم، اتاقی بزرگ و مزین به اثاثیه فاخر، استقبال کرد که البته شبیه همه اتاق‌های رییسی بود که ارباب رجوع را مرعوب می‌کند. توفیق با دقت به توضیحات من و این‌که می‌خواهم چه کاری کنم گوش کرد. از کلیت ایده تحقیق من خوشش آمد و ازم خواست که آن‌را به صورت یک پروپوزال تحقیق بنویسم و پیشش ببرم. به طور اصولی، توفیق موافقت کرد که مرکز آمار نیروی انسانی و امکانات لازم برای سرشماری در آن چهار منطقه روستایی که فورد قبلن مطالعه کرده بود را در اختیار من بگذارد. الان به‌تر می‌فهمم که: وقتی به ملاقات یک اسپانسر می‌روی اول ایده‌هایت را مرتب کن و روی کاغذ بنویس. این چیزهای مهم را در حین کار یاد می‌گرفتم. حامد: در همان مرکز آمار مستقر شدید؟   جواد: نه! اتاق ندادند بهم. لذا قدم بعدی این بود که جایی را پیدا کنم که بتوانم کار کنم و پروپوزال را بنویسم. بانک مرکزی، که من هنوز به آن‌جا وابستگی داشتم، منطقی‌ترین گزینه به نظر می‌رسید. از شانس من هاشم پسران (چای داغ: استاد برجسته دانش‌گاه کمبریج و دانش‌گاه کالیفرنیای جنوبی و از متخصصان معروف اقتصادسنجی در دنیا) آن موقع‌ها رییس بخش بررسی‌های اقتصادی بانک مرکزی بود. او بعد از اتمام دکترایش در کمبریج به ایران برگشته بود، خدمت سربازی را انجام داده بود، و بانک مرکزی هم این قدر عاقل بود که به او در سن 30 سالگی پست مهمی بدهد. فکر کنم محمد یگانه، اقتصاددان برجسته و رییس آن موقع بانک مرکزی، این تصمیم را گرفت. برایم جالب بود که نظام بوروکراتیک بانک مرکزی چه طور به سبک رهبری پرانرژی و جوان هاشم پسران واکنش نشان می‌داد. او از هم‌کارانش خیلی کار می‌کشید ولی ندیدم که کسی شکایتی بکند. فکر کنم دلیلش این بود که خودش از همه بیش‌تر کار می‌کرد. حامد: پس در بانک مستقر شدید؟ جواد: دوباره نه! یک بار دیگر علایق تحقیقاتی‌ام من را از بانک مرکزی دور کرد. فهمیدم که داده‌های اولیه تحقیق اصلی فورد در موسسه تحقیقات اجتماعی دانش‌گاه تهران موجود است. محققین این موسسه بیش‌تر تحقیقات مهم در مورد اصلاحات ارضی در ایران را انجام داده بودند. موسسه در سال 1337 (1958) درست شده بود و پاتوق جمعی از به‌ترین انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان ایرانی در آن زمان بود. از جمله‌ این‌که توفیق و اشرف هر دو در آن‌جا درس می‌دادند. ضمنن به نظر می‌رسید که آن‌ موقع‌ها مرکز مهمی برای مطالعات انتقادی در مورد جامعه ایران باشد. موسسه درست پشت ساختمان مربعی شکل سازمان برنامه در بهارستان قرار داشت ولی محوطه خودش یک باغ قدیمی قاجار با درختان بلند و ساختمان‌های آجری بود. من رفتم آن‌جا تا با حبیب‌الله زنجانی، که آن موقع‌ها یک جمعیت‌شناس برجسته به حساب می‌آمد ملاقات کنم ... حامد: دکتر زنجانی هنوز هم جمعیت‌شناس معروفی است و فعالیت هم می‌کند. من چندین بار سر کلاس‌ها و سخن‌رانی‌های ایشان بوده‌ام. جواد: زنجانی تایید کرد که داده‌ها روی کارت‌پانج موجود هستند ولی به نظر می‌رسید که خیلی مشتاق نیست که اطلاعات بیش‌تری در مورد آن‌ها بدهد. وقتی مطمئن شدم که کارت‌پانچ‌ها در جای مطمئنی وجود دارند من برگشتم سراغ نوشتن پروپوزالم و سرک کشیدن و کشف فضاهای روشن‌فکری تهران آن روزها. هر چند با سرزدن به موسسه تحقیقات اجتماعی داده‌هایی که دنبالش بودم را به دست نیاوردم ولی خب مهم بود که با آدم‌های دیگری آشنا شدم. موسسه پر بود از کارهای جالب روی اصلاحات ارضی که به علایق تحقیقی من مربوط بود. حامد: جواد این تجربه جالبی است که مراکزی – گاه نه چندان شناخته‌شده - در ایران هستند که به صورت متمرکز روی یک سری موضوعات کار کرده‌اند و برای محقق جوان زمینه را آماده می‌کنند. من هم وقتی داشتم تز فوق لیسانسم را می‌نوشتم همین احساس وصل شدن به دریای تحقیقات قبلی را از رفتن روزمره به کتاب‌خانه مرکز تحقیقات معماری و شهرسازی داشتم. به نظرم مهم است که آدم‌ها در ابتدای کارشان این مراکز بی‌سر و صدا را بشناسند و به آن متصل شوند. برگردیم به تحقیقات موسسه. موارد مشخصی از این تحقیقات مربوط به اصلاحات ارضی را ذکر می‌کنید؟ جواد: مثلن جواد صفی‌نژاد را دیدم که کتاب معروف او در زمینه بنه‌داری در ایران طرز فکر من در مورد اصلاحات ارضی و اشتراک محصول (یا اقطاع که من در کتاب خانم آن لامبتون در موردش خوانده بود) را تحت تاثیر قرار داده بود ... حامد: این خانم لامبتون هم شخصیت جالب و عجیبی است. هم در تحقیقات تاریخی بهش می‌رسیم و هم در کتاب‌هایی که در مورد ماجرای کودتای 28 مرداد نوشته شده اسمش جزو لیست ماموران انگلیسی است. کمی در مورد بنه توضیح می‌دهید. جواد: بنه‌ها در واقع تیم‌های کاری روستایی هستند که بعضی‌ها فکر می‌کردند که بنه‌ها منشاء شکل‌گیری کار تعاونی (هم‌کارانه) در مناطق روستایی به شمار می‌آیند و لذا از حفظ این ساختار حمایت می‌کردند. بعضی دیگر در مقابل آن‌ها را ساختاری کارا و سلسله مراتبی برای استثمار نیروی کار (یا سازماندهی کار) می‌دانستند. هر چه هست معلوم است که مالکی که خودش بر سر زمین حضور ندارد شکل‌گیری این تیم‌های کاری را هدایت می‌کرده است. نظریه اول می‌گوید که اصلاحات ارضی با توزیع زمین‌های انفرادی و تضعیف بنه، به عمل‌کرد اقتصاد روستایی آسیب می‌رساند. بر اساس این نظریه هر چند تولیدکنندگان کوچک ممکن بود رشد کنند ولی این به قیمت تضعیف یک نهاد بومی مبتنی سازمان‌دهی هم‌کارانه کار تمام می‌شد. مبانی این ایده بعدن در شکل‌گری بخش "تعاون" در ایران که الان کم‌تر از 3٪ تولیدناخالص ملی را شکل می‌دهد به کار گرفته شد. از آن طرف، نظریه دوم بنه را شبیه به بنگاه‌هایی می‌دید که از سلسله مراتب به عنوان مکانیسمی برای افزایش تلاش‌ها در محیط کار استفاده می‌کنند. مطمئن نیستم که خیلی‌ها به این نظریه باور داشتند. حداقل جامعه‌شناسانی که من می‌شناختم خیلی به بحث انگیزه و تلاش (که قلب تحلیل اقتصاددان‌ها است) علاقه نداشتند ولی من علاقه‌مند بودم. فضای روشن‌فکری تهران به طور کلی و فضای موسسه به طور خاص غنی بود و من ایده‌ای خوبی برای تحقیقات آینده‌ام می‌گرفتم. ولی خب علاقه به مباحث جمعیتی قوی نبود و لذا من بیش‌تر وقت‌ها با آدم‌ها راجع به چیزهایی غیر از موضوع تزم حرف می‌زدم. حامد: وقتی خاطرات آدم‌های سیاسی را می‌خوانیم می‌بینیم موسسه جای خیلی سیاسی هم بوده. جواد: دقیقن! موسسه جای خیلی سیاسی بود. آدم‌های سیاسی مثل ابوالحسن بنی‌صدر (چای داغ: و حسن حبیبی و غلامعباس توسلی) قبل از رفتن به فرانسه آن‌جا کار می‌کردند. هر از چندی اسم یکی از محققان موسسه را که به زندان افتاده بود می‌شنیدی. مثلن ویدا حاجبی یکی از آن‌ها بود (چای داغ: یک جلد از کتاب داد بیداد خانم حاجبی که خاطرات زنان زندانی سیاسی زمان شاه است در ایران هم منتشر شده است و یادم هست که یک دوره هم مطرح بود). بحث اصلاحات ارضی هم در مرکز بحث‌های سیاسی آن روز قرار داشت، در شرایطی که مبارزان سیاسی به معنی دقیق کلمه در خیابان‌ها می‌جنگیدند. چهار سال از ماجرای سیاهکل گذشته بود و برادر جوان‌تر احمد اشرف یعنی حمید اشراف که از رهبران فداییان خلق بود یک چهره انقلابی برجسته و در حال تعقیب و گریز بود. او یک سال بعد در درگیری در تهران کشته شد. ادامه دارد ...
    ادامه مطلب ...
  • مدلی برای درک تحولات بازار ارز: نسخه ۱٫۴

    در ذهنم در حال توسعه مدلی هستم که رفتارهای اخیر بازار ارز را در قالب یک چارچوب سیستماتیک درک کنم. یکی از مشاهداتم این است که هر وقت قیمت ارز به صورت ناگهانی جهش بزرگی داشته است (مثلن مثل دی‌روز یعنی ۱۲ دی ۱۳۹۰) با افت قیمت در روز بعد مواجه هستیم. (بروزسازی: دوستی تذکر می‌دهد که این قاعده همیشگی نیست و استثنا هم دارد که درست می‌گوید.) این‌ها چک‌نویس‌های ذهن من است و طبعن مثل هر پیش‌نویسی از نقد و نظر بهره می‌برد و اصلاح می‌شود. سوال این است: تغییرات لحظه‌ای و کوتاه‌مدت قیمت ارز را در یک اقتصاد نفتی چه طور بفهمیم؟ خب برای این‌ کار خوب است که ابتدا مدل‌های کلاسیک و استاندارد را مروری بکنیم. این را اشاره کنم که به لحاظ تجربی هیچ کدام از مدل‌ها موفقیت کامل نداشته‌اند و احتمالن ماجرا ترکیبی از چند عامل است. در اقتصادهای صادرات‌محور چندین تئوری عمده مدعی توضیح رفتار “بلندمدت” نرخ ارز هستند. یکی تئوری برابری قدرت خرید است که می‌گوید قیمت ارز در بلندمدت بین دو کشور طوری تنظیم می‌شود که سبدی از کالاهای یک‌سان با ارزهای مختلف باید ارزش یک‌سان داشته باشند. تئوری دوم بحث تقاضای دارایی را پیش می‌کشد و می‌گوید وقتی به هر دلیلی – مثلن تغییر نرخ بهره بانکی – افراد تصمیم می‌گیرند تا یک ارز (مثلن ین) را به جای ارز دیگر (مثلن یورو) در سبد دارایی‌های خود جای‌گزین کنند تقاضا و قیمت ارز محبوب‌تر بالاتر می‌رود تا دوباره تعادل برقرار شود. اقتصاد ایران چه فرقی با این مدل‌ها دارد؟ ۱) در اقتصادهای صادرات‌محور کوچک (مثلن ترکیه) تغییرات نرخ ارز از طریق تحت‌تاثیر قراردادن قدرت رقابت صنایع کشورهای مختلف جریان ورود و خروج ارز به کشور را تغییر می‌دهد. مثلن اگر ارز کشوری بیش از حد قیمت‌گذاری شده باشد قدرت رقابتی صنایع صادراتی‌اش کم می‌شود و لذا ورود ارز خارجی به کشور...ادامه مطلب ...
  • بهره دستوری بانکی و نرخ ارز و طلا

    زیاد می‌بینیم که پیش‌نهاد می‌شود که نرخ بهره بانکی زیاد شود تا با جذب نقدینگی مردم به سمت بانک‌ها از حرکت این نقدینگی به سمت بازار ارز و طلا جلوگیری شده و قیمت این دارایی‌ها کنترل شود. از جمله این پیش‌نهادها این سرمقاله دوستم محمدصادق جنان صفت در دنیای اقتصاد است. فعلن در پرانتز بگویم که حتی روی این اثر نقدینگی و قیمت دارایی‌ها و نیز هماهنگ‌سازی نرخ بهره بانکی و نرخ بهره سرمایه‌گذاری روی ارز و طلا هم که آقا صادق روی آن تکیه کرده هم می‌شود بحث مفصل کرد ولی آن‌را به بعد موکول کنیم. نکته اصلی که من فکر می‌کنم در این مقاله و مقاله‌های مشابه دقیقن متوجه نمی‌شوم استدلال مبتنی بر “افزایش نرخ بهره بانکی —-> کاهش نقدینگی (به اصطلاح رایج در ایران سرگردان)” است. شاید من به علت دانش محدودم از ساختاری نهادی ایران نکته اصلی را متوجه نمی‌شوم و یا شاید استدلال آن‌ها واقعن دچار خطای منطقی و تئوریک است. چیزی که حدس می‌زنم این است که در ته ذهن بیان‌کنندگان این استدلال مکانیسم‌های رایج در دنیا مثل عملیات بازار باز خوابیده است که در آن افزایش نرخ بهره اوراق خزانه باعث انتقال وجوه نقد از طرف دارایی بانک‌ها و موسسات مالی به خزانه بانک مرکزی و لذا کاهش قابلیت وام‌دهی این موسسات و نهایتن کاهش عرضه پول می‌شود. با این همه مطمئن نیستم که در شرایط نرخ بهره دستوری، سرکوب مالی و جیره‌بندی اعتبارات که در ایران شاهد آن هستیم چنین استدلالی معتبر باشد. ما در ایران ابزار پولی (مثلن اوراق قرضه کوتاه‌مدت خزانه) نداریم و لذا سیاست‌گذار نمی‌تواند از طریق بازی با نرخ بهره ابزارهای پولی سیاست‌های پولی را اعمال کند. پس کانال استاندارد عملیات بازار باز منتفی است و نمی‌‌توان از این قیاس استفاده کرد. هر چند از نبودن مکانیسم نرخ بهره بین‌بانکی مطمئن نیستم. می‌ماند استفاده سیاست‌گذار از نرخ بهره‌های...ادامه مطلب ...
  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش پنجم

    حامد: سفرهای دیگری هم به ایران داشتید؟ جواد: بلی. یعنی قبل از این‌که به موضوع نهایی تزم برسم یک گشت فکری طولانی زدم که خیلی هم جالب بود و من را دوباره به ایران برد. یک موقعی در بهار 1975 (1354) یک جزوه دیدم که شرح مطالعه چهار ناحیه روستایی در ایران بود که توسط بنیاد فورد در دهه 50 انجام شده بود. آن موقع‌ها فورد به طور جدی درگیر بحث توسعه روستایی در ایران بود. این مطالعه بخشی از یک پروژه بزرگ‌تر بود که به اعتقاد بنیاد فورد "پایه‌های دموکراسی در ایران" را تعمیق می‌بخشید. اگر به موضوع علاقه‌مند هستید نوشته Victor Nemcheno تحت عنوان That So Fair a Thing Should Be So Frail: The Ford Foundation and the Failure of Rural Development in Iran, را از دست ندهید. مطالعه فورد بر اساس پرسش‌نامه‌های میدانی روستایی انجام شده که شاید آن موقع‌ها جزو اولین تجربه‌های نوع خودش به حساب می‌آمد. دقیق نمی‌دانم که آیا نتایج مطالعه بود که من را به خودش جذب کرد یا این واقعیت که این مطالعه بر اساس مطالعات میدانی انجام شده بود. به هر حال هر چه که بود علایق مختلف من (که آن موقع هنوز در ناخودآگاهم بودند) کم‌کم داشتند با هم جفت و جور می‌شدند: کار روی اقتصاد روستایی ایران، صرف وقت برای کار میدانی و انجام تحقیق مبتنی بر مدل‌سازی دقیق اقتصادی. حامد: خلاصه مطالعه فورد چی بود؟ و چه ربط به تز شما داشت؟ جواد: مجموعه‌ای از مباحث بود که از جمله آن‌ها برجسته‌کردن تفاوت باروری بین این چهار منطقه روستایی بود. الان دقیقم اسم این چهار ناحیه در ذهنم نیست (شاید بتوانم در مقاله‌ای که آن موقع نوشتم اسم‌شان پیدا کنم) ولی یادم است که یک ناحیه‌اش یک منطقه عشایری بود. از آن موقع تا زمانی که من داشتم تزم را می‌نوشتم همه این مناطق مشمول اصلاحات ارضی شده و تغییرات اساسی کرده بودند. من از خودم می‌پرسیدم که آیا باروری تغییر کرده است و آیا ربطی بین تغییر باروری و اصلاحات ارضی هست یا نه؟ حامد: یک شانس خوب برای محقق! به قول معروف یک اثر کمابیش برون‌زا (خصوصن اگر بپذیریم که تفاوت باروری روستایی نقش خاصی روی کلیت اصلاحات ارضی نداشته) برای شناسایی یک مسیر علی (Causal). فکر کنم بشود به عنوان یک مثال خوب سر کلاس‌های درس مطرحش کرد! جواد: دقیقن! من یک ایده‌ای داشتم، که برای آن موقع‌ها ایده خیلی خوبی بود، که مقایسه بین خانواده‌های روستایی قبل و بعد از اصلاحات ارضی می‌تواند مبنایی برای ارزیابی تئوری باروری مبتنی بر "امنیت زمان پیری"، که آن موقع نظریه پرطرف‌داری بود، باشد. اصل حرف این نظریه این بود که خانواده‌های فقیر به این دلیل صاحب بچه‌های زیادی می‌شوند چون فاقد دارایی لازم برای تامین امنیت مالی زمان پیری هستند. لذا اگر امنیت زمان پیری زیاد شود تعداد بچه‌های‌شان کاهش پیدا می‌کند. من هنوز هم فکر می‌کنم که این نظریه تا حد زیادی منطبق بر واقع است. اگر بهش فکر می‌کنیم می‌بینیم که مثلن برای جوامع شکارگر-جمع‌کننده (Hunter-Gatherer) این واقعن یک دغدغه مهم است که وقتی به سنی رسیدند که به علت افت جسمی نمی‌توانند شخصا غذا تهیه کنند بچه‌هایی داشته باشند که ازشان مراقبت کنند و تغذیه‌شان کنند. احتمالن این یکی از منشاء‌های تمایل انسان‌ها برای نرخ باروری بالا و نیز تمایل به فرزند پسر است. حامد: احتمالن بحث "فرزند پسرش" جای بحث زیادی داشته باشد. خصوصن که می‌تواند تابع فناوری تولید غذا در دوره‌های مختلف، نقش‌های جنسیتی درون زا و نوع ساختار خانواده گسترده باشد ولی حالا این را بگذاریم برای بعد. جواد: موافقم. در هر صورت این استدلال با استراتژی توسعه روستایی که نیاز به اصلاحات ارضی برای مقابل با کمونیسم را مطرح می‌کرد هماهنگ بود. جنگ ویتنام در مرکز توجه افراد در دهه 60 و 70 میلادی بود و دولت کندی هم سیاست‌های اصلاحات کشاورزی را به عنوان مهم‌ترین ابزار سیاست اجتماعی برای مقابله با کمونیسم تشویق می‌کرد. به طور ویژه بحث اشتراک محصول یکی از ابزارهای تبلیغاتی کمونیست‌ها شناخته می‌شد. کتاب‌های زیادی نوشته شده بود که دهقانان را عامل اصلی انقلاب‌های جهانی معرفی می‌کرد و از اصلاحات ارضی به عنوان ابزار دفاعی موثر علیه این ماجرا دفاع می‌کرد. یادم هست کتابی می‌خواندم به اسم "انقلاب‌ کشاورزی" که یک استاد جامعه‌شناسی برکلی به اسم Jeffrey M. Paige نوشته بود. خیلی‌ها که روی این نوع مباحث کار می‌کردند سایه جنگ ویتنام را، که آخر سر سال 1975 تمام شد، روی این مباحث حس می‌کردند. حامد: یعنی می‌خواستند با این کار کمونیست‌ها را از بابت وضعیت آرمانی ترسیم می‌کردند خلع سلاح کنند؟ جواد: بلی! البته استدلالی که این گروه می‌آوردند به لحاظ اقتصادی نامعقول جلوه نمی‌کرد. مالکیت زمین (به عنوان یک دارایی برای مصرف زمان پیری) نه تنها دهقانان را تشویق به داشتن فرزند کم‌تر می‌کرد بل‌که به آن‌ها انگیزه می‌داد تا روی زمین‌شان سرمایه‌گذاری کنند که در نتیجه با کاهش رشد جمعیت و افزایش محصول کشاورزی باعث افزایش سرانه غذایی می‌شد. به این ترتیب استدلال مالتوس که از دید ما چپ‌ها آدم خبیثی به حساب می‌آمد رد می‌شد (چای داغ: استدلال مالتوس این است که رشد جمعیت بر رشد تولید غذا فزونی می‌گیرد). نظام مالکیت زمین در ایران خیلی به نمونه کلاسیک اشتراک محصول که از عوامل انقلاب‌های کمونیستی معرفی می‌شد نزدیک بود. این نوع انقلاب در ایران انفاق نیفتاد ولی آن موقع‌ها می‌دانستیم که ترس از کمونیسم در ایران مهم‌ترین عاملی بود که کندی شاه را مجبوربه اصلاحات ارضی دهه 60 (دهه چهل شمسی) کرد. قبلن هم گفتم که من از اول درگیر بحث اقتصاد روستایی بودم. با این بررسی‌های بیش‌تر داشتم به یک ایده مشخص می‌رسیدم. حامد: جواد! برای برخی از ما که درک‌مان از تاریخ معاصر و جنبش‌های دهه 40 و 50 بیش‌تر بر اساس تحولات اقتصاد رسمی و گروه‌های طبقه متوسط و فرودست شهری و حاشیه شهری است این صحبت‌های شما یک زاویه جدید را برجسته می‌کند و آن هم نقش روستاها و نظام کشاورزی به عنوان یکی از پیش‌رانه‌های تحولات سیاسی اجتماعی است. مثلن خود من همیشه به صورت حاشیه‌ای بحث اصلاحات ارضی و نقش ارسنجانی و دیگران در ماجراها را شنیده بودم ولی شنیدن پایه‌های خرد قضیه اهمیت یک سری نکات را برایم برجسته‌تر می‌کند. جواد: اتفاقن برای من علاقه‌ام به بحث اشتراک محصول و اصلاحات ارضی با مسایل سیاسی آن‌روز ارتباط تناتنگ پیدا می‌کرد. در واقع برایم مهم بود که چیزی انجام بدهم که به لحاظ اجتماعی مربوط به واقعیت ایران، موضوعات روز و دغدغه‌های مردم باشد. شاید بحث باروری در فضای آن‌روز خیلی جذابیت سیاسی نداشت ولی از آن طرف بحث اشتراک محصول موضوع سیاسی مهمی بود و موقعی که با رفقا بحث سیاسی می‌کردیم من می‌توانستم بر اساس این نوع مطالعات مواضع سیاسی شخصی خودم را داشته باشم! خلاصه این‌که این موضوع، ترکیب خوبی از علایق سیاسی و اقتصادی من بود که عملن هم جای‌گزین خوبی برای رساله چپ‌گرایانه‌ای که ممکن بود من از اوضاع اقتصاد سیاسی ایران بنویسم (و یک جوری غریزی هم می‌دانستم که باید از آن اجتناب کنم) به حساب می‌آمد. وقتی به عقب بر می‌گردم می‌بینم که در حالی که امواج قوی سعی می‌کردند تا من را از اصل کار منظم و روش‌مند اقتصادی دور کنند من هم تلاش می‌کردم تا پارو بزنم و خودم را در مسیر کار آکادمیک اقتصاد نگه دارم. بحث فرضیه امنیت زمان پیری عملن این پاروی من برای ماندن در مسیر شد. حامد: برگردیم به برنامه تحقیق شما. احتمالن سعی کردید سری زمانی از وضعیت باروری در مناطق پیدا کنید؟ داده‌ها جایی در دست‌رس بود یا خودتان جمع کردید؟ جواد: تصمیم گرفتم که آن چهار منطقه روستایی که در گزارش فورد مطالعه شده بودند را دوباره مطالعه کنم و ببینم که چه کسانی زمین گرفته‌اند و این چه تاثیری روی باروری آن‌ها داشته است. همان طور که شما هم قبلن اشاره کردی به زبان ام‌روزی اگر بخواهیم بگوییم، هدف من شناسایی (Identification) اثر یک برنامه خاص (اصلاحات ارضی) بود و من از تنوع مشاهدات روی زمان و بین روستاها برای شناسایی استفاده می‌کردم. مطمئن بودم که اطلاعات خام مطالعه فورد (کارت پانج‌های آن موقع) باید یک جایی باشد. تجربه کار کوتاه مدت در تابستان 1972 با جورگنسون روی مطالعه مناطق روستایی در کره اعتماد به نفس لازم برای کار با داده‌های خام را به من داده بود. (ارزش یک آموزش خوب که من آن موقع که دریافت می‌کردمش درکش نمی‌کردم). علاوه بر آن من با بحث مطالعات میدانی روستایی هم به خاطر کاری که تابستان بعدش در ایران انجام داده بودم آشنا بودم. لذا می‌توانستم یک کار میدانی جدید را طراحی کنم و بعد یک سری تست‌های اقتصادسنجی هم روی آن‌ها انجام بدهم. خلاصه آماده بودم که خیلی سریع در مقابل جریانی که می‌خواست من را از مسیری که قسمت من بود، اگر چه لزومن انتخاب من نبود، دور کند پارو بزنم. من استاد راه‌نمایم یعنی هاروی لیبن‌اشتاین را، که در واقع اصلن در جریان این ماجراهایی که در ذهن من می‌گذشت نبود، قانع کردم که لازم است که برای جمع‌آوری داده به ایران بروم و از هاروارد هم مرخصی گرفتم. فکر کنم دیگر تا آن موقع استاد راه‌نمایم تا حدی به این اطمینان رسیده بود که از این ایده یک چیز به دردبخوری تولید خواهم کرد. بعدن فهمیدم که از یکی از مقالات درسی‌ام که در آن نظریه بوزروپ‌ را بر اساس داده‌های ایران تست کرده بودم خوشش آمده بود. بهار 1975 بود که احساس می‌کردم علایق و قابلیت‌های من کم‌کم دارند جفت و جور می‌شوند و مسیر شغلی در بحث‌های جدی اقتصادی جلویم در حال باز شدن است. افق کار تحقیق یک هیجان آمیخته با اضطراب، و نه اضطراب صرف، را برایم ایجاد می‌کرد. هنوز هم وقتی یک پروژه جدید را شروع می‌کنم این دو حس را دارم. خلاصه، اوایل تابستان همان سال چمدانم را بستم و راهی تهران شدم. به این اعتماد به نفس رسیده بودم که آماده‌ام که کار جدی بکنم. ولی افتاد مشکل‌ها! ظاهرن ماجرا از چیزی که فکر می‌کردم سخت‌تر و پردست‌اندازتر بود! ادامه دارد... بخش ششم
    ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها