• کلاس های ایران

    ممکن است تا دو سه روز بعد که می روم ایران دست رسی به اینترنت نداشته باشم. بنابراین پیشاپیش می نویسم.

    ظاهرا برنامه های ایران دارد گسترده تر می شود. هفته بعد سفری دو روزه به اراک خواهم داشت. کسی از دوستان آن جا هست غروب گپی بزنیم؟ هفته بعدش هم می روم مشهد. به دوستانی که محبت کرده اند و پیام داده اند خبر دقیقش را می دهم. یک سفر اصفهان هم جور شد. مسعود خان برجیان، حضرت محسن مومنی، حسین آقای نثر ما و بقیه روشن فکران دینی و غیردینی مقیم اصفهان فکر کنم بلاخره زمانش شد خدمت برسیم.

    یکی از دوستان هم زحمت کشیده و لینک کلاس های ثنارای را فرستاده است. کلاس اقتصاد کاربردی برای مدیران فعلا به تاخیر افتاده و شاید شهریور برگزار شود. ولی دوره طرح تجاری و مدیریت رشد برقرار خواهد بود. جهت اطلاع دوستانی که پرسیده بودند کلاس عمومی کرمان یک برنامه دو روزه مدیریت استراتژیک است و لینکش این جا است. با شرکت مجری صحبت می کنم که اگر امکانش بود برای دوستان وبلاگی تخفیف بگیریم. البته سوابق من را خیلی دقیق ننوشته اند و کمی اغراق شده است.

    جلسه اول کلاس گیم شریف را هم فکر کنم هفته سوم مرداد برگزار کنیم. در جلسه اول راجع به طرح کار صحبت می کنم و برای هر کدام از مباحث یک نمونه بازی کلاسیک معرفی می کنم تا چارچوب بحث روشن شود و شرکت کنندگان تصمیم خود را بگیرند. کلاس ترکیبی از مباحث شهودی و ریاضی را پوشش خواهد داد. در مباحث مربوط به فرم گسترده و تعادل نش ممکن است کمی وارد مباحث فنی تر بشویم. همان طور که گفتم خبر دقیقش را می دهم.

    یک نشست باحال هم خواهیم داشت. یکی از دوستان لطف کرده و یک جلسه دعوتم کرده بروم مجله زنان. فکر کنم اسم جلسه چیزی باشد شبیه «تبادل نظر اقتصاد و فمینیسم». فعلا ایده ام این است که کمی در مورد روی کرد اقتصادی به مسایل مربوط به زنان با الهام از کارهای کسانی مثل بکر صحبت کنم. ببینیم من یک نفر آدم خجالتی و ساده حریف دوستان فمینیست که ماشاا… هر کدامشان ده نفر را حریف هستند خواهم شد یا نه؟ اگر کم آوردم خبر می کنم بیایید کمک.

  • اثر ارتجاعی

    به نظر شما اگر بهره وری مصرف انرژی در کشوری افزایش یابد مصرف کل آن در کشور چه تغییری می کند؟ جالب است که بر خلاف حدس اولیه کل مصرف انرژی می تواند بالا برود! این اثر را اصطلاح اثر ارتجاعی (Rebound Effect) می گویند و منظور از آن تحولی در اقتصاد است که در دور بعدی سر و کله اش دوباره پیدا می شود.

    مکانیسم این اثر کمی عجیب خیلی پیچیده نیست. دلیل اول آن این است که وقتی بهره وری مصرف انرژی بالا می رود یعنی مثلا خانه ها در مقابل اتلاف انرژی مقاوم تر می شوند یا خودروها مصرف کم تری دارند «قیمت نسبی مصرف انرژی» کم تر می شود. فرضا شما اگر قبلا برای یک مسافرت صد کیلومتری ده لیتر بنزین مصرف می کردید الان باید پنج لیتر مصرف کنید. در نتیجه مثل هر کالای دیگری وقتی قیمت انرژی پایین رود تقاضا برای آن بیش تر می شود. مثلا حالا که مسافرت خرج کم تری دارد مردم تقاضا برای سفرهای طولانی تر خواهند داشت. یا اگر گرم کردن خانه ارزان تر تمام شود ممکن است اتاق های بیش تری را گرم نگاه دارند یا دوش های آب گرم بیش تر و طولانی تری بگیرند یا در زمستان دمای خانه را بالا نگه دارند و در عوض لباس زمستانی نپوشند و الخ.

    دلیل دیگر به اثر درآمدی معروف است. وقتی بهره وری انرژی بالا رود درآمد کشور بیش تر می شود و در نتیجه تقاضای مردم برای کالاهای مختلف از جمله انرژی افزایش می یابد.

    اثر ارتجاعی را در جایی مثل بازار کار هم می توانیم ببینم. اگر بهره وری نیروی کار بالا برود به علت ارزان شدن نسبی آن تقاضا برایش بالا می رود. برای این که بنگاه ها در انتخاب ترکیب بهینه سرمایه و نیروی کار بیش تر به سمت نیروی کار متمایل خواهند بود. در نتیجه بر خلاف انتظار بی کاری می تواند کم می شود نه زیاد!

  • قربانی عقلانیت خود

    در نظریه بازی ها اصطلاح جالبی است تحت عنوان «قربانی عقلانیت خود شدن». معنی این حرف این است که حریف شما اگر بداند که شما یک بازی گر عقلانی هستید آن گاه مطمئن خواهد بود که شما در هر موقعیتی گزینه ای را انتخاب خواهید کرد که منافع خودتان را بیشینه کند و استراتژی های دیگر را کنار خواهید گذاشت. حتی اگر قبلا تهدید کرده باشید که استراتژی دیگری را در پیش خواهید گرفت.

    فرض کنید مقابل حریفی هستید و حریف می تواند استراتژی جنگیدن یا صلح را در پیش بگیرد. شما به حریف گفته اید که اگر به شما حمله کند شما حمله او را با بمب اتمی پاسخ خواهید داد. این حمله اتمی حریف شما را نابود می کند ولی در عوض به خود شما هم آسیب های جدی وارد می کند. استراتژی دیگر شما این است که حتی اگر حریف حمله کرد با روش های معمول با او بجنگید. در این صورت او از این جنگ نفع خواهد برد ولی شما هم در عوض هزینه خیلی کم تری به نسبت استفاده از بمب اتمی در جنگ خواهید پرداخت. حال خود را در موقعیت حریف تصور کنید. او از شما این تهدید را دریافت کرده که اگر حمله کند با پاسخ اتمی مواجه خواهد شد. ولی در تحلیل بازی فرض می کند که به شما حمله کرده است. آن گاه چون شما یک بازی گر عقلانی هستید «علی رغم تهدید قبلی خود» از بمب اتمی استفاده نخواهید کرد چون در این موقعیت جدید عدم استفاده از بمب فایده بیش تری برای خود شما هم دارد. در واقع حریف با دانستن این که شما عقلانی رفتار خواهید کرد تهدید شما را یک بلوف غیر عملی تلقی می کند و شما قربانی عقلانیت خود شده و نمی توانید جلوی حمله حریف را بگیرید.

    در زندگی روزمره از این مثال ها فراوان است. تهدید دوست خود به این که اگر این کار را بکنی نه من و نه تو ولی وقتی آن کار را بکند شما پیش خود حساب خواهید کرد که خب اگر با او قهر کنم خودم بیش تر از این که قهر نکنم ضرر خواهم کرد پس به تر است کنار بیایم. کارگرانی که تهدید می کنند اگر به خواسته هایشان توجه نشود سرکار نمی روند ولی بعد می بینند که اگر سر کار نروند ممکن است اخراج شوند و وضع بدتر شود. شرکتی که وارد بازار جدید می شود و می داند که حریفش هرگز از ابزار کاهش قیمت برای بیرون راندن او استفاده نخواهد کرد چون در آن صورت خودش هم ضرر بیش تری می کند.

    در تمام مثال های فوق حریف ما با فرض گرفتن عقلانیت ما استراتژی را بازی می کند که ما دوست نداریم ولی عملا هم کاری نمی توانیم بکنیم چون عقلانیت ما حکم می کند در آن لحظه گزینه به تر برای خودمان را انتخاب کنیم. ولی اگر او فرض کند که شما یک عامل صد در صد عقلانی نیستید و ممکن است به دلایل مختلف (از جمله عصبانیت، اصرار برای پافشاری بر روی حرف خود، عدم توانایی در محاسبه دقیق منافع و ضرر خودتان و الخ) ممکن است استراتژی غیرعقلانی را انتخاب کنید آن وقت با احتیاط بیش تری راجع به استراتژی خود تصمیم می گیرد و منافع شما در این بین افزایش می یابد. دقت کنید که این تحلیل برای بازی های غیرتکرارشونده است و اگر بحث بازی تکرار شونده باشد یعنی شما قرار باشد مجددا مقابل حریف صف آرایی کنید ممکن است یک بار ترجیح دهید یک دور استراتزی غیرعقلانی را بازی کنید ولی از این طریق تعهد خود را به تهدید هایتان یا احتمال دست زدن به رفتار غیرعقلانی را نشان دهید و در دورهای بعدی منفعت کسب کنید.

    یک شوخی هم آخر کار بکنیم. حالا فهمیدید که چرا برخی قومیت ها در ایران که در کار کسب و کار موفقند برای خودشان جوک می سازند؟ برای این که حریفشان فکر کند که آن ها عاقل نیستند و لذا خود را از افتادن در دام عقلانیت خود نجات دهند. این رفتار هوش مندانه نیازمند لایه عمیق تری از عقلانیت استراتژیک است. از شوخی گذشته فکر کنم چنین رفتاری را در دنیای کسب و کار زیاد دیده باشید.

  • قاچاق سوخت و تامین اجتماعی

    وقتی یک سری مکانیسم ها خوب کار نکند مکانیسم های دیگری ممکن است نقش آن را بر عهده بگیرند. قاچاق سوخت در ابعاد کوچک و شخصی در واقع نوعی مکانیسم بازتوزیع درآمد و تامین اجتماعی برای ساکنین مناطق مرزی (خصوصا سیستان و بلوچستان) است. دولت این را خوب می داند و در عمل هم چشمش را بر روی چنین چیزهایی می بندد. من عین این قضیه را در کردستان و آذربایجان هم دیده ام که سیاست قاچاق رسما غیرقانونی ولی عملا تحمل شده در واقع به شکلی عامدانه به کار بهبود وضع زندگی مردم منطقه می آمد تا آن ها را از دست زدن به کارهای پرهزینه تر برای جامعه باز دارد. اگر سوخت سهمیه بندی شود یا قیمت آن واقعی شود هزاران نفری که سهمیه پول نفتشان را از این طریق دریافت می کردند عملا تنها راه کسب درآمدشان (شاید به غیر از قاچاق مواد مخدر) را از دست می دهند. در نتیجه یک سوال پیش روی سیاست گذار این خواهد بود که بعد از اعمال سیاست های جدید قیمت سوخت این اثر را باید با چه مکانیسم دیگری جبران کند؟ احتمالا تعجب می کنید ولی شاید یک راهش این باشد که هم چنان در مناطق مرزی مقدار مشخصی سوخت را با قیمتی پایین تر از آن طرف مرز ارائه کنیم. این البته کمی شوخی بود ولی می خواهم توجهتان را به این نکته جلب کنم که قاچاق سوخت یک روش بسیار کم هزینه (از حیث هزینه خود فرآیند) و بدون نیاز به بوروکراسی برای توزیع یارانه بین مرزنشینان است. در واقع در آن بخش از کشور مساله ما سوخت و بنزین نیست مساله مکانیسم تامین اجتماعی است که اگر سیستان بلوچستان رفته باشید اهمیتش را بیش تر درک می کنید.

  • سفر تهران

    اگر خدا بخواهد هفته دیگر می روم تهران و ۲۷ روز می مانم. خیلی خیلی دوست داشتم بیش تر بمانم ولی یک طرفش به این مدرسه تابستانی فلسفه و اقتصاد وصل بود و طرف دیگرش هم به کنفرانس انجمن اروپایی اقتصاد و اقتصادسنجی که اتفاقا امثال در وین و توسط موسسه ما برگزار می شود و فرصتی است که نباید از دست دادش. این طوری باز مثل سال های قبل حسرت یک سفر دو نفره به کردستان و آذربایجان در دل من باقی می ماند.

    این بار قرار شد کمی درس بدهم و تا به خودم آمدم تعداد کلاس ها از حد معقول آن بالا رفت. خدا را شکر یکی دو تاش جور نشد و گرنه معلوم نبود چه بلایی سرم می آمد. فعلا حدود ۹ روز تهران کلاس دارم و چهار روز کرمان و اگر شد دو روز مشهد (اگر فرصتی دست داد شاید یاسر عزیز را هم زیارت کردیم). سه تا از کلاس هایی که تهران دارم عمومی است و توسط شرکت ثنارای برگزار می شود: اقتصاد کاربردی برای مدیران، مدیریت رشد شرکت ها و تدوین طرح تجاری.

    یک کلاس مقدماتی تئوری بازی هم برای بچه های شریف خواهم داشت که برنامه کلاسش را گذاشته ام این جا. نمی دانم شرکت کننده خارج از دانشگاه هم قبول خواهند کرد یا نه؟ فکر کنم لوس بازی های حراست شریف هم چنان پابرجا است.

    از تجربه دفعات قبل یاد گرفته ام که باید روش کارآمدی برای دیدار رفقا پیدا کنم. یکیش همین اعلام سفر کمی قبل از رفتن. دفعات قبل این طور می شد که تعداد زیادی از دوستان را قرار می گذاشتیم که ببینیم و به روزهای آخر می افتاد و نمی شد. تجربه می گوید به تر است آدم بقیه را هر چه زودتر در روزهای اول ببیند چون معلوم نیست بعدش چه می شود. یک راهش هم که پارسال امتحان کردیم و خوب جواب داد دیدار دسته جمعی است. اسباب خیر هم شدیم برخی رفقای وبلاگی مان که هم را ندیده بودند با هم آشنا شوند.

    دارم برای دیدن تهران زیبا و پرخاطره روزشماری می کنم.

    پ.ت: تاریخ کلاس بازی هنوز معلوم نیست. احتمالا نیمه مرداد به بعد خواهد بود. به هر حال به محض مشخص شدن خبر می دهم.

    پ.ت ۲ : از دی روز این سایت بازی در می آورد. فایل شرح درس بازی را برداشتم. شاید اشکال از آن باشد.

  • نسل دوم ایرانی

    از مطالعات مهاجرت می دانیم که مهاجرانی که از کشوری فقیرتر به کشوری ثروت مند می روند و وارد بازار کار می شوند معمولا در مقایسه با جمعیت بومی کشور میزبان در مشاغل مشابه خودشان از قابلیت های شخصی بالاتری برخوردارند. دلیل این مدعا هم این است که آن ها با وجود طی کردن بخشی از آموزش خود در کشوری با سطح توسعه یافتگی پایین تر و احتمالا نهادهای آموزشی با کیفیت پایین تر و نیز با وجود محرومیت از برخی امتیازات شهروندان کشور اصلی مثل تسلط به زبان و دسترسی به شبکه های اجتماعی توانسته اند در رقابت موفق باشند. به عبارت دیگر توانایی های فردی مهاجران مثل پرکاری یا هوش بر ضعف های ناشی از شرایط محیطی آن ها غلبه می کند. البته صورت دیگر همین تئوری این است که مهاجران معمولا قادر به یافتن شغلی می شوند که سطح آن از قابلیت های شخصی آن ها پایین تر است که معنی آن دوباره همین است که از همکاران محلی خود قابلیت های بیش تری دارند.

    حال اگر نگاه خودمان را از خود شخص مهاجر برداریم و به فرزندان او نگاه کنیم شاید بتوانیم حدسی بزنیم. فرزند این شخص از یک طرف شانس به ارث بردن بخشی از قابلیت های فردی والدین را دارد و از طرف دیگر در محیط کشوری توسعه یافته و بر اساس نظام آموزشی و فرهنگ آن جا پرورش می یابد. در نتیجه احتمال این که در آن کشور میزبان جزو افراد موفق شود به طور آماری بالا است. من آماری ندارم ولی بر اساس مشاهدات خودم از توانایی های نسل دومی های خاورمیانه ای که شهروند آمریکا هستند چنین فرضیه ای را پرورانده ام. اگر این فرض درست باشد باید انتظار داشته باشیم فرزندان ایرانیان تحصیل کرده مقیم خارج از کشور باید به طور آماری شانس بالاتری برای مطرح شدن به عنوان یک فرد موفق در این جوامع را داشته باشند.

    البته به این نکته دقت کنید که کشوری مثل آمریکا فقط میزبان ایرانیان نیست. از قرن های دور که بگذریم این کشور در قرن بیستم میزبان جمعیت مهاجر زیادی از کشورهایی مثل مجارستان و آلمان و روسیه و غیره هم بوده است که احتمالا به لحاظ قابلیت های فردی کم از ایرانیان مهاجر نداشته اند. لذا همان تئوری قبلی برای فرزندان آن ها هم صادق است. از طرف دیگر سهم زنان ایرانی را هم دست کم نگیرید. اگر اشتباه نکنم مادران سهم بالاتری در انتقال ضریب هوشی به فرزندان دارند. در سال های اخیر هم تعداد دختران ایرانی که به خارج مهاجرت می کنند و عمدتا هم مشاغل مناسبی را کسب می کنند رو به افزایش است. لذا احتمال داشتن یک نسل دوم ایرانی باهوش (که هوش خود را از مادر به ارث برده است) و با تحصیلات خوب در بیست سال آینده حداقل در آمریکای شمالی بالا خواهد بود.

  • کافه های روشن فکری در ایران

    امروز با مریم صحبت می کردم و تعریف می کرد که با یکی از رفقاش رفته بودند یکی از کافه های روشن فکری کریم خان. چیزهایی که مریم می گفت برای من زنده کننده همه خاطره های تلخ – و تا حد زیادی مشمئزکننده – از محیط های روشن فکری ایران است. از کافه شاپ های پاساژ گاندی گرفته تا برخی جلسات خانه هنرمندان تا کلاس های مجله … و جشن واره ها و مراسم ها. جاهایی که در اشغال روشن فکران و هنرمندان واقعی است و امثال ما امل ها در آن جایی ندارند. ما یعنی کسانی که متاسفانه نه موی دراز داریم و نه ریش چانه ای عجیب و نه شلوار جین خیلی تنگ می پوشیم و نه بلدیم یک نوشته را در چهل سانتی متری چشممان بگیریم و با لحن خاصی بخوانیم و نه می توانیم سیگارمان را در حالی که به سقف خیره شده ایم عمیقا دود کنیم و نه خوشمان می آید برای تحت تاثیر قرار دادن دختر/پسر رو به رویمان راجع به ادبیات و سینمای پست مدرن به صورت غیرقابل فهمی صحبت کنیم و نه آن قدر استعداد داریم که نیم ساعت به دور دست خیره شویم و بعد با شیوه خاصی نمایشنامه مان را بنویسیم. ما که وقتی می ریم کافی شاپ پاتوق جماعت این مدلی بلد نیستیم اسم نوشابه های مخصوص آن جا را بگوییم و چای داغ خودمان را سفارش می دهیم و عوضش پوزخند تحویل می گیریم. ما که هیچ چیزی از احساسات کسانی که دور هم می نشینند و یک نوشته را با هم می خوانند و سخت تحت تاثیر قرار گرفته و همه با هم احساساتی می شوند و سرشان را تکان می دهند نمی فهمیم – این یکی اتفاقا شامل برخی رفقای سابقا شریفی ما هم می شود که رفتار مصنوعی شان گاه خیلی خنده دار است-. ما که در کلاس های فلسفه ای که محل تجمع نیهلیست های پست مدرن بود آدم های غیر قابل تحملی بودیم و به طور آشکاری مورد بی احترامی قرار می گرفتیم و خلاصه همه ماهایی که ادا و اصول پیچیده روشن فکران و هنرمندان ایرانی را بلد نیستیم. یادش بخیر موسسه معرفت و پژوهش و دفتر مطالعات فرهنگی دانشگاه که جایی برای روشن فکران بودند و از این اداها در آن ها خبری نبود و آدم ها مجبور نبودند برای اثبات خودشان دست به کارهای عجیب و غریب بزنند.

    من خوب تیپ هنری – فرهنگی آن مدلی نیستم ولی به هر حال هفته ای حداقل سه چهار بار به کافی شاپ های مختلف وین می روم. چیزی که این جا ندیده ام کلاس گذاشتن و ادا اصول در آوردن است. کافه هایی رفته ام که تریپ روشن فکری است ولی مردم مثل آدم نشسته اند و خیلی متین راجع به موضوعات مورد علاقه شان صحبت می کنند. شاید به این خاطر که به جای این که همه چیز آن – اعم از آدم ها و تزیینات – کپی بی کیفیت دست چندم باشد در و دیوارش پر عکس آدم های واقعی است که زمانی در این کافه ها رفت و آمد می کرده اند و با نوشته هایشان دنیای فلسفه و علم را دچار تحول کرده اند.

  • تابع مطلوبیت چیست؟

    احتمالا از یک طرف بارهای بار این کلمه «مطلوبیت» یا همان یوتیلیتی (Utility) را از زبان اقتصاددانان شنیده اید و از طرف دیگر شاهد نقدهای زیادی بودیده اید که به اقتصاددانان ایراد می گیرند که انسان ها را محدود به لذت های مادی می کنند یا می گویند رفتار کسی که جانش را فدا می کند چگونه با مفهوم مطلوبیت قابل توضیح است. متاسفانه عمده این نقدها به خاطر عدم آشنایی با مفهوم درست تابع مطلوبیت کاملا بی ربط به موضوع است. فکر کردم شاید بد نباشد کمی دقیق تر به این مفهوم به ظاهر بدیهی بپردازیم.

    مطلوبیت در مفهوم قدیمی آن (تا پایان نیمه اول قرن بیستم) نشان گر سطح لذتی بود که یک فرد از مصرف یک کالای خاص کسب می کند. با این برداشت از مفهوم مطلوبیت ها من سیب را به گلابی ترجیح می دهم چون مطلوبیت ناشی از سیب برای من بالاتر از مطلوبیت ناشی از مصرف گلابی است. به عبارت دیگر مطلوبیت «علت» ترجیحات انسان ها است. احتمالا مفهومی که در ذهن بسیاری از مردم است به این توصیف نزدیک است. نقدهای موجود هم عمدتا بر اساس این نوع برداشت از مفهوم مطلوبیت صورت می گیرد.

    مطلوبیت اما در معنی مدرن آن نه تنها حاوی هیچ اطلاع خاصی از «سطح لذت» ناشی از مصرف یک چیز نیست بلکه حتی آن رابطه علت و معلولی بین مطلوبیت و انتخاب افراد هم وجود ندارد. در واقع مطلوبیت چیزی جز یک مفهوم جعلی که کار ما را در مدل سازی رفتار انسانی راحت می کند نیست. این مفهوم چگونه تعریف می شود؟

    فرض کنید شما را در مقابل تمامی انتخاب های موجود در دنیا قرار می دهند. از خوردن یک سیب و دو سیب و یک گلابی و دو گلابی و رفتن به مشهد و عبادت و لهو و لعب و کسب علم و قدم زدن در طبیعت و کمک به دیگران و خلاصه هر انتخابی که می تواند پیش روی شما باشد. به شما می گویند در ذهن خود بین انتخاب این گزینه ها تصمیم بگیرید. شما مثلا ممکن است یک سیب را به یک گلابی ترجیح بدهید ولی دو گلابی را به یک سیب ترجیح بدهید و یک کیلو گوشت را به دو تا گلابی و کمک به یک آدم فقیر را به مصرف یک کیلو گوشت و الخ. حالا این فهرست مرتب شده را در نظر گرفته و به هر کدام از گزینه ها یک عدد نسبت بدهید. تنها شرط قضیه این است که اگر یک گزینه ای به گزینه دیگر ترجیح داده شد عددی که به عنوان مطلوبیت به آن نسبت داده ایم باید بالاتر باشد. مثلا من اگر یک سیب را به یک گلابی ترجیح می دهم می توانم به مطلوبیت ناشی از مصرف سیب عدد ۱۰۰ یا ۱۰۰۰ یا ۱۰۰۰۰ و به گلابی ۹۰ یا ۹ بدهم. همین. تمام شد. تابع مطلوبیت ساخته شد. ما الان تابعی داریم که انتخاب های ما را به عنوان ورودی گرفته و یک عدد به عنوان مطلوبیت به ما پس می دهد. در این جا در واقع ما به خاطر این که مطلوبیت سیب بالاتر از گلابی است آن را انتخاب نمی کنیم بلکه اگر به هر دلیلی – که به اقتصاددان ها مربوط نیست- سیب را به گلابی ترجیح بدهیم مطلوبیت بیشتری به آن «نسبت» می دهیم.

    احتمالا حدس می زنید که اولا تابع مطلوبیت با این تعریف هیچ اطلاعی از سطح لذت دربر ندارد و فقط موقعیت نسبی گزینه ها را نشان می دهد و ثانیا تابع منحصر به فردی نیست. در واقع اگر یک تابع مطلوبیت را تحت یک تبدیل خطی مثبت قرار دهیم (یعنی به آن عدد مثبت اضافه کنیم یا همه عدد های آن را در عدد مثبتی ضرب کنیم) تابع مطلوبیت معادل قبلی به دست می آوریم چون رتبه نسبی انتخاب های ما هیچ تغییری نکرده است. به زبان خودمانی تابع مطلوبیت قدیمی معدل دانش آموزان را گزارش می کرد و تابع مطلوبیت جدید فقط رتبه آن ها را در کلاس. چون به این نتیجه رسیده بودیم که محاسبه معدل کار غیر ممکنی است. حالا اگر کسی می خواهد نقد کند باید به این مفهوم جدید نقد داشته باشد. اقتصاددان ها در بحث نظریه تصمیم در مورد مسایل و کم بود های این تعریف بحث می کنند. مثلا این سوال را مطرح می کنند که اگر افراد نتوانند بین دو گزینه به یک تصمیم برسند و یکی را انتخاب کنند (به زبان ریاضی وقتی فضا تحت عمل گر مقایسه تمام نباشد) آن وقت مطلوبیت چگونه تعریف می شود؟

  • دو سایت اقتصادی

    مدرسه تابستانی فلسفه و اقتصاد وین از امروز به مدت دو هفته برگزار می شود و من هم توانستم پذیرش همراه با پرداخت نصف شهریه را بگیرم. قطعا سعی می کنم گزارش سخن رانی ها را بنویسم ولی علی الحساب می توانید بعضی از پاورپوینت ها را در لینک مربوط به Schedule مشاهده کنید.

    ضمنا توصیه می کنم نگاهی به سایت فروم تحقیقات اقتصادی (ERF) بیندازید. این فروم به نوعی شبکه اقتصاددان های کشورهای شمال آفریقا و خاور میانه است و در آن می توان راجع به محققین اقتصادی در این کشورها و برخی مقاله هایشان اطلاعات به دست آورد. سمینارهای سالیانه ای هم دارند که اصل مقاله هایشان قابل دسترسی است. برای من این فروم دو حسن داشته است. یکی این که وقتی مقاله ای راجع به کشورهای مشابه ایران لازم دارم ممکن است بتوانم در آن جا پیدا کنم (همین هفته پیش مقاله ای راجع به بحث اندازه دولت در خاورمیانه یافتم) و دیگر این که با خواندن مطالب آن می توانم راجع به سطح علمی و دغدغه ها و مسایل مورد علاقه محققین اقتصادی در کشورهای دور و بر خودمان بیش تر بدانم. اگر اشتباه نکنم دکتر هادی صالحی اصفهانی و دکتر مشایخی هم جزو افراد موثر در تشکیل این فروم بوده اند.

  • ضربه ای که از جزییات می خورم

    ۱) امتحان های سال اول تمام شد و به خیر گذشت. الان دیگر همه هم کلاسی ها و اساتید می دانند که من یک نقطه ثابت برای نمراتم دارم: بی پلاس. هر وقتی نمره ای اعلام می شود همه می پرسند بی پلاس؟ و معمولا هم جواب مثبت است. به قول یکی از دوستان تفاوت ها در مارژین مشخص می شود. تفاوت کسی مثل من و شاگرد زرنگ های کلاس هم در همین فاصله بین بی پلاس و ای ماینس یا ای است. تفاوتی که با حضور منظم سر کلاس و جزوه نوشتن و تحویل مرتب تمرین ها و دقت به همه جزییات حاصل می شود و من فاقد آن هستم.

    ۲) استاد اقتصاد خرد دو – معروف به تاف گای، استاد سخت گیر- در توسعه نظریه تعادل عمومی با استفاده از روی کرد توپولوژی دیفرانسیل سهم داشته است. او اولین کسی بوده که ثابت کرده تعداد نقاط تعادل در اقتصاد عددی فرد است. دور از انتظار هم نیست که دکترای ریاضیات داشته باشد.با این پیشینه من فکر می کردم او باید کسی باشد که به ریاضیات خیلی بیش از اقتصاد علاقه داشته باشد ولی اتفاق جالبی برایم افتاد که درست خلاف این را ثابت کرد. در هر دو امتحان میان ترم و پایان ترم نمره ای که او به ورقه من داده بود خیلی بیش تر از نمره ای بود که حل تمرینش داده بود. اختلافشان هم بر سر نوع نوشتن من است. استاد حل تمرین ورقه را به دقت تصحیح کرده و هر دو بار به من سی داده بود. استاد ریاضی دان اما معتقد بود که من شهود درستی روی مساله ها داشتم و نکته اصلی را با روش هایی مثل کشیدن شکل یا توضیح جواب بیان کرده ام پس باید بخش مهمی از نمره ام را بگیرم. آخر سر هم نظر استاد بزرگ غالب شده و نمره بی پلاس همیشگی را دریافت کردم. با این روی کرد من اصطلاح جدیدی وارد زبان هم کلاسی های ما شده است: اثبات با کشیدن شکل Proof by Drawing ولی نکته بامزه این که یکی از بچه ها که از این نمره گرفتن های این شکلی من ناراضی بود و سعی کرده بود روش من را در پایان ترم تقلید کند با شکست مواجه شد و نتوانست از طریق اثبات با کشیدن شکل نمره بگیرد

    ۳) بعد از امتحان استاد حل تمرین به نیابت از استاد بزرگ یک ساعتی باهام صحبت کرد. گفت استاد با این نوع نمره دادنش در واقع قصد داشته پیامی را به من بدهد و آن این که من باید راه خودم را بروم و روی قابلیت های خودم تاکید کنم. این قابلیت ها به قول آن ها توانایی صورت بندی مساله و دیدن سریع راه حل است. نقطه ضعف هم همان که گفتم: بی دقتی در استفاده از زبان ریاضی برای نوشتن راه حل. به نظر استاد من مشاور خوبی می شوم ولی اگر به این سبک نوشتن ادامه دهم نمی توانم مقاله های زیادی حداقل در ژورنال های اقتصادی چاپ کنم چون داوران به این نوع دقت در به کارگیری تعاریف و مفاهیم حساس هستند. حالا یا باید روی این بخش وقت بگذارم یا به سراغ حوزه هایی در اقتصاد بروم که بیش تر روی مفاهیم تاکید می کنند. این را خودم از قبل می دانستم ولی استاد باهوش از روی دو صفحه ورقه من همین را فهمیده است.

    ۴) بعد از این که از استاد تئوری بازی نمره همیشگی را گرفتم رفتم پیشش و گفتم چرا A نشدم? خندید و گفت:
    Hamed! Hamed! Listen, you have nice ideas but you don’t execute them precisely on the paper. Having an idea is not enough , you should also think about the integration.
    پیام او دقیقا همان پیام قبلی بود.

    تقریبا روشن است که یک دلیل این وضعیت فاصله ای است که بین تحصیل در لیسانس مهندسی و دوره تحصیلات تکمیلی اقتصاد برای من رخ داده است. شاید اگر شش سال جوان تر بودم و در بیست و دو سالگی اقتصاد خواندن را شروع می کردم خیلی کم تر با چنین مشکلی برخورد می کردم. البته شاید آن موقع دیگر بابت شهود و ایده نمره زیادی نمی گرفتم. به هر حال این دو پیام قوی که هفته گذشته از دو استاد کاملا قابل اعتمادم گرفتم موضوعی برای فکر کردن برایم شده است. یا باید راه خودم را بروم و یا بیش از چیزی که الان وقت می گذارم روی دقیق نوشتن هزینه کنم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها