• خستگی از نقد

    به قول یکی از دوستانم خود واقعی ام از خود وبلاگی ام غیرمنطقی تر و انسانی تر است. یک تفاوت دیگر هم این است که در زندگی واقعی اهل جنگ و جدل و دشمن تراشی نیستم و بیش تر ترجیح می دهم با آدم ها رفاقتی به هم بزنم. جوری که دو سه باری که با یک آدم واقعی “قهر” کرده ام آن قدر از این قهر بودن و از این دشمن داشتن اذیت شده ام که بلاخره به لطف محبت طرف مقابل و بالا و پایین پریدن خودم یک جوری ماجرا را حل کرده ایم. با این همه در موقع نوشتن و در داخل فضای وبلاگی مجبور هستم که روی حرف هایی که فکر می کنم درست است خیلی دقیق بایستم و حرف هایی که فکر می کنم درست نیست را بی رحمانه نقد کنم و بحث کنم و احساساتی هم به خرج ندهم و به قول یکی از وبلاگ نویسان عزیز که بهم لطف داشت مثل آلمانی ها مطلب بنویسم. واقعیتش این است که در عالم واقع اتفاقا خیلی هم ایرانی ایرانی هستم و خوشبختانه یا متاسفانه ذره ای از آن رفتار آلمانی در وجودم نیست.

    به خاطر همین روحیه ایرانی است که از این کشمکش ها خسته و افسرده می شوم. حتی اگر “فکر کنم” که حق با من بوده و حتی اگر فکر کنم که طرف مقابل را قانع کردم یا او را شکست داده ام باز این که یک نوع “ستیزه” و “مخالفت” و “گیردادن” در میان باشد و از این که دشمن تراشی کرده ام و عده ای را آزرده ام و رفاقت احتمالی آینده را تخریب کرده ام اذیت می شوم. این دو روز اصلا دل و دماغ نداشتم و وقتی به دلیلش فکر کردم به نظرم رسید عاملش بحث های سنگینی بود که چند روز قبل با گروهی از دوستانی داشتم و تازه منشاء بخشی از آن ها هم سوء تفاهم ها و موضع گیری های اولیه بیهوده بود که می شد اصلا در میان نباشد. فراموش نکنید که نقد بدون غرض و مستقل از شخصیت نویسنده و الخ در عمل محقق نمی شود و همیشه نقد تا اندازه ای آلوده به مسایل حاشیه ای می شود.

    سعی کردم از این تجربه یک درس و هشدار مهم برای دنیای واقعی خودم بگیرم. به نظرم اگر بخواهم بعدا درعمل هم به جای این راحت کار خودم را بکنم این قدر درگیر کوبیده شدن و کوبیدن و نقد طرف مقابل باشم فکر کنم در عرض چند ماه کارم به بیمارستان بکشد. در ایران هم که تیپ هایی مثل ما به اندازه کافی هم مخالف دارند و هم تا دلت بخواهد موضوعاتی که نمی توانی جلوی خودت را بگیری و در نقدش ننویسی فراوان است. در نتیجه اگر قرار باشد حضور عمومی داشته باشی باید هر روز منتظر چنین کشمکش هایی باشی. مگر این که یاد بگیری که از کنار خیلی حرف ها بگذری و خیلی جاها که به نظرت می رسد حرف بی ربط یا غلط گفته می شود سکوت کنی یا اگر جایی خودت مورد نقد یا توهین قرار گرفتی اصلا واکنش نشان ندهی. این روحیه ایرانی من مانع از چنین رفتاری می شود. نمی دانم چه باید بکنم.

    پ.ن: بعد نوشتن مطلب دیدم پویان هم مطلبی در همین راستا نوشته. خواستم بگم رفیق من هم بریده ام. خیلی نگران نباش.

  • سهمیه بندی بنزین

    دولت و مجلسی که از تورم غول بسازد و بخش عمده سیاست های اقتصادی را ذیل مهار تورم خلاصه کند و سعی کند قیمت کالای مضری مثل بنزین را در یک پنجم مقدار واقعی آن تثبیت کند دست به کارهای عجیب و غریب هم می زند. ظاهرا از مهرماه قرار است بنزین سهمیه بندی شده و از خارج هم چیزی وارد نشود. طبق گفته نعمت زاده معاون وزیر نفت به این ترتیب عرضه بنزین ۴۲ درصد کاهش خواهد یافت. از دی شب که خبر ماجرا را خوانده ام از عصبانیت به خود می پیچم از این همه خطاهای ساده در سیاست گذاری مملکت و از این همه دخالت در ساده ترین تصمیم مردم یعنی تصمیم گیری در مورد میزان مصرف خودرو شخصی شان. نصف شب نشستم و مطلب طولانی برای شرق و رستاک نوشتم ولی این جا یکی دو چشمه از نتایج این سیاست را که مربوط به حمل و نقل عمومی است می آورم.

    طبق سیاست جدید قرار است عرضه بنزین یک باره ۴۲ درصد کم شود و این یعنی این که حجم استفاده از خودروهای شخصی نیز اجبارا باید به همین میزان کم شود. آیا واقعا مردم می توانند به یک باره تا این حد از حجم سفرهای خود بکاهند؟ جواب دقیق را نمی دانیم ولی می توانیم از خودمان بپرسیم که چند درصد از مصرف بنزین مملکت به خاطر علاف گشتن یا روشن نگه داشتن موتور پشت چراغ قرمز و تنظیم نبودن موتور هدر می رود که بتوان با صرفه جایی در آن یک باره ۴۲ درصد از مصرف را کم کرد؟ اکثریت مردم همین قدر از خودروشان استفاده می کنند که سر کارشان بروند و برگردند منزل و خریدی بکنند و بچه ها را به مدرسه برسانند و شاید آخر هفته ای جایی بروند. در کوتاه مدت هیچ کدام از این سفرها یا قابل حذف نیست و یا حذف آن لطمه زیادی به رفاه شهروندان وارد می کند. با این همه وقتی بنزین کافی برای ماشین شخصی نباشد مردم طبیعتا مجبور خواهند شد به وسایل نقلیه عمومی رو بیاورند. پس بر صف طولانی منتظران تاکسی و اتوبوس افزوده خواهد شد و لازم است به همین نسبت بر عرضه حمل و نقل عمومی افزوده شود تا تعادل برقرار شود. دقت کنید که بازار حمل و نقل از یک طرف با محدودیت افزایش قیمت مواجه است و از طرف دیگر کشش آن بسیار پایین است. نهایتا این است که بازاری نیست که بشود تقاضای پاسخ نداده در آن را باقی گذاشت. مردم باید سرکار خود بروند. حال سوال این است که این عرضه اضافی برای متقاضیان جدید از کجا باید تامین شود؟ فراموش نکنید که مسافرکش های غیررسمی هم بنزین اضافی دریافت نخواهند کرد و لذا عرضه خدمات از سمت آن ها به شدت کم خواهد شد. تنها نیرویی که بر عرضه خواهد افزود تمایل خودروهای تک سرنشین غیرمسافرکش برای مسافرکشی در حین طی مسیر است که البته زمانی عملی می شود که قیمت غیررسمی مسافرکشی در اثر این شوک تقاضا به اندازه کافی بالا رفته باشد.

    حالا خود را در موقیت راننده تاکسی تصور کنید. باز طبق این سیاست قرار است تاکسی ها روزی سی لیتر بنزین دریافت کنند. وقتی بنزین سهمیه بندی شود مردم عادی مجبور خواهند نیاز خود به بنزین اضافی را از بازار موازی تامین کنند. با کاهش ۴۲ درصدی در عرضه، قیمت بنزین در این بازار بسیار بالا خواهد بود (احتمالا بیش از قیمت جهانی). راننده های تاکسی در یک تصمیم عقلانی ترجیح خواهند داد به جای ۱۲ ساعت رانندگی و تحمل ریسک تصادف و زیان استهلاک خودرو راه ساده تر را انتخاب کنند. سی لیتر بنزین سهمیه روزانه را همان بغل پمپ بنزین به واسطه بازار سیاه بفروشند و از این طریق درآمد خالصی بیش از کل کارکرد روزانه خود کسب کنند و بقیه روز را استراحت کنند. در واقع تاکسی ابزار خوبی برای توزیع رانت بین رانندگان خواهد شد. زمان جنگ قنادی ها سهمیه شکر با قیمت خیلی پایین داشتند و از این رهگذر خیلی هایشان ثروت مند شدند. سهمیه را می گرفتند و شکر کم یاب در بازار را با قیمت خوبی می فروختند. اصناف دیگری مثل آهن فروش ها و داروخانه ها و شرکت های موادغذایی هم زمانی از این نوع رانت بهره مند شده اند. حالا تاکسی ها همین کار را خواهند کرد. ضمنا دوستان مهندس و مدیریت خوانده لطفا راه حل های فنی برای مساله پیش نهاد نکنند. کنترل کیلومتر سنج و تاکسی متر و نظارت بر کارکرد و از این قبیل سیاست ها فقط یک نتیجه خواهد داشت: بخشی از رانت تاکسی را به آمپرساز و مامور کنترل و غیره منتقل کرده و آن ها را هم در این رانت شریک خواهد کرد.

    ماجرا ابعاد دیگری هم به خود خواهد گرفت. تاکسی خودش قیمت پیدا خواهد کرد. یادم هست که کسی را می شناختم که در بازار تهران مغازه داشت ولی مشکلش این بود که برای رفتن از منزلش در گیشا به بازار باید از طرح ترافیک رد می شد. او مساله را به شیوه خودش حل کرده بود. تاکسی خریده بود و با آن به مغازه می رفت و بر می گشت. عصر هم تاکسی را می گذاشت در پارکینگ و سوار ماشین اصلی خودش می شد. همین اتفاق به شکل مشابهی تکرار خواهد شد. طبقه ثروت مند یا متوسط که با مشکل سهمیه بنزین مواجه شوند علاقه مند به در اختیار داشتن تاکسی خواهند بود. پس به صورت رسمی (خرید تاکسی) یا غیررسمی (اجاره آن از صاحبش یا کرایه دربست که بیش تر محتمل است) بخشی از تاکسی های موجود را در خدمت خواهند گرفت تا حمل و نقل روزانه خود را که قبلا با خودرو شخصی صورت می گرفت با آن انجام دهند.

    هر دو نیروی فوق عرضه واقعی خدمات حمل و نقل از سوی تاکسی ها و مسافرکش ها را کاهش خواهد داد. از طرف دیگر هم بر صف تقاضا افزوده شده است. به نظر شما بر سر رفاه مصرف کننده چه خواهد آمد؟

    احمد سیف عزیز پرسیده بودی ریشه رانت در اقتصاد ایران چیست؟ یک ریشه رانت همین تخصیص های غیربازاری است.

    پ.ت: نامه خواندنی میرتاج الدینی نماینده جناح اکثریت مجلس در همین رابطه. حتما بخوانید.

  • چرا با انشاء نویسی مخالفم؟

    احمد سیف و خاطره وطن خواه هر دو مطالب خوبی در نقد پست قبلی من نوشته اند که برای من آموزنده بود. پست دوستان کمک می کند تا مساله اصلی یعنی “انتقاد از خطابه وار سخن گفتن و انشاء وار نوشتن” بیشتر شکافته شده و روی جزییات آن بحث های بیشتری صورت گیرد. خوب می دانم که همین توصیفی که از ماجرا می کنم نادقیق است. منتقدی ممکن است بپرسد خطابه وار سخن گفتن و انشاء وار نوشتن یعنی چه و چه مشخصه های ممیزه ای دارد؟ این نقد وارد است. من تعریف روشنی برای این مفهوم ندارم و بیشتر بر روی یک برداشت بین الاذهانی از چنین تیپ سخن گفتن و نوشتن هایی تاکید می کنم. امیدوارم که برداشت هایمان از موضوع به هم نزدیک باشد. ضمنا سعی می کنم در متن نوشته خصوصیاتی را هم برای این سبک نوشتن برشمارم.

    چرا انشاء وار راجع به مسایل توسعه و اقتصاد سخن گفتن محل نقد است؟

    ۱) مسایل اقتصادی عمدتا ماهیت دینامیکی دارند. مفهوم دینامیک به این معنی است که عملکرد یک سیستم تابع صرف ورودی این لحظه آن نیست بلکه تابعی از مجموعه ای از متغیرها هم است که در گذشته شکل گرفته اند. در این نوع سیستم ها نتیجه تغییر در یک متغیر روشن نیست و عمل کرد نهایی سیستم پس از فعل و انفعالات زیادی که بین مجموعه متغیرهای داخل آن صورت می گیرد تعیین می شود. اصطلاحا می گویند این سیستم رفتار “ضد شهودی” دارند یعنی نتیجه نهایی آن با آن چیزی که در نگاه اول به ذهن می رسد خیلی متفاوت است. از روان شناسی می دانیم که ذهن انسان خصوصا انسان غیرمتخصص پیچیدگی لازم برای تحلیل چنین سیستم هایی را ندارد و لذا برای مطالعه رفتار آن ها باید متوسل به مدل سازی و ریاضیات و یا مقایسه های کمی شد. این در حالی است که در نوشته های انشاء وار معمولا نتیجه گیری ها و پیشنهادات بر اساس تحلیل های حسی، شهودی، سرانگشتی و قیاس های تمثیلی صورت می گیرد که لزوما نتیجه درست نمی دهد و ممکن است بسیار گم راه کننده باشد. مثلا ممکن است در قیاس ساده به نظرمان برسد که دولت باید هم تورم و هم بیکاری را متوازن کم کند تا وضع ممکلت به تر شود. این حرف خیلی جذاب است و مورد استقبال خواننده قرار می گیرد ولی ادبیات اقتصادی به ما نشان می دهد که هر کدام از این متغیرها هزینه بهبود و اهمیت مشخصی برای جامعه دارند و ترکیب بهینه آن ها از روی این فاکتورها و هزینه کلی سیاست برای جامعه تعیین می شود که ممکن است مقدار بهینه متناسب با شرایط مختلف حتی در سر یکی از دو طیف قرار گیرد.

    ۲) در توسعه هر عاملی به تنهایی می تواند تاثیر مثبت داشته باشد. سرمایه گذاری روی کشاورزی، حمل و نقل، رفع تبعیض از زنان، گسترش مخابرات، توسعه مدارس، گسترش خلاقیت و هزاران فاکتور دیگر همه تاثیرات مثبتی روی بهبود وضع جامعه دارند. با این حال یک فاکتور کلیدی به اسم محدودیت منابع و هزینه سرمایه گذاری روی هر کدام از آن فضای انتخاب سیاست گذار را محدود می کند. فی المثل قطعا رفع تبعیض از زنان (علاوه بر جنبه اخلاقی و انسانی آن) روی توسعه اثر مثبت دارد ولی این رفع تبعیض نیازمند سرمایه گذاری گسترده در بخش آموزش و بازار کار است. از دید سیاست گذار اقتصادی ” نرخ” رفع تبعیض از زنان خود یک متغیر درون زا در سیستم است که مقدار بهینه آن بر اساس ظرفیت های موجود و میزان تاثیرگذاری سایر متغیرها و هزینه لازم برای ارتقاء هر یک تعیین می شود. با این دید گفتن این حرف که زنان در توسعه نقش کلیدی دارند شبیه این است که بگوییم توسعه راه آهن و بهبود فن آوری و گسترش اینترنت و ارتقاء سطح خدمات پزشکی و تنش زدایی و هزاران چیز دیگر در توسعه نقش مهمی دارند. یک نوشته درست باید به ما بگوید رفع تبعیض از زنان چه قدر و در چه نقاطی و با چه هزینه ای و یا حداقل به چه شکلی روی توسعه اثر دارد. در نوشته های انشاء وار معمولا این محدودیت ها و این رقابت بین فاکتورهای مثبت نادیده گرفته شده و روی یک متغیر تاکید مطلق می شود.

    ۳) آیا نوشته انشاء وار و تکرار آن روی ذهنیت مردم و مسوولان اثر مثبت دارد؟ شاید بلی، شاید هم خیر. بلی از این حیث که ممکن است افراد آن را به عنوان یک گزاره مکررا گفته شده قبول کنند ولی در عین حال از تئوری های تصمیم گیری می دانیم که تصمیم گیران تا وقتی راجع به چیزی “اقناع” نشوند آن را در عمل خود به کار نمی برند. از این حیث به نظر می رسد تکرار موضوعات خیلی روی رفتار سیاست گذار اثر ندارد بلکه این نوشته ها زمانی موثر خواهد بود که به او نشان دهند “چرا” چنین توصیه هایی می توانند مفید باشند و مکانیسم پشت آن ها چیست. اگر خواننده با مکانیسم یک موضوع آشنا شود آن گاه خود به خود روش تفکر خود را تغییر خواهد داد. به این جهت است که من همیشه می گویم نویسنده اقتصادی باید مقاله اش را چنان بنویسد که خواننده همان طور که مکانیسم کار یک الاگلنگ را می فهمد مکانیسم کار یک سیاست اقتصادی را هم درک کند.

    ۴) در نوشته های انشاء وار گاه کلماتی به کار می رود که جذاب و زیبا ولی در واقع فاقد معنی مشخص و دقیق است. یکی از دوستانم یک بار کار جالبی کرده بود. فهرستی از یک سری کلمه رایج در نوشته ها و گفتارهای اقتصادی در ایران را تهیه کرده بود و دیده بود که هیچ کدامشان معادل انگلیسی ندارند که معنی اش این است که تعریف علمی دقیق و روشنی ندارند ولی در افواه به عنوان یک مفهوم عمیق به کار می روند. اگر خاطرتان باشد یک بار این جا راجع به کلمه شغل کاذب بحث کردیم. مهاجرت بی رویه، مصرف زدگی و حتی در مقاطعی عدالت اجتماعی نمونه هایی از کلماتی بودند که افراد راجع بهشان صحبت می کنند ولی اگر ازشان بپرسید ممکن است نتوانند تعریف سازگاری برای آن ارائه دهند. وقتی این تعریف دقیق وجود نداشته باشد هر کسی برداشتی برای خود دارد و آن را در هر جای باربط و بی ربطی به کار می بردش.

    ۵) اگر باب انشاء نویسی در کشوری باز شود که شده است مردم ترجیح می دهند به جای عرق ریختن و مطالعه کردن و تحقیق مشخص انجام دادن که نتیجه آن هم قطعا از طرف عده ای محل مناقشه خواهد بود حرف های انشاء وار بنویسند و هم چنان مشهور و محبوب باقی بمانند. باید باب نقد کوبنده را در این کشور باز کرد تا گفتمان علمی حتی در سطح عمومی رشد کند. نوشته های انشاء وار به علت ماهیت اسفنج وار خود معمولا تن به نقد نمی دهند.

    ۶) کل نگری با کلی گویی فرق دارد. برای مدل سازی هر سیستمی در هر سطحی باید درجه ای از کلان نگری داشته و جزییات را حذف کرد. این یک اصل بدیهی مدل سازی است و اگر خلاف این رفتار کنیم آن قدر متغیر اضافی در کار وارد می شود که همه چیز به همه چیز مربوط می شود و ماجرا از دست خارج می شود. ولی در همین تصویر کلان و خلاصه باید متغیرهایی که به کار می بری و روابط بین آن ها و نتیجه گیری هایی که می کنی کاملا روشن و مستند و بر اساس تئوری های مشخص علمی باشد. اتفاقا یک مشخصه انشاء نویسی این است که همه چیز را به همه چیز ربط می دهد. درست است همه چیز به همه چیز ربط دارد ولی بعضی وقت ها این ربط ها آن قدر ضعیف است یا آن قدر متغیر واسطه وجود دارد که رابطه بلافصل خیلی معنی دار نیست.

    بحث را با یک خاطره پایان دهم. در دانشگاه در دوره لیسانس و فوق لیسانس استادی داشتیم به اسم دکتر مشایخی که فارغ التحصیل ام.ای.تی بود و دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف هم به همت ایشان راه اندازی شد. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتیم از جمله این که وقتی در درس شان یا سمینارهای علمی چیزهایی از جنس همین انشایی که من نوشته بودم می گفتیم می گفت “آره! اینایی که گفتی همه درست و ما هم همه را قبول داریم ولی …” سه نقطه بعد از ولی اش خیلی مهم نیست ولی هر کسی که این جمله را می شنید می فهمید که منظور واقعی ایشان این است که پسر جان چیزهای بدیهی گفتی که قبلا هم می دانستیم. دانشگاه جای این حرف ها نیست، از وقت محدودت برای زدن حرف های محدود و مشخص و روشن و جدید استفاده کن. ما دانش جویان ایشان بارها با این جمله “این ها که گفتی درست ولی …” ایشان مواجه شدیم و از آن پس یاد گرفتیم که وقتی که چیزی می نویسم از خودمان بپرسیم که آیا مردم نخواهند گفت “این ها که گفتی همه درست ولی …”. یک بار در یک جلسه کاری داشتم چیزی ارائه می کردم در باب تجربه کشورهای دیگر در توسعه کارآفرینی. در جایی از صحبت گفتم که سازمان ملل در یکی از گزارش هایش گفته که “سیاست های توسعه کارآفرینی اگر منطبق بر شرایط بومی نباشد شکست می خورد”. (از جمله های مورد علاقه دوستان ایرانی. راستی سازمان ملل خود یک انشاء نویس بزرگ است. در آن جا یاد می گیری که گزارشت را دیپلماتیک بنویسی یعنی جوری که به هیچ کس برنخورد.) دکتر مشایخی برگشت و گفت آیا فقط این جمله را گفته یا تحقیقی را ذکر کرده که در آن نشان داده شده است که سیاست های کارآفرینی به دلیل عدم توجه به این فاکتورهای مشخص بومی و در این درصد از موارد شکست خوردند؟ اگر این تحقیق را با جزییات ذکر کرده حرف خوبی زده ولی اگر فقط این جمله را گفته که چیز بدیهی است و اطلاعی به خواننده منتقل نمی کند و لذا از گزارش و ارائه ات این عبارت را حذف کن.

    پ.ت: متوجه سوء تفاهم بزرگی شده ام. ظاهرا این برداشت شده است که مخاطب نقد من در این نوشته ها دوستان روزنامه نگار است که به هیچ وجه صحیح نیست. نقد من اولا متوجه روشن فکرانی است که این گونه قلم می زنند و ثانیا متوجه گروهی از دوستان – از جمله دوستان روزنامه نگار- که اگر کسی این گونه قلم نزند و این بدیهیات یا کلیات را در نوشته اش نیاورد او را متهم به تئوری زده بودن و ناآشنایی با واقعیات می کنند.

  • پنج به دو میلیون

    دوست نازنینم مانی.ب کامنتی گذاشته که حیفم آمد این جا نگذارمش. او ضمن اشاره به بحث من و احمد سیف عزیز گفته که این موضوعاتی که من ازشان به عنوان کلی اسم می برم برای یک جامعه خیلی مهم هستند. شورایی را هم در آلمان معرفی کرده که از چند نفر اقتصاددان کهنه کار تشکیل شده و کارش مرور وضعیت کلی اقتصاد و جامعه و ارائه گزارش های بی طرفانه از اوضاع است. بخش آخر کامنتش که خطاب به من نوشته شده است این بود:

    “موضوعاتی که تو تحت عنوان «موضوعات کلی» مطرح کردی، موضوعات مطروحه در این شورا است. مشکل بیشتر این است: در آلمان پنج­نفر در مورد این موضوعات کلی حرف می­زنند و هزاران اقتصاددان دیگر در باره موضوعات خاص مورد توجه تو. حال آن­که در ایران پنج نفر در باره موضوعات خاص «کوچک» حرف می­زنند و دومیلیون نفر در مورد امور «من­حیث­المجموع».”

  • مساله سخت جنگ

    یک قاعده تصمیم گیری که احتمالا ما هم در زندگی روزمره مان به کار می بریم قاعده کمینه کردن بیشینه ها (مین مکس) است که صورت ساده آن این است که استراتژی را انتخاب کنیم که اگر حریفمان در این بازی هر استراتزی دل خواهی را انتخاب کند حداکثر زیانی که ما از حالت های مختلف می بریم به کم ترین میزان خود برسد. وقتی می دانیم که در هر صورتی زیان خواهیم برد این یک سیاست محتاطانه است که تضمین می کند زیان از یک حدی بیش تر نخواهد شد.

    حالا فرض کنید شما رییس یک قبیله هستید و قبیله مقابلتان – که قبلا آغازگر جنگ بوده است- دارد با قدرت تمام جنگ را ادامه می دهد و هر روز در این جنگ عده زیادی آدم از طرفین کشته می شوند. شما سلاحی آتشین دارید که اگر یکی دو بار به کار بگیریدش طرف مقابل ممکن است جنگ را پایان دهد ولی اشکال این سلاح این است که عده زیادی آدم کاملا بی گناه را در زمان کوتاهی می کشد و شما برای این که قدرت سلاحتان را به رخ حریف بکشید چاره ای جز این ندارید. پس شما حداقل دو گزینه دارید: جنگ را ادامه دهید و شاهد کشته شدن انسان های زیادی در طول زمان باشید یا از سلاحتان استفاده کنید و عده زیادی را در زمان کوتاهی بکشید و این جنگ خونین را پایان دهید.

    همیشه خودم را شکر می کنم که در موقعیت رییس این قبیله نیستم چرا که از این مساله تصمیم گیری دیوانه می شدم. هر تصمیمی که می گرفتم کابوس کشتگان این جنگ و وسوسه این که چرا استراتژی دیگر را انتخاب نکردم من را رها نمی کرد. داستان این دو قبیله تخیلی بود ولی صورت مساله شان تمرین خوبی برای فکر کردن به موقعیت های مشابه است.

  • انشای من در باب توسعه و چیزهای دیگر

    لطفا به انشای من در باب توسعه و همه چیز دقت کنید:

    ” مسایل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در هر جامعه ای به شدت به هم پیوند خورده است و اجرای برنامه ها در هر یک از ابعاد فوق بدون توجه به ابعاد دیگر موجب شکست خواهد بود.فرهنگ هر جامعه ای اقتصاد آن را می سازد و اقتصاد قطعا بر روی فرهنگ تاثیر دارد. پس الگویی موفق خواهد بود که متناسب با ساخت اجتماعی-تاریخی آن جامعه باشد. از سوی دیگر تجربه شکست توسعه های اقتدارگرایانه نشان می دهد که توسعه اقتصادی امری جدا از توسعه سیاسی نیست و این دو به مثابه دو بال در کنار یک دیگر حرکت می کنند. دموکراسی با فراهم کردن فضای شفاف و مشارکت مردم در امور به مردم امکان می دهد که بر فعالیت های دولت ها نظارت کنند و این خود عاملی در جهت کاهش فساد است که جزو عوامل منفی در سرمایه گذاری و توسعه به شمار می آید. هم چنین باید دقت کرد هدف توسعه باید انسان باشد و باید از الگوهایی که انسان را فدای رشد اقتصادی می کنند پرهیز کرد. افزون بر آن باید توجه کرد که دامن زدن به مصرف گرایی و افزایش واردات که نتیجه حتمی آن وابستگی اقتصاد به خارج و صرف دلارهای نفتی برای نیازهای امروز است جزو سیاست های غلطی است که نباید به اسم توسعه دنبال شود. هم اکنون کالاهای چینی بازار ایران در اختیار خود گرفته است که این امر باعث ورشکستگی شرکت های ایرانی و از دست رفتن هزاران فرصت شغلی خواهد شد که باید با برنامه ریزی مناسب جلوی این امر گرفته شود. در برنامه های توسعه نباید از نقش زنان غافل شد. زنان نیمی از نیروی کار جامعه را تشکیل می دهند و در شرایط جهانی شدن که کشورها بر اساس سرمایه انسانی شان شناخته می شوند عدم حضور زنان در بازار کار به معنی محروم کردن جامعه از نیمی از سرمایه های انسانی اش است. رانت خواری چه در واگذاری شرکت ها و چه در قراردادهای دولتی مساله دیگر جامعه ما است که به علت نبود دموکراسی واقعی ایجاد می شود. دولت باید با نظارت صحیح بر خصوصی سازی و واگذاری شرکت ها به صاحبان اصلی آن ها یعنی مردم از وقوع چنین پدیده هایی جلوگیری کند. در غیر این صورت جامعه ما با مساله فقر و فحشا و ناامنی و فرارمغزها و صدها معضل دیگر رو به رو خواهد شد. عدم حمایت از محققان و مخترعان و عدم بها دادن به تحقیقات در کشور ما که نتیجه آن گسست جدی بین دانشگاه و صنعت بوده است باعث شده که در هزاره سوم که قرن توسعه فن آوری محور نامیده شده است هنوز با این روش فاصله داشته باشم. هر چند که با به کارگیری فن آوری اطلاعات و استفاده از استعداد نیروی کار جوان و خلاق ایرانی می توانیم این شکاف را سریع پر کنیم. نکته آخر هم این که باید از الگوهای وارداتی پرهیز کرده و سعی شود با تکیه بر دانش بومی برنامه های توسعه طراحی شود”

    خواستم بگویم من هم بلدم این طوری بنویسم که خیلی ها را خوش بیاید و به نظرشان برسد که عملی و انسانی به مسایل نگاه می کنم ولی مدت ها است که تلاش کرده ام این گونه فکر نکنم و حرف نزنم و ننویسم. البته گاهی هم از دستم در می رود و چیزهایی در این مایه ها می نویسم ولی خوش بختانه این وبلاگ آن قدر خواننده موشکاف و دقیق دارد که تذکر لازم را بدهند و اشتباهم را یادآوری کنند.
    حالا تلاش برای این طور ننوشتن را برخی دوستان به ندانستن مسایل اقتصاد ایران یا علاقه مندی به مباحث تئوری یا پایه تعبیر می کنند. قطعا من چه در زمینه اقتصاد ایران و چه نظریه های اقتصادی خیلی کم می دانم و یک عمر باید بیاموزم ولی از طرف دیگر هم به نظرم نمی رسد که این طور حرف ها را زدن و تکرار کردن کلیاتی که صبح تا شب در تاکسی ها رد و بدل می شود نشانه ای از پختگی و آشنایی باشد. خلاصه گفتم که یک بار برای همیشه موضعم را شفاف کنم که چه در چای داغ و چه در رستاک و چه در شرق فقط چیزهایی خواهم نوشت که خیلی ساده باشد و مکانیسم مسایل اقتصادی را با تفصیل و با جزییات کافی شرح دهد. هر جمله ای هم که کلمه های قلمبه سلمبه جذاب ولی گنگ و کم معنی داشته باشد را هم بی رحمانه نقد خواهم کرد. لطفا اگر از مسیر دور شدم شما به من تذکر بدهید.

  • اقتصاد، فلسفه و تفنن

    مدتی است که ضمن بحث با دوستان اقتصادخوانده یا علاقه مند به اقتصاد در ایران متوجه نکته ای شده ام که به باور من علامت خطرناکی است. دوستانمان در ایران به طرز عجیبی علاقه مند به مباحث معرفت شناختی و فلسفی اقتصاد شده اند و مرتبا در پی پرسش از و نقد بنیان های اولیه علم اقتصاد بوده و به جای علم اقتصاد جریان اصلی دنبال روش های جایگزین هستند. چنین روی کردی البته مختص گرایش ایدئولوژیک خاصی نیست و من آن را در طیفی از دوستان لیبرال تا چپ گرای مقیم داخل می بینم. به نظرم این گرایش افراطی به فلسفه علامت خطرناکی از بروز چیزی است که من اسمش را می گذارم سرطان پرسش های روشن فکر پسند. با مریم که صحبت می کردیم دیدم بیش تر از من درگیر این ماجرا است و ظاهرا در حوزه هایی که او کار می کند یعنی مباحث مطالعات فرهنگی و نقد ادبی همین ماجرا خیلی پررنگ تر است. ماجرای بزرگ کردن و فراگیر شدن ناگهانی یک مبحث (که لزوما هم موضوع جدی و مطرحی در دنیا نیست) و بی اعتنایی و طرح نشدن صدها مبحث مشخص که در دنیا با جدیت و دقت دنبال می شود.

    حرفم شاید برای خیلی ها عجیب باشد. مگر پرداختن به معرفت شناسی کار بدی است که من آن را این گونه خطرناک می نامم؟ پاسخم این است که پرسش معرفت شناسانه در یک بستر مناسب نه تنها خطرناک نیست بلکه امری عظیم و اندیشه سوز و فرآیندی اساسی برای توسعه علم است. مساله در خود پرسش نیست در همه گیرشدن عجیبش و سهم بیش از تناسب آن و لوکس بودن بیش از حدش برای جامعه ما و نبود ظرفیت لازم برای ارائه پاسخ مناسب به آن است. مثل هر حوزه دیگری در دنیا، بحث های معرفت شناختی در اقتصاد جزو بحث های زنده است. فی المثل اگر جستجویی بکنید مقاله های زیادی در نقد مفهوم مطلوبیت تعریف شده توسط اقتصاددانان و پیشنهاد مفاهیم جای گزین آن می یابید. با این حال این شاخه از علم سهم متناسب خودش را دارد و انتظارات ناشی از خروجی آن هم معقول است. بحث معرفت شناسی بحثی است که ممکن است در درازمدت روش ها یا پارادایم های یک علم را متحول کند (شاید هم نکند). در باب سهم این بحث ها تخمین دقیقی نمی شود ارائه کرد ولی با حساب سرانگشتی از تعداد مجلات و اساتید و دانشکده ها شاید بتوان گفت حدود یک درصد علم اقتصاد وقف چنین مباحث نظری و غیرکاربردی می شود.

    در مقابل در جامعه علمی نحیف اقتصاد در ایران نه تنها وزن این بحث ها بسیار بالا است بلکه انتظارات عجیبی هم از آن وجود دارد. یکی از دوستان عزیزم نوشته بود که فرضیات علم اقتصاد غیرواقعی است و برای مثالش هم به شکست برنامه های تعدیل اشاره کرده بود! دوستم در ادامه اشاره کرده بود که باید به دنبال پی افکن نسخه ای بومی از لیبرالیسم و علم اقتصاد باشیم. در پاسخش گفتم البته اگر بتوان فرضیات علم اقتصاد را بازنگری کرده و علم دیگری جای گزین آن کرد بسیار امر نیکویی است ولی در سطحی که ما قرار داریم بحث ربط دادن شکست سیاست تعدیل به غیرواقعی بودن فرضیات علم اقتصاد و تلاش برای حل کردن آن در آن سطح شبیه داستان زیر است: فرض کنید پل یا موتور سیکلت یا واحد تصفیه آب طراحی شده توسط گروهی مهندس کار نمی کند و مردم از این ماجرا ناراحت هستند. در این بین عده ای از جوانان که کتاب های اطلاعات عمومی می خوانند و به سایت های اینترنتی سر می زنند رو به مهندسان کرده و می گویند که اشکال از مبانی علم فیزیکی است که شما به کار گرفتید. جوانان در سایت های اینترنتی خوانده اند که روش های نیوتون در علم قدیمی شده و باید پارادایم جدیدی جای گزین آن شود. بعد هم به جای این که دنبال اشکال در روش طراحی و ضعف تیم مهندسی و اصلاح فرمول ها و مقررات ساخت پل و غیره باشند با مهندسان بر سر اصول پایه ای فیزیک به بحث می نشینند. با این توجیه که این بحث ها است که پایه ای است. خیلی هم به این فکر نمی کنند که حتی اگر – به قول آن ها- این نوع پل خاص در دنیا جواب نداده مربوط به فرمول و روش های طراحی این پل است و نه مبانی علم فیزیک. چون با همین مبانی صدها پل دیگر طراحی شده و دارد کار می کند.

    به دوستانمان عرض کردم که این که اقتصادخوانده های مملکت ما به جای دنبال کردن هزاران مساله عینی اقتصادی که در کشور داریم و به علت نبود دانش علمی در آن زمینه کاملا مغفول مانده است، مشغول بحث های فلسفی در باب واقعی بودن یا نبودن فرضیات علم اقتصاد و تلاش برای اصلاح آن شوند دقیقا شبیه این است که مهندسان شرکت پل سازی به جای تلاش برای بهبود طراحی پل مشغول بررسی اشکالات پارادایم فیزیک نیوتونی باشند. بلی فرضیات علم باید مورد بازنگری قرار بگیرد ولی پیش نیاز آن وجود یک برنامه تحقیقاتی گسترده با مشارکت جدی هزاران دانشمند از مراکز علمی مختلف است. مباحثی مثل تحول در فرضیات یک علم و به تبع آن پایه ریزی کل علم از نو نیاز به آن چنان دقتی دارد که صرفا در محیط های علمی سطح بالا امکان پذیر است. ضمن این که کسی می تواند این نقد را صورت دهد که عمیقا با وضع موجود علم آشنا باشد. ما فعلا در ایران این شرط آخر را نداریم.

    در کشوری که بیش از ۲۵ سال است ارتباطات علمی منظم با دانشگاه های خوب دنیا ندارد، هنوز بسیاری از مباحث مطرح شده در دهه ۸۰ یا حتی پیش از آن مثل نظریه بازی و اقتصاد اطلاعات و طراحی مکانیسم و اقتصاد رفتاری و مدل های بین نسلی و سازماندهی صنعتی و اقتصاد محاسباتی و دورهای تجاری حقیقی و انتخاب اجتماعی و الخ – که الان دیگر جزو دروس روتین اکثر دانشگاه های دنیا هستند- هنوز در هیچ دانشگاه آن به شکل درستی تدریس نمی شود یا در خیلی موارد اصلا تا به حال در کشور مطرح نشده است، در کشوری که رشته فاینانس به مفهوم مدرن آن تقریبا وجود ندارد، در کشوری که سال ها است مقاله جدی از هیچ محقق آن در یک ژورنال معتبر چاپ نشده است و … پرداختن به معرفت شناسی اقتصاد بیش تر به تفننی غیرمسوولانه می ماند. این درست مثل این می ماند که اساتید و دانش جویان پزشکی یک کشور در حال توسعه بیمارستان ها را رها کنند و به پرسش های عمیقی در باب اخلاقی بودن مرگ از روی ترحم و اهدای اعضاء و لقاح مصنوعی و بحث های معرفت شناختی در باب رابطه بین نگرش به طبیعت انسان و روش های پزشکی بپردازند. این بحث ها احتمالا برای محققین آن جذاب خواهد بود ولی برای مردمی که از سرماخوردگی و شکستگی دست و پا و درد چشم و ناراحتی قلب شکایت می کنند و انتظار دارند نظام آموزش پزشکی برایشان دکتر عمومی تربیت کندهیچ فایده ای نخواهد داشت.

    مساله وجه دیگری هم دارد. به قول مریم دوستان ما که معمولا سوالات بنیان فکنانه مطرح می کنند به این نکته عنایت ندارند که احتمالا این سوال پیش از این به ذهن هزاران نفر در کشورهای مختلف دنیا رسیده است و ما اولین ملتی نیستم که موفق به طرح چنین مباحثی می شویم. قاعدتا اگر این سوالات این قدر که به نظر ما می رسد بدیهی بوده و این فرضیات این قدر غیرواقعی باشند و این علم این قدر بی خاصیت باشد در این صورت در طول چند ده سالی که هزاران محقق در این موضوع مشغول به کار بوده اند موضوع برای خیلی ها پیش آمده و پاسخ هایی برای آن داده شده است. ما تنها ملتی در دنیا نیستیم که ویژگی های فرهنگی اجتماعی خاص داریم، هر کشور دیگری در دنیا همین تصور را دارد ولی بعید می دانم بقیه کشورها این قدر با حرارت (البته بیشتر در مقام بحث اولیه) مشغول پایه ریزی علوم انسانی بومی باشند.

    به نظر من برای این کشور خیلی مفید تر و خیلی عملی تر است که به جای بحث در مورد پارادایم علم نیوتونی و کوانتمی در اقتصاد و بزرگ کردن بحث اخلاق و اقتصاد آمارتیا سن به سوالات زمین مانده ای مثل استراتژی درست نظام تعرفه و گسترش بازار مالی مسکن و قیمت معقول آب و برق و قانون ضدانحصار و ابزارهای مالی نوین در شرکت ها و روش تامین مالی بخش آموزش و پرورش و مدیریت اقتصادی بخش حمل و نقل و بهداشت و … بپردازیم. البته امروز دیدم که یکی از دوستان که به لحاظ فکری جزو منتقدان ما است جایی کامنتی گذاشته و گفته که برنامه های تعدیل، دینامیک رسیدن به اقتصاد بازار را در نظر نگرفته و ساده نگرانه به اقتصاد نگاه می کرده است. مستقل از محتوای حرفش از روی کردش خوشم آمد و تحسینش کردم. به نظرم ابن ها همان بحث هایی است که باید وقتمان را صرف آن کنیم. بحث علمی در مورد مسایل واقعی. اگر اتفاقا این بحث ها دربگیرد دکان بحث معرفت شناسی هم رفته رفته کم رونق می شود برای این که دوستان خواهند دید که برای تحلیل علل شکست یا موفقیت برنامه های تعدیل به حد کافی بحث در دنیا مطرح شده و ده ها مقاله دقیق وجود دارد که خوب به سوالات جواب می دهد و می شود از آن بسیار آموخت و دیگر لازم نیست ما دنبال این علل در معرفت شناسی و فرضیات پایه ای علم اقتصاد بگردیم.

  • قیمت مسکن

    قیمت هر متر آپارتمان نوساز در یک منطقه متوسط شهر (مثلا جنت آباد، خیابان ستارخان یا آریاشهر) در سال هفتاد حدود شصت-هفتاد هزار تومان بود. یعنی می شد یک آپارتمان ۵۰ متری را با سه میلیون تومان خرید. در سال هفتاد و چهار قیمت هر متر به ۱۳۰-۱۵۰ هزار تومان رسید. در سال هفتاد و نه به هر متر ۳۵۰ هزار تومان و در سال ۸۳ به هر متر حدود ۶۰۰ هزار تومان و الان باید به چیزی حدود ۹۰۰ هزار تومان رسیده باشد. اطلاعاتی هم که دوستان لطف کردند و دادند با منظور کردن تفاوت قیمت بین یک منطقه متوسط و یک منطقه گران مثل قلهک و سعادت آباد تقریبا با این اعداد سازگار است.

    حال اگر ما نرخ رشد مرکب قیمت از ۶۰ هزار به ۹۰۰ هزار را در فاصله سال ۷۰ تا ۸۵ یعنی در ۱۵ سال حساب کنیم می رسیم به نرخ رشد سالیانه ۲۰ درصد که بسیار نزدیک به متوسط نرخ تورم در کل دوره است. فراموش نکنید که در فاصله سال ۷۰ تا ۷۷ ما همیشه تورم بالای ۲۰% داشتیم که در سال ۷۴ به ۴۹% هم رسید. محاسبه را جور دیگری هم می توان انجام داد. عدد ۶۰ هزارتومان سال ۷۰ را با نرخ تورم های هر سال متورم کنید تا به سال ۸۵ برسید. عددی که در آخر می گیرد چیزی حدود ۹۰۰ هزار تومان است که به قیمت امروز خیلی نزدیک است. معنی هر دو محاسبه این است که قیمت مسکن در درازمدت بیش از نرخ تورم افزایش پیدا نکرده است یا اگر هم افزایش پیدا کرده نرخ رشد آن خیلی کم بوده است. اگر این کار را با قیمت بین سال ۷۴ و ۸۵ هم انجام دهید تقریبا به نتیجه مشابهی می رسید. البته در این فاصله به علت توقف فروش تراکم یک تغییر ساختاری در کل اقتصاد مسکن رخ داد و به علت کاهش ظرفیت عرضه قیمت ها جهش ناگهانی زیادی داشت.

    وقتی چیزی به اندازه نرخ تورم گران می شود یعنی قیمت آن همان قدر بالا رفته است که قیمت سبد متوسطی از کرایه تاکسی و نخود و ماست و صابون و غیره. در مورد دستمزد ها عدد دقیق ندارم ولی آخرین موردی که می توانم به ذهن بیاورم این است که در سال ۷۰ دستمزد ساعتی یک کارشناس ساده در اداره دولتی حدود ۶۰-۹۰ تومان بود و الان به بیش از ۱۲۰۰ تومان رسیده است. این در حالی است که اگر از مردم بپرسید همه با قاطعیت خواهند گفت که مسکن در این سال ها خیلی گران شده است. بلی مسکن اندکی بیش از نرخ تورم گران شده ولی نه این قدر که مردم می گویند. این تناقض از کجا می آید؟

    یک علت این است که بر خلاف قیمت اجناس دیگری که قیمت آن ها به صورت خزنده و تدریجی حرکت می کند و مردم نرخ تغییرات آن را این قدر شدید احساس نمی کنند (قضیه قورباغه پخته)، قیمت زمین و مسکن به صورت جهش وار تغییر می کند. یعنی معمولا برای چند سالی ثابت است (دوران رکود) و در عرض یک سال تغییرات شدید می کند. به این جهت مردم این تغییرات را خیلی بیشتر از چیزهای دیگر حس می کنند. اگر دقت کنید در اکثر مواقع این تغییرات شدید درست به اندازه مجموع نرخ تورم سال هایی است که قیمت مسکن در آن ها ثابت بوده است. مثلا در یک اقتصاد تورمی با نرخ تورم حدود ۱۵ درصد وقتی قیمت مسکن برای سه سال ثابت است و یک سال ۵۰% گران می شود این ۵۰% درست به اندازه تورم های سه سال قبل است. قیمت یک ساندویچ معمولی در سال ۷۰ معادل ۵۰ تومان بود و الان احتمالا باید به ۶۰۰-۷۰۰ تومان رسیده باشد. ولی چون این حرکت آرام بوده کسی این ۱۴ برابر شدن را آن قدر به یاد نمی آورد که رشد ۵۰% قیمت مسکن در یک سال را.

    من مدافع این نظر هستم که تورم به ما هو تورم رفاه مصرف کننده را کاهش نمی دهد بلکه اثرات منفی آن به شکل دیگری ظاهر می شود. یک اثر منفی بزرگ آن برهم ریختن پیش بینی عامل ها از قیمت های آتی است که باعث اختلال در برنامه ریزی مالی می شود. شما پول جمع می کنید و سالی که باید خانه بخرید قیمت آن یک باره جهش می کند. در این جهش عده ای که مثلا خانه را ماه قبل از جهش خریده اند منفعت به دست می آورند و عده ای که ماه بعد از جهش می خرند زیان می کند. تورم باعث توزیع تصادفی و ناعادلانه این منافع می شود. تورم باعث به هم ریختن سریع قیمت های نسبی هم می شود. شما بر اساس قیمت دو سال گذشته مسکن بودجه خود را تنظیم می کنید. این در حالی است که قیمت دو سال قبل شما را گول می زند چون با تورم حرکت نکرده و شما به نظرتان می رسد که قیمت واقعی است. این قیمت واقعی با یک تاخیر خودش را نشان می دهد و کل بودجه روزمره شما را به هم می ریزد.

  • هزینه و فایده ماندن و برگشتن

    انار اقتراح جالبی در مورد دلیل بازگشت به ایران یا ماندن در خارج راه انداخته است. به نظرم این پرسش وقتی از ایران بیرون نیامده ای بیش تر به سوال تفننی می ماند و وقتی آمدی و چند سال ماندی آن وقت تبدیل می شود به عاملی تعیین کننده برای بسیاری از متغیرهای کلیدی زندگی ات. در چارچوب یک مساله بهینه سازی دینامیکی تصمیم ماندن / برگشتن روی انتخاب زمینه کارت در دوره دکترا، در نوع مهارت هایی که باید کسب کنی، در انتخاب مکان سرمایه گذاری برای توسعه شبکه روابطت، اگر مجرد هستی در انتخاب شریک موقت و دایمی ات، اگر متاهل هستی در انتخاب زمان مناسب برای بچه دار شدن، در برنامه ریزی مالی امروز و آینده زندگی ات، در تصمیم برای زمان گرفتن اقامت یا پاسپورت خارجی، در برنامه سفرهایی که می خواهی بروی و حتی در میزان انرژی که برای هم پیوندی با جامعه میزبان صرف می کنی اثر انکارناپذیر دارد. اگر در یک موقعیت واقعی قرار گرفته باشید خواهید دید که ترسیم مسیر بهینه زندگی آینده بدون جواب به این سوال کلیدی بسیار مشکل می شود و هر یک از این دو گزینه که باشد کل مسیرت کاملا متفاوت خواهد بود.

    مثل هر تصمیم بزرگ دیگری تصمیم برای ماندن/برگشتن جواب سر راست ندارد. مجموعه از فاکتورها به طور دائمی در ذهن و روان آدم ها کار می کنند و گاهی هم یک ضربه یا اتفاق مثل ضربه ناحقی که از مامور پلیس ایران یا جوان کله پوستی این جا بخوری کل محاسباتت را بر هم می ریزد. ضمن این که با مساله ناسازگاری دینامیکی هم مواجهیم. یعنی تصمیم قبلی وقتی در موقعیت عملی قرار گرفتی ممکن است یک باره تغییر کند. مثلا هر قدر هم حساب کرده باشی و تصمیم گرفته باشی که برگردی، یک پیش نهاد کار مشاوره با حقوق سالی صد هزار دلار درست یک ماه بعد از فارغ التحصیلی ممکن است یک شبه کل تصمیمت را جا به جا کند. من قبلا چارچوب نگاهم را برای تحلیل این مساله نوشته ام و فکر می کنم برای خوانندگان آشنا باشد. تحلیل من از برگشتن/ماندن بر اساس معیار خودخواهی و جذابیت محل زندگی است و نه بر اساس اخلاقی جلوه دادن آن. دلیلم هم برای اخلاقی نگاه نکردن به ماجرا خیلی ساده است: اگر به فکر خدمت به انسان ها هستید همین جا بمانید و برای مردم آفریقا کار کنید. از بسیاری زاویه ها که نگاه کنید این امر توجیه اخلاقی بیشتری دارد. پس مساله ای که ما در بابش صحبت می کنیم چندان وجه اخلاقی ندارد و یک تصمیم فردی بر اساس معیارهای هزینه و فایده بلندمدت است.

    در مورد «هزینه های عمومی» برگشتن به ایران که برای هر فرد با هر نوع علاقه و هر نوع گرایش فکری تقریبا مشترک است همه مان می دانیم. دست مزد به نسبت پایین تر، جامعه ناامن تر، هوای آلوده تر، دولت و قوه قضاییه ناکارآمد تر، اینترنت سانسورشده، ماهواره قانونا ممنوع، کیفیت پایین مدرسه ای که بچه ات باید درس بخواند، دور بودن از جریان دنیا و محصور شدن در حصار کوچک ایران، نداشتن تامین اجتماعی مناسب، پایین بودن سطح آزادی های فردی خصوصا برای زنان، خدمات بهداشتی با کیفیت پایین تر، پاسپورت بی اعتبار، ترافیک و الخ.

    می ماند «منافع ناشی از برگشتن» که آن بسته به روحیه افراد کاملا متغیر است و همین تفاوت روحیه است که در واقع تصمیم برای ماندن یا برگشتن را می سازد. این جا ما می توانیم بحثمان را کمی باریک تر کنیم و مساله را در سطح هم تیپ های خودمان یعنی کسانی که عموما برای تحصیلات تکمیلی به خارج آمده اند ببینیم. از این سطح خاص که خارج شویم معادلات کاملا بر هم می ریزد. همیشه گفته ام که برای کسی که در ایران موقعیت کار سطح معمولی یا متوسط دارد تفاوت زندگی بین دو کشور آن قدر زیاد است که کم تر توجیهی برای اقامت در ایران می توان برایش یافت. این جا اگر شغلی مثلی راننده تاکسی یا منشی اداره هم که داشته باشی درآمدت آن قدر هست که یک خانه تمیز و کوچک کرایه کنی یا بعد چند سال بخری و غذای مرتب بخوری و لباس خوش دوخت بپوشی و گاهی بتوانی سفر ارزانی بروی و آخر هفته هایت را به سرگرمی بگذرانی و سالی چندتایی کنسرت اندی و ابی بروی و غم آینده بچه و خرج بیماری همسر و اضطراب قسط و اجاره سربرج و فشار چیزهایی ساده ای که بچه ات می خواهد و نمی توانی برایش بخری هم مرتب آزارت ندهد. ضمن این که در زندگی ات آزادی و امنیت کاملا بیش تری داری. در ایران هر وقت می دیدم و می بینم که راننده آژانس یا خانم منشی اداره در حال خواندن آیلتس برای مهاجرت استرالیا و کانادا است و از من در مورد رفتن یا نرفتن می پرسد با اطمینان تشویقش می کنم که این کار را بکند.

    با این حال برای قشر متخصص که در هر دو کشور می تواند شغل های خوبی داشته باشد پاسخ سوال آسان نیست. من برای تحلیل ماجرا در این سطح از چند اصطلاح کلیدی استفاده می کنم. واضح است که این تحلیل را برای راهنمایی دیگران نمی نویسم بلکه دارم چارچوب فکری خودم را توصیف می کنم:

    ۱) عشق علم بودن: اگر عشق علم دارید و دوست دارید مقاله منتشر کنید و مرتب در کنفرانس ها باشید ایران رفتن اشتباه است. بهره وری علمی در ایران آن قدر کم است که کاملا ضرر می کنید. به قول استادم که داشت در مورد آینده من می پرسید آدم هایی مثل من اگر به ایران برگردند به جای تولید مقاله باید مقاله های تولید شده توسط دیگران را بخوانند. این یک واقعیت است. به کارنامه اساتیدمان که از به ترین دانشگاه ها فارغ التحصیل شده اند نگاه کنید.

    ۲) پوست کلفتی: اگر فرد مرتب و منظم و دقیق و مودبی هستید و به سیستم روان این جا خو گرفته اید احتمالا باز ایران برایتان غیرقابل تحمل خواهد بود. این وضعیت اگر علوم انسانی و مشخصا اقتصاد خوانده باشید تشدید می شود. در ایران باید خودتان را برای مواجهه با صد جور آدم بی سواد ولی با قیافه حق به جانب، محقق شارلاتان، مدیر دولتی که چیزی نمی فهمد و باید حالیش کنید، همکارانی که چون کار علمی شما را نمی فهمند از برچسب استفاده می کنند، کارفرمایی که کار شما را نخوانده و خیلی از آن سر در نمی آورد و می خواهد ایرادهای کلی بگیرد و الخ آماده کنید. اگر به قول یکی از رفقا به اندازه کافی پوست کلفت یا لات هستید که جلوی این آدم ها در بیایید و با زبان خودشان متلک بارشان کنید و رویشان را کم کنید و حتی مثل من و آن رفیقم از این رو کم کردن لذت ببرید مشکلتان کم تر خواهد بود.

    ۳) عشق تاثیرگذاری و ارتباطات: اگر از بودن در یک شبکه وسیع اجتماعی لذت می برید، اگر دوست دارید خیلی کارها را برای اولین در کشور راه بیندازید، اگر از سخن رانی کردن برای آدم های غیرمتخصص و دیدن تاثیر حرف هایتان روی آن ها لذت می برید، اگر می خواهید ببینید که دانش جویی که تربیت می کنید جایی در کشور کاره ای شده است، اگر می خواهید در جلسات تصمیم گیری دعوت شوید، اگر می خواهید ببینید که مقاله تان سخنان وزیر و وکیل مملکت را تغییر می دهد و خلاصه اگر دوست دارید که روی جریان امور در کشورتان و در واقع روی زندگی مردمان کشورتان به صورت ملموس اثر بگذارید به تر است برگردید. مهم نیست که بتوانید این اثر را بگذارید یا نه ولی اگر از تلاش برای این اثرگذاری لذت می برید و آن را به نوشتن مقاله ترجیح می دهید برگردید.

    ۴) دغدغه های ملکیانی داشتن: از نام مصطفی ملکیان برای تمثیل استفاده کردم. تجربه من می گوید اگر دغدغه هایی از این جنس داشته باشید در خارج از کشور شریک بحث و منبع خواندن کم پیدا می کنید و سطح دغدغه هایتان هم رو به تحلیل می رود. اگر می خواهید مسائلی از این جنس را دنبال کنید در ایران فرصت بیش تری هست. مرحوم شریعتی می گفت من لذت یک ساعت گفت و گو با دانش جویم بیرون کلاس را به هیچ چیز نمی دهم. اگر از این لذت ها می جویید خارج خیلی جای مناسبی نیست.

    ۵) علاقه به آچار به دست بودن: این هم باز یک تمثیل است. در ایران خصوصا در رشته های علوم انسانی با سوالات و چالش هایی مواجه می شوید که ظاهرا ساده تر ولی در واقع پیچیده تر هستند. اگر علاقه مند هستید به جای کار روی یک مساله باریک و مشخص فنی روی سوالات و چالش های بزرگ تری کار کنید باز کار در ایران اولویت می یابد. هر چند احتمالا بهره وری و دقتتان برای یافتن جواب برای این سوالات خیلی کم تر از حالتی خواهد بود که سوال ریز جواب بدهید.

    معیارهای عمومی هم هست که همه می دانیم. اگر رشته مان به اندازه کافی کاربردی و پول ساز هست که در ایران زندگی متوسطی داشته باشیم، اگر ارزش ها و سبک زندگی مان خیلی زیاد از روش رسمی ایران دور نیست، اگر پایه شبکه اجتماعی و خانوادگی قوی داریم، اگر به فرهنگ ایران دلبستگی فردی داریم پس احتمال بیش تری برای برگشتن داریم. ضمن این که حرفی که زمان دانش جویی می شنویم و خیلی رویایی جلوه می کند این جا اهمیت کلیدی می یابد. حتی اگر قرار است برگردیم به تر است جاپایی در خارج از ایران داشته باشیم که گاهی از آن فضا خارج شویم. این زندگی دوگانه، بودن در ایران را ممکن تر می کند و این اطمینان را هم می دهد که اگر عرصه بیش از حد تنگ شد امکانی برای خروج است. این جا البته پاراداکسی رخ می دهد: برای یافتن این جاپا ممکن است لازم باشد آن قدر وقت صرف کنیم که عمر مفید کاری تمام شود.

  • مقاله ام در رستاک با عنوان بر بحران بی کاری دامن نزنیم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها