• دنیای بی رحم رقابت

    بعد از مدت ها اولین بار بود که بازی فوتبال نگاه کردم. به نظرم این بازی طبیعتی دارد که شبیه سازی نسبتا ساده ای از وضعیت یک کشور است و شاید همین شبیه سازی درس های خوبی برای سیاست مداران تازه به قدرت رسیده ما داشته باشد.

    باخت ما نشان داد که پیروزشدن در دنیای بی رحم رقابت فقط به انگیزه و همت و غیرت و تلاش و مربی خوب و لباس مناسب و این جور چیزها بستگی ندارد. این ها را همه و همه دارند. همان قدر که ما دوست داریم ببریم ملت هایی زیادی هم سطح ما هستند که با همین انگیزه عرصه را برای ما تنگ کنند. رقابت جایی است که یک ذره به تر بودن نتیجه خودش را نشان می دهد و این یک ذره به تر بودن محصول سال ها دقت و روی هم انباشتن تجربه و البته حد خوبی از شانس و شرایط اولیه است. حتی این که تیم ما نیمه اول خوب بازی می کند و نیمه دوم از هم می پاشد جزیی از واقعیت وضعیت ما است. ساده لوجی است که فکر کنیم این جور ضعف ها را می شود به راحتی رفع کرد. این را که رفع کنید ضعف بعدی خودش را بیرون می زند. به گمان من در دنیایی که همه تمام تلاششان را برای کامل بودن همه چیز صرف می کنند همین تفاوت های ریز است که باعث شکست می شود. عین همین قضیه برای رقابت در عرصه تجارت و صنعت هم صادق است. نمونه هم داریم. شکست های متعدد نشان داد که تصور مبتنی بر هوش و استعداد جوانان ایرانی برای تولید و صادرات نرم افزار خواب و خیالی بیش نبود.

    آیا از نتیجه این بازی ساده و کم هزینه درس می گیرند که در ایده هایشان برای آینده اقتصاد و صنعت مملکت تجدید نظر کنند؟

  • تعطیلی کارخانجات

    این که کارگران یک کارخانه در حال تعطیلی تجمع اعتراضی برگزار کنند چیز عجیبی نیست. آن ها تنها ممر درآمدشان را از دست می دهند و دست به هر کاری می زنند تا شاید توفیقی حاصل شود و بیکار نشوند. این کاملا قابل فهم است. ولی این که کسانی که اسمشان کارشناس یا مسوول است چنین نظراتی بدهند کمی برای من غیرقابل درک است. به نظر شما منطق کسانی که به تعطیلی کارخانجات اعتراض می کنند چیست؟ در شرایط فعلی ایران و دنیا که فرصت سرمایه گذاری کم یاب است اگر یک کارخانه و شرکت تولیدی بازار و سود مناسب داشته باشد که صاحب آن دیوانه نیست که تعطیلش کند. ضمن این که اگر نیاز به حفظ سطح تولید فعلی و در نتیجه عدم اخراج کارگران باشد هم مدیر شرکت قطعا همین کار را می کند. این رفتارها واکنش طبیعی یک شرکت به اتفاقات بیرونی است و به نظر می رسد که با اجبار هم چیزی تغییر نمی کند. دلایل طرف ما روشن است و به اندازه کافی در باب آن گفته شده است. مشکلم این است که هر چه فکر می کنم دلایل طرف مقابل را نمی فهمم. یعنی متوجه نمی شوم که در واقع دوستان مشخصا به چه چیزی اعتراض می کنند و فکر می کنند با این اعتراض چه چیزی را تغییر می دهند؟ می خواهم مساله را از دو زاویه ببینم. لطفا اگر ایده ای دارید بنویسید.

  • ۱) مقاله ام با عنوان «اقتصاد وکیل مدافع عقلانیت فردی» شرق امروز و سرمقاله دی روز ویژه نامه اقتصادی شرق با عنوان «دو لایه از تجربه تعدیل»

    ۲) مطلب دی روز را نوشتم صرفا برای این که به این موضوع اشاره کنم که انشاهای ما معمولا سوالات سختی که دست آخر هم یک جواب استاندارد کامل ندارد را پیش روی ما نمی گذاشت. بیشتر انشاهای ما شبیه مدیحه سرایی در باب یک «جواب کاملا درست و قطعی» بود و تردید افکنی در آن جایی نداشت. برای روشن شدن موضوع یک مثال هم زدم. دوستان گرامی هم روی خود مثال متمرکز شدند و آن قدر نظرات خوبی دادند که برای خود من یک کلاس درس شد. سعی می کنم بحث خود مثال را ادامه دهم.

    ۳) دقت کرده اید دوستان روشن فکر ما که معمولا مردم عادی جامعه را به دلیل دادن نظرهای کارشناسی در باب سیاست و اقتصاد ملامت می کنند خود چطور پس از بازی ها تبدیل به کارشناس ارشد استراتژی فوتبال می شوند و از راه دور برای مربی و تیمی که به هر حال صورت هم از آن ها این کاره تر هستند و هم در دل بازی ها، تعیین تکلیف می کنند. پیشنهادات دوستان معمولا ردخور هم ندارد و با قاطعیت می گویند که مثلا اگر برانکو در نیمه دوم میرزاپور را در حمله می گذاشت و کعبی را داخل دروازه حتما ۵-۲ می بردیم!

  • موضوع انشاء

    کاش موضوع انشاهای ما به جای این که در باب موضوعات بهداشتی مثل به تر بودن علم یا ثروت (و نهایتا هر دو باهم) یا توصیف بهار یا این که چه کاره می خواهید بشوید بود در مورد موضوعاتی از این قبیل بود که «فرض کنید شما فرمانده عملیاتی هستید که باید یک تروریست خطرناک را از بین ببرید و این تروریست پشت دو نفر آدم بی گناه قایم شده و کشتنش بدون کشتن آن ها امکان ندارد و اگر نکشیدش احتمالا بعد از فرار کسان دیگری را می کشد. آن گاه در انشایتان بنویسید که آیا کشتن او بهتر است یا نکشتن او؟»

    اشکالش این است که موضوع انشایش کمی طولانی است.

  • مجموعه صفر علم

    توی ریاضیات مفهومی عمیق و ساده هست به اسم مجموعه صفر (Null Set) که من ازش خیلی خوشم می آد. این جور مجموعه ها با این که لزوما تهی نیستند ولی اندازه شان به لحاظ احتمالی و توپولوژیکی صفر است. مثال ساده اش احتمال وقوع یک تعداد نقطه گسسته در فضای پیوسته است که برابر صفر است. به تعبیر دیگر مجموعه صفر در مقابل کل فضا «خیلی کوچک» است.

    حالا این بحث هایی که ما در زمینه اقتصاد در ایران داریم یک وقت هایی واقعا شبیه مجموعه صفر در کل علم است یعنی هر چند ممکن است کسی هم در گوشه کناری چیزی راجع بهش گفته باشد ولی در مقایسه با کل جریان علم به هیچ می ماند. فکر می کنم در خیلی از علوم انسانی دیگر هم این طور است ولی در رشته های پزشکی و فنی نه. نمونه اش این بحث نرخ بهره. حضرت احمد توکلی پایش را کرده توی یک کفش که رابطه تورم و نرخ بهره رابطه مرغ و تخم مرغ است و فرقی نمی کند از کدام طرف آن شروع کنیم. من سعی کردم تا می توانم ادبیات را بگردم و ببینم آیا مقاله ای راجع به تاثیر کاهش نرخ بهره روی کاهش تورم پیدا می کنم یا نه و پیدا نکردم. در واقع اندک مقاله هایی راجع به اثرات منفی کاهش نرخ بهره روی کاهش تورم هست (به علت پایین آوردن انگیزه پس انداز و جای گزینی پول نقد به جای پس انداز در سبد دارایی) ولی اثر مثبت ظاهرا نداریم یا من پیدا نکردم. از اهل علم هم که پرسیدم همه یک جوری نگاهم کردند که فهمیدم به تر است اصلا نپرسم. معنای این جستجوهای من و نتیجه هایی که گرفتم احتمالا این است که این موضوع آن قدر پرت بوده که کسی راجع بهش هیچ چیزی ننوشته یا اگر نوشته بروزی نداشته و در واقع کل بحثش جزو مجموعه صفر علم بوده. به تعبیر دیگر رابطه مرغ و تخم مرغی نیست که از هر سر بخواهیم شروع کنیم. رابطه فقط از یک سر معنی دارد و آن هم اثر تورم روی نرخ بهره ظاهری است.

    این وضعیت را که می بینم به تر می فهمم که کسانی مثل دکتر طبیبیان و دکتر نیلی چرا این قدر عصبی هستند. اگر آدم مجبور شود سال ها بایستد و راجع به چیزهایی که در حد مجموعه صفرعلم هستند حرف بزند و تازه عده ای همان را هم نفهمند و قیافه حق به جانب هم به خودشان بگیرند و برای مردم شکل مار بکشند و قانون در مجلس تصویب کنند اعصابش به هم می ریزد. کار کردن در حوزه ای مثل اقتصاد که در آن هر جواب سر راهی درست نیست و خیلی وقت ها جواب درست فقط یکی است در ایران واقعا اعصاب پولادین می خواهد. خصوصا اگر اهل مماشات هم نباشی که بگویی این هم درست است، آن هم درست است، شما هم دوست عزیز درست می گویید.

  • مساله اساسی

    ۱) بنا بر گفته قرآن مومنین که رستگاری نصیب آن ها خواهد شد کسانی هستند که از «لغو» روی گردانند. والذین هم عن اللغو معرضون. جالب این جا است که این صفت درست پس از صفت اول مومنین یعنی خاشع بودن در هنگام نماز و به لحاظ ترتیب مقدم بر دیگر خصوصیات ذکر شده است. برای این من این آیه همیشه یکی از دل انگیزترین آیه های قرآن بود که بسیار هم جای تفسیر داشت. لغو چیست که باید از آن روی گرداند؟

    ۲) این دو روزه که جزوه های معنویت آقای ملکیان را مرور می کردم این تعبیر همیشگی اش به نحوه برجسته ای به چشمم آمد که « انسان معنوی یک سوال محوری بیشتر در زندگی ندارد و آن هم این است که چه باید بکنم؟» به قول ملکیان حتی مشغول شدن به سوالات عظیمی مثل بودن یا نبودن خدا و جهان آخرت نیز اگر نهایتا کمکی به پاسخ سوال اساسی «چه باید بکنم» نکند بیشتر به تفنن می ماند. تعبیر زندگی اصیل که از اگزیستانسیالیست ها وام گرفته و در سرتا سر نوشته هایش موج می زند در واقع شاید نتیجه تلاش هایی است که در پی یافتن جواب سوال محوری به بار می نشیند.

    ۳) یاد دوستان قدیمی در ایران بخیر. خدا این آقای روحانی را سلامت بدارد که هر چند به لحاظ عقیده فکری و عمل سیاسی اکنون فاصله زیادی از هم داریم ولی من از او زیاد آموخته ام. یکی اش تاکیدی بود که مدام بر بحث مشغولیت های بی خودی و ظاهرا موجه عصر ما داشت. نمونه بارزش چرخ زدن در اینترنت در پی موضوعات به ظاهر مفید ولی در واقع بی ربط به مسایل اساسی انسان. یادم است یک بار بحث مفصلی با هم کردیم در باب این تعبیر «به خدا پناه می برم از علم غیرنافع». این رفیق دوست دار سقراطمان هم مرتبا این هشدار را تکرار می کرد که جلوی شهوت دانستن و خواندن خود را بگیرید. خودش البته فکر کنم از این شهوت هرگز خلاصی ندارد

    امروز این سه پرده در ذهنم به هم پیوند خورد. بیشتر شبیه تذکری بود به خودم در فضایی که کسی از این هشدارها به کس دیگر نمی دهد.

  • جزوه ها رسید. دست سینا و بهنوش درد نکند. نکته مهم این جا است که تقریبا همه شان متون منتشر نشده و قدیمی آقای ملکیان است که برای من تقریبا غیرقابل دست رس بود. جایتان خالی مثل آبی که در کویر می ریزد در حال بلعیده شدن هستند. سعی می کنم شما را هم از این خوان نعمت بی نصیب نگذارم و خلاصه هایی را این جا نقل کنم. فعلا یک چشمه : (نقل به مضمون)

    ملکیان در تفاوت عرفان سرخ پوستی و اسلامی می گوید که عرفان اسلامی در عین حالی که توصیف عالی از وضعیت ایده آل ولی ناموجود انسانی می دهد در تشریح روان شناسی و رفتارشناسی واقعی انسان ضعیف است. لذا با این که سر منزل مقصود را نشان می دهد ولی راه کاربردی چندانی برای پیمودن این مسیر برای تک تک آدم ها ارائه نمی دهد. ما می دانیم که دوست داریم در موقعیت ابن عربی و ابراهیم ادهم باشیم ولی نکته این جا است که فقط با *اراده کردن* نمی توان به آن جا رسید. باید خصوصیات و حالات انسانی و به تعبیر دیگر قوانین حاکم بر جهان انسانی را شناخت و متناسب با آن قدم برداشت. عرفان سرخ پوستی و نیز عرفان های شرقی (این تاکید از من است) مثل آیین های هندی و چینی روش های مشخصی را نشان می دهد که هر کسی می تواند آن ها را به کار گیرد. به خاطر این ضعف است که عرفان اسلامی مقبولیت چندانی در زندگی روزمره پیدا نکرده است.

    این توصیف آقای ملکیان گرهی را که مدت ها بود در موردش فکر می کردم برایم گشود.

  • داستان هایی از بیکاری و اصلاحات اقتصادی

    ۱) نوجوان که بودم از یک فروشگاه تعاونی خرید می کردیم که متعلق به یک نهاد دولتی بود و پدرم آن جا کار می کرد. علی آقایی آن جا بود که بسیار مودب و خوش خلق بود و معمولا خرید های مشتریان را بهشان تحویل می داد. زمانی این فروش گاه دچار تحولاتی شد و به خاطر تغییر ساختار دستگاه دولتی تعداد مشتریان آن کم شد و در نتیجه از پرسنلش کم کرد و ما دیگر علی آقا را ندیدیم. چند سال بعد بود که دیدم با قیافه ای تکیده و رنجور روی یک چرخ کوچک دستی سیب زمینی می فروشد. چرخش حتی از اندازه های معمول هم کوچک تر بود. نفهمیدم به خاطر این که پول نداشت بزرگ ترش را بخرد یا طاقت راندنش را نداشت.

    ۲) در اوایل دوره دانش جویی ام در پروژه ای کار می کردم که هدفش مکانیزاسیون سیستم های کنترل دما و رطوبت کارخانجات دخانیات بود.سیستم های قدیمی مال سی سال پیش بود و راهبری آن نیاز به چند نفر آدم داشت. ضمن این که دقتش خیلی پایین بود و به این خاطر کیفیت عمل آوری توتونش مناسب نبود. سیستم جدیدی که ما نصب می کردیم سنسورهای الکترونیکی داشت که با رایانه کنترل می شد و برنامه دما-رطوبت را به صورت خودکار و با دقت خیلی زیاد اعمال می کرد. وقتی پیاده سازی سیستم را در کارخانه دخانیات خوی شروع کردیم معنی دقیق کارشکنی کارگران را دیدم. بعد که باهاشان از نزدیک صحبت کردم متوجه شدم که همشان از این می ترسند که با این سیستم بی کار خواهند شد. توضیح دادم که سیستم فقط به اتاق کنترل مربوط است و به کار آن ها ربطی ندارد و خیالشان راحت شد. از همه بیش تر یکی بود که فهمیدم در جریان کار نقص عضو پیدا کرده و عملا کاری نمی تواند انجام دهد و سال ها است که سرجایش است و کاری نمی کند جز چای دادن به بقیه.

    ۳) آقای … از آمریکا آمده بود و شرکتی زده که کیت های گازسوز خودرو می ساخت. کارشان تک بود و گرفته بود و بالای صد نفر کارگر داشتند. شب خوابیده بودند و صبح پا شده بودند و دیده بوند که دولت به خاطر محدودیت عرضه گاز فروش کیت گازسوز را ممنوع کرده و معنی این در عمل یعنی تولید و فروش صفر. شرکت چاره ای نداشت جز این که تعطیل کند یا کارش را عوض کند. در هر صورت باید ترکیب نیروی انسانی اش را متناسب با وضعیت جدید تغییر می داد. آقای … که فکر می کرد این جا آمریکا است وقتی تصمیم گرفت شرکتش را تعطیل کند متوجه شد که چیزی به اسم قانون کار مانعش می شود. در نتیجه مجبور شد به مدت بیش از یک سال قسمت مهمی از نیروهایش را بدون کار مشخص نگه دارد و به گفته خودش عمده سرمایه اش در این راه تلف شد.

    مساله بی کار شدن کارگران در جریان اصلاح ساختار و ارتقاء بهره وری شرکت های دولتی سابق یکی از هزینه های اجتماعی مهم اصلاحات اقتصادی است. همین موضوع در مورد انعطاف پذیر کردن بازار کار برای فراهم کردن فرصت بقاء برای شرکت هایی که با شوک منفی تقاضا مواجه می شوند هم صادق است. به نظر می رسد امروزه کم تر کسی از عدم تعدیل نیروی انسانی دفاع می کند و بیشتر راه حل ها معطوف به یافتن راهی پس از تعدیل است. راه حل ساده ای که برای این مساله پیشنهاد می شود عبارت است از گسترش سیستم تامین اجتماعی و ایجاد بیمه های بی کاری. سوالی که پیش روی این راه حل قرار می گیرد این است که با کدام منبع مالی؟ گسترش سیستم تامین اجتماعی یا باید از طریق مشارکت دولت صورت گیرد که دولت چنین منبع مالی ندارد و یا از طریق مشارکت نیروی کار که به تعادل رسیدن آن چند سال طول می کشد. البته در برنامه سوم پیش بینی شده بود که بخشی از درآمد ناشی از واگذاری شرکت های دولتی صرف تقویت نظام اجتماعی شود و این یعنی راه حلی موقت از طریق فروش دارایی های سرمایه ای دولت. به هر حال سوال سختی است.

  • یک بازی دیگر

    در طبیعت و جامعه رفتارهای زیادی هست که در آن طرف مقابل برای طراحی استراتژی بهینه ای که منافع او را بیشینه می کند باید استراتزی های طرف مقابل را هم در نظر بگیرد و ضمنا این نکته را هم بداند که طرف مقابل هم این نکته را که نفر اول استراتژی او را در نظر گرفته می داند و الخ تا بی نهایت (در واقع تا جایی که ظرفیت پردازش ذهن آن ها اجازه دهد). جواب نقطه تعادل این بازی بسیار متفاوت از حدس اولیه خواهد بود.

    فرض کنید در یک جمع هستیم و قرار است هر کسی عددی صحیح بین ۱ تا ۲۰ انتخاب کند. همه عددها را جمع می زنیم و نصف میانگین آن را محاسبه می کنیم و عدد هر کسی نزدیک تر به این نصف میانگین بود جایزه خوبی به او می دهیم. شما اگر در این بازی باشد چه عددی را انتخاب می کنید که احتمال نزدیک تر بودن آن به نصف میانگین اعداد بقیه بیشتر باشد؟ به این نکته دقت کنید که این یک بازی با عامل های هوشمند است و دیگران هم محاسباتی که شما خواهید کرد را در نظر خواهند داشت. در زندگی روزمره چه پدیده هایی را با این شکل سراغ داریم؟

  • دفاع از خودم

    هرگز دوست سابقم را که تهمتی ناجوان مردانه بر علیه من ساخت و متهمم کرد به تلاش برای کسب پست و مقام در ایران نخواهم بخشید. هر چند به نظرم تلاش برای پست گرفتن فی ذاته امر بدی نیست و من هم اگر کاری غیر از وبلاگ نویسی می کردم شاید نیازی به بیان روشن این ماجرا و دفاع از خودم نبود ولی چون این تصور از رفتارم ممکن است روی برداشت و تحلیل دوستان از نوشته هایم تاثیر بگذارد بد نیست که یک موضوعی را توضیح بدهم. خیلی روشن می گویم که در جریان نوشتن این وبلاگ و بقیه فعالیت هایم چیزی که ابدا دنبال نمی کنم کسب موقعیت کاری در دل سیستم حکومتی ایران است. به این دلایل :
    اول این که برنامه تحصیلی من حداقل ۶-۷ سال دیگر طول خواهد کشید و تا آن موقع چه کسی می داند که در این دنیا چه خبر است. چه کسی مرده است و چه کسی زنده.
    دوم این که من هرگز علاقه ای به داشتن پست دولتی ندارم. اگر داشتم که همان موقع که ایران بودم و بیشتر درگیر کارهای اجرایی بودم یکی از پیشنهادات متعددی که بهم شد را قبول می کردم یا حداقل خودم را در آن مسیر می انداختم. پیشنهاداتی که اگر هرکدامشان را چسبیده بودم شاید یک پست مدیریت رده سوم یا چهارم در یک وزارت خانه مهم داشتم که برای این سن و سال بد نبود و حداقل به خاطرش مثل برخی رفقا از مزایای سفر خارج و بورس تحصیلی و پروژه های کاری و ماشین و موبایل و لپ تاپ بهره مند می شدم.
    سوم این که آن هایی که من را می شناسند می دانند که اصلا سودای کار ثابت داشتن در سرم نیست. تمام چند سال گذشته را کار فری لنس کرده ام و آن مدل را بسیار دوست دارم. آن قدر که حتی نتوانستم محیط کار یک سازمان بین المللی در خارج از ایران را برای بیش از یک سال تحمل کنم و برگشتم به مسیر کار آکادمیک. برای من مطلوب ترین و شاید تنها شغل متصور در آینده معلمی دانشگاه و مشاوره دادن و نوشتن است. برای کسب این شغل ها نه تنها نیازی به وبلاگ نوشتن نیست بلکه زمانی که برای وبلاگ نوشتن می گذارم فرصتی را که باید صرف نوشتن مقاله و درس خواندن کنم کم تر می کند.
    چهارم این که باید کسی خیلی خام باشد که فکر کند آدمی مثل من با این نوع نوشته ها و افکار حتی می تواند پایین ترین رده کار مدیریتی در این کشور را کسب کند. من اگر نوشته هایم همان امکان کار ساده دانشگاهی را در سال های آتی ازم نگیرد خدا را شکر می کنم.
    پنجم این که بادسنجم خیلی بد کار نمی کند. اگر قرار بود به جهت باد فعلی و آتی برقصم باید چهره دیگری به خودم می گرفتم. حداقلش این بود که در فضای وبلاگستان وجهه ای چپ گرا به خودم می گرفتم تا هم روشن فکران را خوش آید و هم دوستان آقای احمدی نژاد را.
    دست آخر این که من از تغییرات بی چشم انداز می ترسم و از پا درازکردن و ابراز نقدهای کافه ای بیزارم. چون چند سالی از دور دستی در آتش داشته ام می دانم که ایجاد تحول و کار جلو بردن در کشوری مثل ایران چقدر مشکل و پیچیده است و می دانم بسیار کسانی در درون سیستم اجرایی این کشور از خودشان مایه می گذارند یا می گذاشتند تا امورات مملکت در حداقش بگردد. این را خیلی خوب می فهمم که بسیاری از ایده هایی که مخالفین ابراز می کنند رویایی بیش نیست. پس به اصول خودم می چسبم و از واقع گرایی دفاع می کنم حتی اگر این واقع گرایی به دفاع از حکومت تفسیر شود. ضمن این که هر کسی که مردانه در این کشور کار کرده و حق مردم را پایمال نکرده و برای موقعیت خودش سر خم نکرده را می ستایم. خاتمی یکی از این مردان است که برای من به عنوان نمونه ای کم نظیر از سیاست مدار با اخلاق و باشعور در آسمان سیاست این کشور درخشید و رفت. من امثال خاتمی را به خیلی های دیگر ترجیح می دهم. حتی اگر روان پریش مجهول الهویه ای صفت هایی که خودش لایق آن است را به خاتمی نسبت دهد و من را به سبب علاقه ام به او شماتت کند.

    ببخشید اگر تند و بی ربط بود.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها