• فطری؟

    ایران که بودیم یکی از دوستان که ژاپن درس خوانده بود از میهمانی تعریف می کرد که در آن فقط ماهی خام سرو کرده بودند و دوستان ایرانی حسابی حالشان گرفته شده بود. من شخصا آن موقع از تصور این موضوع حالم به هم خورد. بعدها که آمدم این جا و سوشی (همان ماهی کاملا خام) را امتحان کردم بسیار خوشم آمد و الان سوشی یکی از محبوب ترین غذاهای من است که اگر بخواهم ول خرجی کنم شاید ماهی یک بار بخورمش. هفته قبل هم ابراهیم (هم موسسه ای جدید) را بردم و با هم سوشی خوردیم. او هم تجربه من را داشت. اولش گفت نه ولی وقتی خورد مشتری شد.

    اگر از یک ایرانی که این تجربه را ندارد بپرسید که خوردن ماهی خام چگونه کاری است احتمالا جواب می دهد امری خلاف فطرت و طبع بشری. من یاد چیزهایی می افتم که در کتاب های دینی دبیرستان راجع به فطرت و خصوصا نظم به ما یاده داده اند. آیا واقعا اموری که ما آن ها را غیرفطری، غیرقابل قبول، غیر اخلاقی، خارج از عرف بشری و از این دست می شماریم چیزی از جنس تجربه خوردن این ماهی خام نیست؟ شاید خیلی چیزها که برای ما «بد» به نظر می رسد ناشی از همین نداشتن تجربه مشترک با طرفداران آن است و اگر خودمان در معرض آن قرار بگیریم یا تجربه اش کنیم چندان هم غیرفطری یا عجیب به نظر نرسد. بی دلیل نیست که آن ها که زیاد سفر می کنند و با آدم های بیشتری برخورد دارند در اخلاقیات هم ملایم تر می شوند و این قدر ساده لوحانه تکلیف همه چیز را با قطعیت معلوم نمی کنند.

  • پس انداز یا مصرف؟

    مردم در چه شرایطی تصمیم می گیرند پس انداز کنند و در چه شرایطی تصمیم می گیرند درآمدشان را مصرف کنند؟

  • اقتصاد رفتاری و گلدان گوی ها

    ۱) چند نفر از دوستانی که به پرسش پست دو تا قبلی پاسخ دادند گلدان اول را انتخاب کردند به این دلیل که خبر دارند که احتمال آمدن گوی سفید در آن ۴۹% است ولی از گلدان دوم هیچ خبری ندارند. این دقیقا نتیجه ای است که در این آزمایش در جاهای مختلف گرفته می شود.

    ۲) نکته جالب این جا است که وقتی این بازی را بین دانشجویان اقتصاد یا کسانی که با مسایل آماری سر و کار دارند بازی می کنید نتیجه متفاوتی می گیرید. این تیپ از پاسخ دهندگان گلدان دوم (که هیچ چیزی در موردش نمی دانیم) را انتخاب می کنند. به این دلیل که احتمال بیرون آمدن گوی سفید از آن ۵۰% است!

    ۳) چرا احتمال گلدان دوم بیشتر است؟ برای این که ما هیچ اطلاعی از تعداد گوی ها نداریم و لذا تعداد گوی سفید می تواند هر عددی بین صفر تا صد باشد. اگر میانگین تمامی حالت های ممکن را بگیریم به عدد ۵۰ می رسیم. به عبارت دیگر اگر فرض کنیم که گلدان دوم شانس کم تری به ما می دهد پس باید احتمال بیرون آمدن گوی سفید در آن کم تر از ۴۹% (گلدان سفید) باشد. ما هیچ مدرکی برای این موضوع نداریم چون هیچ چیزی در مورد آن نمی دانیم.

    ۴) این بازی با بحث ریسک گریز بودن بازی گران کمی متفاوت است. ریسک گریزی وقتی است که با دانستن احتمال ها بین دو گزینه احتمالی انتخاب می کنیم. موضوع اصلی در این بازی بحث رفتار در زمان نداشتن اطلاعات و به اعتقاد شخص من (که چندان مورد توافق بقیه نیست) محدودیت ظرفیت پردازش ذهن در مسایل پیچیده است. در واقع این مبحث به اسم “ابهام گریزی” یا “عدم قطعیت گریزی” معروف است که فرقش با ریسک گریزی در این است که حتی توزیع احتمال را هم نداریم.

    ۵) اقتصاددانان فرض می کنند که تابع مطلوبیت افراد در شرایط عدم اطمینان مجموع مطلوبیت موقعیت های مختلف ضرب در احتمال آن موقعیت است. این آزمایش نشان می دهد که مردم همیشه از این قانون پیروی نمی کنند. چون اگر از این تابع پیروی کنند باید خیلی ساده روی مقدار های مختلف احتمال سفید بودن در گلدان دوم انتگرال (یا مجموع) بگیرند و به آن عدد ۵۰ برسند. در واقعیت مردم این کار را نمی کنند. پس احتمالا تابع تصمیم گیری آن ها پیچیده تر از این است. تابع تصمیم گیری خصوصا در شرایط مرزی یک باره جا به جا می شود. بعدا در موردش مثال می زنم.

    ۶) متفاوت بودن رفتار اقتصاددان خوانده ها ممکن است نشانه ای از این باشد که قواعد علمی مطالعه شده ممکن است روی رفتار شخصی ما تاثیر گذارد. این گروه به طور ناخودآگاه جوری رفتار می کنند که با تئوری های اقتصادی سازگار باشند. آریل رابن اشتاین که بعدا در موردش خواهم نوشت تحقیقی کرد و نشان داد که تحصیل در اقتصاد دیدگاه آدم ها را نسبت به اخلاق و نوع دوستی عوض می کند.

    ۷) مباحثی از این جنس نشان می دهد که بر خلاف تبلیغات مخالفان، اقتصاددانان در واقع حتی پایه ای ترین فرضیات خود را تحت نقد قرار می دهند و تطابق آن را با دنیای واقع می سنجند. نکته این جا است که اولا نتیجه تعدادی آزمایش از این جنس باید تبدیل به یک نظریه قابل دفاع شود تا قابلیت بحث علمی پیدا کند و ثانیا این نظریه آن قدر قوی باشد که جای گزین مدل قبلی گردد. این ماجرا به زمان نیاز دارد و تا زمانی که مدل بهتر نیامده است مدل قدیمی (همراه با دانستن ضعف هایش) پابرجا است.

    علی شوریده هم لطف کرده و لینک یک مقاله مرتبط با این موضوع را گذاشته. دوست داشتید بخوانید. حرف مقاله این است که هر قدر عدم اطمینان گریزی کم تر باشد (مثال دانشجویان اقتصاد که عدم اطمینان را با محاسبات ریاضی کم می کنند) تمایل به سازگاری با رفتار استاندارد پیشنهاد شده در کتاب های درسی اقتصاد (فروکاستن خطی گزینه های ریسکی به یک گزینه قطعی معادل) بیشتر است.

  • عقیدتی سیاسی از نوع هایکی

    چارلز گراسر پسر جوان خوش تیپی است که در سن ۳۲ سالگی وزیر اقتصاد اتریش شد. یکی از خصوصیات او این است که به موسسه ما علاقه خاص دارد و مهمان مخصوص جشن تولد های رییس موسسه است. او که به جناح لیبرال حزب راست گرا تعلق دارد و طرفدار شدید هایک است یک بار کار بامزه ای کرده است: دستور داده است یک نسخه از یکی از کتاب های هایک به تمامی کارمندان وزارت اقتصاد هدیه شود تا آن ها با اصول اقتصاد لیبرال آشناتر شوند. درست مثل کاری که در کشور ما انجام می شود ولی از نوع لیبرالش.

  • اقتصاد رفتاری

    اقتصاد رفتاری در پی مطالعه رفتار تجربی انسان ها در شرایط مختلف و بررسی میزان سازگاری رفتار آن ها با فرض های مرسوم در اقتصاد است. این فرض ها معمولا از طریق بازی هایی که شبیه سازی شده دنیای بیرون است بررسی می شود. یک فرض مهم که در این بازی ها بررسی می شود بحث مطلوبیت انتظاری است که بیان می کند مردم روی امید ریاضی مطلوبیت های ناشی از گزینه های محتمل تصمیم می گیرند. ذکر این نکته شاید برایتان جالب باشد که رفتار مردم در اقتصاد معمولا ریسک گریز فرض می شود. یعنی اگر به کسی دو گزینه پیشنهاد شود که اولی شامل ۹۰۰ دلار قطعی و دومی شامل دو گزینه ۱۰۰۰ و ۸۰۰ دلاری با شانس برابر باشد مردم گزینه اول را انتخاب می کنند. یعنی یک مقدار قطعی را به یک مقدار ریسکی ولو با متوسط برابر با مقدار قطعی ترجیح می دهند. این خصوصیات آدم ها است که خرید چیزهایی مثل بیمه را توجیه می کند و باعث می شود مردم حاضر باشند مقداری پول بدهند تا از ریسک خلاصی یابند. هر چند مقدار این پول بیشتر از میانگین احتمالی ضرری باشد که ممکن است متوجه آن ها شود. در غیر این صورت شرکت های بیمه ورشکست می شدند.

    یک بازی جالب در حوزه اقتصادی رفتاری از این قرار است. به شرکت کنندگان اعلام می کنیم که دو گلدان حاوی صد گوی داریم که اولی محتوی ۵۱ عدد گوی سیاه و ۴۹ عدد گوی سفید است. از تعداد گوی های سفید و سیاه گلدان دومی اصلا اطلاعی نداریم و فقط می دانیم که مجموعشان صد است. ما از هر گلدان یک گوی به تصادف بیرون می آوریم. به شما گفته می شود که یکی از این دو گوی ناشناس را انتخاب کنید و اگر رنگش سیاه بود یک جایزه یک میلیون تومانی بگیرید. اکثریت مردم در آزمایش های مختلف گلدان اول را انتخاب می کنند. در قسمت دوم گفته می شود که اگر گوی قبلی سفید بود یک میلیون تومان را می گیرید. شما گوی مربوط به کدام گلدان را انتخاب می کنید که شانس برنده شدنتان را بیشتر کنید؟

  • حق یا لطف؟

    در ارتباط با موضوع اعطای حق سکونت یا حق شهروندی یک کشور به اتباع کشورهای دیگر من دیدگاهم بسیار متفاوت با دیدگاه رایج و مقبول بین دوستان ایرانی اطرافم است. به نظرم تصمیم گیری برای اعطا یا عدم اعطای این امتیازات از حقوق اولیه و بدیهی کشور میزبان است و او می تواند این حقش را به هر شکلی که ترجیح می دهد اعمال کند. مثلا حق آمریکا است که جلوی ورود مهاجرین مکزیکی را بگیرد و حق اروپایی ها است که بخواهند سیاست های مهاجرت پذیری و پناهنده پذیری خود را مطابق هر استانداردی تنظیم کنند. یک چیزی که من اصلا نمی فهممش اعتراض به تبعیض در اعطای این امتیازات است. نمونه اش بحثی بود که در امتحان مهاجرت هلند گنجانده شده است و عملا راه را برای مسلمانان (خصوصا مسلمانان جدی) تنگ می کند. من به عنوان یک مسلمان از این ماجرا ناراحت می شوم ولی به لحاظ منطقی به جامعه کاملا باز هلند حق می دهم که بخواهد ترکیب مهاجرینش را به گونه ای انتخاب کند که فرهنگ جامعه اش به شکل سابق باقی بماند و ماجراهایی مثل قتل ونگوگ در آن اتفاق نیفتد.

    از نظر من اعتراض به تبعیض در پدیده مهاجرت معنی ندارد چون ما با یک حق ذاتی مواجه نیستیم. در سطح ملی همه ما به عنوان شهروند کشور خودمان از حقوق برابری برخوردار هستیم (دولت ملی در واقع شرکت سهامی است که همه ما در آن سهیم هستیم) و لذا مخالف هر نوع قانونی هستیم که بین افراد مختلف تبعیض ایجاد می کند. این موضوع در مورد متقاضیان سکونت در یک کشور دیگر صادق نیست. هر کشوری در واقع ارثیه ای است که شهروندانش از اجدادشان تحویل می گیرند و می توانند راجع به ارثیه شان تصمیم بگیرند.

    چون این بحث آبستن سوء تفاهم است چند نکته را هم تذکر بدهم. اول این که این عقیده من درست خلاف منافع خودم است چرا که خودم نیز ممکن است در معرض این تبعیض قرار گیرم ولی این موضوع و احساس خودم نسبت به آن منطق اصلی قضیه را برایم عوض نمی کند. دوم این که این حرف ها در سطح بحث حقوقی است و ربطی به رفتار فردی و اخلاقی تک تک انسان ها در قبال خارجیان ندارد. وقتی که ایران بودم و ماجرای محروم کردن کودکان افغانی از تحصیل پیش آمد تلاشی را شروع کردیم که نتیجه بخش هم بود و توانستیم چند نفر از این بچه ها را به مدرسه بفرستیم. همان موقع یادم هست که وقتی برای جمع آوری پول به دوستان زیادی اس ام اس زدم مورد تمسخر بعضی از آن قرار گرفتم. نکته سوم هم این که بحث من معطوف به نتایج اجتماعی این سیاست ها نیست. ممکن است کسی استدلال کند که فرضا یک سیاست مهاجرت تبعیض آمیز بعدا نتایج منفی برای آن کشور به بار می آورد. من هم ممکن است با حرف او موافق باشم ولی باز این موضوع *حق* کشور میزبان را برای اعمال این سیاست زیر سوال نمی برد.

    برای من بین اعتقادم به منطق حق و وظیفه در مناسبات اجتماعی از یک سو و تکلیف فردی انسان ها برای اخلاقی رفتار کردن در مقابل همنوعان از سوی دیگر تفکیک بزرگی وجود دارد و لزوما بین آن ها رابطه ای وجود ندارد. مشکلم با عده زیادی از دوستان است که این دو مقوله را با هم خلط می کنند و از موضع *طلب کار* یا *مدعی حق* با این موضوع برخورد می کنند.

  • تلخی

    «بر صورت تملق گویان خاک بپاشید» : پیامبر اسلام

    اگر بخواهم از تشبیه غذایی استفاده کنم وضعیت جامعه فعلی ایران یک جوری شبیه به راحت الحلقوم یا پفک است. کشدار یا ترد و بی خاصیت. به قول یکی سفله پرور. به قول خودم برکشنده حرف مفت زن ها. زندگی در اروپا روز به روز این را بیشتر به من نشان می دهد که برای جلو رفتن و خروج از این وضعیت ناجور باید نوع خاصی از تلخی را در جامعه گستراند. نخبگان تلخ و بی تعارف مثل تیزابی هستند که کپک کلی گویی و دهری مسلکی روی جامعه را می زدایند و طراوت می آوردند. هرچند طراوتش مثل لذت ناشی از آب تنی در آب سرد کمی درآور باشد.

  • نابرابری در تعطیلات

    آقا بنده شدیدا به این نابرابری موجود بین نظام آموزش عالی کشورهای مختلف اعتراض داشته و در این راستا به زودی به جنبش سبزها و سرخ ها و مخالفین جهانی شدن و دانشجویان هیپی طرفدار فیدل خواهم پیوست. چه معنی می دهد که ملت آمریکای شمالی نشین وسط های ماه می امتحان هایشان تمام شده باشد و به مدت چند ماه مشغول عیش و نوش باشند و ما این جا تا آخر جولای مشغول درس و امتحان باشیم. تازه همان یک ماه آگوستی هم که اسمش تعطیلات است باید حول و ولای مقاله ای را داشته باشیم که باید تحت نظارت استاد اعظم تا اوایل سپتامبر تحویل دهیم.

  • خبر خوب

    چند ماه پیش توی این وبلاگ دوستان را تشویق کردم که در امتحان ورودی موسسه مان شرکت کنند. بازهم این را برای سال بعد تاکید می کنم. چرا که کیفیت آموزش و اعتبار مدرک این جا حداقل در بین کشورهای آلمانی زبان از هر جایی بالاتر است و به قول خودشان جزیره ای در بین بقیه دانشگاه ها است. ضمن این که جزو معدود جاهایی در اروپا است که فقط برای درس خواندن (و نه کارهایی مثل حل تمرین و کمک به استاد) پول هم می دهند.
    به هر حال امسال دو نفر از دوستان ایرانی دعوت ما را لبیک گفتند و در امتحان ورودی شرکت کردند. خبر خوب این که یکی اول شد و دیگری سوم. مطمئنم اگر بچه های دیگر هم شرکت می کردند تعداد قبولی بیش از این می شد. خلاصه این که استادهای موسسه فهمیدند که بلی ایرانی اینه!
    کلی تبریک به هر دوتاشان. ضمن این که خوش به حال من هم شد که دو تا دوست خوب جدید به انجمن اقتصاددان های ایرانی مقیم وین و مهم تر از آن دانشجوهای موسسه اضافه شده است. احتمالا مریم هم از این به بعد دوست قدیمی و هم کلاسی دبیرستانش را بیشتر خواهد دید.
    فکر کنم با آمدن ابراهیم (نفر اول امتحان که قبلا مربی موسسه نیاوران بود) و بودن دکتر عسلی و دکتر جلالی کم کم می شود یک شعبه موسسه را که به ابتکار آقای دکتر ستاری فر و همت مرحوم عظیمی نابود شده بود را در وین تاسیس کرد.

  • در دفاع از علم اقتصاد

    حرف های در دل مانده زیاد شد و من برگشتم.

    این چند روزه شاهد تبادل نظر روزبه و دوستی به نام مهدی ایجی که فکر کنم قبلا هم لطف کرده بود و برای من کامنت گذاشته بود بودم. مهدی وابسته به گروهی از اقتصاددان های ایرانی مثل فرشاد مومنی و حسین نمازی است که خود را اصطلاحا نهادگرا دانسته و جزو طرفداران مرحوم عظیمی به شمار می آیند. این گروه که به لحاظ فکری هم به جناح اصلاح طلب نزدیک هستند تاثیر فکری زیادی روی کسانی مثل میرحسین موسوی و خاتمی داشتند. یک نقطه مشترک این تیپ اقتصاددان های ایرانی مخالفتشان با اقتصاددان هایی است که آن ها را به اصطلاح نئوکلاسیک می دانند و منظور از آن ها کسانی مثل مسعود نیلی و محمد طبیبیان است. مهدی در دو نوشته اش که یکی در روزنامه اعتماد ملی و یکی دیگر در وبلاگ روزبه منتشر شده است ضمن دفاع از مرحوم عظیمی به شدت به اقتصاددان هایی که اسم آن ها را نئوکلاسیک می نامد حمله می کند و این ادعا را پیش می برد که این پارادایم در اقتصاد شکست خورده است و چیزی که دوستان آن را اقتصاد نهادگرا می نامند در حال جایگزین شدن با آن است. من در مقابل حملات او نتوانستم ساکت بمانم و مثل روزبه و پویان و احمد چیزهایی به نظرم می رسد که می نویسم:

    ۱) اولا این گفتگو نشان می دهد که وظیفه اقتصاددان های ایرانی فقط نقد افکار کسانی مثل احمدی نژاد و احمد توکلی و فریبرز رییس دانا نیست. در داخل ائتلاف اصلاح طلبان تفکرات اقتصادی نیرومندی هست که شاید تفاوت ایده های گروه ما با آن ها کم تر از تفاوتمان با گروه های مقابل نباشد. به نظرم الان فرصتی است که این بحث به روزنامه ها کشیده شود و در واقع مرزبندی دقیقی بین اقتصاددانان معتقد به جریان اصلی علم اقتصاد و کسانی که کلیاتی از مدیریت بخش عمومی و جامعه شناسی و تاریخ و رگه هایی از ایدئولوژی چپ را به اسم اقتصاد به مخاطبین ارائه می کنند روشن شود.

    ۲) مهدی به گونه ای از اقتصاد نئوکلاسیک صحبت می کند که گویی این جریان یکی از چند جریان عمده علم است و کم کم هم در حال افول. در حالی که اگر به واکنش های ما چهار نفر که هر کداممان در یک جایی از دنیا درس می خوانیم و ممکن است دیدگاه هایمان در مسایل مختلف متفاوت هم باشد دقت کند می بیند که در مورد مسایل پایه ای علم کاملا هم نظر هستیم. هر کس که در یک دانشگاه متوسط به بالا در خارج از کشور درس اقتصاد خوانده باشد می داند که ریاضیات به عنوان زبان اصلی اقتصاد و نظریه بهینه سازی به عنوان نظریه پایه ای این علم موضوعی بدیهی و غیرقابل انکار است. با این حساب تصور دوستمان مهدی از این که جریانی به اسم اقتصاد نهادگرا دارد همه این حرف های قدیمی را به دور می ریزد چیزی شبیه تصور رییس جمهور محبوب در مورد پیشرفت های علمی دانشمندان ایرانی است.

    ۳) مهدی به سخن رانی هایک در مراسم اعطای جایزه نوبل سال ۱۹۷۳ اشاره کرده و آن را به عنوان مستندی از نقد های خود اقتصاددان به نظریه های مرسوم می داند. راستش به عنوان کسی که در شهر هایک زندگی می کنم و به عنوان یکی از طرفداران سرسخت هایک باید بگویم که دوره اقتصاددان هایی مثل هایک و سبک نوشته هایی مثل او مدت ها است که تمام شده است. من کاری به درستی و غلطی حرف های هایک ندارم (که به نظرم بسیار عمیق است) ولی می خواهم بگویم استناد مهدی به صحبت های هایک برای کسی که با فضای تحقیق و مقاله نوشتن در اقتصاد آشنا است کمی بیش از حد غیرجدی است. من مطمئنم اگر هایک زنده بود و درخواست عضویت در هیات علمی موسسه ما را می کرد قطعا درخواستش رد می شود هرچند احتمالا به او جایگاه پروفسور افتخاری می دادند و از او می خواستند که عصرهای جمعه برای دانشجویان و اساتید صحبت های روش شناختی بکند.

    ۴) مهدی گفته است که شیوه استدلال به سبک علوم طبیعی مدت ها است که در علوم انسانی از بین رفته و جای خود را به روش های دیگر داده است. حوزه های دیگر علوم انسانی را نمی دانم ولی حداقل در حوزه علم اقتصاد این ادعای مهدی فقط نشانه ناآشنایی او با جریان رایج تحقیق در علم است. مهدی اگر ده ژورنال برتر اقتصاد را ورق بزند خواهد دید که مقاله های اقتصاد دقیقا و دقیقا به شیوه مقاله های علوم طبیعی نوشته می شود و ردپایی از روش های تفسیری که احتمالا مدنظر او است دیده نمی شود. فرق مهم اقتصاد و علوم طبیعی در این است که عامل ها در اقتصاد هوشمند هستند و در مقابل سیاست ها خود را تطبیق می دهند (رجوع به نقد لوکاس) ولی باز این ربطی به حرف او ندارد بلکه کل این تطبیق در چارچوب فرآیند بهینه سازی منافع اتفاق می افتد و در این مدل سازی عوامل انسانی تا حد لازم همگن در نظر گرفته می شوند. کاری به درستی و غلطی این روش مرسوم ندارم فقط می خواهم بگویم ادعای مهدی مبنی بر تغییر شیوه استدلال در علم اقتصاد ادعایی به دور از واقعیت است.

    ۵) مشکل مهدی و کسانی مثل او این است که چون احتمالا با ابزارهای ریاضی علم اقتصاد آشنایی کافی ندارند و خود شخصا در به کارگیری آن ها درگیر نبوده اند به نظرشان می رسد که کسانی که آن ها را به کار می گیرند انتظارات عجیب و غریبی از ریاضیات دارند. این تصور کاملا باطل است و شبیه تصوری است که جامعه شناسان ایرانی از کاربرد ریاضیات در اقتصاد دارند. هر کسی که درگیر استفاده از ریاضیات در اقتصاد بوده باشد می داند که این ابزارها به طور روزافزونی جهت افزایش *دقت* و نه لزوما *دامنه شمول* نظریه ها به کار می روند. ماده خام علم اقتصاد داده هایی پر از خطا (نویز) است که از جوامع انسانی جمع آوری می شود و ابزارهای آن نظریه هایی است که برای توصیف رفتارها به کار می رود. در هر دو این مباحث احتمال راه یافتن خطا و نتیجه گیری های ساده لوحانه وجود دارد. ریاضیات *زبان* و *ابزارها* یی را فراهم می کند که تا حد امکان این خطا را کم تر کند.

    ۶) تا جایی که من می دانم دوره نظریه ها و مدل های بزرگ در اقتصاد مدت ها است که سپری شده است. مدل های بزرگ اقتصاد کلان که در دهه ۶۰ و ۷۰ مورد استفاده بوده الان طرفداری ندارد. در اقتصاد باید ریز و مشخص صحبت کرد. دعوت مهدی از روزبه برای پیش بینی اتفاقات آینده با استفاده از مدل های اقتصادی یکی دیگر از مواردی است که ناآشنایی او را با واقعیت های علم نشان می دهد. من که تا به حال ندیده ام اقتصاددانی چنین ادعایی بکند و در پی چنین مدلی باشد. فرق عظیمی است بین ارائه یک توضیح برای یک پدیده (که تازه هر لحظه در معرض رد شدن و جای گزین شدن با نظریه دیگری است) با ساختن مدلی برای پیش بینی وضع یک اقتصاد که از ده ها متغیر تشکیل می شود.

    ۷) امیدوارم حرفم غلط باشد ولی یکی دانستن رویکرد علم اقتصاد به مساله علم و آگاهی با روی کرد مارکسیست ها و علم زدگان قرن ۱۹ کمی در من این حس را ایجاد می کند که مهدی عزیز حتی با مقدمات همان فلسفه علمی که ادعا می کند نیز آشنا نیست. من واقعا نمی توانم بفهمم یک نفر چطور نمی تواند بین جریان علم باور قرن ۱۸ و ۱۹ که به علم به عنوان *اثبات* می نگریست و مارکسیسم که صحبت از مسیر محتوم تاریخ می کرد با علم اقتصادی که یکی از مهم ترین کارها در آن رد کردن نظرات دیگران است تفاوت قایل شود. هر محققی می داند که هیچ چیزی اصل بهینه سازی منافع منافع در علم اقتصاد به عنوان امر قطعی فرض نمی شود. ضمن این که اقصاد رفتاری همین فرضیات مربوط به بهینه سازی را به دقت بررسی می کند و آن را زیر تیغ نقد قرار می دهد. الان بخش مهمی از علم اقتصاد در واقع مشغول نشان دادن نقص های نظریه های دهه های قبل و نزدیک تر کردن به دنیای واقع است.

    ۸) من می دانم که گفتگوی ما و مهدی چندان راه گشا نیست. ما در دو پارادایم متفاوت زندگی می کنیم. من شخصا مثل روزبه به ایده هایی نهادگرایانه با علاقه نگاه می کنم و به تاثیر آن ها در علم اقتصاد اذغان دارم. چیزی که مایه تفاوت ما و مهدی است این است که ما معتقدیم پارادایم نهادگرایی چیزی جدا از جریان رایج علم اقتصاد نیست. نهادگراهای جدید در واقع شکل گیری و کارکرد یا عدم کارکرد نهادها را با استفاده از ابزارهای مرسوم علم اقتصاد بررسی می کنند و نتایج بسیار جالبی هم می گیرند ولی با کمال ادب و فروتنی باید عرض کنم این جریان علمی هیچ نسبتی با کلی گویی های امثال مرحوم عظیمی و فرشاد مومنی ندارد. من تردید دارم این دوستان که مدعی نهادگرایی در ایران هستند حتی بتوانند مقاله های جدی همین حوزه های نهادگرایی را مطالعه کنند. این البته لزوما اشکالی نیست. من خودم هم ریاضیاتم چندان قوی نیست و برخی مقاله های پیشرفته اقتصاد را متوجه نمی شوم ولی حواسم هست که به علت این ناآشنایی کارهایی دیگرانی که از آن سر نمی آورم را به آسانی زیر سوال نبرم. اشکال دوستان این است که بی آن که خود اطلاعات علمی دقیقی داشته باشند یک بنای عظیم علمی را نقد کلی می کنند.

    ۹) شاید به تر این باشد که مهدی عزیز چند نمونه از مقاله هایی که عنوان گل های سرسبد روی کرد نهادگرای جدید می شناسد به ما معرفی کند و به روشنی بگوید این مقاله ها چه تفاوتی با روش های مرسوم علم دارند تا بحث ما در مسیر موثرتری پیش برود.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها