• گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش دوم

    حامد: فضای آن موقع گروه اقتصاد هاروارد از چه قطب‌های فکری تشکیل می‌شد؟ استادان مطرح چه کسانی بودند؟

    جواد: هاروارد به لحاظ فکری جای خیلی جذابی بود ولی پراکندگی زیادی داشت، بر خلاف شیکاگو و MIT که هم آن موقع (و هم‌ الان) برنامه‌های خیلی متمرکزی داشتند.

    کنت ارو (Kenneth Arrow) آن موقع هاوارد بود و ره‌بری گروه اقتصاد نظری را بر عهده داشت ولی دانش‌جوهای خودش را داشت. یادم است که در یکی از کلاس‌هایش داشت می‌گفت که “امکان‌پذیری نظری سوسیالیسم” مهم‌ترین ذغدغه ذهنی‌اش است. نمی‌دانم دقیقن در ذهنش چه می‌گذشت ولی حدس می‌زدم که کارهایی که روی اقتصاد اطلاعات و مشوق‌ها انجام می‌داد را به عنوان ابزاری برای درک مکانیسم‌های اقتصاد دستوری می‌دید.

    ادامه مطلب ...
  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش اول

    خب اولین مصاحبه چای داغ را با دکتر جواد صالحی اصفهانی منتشر می‌کنم. دکتر صالحی چند هفته پیش برای ارائه سخن‌رانی در دانش‌گاه تافتز به کمبریج آمده بود و دعوت ما را برای یک جلسه گپ طولانی از صبحانه تا بعد از ناهار با اقتصادان‌های ایرانی مقیم بوستون و حومه پذیرفت و گفت و گوهای جذابی با هم داشتیم. پیش‌نهاد کردم که حول موضوعاتی که گپ زده بودیم مصاحبه‌ای را ترتیب بدهیم که لطف کرد و پذیرفت.

    این را در مقدمه بگویم که جواد صالحی اصفهانی از یک جهت برای من اقتصاددان کم‌نظیری است و آن‌هم نوع مواجهه‌اش با مسایل ایران به عنوان یک اقتصاددان مقیم خارج است. خیلی از اقتصاددانان مقیم خارج در به‌ترین حالت با داده‌های دست دوم و کلان ایران کار می‌کنند و معمولن هم به علت نداشتن دانش دست اول نهادی قادر به تولید نتایج و شهود متفاوت و اساسی نیستند، اگر نگوییم که گاهی به علت نداشتن این دانش نهادی تحلیل‌های غلط هم تولید می‌کنند. جواد برعکس سال‌های طولانی است که هر سال زمان قابل توجهی را در ایران صرف می‌کند و به صورت نزدیک با داده‌های خرد ایران – و تفسیرها و شیوه جمع‌آوری و کم‌بودهایش – آشنا است و مقالاتش را بر اساس این نوع داده‌ها می‌نویسد. لذا گاهی نتایجی را منتشر می‌کند که چندان با شهود عمومی هم سازگار نیست. از کارهای اخیرش می‌توانم به این مقاله و این مقاله که نقش خانه‌های بهداشت را به عنوان یک عامل مهم کنترل جمعیت در مناطق روستایی برجسته می‌کنند اشاره کنم. می‌دانم که مقاله جدیدی هم در زمینه مشخصات طبقه متوسط ایرانی در حال کار دارد که امیدوارم زودتر منتشر شود. راستی این هم وبلاگ او است که احتمالن خیلی‌ها می‌شناسندش.

    ادامه مطلب ...
  • سری مصاحبه‌ها/گپ‌های چای‌داغی

    از مزایای زندگی در کمبریج/بوستون تماس نزدیک‌تر با گروه بزرگی از دوستانی است که در دانش‌گاه‌های دور و بر در حوزه‌های علوم انسانی کار می‌کنند یا برای ارائه سخن‌رانی به این‌جا سفر می‌کنند. تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم و چیزهایی تولید کنم که برای بقیه هم مفید باشد و آن‌ها را هم در گعده‌هایی که این‌جا داریم شریک کند. از این به بعد هر از گاهی شاهد مصاحبه‌های دوستانه و غیررسمی خواهید بود که با افراد مختلف خواهم داشت. برای شروع: در روزهای آینده مصاحبه چند قسمتی با یک اقتصاددان برجسته حوزه مسایل توسعه و نیروی کار و پس از آن مصاحبه با یک محقق فلسفه ذهن را خواهید خواند. منتظر حوزه‌های دیگر هم باشید. فعلن متن‌ها مکتوب است ولی به پادکست هم فکر خواهم کرد.

  • بازار اثر تحریم را چه‌قدر جدی می‌گیرد؟

    آخر هفته گذشته خبرهای نگران‌کننده‌ای از تشدید تحریم‌ها علیه ایران – به طور مشخص بحث خرید نفت و بانک مرکزی – شنیده بودیم. من هم مثل خیلی‌های دیگر نگران جهش ناگهانی قیمت بازار آزاد دلار بودم (۱) و صبر کردم تا شنبه بازار باز شود و قیمت‌ها را ببینم. این دو روز هم قیمت‌ها را مرتب بررسی کردم و تقریبن تفاوت معنی‌داری چه در سطح قیمت‌ها (تغییرات کم‌تر از یک درصد بود) و چه در شکاف بین قیمت خرید و فروش (Bid Ask Spread) مشاهده نشد (۲). به عبارت دیگر بازار آزاد ارز در ایران واکنش خاصی به این خبرها نشان نداد. برای کسانی که خبرهای ایران را دنبال می‌کنند این عدم واکنش باید جالب توجه باشد. این‌ها دلایلی است که به نظر من می‌توان برای ماجرا اقامه کرد. دوستان اگر اطلاعات بیش‌تری دارند لطفن بحث را تکمیل کنند:

    ۱) بازار تحریم را جدی نمی‌گیرد و می‌داند که اثر حقیقی آن روی درآمد ارزی کشور و عرضه آتی ارز معنی‌دار نخواهد بود. در طی سال‌های گذشته مرتبن خبرهای مشابه شنیده ولی تغییرات عملی چندی (حداقل در بخش ارز) مشاهده نکرده است و لذا خبرهای این گونه را تنزیل می‌کند.

    ۲) بازار ممکن است انتظار کاهش عرضه ارز در آینده را داشته باشد ولی محدودیت نقدی فعالین اقتصادی باعث شده تا جهش ناگهانی در تقاضای ارز رخ ندهد و لذا قیمت هم تغییر نکرده است. (۳)

    ۳) بازار حدس می‌زند که ارز در آینده ممکن است گران شود ولی عدم اطمینان حول این موضوع این قدر زیاد است که افراد حاضر نیستند ریسک خرید ارز با قیمت بالا را بپذیرند. (بحث آربیتراژ استفاده نشده)

    ۴) بازار فکر می‌کند که هم‌زمان با کاهش عرضه ارز، به علت رکود اقتصادی یا تحریم‌های تجاری تقاضا برای ارز – مسافرتی یا واردات – هم کاهش خواهد یافت و لذا قیمت تعادلی بازار آزار ممکن است آن‌قدر تغییر نکند.

    ۵) دولت برای جلوگیری از ورود شوک خبری به جامعه سعی کرده تا عرضه غیررسمی ارز را در این دو روز بالا ببرد و با ثابت نگه داشتن قیمت مانع از شکل‌گیری پیش‌بینی‌های خود محقق‌کننده (Self-Fulfilling Prophecy) شود.

    پانوشت:

    ۱) بحث جهش ناگهانی قیمت در اثر تصور کم‌بود متفاوت از تصحیح قیمت رسمی ارز از طریق تغییر سیاست‌ها است و حتی کسانی که معتقد به افزایش قیمت رسمی ارز هستند ممکن است از چنین جهشی نگران شوند. من شخصن موضع رادیکالی در مورد قیمت ارز ندارم و به نظرم پیچیدگی ماجرا بیش از استدلال ساده و قدیمی تورم و نرخ ارز ثابت است. مدت‌ها پیش مقاله‌ای در این مورد نوشته‌ایم که باید یک زمانی منتشرش کنیم.

    ۲) شکاف بین قیمت خرید و فروش اطلاعات مفیدی از جریان انتظارات در جامعه و نقدشوندگی بازار می‌دهد.

    ۳) مکانیسم استاندارد افزایش قیمت در اثر خبرهای آینده این طور است که عامل‌ها سعی می‌کنند همین ام‌روز دارایی را خریده و برای دوره‌های بعدی ذخیره کنند. این موضوع تقاضا برای خرید دارایی را بالا برده و باعث جهش قیمت تعادلی می‌شود.

  • چیزی برای خواندن

    شماره دوم نشریه الف با این یادداشت کوتاه من شروع می‌شود:

    “از دید من نشریه خوب نشریه‌ای است که مخاطبش را دست‌ کم نگیرد و وقتش را تلف نکند. این روزها کارآمدترین راه اتلاف وقت خواننده چیست؟ این که پای مطلب بکشانیمش و حرف جدیدی خلاف آن‌چه از قبل انتظار دارد تحویلش ندهیم. رمز این‌که این اتفاق نیفتد هم ساده است: سفت بنشینیم و به آن‌چه در ذهن داریم راضی نشویم و مطلب نو تولید کنیم. گفتنش ساده و عملش سخت است. شماره اول نشریه که دستم رسید، جلد به جلد خواندمش. هر بخش و هر مطلبش را مزمزه کردم و دیدم مثل غذایی است که ذره ذره طعم‌های مختلف ولی مطبوع را زیرزبانت می‌آورد. وقتم تلف نشد، لذت شیرینی هم برایم ماند. راستی این‌را هم بگویم و بگذرم که بخشی از این لذت مربوط به یک حس نیمه‌غریب است. نمی‌توانم از این تصور که ردپای قوی ولی امروزی شده از یک گذشته مطبوعاتی مربوط به اوایل دهه ۷۰ در این نشریه حضور دارد رهایی پیدا کنم. این‌که دارم به چه چیزهایی ارجاع می‌دهم را دیگر خودتان حدس بزنید. کار سختی نیست.”

    فکر می‌کنم به اندازه کافی در باب جذابیتش نوشتم. لذا دوستان مقیم ایران را توصیه می‌کنم به امتحان کردن الف (از سری نشریات همشهری)، شاید که کمی کام‌ها را شیرین کند و از تلخی‌های روزگار بکاهد. ده سال قبل دوستانی که به برخی تعابیر وارث ماهنامه سوره بودند دست به کار شدند و نشریه “الف”ی را منتشر کردند که چهار شماره بیش‌تر تحمل نشد و توسط خود ناشرش (یا در واقع روسای ناشرش) به محاق رفت. به گمانم این الف جدید به نوعی فرزند خلف ولی محافظه‌کارتر آن الف شورشی‌تر است. طبعن ده سال پیش اوایل دهه ۸۰ بود و نه دهه ۷۰ و لذا اشاره من لزومن به آن الف اولیه نبوده است.

    پ.ن: یادداشت مریم را هم در این رابطه ببینید.

  • قاعده‌های حسی در زندگی روزمره

    قبلن در مورد اثر بویینگ یا هزینه ریخته صحبت کرده‌ام. دن گیلبرت استاد روان‌شناسی هاروارد در این سخن‌رانی جذابش در تد مثالی مربوط به همین مساله (البته از زاویه‌ای کمی متفاوت) را مطرح می‌کند که موضوعش همانند پست چند سال پیش من در مورد سینما و کنسرت رفتن است. اول مثال گیلبرت را دوباره مطرح می‌کنم و بعد موضع خودم را می‌گویم که به نوعی نقدی است بر مثال گیلبرت.

    فرض کنید بلیط گرانی برای تماشای یک کنسرت خریده‌اید به قیمت مثلن ۵۰۰۰۰ تومان. وقتی می‌رسید دم کنسرت می‌بینید که بلیط را گم کرده‌اید. بلیط اضافی هم به راحتی برای خرید موجود است. چند نفر از ما حاضریم یک ۵۰۰۰۰ دوباره بدهیم و کنسرت را تماشا کنیم؟ احتمالن X درصد.

    حال فرض کنید که وقتی می‌رسید دم کنسرت می‌بینید که بلیط سرجایش است ولی یک چک‌پول ۵۰۰۰۰ تومانی که در جیب‌تان داشته‌اید را گم کرده‌اید. (این را گیلبرت نمی‌گوید ولی فرض کنید می‌توانید بلیط را راحت پس بدهید و همه پولش را بگیرید). چند درصد ما با وجود گم شدن چک‌پول حاضر هستیم هم‌چنان در کنسرت شرکت کنیم؟ شاید Y درصد از ما.

    به احتمالن زیاد عدد X خیلی کوچک‌تر از Y خواهد بود. یعنی احتمالن عده کم‌تری از ما حاضریم دوباره پول بدهیم و بلیط مجدد بخریم ولی عده خیلی بیش‌تری از ما (علی‌رغم ناراحتی از گم‌شدن پول) کنسرت را تماشا خواهیم کرد. نکته مهم این است که به لحاظ خروجی این دو موقعیت دقیقن یک‌سان هستند! اگر شک دارید چرا که یک‌سان هستند به این فکر کنید که دو تکه کاغذ در جیب‌تان دارید که یکی بلیط کنسرت و دیگری چک‌پول است و هر دو ۵۰۰۰۰ تومان ارزش دارند (پس از دید مالی عملن یک چیز حساب می‌شوند هر چند اسم‌های مختلفی دارند). در موقعیت اول کاغذ اول گم شده و دومی هست. در موقعیت دوم کاغذ دومی گم شده و اولی هست. در هر دو موقعیت می‌توان با دادن کاغذ باقی‌مانده در جیب (بلیط یا پول) به متصدی بلیط کنسرت را تماشا کرد و آخر شب هم هیچ کدام از کاغذها را در جیب نداشت.

    از دید تئوری تصمیم رفتاری، تفاوت در مقدار X و Y نشان‌گر رفتارهای (شبه‌غیر‌عقلانی) است که در آن مواردی مثل وضعیت پیشین (Status Quo) یا هزینه‌‌های بی‌ارتباط به تصمیم فعلی (Sunk Cost) یا شیوه بیان مساله (Framing Effect) وغیره روی تصمیم ما تاثیر می‌گذارند. لذا تمایل داریم تا این تاثیرات را به عنوان انحراف از تصمیم‌گیری عقلانی تلقی کنیم.

    حالا نقد من این‌جا وارد می‌شود: ادعای من این است که شاید این نوع رفتارها آن‌قدر که به نظر می‌رسند غیرعقلانی نباشند! به مثال بلیط کنسرت برگردیم. از دید ریاضی دو موقعیت یک‌سان هستند ولی افراد رفتارهای متفاوتی در آن‌ها بروز می‌‌دهند که من آن‌را نشانه‌ای از “پای‌بندی به انضباط مصرف” می‌نامم.

    استدلال من بر این اساس استوار است که می‌توانیم فرض کنیم که افراد چون نمی‌توانند هر لحظه قیمت‌های نسبی کالاهای مختلف را دریافت کرده و مساله بهینه‌سازی مصرف حل کنند از قواعد حسی (Heuristic) برای تخصیص وقت و پول به مصارف مختلف استفاده می‌کنند. یکی از این قواعد حسی تعیین یک سقف (و شاید کف) برای سهم مصارف مختلف در زندگی روزمره است. به این ترتیب کسی که مبلغی را برای کنسرت هزینه کرده است دوست ندارد که با خرید مجدد یک بلیط سهم این هزینه خاص را بالا ببرد. هر چند از دید ریاضی اگر مساله بهینه‌سازی را یک‌بار دیگر حل کنیم (با این تفاوت که بودجه فرد به اندازه ۵۰۰۰۰ تومان کم‌تر شده است) ممکن است به این جواب برسیم که باید یک بلیط جدید خرید ولی حفظ انضباط رفتاری حکم می‌کند که از تکرار این هزینه خودداری کنیم.

    در وضعیت دوم که بلیط سرجایش بود و پول گم شده بود ما اثر درآمدی را داریم (بودجه باقی‌مانده فرد برای ماه کم‌شده است). فرد هم‌چنان می‌تواند با فروش بلیط بودجه‌اش را به حالت قبل برگرداند و دوباره مساله را حل کند و احتمالن جواب بهینه همانند مورد قبلی این است که بلیط کنسرت بخرد. با این تفاوت که در این مساله بلیط کنسرت فقط یک‌بار خریداری می‌شود و لذا قاعده انضباط مصرف نقض نمی‌شود.

    شاید این فرضیه من بتواند برخی رفتارهای روزمره را توضیح دهد که در آن‌ها علی‌رغم داشتن وقت یا پول کافی برای مشارکت در یک فعالیت هم‌چنان‌جذاب (یعنی با مطلوبیت حاشیه‌ای هم‌چنان بالا) حاضر نمی‌شویم آن‌کار را بکنیم و به نظرم به درستی استدلال می‌کنیم که “دیگر بس است”

  • بهار فن‌سالاران در اروپا

    یونان و ایتالیا دولت‌‌های فن‌سالارانه (تکنوکراتیک) تشکیل داده‌اند. در ایتالیا ماریو مونتی، اقتصاددان برجسته و رییس سابق دانش‌گاه بوکونی(۱) رییس دولت شده است. در کارنامه او فعالیت‌های متعددی از جمله ریاست بروگل و SUERF به چشم می‌خورد که برای اهالی اقتصاد اسم‌های آشنا و باپرستیژی هستند. وزرای او هم از میان متخصصان حوزه‌های مختلف و همه‌گی بدون وابستگی حزبی انتخاب شده‌اند. نخست وزیر یونان هم استاد دانش‌گاه و از مقامات سابق بانک مرکزی یونان و اروپا است. احتمالن انتخاب این دولت‌ها بخشی از تضمین‌هایی است که کشورها باید برای دریافت بسته‌های حمایتی از نهادهای مالی بین‌المللی بدهند.

    در نگاه نمادین پیشینه تحصیلی این دو رییس دولت جدید (اقتصاد ییل و اقتصاد ام‌آی‌تی) هم چندان با فضای عمومی سیاست‌مداران اروپایی هم‌گون نیست. هر چند در اروپا خیلی از سیاست‌مداران لقب “دکتر” را یدک می‌کشند ولی این دکترها معمولن فارغ‌التحصیلان دانش‌گاه‌های محلی‌تر هستند. لذا از دید من حضور آدم‌هایی با این نوع پیشینه‌های تحصیلی نشانه‌ای از حضور “غیرخودی‌ها” در فضای سیاسی است. نباید فراموش کرد که سیاست در بخش‌های زیادی از اروپا به یک معنی “مردمی‌تر” از آمریکا است و این واقعیت که سیاست‌مدار از پیشینه نخبه‌ای می‌آید و لذا با متوسط جامعه فرق دارد ممکن است به زیان او تمام شود. لذا این نوع نخبه‌ها معمولن برای مشاغل پشت‌پرده مناسب‌تر هستند تا ره‌بری روی صحنه.

    صحبت از دولت تکنوکرات می‌کنیم ولی سوال این است که دولت تکنوکراتیک چیست؟ جاشوا تاکر در مصاحبه‌ای که با الجزیره انگلیسی داشته است به این سوال پاسخ می‌دهد: دولتی که از “متخصصان” و نه “سیاست‌مداران حرفه‌ای” تشکیل می‌شود. این به معنی نیست که تکنوکرات‌ها پست‌های حاکمیتی ندارند ولی برخلاف سیاست‌مدارانی که معمولن سمت‌های‌شان را از راه انتخابات و فعالیت حزبی به دست می‌آورند، تکنوکرات‌ها بیش‌تر در مشاغل سیاسی انتصابی و تا حدی تخصصی‌تر فعال هستند.

    به طور سنتی فهمی که از حاکمیت تکنوکرات‌ها هست چیزی در مقابل نظام‌های دموکراتیک است. تصویری معمول این است که تکنوکرات‌ها در پی دیکتاتوری علم و فن هستند در حالی‌که دموکراسی‌ها باید بر مبنای “خواسته مردم” شکل بگیرد. اکثر ادبیات موجود هم تکنوکراسی را به صورت کلیتی از یک نظام سیاسی تصویر می‌کند که در تضاد با کلیت نظام دموکراتیک قرار دارد. ادعای من این است که در دل نظام دموکراتیک هم می‌توان تصمیم به برقراری موقت حاکمیت فن‌سالار گرفت بی‌آن‌که لزومن کلیت نظام سیاسی تحت تاثیر قرار گیرد.

    اتفاقات اروپا به عنوان یک مثال عینی نشان می‌دهد که چرا حتی جهان دموکراتیک هم گاهی به دولت‌های فن‌سالار نیاز دارد. در واقعیت، نظام‌های دموکراتیک واقعن موجود عملن تبدیل به رقابت بین احزاب و سیاست‌مداران حرفه‌ای می‌‌شوند که برای انتخاب شدن نیازمند جلب نظر حزب و رای‌دهندگان و تامین منابع مالی و الخ هستند. در شرایط بحران که اقتصاد نیازمند به جراحی‌های با درد و خون‌ریزی دارد (مثلن در مورد یونان و ایتالیا که کاهش سطح بدهی‌های موجود نیازمند کاهش بخش‌هایی از بودجه و افزایش مالیات‌ها در برخی بخش‌ها است) سیاست‌مداران حرفه‌ای دائمن باید نگران عواقب تصمیمات خود برای آینده حرفه‌ای‌شان باشند. در مقابل تکنوکرات‌هایی که به سیاست علاقه زیادی ندارند و ترجیح می‌دهند زودتر به کارراهه حرفه‌ای خود برگردند چنین محاسباتی را در ذهن نخواهند داشت. ادبیات اصلاحات اقتصادی هم به ما می‌گوید که یک پیش‌شرط مهم موفقیت این نوع اصلاحات گردهم‌آوردن یک تیم متخصص، اعطای اختیارات قابل توجه به آن‌ها و محافظت از آنان در مقابل فشارها و بده‌بستان‌های سیاسی است.

    تعبیر من این است که فن‌سالاران “نه به این دلیل که خیلی می‌دانند که چه باید کرد” به این سمت‌ها منصوب می‌شوند (اتفاقن راه‌حل‌های زمان بحران گاهی برای همه روشن است) بل‌که به این دلیل به قدرت می‌رسند چون که حاضرند راه‌حل مورد قبولی را که بقیه نسبت به اجرای آن بی‌تمایل هستند پیاده کنند. در واقع با این نگاه دوگانه سیاست‌مدار/فن‌سالار از چالش تخصص و دانش به چالش انگیزه‌ها تحول پیدا می‌کند. به عبارت دیگر فن‌سالار داستان ما کم‌تر در معرض مساله عاملیت (Agency Problems) در زمان اجرای اصلاحات اقتصادی است (۲). به همین دلیل هم دامنه افراد بالقوه برای قبول چنین مسوولیت‌ها از فن‌سالاران فراتر می‌رود. سیاست‌مداران وجیه المله که بیرون می‌نشینند و در شرایط بحرانی وارد شده و بعد از بحران از قدرت خارج می‌شوند شاید نمونه‌های دیگری از کسانی باشند که چنین نقشی را ایفا می‌کنند. (۳).

    یک تفاوت اساسی بین دولت تکنوکرات و دولت سیاست‌مدار را البته نباید از یاد برد. سیاست‌مدار معمولن با دستور کار (Agenda) مشخص وارد شده و نقش ره‌بری برای جا انداختن دستورکار را ایفا می‌کند و لذا نقش کارآفرینانه‌ای در عرصه سیاست دارد. در مقابل دولت تکنوکرات معمولن با صورت مساله مشخصی که جنبه پروژه دارد وارد عرصه می‌شود و لذا قابلیت تعیین دستور (Agenda Setting) را ندارد. این محدودیت‌ها نگرانی از گسترش حاکمیت علم بر عرصه‌های مختلف را کاهش می‌دهد چون بعد از پایان پروژه بحران کار فن‌سالار هم تمام شده و بازی دوباره به عرصه رقابت دموکراتیک بر می‌گردد.

    این شروع داستان است. تاریخ به ما می‌گوید که تکنوکرات‌های که برای حل بحران‌ها فرا خوانده شده‌اند گاهی موفق و گاهی ناموفق بوده‌اند. یک بخش مهم سیاست در جوامع دموکراتیک، راضی نگه داشتن عامه مردم و گروه‌های ذینفع (در اروپا نمایندگان بخش‌هایی مثل کشاورزی، صنایع انرژی‌بر قدیمی، محیط‌زیستی‌ها، بازنشسته‌ها، کارمندان بخش عمومی، …) است و این نیازمند مهارت‌هایی و تدابیری بسیار فراتر از صرف طراحی سیاست‌های درست است. این اتفاقن جایی است که فن‌سالاران در آن ضعف دارند و می‌تواند باعث شکست کل برنامه شود.

    پانوشت‌ها:
    ۱) بوکونی یکی از معدود دانش‌گاه‌های خصوصی دانش‌گاه ایتالیا و به لحاظ شهریه و پرستیژ چیزی مثل هاروارد این کشور است. دوره‌های کارشناسی‌اش بسیار معروف (و گران) است و تقریبن به‌ترین هیات علمی اقتصاد و فاینانس را در ایتالیا دارد. اکثریت اقتصاددان‌های برجسته و جوان ایتالیایی که من می‌شناسم زمانی در این دانش‌گاه درس خوانده‌اند.

    ۲)‌ البته می‌شود از آن طرف هم استدلال کرد که به دلیل این‌که فن‌سالاران آینده شغلی خود را در عرصه سیاست تعریف نمی‌کنند ممکن است انگیزه آن‌ها برای موفقیت اصلاحات کم‌تر از سیاست‌مدارانی باشد که آینده خود را در گرو موفقیت این اصلاحات می‌بینند.

    ۳) احتمالن احمد قوام را بتوان یکی از سیاست‌مداران علاقه‌مند به ایفای چنین نقش‌هایی در تاریخ ایران تلقی کرد.

    پ.ن: ممنون از کامنت‌های دوستان. به نظرم رسید که خوانندگان عملن بحث‌های هم را تکمیل می‌کنند و نیازی به پاسخ از طرف من نیست.

  • وقتی از استقامت صحبت می‌کنیم از چه چیزی حرف می‌زنیم

    احتمالن دیده‌اید که در کار پژوهشی یا تدریس و الخ آدم یک‌جایی می‌رسد که از دست سختی موضوع یا نفهمیدن جزییاتش و مفاهیم فنی‌اش یا اشتباهاتی که می‌کند و الخ خسته می‌شود. سال‌ها پیش که جوان‌تر بودم و در کار تازه‌وارد‌تر، پیش خودم فکر می‌کردم که محققینی برجسته‌ای که سال‌ها با این مباحث دست و پنجه نرم‌ کرده‌اند چه قدر خوش‌بخت هستند چون موضوع برای‌شان ساده است و لذا موقع نوشتن یک تحقیق این قدر به اندازه ما زحمت ذهنی نمی‌کشند و گرفتاری ندارند. بعدتر دیدم این طور نیست و برای هر کسی در هر مقطعی یک مباحث جدیدتری هست که هم‌چنان چالش برانگیز باشد و خلاصه اصل زحمت کشیدن سرجایش هست.

    موارکامی در کتاب “وقتی از دو حرف می‌زنم از چه چیزی حرف می‌زنم” یک خاطره جالب دارد که بی‌شباهت به این احساس نیست و ذکرش خالی از فایده نیست. (نقل به مضمون) اوایل که تمرین دو می‌کرده و مثل همه ما که تجربه‌ این کار را داریم وسط کار خلاصه جانش به لبش می‌رسیده(۱). می‌گوید وقتی دونده‌های حرفه‌ای را می‌دیدم که این قدر راحت و نرم می‌دوند پیش خودم حسودی می‌کردم و می‌گفتم خوش به حال این‌ها. خلاصه یک بار از این دونده‌های حرفه‌ای (شاید تیم ملی) می‌پرسد که تو که سال‌ها است کارت دویدن است آیا شده یک جایی وسط دویدن ببری و پیش خودت آرزو کنی که به جای دویدن می‌رفتی قهوه و دوناتی می‌خوردی و لم می‌دادی؟ طرف با تعجب نگاهش می‌کند و می‌گوید بلی هر روز!!

    ۱) از دید من یک کار بدی که بعضی از این سالن‌های ورزشی می‌کنند گذاشتن آهنگ‌های نه چندان با کیفیت و تکرار مداوم آن است. موسیقی که بی‌ظرافت و ملغمه‌ای از سازهای الکترونیکی دم دست و الخ باشد معمولن در شرایط عادی هم شنیدن مداومش آزاردهنده است، بر خلاف موسیقی خوب که هر قدر بیش‌تر شنیده شود گوشه‌های جدیدی از آن کشف می‌شود. حال این موسیقی باید در شرایطی شنیده شود که فرد سعی می‌کند فرای توان متوسط بدنی‌اش بدود و لذا آستانه تحملش پایین‌تر می‌آید و آزاردهنده‌گی موسیقی ضعیف دوچندان می‌شود و کاملن ضد هدف عمل می‌کند.

  • تله اقیانوس یک‌ سانتی‌متری

    حرف حکیمانه‌ای باید باشد این گفته که “گاهی بخشی مهمی از مشکل در طرح نادرست آن مساله، خصوصا در قالب یک دوگانه (Dichotomy) است”. به نظرم دوگانه “چاه علم” در تقابل با “اقیانوس یک سانتی‌متری” از جنس این دوگانه‌های نادقیق و گم‌‌راه‌کننده است که باور به وجود قطعی آن و فرانرفتن از چارچوبی که ترسیم می‌کند می‌تواند مخرب باشد.

    خلاصه حرفی که می‌خواهم بزنم این است که فقط این دو راه پیش پای ما نیست. حداقل یک راه سوم هم هست که بیایید اسمش را مثلا بگذاریم “دریاچه عمیق” و احتمالا دنبال کردنش برای اکثریت ما هم ناشدنی هم نیست. در دفاع از این استدلال به صورت تیتروار یک سری نکات را می‌نویسم.

    – در کاربرد معمولش، معمولا تشبیه اقیانوس یک‌سانتی به استراتژی خواندن فرد بی‌ارتباط نیست. اگر فردی در حوزه‌های مختلف بخواند انتظار می‌رود که به چنین وضعیتی دچار شود ولی اگر مدت زمان زیادی را صرف خواندن در یک حوزه کند تمایل داریم که تصور کنیم که به آن چاه پرآب نزدیک می‌شود. احتمالا اصل حرف در برخی از حوزه‌های دانش صادق است ولی استثناهای زیادی هم دارد.

    – در عمل همیشه تمرکز برای خواندن زیاد در یک حوزه کمکی برای رفع مشکل کم‌عمق بودن نیست. ادبیات برخی حوزه‌ها (از جمله زیربخش‌های متعددی از اقتصاد و فاینانس و شاخه‌های دیگر علوم انسانی) در کل کم جان و سطحی است. کم‌جانی البته لزومن با جوانی حوزه مربوط نیست و حوزه‌هایی را می‌شناسیم که سال‌ها است فعال هستند ولی بصیرت مهمی تولید نمی‌کنند. در این نوع رشته‌ها می‌توان به موضوع ورود کرد و سر تا ته ادبیات “با کیفیت” آن حوزه را ظرف زمان نه چندان بلندی به پایان رساند و امهات نتایج آن‌را فرا گرفت. البته می‌شود وقت بیش‌تری برای خواندن گذاشت و سال‌ها به خواندن ادامه داد ولی وقتی مابقی ادبیات موجود آن حوزه کم‌کیفیت و تکراری و فکرنشده باشد این خواندن‌ها کمک چندانی به افزایش بصیرت علمی نمی‌کنند. در واقع ما با یک منحنی غنای علمی مواجه هستیم که شیب آن زود هم‌وار می‌شود و لذا اصرار برای جلورفتن روی منحنی آن‌قدر مثمر ثمر نیست.

    – برعکس، تحقیق و هم‌نشینی و مواجهه جدی با مسایل (واقعی یا نظری) بصیرت‌زا و عمق‌دهنده است. به نظرم یک اصل مهم برای فرارفتن از تله اقیانوس کم‌عمق، درک شکاف بین پیچیدگی جهان واقعن موجود از یک طرف و کم‌جانی ادبیات علمی موجود ما از طرف دیگر است. کسی که این شکاف را جدی نگیرد پیچیدگی واقعیت را به مرزهای ادبیات فرومی‌کاهد و درکش لزوما از متوسط ادبیات موضوع فراتر نمی‌رود. برعکس کسی که این شکاف را خوب می‌شناسد می‌داند که بخش مهمی از نقبش به درون مساله از دل تامل و شهود و تجربه و گفت و گو و آزمایش‌هایی می‌گذرد که جنبه ضمنی و غیرصریح و غیرمستند دارند و فقط به مدد ممارست و پای‌کار نشستن فردی یا جمعی فراهم می‌شود.

    – اقیانوس بندانگشتی شدن در عین حال که یک واقعیت بیرونی است ولی در واقع یک روی‌کرد و یک وجه شخصیتی است که الزاما ربطی به تعداد حوزه‌های کاری یا میزان تمرکز یا زمان صرف شده ندارد. آدم‌هایی را می‌شناس(ی)م که کارهای متعدد ولی خوب کرده‌اند و می‌کنند. در رشته ما آدم‌هایی هستند که مقالات فراوان و در حوزه‌های حقیقتن متفاوتی دارند ولی تک‌تک مقاله‌های‌شان منشاء اثر شده و ارجاعات فراوان گرفته است. نفی نمی‌کنم که آدم‌هایی هم هستند که صرفا روی یک موضوع مشخص مانده‌اند و منشاء اثر شده‌اند ولی می‌خواهم بگویم تاثیرگذاری محدود به این نوع از دانش‌مندان نبوده است. در نگاه اول ممکن است دانش‌مندان گروه اول اقیانوس کم‌عمق به نظر برسند ولی واقعیت کارهای‌شان آن‌ها را تبدیل به دریاچه‌های عمیق می‌کند.

    اگر بخواهیم بر اساس مشاهدات سرانگشتی نتیجه سریع بگیریم، این‌هایی که هم‌زمان هم دریاچه هستند و هم عمیق: مبانی حوزه علمی خود را درست و دقیق می‌دانند و بعد آن‌را با جدیت و نظم فکری در حوزه‌های مختلف به کار می‌گیرند، عادت دارند تا با جواب‌ها و نتایج دم‌دستی‌ خودشان و بقیه راضی نشوند و تردید کنند، از ذهن‌شان در هر لحظه از زمان کار بیش‌تری بکشند، گوش‌شان را برای شنیدن انتقادات دیگران باز بگذارند و شاید مهم‌تر از همه دچار خودشیفتگی علمی نشوند.

    – دیده‌ام که این‌جا و آن‌جا کسانی اقیانوس یک‌سانتی‌متری شدن را جزو (متوسط) خصوصیات فردی ایرانی‌ها می‌دانند. شاید این بخشی از ماجرا باشد، شاید هم نباشد ولی نکته مهمی که فروکاستن ماجرا به خصوصیت فردی از آن غفلت می‌کند نقش شرایط محیطی در فراتر بردن فرد از این وضعیت است. یک محیط جدی و با انتظارات بالا و حساس به خطا و بی‌دقتی و در عین حال آموزنده، یک اقیانوس یک‌سانتی‌متری بالقوه را راحت‌تر به سمت دریاچه شدن سوق می‌دهد تا فضای اجتماعی/فکری که این فرصت‌ را در اختیار فرد نمی‌گذارد و او را رها می‌کند در عمق بندانگشتش غرق شود.

  • کشکولیات

    این مدت که مشغول پیدا کردن خانه و خرید وسایل و این‌ها بودیم متوجه شدم که این شرایط آزمایش‌گاهی عالی برای تئوری‌های تصمیم‌گیری رفتاری است. به این مثال دقت کنید:

    ۱) خانه‌ای گرفته‌اید که قابلیت نصب ماشین ظرف‌شویی دارد ولی ماشین رویش نیست. یا حتی ملموس‌تر از آن. ماشین ظرف‌شویی دارد ولی استفاده از ماشین به دفعات زیاد به صرفه نیست. برای این‌که بشود واقعن از ماشین استفاده کرد لازم است که مثلن ۲۰ عدد کاسه بشقاب داشته باشیم تا در هر دور استفاده کل ماشین را پر کنیم. هزینه خرید این کاسه بشقاب اضافه ۲۰۰ دلار است. بدون خرید این کاسه بشقاب اضافه عملن از ماشین استفاده نخواهیم کرد.

    چند درصد از ما حاضر است ۲۰۰ دلار اضافه بدهد و مقدار زیادی ظرف اضافه بخرد؟ (فرض کنید جای کافی برای نگه‌داشتن آن‌ها را داریم).

    ۲) دارید دو واحد مشابه و کنار هم را در یک ساختمان انتخاب می‌کنید. اولی ماشین ظرف‌شویی ندارد و ۲۰۰۰ دلار اجاره‌اش است. دومی ماشین دارد و اجاره ماهیانه‌اش ۲۰۱۰ دلار است. در واقعیت تفاوت قیمت‌ها معمولن از این حد هم بیش‌تر است.

    چند درصد از ما حاضریم ماهیانه فقط ۱۰ دلار بیش‌تر بدهیم (یعنی فقط ۰٫۵٪ تفاوت اجاره) و خانه با ماشین ظرف‌شویی داشته باشیم؟

    حدس من این است که جواب سوال دوم عدد بزرگ‌تری خواهد بود. این در حالی است که در طول زمان (اقامت بیش از دو سال) هزینه گزینه دوم بیش‌تر از گزینه اول می‌شود.

    به نظر می‌رسد شرکت‌های دارای قرارداد بلندمدت – موبایل، خانه، سالن ورزشی، اینترنت، بیمه، …- نهایت استفاده را از آن این ویژگی روانی/پردازش اطلاعاتی که طی آن تمایل داریم تا اثر هزینه‌های توزیع‌شده روی زمان را کم‌تر از واقعیت آن برآورد کنیم می‌کنند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها