• تصمیمات سخت برای سیاست مداران

    وضعیتی را تصور کنید که گروگان گیری در کشوری در حال گسترش است. مثلا لبنان دهه ۸۰ یا عراق یا ماجراهای اخیر در سیستان و بلوچستان. در چنین شرایطی اگر دولت اعلام کند که به هیچ وجه به خواسته های گروگان گیران تن در نخواهد داد حتی به قیمت کشته شدن گروگان ها در این صورت می توان انتظار داشت که در درازمدت کسی دست به گروگان گیری نزند. به این دلیل که فایده ای از گروگان گیری عایدش نمی شود (چون دولت اعلام کرده که تسلیم نمی شود) ولی باید هزینه ای مثل خطر گیرافتادن یا مورد حمله قرار گرفتن یا دست گیر شدن را تحمل کند و در نتیجه عملا مجموع سود ناشی از گروگان گیری منفی می شود. فرض این است که انگیزه گروگان گیران فشار به دولت برای تغییر سیاست ها، گرفتن پول یا نجات همکاران دربند خود است و از کشته شدن ماموران دولتی یا گروگان ها فایده خاصی عاید آن ها نمی شود.
    حال اگر دولت در مقاطعی از این سیاست خود دست بکشد – مثلا به خاطر فشار خانواده گروگان ها یا اهمیت فرد گروگان گرفته شده- این علامت را به گروگان گیرها می دهد که در مواقعی از سیاست خود فاصله خواهد گرفت و لذا سود مورد انتظار گروگان گیری مجددا مثبت می شود.
    تصمیم برای پایبندی به سیاست اعلام شده و یا فاصله گرفتن از آن یک تصمیم بسیار سخت برای سیاست مداران است. اگر به تصمیمشان پایبند باشند باید در کوتاه مدت هزینه کشته شدن گروگان ها و تبعات آن روی افکار عمومی را تحمل کنند هر چند ممکن است در بلند مدت انگیزه این کار را از بین ببرند و اگر به خواسته های گروگان ها تن بدهند مشوق لازم برای گسترش گروگان گیری را فراهم کرده اند.

  • آیا اقتصاد همه چیز را توضیح می دهد؟

    تقدیم به پارسا صائبی عزیز با این توضیح که این نوشته همه پاسخ من به نقد او نیست.

    آیا می شود ادعا کرد که دانش فعلی اقتصاد قادر به توضیح تمامی پدیده های انسانی است؟ پاسخ من منفی است ولی چرا؟

    ۱) در یک طبقه بندی ساده از رفتار انسانی گفته می شود که انسان ها رفتارهای «عقلانی» و «اجتماعی» دارند. رفتارهای عقلانی همان جنبه ای است که اقتصاددان ها بررسی می کنند و در آن افراد برای رسیدن به اهداف شخصی وسایل خود را بهینه می کنند. ضمن این که رفتار عقلانی باید به لحاظ منطقی سازگار هم باشد. در مقابل رفتارهای اجتماعی (که از به کار بردن لفظ غیرعقلانی در مورد آن ها خودداری می کنم) به جنبه هایی اشاره می کند که حداقل در چارچوب دانش فعلی ما ناظر به سود و زیان شخصی مشخصی نیست و یا لزوما سازگاری درونی ندارد. نوع دوستی، پیروی از مد، تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفتن، شورش های کور و رفتارهای اخلاقی برای افراد غیرمذهبی ممکن است نمونه هایی از چنین رفتارهایی باشد که با منطق سود و زیان لزوما قابل توضیح نباشد. بررسی این جنبه از رفتار انسانی به عهده سایر حوزه های علوم انسانی از جمله روان شناسی اجتماعی است و اقتصاددان ها نقش چندانی در آن ندارند هر چند که با بحث هایی مثل عقلانیت محدود و کم بود اطلاعات سعی می کنند به آن نزدیک شوند.

    ۲) پدیده هایی مثل قدرت، شکل گیری نهادها، تحولات اجتماعی و شبکه های انسانی را باید از هر دو زاویه عقلانی و اجتماعی بررسی کرد. مسایلی که وزن رفتارهای عقلانی در آن ها پررنگ است را به طور اصولی می توان تا اندازه خوبی با نظریه های اقتصادی – و به طور گسترده ای با نظریه بازی ها- توضیح داد. مثلا با استفاده از مفهوم هزینه فرصت وقت که یک مفهوم کاملا اقتصادی است می توان توضیحات قابل قبولی برای تغییر ساختار جمعیتی و شکل رفتارهای روزمره جوامع اروپایی ارائه داد. با این حال به کارگیری رویکرد اقتصادی یا عقلانی برای تبیین پدیده های غیراقتصادی در ابتدای راه خود است و عمر آن به نیم قرن نرسیده است. نظریه ها و مفاهیم در این حوزه هنوز جوان هستند، داده های کافی جمع آوری نشده است و مطالعات تجربی کافی صورت نگرفته است. فرق این گروه از پدیده ها با گروه اول این است که اقتصاد به صورت اصولی حرفی برای گفتن در آن زمینه ها ندارد ولی در این حوزه ها می تواند حرف بزند هرچند حرف هایش هنوز پخته نیست.

    در آخر باید بگویم که بر خلاف برداشت پارسای عزیز و احتمالا خیلی های دیگر اقتصاد دیگر علمی برای بررسی پدیده های صرفا اقتصادی مثل پول و قیمت و رفاه نیست. علم اقتصاد در واقع گسترش دهنده مفاهیم ذیل پارادایم انتخاب عقلانی است و با استفاده از این مفاهیم است که رشته های بین رشته ای مثل حقوق و اقتصاد و انتخاب عمومی و بخش هایی از اقتصاد نیروی کار شکل گرفته اند که به مباحث غیراقتصادی می پردازند. این روند رو به گسترش است.

    پ.ت: پارسای عزیز جواب جدیدی در پاسخ به این مطلب نوشته است که به نظر من چند سوء برداشت مهم از این نوشته و خلط بین مفاهیم در آن به چشم می خورد ولی چون کامنت دانی اش بسته است نمی توانم برایش توضیح بدهم. نمی خواهم هم این جا را محل بحث دو نفری بکنم. لذا به یک توضیح کوتاه اکتفا می کنم. اول این که اتفاقا همین نوشته هم در پی نشان دادن این بود که همه چیز عقلانی نیست و لذا تاکیدی که پارسا برای نشان دادن وجه غیرعقلانی انسان به خرج داده به نظرم لزومی نداشته است چون نزاعی بر سر آن نیست. دوم این که اگر نوشته های کسی فروید که بنیان گزار روان کاوی است را بخوانید می بینید تبیینی که برای شکل گیری نهادها و مقررات می دهد در واقع در چارچوب پارادایم انتخاب عقلانی قرار می گیرد. برادر جان انتخاب عقلانی لزوما امری خودآگاه نیست و اتفاقا بخش عمده ای از آن ناخودآگاه صورت می گیرد ولی مهم این است که این ناخودآگاه هم معطوف به بهینه کردن منافع شخصی است. می دانید که اقتصاددان هایی هستند که اعتقاد دارند کل نظام اخلاقی موجود در واقع شکل بهینه روابطی است که می توانسته بین انسان ها تعریف شود و این حرفی است که اخلاق شناسان تکامل گرا هم به نوعی آن را بیان می کنند. من کمی محافظه کار بودم و این قدر تند نرفتم. خلاصه این که بر خلاف برداشت پارسا اتفاقا رویکرد انتخاب عقلانی سرسازگاری زیادی با مکاتبی دارد که توضیحات تاریخی راجع به رفتار انسان می دهند. بحث آخر هم این که شباهت لفظی بین انتخاب عقلانی و مفهوم عقل در فلسفه که عمدتا به کاربرد آگاهانه آن اشاره می کند نباید ما را گول بزند. این ها به هم ربطی ندارد.

  • ریاضیات و علوم انسانی

    این جمله را بارهای بار شنیده ام که اقتصاددان ها انسان ها را در درون اعداد و ارقام محصور می کنند حال آن که وجود انسان بسیار فراتر و غیرقابل پیش بینی تر از این حرف ها است. چنین برداشتی که به طور ضمنی منتقد کاربرد ریاضیات در اقتصاد است هم بین گروهی از اساتید و دانشجویان اقتصاد در ایران که اهل بحث های کیفی هستند طرف دار دارد و هم بین متخصصان بقیه حوزه های علوم انسانی از جمله جامعه شناسی. من چند نکته کوچک در جواب این دوستان دارم:

    ۱) اگر رفتار انسان «غیرقابل پیش بینی» باشد که دیگر اصلا بحث علوم انسانی بی معنی می شود چرا که در هر علمی به هر حال صحبت از قانون مندی هایی می کنیم که تا حد خوبی باید به واقعیت نزدیک باشد. ابزارهای ریاضی هم چیزی جز بیان این قوانین با زبانی متفاوت نیست.

    ۲) اشتباه اصلی دوستان این است که تحلیل های عددی را با کاربرد مفاهیم سمبولیک ریاضی خلط می کنند. مثال می زنم. ما در اقتصاد از تابع مطلوبیت صحبت می کنم ولی هیچ اقتصاددانی نمی گوید که مطلوبیت خوردن یک سیب ۱۰ یا ۱۰۰ واحد است در عوض برای تابع مطلوبیت برخی خصوصیات مهم ریاضی را بر می شمارند. مثلا می گویند این تابع باید پیوسته باشد که معنی اش در دنیای بیرون این است که رضایت افراد با تغییرات جزیی در مصرف یک باره جهش نمی کند. یا می گوییم مشتق اول تابع مطلوبیت مثبت و مشتق دوم آن منفی است. معنی آن در جهان بیرون این است که هر قدر از یک کالا بیش تر کنیم بیش تر رضایت کسب می کنیم (مشتق اول مثبت) ولی میزان رضایت اضافی ناشی از هر واحد اضافی مصرف رفته رفته کم می شود (مشتق دوم منفی).

    ۳) استفاده ای که از ریاضیات در اقتصاد می شود عمدتا جهت ترجمه عبارت هایی که در زبان طبیعی بیان می شود به گزاره هایی است که معنای دقیق تر و روشن تر و خلاصه تری دارد. چنین کاری باعث شفاف شدن بحث و جلوگیری از لغزش های مفهومی و زبانی می شود ضمن این که در ادامه اجازه می دهد از رفتارهای شناخته شده اشیای ریاضی (در قالب گزاره های ریاضی) برای گسترش و تفسیر نتایج استفاده کنیم. شاید این مثال هم کمک کننده باشد. اگر خاطرتان باشد در کتاب ریاضیات سال دوم راهنمایی یک صفحه راجع به یک ریاضی دان (فکر کنم خوارزمی) نوشته بود که در آن یک عبارت چند کلمه ای
    .(X+Y)^2=X^2+Y^2+2XY
    در قالب کلمات زبان فارسی حدود یک صفحه می شد. همین قیاس را این جا هم می توان به کار برد. با صورت بندی ریاضی کارآیی انتقال اطلاعات به شدت بالا می رود.

    خلاصه این که به نظر می رسد چنین کاری را در هر جایی که قوانینی را برای رفتار متغیرهایی بیان می کنیم می توان انجام داد (و عملا هم در خیلی حوزه ها انجام می دهیم) و ربطی هم به انسان و غیرانسان ندارد. اگر بیش تر علاقه مند هستید مقاله کنت آرو یکی از افراد موثر در گسترش نظریه تعادل عمومی را با عنوان «مدل های ریاضی در علوم اجتماعی» بخوانید.

    یک ارائه متخصری هم در این رابطه آماده کرده ام که دوست دارم اگر امکانش فراهم باشد در سفر بعدی به تهران با دوستان علوم اجتماعی خوان مطرح کنم و نظرات آن ها را داشته باشم.

  • ضرورت تاریخی چرخش به راست در جوامع توسعه نیافته: در نقد تورم روشن فکرگرایی در ایران

    ویرایش اول:

    دقیقا دو سال پیش بود که ناصر فکوهی استاد انسان شناسی دانشگاه تهران مقاله ای در ویژه نامه نوروزی شرق چاپ کرد با عنوان «لذت مقاومت ناپذیر چرخش به راست» و در آن از روشن فکران به علت تمایل تدریجی شان به ایده های اقتصاد بازار و نیز چیزی که فرآیند جهانی سازی می نامید انتقاد کرد. من این مقاله را بارهای بار خواندم و چند باری هم تصمیم گرفتم نقدی بر آن بنویسم که تا به امروز امکان پذیر نشد. ادعای من این است که چرخش به راست از سوی روشن فکران ایرانی نه تنها امری مذموم نیست بلکه ضرورتی است که در فضای فعلی از «خودگذشتگی» و «صرف آبرو»ی اساسی می خواهد:

    ۱) روشن فکری که من در این جا نقدش می کنم معنایی اجتماعی و البته تا حدی نادقیق دارد. روشن فکر مورد نظر من انسان درس خوانده ای است که اطلاعاتی نسبتا کلی در زمینه های مختلف علوم انسانی و مباحث اجتماعی دارد و اهل قلم و سخن رانی عمومی است. مهم ترین ویژگی ممیزه اش این است که در قبال جامعه اش احساس مسوولیت می کند پس در صحنه های مختلف حاضر است و اصولا در مورد بیش تر مسایل عمومی جامعه نظر می دهد. علی شریعتی، جلال آل احمد، فریبرز رییس دانا و عزت الله سحابی نمونه هایی آشنا از این روشن فکران هستند. در مقابل کسانی مثل حسین بشیریه، مصطفی ملکیان یا سید جواد طباطبایی در این تعریف من از روشن فکر قرار نمی گیرند. همان طور که ناصر فکوهی هم اشاره کرده چپ بودن احتمالا یک صفت ذاتی برای روشن فکران است که وی آن ها را به علت دور شدن از آن نکوهش می کند.

    ۲) روشن فکری با این تعریف در جوامع غربی کارکرد مشخص و البته مفیدی دارد. در کنار منابع مالی عظیمی که برای پژوهش های «راست گرایانه» هزینه می شود درصدی هم به کسانی تخصیص می یابد که باید از زاویه هایی متفاوت و معمولا مغفول به مساله ها نگاه کرده و نقدهای خود را بیان کنند. چنین نقدهایی برای حفظ تعادل جامعه ضروری است. پس اگر میلیاردها دلار صرف تحقیقات هسته ای یا مشابه سازی می شود چند ده هزار دلاری هم به کسانی می رسد که علیه این فعالیت ها مقاله های انتقادی نوشته و اعتراضات مدنی سامان دهی کنند.

    ۳) تفاوت ایران با کشورهای غربی چیست؟ به نظر من مهم ترین تفاوت در میزان نفوذ «عقلانیت» در نظام های اجتماعی است. غرب صدها سال است که با جدیت هرچه تمام تر مشغول عقلانی سازی نهادها و نظام های جامعه خود است. به این جهت است که هواپیماها معمولا سر موقع حرکت می کنند، بیمارستان ها کیفیت خوبی دارند، بی کاری پایین آمده، گذرگاه های شهری کارآمد و امن است و الخ. آیا وضع ما هم همین طور است؟ واضح است که نه. اگر مساله غرب احتمال خفه شدن در بین چرخ بوروکراسی عقلانی است مساله ما هدر رفتن عمر در اثر نداشتن چنین بوروکراسی است.

    ۴) روشن فکری در ایران دو مشخصه اصلی دارد: «ضدیت با قدرت» و «کار غیرتخصصی». روشن فکر ما نه کتاب های تخصصی علوم سیاسی را خوانده است تا در مورد ساختار سیاسی حرف دقیق بزند و نه تحصیلات آکادمیک اقتصادی دارد تا وقتی تعدیل یا برنامه های توسعه را نقد می کند بداند راجع به چه چیزی حرف می زند. پس راجع به هرچیزی از ادبیات گرفته تا حقوق بشر حرف می زند و ایده هایی را در عرصه عمومی گسترش می دهد که لزوما از دید اهل فن حرف درست یا دقیق یا سازگاری نیست. لزوم انکارناپذیر تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی از همین تخم لق هایی بود که روشن فکران ما در دهان درس خوانده های ما شکسته اند.

    ۵) به باور من اولویت اول جوامعی مثل ما انباشت عقلانیت ابزاری است. چنین عقلانیتی تاثیر واقعی تری در زندگی میلیون ها نفر مردمی دارد که از اول عمرشان تا آخرش با فقر و بدبختی سر و کله می زنند. راه های خروج تدریجی از چنین تله ای را کسانی می توانند پیش نهاد کنند که زیاد و متمرکز بخوانند و به سختی و در عمل کار واقعی کنند و با دقت فکر کنند. این ها خصوصیاتی است که با خلق و خوی روشن فکران ما چندان جور نیست. یک الزام مهم چنین رفتاری «تن دادن به واقعیت ها» و «نزدیکی به قدرت در عین حفظ زبان انتقادی» است. مردان و زنانی که سختی چنین رفتاری را به تن خریده اند بیش ترین تاثیر را در زندگی ما داشته اند. از امیرکبیر بگیرید تا علی اکبر داور که در همکاری با رضا شاه نظام نوین دادگستری را پایه ریزی می کند تا امثال ابتهاج و عالی خانی و مجتهدی که مردان اجرایی محمدرضا شاه بودند و افرادی چون کرباسچی و مسعود نیلی و بیژن زنگنه در دوره جمهوری اسلامی. یک وجه مشترک این آدم ها این است که احتمالا از روشن فکران زمان خود به اندازه کافی فحش های آشکار و پنهان شنیده اند ضمن این که از طرف نظام قدرت هم تنبیه شده اند. دوست دارم بدانم در کل تاریخ صد ساله ما کار کدام روشن فکری به اندازه کار امثال داور در زندگی ما تاثیربخش بوده است؟

    ۶) ممکن است گفته شود روشن فکران در جامعه ایران طبقه مظلومی هستند که هم واره از طرف قدرت سرکوب شده اند و در کل جریانات جامعه تاثیری نداشته اند. به نظر من این حرف همه واقعیت نیست. روشن فکران با تریبون های خود، اذهان تاثیرگذارترین طبقات یعنی درس خوانده ها در درجه اول و سیاست مداران را در درجه دوم تحت تاثیر قرار می دهند. قدرت واژه ها را کم نگیرید. حس دانستن کذایی که از طریق خواندن نوشته های عمومی روشن فکری در ذهن تک تک ما نفوذ می کند نه تنها میل به دانستن دقیق تر را کم می کند بلکه در عرصه عمل هم تاثیر خودش را باقی می گذارد. جالب است که انحصاری که جریان روشن فکری در رسانه ها و محافل فکری دارد عملا مانع از طرح یا مورد توجه قرار گرفتن ایده هایی می شود که شکل متفاوتی از این باور عمومی دارند.

    ۷) در جامعه ای مثل ایران روشن فکران ضربه دیگری هم می زنند که شاید اثر منفی آن بیش تر هم باشد. به علت کم بود نیروی متخصص بسیاری از این روشن فکران از ساعت نه صبح تا چهار بعد از ظهر در نقش متخصص هم مشغول کار هستند و جالب این جا است که به هیچ وجه قادر نیستند این دو نقش را از یک دیگر تفکیک کنند. گزارش های مشاوره ای که توسط پرویز پیران یا فریبرز رییس دانا نوشته می شوند (من با هر دو از نزدیک کار کرده ام) را بخوانید تا ببینید چه می گویم. این دو اثر روی هم باعث می شود تا برنامه های توسعه جامعه عملا نه در داخل اتاق های بحث تخحصصی بلکه در صفحات روزنامه ها و جلسات مناظره تدوین شود. به نظر من یک عامل عدم توفیق دولت خاتمی سرازیر شدن روشن فکران به دستگاه های اجرایی و تصمیم گیری و عدم توانایی برای تفکیک این دو مقوله بود.

    ۸) کار تکنوکرات و متخصص ساختن و کار روشن فکر نقد است. کسی که می سازد باید دقت بسیار بیش تری به نسبت کسی که نقد می کند به خرج دهد. نقد آسان است خصوصا وقتی که دستی در مسوولیت نداشته باشی. این در حالی است که در جامعه ای ویران به سازنده ها بیش تر نیاز داریم تا به تخریب گرها. پس مثلا در مقابل هر ده اقتصاددان و متخصص علوم سیاسی و جامعه شناس حرفه ای یک روشن فکر هم لازم است. در ایران هرم ما وارونه است. ما با تورم روشن فکر چپ و کم بود متخصص راست مواجهیم.

    ۹) روشن فکری در غرب باید چپ باشد تا همواره روزنه های تنفس و امکان های بعدی را برای جامعه باز نگه دارد. در حالی که در جامعه ای مثل ایران که هنوز درخت عقلانیت ابزاری چندان سربر نیاورده است برداشتن تیشه چپ و زدن به ریشه این نهال نورس عملا بازداشتن جامعه از پیش رفت در زندگی روزمره است. به این جهت است که بر خلاف آقای فکوهی من اتفاقا معتقدم باید خودمان را متقاعد کنیم که به راست بچرخیم تا در بالیدن این درخت سهم داشته باشیم. بگذارید اول این درخت بزرگ شود بعدا برای هرس کردن برگ های اضافی وقت خواهیم داشت. چرخش به راست اتفاقی جدید و مهم است که نتایجش را در ده سالی آتی خواهیم دید.

    * این نوشته پس از ویراستاری شدن دو هفته دیگر دوباره منتشر می شود *

  • عید

    عید یعنی وقتی خیابون های دور و بر چهار استامبول این قدر شلوغ باشه که مجبور بشی دو سه ساعت توی ترافیک نوفل لوشاتو و منوچهری بمونی. عید یعنی دست فروش های تجریش که تمام پیاده رو را پر می کنند، عید یعنی روز آخر سال که با آق بهمن ته مانده های همایش را جمع و جوری کردی و داری از دانشگاه میای بیرون و پرنده اون جا پر نمی زنه و تو آمدن بهار را از چمن جلوی صنایع-ریاضی می فهمی، عید یعنی هوای تهران این قدر تمیز بشه که بتونی از توی همت دماوند را ببینی، عید یعنی تلفن هایی که دور و بر سال تحویل کار نمی کنند، عید یعنی طلب هایی که همه کارفرما ها روز آخر سال می دن و تو تا قبلش از غصه بی پولی نمی دونی چه کنی، عید یعنی بلعیدن ویژه نامه جامعه – عصر آزادگان – شرق توی تاکسی، عید یعنی ولخرجی کردن روز آخر سال توی انقلاب، عید یعنی سر بیست دقیقه از خونه تا سینما سپیده رسیدن و فیلم خارجی دیدن، عید یعنی توی صف تناتر میرباقری ایستادن و بلیط نگرفتن، عید یعنی نگران حال حجاریان بودن، عید یعنی پروژه های عقب افتاده را به تعطیلات حواله دادن و عملا بی خیالش شدن، عید یعنی سال کنکور بی خیال درس شدن و پای «سال خوش» نشستن، عید یعنی فردای بمباران عید نداشتن، عید یعنی یک هفته تمام پای سی ان ان و فاکس نیوز اخبار عراق را تعقیب کردن، عید یعنی دو هفته بری و بیای و ببینی همه جا یک دفعه سبز شده، عید یعنی ده سال پیش سیزده بدر با شایان توی پارک قیطریه، عید یعنی تنهایی مهمان کورش شدن ، …

    این جا عید نیست وقتی مجبوری تا یک ساعت مونده به سال تحویل سر کلاس باشی و صبح روز بعدش هم هم چنین. وقتی حتی نتونی بوی بهار را حس کنی حتی اگر پانزده نفر از رفقا رای برای شب عید جمع کرده باشی. وقتی کسی براش مهم نباشه. این سومین عیدی است که ایران نیستم ولی نمی گذارم فراموشم شود که حق دارم سالی یک بار هم که شده برای دو هفته تمام هوایی بشوم. یک هفته قبل و یک هفته بعدش. شاید به خاطر همین چیزها است که ته دلم می خواهم برگردم.

    عید همگی مبارک. اگر پارسال در مورد کسی بد نوشتم یا توهین کردم ببخشیدم.

    پ.ت: موقع نوشتن پیام تبریک به رفقا دقت کنید که مثل من نشید. برای یک آدم محترم تبریک عید زدم و وقتی جوابش را داد دیدم چه سوتی بزرگی دادم. به جای این که بنویسم
    This year I didn’t have the chance to meet you …
    یک کلمه را جا انداخته بودم و شده بود
    This year I didn’t have to meet you … 🙁 🙁

  • از خواندن ریاضیات و اقتصاد خسته شدم. باز هوایی شده بودم و دلم می خواست یه چیز درست و حسابی بخوانم. حوصله فلسفه غرب نداشتم. یک چیز ایرانی می خواستم یا فوقش عربی. از جنس دغدغه های خودم. هر چی گشتم هیچ چیز دندان گیری توی کتابخانه ام پیدا نکردم.علامت خوبی نبود.

  • لغو تغییر ساعت

    کابینه احمدی نژاد بحث تغییر ساعت را که بیش از چهارده سال بود داشت اجرا می شد و مردم هم کاملا به آن عادت کرده بودند را لغو کرد. مهم ترین توجیه مصوبه جدید این بود که نتایج این تغییر نیاز به کار کارشناسی دارد ضمن این که باعث اذیت مردم می شود. چند نکته:

    ۱) این تصمیم یک پیام بزرگ دارد. ما نمی گذاریم به ملت ایران سخت بگذرد حتی اگر در حد دوبار جلو و عقب کشیدن ساعت در سال باشد. آن وقت می خواهیم با این ملت مصمم تبدیل به برترین کشور منطقه شویم. آقای رییس جمهور عزیز علامت دهی در سیاست امری کلیدی است. به جای علامت راحت طلبی به تر است علامت سخت کوشی به مردم بدهید.
    ۲) وقتی یکی از بالاترین سرانه های مصرف و هدردهی انرژی را داریم و قیمت سوختمان جزو سه تای اول در دنیا است چه معنی دارد که با این همه مشقت سعی کنیم حدود یک درصد در مصرف برق صرفه جویی کنیم. البته این نتیجه مطالعه در آمریکا بوده است و ممکن است به علت پرمصرف بودن لامپ ها در ایران اثرش بیش تر باشد.
    ۳) آمارها را نگاه کنید. کشورهای اروپایی و بیش تر ایالت های آمریکا تغییر ساعت را مدت ها است که دارند. در عوض پاکستان و قزاقستان و اخیرا ایران عزیز استفاده از این روش را متوقف کرده اند. الگوبرداری و استفاده از تجارب دیگران کلا امری مفید است.
    ۴) تغییر ساعت دو حسن مهم دارد. یکی استفاده بیش تر از نور صبح و در نتیجه کاهش مصرف برق و دیگری روشن تر بودن هوا در زمانی که مردم در حال بازگشت به خانه هستند. برای کشور ناامنی مثل ایران اتفاقا این اثر دوم می تواند خیلی موثر باشد.
    ۵) یک اثر منفی بزرگ این طرح افزایش مدت زمانی است که مردم سرشب بیرون از خانه می مانند و لذا ممکن است وقت بیش تری صرف گردش کنند. در کشوری که بنزین مفت است ممکن است یک ساعت دیرتر تاریک شدن هوا ضربه بیش تری از یک ساعت کم تر روشن ماندن چراغ های برق بزند.
    ۶) یک نکته منفی دیگر کسر خوابی است که در روزهای اول به جلو کشیدن ساعت رخ می دهد و باعث می شود در این روزها مردم سر صبح خسته و خواب آلود باشند. اتفاقا از شانس خوب کشور ما این چند روز مصادف با تعطیلات نوروز است و مردم زمان کافی دارند تا زمان رفتن به محل کار و تحصیل نظام خوابشان را با ساعت های جدید تطبیق دهند.
    ۷) شرعی هم نگاه کنید شانس قضا شدن نماز صبح با این طرح کم تر می شود چون با عادت کاری باید زودتر بلند شد. این هم توجیه مورد علاقه دولت احمدی نژاد.
    ۸) محاسبه اثر این طرح خیلی راحت نیست چون متاسفانه در هر دو نقطه جابه جایی ساعت تغییرات ساختاری در مصرف داریم. بهار مصادف با تعطیلات عید است و پاییز مصادف با شروع کار مدارس. بنابراین باید مدل های اقتصادسنجی پیچیده تری ساخت. امیدوارم مدل ها را همان کسانی نسازند که رابطه تورم و افزایش قیمت بنزین را پیش بینی کرده بودند.
    ۹) مردم بعد از چند سال غرزدن و جک های بی مزه ساختن بلاخره با این موضوع کنار آمده بودند. لغو آن و بازگرداندن دوباره اش مستلزم ایجاد شرایط روانی و آموزش های مجدد است. این هم یک هزینه جدید.

    این بود گزارش کارشناسی بنده. لطفا حق مشاوره بعدا پرداخت شود.

  • اقتصاد محافظه کار

    سهند که خیلی وقت ها حرف های خوبی می زند از من پرسیده که چطور می توانم در مباحث فرهنگی این قدر لیبرال باشم ولی در اقتصاد این همه محافظه کار؟ من مطمئنم که سهند که آدم بی دقت یا کم هوشی نیست از عقاید اقتصادی من به خوبی خبر دارد و لذا برچسب «محافظه کار» را همین طوری و از سر سوء برداشت به کار نبرده است. آیا حرف او به این معنی است که بین روشن فکران ما اقتصاد بازار مترادف محافظه کاری است؟ پس در این صورت اقتصاد لیبرال که قاعدتا بر اساس نوشته سهند باید نقطه مقابل این روی کرد باشد چیست؟

  • ماجراهای شریف

    ۱) هفت هشت سال پیش بود که دقیقا یادم نیست سر چه قضیه ای خیلی حس گرفته بودیم و می گفتیم حرمت محیط دانشگاه شکسته شده و از این حرف ها. یکی از بچه ها که مخش این جور جاها خوب کار می کند با مدل همیشگی اش گفت از این حرف های مفت و جوگیرانه حالم به هم می خورد. بعدها فهمیدم که راست می گفت. نکته بامزه قضیه این که این دوستمون بعدا همسر یکی از سیاسی ترین بچه های دانشگاه شد. پیدا کنید دوستمان را.

    ۲) کلیشه ای حرف زدن همیشه بد است. فرق نمی کند از کدام طرف باشد. اتفاقا اگر از طرف دوستان ما باشد باید بیش تر بهش حمله کرد. به نظرم بحث استفاده ابزاری از شهداء از همین کلیشه هایی است که بچه ها بدون فکر کردن در مورد معنی اش همین طوری یک چیزی را تکرار می کنند. موضع من در قبال این عبارت شبیه موضع اون دوستمان در بند یک است.

    ۳) به نظر من اعتراض این مدلی به دفن شهدا کار بیهوده و جوگیرانه و ناشی از تکرار یک کلیشه بوده است. اولا که چیز عجیبی نیست که در داخل محیط های این جوری کسانی دفن شوند. پس نفس دفن شهدا نمی تواند به خودی خود کار بدی باشد. ثانیا که قضیه به داخل مسجد مربوط بوده و داخل دانشگاه نبوده است. ماجرا بیش تر مربوط به رقابت سیاسی یا در به ترین حالت اختلاف سلیقه است. در این شرایط صرف این همه انرژی برای چنین ماجراهایی عاقلانه نیست.

    ۴) دوستان جوان رفتار شناسی راست گراها را خوب نمی شناسند. من به یک اصل اعتقاد دارم و اتفاقا بر اساسی این اصل می توانم عکس العمل به برخی رفتارها را با دقت نسبتا خوبی پیش بینی کنم. «راست گراها هیچ وقت کوتاه نمی آیند خصوصا در مقابل سر و صدای طرف مقابل» این را هر کس که این سیستم را از نزدیک بشناسد می داند. به این خاطر آدم های پخته و با تجربه می دانند که با سر و صدا و قرار دادن طرف مقابل در موضع شکست خوردن کاری پیش نمی رود. هر قدر سر و صدا بیش تر عزم طرف مقابل برای ممانعت از تحقق آن ماجرا جزم تر.

    ۵) ریاکاری بعضی از بچه های شریف نیوز و بقیه فرصت طلبان تهوع آورترین بخش ماجرا است. اگر کتک خوردن بد است پس چرا وقتی رییس علم و صنعت و سروش و مهاجرانی و کدیور کتک می خوردند کسی صدایش در نیامد و آن را به تحریک شدن عواطف لطیف نیروهای ارزشی ربط دادند. حالا همه یک دفعه یادشان افتاده که حمله به پرفسور سهراب پور کار بدی بوده است.

    ۶) دکتر سهراب پور آدم متین و محترمی است. ممکن است با برخی ایده هایش مخالف باشیم ولی در مقابلش آن قدر رفتارهای خوب هم ازش دیده ایم که بسیار بهش احترام بگذاریم. حتی اگر این طور نبود هم کتک کاری چیزی جز حماقت نبود. می توانم تصور کنم که ملت چقدر جوگیر شده بودند. به نظرم به ترین کار این است که بانیان برنامه رسما از این افتضاحی که به بار آمده عذرخواهی کنند.

    ۷) قضیه را یک بار دیگر مرور کنید. چه دادید و چه به دست آوردید. گذشت دوره اکتیویسم. دوره دوره خواندن و نوشتن است.

  • خواننده های وبلاگ

    روند معرفی خواننده های وبلاگ به حد سکون رسید و من امروز اطلاعاتی که لطف کردید و دادید را تحلیل کردم. فعلا این نتایج از این نمونه به دست آمده:

    ۱) ۱۷۰ نفر از طریق کامنت و ایمیل چیزهایی راجع به خودشان گفتند. حدود ۷۰ نفر هم از دوستان را هم شمردم که وبلاگ را می خوانند ولی احتمالا به این دلیل که می دانستند من می شناسمشون یا هر دلیل دیگری این جا کامنت نگذاشتند. با این وجود من در تحلیل ها این ۷۰ نفر را وارد نکردم چون نتایج را بایاس می کرد.

    ۲) یک نتیجه عجیب که راستش برای من خیلی غیرمنتظره بود و اگر درست باشد کل سبک نوشتن را تحت تاثیر قرار می دهد ترکیب خواننده های وبلاگ است. راستش توی این نمونه ۱۷۰ نفری فقط ۷ نفر دیدم که تحصیلاتی غیر از مهندسی یا اقتصاد داشتند. ضمن این که بیش از ۵۰ درصد خواننده ها دانشجویان فعلی یا سابق دانشگاه ما هستند. به این ترتیب اکثریت خواننده های این وبلاگ را یک تیپ تحصیلی کاملا خاص تشکیل می دهد که هم انتظاراتشان و هم میزان آشنایی شان با مباحث متفاوت از یک خواننده عمومی است.

    ۳) در بین کسانی که کامنت گذاشتند به غیر از شاید ۵ نفر وبلاگ خوان های عمومی ندیدم. وبلاگ خوان عمومی به این معنی که کسی باشد که روزانه تعدادی وبلاگ می خواند و بعد هم بگوید این جا را هم سری می زند. همه ۱۷۰ نفر را نمی شناسم ولی به نظرم می رسد خیلی از آن هایی که می شناسمشان لزوما وبلاگ خوان حرفه ای نیستند. این تحلیل حالا بعضی چیزها را برایم روشن می کند. احتمالا می توانم حدس بزنم اشتراک خواننده های این وبلاگ و وبلاگ هایی که بیشتر تیپ وبلاگ عمومی هستند کم باشد. این حرف به این معنی است که هر چند هیت وبلاگ به طور متوسط بالای ۵۰۰ است ولی لزوما ممکن است وبلاگ شناخته شده ای در وبلاگستان به معنی عام نباشد.

    ۴) به لحاظ زمانی حدود ۱۰% خواننده ها در چهار ساعت اول انتشار یک مطلب جدید، ۴۰% در روز اول، ۲۲% روز دوم، ۲۳% روز سوم و ۱۵% بقیه در روزهای بعدی یک مطلب را می بینند. به این ترتیب یک خواننده نمونه به طور متوسط هر ۴۸ ساعت یک بار این وبلاگ را می خواند.

    ۵) اگر فرض کنیم هر خواننده به طور متوسط هر ۴۸ ساعت یک بار این جا را می خواند و هیت متوسط را ۵۰۰ فرض کنیم در آن صورت کل وبلاگ باید چیزی حدود ۱۰۰۰ تا خواننده داشته باشد. این رقم کمی زیاد به نظر می رسد چون ممکن است بعضی بیش از یک بار در روز مراجعه کنند. فکر کنم رقم ۶۰۰-۷۰۰ خواننده معقول باشد. در این صورت جامعه آماری ما حدود ۲۵% خواننده ها را پوشش داده که رقم نسبتا خوبی است.

    ۶) یک عامل بایاس بودن نتایج ممکن است این باشد که خواننده های گذری، وبلاگ خوان های عمومی و کسانی که این جا را سری می زنند ولی خیلی از من خوششان نمی آید کامنت نگذاشتند و در عوض دوست و آشنا و خواننده های علاقه مند این کار را کردند. درست یا غلطی جمله قبلی با کامنت های روی این مطلب شاید روشن تر شود.

    ۷) ظاهرا این وبلاگ توانسته تصور عده ای از خواننده ها را نسبت به رشته اقتصاد تغییر دهد. از این بابت خوشحالم.

    ۸) بعضی از دوستان بودند که گفته بودند این جا را می خوانند ولی نمی دانند من می شناسمشان یا نه؟ باید عرض کنم همه کسانی که این سوال را مطرح کردند را می شناسم. ببخشید اگر نرسیده ام به همه ایمیل ها و کامنت ها تک تک جواب بدهم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها