• سینمای تجاری

    «سینماى ایران هم چنان مسیر خود را بدون تغییر و با بى توجهى به سیاست هاى خرد و کلان ادامه مى دهد و کماکان با تبعیت از بازار مصرف و نیاز مخاطبانش آثارى را عرضه مى کند که در آشفته بازار سینما تنها منفعت دست اندرکاران بازار فیلم در درجه اول اهمیت قرار دارد. » جملات آغازین گزارشی در روزنامه شرق

    نهاد بازار دقیقا کاری را می کند که این دوستمان از آن شکایت دارد. یعنی تولیدکننده را مجبور می کند محصولی بسازد که بیش ترین جذبه را برای مخاطب داشته باشد. طبیعی است که در این فرآیند اکثر تولیدات متناسب با ذایقه اکثریت مخاطبان خواهد بود. در این بین نه مخاطب را می توان محکوم کرد که چرا این نوع محصولات را دوست دارد و نه تهیه کننده را که چرا به نیاز مخاطب توجه می کند. حالا اتفاقی که می افتد این است که یک گروه اقلیتی که همین ماهای “روشن فکر و هنردوست” باشیم ناراضی می شویم. پس دست به کار می شویم و نقش گروه فشار را بازی می کنیم. از تجاری شدن و مخاطب گرایی انتقاد می کنیم و برای دولت توجیه می تراشیم که سینمای هنری نیاز به حمایت دارد و باید بخشی از منابع مالی کشور صرف آن شود و دست آخر هم کمابیش چیزهایی گیرمان می آید. حال آن که واقعیت این است که ما در اقلیت هستیم و همانند هر اقلیت دیگری باید هزینه اضافی محصولات مورد علاقه مان را خودمان بپردازیم. پس یک ایده جایگزین این است که به جای حمله به سلیقه مخاطب عام و تلاش برای تزریق ناعادلانه منابع مالی جامعه به محصولات مورد نظر خودمان قیمت بیش تری برای این نوع فیلم ها بپردازیم. وقتی تیراژ پاسخ گوی هزینه های ساخت فیلم نیست شاید بلیط گران تر برای فیلم مرغوب تر چاره ساز باشد. می گویید پرداخت بلیط گران برای قشر روشن فکر مشکل است؟ من هم قبول دارم ولی چاره دیگری نیست. برای این که نتیجه سیاست دیگر این است که کلی پول مملکت را صرف ساختن آثاری کنیم که فقط برای عده کمی جذابیت دارد. به نظر من این سیاست عادلانه نیست. ضمن این که در غیاب مکانیسم بازار بساط سوء استفاده و ناکارآیی در استفاده از منابع گسترده می شود. به نظر من توجیه برون دادهای مثبت (اکسترنالیتی) هم این جا خیلی صادق نیست که بخواهیم به آن اتکا کنیم. راستی کسی به من بگوید آیا مارکز و بیضایی برای خلق آثارشان از کسی یارانه می گیرند؟

  • آرش و ایده های جدید

    آرش حسن نیای عزیز که خیلی خوش تیپ و باکلاس هست را من از صفحه اقتصاد سیاسی روزنامه شرق می شناسم. فکر کنم آرش بعدا شرق را ترک کرد و به تیم اقبال پیوست و الان هم اگر اشتباه نکنم دبیر اقتصادی اعتماد ملی است. امروز دیدم این کامنت را برای من گذاشته که چون در مورد یک مطلب قدیمی (در مورد مرحوم عظیمی) بود احتمالا به چشم خیلی ها نمی خورد لذا این جا می آورمش:

    «این عادت ما ایرانی‌هاست ، برای بلندشدن ، تنها راهی که انتخاب می‌کنیم سوارشدن بر شانه‌های بزرگترهاست ، لابد در لیبرالیسم ادعایی آقایان این راه،زیاد هم اشکالی نداره چون دست نامرئی بازار هر مشکلی را حل می‌کند !در تعادل ریاضی مهندسان اقتصاد که در آن تنها اصل موجود۴=۲*۲ است و عوامل دیگر هیچ دخلی وهیچ جایی ندارند ، راه توصیه‌شده‌ای هم هست . حامد جان ! حالا بعد از کوبیدن زنده‌یاد عظیمی وقت آن رسیده که در پستی جدید از اساتید تعدیل یادی کنی و آنها را یگانه دهر بخوانی ، اخلاق و انصاف هم که در اصل اصیل مکانیسم بازار جایی ندارد.این عادت ما ایرانی هاست. »

    کامنت آرش پر از نکته است. پر از نکته. یعنی هر جمله اش موضوع چند تا پست وبلاگی است که آرام آرام در موردشان می نویسم.

    پ.ت۱) نوشته امروز روزبه در باب نهادگراها و مرحوم عظیمی در واقع جواب یکی از نکاتی است که آرش مطرح کرده است. البته روزبه – شاید به این دلیل که خیلی باسوادتر از من است- با زبانی نوشته که به نظر من کمی تند است.

  • تورم و رفاه

    این سوال که آیا تورم پانزده درصدی هم راه با رشد اقتصادی اثری مستقیم روی رفاه واقعی شهروندان دارد یا نه و اگر دارد چرا؟ یکی از سوالات مورد علاقه من است. امروز یک توجیه جدید پیدا کردم. در شرایط تورمی مردم پول خود را صرف خرید دارایی هایی می کنند که بتواند سپری برای کاهش ارزش پول باشد. لذا سهم هزینه دارایی های ثابت در سبد مصرف آن ها ممکن است بالاتر از مقدار بهینه برود و جای کم تری برای کالای مصرفی باقی بگذارد. به این ترتیب مردم از حیث قدرت خرید کالای مصرفی احساس کم بود می کنند. فکر می کنم می توان شواهدی هم از زندگی روزمره ایرانی ها نشان داد. به دلیل همین ترس از کاهش قدرت خرید، *سهم* هزینه کالاهایی مثل خانه و زمین و ماشین و سکه و موبایل از کل درآمد بین ما به طور قابل ملاحظه ای بالاتر از همین *سهم* در بین افراد جوامع دیگر است. در شرایطی که حقوق یک ایرانی متوسط حدود یک هفتم تا یک دهم فردی با شغل مشابه در کشورهای غربی است، همین فرد ایرانی در سن بین بیست و پنج تا سی و پنج سالگی احتمالا بخش مهمی از درآمد فعلی و آتی خود را (از طریق پرداخت اقساط) برای خرید خانه ای به ارزش چند ده میلیون تومان هزینه می کند که تقریبا نصف قیمت یک خانه کوچک در اروپا است. تازه اگر فرد اروپایی واقعا تصمیم بگیرد در این سن خانه بخرد. به این ترتیب فرد ایرانی حتی در مقیاس درآمد خودش هم سهم کم تری برای مسافرت و لباس و پوشاک خواهد داشت. به زبان ساده اگر تورم نبود و ما تحت این فشار نبودیم که به هر ضرب و زوری شده مثلا خانه بزرگ تری بخریم که قیمتش با تورم رشد کند پول بیش تری برای خرج کردن داشتیم.

  • نوامیس مردم

    این که پلیس سعی کند مزاحمین خیابانی را کنترل کند و محیط را برای زنان امن تر کند خیلی کار خوبی است. ولی وقتی اسمش را می گذارند برخورد با معترضین به «نوامیس مردم» من حالم بد می شود. انگار این زنان شی ای بیش نیستند که به عنوان ناموس به دیگران تعلق دارند، بودنشان ذیل بودن صاحبانشان (پدر، شوهر، برادر، پسر عمو، پسر همسایه، بچه های محل، همشهری ها و الی آخر) تعریف می شود و از خود هیچ هویتی ندارند که به خاطر آن محق باشند تحت حمایت پلیس قرار گیرند. احتمالا این اصطلاح باکلاس « بازتولید نظام سلطه از طریق زبان» در این جور مواقع هم صادق است. نمی دانم دوستان روزنامه نگار فمینیست چرا سعی نمی کنند چیزهایی بنویسند و از نیروی انتظامی بخواهند دیگر این تعبیر را به کار نبرد.

  • تحلیل علیت و اشتغال زنان

    راننده یکی از دوستان نظریه ای داشت مبنی بر این که پلیس ها عامل ترافیک هستند برای این که هرجا پلیس بیش تر هست ترافیک هم سنگین تر است. بنده خدا در واقع جهت علیت را برعکس می دید. یعنی به جای این که به این نکته دقت کند که احتمالا وقتی ترافیک سنگین می شود پلیس های بیش تری در محل حاضر می شوند این طور تفسیر می کرد که پلیس های بیش تر باعث ترافیک شده اند. در علوم اجتماعی و اقتصاد چنین اشتباهی بسیار معمول است. این که جای علت و معلول را در تحلیل قضایا برعکس کنند.

    برای روشن نبودن جهت علیت مثال های متعددی می توان ذکر کرد. آیا دموکراسی باعث رشد اقتصادی است یا رشد اقتصادی باعث افزایش دموکراسی؟ آیا سرمایه اجتماعی عامل ثروت مندبودن جوامع است یا ثروت مند بودن عامل تقویت سرمایه اجتماعی؟ آیا بالاتر بودن هزینه تحقیق و توسعه باعث رشد صنعتی است یا برعکس؟ آیا درآمد سرانه بالاتر باعث بهبود وضع بهداشتی است یا برعکس؟

    مشکل ما این جا است که ابزارهای تحلیلی آماری فقط راجع به همبستگی (Correlation) دو متغیر حرف می زنند. لذا ما فقط می دانیم که این دو متغیر با هم رابطه ای دارند به این معنی که با هم حرکت می کنند ولی چیز زیادی راجع به این که کدام یک عامل آن یکی است کسب نمی کنیم. هر چند برخی تست های اقتصادسنجی پیش رفته تا حدی چیزهایی راجع به علیت می گویند ولی تا جایی که من می دانیم این ابزارها هنوز خیلی قابل اعتماد نیستند و ما عمدتا فقط گزارش همبستگی را داریم.

    این ها را برای این گفتم که خیلی گول نتایج تحقیقات ریز و درشتی که مثلا تاثیر چغندر بر مشارکت سیاسی را بررسی می کند نخورید. بسیاری از این تحقیقات صرفا بر اساس رگرسیون های ساده بین دو متغیر استوار است و ما می دانیم که بدون یک نظریه توضیح دهنده چنین رگرسیون هایی ارزش چندانی ندارد و می توان باعث اشتباهات بزرگی شود. در شماره ۱۲۸ مجله زنان خواندم که خانم کولایی نتیجه گرفته اند «اشتغال زنان باعث بی کاری مردان نمی شود چون در کشورهایی که سهم زنان در بازار کار بیش تر است نرخ بی کاری هم کم تر است». خانم کولایی عزیز می توانند به این نکته ساده توجه کنند که ممکن است رابطه علیت بر عکس گفته ایشان باشد یعنی در کشورهای با بیکاری کم تر فرصت های شغلی بیش تری برای زنان وجود داشته باشد. به نظرتان این رابطه معقول تر نیست؟

    پ.ت: روی نظرات جالبی که لطف کردید و دادید کار آماری خواهم کرد. منتظرم که روند جواب ها به حد سکون برسد. اگر نظر نداده اید لطفا نگاهی به پایین بیندازید.

  • خواننده های وبلاگ

    این پست قبلی را که نوشتم ایمیل های جالبی دریافت کردم که اطلاعات مفیدی از تیپ خواننده های وبلاگ می داد. دیدم ایده بدی نیست اگر هر وبلاگ نویسی یک تخمینی از کل خوانندگانش داشته باشد و ببیند به طور متوسط خواننده ها از چه تیپ هایی هستند. ضمن این که وقتی می فهمی دوست و آشنای قدیمی و یا کسی که تو هم او را می شناختی ولی با هم سلام و علیک ندارید وبلاگت را می خوانده و تو خبر نداشتی خیلی هیجان انگیز می شود. حالا می خواهم این خواهش را بکنم که هر کدام از دوستان که مایل بود این پایین کامنتی راجع به خودش بگذارد. اگر تمایل داشتید و اسم و ایمیل واقعی گذاشتید که چه به تر و گرنه ممکن است فقط ترجیح دهید کمی راجع به خودتان بگویید و بس. ضمنا اگر به قول معروف انتقادات و پیشنهادات خودتان را هم بیان کنید که منتی بیش تر بر من نهاده اید.

  • فهرست نامه برقی اقتصادخوان ها

    می خواهم یک لیست ایمیل درست کنم از بچه های داخل و خارج که اقتصاد یا رشته های مرتبط با آن می خوانند یا خوانده اند تا گاهی اگر مقاله ای چیزی بود بفرستم یا چیزهایی را به بحث بگذارم و الخ. یکی از کارکرد های مهمش ارزیابی وضعیت علمی این رشته در داخل و تحولات و پیش رفت هایش و احیانا کم بودهایش و مباحثی که در دروس مطرح می شود یا نمی شود و مقایسه برنامه های آموزشی داخل با خارج است که شاید برای هر دو گروه داخلی ها و خارج نشین ها (خصوصا آن هایی که قصد بازگشت دارند) مفید باشد. البته در قدم بعدی بحث ها به وبلاگ هم کشیده می شود. دوستان اگر لطف کنند ایمیلی به من بزنند یا کامنتی هم راه با ایمیل شان بگذارند (شاید این راه راحت تر باشد). لطفا محل و رشته تحصیلی را ذکر کنید. ایمیل بعضی هاتان را دارم ولی لطفا کنید یک بار دیگر بگذارید برای احتیاط. یه جور آمارگیری هم هست. ممنون.

    پ.ت: الان یه چیزی دیدم که مایه مباهات شد. هاشم پسران که فکر کنم شناخته شده ترین اقتصاددان ایرانی در سطح بین المللی است توی رروزمه اش گفته که سه تا دانشگاه استاد مدعو بوده. یکی اش همین موسسه ما توی وینه. پس انگار این دانشگاه ما خیلی هم جای در پیتی نیست. ضمن این که فهمیدم من اولین ایرانی نیستم که قدم در این جا گذاشته ام. 🙂

  • مرحوم عظیمی و اقتصاد توسعه

    مرحوم دکتر حسین عظیمی که برای سال ها چهره درخشان اقتصاد توسعه در ایران به شمار می رفت چند مقاله و سخن رانی معروف داشت که تقریبا تمامی اندیشه اش حول آن ها دور می زد. یکی از آن ها مطلبی بود که در مورد نقش نهادها در توسعه داشت. عظیمی می گفت که برای توسعه ۱۵ نهاد (اگر اشتباه نکنم) لازم است و بعد شروع می کرد به فهرست کردن این نهادها و نقش آن ها: قوه قضاییه مستقل، دانشگاه، رسانه ها، نوآوری و …

    این نگاهی است که من بهش می گویم نگاه روایت گرانه یا منبری. یک خاصیت نگاه منبری این است که حرف های درستی می زند ولی حرف هایش این قدر درست است که از فرط کلی یا بدیهی بودن به دردی نمی خورد. به نظرم از یک اقتصاددان قابل قبول نیست که توضیحش را به این حد محدود کند. اقتصاددان باید توضیحی ارائه دهند که به ما نشان دهد که چرا این نهادها نتوانسته اند پا بگیرند یا کارکرد درست داشته باشند و این توضیح باید بر مبنای *نظریه های اقتصادی* استوار باشد. چنین توضیحی در قدم بعدی به سیاست گزاران امکان می دهد که به این فکر کنند که چه سیاست ها و مکانیسم هایی را دنبال کنند که منجر به کارکرد درست نهادها شود. این روی کرد جدیدی است که اقتصاد توسعه مدرن را از نسخه قدیمی آن متمایز می کند.

    من شخصا دکتر عظیمی را دوست داشتم. چند باری که ملاقاتش کردم او را انسان متین و دردمندی یافتم. با این همه نمی توانم این را انکار کنم که او خصوصا در اواخر عمرش چندان نقش یک اقتصاددان را بازی نمی کرد. یک چالش نسل جدید اقتصادخوانده ها در ایران پاک کردن تصوری است که در مورد اقتصاد توسعه در ایران از مرحوم عظیمی به یادگار مانده است.

  • اطلاعات نامتقارن و بازار کار

    اقتصاد اطلاعات (Information Economy) مبحثی نسبتا جدیدی در اقتصاد است که یک کاربرد جالب آن بررسی دلایل شکست نهادها و سیاست ها در جامعه است. یک موضوع محوری در اقتصاد اطلاعات عدم تقارن اطلاعات (Information Asyemmtry) بین دو طرف مبادله است که یک نمونه معروف آن انتخاب معکوس (Adverse Selection) است. انتخاب معکوس از نمونه هایی صحبت می کند که تصمیم گیری یک طرف وابسته به اطلاعاتی است که فقط برای خود او آشکار است و ندانستن آن برای طرف مقابل باعث می شود تا نتایج فرآیند به شدت به ضررش تمام شود.

    دو مثال عینی برای انتخاب معکوس در نظام پرسنلی سازمان های ایرانی رخ می دهد. بر اساس نظام هماهنگ پرداخت ها حقوق مشخصی برای دارندگان یک مدرک تحصیلی پیش نهاد می شود. تصمیم گیری برای انتخاب شغل دولتی به این بستگی دارد که فرد چه فرصت های دیگری در اختیار دارد و البته این اطلاعی است که فقط خود او دارد. هر چه فرد توان مندتر باشد شانس بیش تری در بازار کار خصوصی داشته و کم تر تمایل به استخدام دارد. در نتیجه این مکانیسم باعث می شود که تنها کسانی که بازدهی واقعی کارشان کم تر از حقوق پیش نهاد شده توسط دولت است مشتاق دریافت شغل باشند. هر قدر فرد ضعیف تر باشد تمایل او برای قبول شغل بیش تر می شود و در نتیجه نظام دولتی معمولا افراد با کیفیت پایین را جذب می کند.

    مثال دیگرش در قضیه تعدیل نیرو رخ می دهد. به خاطر قوانین کار کشور ما شرکت ها نمی توانند به راحتی نیروی کار را اخراج کنند. در نتیجه وقتی به خاطر تجدید ساختار قصد کاهش نیروی انسانی خود را دارند باید با دادن پول و چیزهای این جوری افراد را تشویق به ترک داوطلبانه شرکت کنند. روشن است که وقتی شرکت می گوید هر کارگری که خودش شرکت را ترک کند این قدر پول می گیرد چه کسانی داوطلب می شوند. آن هایی که توانایی بالاتری دارند و در بازار کار بیرون برای خود کاری دست و پا خواهند کرد. در نتیجه دست آخر کارگران توان مند شرکت را ترک می کنند و ضعیف ترین نیروها باقی می مانند.

  • فرار مغزها

    ویکی پدیا در بحث فرار مغزها می نویسد که ایران بزرگ ترین میزان فرار مغزها را در بین کشورهای در حال توسعه دارد. من که می دانید به این جور آمارهای جذاب و روزنامه پسند که مورد علاقه مردم و مسوولین کشورمان هم است به شدت بدبین هستم و معمولا باورش نمی کنم. وقتی توی ویکی دیدمش گفتم نکنه خبری است. دنبال سورس خبر گشتم. دیدم از واشنگتن پریسم نقل کرده که خوب با توجه به سایت فارسی اش احتمالا خیلی منبع معتبری نیست. بیش تر می گردم و می بینم خیلی ها به این خبر استناد کرده اند ولی هیچ کس لینک گزارشی که ادعا می کنند توسط صندوق بین المللی پول تهیه شده است را توی صفحه اش ندارد. سعی می کنم از طریق سایت صندوق گزارش را پیدا کنم. چیزی پیدا می کنم که عدد و ارقامش به این ادعاها می خورد ولی من هرچه نگاه می کنم چنین نتیجه گیری که ایران بالاترین رقم فرار مغزها را دارد را درونش نمی بینم. حالا از دو حالت خارج نیست. یا من خوب نگشتم و یا طبق معمول یکی یه چیزی گفته بقیه هم زود برداشتن و حرفش را کپی کردند.

    حالا از این حرف ها گذشته اگر از شما بپرسند که چرا ایرانی ها مهاجرت می کنند غیر از دو دلیل بدیهی فرصت های کاری به تر و زندگی اجتماعی سهل تر چه چیزهای دیگری می شود گفت؟

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها