• دموکراسی مستقیم

    از زمان یونان باستان که بگذریم تا الان دموکراسی مستقیم که در آن مردم شخصا به موضوعات رای می دهند تقریبا جایی برقرار نشده است و به جای آن دموکراسی مبتنی بر نمایندگی مرسوم بوده است. اخیرا برخی که از پیش رفت فن آوری اطلاعات هیجان زده شده اند پیش نهاد کرده اند که این مدل دموکراسی می تواند احیاء شود. بر اساس این دیدگاه عملا ما شاهد انحلال مجلس ها خواهیم بود چرا که تمامی موضوعات می تواند به طور مستقیم به رای مردم گذاشته شود و هر کسی به سادگی از طریق رایانه شخصی اش رایش را اعلام کند. چنین مکانیسمی در کشورهای ثروت مند که زیرساخت مناسب ارتباطی دارند به سادگی قابل تحقق است.

    ماجرا جذاب به نظر می رسد ولی به این سادگی هم نیست. اول این که باز این مساله این که باید عده ای به نمایندگی از مردم دستور جلسه رای گیری و گزینه ها را تهیه کرده و در مورد آن به مخالفت و موافقت بپردازند باقی می ماند و لذا چیزی شبیه مجلس خواهیم داشت. ضمن این که در نظام پارلمانی نمایندگان به صورت حرفه ای تمام وقت خود را صرف بررسی موضوعات قانونی می کنند در حالی که مردم عادی چنین فرصت و توانایی را ندارند و لذا رای مستقیم آن ها احتمالا از کیفیت پایینی برخوردار خواهد بود. یک لحظه تصور کنید که لایحه بودجه را به رای مستقیم همه مردم بگذاریم. مساله مهم تر این است که تمامی دموکراسی ها عملا مکانیسم هایی در درون خود دارند که مانع از انتقال خواسته های فوری مردم به سطح قانون گذاری می شود. فرض کنید که نظام رای گیری اینترنتی برقرار شده باشد در این صورت هر زمان که مساله ای مثل قتل ونگوگ یا موضوع کاریکاتورها پیش بیاید مردم تحریک شده ممکن است رای هایی بدهند که چندان معقول نباشد. در حالی که با بودن نمایندگان حرفه ای در مجلس امکان چنین تصمیم هایی خیلی کم می شود. خلاصه این که دموکراسی فقط داشتن رای مردم نیست این که با چه مکانیسمی باید ترجیحات بلندمدت مردم به تصمیم های با کیفیت مناسب ترجمه شود مهم تر است و ابزار اینترنت فعلا تا آن مرحله فاصله دارد.

    در همین راستا هودر تازگی ها ایده ای برای معرفی یک کاندیدا توسط وبلاگ نویسان در انتخابات شورای شهر پیش نهاد کرده است. برای من این ایده کمی بیش از حد ناپخته و خنده دار است. این را این جا گفتم که رسما ثبتش کنم. اجازه بدهید ببینیم تجربه چه خواهد گفت.

  • اقتصاد بازار و منتقدینش

    احمد سیف عزیز زحمت کشیده و ترجمه نسبتا طولانی از یک مقاله را در وبلاگش آورده است. نویسنده اصلی در این مقاله روی کرد اقتصاد بازار آزاد را نقد می کند و فی المثل می گوید:

    «اگر شما اجاره ها را در سطح موثری کنترل کنید، اقتصاددانان محافظه کار برآورد می کنند که عرضه خانه های اجاره ای کاهش می یابد و کمبود خانه های اجاره ای اتفاق می افتد. آن چه که در این موارد، ثابت فرض شده است، دامنه عملیات بخش دولتی است. به وضوح کنترل اجاره، ساختمان سازی بخش خصوصی را برای این منظور کاهش می دهد، ولی اگر در همان شرایط، بخش دولتی یک برنامه ساختمان سازی اجتماعی ( یا به شکل تعاونی های مصرفی و یا خانه سازی غیر سودجویانه) در پیش بگیرد، دلیلی ندارد که کمبود خانه های اجازه ای پیش بیاید.»

    من به عنوان یک شاگرد کوچک اقتصاددانان محافظه کار باید بگویم که نویسنده خارجی این مقاله نه تنها اقتصاد بلکه مبانی ابتدایی منطق را هم خوب متوجه نشده است. اقتصاددانان وقتی صحبت از تاثیر یک سیاست بر یک متغیر می کنند در واقع پیش بینی از دنیای بیرون می کنند. یعنی به وضوح می گویند که اگر اجاره ها را زیر قیمت تعادلی تثبیت کنید عده ای خانه گیرشان نمی آید. این که دولت خانه بسازد یا نسازد ربطی به نتایج این گزاره ندارد. یک بار دیگر به ادعایش فکر کنید تا منظور من را دریابید. خطای دیگر دوستمان ندانستن مبانی اقتصاد خرد است. اگر دولت قادر است که آن قدر خانه بسازد که خلاء ایجاد شده ناشی از قیمت دستوری را پر کند اصلا نیازی ندارد که قیمت ها را تثبیت کند. نمودار عرضه و تقاضا را بکشید و خودتان متوجه می شوید که با این شیفت عرضه ناشی از خانه سازی دولت قیمت تعادلی بازار خود به خود همان قیمت دستوری مفروض می شود. نکته سوم و مهم تر این که این دوستان منتقد اقتصاددان کلاسیک متاسفانه در دنیای آرمانی بدون محدودیت زندگی می کنند. دولت ها اگر این قدر منابع مالی اضافی داشتند که این خانه ها را بسازند که ما غصه ای نداشتیم. مشکل این است که منابع لازم برای ساختن این خانه ها باید از کجا بیاید؟ پس اتفاقا اقتصاد محافظه کار خیلی واقع بین تر است که وقتی می گوید کنترل اجاره عرضه را کم می کند حواسش به این هست که هزینه جبران ضررهای این سیاست باید از جایی تامین شود. از کجا؟ از جیب همین مردمی که اجاره کم تر داده اند.

  • ایران هسته ای

    آمریکا در برابر بحران هسته ای ایران سه گزینه دارد: حمله نظامی، فشار سیاسی بین اللملی و یا پذیرش ایران به عنوان یک کشور دارای توان هسته ای. واحد پیش بینی اقتصادی مجله اکونومیست (EIU) که یکی از معتبرترین مراکز پیش بینی در دنیا است معتقد است گزینه سوم محتمل ترین گزینه است.

  • یاد باد آن که صبوحی زده …

    الان به خودم آمدم دیدم این یک سال و نیمی که از وطن دور بودم چه قدر از معشوقه های فکری ام یعنی فلسفه و دین پژوهی دور افتاده ام. یادش بخیر دفتر مطالعات فرهنگی، موسسه معرفت و پژوهش، انتشارات صراط، کانون توحید، جلسات خانه هنرمندان و دوستانی که محروم شدن از هم صحبتی شان را با تمام وجود حس می کنم. آن بحث ها حلاوت و گرمی بی نظیری داشت که لذتشان هرگز در محیط سرد کار و زندگی این جا تکرار نمی شود. کاش می توانستم این وبلاگ را همان طوری که روز اول می خواستم بنویسم. نیمی اقتصاد و نیمی فلسفه …

  • مقاله شرق

    گفتم که این تصور که خلق نقدینگی جدید برای تامین بودجه عمرانی تورم زا نیست موضوعی مورد باور خیلی از سیاست مداران ایرانی بوده است و قرار شد چیزی در موردش بنویسم. امروز شرق مقاله ام را چاپ کرده. راستی فایل اکسل رژیم را فراموش نکرده ام. داشتم تکمیلش می کردم ولی یک دفعه سرم خیلی شلوغ شد و عقب افتاد. خدا بخواهد به زودی تمامش می کنم.

  • تقدیم به مخالفین اقتصاد بازار

    ۱) معروف بود که می گفتند درس اقتصاد خرد یک و دو را با دکتر طبیبیان بگیرید بعد طرف دار سرسخت تعدیل اقتصادی می شوید. من این را به عینه دیده ام. بچه هایی که چپ دو آتشه می رفتند توی موسسه و راست بیرون می آمدند. پس احتمالا خبری بود که آدم ها را این طوری می کرد. به نظرتان ماجرا کمی به ندانستن پایه های موضوع مربوط نیست؟

    ۲) کسی که بدون خواندن حتی یک کتاب مقدماتی درسی در زمینه نظریه اقتصاد خرد و قیمت ها (پیش رفته هایش پیش کش) فکر می کند اقتصاد بازار را قبول ندارد یا آن را زیر سوال می برد مثل کسی است که با خواندن کتاب های عامه پسند و اطلاعات عمومی به خیال خودش نظریه های داروین و انشتین و فروید را رد می کند.

    ۳) به نظرتان اگر فی المثل من بگویم جامعه شناسی ساختارگرا حرف مفت است بهم نمی خندند و نمی گویند شما اول یک چند تا مقاله تخصصی بخوان و بعد نظر بده؟ حالا نمی دانم بعضی ها چرا این قدر راحت در باب میراث علمی اسمیت و والراس و میزس و هایک و شومپتر و فریدمن حرف می زنند و عین خیالشان هم نیست که این بنایی است که ذره ذره روی یک سری نظریه ساخته شده است که برای فهمیدن تک تک شان باید کمی زحمت کشید.

    ۴) اقتصاد بازار و مکانیسم های آن دستگاهی نظری است که سالیانه هزاران محقق نسبتا باهوش بر پایه آن مقاله می نویسند و بعضی هاشان جایزه نوبل می گیرند و اتفاقا هم هیچ کدامشان هم متوجه این اشکالات بدیهی و ساده که منتقدان درس خوانده در رشته های دیگر یا حتی آدم های درس نخوانده به آن وارد می کنند نمی شوند. این کمی عجیب نیست؟

    ۵) دنیای واقعی با مدل اقتصاد آزاد تفاوت دارد. این اصلا چیز عجیبی نیست و خصوصیات ذاتی هر مدلی است. به همین خاطر است که آدم هایی که این مبانی را با دقت خوانده اند و آن را می فهمند نقدهای علمی به آن وارد می کنند. مثل کاری که هر محققی در هر حوزه علمی می کند. شما هم اگر این کار را بکنید بسیار ارج و قرب خواهید داشت.

  • اقتصاد روزمره

    این جا به خاطر رقابت دو تا اتفاق افتاده. یکی این که قیمت ها کاملا حاشیه ای است و دوم این که تنوع محصولات/خدمات خیلی زیاد است و عملا برای هر سطحی از قدرت خرید گزینه های جدیدی برای انتخاب وجود دارد. در نتیجه آدم به طور روزمره کاملا تحت فشار است که برای هر تصمیم خرید یک مساله بهینه سازی را حل کند. توی این بهینه سازی معنی هزینه فرصت خیلی ملموس می شود. مثلا اگر خرید روزمره را به جای فروشگاه زنجیره ای نزدیک خانه از یک جایی کمی دورتر انجام بدهی می توانی با صرفه جویی هفتگی یک مجموعه هیجان انگیز بلندگوی رایانه بخری. اگر بخواهی کنسرت بروی می توانی یک هفته به جای غذا خوردن توی سلف دانشگاه از خانه غذا بیاوری یا از سوپرمارکت چیزی بگیری و با این صرفه جویی بلیط کنسرت را بخری. اگر به جای قطار خواب با قطار معمولی سفر کنی می توانی یک شب پول هتلت را ذخیره کنی و بیش تر سفر بمانی. اگر روزها موقع غذاخوردن نوشیدنی کنار غذایت سفارش ندهی می توانی با این صرفه جویی آخر ماه یک بلیط رفت و برگشت به یک پایتخت اروپایی بگیری. اگر لامپ های خانه تان را کم مصرف انتخاب کنی می توانی با پولش در طول سال یک ماشین لباس شویی بخری. اگر کتاب های درسی ات را دست دوم بگیری با پول چهار تا کتاب می توانی یک پرینتر خوب بخری. اگر خانه طبقه سوم بدون آسانسور بگیری با صرفه جویی سالانه یک لپ تاپ می خری. از این مثال ها فراوان است و می توانم همین طور ادامه دهم.

    برایم جالب است که با این که توی ایران هم زندگی نسبتا دانش جویی مثل این جا داشتیم ولی اصلا این احساسی که از *هزینه فرصت* در این جا دارم را آن جا تجربه نمی کردم. احتمالا یک دلیلش تفاوت شدید بین قیمت کالاهای غیرقابل تبادل و محلی و کالاهای وارداتی و لوکس بود که باعث می شود هر قدر هم از این صرفه جویی ها بکنی خیلی راه به جایی نبری. دوم هم این که به خاطر محدودیت های عرضه خیلی وقت ها ایده روشنی برای این که با این صرفه جویی (یا به عبارت دیگر با درآمد اضافی) چه کاری انجام بدهی نداری. به زبان ریاضی گزینه های انتخاب یک جوری پیوسته نیست و باید کلی جهش کنی تا به گزینه بعدی برسی. فرض کن صرفه جویی کرده ای و حالا آخر هفته ده هزار تومان پول اضافی داری. غیر از رستوران رفتن واقعا چه کار دیگری می شود کرد؟ به نظرم فشاری که توی ایران بر روی آدم های طبقه محروم هست که قدر ذره ذره پولشان را بدانند این جا روی اکثریت جامعه هست.

  • پنج جوابی

    «وقتى دلارهاى نفتى را به ریال تبدیل مى کنیم تقاضاى کل اقتصاد بالا مى رود، واردات کالاهایى که قابل وارد کردن باشند از جمله تولیدات صنعتى و کشاورزى گسترش پیدا مى کند و این به کاهش قیمت چنین کالاهایى منجر مى شود و براى تولیدات داخلى مضر است و از طرف دیگر قیمت کالاهاى غیرقابل تجارت مانند مسکن بالا مى رود و به این ترتیب ضریب کل تورم در کشور افزایش پیدا مى کند و این به ضرر تولیدات داخلى، طبقات محروم جامعه و صادرکنندگان کالا است.»

    «در همان جلسه به آقاى رئیس جمهور گفتم شما فقط قدرت اجرایى دارید ولى تمام امکانات در اختیار شما نیست و سیستم با شما همراه نیست. مثلاً کمبود ده میلیون تن سیمان را چه مى کنید که آقاى احمدى نژاد پاسخ داد، وارد مى کنیم. اما من گفتم ظرفیت این همه واردات را نداریم و به روندى که اصطلاحاً به آن دموراژ مى گویند منجر مى شود و همین اتفاق هم در سال ۵۲ رخ داد. وى گفت: اگر در ۳۶۵ روز سال و به صورت ۲۴ ساعته سیمان وارد کنیم بلایى بر سر بنادر و حمل و نقل مى آید که در آن سال ها رخ داد و عملاً کشتى هاى حامل بار در بنادر مى خوابیدند و امکان تخلیه بار وجود نداشت.»

    «اینکه تصور کنیم اتمام طرح هاى عمرانى به اشتغال مى انجامد و از محل درآمدهاى آن درآمدهاى مالیاتى افزایش مى یابد حکایت یک کاسه ماست و آب دریاست که اگر دریا دوغ شود چه شود، اما اگر بشود»

    فکر می کنید این سخنان می تواند از زبان چه کسانی بیان شده باشد؟

    ۱) دکتر مسعود نیلی و هم فکران (معروف به تعدیلی ها)
    ۲) دکتر احمد توکلی و هم فکران (معروف به راستی ها)
    ۳) علی مزروعی و هم فکران (معروف به مشارکتی ها)
    ۴) چای داغ و رفقا (به چیزی معروف نیستند)
    ۵) هر چهار مورد درست است.

    برای مشاهده جواب صحیح تر این جا را ببینید.

  • انتقال فشار

    وزارت بهداشت به همه بیمارستان های خصوصی و دولتی دستور می دهد که موظفند بیماران اورژانسی خصوصا مصدومان ترافیکی را فورا پذیرش کنند. تا این جای ماجرا درست است ولی مشکل وقتی پیش می آید که خیلی از بیماران اورژانسی بیمه نیستند و اطرافیانشان هم به تجربه دریافته اند که می توانند کاری کنند که هزینه درمان را نپردازند و لذا عملا کل هزینه به گردن بیمارستان ها می افتد. این یک نمونه عینی انتقال فشار از یک نهاد به نهاد دیگر و شانه خالی کردن از بار مسوولیت است. اگر کشور بیمه همگانی داشت یا اگر مکانیسمی وجود داشت که بیمارستان ها می توانستند در موارد این طوری بعدا پولشان را از دولت بگیرند یا مثلا مقدار ثابتی بابت این نوع خدمات از دولت یا تامین اجتماعی بگیرند باز ماجرا درست بود ولی تا جایی که من می دانم چنین مکانیسمی هم وجود ندارد. در نتیجه بیمارستان خصوصی که به زحمت سرپا ایستاده است با این سیاست عملا مجبور می شود بخشی از وظیفه نظام تامین اجتماعی را به عهده بگیرد.

    نمونه دیگر انتقال فشار کنترل کرایه تاکسی ها است. در اقتصادی که تورم ۱۵ درصدی دارد فشار آوردن به رانندگان تاکسی برای ثابت نگه داشتن کرایه شان در سال آینده دقیقا به این معنی است که بگویید آقا امسال بیش از ۱۵ درصد از قدرت خریدت را کم می کنیم (چون هم هزینه تعمیر و نگهداری بیش تری باید بدهد و هم در نقش مصرف کننده کالاها را گران تر بخرد) تا بقیه مردم راضی باشند و دلشان خوش باشد که تاکسی گران نشده است. این جا هم راننده تاکسی باید جور بی نظمی مالی دولت را بکشد. البته در عمل هم دیده ایم که عامل های اقتصادی که انسان عقلانی هستند با این نوع انتقال فشارها چه طور برخورد می کنند.

  • دوستی داشتیم که معمار بود و اصلا هم مذهبی یا حزب اللهی نبود. دقیقا یازده سال پیش بود که یک بار رفتم دفترش و دیدم این عکس بالا را در سایز خیلی بزرگ زده توی اتاق کارش. گفتم این برای چی؟ گفت من از دیدن این چهره های مصمم و معتقد لذت می برم ولو این که با آن ها هم عقیده نباشم. زدم این جا و می خواهم یک وقتی از روش نقاشی بکنم. از این حرفش خیلی خوشم آمد. امروز داشتم برای کاری دنبال عکس های جنگ می گشتم. این عکس آمد و یاد آن خاطره افتادم. راستی کسی از آن عکس معروف که مادری سربند پسرش را قبل از اعزام به جبهه می بندد آدرسی دارد؟ اگر بدید کلی به کارم می آید. می خواهم صحبتی برای خارجی ها بکنم و این عکس خیلی حرف دارد که راجع به جنگ بگوید.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها