• تاثیرگزارترین‌ صحنه‌ای که از اولین نمایشگاه هنر مفهومی تهران در خاطرم مانده است آن‌جایی بود که در یک راهرو بالای سرت ردیف‌های منظمی از چاقو‌های تیز و براق به نخ‌هایی آویزان بود و باید از زیرش رد می‌شدی. صحنه ساده و صریح سخن گفته بود: به راه عاشقی قدم مردانه زن…
    مجری این اثر مرتضی ممیز بود.
    پ.ت: این‌جا نوشته‌ای خواندنی در توضیح این کار ممیز یافتم.

  • دلشدگان و سردار طلایی

    دیدم که نیروی انتظامی برای تامین امنیت و مدیریت ترافیک کنسرت استاد شجریان سی و پنج میلیون تومان طلب کرده و یکی از هنرمندان دیگر به این موضوع اعتراض کرده است. من اتفاقا فکر می‌کنم این کار خوبی است. به دو دلیل:
    ۱) برگزاری کنسرت از طریق ایجاد بار ترافیکی و شلوغی برای کسانی که در آن حوالی زندگی یا رفت و آمد می‌کنند اثرات خارجی منفی دارد. کسی که داخل کنسرت است از برگزاری آن منتفع می‌شود ولی کسی که به هر دلیلی داخل نیست متحمل بار منفی ناخواسته‌ای می‌شود. پس عدالت حکم می‌کند که هزینه تحمیل شده به دیگران به حساب کسانی که باعث آن بوده‌اند یعنی مصرف‌کنندگان مستقیم نوشته شود. هزینه پرداختی به نیروی انتظامی طبعا روی محاسبه قیمت بلیط اثر دارد و به نحوی از مشتریان کنسرت دریافت می‌شود. از طرف دیگر دادن این پول به نیروی انتظامی توان راهنمایی و رانندگی را برای مدیریت ترافیک افزایش می‌دهد -مثلا کمک می‌کند تا پلیس‌ها اضافه‌کاری کنند- و نوعی جبران‌کننده اثرات منفی است. هرچند به نظر می‌رسد اثرات منفی چنین کنسرتی آن‌هم در طول چند شب بیش از این مبلغ باشد. ولی همین خودش قدمی مثبت است.
    ۲) خرید خدمت از نیروی انتظامی اقدام خوبی برای شفاف‌سازی رابطه دولت و مردم است. کنسرت کالای عمومی یا ضروری نیست که دولت موظف باشد خدمات مربوط به آن‌را در هر صورت تامین کند. پول دادن به نیروی انتظامی باعث بازسازی رابطه مبتنی بر مالیات-خدمت‌ بین شهروندان و دولت می‌شود که به خاطر وجود پول نفت در ایران مختل شده است. وقتی پول بدهیم مشتری خدمات دولت هستیم و حکومت از سر صدقه سری خدمتی به ما نمی‌دهد. هرچند نه صددرصد ولی به هر حال مشتری پادشاه است و قدرت چانه‌زنی روی خواسته‌هایش را دارد. خیلی بهتر است که جاهایی که لازم است هزینه مستقیم بیشتری به دولت بدهیم و در عوض از هزینه منفی غیرمستقیم ناشی از ارائه نشدن مناسب آن مصون بمانیم. به زبان اقتصادی این رابطه بهینه پارتو است.

  • اقتصادی‌نویس‌ها

    ظرف یک‌سال گذشته تعداد وبلاگ‌هایی که شالوده اصلی نوشته‌هایشان و طرز نگاه نویسنده‌شان اقتصادی است زیاد شده است. صالح صحابه دانشجوی لیسانس اقتصاد دانشگاه علامه که وبلاگ‌نویسی باعث و بانی رفاقت ما شد، احمد سیف استاد دانشگاه‌های انگلیس که البته سمت ریش سفید جمع را هم بر عهده دارد، علی سرزعیم فارغ‌التحصیل فوق لیسانس اقتصاد موسسه برنامه‌ریزی و توسعه، علی حیدری دانشجوی دکترای اقتصاد دانشگاه ایلی‌نوی که تازه وبلاگ‌نویس شده و خیلی فعال و خواندنی می‌نویسد، منصور بی طرف که هنوز نمی‌شناسمش و وبلاگش بیشتر گرایش اقتصاد سیاسی و محتوای خبری دارد و از نوع نوشته‌هایش به نظر می‌رسد باید روزنامه‌نگار حرفه‌ای باشد، مهدی قندی دانشجوی فوق‌لیسانس شریف که شاید با خواندن این مطلب سرغیرت بیاید و دوباره بنویسد و نهایتا حسین رحمتی دانشجوی لیسانس شریف که فکر کنم اگر هوش و فهم اقتصادی‌اش به باباش رفته باشه باید بعدا اقتصاددان بزرگی بشه.
    الان که یه بار دیگه وبلاگای بالا را خوندم دیدم انگار علاقه به اقتصاد و فلسفه تحلیلی و دین‌پژوهی همبستگی قوی با هم دارند خودتان اگر بخوانید می‌بینید. خلاصه این‌ها وبلاگ‌هایی است که من می‌شناختم لطفا آن‌هایی را که از قلم انداختم را یادآوری کنید تا اضافه کنم. ایده‌ای برای حلقه وبلاگ‌های اقتصادی دارم که می‌خواهم فهرست همه را داشته باشم. یه ایده‌ام هم اینه که بریم برای این حضراتی که دارن تو شیکاگو و تگزاس و ایلی‌نوی و کمبریج و ونکوور ویو‌اس‌سی و لندن و سایر نقاط وابسته به استکبار جهانی تحصیل علم می‌کنند و فراغت بال دارند وبلاگ ثبت کنیم (خودشون از بس تنبلند عمرا این کار را بکنن) و پس‌وردشون را براشون بفرستیم تا شروع کنند به نوشتن. آدم اگه یه جو غیرت داشته باشه با خوندن این مطلب خودش می‌ره وبلاگش را ثبت می‌کنه و منتظر نمی‌مونه بقیه براش این‌کار را بکنند.

  • علی سرزعیم مطلب عالی نوشته در مورد رابطه تغییر نحوه تفکر و تحصیل علوم انسانی. مطلبش را من با تمام وجود حس می‌کنم. خیلی از نوشته‌های جامعه‌شناسی – حتی نوشته‌های آدم‌های معروف- در ایران را اگر بخوانید محتوایش همان تحلیل و فهمی از ماجرا است که من پرت از ماجرا هم ممکن است داشته باشم. فقط با این فرق که پر از اصطلاحات علمی‌نما است : «تفاوت نسلی»، «شکاف دولت و مردم»، «انباشت مطالبات» و الخ. چیزی که همیشه از دوستانی که این مدلی می‌نویسند می‌پرسم این است که اگر این ظاهر خوش آب و رنگ و این زبان گول‌زننده را کنار بزنیم و عصاره مطلب را بیرون بکشیم تخصص جامعه‌شناسانه شما چه تحلیل خاصی خلق کرده که فراتر از فهم معمولی و خام است؟ عین این قضیه در اقتصاد هم برقرار است. کم نیستند اقتصاددانانی که مفاهیم اصلی اقتصاد مثل تعادل و قیمت نسبی و کم‌یابی و آربیتراژ هرگز در ذهنشان رسوخ نکرده و نگاهشان به ماجرا عین مردم معمولی یا گاهی حتی ضعیف‌تر از آن‌ها است. البته به جایش یا دارند حرف‌های مردم کوچه و بازار را با اصطلاحاتی مثل توسعه درون‌زا و خط فقر و توزیع درآمد به خورد بقیه می‌دهند یا مدام به جای بحث در مورد منطق قضایا به نتایج «مدل‌های علمی» استناد می‌کنند که اهل فن می‌دانند با چه حد پایینی از دقت و قابلیت اعتماد ساخته می‌شوند. حالا نوشته علی را بخوانید. البته کمی گنگ نوشته ولی حرف خیلی مهمی میزند. برای من که بسیار آموزنده بود.
    یادگیری علوم اجتماعی (از وبلاگ علی سرزعیم)
    به نظر من دو گونه می توان علوم اجتماعی –خصوصا اقتصاد- را آموخت و آموزش داد. در نوع اول شما طرز فکرتان همان است صرفا اصطلاحاتی یاد می گیرید تا منظورتان را دقیقتر و به زبان علمی و قابل قبول بیان کنید. این روشی است که تقریبا در ۹۹/۹۹ دانشکده های علوم انسانی و اجتماعی ایران و شاید دنیا آموزش می دهند. اکثر دانش آموختگان علوم اجتماعی هم همینگونه هستند. در این روش آموزش های انجام شده سبک فکر کردن را تغییر نداده است صرفا بیان را عوض کرده است. به همین دلیل نیز در خیلی از زمینه ها میان مردم تحصیل نکرده و به اصطلاح متخصصین علوم اجتماعی توافق و مشابهت عجیبی وجود دارد. این متخصصین در به اصطلاح تحقیقاتشان نیز تلاش می کنند همان مفروضات عامیانه را توجیه کنند.
    در نوع دوم آموزش علوم اجتماعی –خصوصا اقتصاد- شخص سبک تفکرش نیز تغییر می کند. چیزی که سی رایت میلز به آن تخیل جامعه شناسانه می گفت. او می گفت کسی جامعه شناس است که تخیل جامعه شناسانه پیدا کند. به شرح ایضا کسی اقتصاد خوانده است که دارای نگرش غیرخطی-دینامیک- تعادلی و آدام اسمیتی گردد در غیر این صورت نباید او را جدی گرفت.
    مثال ساده بزنم. از توده مردم بپرسیم که افزایش قیمت بنزین چه اثری دارد؟ اگر طرف عمله هم باشد می گوید تورم زیاد می شود چرا که بنزین ورودی حمل و نقل است و با گران شدن هزینه حمل و نقل همه چیز گران می شود و قس علیهذا. بسیاری از متخصصین نیز دقیقا همین گونه- مکانیکی- فکر می کنند. ولی نگرش اقتصادی تعادلی است و این مقدار تورمی که پیش بینی می کنند را قبول نمی کند. در مثال مناقشه نکنید. در وقت دیگری به آن خواهیم پرداخت. لطفا به اصل حرف بچسبید.

  • یه روز عالی

    بیست و هفت سال طول کشیدم تا بفهمم با نمودار سینوسی طبیعت نمی‌شه جنگید و بهترین استراتژی تسلیمه. صبح که دستگاه گرمایش خونه ما در اولین روزی که برف رو زمین نشسته و هوا عمیقا سرده از کار افتاد و تعمیرکار گفت فردا صبح می‌آد من فهمیدم که امروز از اون روزایی است که تو اصطلاح بیوریتمولوژی هستی بهش می‌گن روز خاکستری. بنا براین به جای رفتن سر جلسه گروه مقاله‌خوانی مالی نشستم و خاطرات بیل کلینتون را تورق کردم و موسیقی آذری گوش دادم. ظهر هم به جای این‌که برم سر کلاس حل تمرین فکر کردم برم سرکار بهتره. تصمیم گرفتم از مسیر مترو نرم و با ترامو برم. بنا براین یه ربع تو سرما معطل شدم. بعد که رسیدم سر کار اول یه سری آدم زردپوش را دیدم که زیر برف جلوی آژانس – همونی که البرادعی با این‌که دکترا داره ولی روزا اون‌جا کار می‌کنه – جمع‌شده بودن و طبل می‌زدن که تشویقش کنن پرونده کشورشون را بفرسته شورای امنیت تا دمار از روزگار هم‌وطناشون دربیاد. رفتم تو و دیدم بهترین کار اینه که با دوستام برام یه ناهار و قهوه طولانی و بعدش هم دو ساعتی به درددل‌ها و تعریف‌های رییس سابقم که حالا مشاور شده و کاری نداره گوش بدم. سرکار همکارم گفت که یکی از گزارشامون خوب از آن درنیومده و لذا من با قدرت تمام یه ساعتی همه خبرای گویا و بازتاب را زیر و رو کردم. غروب اومدم خونه و برای این‌که مریم را که دیر میاد ذوق زده کنم براش یه شام خوب پختم: خوراک کلم و ماهی قزل‌آلا و پودر کاری در فر. چون باید فردا هم تمرین تحویل بدم و می‌دونستم امروز چه جور روزیه با ولع شروع کردم به خوندن «آمریکا» ی کافکا و الان هم به جای این‌که ابتکارم در استفاده از پلوپز به جای بخاری را عملی کنم که شب باهاش اتاق خواب را گرم کنیم و از سرما کنسرو نشیم دارم اینا را می‌نویسم. اگر تا آخر شب اتفاق خاصی نیفته و همه چی همین طور خوب پیش بره می‌تونم امروز را به عنوان یک روز موفق در تقویم ثبت کنم. روزی که به جای جنگیدن به تقدیر خندیدم و لذت بردم.

  • تناقض‌ اخلاقی بودن در جهان مدرن

    ۱) یادم هست سر کلاس معرفت‌شناسی اقتصاد دکترغنی‌نژاد یک بحث همیشگی و پایان ناپذیری که با ایشان داشتم جایی بود که غنی‌نژاد ادعا می‌کرد جامعه مدرن جامعه‌ای اخلاقی است چرا که فی‌المثل در آن امکان و نیاز به دروغ گفتن از بین رفته است و نیز کسی حقوق دیگران را پایمال نمی‌کند. هم‌چنین نشان می‌داد که ساختار جامعه مدرن طوری پایه‌ریزی شده است که وقتی هر کسی صرفا به منافع خودش فکر می‌کند عملا همان نتیجه‌ای در جامعه حاصل می‌شود که مکاتب اخلاقی در پی آن‌ هستند. در واقع جامعه مدرن را شکل تحقق یافته خواسته‌ای می‌دانست که اخلاق در پی آن است و لذا اخلاق مدرن را نوعی جایگزین اخلاق سنتی می‌دانست. به نظر من می‌رسید که اخلاق مدرن که در باب اصول تعامل اجتماعی صحبت می‌کند (مثلا وقت‌شناسی) جز شباهت لفظی ارتباط دیگری با اخلاق سنتی ندارد.
    ۲) اختلاف نظر ما جایی بود که من بر اساس مفهومی که از اخلاق -خصوصا اخلاق دینی- می‌فهمیدم به نظرم می‌رسید که ماجرای اخلاقی زیستن اساسا ربط زیادی به نتایج عینی ندارد. در باور من که با کمی مسامحه دوست دارم آن‌را نوعی اگزیستانسیالیسم دینی بنامش اخلاق ماجرایی انفسی (در مقابل آفاقی-بیرونی) است و لذا نتایجی که از آن در عالم بیرون به دست می‌آید برایمان چندان مهم نیست چون می‌توانیم قایل باشیم که تنظیم روابط در جامعه تا اندازه زیادی بر عهده قرارداد‌های اجتماعی است و نه اخلاق. من برعکس فکر می‌کنم هدف و نقش اصلی اخلاق تحول‌آفرینی در درون انسان‌ها است و بر این پایه بود که بر عکس غنی‌نژاد معتقد بودم که هر چند دنیای مدرن نتایجی که اخلاق سنتی به صورت ذاتی یا عرضی تولید می‌کرد را از طریق نظام اجتماعی بازتولید می‌کند ولی اتفاقا بر مبنایی بنا شده است که به طور جدی عرصه را بر امکان اخلاقی زیستن به این معنای خاص مورد نظر تنگ‌تر کرده است.
    ۳) مثال می‌زنم. قانعانه یا درویشانه زیستن به معنی دقیق آن تقریبا در همه مکاتب دینی امری اخلاقی به شمار می‌آید. فکر کنم تجربه شخصی خیلی از ما هم می‌گوید که کم‌خواهی و نوعی کناره‌گیری از نعمات و لذات و در پی جاه‌ و ثروت نبودن اثرات مبارک بسیاری بر روح و جان انسان دارد. این چیزی است که در سنت بزرگان دین اسلام – پیامبر و جانشینانش و نیز عرفا و علما- هم به صورت گسترده و واضحی به چشم می‌خورد. نیز حال روی همین مثال توقف کنیم و ببینیم آیا می‌توانیم از تعمیم حداکثری این اصل به کل جامعه فعلی دفاع کنیم؟ فرض کنیم بتوانیم همه را قانع کنیم که «درویشی و خرسندی» پیشه کنند آیا در آن صورت می‌توان انتظار داشت که پیشرفت‌هایی که روز و شب در زندگی بشر پدید می‌آید رخ دهد؟ اگر صادق باشیم تصدیق می‌کنیم که منفعت‌طلبی موتور محرکه بسیاری از پیشرفت‌های فنی و غیرفنی بوده که در اطراف ما رخ داده است. و این منفعت‌طلبی درست چیزی است که در نقطه مقابل قانعانه زیستن قرار دارد. جهان قدیم با چنین تناقضی رو به رو نبود چرا که ماشین تولید در آن بر مبنای پیشرفت فن‌آوری و روش تولید و رقابت بنا نشده بود. در آن جهان هر کسی به قدر توان کاری می‌کرد و نانی به کف می‌آورد بی‌ آن‌که در فشار دائمی برای بهتر کردن چیزی قرار داشته باشد. این مساله مساله جهان مدرن است.
    ۴) برای خود من مواردی مثل مثال فوق تناقض بسیار بزرگی است. من از یک سو باید از مکانیسم بازار که بر مبنای نفع شخصی و لذت‌طلبی حداکثری بنا شده است دفاع کنم چون آن‌را کاراترین روش برای تولید و توزیع رفاه و امکانات بین افراد بشری می‌یابم و از سوی دیگر در باور اخلاقی‌ام عمیقا به شیوه‌ای متضاد آن باور دارم. از هیچ سر طیف هم نمی‌توانم بگذرم. از یک سو در زندگی روزمره فقر و درماندگی گسترده‌ای را می‌بینم که به نظرم راه‌حل آن تشویق جوامع به تولید اقتصادی بیشتر است و از سوی دیگر در خلوت شخصی خودم نوعی تزکیه و درون‌نگری و رضایت را مهم و اساسی می‌دانم که البته تحققش در عالم فعلی بسیار مشکل است. من و آدم‌هایی مثل من عملا داریم با این تناقض زندگی می‌کنیم و برای کسانی مثل من که حرفه‌شان باید در خدمت تشویق ماشین تولید باشد ماجرا حتی مهم‌تر است. قبل‌ها فکر می‌کردم آدم نمی‌تواند هم اقتصاددان باشد و هم اخلاق‌جو و لذا از ورود به چنین حرفه‌ای پرهیز داشتم. الان فکر می‌کنم آدم باید راهی پیدا کند که هم اقتصاددان باشد و هم اخلاق‌جو و نمی‌دانم چطور؟ داریوش شایگان در کتاب آخرش «هویت چهل‌تکه» عملا این تناقض را به رسمیت شناخته و گفته است که چاره‌ای جز این نیست. شایگان می‌گوید که ما باید یاد بگیریم در تناقض زندگی کنیم تا از غلطیدن به دو سر عقب‌ماندگی و نیهیلیسم مصون بمانیم. آیا این تنها چاره مساله است؟
    پ.ت: وقتی این نوشته را می‌نوشتم یاد علی سرزعیم و احسان ابراهیمی افتادم. دو دوستی که باهم در این باره زیاد حرف‌ زده‌ایم و از آن‌ها بسیار یاد گرفته‌ام و همواره از دوری‌شان و از محروم‌بودن از گفت و گو با ایشان دلتنگم.

  • من گاهی وقت‌ها که از دست کسی یا گروهی از سیاست‌مداران یا آدم‌های معروف عصبانی می‌شوم و به نظرم می‌رسد که احمقانه یا غیراخلاقی رفتار کرده‌اند یا می‌کنند در جمع خصوصی ممکن است با تعابیر بدی از آن‌ها یاد کنم. تقریبا در تمامی این موارد مریم که اکثر اوقات نقش «خردمند» خانواده ما را ایفا می‌کند شاکی می‌شود و بهم تذکر می‌دهد که این جوری رفتار کردن خیلی سبک و خیلی بی‌فایده است. این یکی دو روزه وقتی وبلاگ‌هایی را دیدم که عریان به کسانی – مثلا به روحانیون یا بسیجی‌ها یا غرب‌زده‌ها یا زنان بی‌حجاب و الخ- ناسزا می‌گویند و یا آن‌ها را با کلمات بد و لحن تحقیرآمیز خطاب می‌کنند و یا همه چیز را سیاه و سفید مطلق می‌بینند به خوبی حس می‌کنم که این مدل حرف‌زدن چقدر مشمئزکننده است و چقدر آدم تمایل دارد تا به اصل حرف آدم‌های این جوری توجه نکند و این‌که اعتدال و رعایت انصاف و ادب تا چه حد در تاثیرگذاری سخن موثرتر است. خودم هم گاهی توی وبلاگ ممکن است این کار را کرده باشم مثلا در مورد دوستان چپ‌گرا یا کسانی دیگر. می‌فهمم کار بدی بوده است و عذر می‌خواهم و سعی می‌کنم بیشتر مراقب باشم.

  • آینه بورس

    یه فرق اقتصاد با سیاست اینه که نتایج اقتصادی را نمی‌شه به زور و با دستور و بخش‌نامه عوض کرد. علاوه بر آن مردم عملکرد‌های اقتصادی را با تمام وجود خودشون احساس می‌کنند. برای این‌که دست آخر به پول توی جیبشون نگاه می‌کنن و لذا نمی‌شه خیلی گولشون زد. بورس این روزا شده آینه تمام‌نمای این مساله. میلیون‌ها سهام‌دارا با جدیت تمام دارن همه تخمین‌هاشون را از اوضاع اقتصادی روی هم می‌ریزن و این تحلیل‌ها – که شاید بهترین برآورد از اوضاع باشه – دست آخر خودش را تو قیمت سهام نشون می‌ده. دیدید که نهاوندیان را گذاشتن دبیرکل و قبول نکرد. به مظاهری و یاوری و چند نفر دیگر هم پیشنهاد کردن و اون‌ها هم نپذیرفتن. تا جایی که من یادم می‌آید تا به حال چنین چیزی سابقه نداشته که پست مهم و ضمنا نان و آب‌داری مثل دبیرکلی بورس را به کلی آدم پیشنهاد بدن و همه شانه خالی کنند. این نشون می‌ده که همشون فهمیدن تا یه چیزای «واقعی» عوض نشه اوضاع همینه که هست و نمی‌خوان با آبروی حرفه‌ای‌شون ریسک کنند. توی اقتصاد می‌گن بورس جزو شاخص‌های پیش‌رو (Lead Indicator) است یعنی بروز رونق و رکود در کل اقتصاد را از قبل پیش‌بینی می‌کنه. برادرمون آقای احمدی‌نژاد و وزیراقتصادش که من فکر می‌کنم اتفاقا فهم اقتصادی خوبی داره خوبه به جای زور زدن برای تغییر مصنوعی عقربه (شاخص بورس) به فکر ریشه‌هایی باشند که این مساله را ایجاد کرده است. قبول دارم که خود عقربه‌ هم می‌تونه دستکاری شده باشه و خطا داشته باشه ولی به هر حال داره چیزهای مهمی را گوشزد می‌کنه.

  • کاش این سایت‌های شمارنده یه جوری بودن که علاوه بر ساعت و محل اتصال یه شماره‌ای، ایمیلی، آدرسی، اسم و رسمی چیزی هم از خواننده‌های وبلاگ می‌گذاشتن. این روزا مراجعه از وین کلی رفته بالا و دوست داشتم یه جوری می‌شد خواننده‌های وینی را دید. وقتی تصور می‌کنم که یه جای غریب هستیم و یه آدم‌هایی هستن که حداقلش اینه که موضوعات مورد علاقه من احتمالا مورد علاقه اونا هم هست خیلی برام جالبه که باهاشون آشنا بشم. در واقع بهترین دوستای ایرانی من تو اتریش کسانی‌ هستند که از طریق وبلاگی با هم آشنا شدیم. عین این حس را وقتی داشتم که یه بار رفتم هلند و تو شهر دلفت خیلی دوست داشتم اون دوستی را که از دانشگاه فنی اون‌جا وبلاگ را می‌خونه ببینم چون منم همون دور و برا بودم و توی اون شهر کاملا کوچک و دوست‌داشتنی تصور یه دوست ایرانی خیلی هیجان انگیز بود. همین طور دوستانی که از پراگ می‌خونن و می‌شد دیدشون و …

  • سرمایه‌داران زالوصفت ۱) تعبیر سرمایه‌دار

    سرمایه‌داران زالوصفت
    ۱) تعبیر سرمایه‌دار زالو صفت یا بخش خصوصی سودجو و موارد مشابه آن هر چند مدتی است که از ادبیات مسوولان رخت بر بسته است – و این کار را مدیون دولت هاشمی هستیم- ولی هم‌چنان در پس ذهن آنان و نیز در آشکار گفتگوهای روزانه مردم حضور دارد. گویی مردم و مسوولان ما که هر کدامشان یک بهینه‌کننده کامل منافع هستند از کسانی که سرمایه‌ بیشتری دارند انتظار دارند تا جوری متفاوت از رفتار معمول نوع بشر رفتار کنند و هر وقت هم که سرمایه‌داران همان مسیری را رفتند که تک‌تک آدم‌ها می‌روند شایسته صفت زالوصفت باشند.
    ۲) ما مردم عادی در هر لحظه در جستجوی فرصتی هستیم تا منافع خودمان را تا حد نهایت خودش بیشینه کنیم. هر جا که وامی در کار بود سعی می‌کنیم درخواست کنیم تا گیر ما هم بیاید، اگر تعاونی مسکنی بود عضوش می‌شویم، اگر پیش فروش خودرو و موبایل بود پول‌هایمان را جمع می‌کنیم و ثبت نام می‌کنیم، اگر بورس سودآور بود پولمان را وارد بورس می‌کنیم و اگر نبود از آن بیرون می‌کشیم، اگر خانه یک طبقه داشتیم با کسی شریک می‌شویم و آپارتمان می‌سازیم، اگر بشود از کیش جنس ارزان آورد پای کار هستیم، خیلی‌هایمان می‌ریم و با چندرغاز پس‌انداز‌هایمان زمین‌هایی در جاهای پرت می‌خریم تا بعدا که گران شد صاحب خانه شویم، خرید عمده را ترجیح می‌دهیم تا ارزان بخریم، حتی وقتی می‌دانیم قرار است جنسی گران شود سعی می‌کنیم زودتر بخریم که بعدا پول بیشتری ندهیم. وقتی هم فروشنده هستیم – چه فروشنده کارمان و چه دارایی‌مان- معمولا سعی می‌کنیم به گران‌ترین قیمت ممکن بفروشیم. از موارد استثنایی که به دلایل خاص انسانی یا اخلاقی این‌کار را نمی‌کنیم که بگذریم عمده رفتار عادی ما در طول زندگی بر این منوال است. لطفا بگویید چند نفر را می‌شناسید که این کار را نمی‌کنند. دقت کنید که همه مثال‌هایم کاملا قانونی و شرعی است.
    ۳) سرمایه‌داران حرفه‌ای هم کاری نمی‌کنند جز همین کارها که ما می‌کنیم ولی در مقیاس کلان‌تر. این طبیعت هر کسی است که بخواهد از پولش حداکثر سود را کسب کند و ربطی هم به سرمایه‌دار وطنی و غیروطنی ندارد. دماغ سرمایه‌دار بوی پول را تشخیص می‌دهد. حال اگر این سود از تولید به دست آمد تولید می‌کند، اگر در ساختمان‌سازی بود وارد آن می‌شود، اگر قرار شد از تجارت پول در بیاورد به سمت آن می‌رود و اگر وام گرفتن از خارج و گذاشتنش در بانک داخلی سودآور بود این کار را می‌کند. همه این مثال‌ها درست به اندازه کارهای قبلی شرعی و قانونی است فقط مقیاس آن بزرگ‌تر است. واضح است که صحبت از کارهای غیرقانونی و غیرشرعی – مثلا فروش مواد مخدر یا زمین‌خواری یا دریافت وام غیرقانونی و الخ- نمی‌کنم که کسی بخواهد آن‌را مثال نقض برای حرف من بیاورد.
    ۴) بازار آزاد با تقریب خیلی خوبی اجازه نمی‌دهد کسی پول الکی دربیاورد. این‌که چرا در ایران سرمایه‌داران از دید مردم به زالو صفت تبدیل می‌شوند تا اندازه زیادی ریشه در سیاست‌هایی دارد که دولت تنظیم می‌کند و بازار آزاد را مختل می‌کند. دوستم خوبم احمد سیف صنعت سیمان را مثال زده و گفته که قیمت سیمان بعد از آزادسازی چند برابر شده است. حرفش می‌تواند درست باشد به شرطی که آزادسازی کامل صورت نگیرد و واردات منع شود. در حالی که اگر واردات هم کاملا آزاد باشد به محض این‌که تولید‌کنندگان سیمان بخواهند قیمت‌ها را بیش از حد نرمال بالا بکشند عده‌ای سرمایه‌دار سودجوی دیگر دست به واردات می‌زنند و آخر بازی قیمت سیمان همانی خواهد بود که باید باشد. ضمن این‌که تولید‌کننده دارد کار خودش را می‌کند و جنس را به بالاترین قیمت ممکن می‌فروشد. فراموش نکنید عین تک تک ما که خانه یا ماشین‌مان را به گران‌ترین قیمت ممکن می‌فروشیم. یا در مثال وام خارجی و تبدیل آن به وام داخلی تقصیر دولت است که در شرایط تورمی قیمت ارز را سال‌ها است ثابت نگاه داشته و چنین مجرای آسانی برای پول درآوردن خلق کرده است. تا وقتی دولت چنین علامت‌هایی به آحاد اقتصادی می‌دهد آن‌ها هم سعی می‌کنند تا می‌توانند از قبل آن پول دربیاورند. علامت‌ها را درست کنید تا همین زالوصفت‌ها کار دیگری کنند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها