• حدیث تشنه و سراب ۱)

    حدیث تشنه و سراب
    ۱) به نظر من شیرین عبادی در سمینار «اسلام در جهان پلورالیستیک» خیلی بد صحبت کرد. حرف‌های او شاید برای مخاطبان ذوق‌زده داخل سالن جذاب بود ولی پراکنده، بی‌دقت و سرسری حرف زد. عبادی موضوع سخنرانی‌اش را پرسش از تناقض اسلام و دموکراسی و حقوق بشر انتخاب کرده بود و در مقام یک مدافع اسلام مرتبا سعی می‌کرد با آوردن مثال‌هایی از دنیای امروز و زمان صدر اسلام نشان دهد که چنین تناقضی وجود ندارد.
    ۲) عبادی مثلا اندونزی و مالزی را به عنوان کشورهای مسلمانی مثال می‌زد که نظام دموکراتیک در آن‌ها برقرار است و مسلمانان و غیرمسلمانان در کنار هم در کمال صلح زندگی می‌کنند. در جای دیگری می‌گفت که در دینی که هزار و چهارصد سال پیش پیامبرش دست دخترش را می‌بوسید و ائمه‌اش فرزندان دختر پیامبر هستند و با زنان در مورد جنگ مشورت می‌شد امروزه حقوق زنان پایمال می‌شود. خانم عبادی توجه نمی‌کرد که بخشی از چیزهایی که از آن‌ها به عنوان پایمال شدن حقوق زنان اسم می‌برد در واقع از متن صریح دین برگرفته شده‌اند. دقت ایشان در استدلال‌ها طوری بود که سخنران بعدی هم جرات کرد و ترکیه هم را به لیست کشورهایی که هم اسلامی هستند و هم دموکراتیک افزود تا از این طریق قوت استدلال را بالاتر ببرد.
    ۳) شیرین عبادی البته در این نگاه ژورنالیستی به ماجرا تنها نبود. سخنرانان دیگر کشورهای اسلامی هم همگی داشتند سعی می‌کردند گذشته پر افتخار امپراطوری اسلامی را به رخ غربیان بکشند و اثبات کنند که اسلام با پیشرفت سرناسازگاری ندارد. سخنران ترکیه‌ای آیه‌هایی از قران در باب مشورت را بیرون می‌کشید تا دموکراتیک بودن اسلام را اثبات کند و سخنران سوریه‌ای می‌گفت که مسلمانان ارزش‌های غربی را پذیرفته‌اند و مشکلی با آن ندارند. یکی دیگر هم این جمله به غایت بی‌معنی منسوب به محمد عبده و سید جمال که «در فرانسه اسلام دیدم مسلمان ندیدم و در ایران -مصرِ، ترکیه، هرجا که دوست دارید- مسلمان دیدم و اسلام ندیدم» را در میان سخنش آورد تا به غربیان اثبات کند که دین ما در نهایت منطقی‌اش همان چیزی خواهد بود که در جوامع آن‌ها جاری است. پناه بردن به این استدلال که اسلام هم به فرد اهمیت می‌دهد و هم به جمع و فرد را در جمع تعریف می‌کند و حرف‌هایی از این دست هم سکه رایج بود. در مقابل این همه شلختگی فکری تنها سخنران اتریشی آن پانل موضوع صحبتش را به این اختصاص داد که نشان دهد مفهوم «فرد» در اندیشه غربی و جامعه اسلامی اصولا دو چیز مختلف است و جز شباهت اسمی چیز دیگری نیست. این حرف او در واقع پنبه کردن خیلی از رشته‌هایی بود که سخنرانان قبلی بافته بودند.
    ۴) من نیت سخنرانان را برای ارائه تصویری بهتر از اسلام درک می‌کنم. ولی باید بگویم وضعیتی را که در آن سمینار دیدم چیزی جز خودباختگی و ترس در مقابل غربیان و تلاش برای پوشاندن آن نبود که در نگاه غربیان دقیق و روش‌مند کمکی به رفع مشکل جهان اسلام نخواهد کرد. این نوع فرار به جلو برای رفع این حس عقب‌بودگی و این نوع روزنامه‌ای کردن مباحث باعث می‌شود تا بحث‌های به غایت اندیشه سوزی مثل رابطه اسلام و حقوق بشر در پس چنین استدلال‌های ساده‌لوحانه و ناپخته‌ای پنهان شود. به قول داریوش ملکوت که زنگ زده بود و داشتیم درباره این موضوع گپ می‌زدیم، وقتی عالمان بزرگ اسلامی که سال‌ها استخوان خرد کرده این حوزه هستند هنوز جرات نمی‌کنند که به قاطعیت بگویند اسلام و حقوق بشر با هم سازگارند یا نیستند خانم عبادی چطور این قدر راحت و برپایه استدلال‌های ساده‌‌ای که از بدیهی‌ترین اصول تحلیل کیفی برخوردار نیست چنین حکمی صادر می‌‌کند. حیف که بعد از جلسه نتوانستم پیدایش کنم و بهش بگویم که وقتی از درون متن بزرگ تاریخ اسلام یک ماجرا را بیرون می‌کشید و صدها ماجرای خلاف آن‌را نادیده می‌گیرید کارتان به لحاظ علمی بی‌پایه است. نشد که به ایشان بگویم که این که مالزی و اندونزی و ترکیه نظام دموکراتیک دارند دلیلی نمی‌شود که لزوما اسلام با دموکراسی سازگار باشد چرا که خیلی ساده می‌توان گفت که اسلام یا حضور جدی در این کشورها ندارد و یا اسلام تبدیل یافته و سازگار شده‌ای است که اصولا قرار نیست با چیزی تعارض داشته باشد. چرا که هر جا تعارضی باشد به نفع دنیای جدید کنار خواهد رفت.
    ۵) هر قدر هم به هرمنوتیک معتقد باشیم ظرفیت یک متن برای تاویل و تفسیر محدود است. نمی‌توان هر خواسته‌ای را از بیرون به یک متن تحمیل کرده و آن‌را جوری بازخوانی کرد که دقیقا مطابق منظور ما باشد. در متن اسلام چیزی به اسم نص هست و چیز دیگری به اسم اجماع که سخت می‌توان انکارشان کرد و اتفاقا از درونشون می‌توان حرف‌هایی به غایت متضاد گفته خانم عبادی بیرون کشید. این‌ها پاراداکس‌های بزرگ و تاکنون حل‌نشده اندیشمندان مسلمان تجددخواه است. راه حل این پاراداکس هم به نظرم به مرور زمان و از دو مسیر می‌گذرد. یکی‌اش تامل فلسفی و دقیق در باب مفاهیم و تولید نظریه از سوی روشنفکران و یکی‌هم از مسیر فتوای عالمان شجاعی مثل شیخ شلتوت و آیت‌الله خمینی. چیزی که من در این سمینار آشکارا دیدم غیبت روش‌مندی و فقر اندیشه فلسفی بین نمایندگان روشنفکر جوامع مسلمان بود.

  • ۱) چند سال پیش در یک

    ۱) چند سال پیش در یک سری کارگاه‌ مربوط به جهانی شدن شرکت کرده بودم و البته تا آن‌روز حتی یک مقاله هم راجع به جهانی شدن نخوانده بودم. بحث یکی از جلسات راجع به این‌ بود که فرهنگ‌های دیگر دارند فرهنگ ملی و هویت ما را از بین می‌برند و چه باید کرد و از این جور حرف‌ها و دوستان داشتند انواع نظرات مدرن و پست‌ مدرن جامعه‌شناسی و علوم سیاسی و مردم‌شناسی و مطالعات فرهنگی را مطرح می‌کردند. من گفتم که این حرف‌ها و نظریه‌ها را نمی‌فهم. ولی قضیه را این طور می‌فهمم که جهانی شدن چیزی نیست جز گسترده‌تر شدن دایره انتخاب شهروندان در حوزه‌های مختلف فرهنگ و اقتصاد و با منطق خیلی ساده‌ای می‌شود فهمید که با افزایش دامنه انتخاب آدم‌ها، مطلوبیت‌شان کم‌تر از حالت قبلی نمی‌شود.
    ۲) همان جا مثال زدم و گفتم که فی‌المثل کسی مردم را مجبور نمی‌کند که همبرگر بخورند. اگر همبرگر به اشکنه ترجیح داده می‌شود حتما دلیلی دارد و موردی هم ندارد که ما دل‌نگران بی‌‌رونق شدن بازار اشکنه باشیم. این منطق همیشگی تاریخ است که چیز بهتر به چیزهای قبلی ترجیح داده شود. به نظر خودم حرف خیلی ساده‌ و بدیهی زده‌ بودم ولی سخنران -دکتر حسین سلیمی- از این حرف من خیلی خوشش آمد و یادم هست که از این نوع روش تحلیل قضیه تمجید کرد. برای خودم عجیب ولی هیجان‌انگیز بود. این اولین‌ باری بود که در یک محفل عمومی یک مساله اجتماعی را با روش خاص خودم تحلیل کرده بودم.
    ۳) به نظرم می‌رسد برای تحلیل مسایل اجتماعی حداقل دو رویکرد متفاوت وجود دارد. یکی رویکردی که مساله را از طریق آوردن مثال و عدد و رقم و شواهد تاریخی و بیان تئوری‌ها و نظرات شخصیت‌ها و تمرکز روی جزییات و روش‌هایی از این دست بررسی می‌کند و یکی هم رویکرد مورد علاقه من که شاید نوعی نگاه استعلایی است. روش من این است که خود را از شلوغی و جزییات مساله بیرون بکشی و سعی کنی منطق کل ماجرا را در قالب یک تحلیل ساده و روشن بیان کنی و بعد با زبانی که برای همگان قابل فهم است بررسی‌اش کنی. نکته اصلی البته همین یافتن و جمع‌‌بندی منطق مساله است.
    ۴) با این روش البته می‌دانیم که داریم «مدل»‌ می‌سازیم و لذا همیشه کارمان نقص دارد ولی چون ماجرا را ساده‌ می‌کنیم و از پیچیدگی‌های ظاهری آن کم می‌کنیم و به منطق بنیادین قضیه کار داریم امکان نقد و بحث و گفتگو و اضافه کردن منطق‌های جدید و حذف کردن جاهای نادرست وجود دارد. این را هم بگویم که یک خصوصیات مهم رویکرد مورد علاقه‌ام این است که برچسب «علمی» اصلا و ابدا بهش نمی‌چسبد و اصولا هم فکر می‌کنم ادعای تحلیل علمی داشتن یعنی فرار از بیان منطق مساله و پنهان شدن پشت نظریه‌های بعضا توخالی. رویکرد مورد علاقه من رویکرد «عقل سلیم» است.
    ۵) بحث‌هایی که با صالح صحابه و احمد سیف و سیما شاخساری و بقیه دوستان می‌کنیم و نوشته اخیر علی سرزعیم تازگی‌ها من را به شک انداخته است که نکند این رویکرد روشی مناسب یا جامع برای برخورد با مسایل اجتماعی نیست. من این رویکرد را از فلسفه علم و فلسفه دین و البته اقتصاد خرد آموخته‌ام و دارم با تعمیم دادن آن‌را برای بررسی انواع مساله‌های اجتماعی به کار می‌گیرم. باید بگویم که ذهنم جوری شکل گرفته که از این کار گریزی ندارم. شاید برخی دوستان بدانند که تا مرز جامعه‌شناسی خواندن رفتم و با وجود علاقه خیلی شدید به دلیل همین تفاوت منطق ذهنی نتوانستم فضای علمی این رشته را تحمل کنم.
    ۶) حالا از خودم و شما می‌پرسم که آیا کار اشتباهی می‌کنم؟ آیا منطقم زیادی صفر و یکی است؟ آیا مسایل اجتماعی نگاه دیگری می‌طلبند؟ آیا باید در مسایل اجتماعی کمی نرم‌تر بود و از دقت خشن و ریاضیاتی بحث‌های فلسفی دوری کرد؟ آیا گریزانی من از رویکرد‌های خطابه‌ای در علوم اجتماعی کاری اشتباه است؟ نمی‌دانم. فعلا کل قضیه برایم سوال بزرگی است. فقط این را می‌دانم که «دقت» و «روشنی» و «سازگاری درونی» برایم هم‌چنان بسیار مهم هستند و نمی‌توانم نادیده بگیرمشان.

  • مبارزه با مواد مخدر از

    مبارزه با مواد مخدر از زاویه‌ای دیگر
    به مساله مبارزه با مواد مخدر می‌شود این طوری هم نگاه کرد:
    غیرقانونی کردن فروش مواد مخدر و مبارزه با عرضه آن در اکثر کشورهای دنیا باعث زیرزمینی شدن و در نتیجه افزایش قابل توجه قیمت آن می‌شود. بر اساس تخمین‌های سازمان ملل تفاوت قیمت تریاک و هرویین بین بازار اروپا و افغانستان بین ۱۵ تا ۱۰۰ برابر است. چنین تفاوت قیمتی برای یک کالای معمولی در محیط تجاری آزاد غیرقابل دست‌یابی است و دقیقا به خاطر همین ممنوعیت است که در رتبه‌بندی سودآوری صنایع معمولا صنعت مواد مخدر رتبه اول و فحشاء رتبه دوم را دارد. حال برای لحظه‌ای تصور کنید که چنین ممنوعیتی در کار نباشد. در این صورت مواد مخدر هم همانند هر کالای دیگری باید به جای چند ده برابر تفاوت با چند ده درصد اختلاف قیمت نسبت به محل تولید به دست مصرف‌کنندگان برسد. این موضوع از یک‌سو باعث می‌شود که سود این تجارت بسیار بسیار کم‌تر از وضعیت فعلی شده و باعث نشود افراد در پس سودهای کلان وارد عرصه تولید و عرضه مواد مخدر شوند. از سوی دیگر هم قیمت مواد آن‌قدر بالا نخواهد بود که کسی نتواند هزینه مصرف روزانه خود را به طور منظم بپردازد – احتمالا چیزی در حد قیمت سیگار-. در نتیجه شاید معتادان هم بتوانند مواد مخدر را به طور مرتب مصرف کنند بی‌آن‌که اخلالی در زندگی‌شان پیش بیاید یا وابسته باندهای قاچاق شوند یا بخواهند دارایی خود را به باد دهند. توجه کنید که بسیاری از اثرات منفی مصرف مواد مخدر ناشی از عدم دسترسی و مصرف نامنظم است که خود ناشی از مشکلات مالی است.
    البته چون این حوزه شفاف نیست نمی‌توان هیچ چیز را با قطعیت گفت ولی برخی نظرات می‌گوید که باند‌های قاچاق بیش از همه بر تنور برنامه جهانی مبارزه با مواد مخدر می‌دمند و سعی می‌کنند با غیرقانونی نگه داشتن آن سودهای کلان خود را تضمین نمایند. اتفاقا در جریان برخورد پلیس هم معمولا کسانی که به دام می‌افتند یا کشته می‌شوند فروشندگان خرده‌پا هستند که فریب دستمزدهای بالای کار را می‌خورند ولی متوجه ریسکی که در آینده ممکن است گریبان آن‌ها را بگیرد نیستند. در نتیجه مبارزه با مواد مخدر نه تنها ضرری برای روسای باندها ندارد بلکه روز به روز بر ثروت آن‌ها می‌افزاید.
    این ماجرا نمونه‌ای از سیاست‌هایی است که با وجود تحمیل هزینه به ملت‌ها و نیز تلفات به نیروهای پلیس نتیجه‌ای تقریبا عکس می‌دهد. شاید بر اساس تحلیل‌هایی این‌گونه است که برنامه مواد مخدر سازمان ملل و حتی ستاد مبارزه با مواد مخدر ایران رفته رفته دارند رویکردشان را از مبارزه با عرضه به سمت مبارزه با تقاضا سوق می‌دهند. البته وقتی صحبت کاهش تقاضا می‌شود یاد آن صحنه‌ای از فیلم خانه روی آب می‌افتم که جوان معتاد می‌گفت «عشق و اراده را جیغ بزنید تا اعتیاد فرار کند!». به هر حال این تحلیل من نگاه به مساله از یک زاویه خاص است که حتما جای نقد هم دارد.

  • در دفاع از سوبسید نقدی

    در دفاع از سوبسید نقدی
    انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند که اگر اشتباه ننویسمش می‌گوید:
    To gift a man by money is better than to gift him by kind که ترجمه غیرتحت‌الفظی‌اش می‌شود «کمک نقدی به از کمک جنسی (غیرنقدی)». معنی‌ این عبارت به زبان خیلی ساده این است که اگر ما دو گزینه داشته باشیم: یکی این‌که به یک نفر یک سیب مجانی بدهیم و دیگری این‌که بهش صد تومان پول بدهیم و قیمت سیب را هم صد تومان تعیین کنیم، کاملا بهتر است که گزینه دوم را انتخاب کنیم. دلیلش هم ساده است. وقتی یک سیب به طرف بدهی فقط و فقط به او یک سیب داده‌ای ولی اگر صد تومان بدهی او می‌تواند یا همان سیب را بخرد یا چیز دیگری بخرد که آن‌را به سیب ترجیح می‌دهد. لذا رفاهش در حالت دوم حداقل به اندازه حالت اول (و به احتمال خیلی زیاد بالاتر از آن) خواهد بود.
    این یک استدلال مهم در مقابل استدلال کسانی مثل احمد توکلی برای پایین نگه داشتن قیمت بنزین و البته سایر کالاها مثل نان یا آب و برق است. کشور سالیانه پنج تا ده میلیارد دلار برای سوبسید بنزین و مبالغی کم‌تر برای سوبسید سایر کالاها می‌دهد. البته سوبسید کالاهایی مثل برق و آب پنهان است. چرا که قیمت واقعی آن‌ها که همان هزینه تولید در درازمدت است از مردم دریافت نمی‌شود و این باعث می‌شود که در طولانی مدت ظرفیت تولید آن‌ها پایین آمده و نهایتا مصرف‌کنندگان متضرر شوند.
    به نظر من در مقابل طرفداران پرداخت سوبسید روی قیمت کالاها که وضعیت را چنان تصویر می‌کنند که انگار اگر سوبسید‌ها نباشد کل شیرازه مملکت به هم می‌ریزد باید از پرداخت سوبسید نقدی به همگان دفاع کرد. اولین قدم در این راه این است که همه پرداخت‌های آشکار و پنهان دولت که صرف سوبسید کالاها می‌شود قطع شده و به صورت مستقیم و مساوی بین مردم تقسیم شوند. این کار نیازمند سیستم شناسایی اقشار آسیب‌پذیر هم نیست که مدافعان سوبسید به بهانه نبود آن بر ادامه وضع موجود تاکید کنند. با توجه به این‌که سرانه مصرف کالاهایی مثل آب و برق و بنزین اتفاقا در سمت اقشار مرفه‌تر بیشتر است و تنها سرانه مصرف نان است که در اقشار فقیر بیشتر است یک‌ کاسه کردن همه سوبسید‌ها و پرداخت برابر آن به همه نه تنها بهره‌مندی اقشار فقیر از سوبسید‌ها را کم‌تر نمی‌کند بلکه به احتمال زیاد آن‌را بیشتر هم خواهد کرد. با این روش این مردم هستند که تصمیم خواهند گرفت با این چند هزار میلیارد تومان بنزین بخرند یا نان اضافی را دور بریزند یا شیر آب را باز بگذارند یا چیز دیگری بخرند که مصرف آن‌ها را ترجیح می‌دهند.
    این نکته هم مهم است که کالاهایی مثل آب و برق و بنزین شبیه کالاهایی مثل شیر نیستند که مصرف‌شان مفید باشد و دولت بخواهد با پرداخت سوبسید مستقیم روی قیمت آن مردم را تشویق به مصرف کند. حتی اگر پول نقد به مردم بدهیم و سرپرستان خانواده‌ها آن‌را صرف سیگار یا تفریحات خود کنند باز بهتر از این است که با پایین نگه داشتن قیمت آب و برق و بنزین محیط زیست کشور را نابود کنیم.
    پ.ت : با آقای دکتر احمد سیف هم بحثی در کامنت‌ها داشتیم که فکر کنم به روشن شدن مساله کمک کند.

  • مالیات تورمی منشاء تورم چیست؟

    مالیات تورمی
    منشاء تورم چیست؟ یکی از توضیح‌های نسبتا معقول برای این سوال که شواهد تجربی هم ظاهرا موید وجود آن در اقتصاد ایران است بحث کسر بودجه یا به قول مردم همان چاپ پول بدون پشتوانه است. مکانیسم آن‌هم ساده است. وقتی مخارج دولت از هزینه‌هایش فراتر می‌رود -مثلا دولت از یک طرف حقوق معلمان را زیاد می‌کند یا پروژه‌های عمرانی جدید شروع می‌کند یا سرانه بهداشت و درمان را افزایش می‌دهد و یا پلیس بیشتری استخدام می‌کند و از طرف دیگر به هر دلیلی درآمد‌هایش کم می‌شود. مثلا به دلیل کاهش قیمت نفت یا کاهش نرخ مالیات یا معافیت‌های مالیاتی یا کاهش عوارض یا کم‌کردن قیمت واقعی آب و برق و سوخت و الخ- باید این تفاوت دخل و خرج را از جایی جور کند و گرنه نمی‌تواند که فی‌المثل معلم استخدام کند و حقوق آن‌ها را پرداخت نکند. راحت‌ترین کاری که دولت‌ها در این شرایط می‌کنند استقراض از بانک مرکزی است. یعنی بانک مرکزی به دستور دولت مقداری پول جدید چاپ کرده و به خزانه می‌دهد و نهایتا پول‌ها خرج می‌شود. این همان چیزی است که به اسم افزایش نقدینگی در جامعه معروف است.
    با این کار دولت، کل پول در اختیار مردم بیشتر می‌شود ولی چیزی که در کوتاه مدت تغییر نمی‌کند عرضه کالا و خدمات است. یعنی در بازار همان قدر گوجه فرنگی و لباس و تلویزیون هست که قبلا بوده یا همان قدر آپارتمان برای اجاره و فروش وجود دارد. پس مردم پول بیشتری دارند ولی مقدار فیزیکی و ملموس کالا و خدمات تقریبا همان میزان است. پس به طور طبیعی در نهایت یک فرآیند، قیمت‌ها بالا می‌رود تا تعادل حفظ شود. این فرآیند البته در یک دوره زمانی دیگر می‌تواند باعث تحریک تولید‌کنندگان به تولید بیشتر و در نتیجه رشد اقتصادی شود که البته اتفاق افتادن آن مستلزم وجود ظرفیت‌های خالی در اقتصاد است و از بحث ما خارج می‌شود.
    نکته بامزه در این ماجرا این‌جا است که دولت از طریق تحمیل تورم به مردم در واقع از آن‌ها مالیات می‌گیرد. یعنی مردمی که قرار بوده پول بیشتری برای عوارض و مالیات بدهند آن‌را در جای خود نمی‌دهند و در عوض از طریق کاهش قدرت خرید پولشان این موضوع را جبران می‌کنند. با این نگاه تورم نوعی ابزار مدیریت اقتصاد است. اتفاقا برخی می‌گویند که مالیات تورمی در برخی شرایط یکی از روش‌های مناسب مالیات‌گیری است. چرا که اولا هزینه‌ای برای شناسایی و جمع‌آوری مالیات به جامعه تحمیل نمی‌کند و ثانیا از هر کس به اندازه مصرفش مالیات می‌گیرد. در نتیجه افراد با مصرف بیشتر مالیات بیشتری می‌پردازند.
    با این وجود در مورد تاثیر درازمدت تورم بر توزیع درآمد بین صاحبان سرمایه و نیروی کار بحث باقی می‌ماند. دوستمان آقای احمد سیف هم مطلبی در این‌باره نوشته است که به نوعی مکمل بحث من و نگاه به مساله از زاویه دیگری خواهد بود.

  • رایحه‌ای از بهار ظاهرا

    رایحه‌ای از بهار
    ظاهرا گفته بودند در جلسه افتتاحیه کنفرانس «اسلام در یک دنیای پلوراستیک» که آدم‌هایی مثل کرزای و جلال طالبانی و شیرین عبادی و نسرین اقبال در آن سخنرانی دارند یک شخصیت مهم حضور خواهد داشت. علاوه بر رییس جمهور و وزیرخارجه اتریش تنها شخصیت دیگری که امروز در افتتاحیه سخنرانی می‌کند همین آقای سمت چپی است. می‌روم تا با دیدنش یاد نه سال پیش بیفتم. آن روز که اولین بار دفتر تحکیم در شب احیا برای سخنرانی دعوتش کرد و ما در هوای سرد زمستان نشستیم کف کوچه رجب‌بیگی و به سخنرانی وزیر سابق ارشاد در مورد آزادی گوش کردیم. همان جا بود که فهمیدیم این همان کسی است که باید کاندیدا شود و باید بهش رای داد تا ناطق و دار و دسته‌اش بر کشور حاکم نشوند. حیف که این اتریشی‌های بی‌نظم دعوت‌نامه مریم را به موقع ارسال نکردند و باید تنها بروم.

    پ.ت ۱، در حاشیه:
    ۱‌) خاتمی به شدت توسط دولت اتریش تحویل گرفته شده بود. ظاهرا برنامه سفرش خیلی فشرده بود و درست بعد از اتمام سخنرانی‌اش سالن را ترک کرد. وقتی رفت بیرون رفتم دنبالش و توانستم چند جمله‌ای باهاش حرف بزنم و برای آن هشت سال طاقت‌فرسا بهش خسته نباشید بگویم و بگویم که یاد نه سال پیش افتادم. پایین که رسید اسکورتی تقریبا معادل اسکورت یک رییس جمهور منتظرش بود.
    ۲) ترجمه انگلیسی حرف‌های خاتمی بسیار بد بود. خودش هم البته در زبان فارسی طولانی و آرام حرف می‌زند. به این اضافه کنید تفاوت بار معنایی زبان انگلیسی و فارسی را و نتیجه‌اش این می‌شد که بین هر جمله در ترجمه، کلی زمان خالی وجود داشت که ماجرا را خسته‌کننده می‌کرد. کاش خاتمی می‌توانست انگلیسی حرف بزند. تاثیرش بسیار بیشتر بود.
    ۳) خاتمی بسیار طولانی‌تر از بقیه مورد تشویق قرار گرفت. در مورد بقیه تشویق بیشتر جنبه تشریفاتی داشت ولی در مورد خاتمی ملت به وضوح و عمدی تشویقش می‌کردند. وقتی هم آمد بنشیند سه ردیف پشت سرش بلند شدند. در مورد بقیه چنین اتفاقی نیفتاد.
    ۴) شیرین عبادی جایی در سخنرانی‌اش گفت «وقتی اعراب بدوی دخترانشان را می‌کشتند…» و من منتظر بودم که ببینم عکس‌العمل عرب‌های توی سالن در مقابل این جمله چیست که دیدم مترجم اصلا ترجمه‌اش نکرد.
    ۵) نماینده کوفی عنان (اخضر ابراهیمی) در سخنرانی‌اش از خاتمی به خاطر پذیرفتن عضویت در گروه عالی گفتگوی بین ادیان تشکر کرد. پس این خبر شایعه نیست.
    ۶) شنیدن انگلیسی حرف زدن خاتمی بیرون از جلسه خیلی بامزه بود 🙂
    پ.ت ۲) نوشته‌های مریم در زمینه بحث فارسی حرف زدن خاتمی ۱ و ۲

  • دل نهادم به صبوری

    دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
    اگر بخواهم به خبرهایی که از کشورم می‌رسد و سخنان گهربار دولت‌مردان جدیدش اعتنا کنم و ذهن و دلم را به آن‌ها بسپارم باید آن‌چنان زانوی غم بغل کنم و آن قدر فشار تحمل کنم که دیگر رمقی برای هیچ کاری نداشته باشم. چه کنم که دلم آن‌جا است و نمی‌توانم بی‌اعتنا باشم. با این وضع هر لحظه باید تصور کنم این همان جایی است که دوست دارم برگردم و این‌ها آدمی‌هایی هستند که باید با آن‌ها سر و کله بزنم. ولی انگار این طوری نمی‌شود. باید یاد بگیرم که فرسوده نشوم. یاد بگیرم که سرم را بالاتر بگیرم و نگاهم را از روی این سال‌های خاکستری بگذرانم. به خودم می‌گویم مگر تجربه سال‌های دور را فراموش کرده‌ای؟ این نیز بگذرد. به امید چهار سال دیگر. به امید بهاری دیگر خودم را تسلی می‌دهم …

  • دادگاه اروپایی حقوق بشر روز

    دادگاه اروپایی حقوق بشر روز پنجشنبه ده نوامبر رای خود را در مورد دادخواست لیلا شاهین دانشجوی اخراجی رشته پزشکی دانشگاه استانبول صادر کرد. پس از صدور دستورالعملی در دانشگاه لیلا از حضور در امتحانات منع شده و سپس اخراج گردید. او شکایتی را نزد این دادگاه برده و بر اساس بندهایی از کنوانسیون حقوق بشر اروپایی استدلال کرد که این تصمیم دانشگاه تضییع کننده حق او در زمینه آزادی مذهب و تحصیل و عاملی برای تبعیض بین دانشجویان مذهبی و غیرمذهبی است.
    دادگاه دادخواست او را نپذیرفت و رای خود را بر عدم تعارض بین قانون دانشگاهی ترکیه و کنوانسیون حقوق بشر صادر کرد. خلاصه دلایل دادگاه عبارت بود از:
    ۱) ممنوعیت حجاب حقوق زنان بی‌حجاب را از طریق ممانعت از تحت فشار قرارگرفتن آن‌ها توسط دانشجویان محجبه حفظ کرده و به این ترتیب زمینه‌ای برای آزادی زنان در جامعه‌ای با بستر مذهبی گسترده فراهم کرده و موجب تشویق پلورالیسم مذهبی می‌شود.
    ۲) ممنوعیت حجاب امری الزامی برای حفظ نظام سکولار است که خود تضمین‌کننده ارزش‌های دموکراتیک به شمار می‌رود.
    این رای می‌تواند به عنوان یک رای مبنا برای موارد مشابه در سایر کشورهای اروپایی خصوصا فرانسه کار رود. دیده‌بان حقوق بشر نگرانی خود را از چنین رایی اعلام کرده است.
    دیروز می‌خواستم بپرسم کسی تا به حال استدلال قانع‌کننده‌ای در مورد ممنوعیت حجاب به چشمش خورده است؟ امروز این سوال را با اطمینان بیشتری می‌پرسم.

  • برش اول، نوشته وبلاگی: می‌نویسم

    برش اول، نوشته وبلاگی:
    می‌نویسم که یک خطای منطقی بزرگ این است که آدم به جای این‌که مقدمات یک استدلال را مورد نقد قرار دهد از این راه وارد شود که نتایج ناشی از استدلال را زیر سوال ببرد. به نظر من اگر مقدمات یک استدلال درست بوده و نتیجه نهایی هم با روش منطقی استنتاج شده باشد دیگر نتیجه هر چه باشد باید به آن تن داد. مثلا در مورد پست قبلی‌ام راجع به کمربندی ایمنی دوستی کامنت گذاشته بود که اگر این طوری باشد پس باید مصرف مواد مخدر هم آزاد باشد. جواب من این است که مستقل از این که نظر من در مورد آزادی مواد مخدر چیست، اگر واقعا مقدمات و روش استدلال آزادی کمربندی ایمنی در مورد مواد مخدر هم صادق باشد خب دلیلی برای ممنوع شدن آن وجود ندارد. این‌که آزادی مواد مخدر به نظر امر قابل قبولی نمی‌رسد نمی‌تواند به هیچ عنوان دلیلی برای رد استدلال‌های منجر به آن باشد. تنها راهش این است که مقدمات یا شیوه استدلال را زیر سوال ببرید.
    برش دوم، گفتگو با مریم
    مریم باید جنبه‌های مختلف ممنوعیت یا عدم ممنوعیت یک جور ماده مخدر شبیه به حشیش را در سمینارش بحث کند. من موضع مخالف ممنوعیت می‌گیرم و مریم موضع موافق آن. من دلیلی برای ممنوعیت مصرف حشیش نمی‌بینم. مریم استدلال می‌کند که چون مصرف حشیش در درازمدت باعث ضرر زدن به سلامتی جسمی و روحی مصرف‌کنندگان می‌شود دولت باید جلوی آن‌را بگیرد. من استدلال می‌کنم که اگر بخواهیم به این شیوه جلو برویم پس دولت حق دارد مصرف مشروبات الکلی، سیگار، غذاهای مضر، قلیان، نوشابه‌های قندی و خیلی چیزهای دیگر را هم ممنوع کند. چون آن‌ها هم در درازمدت به سلامتی افراد ضربه می‌زنند. مریم می‌گوید خب باید ممنوع کند. من هم می‌گویم تجربه دهه بیست آمریکا و قاچاق مشروب و باند الکاپون و نیز برخی کشورهای دیگر را فراموش نکن …
    برش سوم، توی راه دانشگاه
    به دو استدلال بالایی که هر دو با فاصله چند ساعت توسط خودم صادر شده فکر می‌کنم. وقتی در هر دو شیوه دلیل آوردنم دقیق می‌شوم به نظرم می‌رسد آدمی چه موجود فراموش‌کار و نادقیقی است. روش استدلالی را که خودش در نظر مردود می‌داند با اعتماد به نفس کامل در عمل به کار می‌گیرد و به روی خودش هم نمی‌آورد.

  • الان تقریبا شب شده و

    الان تقریبا شب شده و من هنوز تو دفترم نشستم و دارم با صدای آهنگ‌های توی سایت داریوش با مساله‌های اقتصاد خرد سر و کله می‌زنم. از ظهر تا حالا فقط سه تا حل کرده‌ام و یه چند ساعت دیگه باید بمونم تا همه را تموم کنم. وقتی به اون روزا فکر می‌کنم که تند و تند مساله حل می‌کردم دلم می‌گیره. راستش بعد از چند سال عادت کردن به حرف کیفی زدن و مطلب کیفی خوندن، حالا یه دفعه پریدن وسط یه سری درس تماما ریاضی محور اونم تو موسسه‌ای که سعی می‌کنه اثبات کنه از دانشگاه‌های خوب آمریکا چیزی کم نداره برام یه کم سخته. هر چند سخته ولی خوشایند هم هست. هر بار که یه مساله حل می‌کنم یا یه قضیه اثبات می‌کنم یا سعی می‌کنم یه مفهوم جبر یا توپولوژی را تو ذهنم جا بدم انگار که یه ذره از زنگارها و رسوب‌های ناشی از تنبلی ذهنی چند سال گذشته را پاک می‌کنم.
    با وجود همه این سختی‌ها چیزی که تو این سه ماه خوندم هنوز نه دید خاصی از اقتصاد بهم داده و نه کاربرد خاصی جایی داره. فکر کنم این سال اول را هم که بخونم از این جهت خیلی فرقی نکنه. اقتصاد در مقایسه با مدیریت که من قبلا خوندم درست اون طرف طیفه. بر خلاف مدیریت که خیلی شهودی است و همه چی توش درسته و هر چی استاد بگه تقریبا همه یا چیزی ازش می‌فهمن و یا توش صاحب‌نظرن، اقتصاد سخت و خشن و گاهی غیرقابل فهمه و معمولا هم توش شهود آدم یا غلطه یا از دقت کافی برای بیان علمی برخوردار نیست. یاد حرف دکتر طبیبیان افتادم که یه بار می‌گفت اقتصاد ادبیات نیست که هم این نظر توش درست باشه هم اون نظر، تو اقتصاد فقط یه نظر درسته! بدتر از همه این‌که درست برعکس مدیریت که می‌شه بین هر صفحه کتابش و یه پروژه تو بازار کار سریعا یه پل زد، درسای اقتصاد به تنهایی معمولا فاقد یه چشم‌انداز روشن و مشخص برای پول درآوردنه.
    با همه این‌ها من روز به روز خوشحال‌تر می‌شم که تصمیم‌گرفتم اقتصاد بخونم. هر چند بازده کوتاه‌مدت اقتصاد خوندن تقریبا نزدیک به صفره ولی به نظرم تو درازمدت و تو یه محیط جدی و رقابتی اثرات خودش را نشون می‌ده. باید صبر پیشه کنم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها