• زبان گفتگو مدت‌ها طول کشید

    زبان گفتگو
    مدت‌ها طول کشید تا زبان مناسب گفتگو با خارجی‌ها دستم بیاید. اوایل که می‌رفتم توی جلسه‌ها و سمینارها طبق معمول گیرهای فلسفی به ماجرا می‌دادم – مثل برخی نوشته‌های این وبلاگ – و قشنگ می‌دیدم که لب و لوچه‌ همه‌شان از شنیدن این سوال‌های بی‌ربط من آویزان می‌شود. به وضوح هم بداخلاقی نشان می‌دادند. مثلا یک‌بار جایی یه جلسه گذاشته بودند راجع به «مسوولیت اجتماعی شرکت‌ها» و آدم‌ها با حرارت داشتند راه‌کارهای عملی برای هماهنگی بیشتر و خلق هم‌افزایی را بررسی می‌کردند. من هم طبق معمول سوال از دید این‌ها احمقانه خودم را پرسیدم. گفتم این مسوولیت اجتماعی شرکت‌ها دیگر چه صیغه‌ای است. اگر شرکت از جیب سهام‌دارانش خرج کارهای بشردوستانه می‌کند که بی‌خود این کار را می‌کند و باید در مقابل کاهش سود آن‌ها پاسخ‌گو باشد. اگر هم یک‌جا خرج می‌کند که جای دیگر مستقیم و غیرمستقیم ازش پول دربیاورد که دیگر اسمش مسوولیت نیست، استراتژی بازاریابی و مدیریت روابط خارجی آن‌هم به زیرکانه‌ترین شیوه ممکن است. تا این را گفتم اخم همه‌شان رفت توی هم و حتی جوابم را هم ندادند. بگذریم که دو نفر بعد جلسه آمدند و گفتند که سوالت خیلی خوب بود و اتفاقا با هر دو شان هم دوستی خوبی به هم زدیم.
    این قضیه بارها تکرار شد تا نهایتا سرسختی خارجی‌ها در تحویل نگرفتن این جور سوال‌ها حتی من پر رو را هم از رو برد و نهایتا تسلیم شدم. در نتیجه تازگی‌ها یاد گرفته‌ام که زبان و عبارت‌های مورد علاقه این‌ها چیست و تا حد امکان باهاشان این طوری صحبت می‌کنم. به این دو نمونه مکالمه اخیر دقت کنید تا ماجرا دستتان بیاید. جمله‌ها را ترجمه نمی‌کنم تا روح قضیه حفظ شود. لطفا به انگلیسی بد من نخندید. قبلا که گفته بودم وضعم خوب نیست. ضمنا کلمه‌های جالب توجه برای این‌ها را آبی کرده‌ام.
    صحنه اول: داخلی، شب، رستوران ایرانی
    همسر یکی از دوستان هلندی‌ام: راستی اومدن به اتریش تجربه خوبی برات بود؟
    Man: Well! It was a useful exprience. Through that I learned to be more flexible and realized how to adapt myself to new situations …
    Hamsare Dustam: Exatcly …
    صحنه دوم: داخلی، عصر، همان سمینار کذایی اتحادیه اروپا
    Man : I beleive that EU should follow some more coherent and better- integrated global development strategies in order to address the issues such as the inequality … as well as tightening the connectios with the international organizations.
    Sokhanran: I do agree with you …
    هر دو جمله من برای این‌ها خیلی خوشایندتر از مدل قبلی حرف زدنم بود در حالی‌که به نظر خودم فقط مشتی حرف مفت کلیشه‌ای گفته بودم. ماجرا ظاهرا هم به کلمات و هم به نوع نگاه باز می‌گردد. به نظر من می‌رسد که این‌ها نوع نگاه مثبت و عمل‌گرا را دوست دارند و اصلا علاقه‌ای به مته به خشخاش گذاشتن روی مباحث ریز یا مناقشه‌برانگیز ندارند. به لحاظ زبان هم فهمیده‌ام که به مجموعه‌ای از کلمات علاقه‌ دارند و با آن‌ها خیلی به هیجان می‌آیند. البته چیز عیجیبی نیست. در ایران هم کلمه‌هایی مثل پایدار و هم‌افزایی و هماهنگی و راه حل بومی و جامع و کل‌نگری و … بسیار مورد علاقه شنونده‌ها است. من هم آن‌جا و هم این‌جا با این قضیه مشکل دارم. احساس می‌کنم این کلمه‌ها سخن را نادقیق و کش‌دار می‌کند جوری که همه را راضی کند و این درست نقطه مقابل دقیق حرف زدن است. دست آخر هم نمی‌فهمم که آیا من خیلی خنگم که معانی عمیق موجود در این نوع اصطلاحات و حرف زدن‌ها را درک نمی‌کنم یا مردم کمی سهل‌انگارند که دوست دارند با کلمه‌های زیبا ولی به نظر من فاقد بار معنایی خاص بازی کنند. شاید هم هر دو!

  • تا جایی که قدرت مجرد‌سازی ذهن

    تا جایی که قدرت مجرد‌سازی ذهن من اجازه می‌دهد می‌توانم بگویم کامنت‌های دوستان برای مطلب دعا را می‌توان حول دو محور اصلی طبقه‌بندی کرد:
    ۱) روابط جهان قطعی نیست و یا علم ما به آن‌ها محدود است. از کجا معلوم که دعای درویش خود جزیی از زنجیره علت و معلولی نباشد. مثلا آن‌گونه‌ای که نیوشا گفته اثری شبیه کار انرژی‌درمانی کاران داشته باشد.
    ۱-۱) نکته من: فکر می‌کنم بین قطعی بودن روابط علت و معلولی و قدرت کشف آن باید تفاوت گذاشت. علم انسانی امری غیرقطعی و نسبی است که دلیل اصلی آن محدودیت‌های ما به عنوان شناسنده است. این ربطی به این که به قول امین قوانینی در جهان حاکم باشد ندارد. این قوانین می‌تواند حاکم باشد و ما هرگز قادر به کشف کامل آن‌ها نباشیم. ولی به هر حال «قانون» هستند یعنی قرار نیست هر روز«به گونه‌ای» باشد. من تخصصی در فیزیک ندارم اگر اشتباه می‌کنم لطفا یکی از متخصصین تصحیح کند. تا جایی که از دوستان فیزیک‌دانم یاد گرفته‌ام اصل عدم قطعیت هایزنبرگ بیش از این‌که پدیده‌ای معطوف به هستی‌شناسی مساله باشد به معرفت‌شناسی بر می‌گردد. یعنی صحبت از این‌ می‌کند که سرعت و اندازه حرکت را نمی‌توان هم‌زمان با دقتی بیش از یک عدد خاص «اندازه» گرفت. این‌گونه که من می فهمم این مساله به شناخت ما مربوط می‌شود نه به طبیعت پدیده و لذا رافع مساله اصلی نیست.
    ۱-۲) سوال من: اگر دعای درویشان هم می‌تواند یکی از علت‌های پدیده‌ها باشد (به موازات سایر عوامل) که همان‌طور که هژیر و حامد.ع و آنته و رویا و بقیه گفته‌اند در برخی موارد اثر کند، آن‌وقت ما باید هر از چند گاهی با آن‌ها مواجه شویم. هر کدام از ما در طول عمرمان هزاران مشاهده دقیق داریم و روزانه میلیون‌ها دعا در جهان مستجاب می‌شود که نهایتا باید راه خود را از بین مکانیسم‌های مادی پیدا کند. پس احتمالا هر یک ما باید در طول مشاهدات عمرمان شاهد چند تا اتفاق عجیب باشیم که در واقع تحقق همان حالت‌های استثنایی علت و معلول است. مثلا یک‌بار ببینیم آب خالص در سطح دریا در ۱۰۱ درجه می‌جوشد یا ترکیب سدیم و کلر به جای نمک شکر تولید می‌کند. آیا هرگز چنین چیزی دیده‌ایم؟
    ۲) دعا وسیله تصمیم خداوند نیست بلکه عامل تحقق اراده او است. یعنی خداوند از قبل مقرر کرده‌ بود که هواپیما سقوط نکند و دعای درویش صرفا وسیله‌ای بوده است.
    ۲-۱) سوال قدیمی من: اگر این طور است واقعا چه نیازی است به دعای ما؟ واقعا اگر دعا صرفا وسیله‌ای بیش نیست که فقط واسطه تحقق اراده‌ای قبلی است پس این همه توصیه‌ها به دعا و نیایش برای بهبود امور در طیف وسیعی از ادیان ابراهیمی و شرقی برای چیست؟ سال‌ها پیش از خودم می‌پرسیدم که مگر نمی‌گوییم خدا مهربان و خیرخواه است پس این دعا که «تقدیر من را آن‌گونه که خود صلاح می‌دانی برقرار کن» چه معنایی دارد؟ مگر خداوند قرار است تقدیر من را آن‌گونه که صلاح نمی‌داند مقرر کند؟
    ۲-۲- جواب جواب من: دعا می‌تواند روی اراده خدا اثر ‌کند برای این‌که با دعا کردن خود فاعل دعا در وضعیت جدیدی قرار می‌گیرد (به قول دین‌داران به خدا نزدیک‌تر می‌شود) و لذا احتمال این‌که مورد لطف بیشتری از سوی مخاطب دعا قرار بگیرد افزایش می‌یابد. پس دعا کردن امری مفید است. با این تعبیر جواب سوال ۲-۱ تا حدی داده می‌شود ولی معمای درویش و هواپیما برای من با همان شدت برقرار می‌ماند چرا که باز هم باید اتفاقی بیفتد تا هواپیما سقوط نکند.
    امیدوارم اگر در بین کامنت‌های قبلی نظر دیگری بود که در این طبقه‌بندی گنجانده نمی‌شود دوستان تذکر دهند.

  • رفته بودم سمیناری در باب

    رفته بودم سمیناری در باب نقش اتحادیه اروپا در نظم آینده جهانی را گوش کنم. محور اصلی حرف‌های سخنران این بود که اروپا بر خلاف آمریکا که یک نهاد جنگ‌طلب است استراتژی خود را بر مبنای گسترش تمدن تنظیم کرده و معتقد است که صلح و همکاری چندجانبه و تجارت تضمین‌کننده منابع کشورهای اروپایی است. سخنران انگلیسی درست در پایان حرفش گفت البته مورد ایران که مذاکرات سه کشور اروپایی با آن دچار شکست شد تردید‌هایی را در مورد کاربردی بودن این استراتژی در تمامی موارد ایجاد کرده است. می‌گفت منتقدین می‌گویند استراتژی اروپا که مبتنی بر مذاکره بر سر روابط تجاری بود حداقل در مورد ایران که “خشونت نظامی” یکی از گزینه‌های مطرح برای حل مساله آن است جواب نداده است و لذا باید استراتژی‌های دیگری را هم در نظر داشت …

  • دین‌داران در باب «دعا» عقیده‌ دارند

    دین‌داران در باب «دعا» عقیده‌ دارند که:
    ۱) دعا می‌تواند باعث تاثیر در امور عالم شود. پس امری واقعی است و افرادی وجود دارند که دعایشان در تغییر پیشامد‌های این دنیا موثر است.
    ۲) دعا باعث نمی‌شود امور از مسیر عادی خود خارج شوند. مثلا هیچ دعایی باعث نمی‌شود آب خالص در سطح دریا در ۱۰۱ درجه بجوشد و گرنه اسم آن معجزه می‌شود و نه دعا. در واقع دعا از طریق روند عادی امور محقق می‌شود.
    ۳) توضیح دقیق‌تری برای مورد ۲ این‌که خداوند علاقه ندارد نظم عادی علت و معلولی عالم را بر هم زند جز در موارد بسیار خاص که همان معجزه است. این در حالی‌ است که روزانه میلیون‌ها دعا در جهان رخ می‌دهد و تاثیراتی بر جای می‌گذارند. خود این نشان می‌دهد که دعا باعث به هم ریختن نظم نمی‌شود و گرنه هر روز باید شاهد هزاران اتفاق عجیب می‌بودیم.
    برای ادامه بحث بیایید فرض کنیم رابطه تمامی متغیرهای جهان را فرموله کرده باشیم. در نتیجه می‌دانیم جهان در لحظه بعد در وضعیتی قرار می‌گیرد که تابعی از وضعیت تمام متغیرهایش در لحظه قبل است و نیز می‌دانیم که بر اساس فرض بندهای دو و سه قرار است نظم علت و معلولی عالم به هم نخورد یعنی این رابطه همیشه (حتی با وجود دعا) برقرار می‌ماند.
    اگر موارد فوق را قبول دارید به این مثال دقت کنید:
    «هواپیمایی در حال سقوط است و درویشی مستجاب‌ الدعوه در بین مسافران است. اگر درویش دعا نکند هواپیما قطعا سقوط خواهد کرد. درویش دعا می‌کند و هواپیما از سقوط نجات پیدا می‌کند.» بر اساس بند یک ما دین‌داران معتقدیم که چنین داستانی محال نیست و امکان‌پذیر است. شاید همه‌مان انواعی از آن‌را تجربه کرده باشیم. حالا بیاید روی ماجرا کمی دقیق شویم. برای این که هواپیمایی که در حال سقوط بود سقوط نکند باید اتفاقات واقعا فیزیکی در عالم رخ دهد. مثلا باد قوی بیاید که آن‌را در هوا نگه دارد. یا چرخ‌دنده‌ای که گیر کرده بود آزاد شود یا خلبانی که بی‌هوش شده بود دوباره به هوش آید و الخ. خود این اتفاقات معلول زنجیره‌ای از اتفاقات فیزیکی دیگر در عالم هستند. مثلا برای این‌که باید بیاید باید دمای جایی از زمین تغییر کند و برای این که دما تغییر کند باید ابرها کنار روند و همین طور تا به آخر. یعنی هر تغییری خود نیازمند تغییر در علت آن است و همین طور به آخر. از سوی دیگر دعای درویش باعث می‌شد تا چند اتفاق فیزیکی جدید در عالم رخ دهد که بدون این دعا رخ نمی‌دادند. یعنی با این دعا وضعیت آینده سیستم عالم از S1 (این که باد نیاید یا چرخ‌دنده گیر کند) به S2 (آمدن باد و آزاد شدن چرخ‌دنده و …) تغییر یافت بدون این‌که درویش کوچک‌ترین تغییر فیزیکی در عالم صورت دهد. او تنها کاری کرد که کرد یک دعای معنوی بود. این به این معنی است که دعای معنوی او باید جایی «رابطه علت و معلولی» موجود در عالم را به هم ریخته باشد که بدون تغییر فیزیکی وضعیت جهان تغییر کند یعنی فی‌المثل بدون گرم و سرد شدن هوا باد بیاید. پس ما به تناقضی در فرضیات سه‌گانه‌مان رسیدیم.
    سال‌ها است که من هرچه به ذهنم فشار می‌آورم نمی‌توانم بفهم تاثیر متافیزیک روی فیزیک چگونه اتفاق می‌افتد.

  • قبلا گفتم که ضعف زبان

    قبلا گفتم که ضعف زبان یک مانع برای حضور متخصصان ایرانی در عرصه بین‌المللی است. حرفم را باید این طور بسط بدهم که ماجرا فقط مربوط به ضعف دانش زبان نیست بلکه زبانی که نوشته‌های معمولی متخصصان به آن زبان منتشر می‌شود هم مهم است. روشن‌تر بگویم. زبان رسمی تقریبا تمامی کشورهای آفریقایی انگلیسی یا فرانسه است. در آمریکای لاتین همه اسپانیولی می‌نویسند -غیر از برزیل- و خیلی از کشورهای شبه قاره هند هم زبان کاری‌شان انگلیسی است. چیزی که خودم دیده‌ام این است که وقتی طرف به یکی از سه زبان بین‌اللملی و خصوصا انگلیسی کار معمول و روزمره خودش را انجام می‌دهد تمامی کارهای عادی‌اش هم عملا وارد رزومه بین‌المللی‌اش می‌شود بی‌آن‌که لزوما نوشته‌اش یک مقاله علمی باشد یا در جای معتبری چاپ شده باشد. در مقابل فرض کنید بخواهیم چند تا اقتصاد‌دان ایرانی را از طریق جستجوی اینترنتی پیدا کنیم. فکر کنم مثلا غنی‌نژاد که یکی از پرنوشته‌‌ترین‌ها است حتی یک نوشته قابل فهم برای یک فرد خارجی نداشته باشد که بتواند عرضه کند. در حالی‌که همین آدم اگر در هندوستان کار می‌کرد و همین حرف‌ها را می‌زد الان کلی کار روی وب داشت. دیروز از آن جلسه‌های کاری داشتیم که باید تعدادی آدم حرفه‌ای و اجرایی از کشورهای در حال توسعه پیدا می‌کردم و دعوتشان می‌کردم. در جستجوها هیچ کسی از ایران یافت نشد برای این‌که متخصصان غیردانشگاهی ایرانی معمولا رزومه انگلیسی روی وب نمی‌گذارند و اصولا هم چیزی به انگلیسی ننوشته‌اند که کسی بتواند توانایی‌شان را ارزیابی کند. در حالی‌که کلی هندی‌ و کنیایی‌ و بنگلادشی‌ و زیمبابوه‌ای و … پیدا کردم و دست آخر از بین آن‌ها دعوت کردیم.

  • «عبدالمطلب خطاب به ابرهه: من نگران شترهای خودم هستم، کعبه

    «عبدالمطلب خطاب به ابرهه: من نگران شترهای خودم هستم، کعبه را خدایی هست که محافظتش می‌کند.»
    من به این موضوع که کسی بگوید کار خیری انجام داده و برای آدم نیازمندی که بیکار بوده کار پیدا کرده است با تردید کامل نگاه می‌کنم. برای این‌که به نظرم می‌رسد که طرف به دوست و آشنا سپرده و بلاخره او را سر شغلی گذاشته است. ولی با این کار خیرش در واقع یک نفر دیگر که او هم می‌خواسته این کار را بگیرد و به آن نیاز داشته را بیکار نگه داشته‌ است. فی‌الواقع کار خیر ما این است که خیالمان را از بابت وضعیت کسی که جلوی چشممان است راحت می‌کنیم و در عوض جلوی بهتر شدن وضعیت یک نفر دیگر را که نمی‌شناسیم می‌گیریم. این بازی یک بازی جمع صفر است. برای این‌که تعداد شغل‌ها در جامعه ثابت است و ما با این کار خیرمان معمولا شغل جدیدی خلق نمی‌کنم فقط جای دو بیکار را عوض می‌کنیم. وقتی خوب دقیق می‌شوم می‌بینم تعداد این تیپ کارهای به ظاهر خیر که مجموع درد و رنج بشریت را تقریبا تغییر ثابت نگاه می‌دارد خیلی زیاد است. آن قدر زیاد که شاید قسمت عمده کارهای خیر ما را تشکیل دهد. تصور داشتن ایده‌ و برنامه‌ای برای بهبود وضع انسان‌ها معمولا توهمی بیش نیست. به این ماجرا که فکر می‌کنم اهمیت این گفته نغز سروش که بشر بهتر است «دعوی خدایی کردن و تغییر امور عالم» را نداشته باشد و به همان بندگی خودش بچسبد برایم آشکارتر می‌کند.

  • خبر ایسنا کوتاه بود: «کمیسیون برنامه

    خبر ایسنا کوتاه بود: «کمیسیون برنامه و بودجه در جلسه امروز خود واردات بنزین از محل بودجه عمومی، شرکت‌های وابسته و حساب ذخیره ارزی را ممنوع کرد.»
    دوستان اقتصاددان مجلس احتمالا حواسشان نیست که وقتی قیمت بنزین را ثابت نگاه می‌دارند و واردات آن را ممنوع می‌کنند نتیجه‌ای جز کمبود به وجود نمی‌آید. به این دلیل ساده که تقاضای بنزین تغییر نمی‌کند ولی عرضه آن به شدت کم می‌شود. نمایندگان عزیز به جای این‌که مساله را از راه درستش حل کنند (اصلاح قیمت) هی باید دور خودشان بچرخند و راه‌های عجیب پیشنهاد کنند. با این پیشنهاد جدید اتفاقات جالبی رخ می‌دهد:
    ۱) احتمالا برای فروش بنزین سهمیه تعیین خواهد شد. این باعث می‌شود افراد از الان بدانند که سال بعد بنزین کالای کمیابی خواهد بود و با خرید آن در سال جاری دست به ذخیره آن خواهند زد. مطمئن باشید از همین فردا مافیاهای مختلف دست به کار ساختن مخازن زیرزمینی و احتکار بنزین خواهد شد. چه تجارتی سودآورتر از آن. لذا منتظر افزایش ناگهانی مصرف بنزین در ماه‌های باقی‌مانده سال باشید. علاوه بر آن باید شاهد حوادث متعدد ناشی از ذخیره‌سازی بنزین در منازل باشیم.
    ۲) کسانی که به هر دلیل تقاضای بنزین بالاتری دارند مثلا محل کار و منزلشان دور از هم است یا اهل گشت و گذار و مسافرت هستند با کمبود بنزین مواجه خواهند شد و کسانی که مصرف کم‌تری دارند مثلا بازنشسته‌هایی که زیاد از ماشین استفاده نمی‌کنند با مازاد آن. لذا بازار سیاه خرید و فروش بنزین یا کارت هوشمند آن به راه خواهد بود.
    ۳) همه ما می‌دانیم که شبکه حمل و نقل عمومی به یک‌باره رشد نخواهد کرد و این کار مستلزم سال‌ها وقت است. در این مدت رفاه عده زیادی از شهروندان جامعه که برنامه زندگی‌شان را بر اساس حمل و نقل با خودرو شخصی و لذا مصرف بنزین بالا تنظیم کرده‌اند به شدت افت خواهد کرد. توجه داشته باشید که مصرف بنزین بالا لزوما چیز بدی نیست. آن‌چیزی که بد است فروش بنزین یه قیمتی کم‌تر از قیمت واقعی (قیمتی که ملاحظات زیست‌محیطی را هم دربر دارد) است.
    ۴) بساط آشنابازی و رشوه‌دهی برای خرید کارت بنزین اضافی یا هر روش دیگری که بنزین بیشتری به دست مردم برساند به راه خواهد افتاد. نتیجه آن تشدید شدید فساد اداری است.
    ۵) شبکه‌ای قوی بین پمپ‌بنزین داران و توزیع‌کنندگان بنزین و کارمندان مسوول کنترل سهمیه فروش راه خواهد افتاد تا زیرزیرکی مقداری از بنزین ارسال شده به هر پمپ بنزین از بازار آزاد سودآور سر دربیاورد.
    ۷) آن فیلم فرانسوی معروف یادتان هست که زمان جنگ جناب بقال مخلوط شیر و آب تحویل مشتریانش می‌داد. وقتی قیمت بنزین بازار آزاد لیتری چند صد تومان باشد چرا پمپ‌بنزین داران و رانندگان نفت‌کش نخواهند مخلوط گازوییل و آب و بنزین تحویل مردم بدهند؟
    ۸) …
    خیلی دردناک است که بعد از گذشت ۱۷ سال از پایان جنگ و ۱۵ سال از فرو ریختن بلوک شرق کشوری با اقتصاد رو به رشد باید شاهد کمبود بنزین و صف و بازارسیاه باشد. نظریه بهبود پارتو این‌جا به کار می‌آید. مجلس بهتر است قانون فوق را اصلاح کرده و واردات «بنزین یارانه‌ای» را ممنوع کند. این طوری هر کس که مصرف بالاتری داشت می‌تواند قیمت واقعی بنزین را بدهد و از رانندگی لذت ببرد. بقیه هم که همان سهمیه بنزین ارزان گیرشان می‌آید و وضعشان فرقی نمی‌کند. این سیاست بهینه نیست ولی از قانونی که تصویب کرده‌اند خیلی بهتر است. تازه یک سیاست هوشمندانه برای افزایش تدریجی قیمت بنزین هم هست.

  • اصول‌گرایی اقتصادی همکاری داشتم که

    اصول‌گرایی اقتصادی
    همکاری داشتم که حقوق خوانده بود. یک‌بار صحبت از طلاق توافقی شد – طلاقی که هر دو طرف راضی هستند- و او برایم توضیح داد که حتی در این صورت هم طرفین باید به دادگاه خانواده مراجعه کنند. گفتم این مخالف حقوق اولیه انسان‌ها است. وقتی دو نفر تصمیم دارند با هم زندگی نکنند (یک مساله کاملا شخصی) به نهاد‌های دیگر چه مربوط است که در کار آن‌ها دخالت کنند؟ گفت برای این‌که طلاق به نفع جامعه نیست و دادگاه دارد سعی می‌کند جلوی آن را بگیرد. گفتم نظر تو هم همین است؟ گفت من هم کاملا با این ایده موافقم. این حرفش جرقه سوالی مهم در ذهن من شد که تا مدت‌ها ادامه داشت و موضوع بحث داغی با همه دوستان حقوق‌دانم بود: «آیا وظیفه حقوق‌دانان توجه به جنبه‌های اجتماعی مساله است یا دفاع از حقوق اساسی انسان‌ها؟»
    جواب‌هایی که گرفتم یکی نبود و من البته روی نظر خودم محکم ماندم. به نظر من کار حقوق‌دان تنها و تنها اطمینان از برقراری نظم و قانون و نیز دفاع از آزادی‌ها و حقوق‌ اساسی انسان‌ها است. حقوق‌دان نباید دل‌نگران جنبه‌های اجتماعی مساله باشد. لذا به نظر من در قضیه دادگاه خانواده دوست من باید به جای توجه به تبعات اجتماعی طلاق و دفاع از دخالت حکومت در آن باید به موضوع آزادی‌های اساسی توجه می‌کرد. این حرف من به این معنی نیست که کسی نیست یا نباید که نگران ابعاد اجتماعی یا تبعات دیگر مسایل حقوقی باشد. این کار طبیعتا در جامعه صورت می‌گیرد و کسان دیگری مثلا جامعه‌شناسان یا نمایندگان مجلس به این ابعاد توجه می‌کنند. حرف من این است که هر کس باید به ارزش‌های حرفه خود بچسبد تا این تعادل به دست آید. اگر حقوق‌دان هم ساز مصلحت بزند دیگر کسی نیست که از حقوق و اصول دفاع کند. در نهایت هم ترکیبی از تمامی این ارزش‌ها است که تعیین کننده نظام حقوقی جامعه است.
    در مورد اقتصاد هم به نظر من می‌رسد که باید چنین کرد. وقتی در نوشته‌هایم از قیمت یا مالکیت خصوصی یا آزادسازی صحبت می‌کنم واقعا این طور نیست که متوجه جنبه‌های دیگر مساله نباشم. راستش را بگویم اتفاقا این کار راحت‌تری است که همزمان انواع ابعاد را در نظر بگیریم و دست آخر هم هیچ حرف روشن و بحث برانگیزی نزنیم. همانند قضیه حقوق‌دانان، اقتصادخوانده‌ها هم باید مبلغ ارزش‌های خودشان یعنی چیزهایی مثل عقلانیت، رقابت و درستی قیمت‌ها باشند. این موضوع خصوصا در جامعه ایران که اصولا این مفاهیم در آن به شدت کم‌رنگ یا دستمالی شده است اهمیت دوچندانی می‌یابد. قضیه شبیه مورد قاضی است که وقتی فی‌المثل حکم قصاص قاتلی را می‌دهد ابدا نباید به این توجه کند که آیا این قاتل با نقشه قبلی این فرد را کشته یا در اثر یک لحظه عصبانیت ناشی از تصادف ماشین شی سنگینی‌ را بر سر او کوفته یا بر اساس اعتقاداتش این کار را کرده و یا به این خاطر که ازش طلبکار بوده و پولش را نمی‌داده است. قاضی حتی به این استدلال هم که اگر بسیاری از ما هم جای او بودیم همین کار را می‌کردیم توجه نمی‌کند و حکم قتل عمد را به یکسان صادر می‌کند.
    اقتصادخوانده‌ها هم وقتی فی‌المثل درباره آزادسازی یا تعدیل صحبت می‌کنند نقش همان قاضی را دارند که باید روی احساسات خودش پا بگذارد و گاه با چشم اشک‌بار حکم بدهد. همانند قانون مجازات که آن‌را فقط قضات تدوین نمی‌کنند و قانون در واقع نقطه تعادل دیدگاه‌های مختلف است سیاست‌های اقتصادی هم فقط دست‌پخت اقتصاددان‌ها نیست. روزنامه‌نگارها، نمایندگان حامی مردم در مجلس، نهاد‌های امنیتی، مدیران دولتی که نگران رای خود در انتخابات بعدی هستند، جامعه‌شناسان و الخ نیروی کافی برای راندن سیاست‌ها به سمت دیگر را وارد می‌کنند. لذا من از این دفاع می‌کنم که ما باید سر طناب را از این سمت خیلی محکم بکشیم که لااقل نقطه تعادل جایی خیلی پرت نرود. به این هم توجه داشته‌ باشید که وقتی چیزی می‌نویسیم در مورد مساله واقعی تصمیم نمی‌گیریم. ماجرا بیشتر جنبه تبلیغ نوعی نگاه را دارد که باید منطق آن برای خوانندگان آشکار شود.

  • در این یک سال و

    در این یک سال و اندی به طور متوسط هر سه ماه یک‌بار رفته‌ام ایران. در سفر هم معمولا دو تا چمدان را خالی می‌برم و پر برشان می‌گردم که اصولا یکیش مملو از خوردنی‌های اعطایی از سوی مامان‌ها است و یکی دیگر هم پر از کتاب. در این بین انتشارات خوارزمی یکی از مراکز عمده خرید کتاب‌هایم است. از همان بار اول یاد گرفته‌ام که برای تسریع امور صاف بروم سراغ مسوولان غرفه کتاب‌های ادبی‌شان. بچه‌های خوبی هستند و من هم برای این‌که حداکثر کمک را ازشان بگیرم باید داستان همیشگی را تکرار کنم: «آقا کتاب ادبی جدید چی دارین؟» و بعد بلافاصله برای این‌که با پیشنهاد‌هایی در زمینه کتاب‌های آگاتاکریستی و دانیل استیل وار مواجه نشوم مجبور می‌شوم با کلی خجالت توضیح بدهم که ساکن خارج از کشورم (چقدر لوس است این جمله) و هر چند ماه یک‌بار یک سری کتاب می‌برم و خواهش می‌کنم بهم در انتخاب کمک کنند. برای راحت شدن کار هم البته توضیح می‌دهم که مثلا با کارهای انواع اف‌ ها مثل دکتروف و ناباکوف و بولگاکف و سایر غیر اف‌ ها مثل بل و سلین و مارکز و همینگوی و جامپالیری حال می‌کنم و در عین حال این قدر هم سرم توی کار نیست که بدانم دقیقا چه کتابی می‌خواهم. این توضیح را که می‌دهم سیل پیشنهاد‌های مفید به سویم سرازیر می‌شود. تجربه می‌گوید هر سه مرد جوانی که مسوول این غرفه هستند واقعا مشاوران خوبی برای انتخاب کتاب هستند. تقریبا همه کتاب‌های پیشنهادی‌ را دوست داشتم. همیشه هم با هم رفیق شدیم و درباره نویسنده‌ها و اوضاع و احوال کلی گپ زده‌ایم.
    این وسط ماجرای کتاب‌های تکراری هم بامزه است.هرچند که همیشه به آقای فروشنده توضیح می‌دهم که هم‌خانه‌ای دارم که یکی از حرفه‌ای‌ترین خواننده‌های کتاب‌های ادبی است و لذا احتمالا در آخرین سفرش همه کتاب‌های جدید به دربخور را خریده و ما الان در خانه داریمش ولی بازم هم کتاب تکراری به تورم می‌خورد. فکر کنم تا حالا دستتان آمده که مریم بر خلاف من آدم خیلی منظمی است و طبعا کتاب‌هایش را هم کاملا با دقت انتخاب می‌کند. لذا قاعدتا کتاب‌های خیلی خوب را خریده و بی‌خیال بقیه شده است. مشارکت من هم باید همین کتاب‌هایی باشد که او نخریده. با این وجود هر دفعه بیست درصدی از کتاب‌هایی که خریده‌ام تکراری‌ است و هربار هم در نگاهش می‌خوانم که بابا قبل خریدن یه مشورتی با من می‌کردی! جدیدا البته نگرانی‌های خانواده ما از این بابت کم شده چون مریم را قانع کرده‌ام که کتاب‌های تکراری را دست نخورده نگه می‌داریم و به دوستان هدیه می‌دهیم. در این برهوت کتاب فارسی چه کاری بهتر از این. با این ترفند خیالم راحت است که ریسک خرید کتاب تکراری را به صفر رسانده‌ام.
    چون فرآیند خرید کتاب‌های خوب بازده نزولی به زمان دارد یعنی هر بار سخت‌تر می‌شود مجبورم کتاب‌های قدیمی را هم مد نظر قرار دهم. «مرشد و مارگریتا» را هشت سال بود که می‌خواستم بخوانم و هیچ وقت قسمت نمی‌شد. این اواخر یک مانع ذهنی‌ هم داشتم. کتاب را تو کتابخانه ایرانمان (که الان تبدیل به کارتن‌های توی زیرزمین شده) داشتیم و خرید مجددش سوتی بزرگی بود ولی خب بلاخره خودم را قانع کردم و جزو کتاب‌های این بار انتشارات خوارزمی دوباره خریدمش. دیشب در مسیر تهران-استامبول-وین خواندمش و کلی سرحال آمدم. نتیجه‌گیری فلسفی که بعد از خوردن صبحانه هواپیمای دوم داشتم این بود که محصولات فرهنگی خوب و اصیل چقدر می‌تواند وضع زندگی آدم را بهتر کنند. واقعا اگر آدم می‌توانست همیشه یک رمان عالی در دست خواندن داشته باشد تحمل اوضاع چقدر آسان‌تر بود.
    پ.س: انگار دامنه فیلترینگ به خانه ما هم کشیده شده چون نه من و نه مریم نمی‌توانیم وبلاگمان را پینگ کنیم. یعنی پینگ می‌کنیم ولی توی لیست بالا نمی‌رود. فکر کنم با آی.پی ما مشکل دارد چون می‌بینم بقیه مشکلی ندارند. می‌شه خواهش کنم از خوانندگان که اگر کسی حال داشت یه پینگ بکنه این وبلاگ را ببینیم مشکل حل می شه یا نه؟ تیتر وبلاگ ‍chaay است.

  • قیمت منطقه‌ای آب آیا قیمت

    قیمت منطقه‌ای آب
    آیا قیمت آب باید در شهرهای مختلف ایران یک‌سان باشد؟ فکر کنم کم‌تر کسی پیدا شود که این حرف من را که«این قیمت باید کاملا متفاوت باشد» را قبول داشته باشد. داشتم روی همان پروژه کذایی آب و فاضلاب کار می‌کردم که به این نتیجه رسیدم که از این زاویه کم‌تر به مساله نگاه شده است. در واقع قیمت‌گذاری آب ( و سایر محصولات دولتی مثل بنزین و بنزین) در بهترین حالت خود هزینه‌های تولید را در نظر می‌گیرد. یعنی اگر دولت و مجلس تمام استدلال‌های شرکت‌های آب و فاضلاب را بیذیرند حداکثر حاضر خواهند هزینه‌های مربوط به تصفیه و انتقال و نگهداری زیرساخت‌ها را در قیمت آب منعکس کنند. چون این هزینه‌ها احتمالا در شهرهای مختلف کمابیش یک‌سان – دقت کنید می‌گویم کمابیش – است به نظر ایشان قیمت در‌ شهرهای مختلف باید در یک حول و حوش باشد. با همین فلسفه است که برای آب در بودجه سالیانه تعرفه تعیین می‌شود.
    در این بین چیزی که اصلا مورد توجه قرار نمی‌گیرد موضوع قیمت خود آب خام است. بر اساس همان جمله مورد علاقه من یعنی «قیمت باید منعکس‌کننده کمیابی یک کالا باشد» قیمت آب در هر شهری باید علامت مناسبی به شهروندان در مورد میزان آب در دسترس در آن ناحیه ارائه بدهد. با این فلسفه قیمت آب مثلا در زاهدان و یزد نباید با رشت یا ارومیه برابر باشد. در شهرهایی که نسبت منابع آب به جمعیت کم است قیمت باید به اندازه کافی بالا باشد.
    این حرف من ممکن است برای بسیاری عجیب و برای «عدالت‌خواهان» و «طرفداران مردم» حتی بی‌رحمانه به نظر برسد ولی به باور من این ماجرا همانند خیلی از واقعیت‌های جهان بیرون موضوعی است که کاملا «واقعیت» دارد و اگر امروز در موردش سهل‌انگار باشیم فردا باید بی‌رحمی واقعیت را با تمام وجود حس کنیم. منطق من ساده است. وقتی قیمت آب را در دو شهر که سرانه منابع آب کاملا متفاوتی دارند یک‌سان تعیین می‌کنیم در واقع داریم علامت‌های یک‌سانی از دسترس بودن آب را به شهروندان هر دو شهر منتقل می‌کنیم. این در حالی‌ است که آب کالایی نیست که بتوان به راحتی برق وسوخت آن‌را بین مناطق مختلف انتقال داد و در نتیجه کمیابی منطقه‌ای برای آن معنی نداشته باشد. فی‌المثل اگر زاهدان و حوزه‌های آب‌ریز اطراف آن ظرفیت آبی محدودی داشته باشد نمی‌توان در عمل و به راحتی این ظرفیت را افزایش داد. به عبارت دقیق‌تر این کار آن‌قدر پرهزینه خواهد بود که عملا غیرممکن می‌شود. در نتیجه ظرفیت آبی هر منطقه در عمل تقریبا ثابت است.
    در این بین با کم‌تر نگاه داشتن قیمت آب به نسبت کم‌یابی آن، علاوه بر این که به مصرف‌کنندگان فعلی علامت می‌دهیم که می‌توانند به اندازه دل‌خواه (یا حداقل به اندازه شهروندان شهرهای پرآب) آب مصرف کنند به ساکنان بعدی شهر هم اعلام می‌کنیم که این شهر همان‌قدر با محدودیت منابع رو به رو است که سایر شهرها. با چنین علامتی باعث می‌شویم که در نهایت رشد جمعیت آتی شهر کم‌یابی سرانه منابع آب را مرتبا بیشتر و بیشتر کند تا جایی که مصرف به جایی برسد که حتی تمام آب موجود در آن منطقه قادر نباشد حداقل‌ نیازهای شهروندان را برآورده کند. لطفا سعی نکنید واقعیت مساله را از طریق مطرح کردن راه‌حل‌های مهندسی مثل کاهش مصرف سرانه یا تصفیه و استفاده مجدد آب فراموش کنید. همه این راه‌حل‌ها – صرف‌نظر از هزینه‌هایش – سقف و حدی دارد و تنها بروز مساله را به تاخیر می‌اندازد. مهار رشد جمعیت در آن منطقه و در نتیجه مهار رشد مصرف در درازمدت تنها کار واقعی است که جلوی بی‌آبی را می‌گیرد. قیمت‌های محلی آب یکی از ابزارهایی است که به انسان‌ها می‌گوید این منطقه برای سکونت مناسب نیست.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها