• انگلیسی دردسر همیشگی من انگلیسی

    انگلیسی دردسر همیشگی
    من انگلیسی را به شیوه خاص خودم و تقریبا بدون حضور در کلاس یاد گرفته‌ام و لذا دانش انگلیسی‌ام نوعی پستی و بلندی دارد. یعنی یک چیزهایی را خیلی خوب بلدم و یک‌جاهایی حسابی می‌لنگم (مثلا در تلفظ‌ها یا اسلنگ‌ها). در این بین یک تجربه جالب برای من یاد گرفتن لغت‌های روزمره بود. مدتی بود که همش با خودم کلنجار می‌رفتم که چطور باید لغات مورد نیاز برای گفتگوهای روزانه پیچیده را یاد گرفت. کتاب‌های عمومی که می‌خواندم و روش معمول آموختن از متن (هم به معنای متن نوشتاری و هم گفتاری) چندان برایم مفید نبود یعنی یک چیزهایی را یاد می‌گرفتم و یک چیزهایی جا می‌ماند. تا این‌که فهمیدم ماجرا جواب ساده‌ای داشته که من از آن غافل بودم. دیدم که کتاب‌هایی هستند که اکثر لغات معمول در نهاد‌های مختلف مثل دادگاه و پزشک و بانک و فرودگاه و کلمه‌های مربوط به بیان احساسات و توصیف شرایط و آب و هوا و مدیریت جلسات و گفتگو پای تلفن و غیره را به صورت منظم توضیح داده‌اند. در واقع یکی دو تا آخر هفته کافی است تا آدم هر یک از این نوع کتاب‌ها را بخواند و طیفی از این لغات را که هم برای مکالمه و هم برای خواندن روزنامه‌ها و مجله‌ها و درک خبرها به کار می‌آیند را یاد بگیرد.
    همین مشکل را با نوشتن هم دارم. خصوصا که با توجه به حوزه کاری‌ و علمی‌ام نیاز به نوشتن گزارش‌ها و مقاله‌هایی با لحن نسبتا ادبی و سنگین دارم که کمی پیچیده‌تر از نوشتن مقاله‌های علمی و فنی است. تا الان ایده خواندن و یادگرفتن از متن‌های دیگران را دنبال کرده‌ام ولی این بیشتر به سعی و خطا شبیه است و بازدهش زیاد نیست. مدتی است دارم فکر می‌کنم که حتما باید کتاب‌هایی برای اصول نوشتن متون انگلیسی وجود داشته باشد که من از آن بی‌خبرم. راستش تا به حال هر چی کتاب رایتینگ خوانده‌ام مربوط به استراتژی نوشتن بوده که خب البته در جای خودش مفید است ولی به مساله من ربطی ندارد. من دنبال یک کتابی هستم که مثلا بگوید در نوشتن حرفه‌ای انگلیسی خوب است جمله با چه کلمه‌هایی شروع شده و با چه کلمه‌های به جمله بعدی مرتبط شود. چه لغاتی برای سبک نوشتاری مناسب است و چه لغاتی نیست. تحولات، شدت و ضعف، طبقه‌بندی‌ها و این جور مفاهیم را چگونه باید توصیف کرد. چه طور باید به صورت معقولی از نظری انتقاد کرد یا نظرات متضاد را تحلیل کرد. با چه لغت‌هایی باید نتیجه‌گیری کرد و الی آخر. این‌ها چیزهایی است که من نتوانسته‌ام به صورت سیستماتیک و کاربردی از کتاب‌های رایج آموزش انگلیسی که بیشتر مکالمه محور هستند یاد بگیرم. کسی چنین کتاب‌هایی سراغ دارد؟
    پ.س : البته منظورم کتاب‌های نوشتن علمی که در مورد توصیف و تفسیر متغیرها و نمودارها بحث می‌کنند نیست. من به چیزی کمی کیفی‌تر از این نیاز دارم.

  • علایم مدرکی بسیاری از کشورهای

    علایم مدرکی
    بسیاری از کشورهای پیشرفته با فزونی عرضه نیروی کار تحصیل‌کرده نسبت به فرصت‌های شغلی متناسب با مدرک مواجهند. در نتیجه بسیاری از تحصیل‌کردگان نهایتا مشاغلی را اشغال می‌کنند که لزوما مرتبط با تحصیلات آن‌ها نیست و خیلی هم شکایتی بابت این کار ندارند. در ایران البته عادت قدیمی مدرک داشتن = شغل سطح بالا هنوز در فرهنگ کشور جاری است و لذا شکایت از این‌که شخصی با مدرک لیسانس یا دکترا کار غیرمرتبط دارد امری رایج است. با روند آتی عرضه نیروی کار تحصیل‌کرده طبعا این موضوع تشدید هم خواهد شد. حالا نکته جالب این‌جا است که با وجود این‌که آموزش‌هایی که فرد در دانشگاه می‌بیند لزوما به محتوای کار او ربط ندارد ولی تحصیلات دانشگاهی هم‌چنان در بازار کار مهم است. یک دلیل این موضوع نقش اطلاعاتی است که مدرک دانشگاهی بازی می‌کند. مدرک در واقع از طریق علامت دادن به بازار کار نشان می‌دهد که صاحب آن واجد حداقل توانایی‌های فردی است چرا که توانسته به دانشگاه وارد شده و نهایتا دروس آن‌را با موفقیت بگذراند. نظام آموزشی با این کار به طرف تقاضا در بازار کار (بنگاه‌ها) کمک می‌کند تا تخمین بهتری از قابلیت نیروی کار به دست آورند و لذا در نهایت در کارا شدن بازار کار موثر است. شبیه همین وضعیت را در ایران هم می‌بینیم. کیفیت آموزش ممکن است در بسیاری از دانشگاه‌ها یکی باشد ولی فارغ‌التحصیلی از دانشگاه‌های سطح بالاتر شانس‌های بالاتری را در بازار کار به همراه می‌آورد. فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه معتبر بیش از آن‌که نشانه کیفیت آموزش‌های ارائه شده به فرد باشد نشان‌دهنده قابلیت‌های شخصی وی است. اتفاقا خاصیت علامت‌دهی مدرک دانشگاهی به خاطر نظام شدیدا رقابتی ورود به دانشگاه در ایران می‌تواند حتی قوی‌تر از کشورهای دیگر باشد.

  • کالای عمومی و کیفیت زندگی

    کالای عمومی و کیفیت زندگی
    هرچند که دستمزد مشاغل ساده یا اداری در ایران کم‌تر از شغل‌های مشابه در کشورهای پیشرفته است ولی بسیاری از شاغلین مشاغل حرفه‌ای دستمزد‌هایی نسبتا قابل رقابت با اروپا دریافت می‌کنند. فی‌المثل یک استاد دانشگاه در رشته اقتصاد – که تازه رشته‌ای کاربردی و پردرآمد است- در اتریش در بدو استخدامش چیزی حدود دو هزار یورو حقوق می‌گیرد. همین استاد در ایران حقوقش تقریبا هفتصدهزار تومان است. با نرمال کردن هر دو حقوق با شاخص هزینه‌های زندگی می‌بینیم که تفاوت چندان زیاد نیست. این موضوع را هم در نظر بگیرید که استاد اروپایی – خصوصا در شروع کارش- معمولا درآمدی غیر از حقوق دانشگاه ندارد ولی استاد ایرانی از طرق مختلف مثل حق‌التدریس اضافی و پروژه‌های پژوهشی و مشاوره و غیره درآمد قابل توجهی کسب می‌کند که شاید سرجمع درآمدش را حتی از استاد اروپایی بالاتر هم ببرد. این البته عجیب نیست چرا که طی سال‌های اخیر به خاطر رشد تقاضا تفاوت دستمزد‌ها در برخی زمینه‌ها مثل فن‌آوری اطلاعات یا حوزه‌های مهندسی یا مشاوره کسب و کار یا تدریس زبان خارجی و الخ بین ایران و کشورهای پیشرفته به طور قابل ملاحظه‌ای کم شده است. با این وجود، نکته جالب این‌جا است که علی‌رغم تفاوت کم بین دستمزدها سطح زندگی و میزان رضایت این دو فرد تفاوت زیادی با هم دارد. چرا؟
    به نظر می‌رسد ریشه این تفاوت در میزان مصرف کالای خصوصی نباشد. چون میزان مصرف خصوصی همان استاد ایرانی و اروپایی می‌تواند تقریبا یکسان باشد. می‌گویم تقریبا چون به هرحال مصرف شهروند کشوری با درآمد سرانه ۴۰.۰۰۰ هزار دلار (۳۰.۰۰۰ دلار با شاخص قدرت خرید) طبیعتا باید بالاتر از شهروند کشوری با درآمد سرانه ۲۲۰۰ دلار (۵۵۰۰ دلار با شاخص قدرت خرید) باشد. با وجود این اختلاف درآمد سرانه هر دو نفر تقریبا در خانه‌هایی با مساحت یکسان زندگی می‌کنند، انرژی و غذای کمابیش یکسانی مصرف می‌کنند و وسایل زندگی مشابهی را به کار می‌برند. البته احتمالا شهروند اروپایی اتومبیل بهتری سوار می‌شود و قادر است مسافرت‌های بیشتری برود. به همین خاطر گفتم سطح مصرف کالای خصوصی تقریبا برابر است. شما اگر دوست دارید بگویید سطح مصرف بالقوه و بعضا بالفعل ما هشتاد درصد آن‌ها است. ولی این توضیح‌دهنده تفاوت نیست چرا که هم‌چنان اختلاف کیفیت زندگی بسیار بیش از این‌ها است.
    تفاوت در مصرف کالاهای عمومی می‌تواند یک توضیح باشد. چرا که با وجود امکان مصرف خصوصی برابر، همین دو نفر از سطح بسیار متفاوتی از کالای عمومی یا خدمات بخش عمومی برخوردارند. در شرایطی که شهروند اروپایی حجم مناسبی از خدمات عمومی مثل بهداشت و آموزش و امنیت و فعالیت‌های فرهنگی را با کیفیت قابل قبول به رایگان دریافت می‌کند شهروند ایرانی مجبور است هزینه بسیاری از خدمات را از بودجه خصوصی‌اش بپردازد. مثلا باید هزینه درمانش را خودش بپردازد چرا که بیمارستان‌های دولتی قابل اعتماد نیستند یا پزشکان سطح بالا بیمه را قبول نمی‌کنند. به علت کیفیت پایین مدارس دولتی باید هزینه مدرسه غیرانتفاعی یا کلاس زبان بچه‌هایش را شخصا بدهد. به علت وجود پلیس ضعیف ریسک بالاتری از ناامنی جانی و مالی را تحمل کند. به دلیل نبود سیستم حمل و نقل عمومی مناسب مجبور می‌شود ماشین بخرد. چون مکان‌های تفریحی عمومی یا بسیار شلوغند یا مشمول محدودیت‌های حکومتی می‌شوند باید برای تفریحاتش پول زیادی خرج کند. در شرایطی که شهرداری وین برنامه دو ماهه برای ارائه روزانه برنامه‌های فرهنگی سطح بالا دارد شهروند ایرانی باید منتظر بماند تا شاید هرچند سالی یک‌بار شجریان یا بیضایی یا علی رفیعی امکان اجرای برنامه‌ای آن‌هم در تیراژ محدود را پیدا کنند. همین ایرانی چون سیستم بانکی‌اش ناکارآمد است باید هزینه فرصت زیادی را برای انجام امور بانکی‌اش بپردازد و الی آخر. در واقع هر چند ما در ایران با پرداخت مالیات (یا عدم دریافت پول نفت) هزینه قابل توجهی برای خدمات دولتی می‌پردازیم ولی این هزینه به صورت اثربخشی به خدمات عمومی تبدیل نمی‌شود. این یکی از دلایلی است که باعث می‌شود سهم هزینه‌های خدمات عمومی در بودجه خصوصی ما وارد شود و عرصه را برای مصرف سایر کالاها تنگ کند و باعث شود با وجود حقوق‌های ظاهرا برابر، سطح واقعی رفاه تفاوت بسیار زیادی با بقیه کشورها (حتی بعضا کشورهای در حال توسعه‌ای مثل ترکیه یا اندونزی) داشته باشد.
    یاد نکته‌ای افتادم. نمی‌دانم این حرف چقدر دقیق است ولی یک‌بار تحلیل جالبی در مورد فیلم و آواز هندی شنیدم. می‌گویند همین فیلم‌های بالی‌وودی که در نظر ما محصولی کم‌ارزش هستند کارکرد مهمی در جامعه هند دارد. چنین محصولات فرهنگی تحمل زندگی را برای میلیون‌ها هندی که با فقر شدید مواجهند آسان‌تر می‌کند. اگر این تحلیل درست باشد نشان‌گر پاسخ مناسب بازار به نیاز مصرف کنندگان است چرا که مطلوبیت زندگی طبقه فقیر هند را با هزینه بسیار کمی، به طور جدی بالا می‌برد. هرچند این کالا به طور خصوصی تولید می‌شود ولی کارکردی شبه عمومی دارد. برای کسانی که به افزایش سطح رضایت از زندگی با همین سطح از درآمد سرانه فکر می‌کنند چنین ایده‌هایی نکات درس‌آموز جالبی دارد.

  • یک اشتباه بزرگ من در

    یک اشتباه بزرگ من در زندگی‌ام تغییر رشته از برق به صنایع بود. قسمت اولش کار درستی بود ولی مقصد را اشتباه انتخاب کردم. اگر دید فعلی را داشتم به احتمال زیاد می‌رفتم ریاضی کاربردی. اشتباه بزرگ‌ترم این بود که فوق‌لیانسم را ام.بی‌.ا خواندم. صنایع رفتن حداقل این حسن را برایم داشت که وقت آزاد بیشتری برایم باقی می‌ماند که صرف فعالیت‌های دانشجویی کنم و از این کار خیلی خوشنودم. ولی تنها حسن ام.بی.ا کمی اعتبار حرفه‌ای بود که بعید می‌دانم در درازمدت تاثیری در آینده کاری از این به بعدم داشته باشد. در واقع الان که نگاه می‌کنم از دوره ام.بی‌.ا تقریبا هیچ چیز دندان‌گیری که یاد گرفته‌ باشم و در مسیر شغلی‌ آینده‌ام به طور جدی به کار بیاید پیدا نمی‌کنم. حقیقتش اون موقع دوست داشتم برای فوق‌لیسانس یا فلسفه علم شریف را بخوانم یا سیستم‌های اقتصادی-اجتماعی موسسه را و فکر می‌کنم هر کدام را خوانده بودم الان راضی‌تر بودم. ولی وقتی ام.بی.ا شریف راه افتاد کمی جو زده شدم و به موسسه ترجیحش دادم. کمی هم البته بدشانسی آوردیم چون آن سال موسسه وضعیتش به هم ریخته شد (یادم نیست چرا) و دیگر انگیزه‌ای برای رفتن به آن‌جا باقی نماند. فعلا هم دارم تاوان این دو اشتباه را پس می‌دهم. سر پیری و معرکه‌ گیری. کتاب‌های ریاضی قدیمی‌ام را جمع کرده‌ام و نشسته‌ام به خواندن جبر خطی و توپولوژی و فرآیند تصادفی و سیستم‌های پویا. یک کم ضایع است ولی چی کار کنیم دیگر. خلاصه دوستان تجربه من که تا به حال چهار رشته دانشگاهی را تجربه کردم (و از دم در دو سه تا دیگر برگشته‌ام) می‌گوید که اگر دوست دارید کار نظری یا حتی دانشگاهی بکنید یا مثلا از خواندن صفحه اندیشه شرق لذت می‌برید یا حوصله کل کل با فمینیست‌ها را دارید یا وقتی دکتر نیلی را می‌بینید دوست دارید بزرگ که شدید مثل او شوید خیلی جو صنایع و ام.بی.ا نگیردتان. این را مدتی‌ است که به همه مشتاقان انتخاب رشته می‌گویم. البته اگر می‌خواهید پول مفت دربیاورید و تیتر دهن پر کن داشته باشید بحث دیگری است.

  • در خیلی از شهرهایی که

    در خیلی از شهرهایی که من دیدم رستوران‌ها غذای روز دارند. منوی روز معمولا مجموعه‌ای از غذاهای عادی موجود در منو (مثلا ترکیبی از سوپ و غذا و نوشیدنی) است که با قیمتی تقریبا نصف قیمت روز‌های دیگر ارائه می‌شود. دلیلش هم روشن است. اولا غذا در تیراژ بالا تهیه می‌شود و در نتیجه قیمت تمام شده‌اش کم می‌شود. ثانیا تقریبا تمام آن به فروش می‌رسد و لذا ریسک دور ریختن ندارد که رستوران مجبور شود این ریسک را در قیمت خود لحاظ کند. این کاهش قیمت البته عامل رونق کار رستوران‌ها است چون قیمت را در حدی پایین می‌آورد که برای کسانی مثل دانشجویان یا کارمندان جذاب باشد و در نتیجه تقاضای جدید درست می‌کند. تا جایی که من دقت کرده‌ام وقتی رستورانی غذای روز دارد اکثریت مردم آن‌را ترجیح می‌دهند. حالا نمی‌دانم چرا ما این مفهوم را در ایران نداریم. فکر کنم اگر رستوران‌ها دست به این کار بزنند بتوانند تقاضای جدید قابل‌توجهی بین همان قشر دانشجو و کارمند ایجاد کنند و به نوعی به جایگزینی برای ساندویچی‌ها (یا غذای شخصی) تبدیل شوند.
    پ.س: برخی رستوران‌های ایرانی غذای روزی دارند که معمولا یک نوع خورشت است و قیمتش هیچ فرقی با قیمت نرمال ندارد. واضح است که منظورم من این نوع غذای روز نیست.

  • نمی‌دانم این دوستانی که این

    نمی‌دانم این دوستانی که این همه اصرار دارند که لزوم روزه را از روی فوایدش اثبات کنند و بگویند چون «برای سلامتی مفید است» و «استراحتی برای بدن است» و «انسان را به یاد فقرا می‌اندازد» و «موجب نظم و انضباط می‌شود» مستقل از این‌که چقدر حرفشان دقیق و مطابق واقع است به این فکر کرده‌اند که دارند امر معنوی را تا حد مفاهیم کتاب‌های «اخلاق کاربردی برای همه» و «تندرسی در ۲۴ ساعت» تنزل می‌دهند. راستی یادم باشد از ایشان بپرسم که اگر روزه برای حفظ سلامتی است پس چرا آب خوردن در آن تحریم شده است؟ آب که اتفاقا ضرری برای سلامتی ندارد.

  • ایران در رسانه‌ها من تخصصی

    ایران در رسانه‌ها
    من تخصصی در امر رسانه ندارم ولی وقتی تصویری که از ایران در رسانه‌های غربی هست را با آن‌چه واقعا در بطن جامعه می‌گذرد مقایسه می‌کنم حدس می‌زنم که تصور ما از وضعیت کشورهای دیگر ممکن است تا چه حد نادقیق یا خام باشد. به نظر من این امر بیش از این‌که به فقدان اطلاعات نویسنده‌های مطبوعات خارجی برگردد (که طبیعی هم هست) به غلبه مفاهیم استاندارد‌ شده‌ در زبان مطبوعات مربوط است. این مفاهیم لزوما بر قامت جوامع غیرغربی نمی‌نشینند یا قادر نیستند تفکیک بین امور را با دقت کافی انجام دهند. به عنوان مثال یادم است سال‌ها پیش که مجمع روحانیون و روزنامه سلام تنها منتقد حاکمیت بودند مقاله‌های خارجی از مجمع به عنوان جمع روحانیون تندرو (رادیکال) اسم می‌بردند. هرچند این عنوان در آن دوران خیلی غیرواقعی نبود ولی مقایسه‌ کنید تصویری که ما آن موقع از روزنامه سلام یا فعالیت‌های علی‌اکبر محتشمی داشتیم را با مفهومی که از تندرو در ذهن خواننده غربی می‌نشیند. می‌دانیم که واقعیت امر اجتماعی موضوعی ساده و تک‌بعدی نیست. مردم گاه عاشق ایده‌ای یا کسی می‌شوند و زمانی دیگر از او متنفرند، سیاست‌مداران یا روشنفکران زد و بند می‌کنند، به خطا می‌روند و از خطاهایشان یاد می‌گیرند، مردم گمراه، هیجان زده یا غیرت‌مند، خسته یا دلزده می‌شوند. زمانی منفعلند و زمانی تمام حق خود را طلب می‌کنند، زمانی تماما عقلانی حساب‌گرانه رفتار می‌کنند و زمانی ارزش‌هایشان اولویت اول می‌یابد. کسی ممکن است در منش سیاسی اصلاح‌طلب باشند و در عین حال به لحاظ اخلاقی یا اقتصادی فاسد و برعکس شخصیتی محافظه‌کار یا تندرو بسیار زیرک یا مطلع باشد. هم مردم و هم سیاست‌مداران در واقع ترکیبی از همه این واقعیت‌ها هستند و این ترکیب است که اوضاع را دگرگون می‌کند. فروکاستن وضعیت جامعه به مفاهیم استاندارد مثل محافظه‌کاری و اصلاح‌طلبی و تندروی در واقع چنین ریزه‌کاری‌های غیرصریح ولی مهم را از خواننده دریغ می‌کند.
    سومین دلیلی که به ذهن من می‌رسد این است که روزنامه‌نگاران خارجی عملا مجبورند برش‌هایی از جامعه را به تصویر بکشند. این برش‌ها البته نه بر اساس اهمیتشان در جامعه ایران بلکه بر اساس جذابیتش برای مخاطب خارجی انتخاب می‌شود. در نتیجه گاه یک واقعیت کوچک و نسبتا غیرمهم در جامعه تبدیل به محوری‌ترین موضوع یک مقاله می‌شود که سازنده تصویر اصلی است. این بزرگ‌نمایی می‌تواند اغراق در تاثیر جریان روحانیون جوان نواندیش در حوزه علمیه باشد یا برجسته‌کردن بیش ازحد روند نوسازی در کشور بر اساس مصاحبه با چند جوان شمال شهری و یا ارائه حرف‌های مسعود ده‌نمکی و فریبرز رییس‌دانا به عنوان خواسته‌های عمومی مردم.
    در این بین هرچند رسانه‌های محلی هم ممکن است در دام چنین محدودیت‌هایی در انتقال مفاهیم بیفتند – و عملا هم می‌افتند – ولی خواننده محلی چون خود در بطن واقعیت است با متن رابطه‌ای دوطرفه و دیالکتیکی برقرار می‌کند و با رمزگشایی شخصی مفاهیم عملا به درکی بهتر و واقعی‌تر از آن‌چه در ظاهر متن هست دست می‌یابد. حال آن‌که چنین رابطه دوسویه‌ای معمولا برای مخاطب خارجی امکان‌پذیر نیست و لذا کلیشه‌های رسانه‌ای تاثیری جدی‌تر در شکل‌دهی به ذهن مخاطب دارد.
    نوشته حسین درخشان در گاردین را که خواندم حس کردم که حتی نویسنده ایرانی که هم قاعدتا باید اطلاعات بهتری از کشورش داشته باشد وقتی برای رسانه خارجی می‌نویسد خودآگاه یا ناخودآگاه آن‌چنان خود را در چارچوب زبان و تحلیل‌های استاندارد محدود می‌کند که مجبور می‌شود محمود احمدی‌نژاد را فرمانده سپاه بنامد، کنترل بیکاری و شفافیت اقتصادی را جزو قول‌های دولت خاتمی بداند و بر اساس مشاهدات یک سفر کوتاه به تهران در دو جای مقاله‌اش بگوید که مردم ایران هنوز به اصلاحات امیدوارند. این‌ دقیقا چیزی هستند که خواننده غربی عادت کرده و دوست دارد بشنود و رسانه‌ هم برایش تامین می‌کند.

  • رفتیم با بچه‌های دانشگاه ناهار

    رفتیم با بچه‌های دانشگاه ناهار بخوریم. طبق معمول مجبور بودم که برایشان توضیح بدم که چرا دنبال غذای گیاهی می‌گردم. این وسط یکیشان سوالی اقتصادی کرد. گفت این قضیه گوشت حلال گناه کوچک است یا بزرگ؟ منم گناهان کبیره را برایشان شمردم و البته دیدم این‌یکی جزوشان نیست. چون این‌جا الان بحث «رابطه جنسی پیش از ازدواج ممنوع» داغ است شروع کردند سر این گناه کبیره بحث کردن و یکی از دخترهای هم‌کلاسی را دست انداختن. بهش گفتم تو هم طرفدارNo Ceks Before Marriage هستی؟ گفت نه بابا من طرفدار No Marriage ام!
    پ.س: CEKS را این طوری نوشتم که یه دفعه وبلاگم را فیلتر نکنند.

  • شهرها قابلیت عظیمی برای عاشق

    شهرها قابلیت عظیمی برای عاشق کردن من دارند و من استعدادی شگرف برای دل باختن. معشوقه‌هایم البته یکی دو تا نیست. از نیشابور و سنندج و گرگان گرفته تا استانبول و سالزبورگ و پراگ هر یک گوشه‌ای از قلب من را ربوده‌اند و این تازه اول ماجرا است که من هنوز چیزی از این دنیا ندیده‌ام. پراگ البته سوگلی عجیبی بود. درست همان جوری که کافکا توصیفش کرده است: «آن‌گونه که به تو رخصت نمی‌دهد که بروی». و انگار وضعیت معلق زندگی من خود نتیجه این دلباختگی به شهرها است. وضعیتم شبیه عاشق هوس‌رانی است که از هر هم‌آغوشی لذتی بی‌نظیر در کامش مانده و در هر معاشقه‌ جدیدی هیجان التذاذ جدیدی را انتظار می‌کشد. این عاشق اما مغبون‌ترین مردمان هم است که پس از هر لذتی کسی در درونش ندا می‌دهد که این نیز نپاید و این یعنی بیهودگی گاه تحمل‌ناپذیر هستی را با همه وجود حس کردن. هر شهری تجلی‌گاه یکی از طنازی‌های هزارگانه‌ای است که فقط به این کار می‌آیند که قرار را از آدمیان بگیرند و سرگردانی من از این رو است که نمی‌دانم دست آخر باید خودم را راضی کنم که در خانه کدام معشوق ساکن شوم. هیچ حرم‌سرایی در این عالم یافت نمی‌شود.
    این روزها فقط نوشتن است که به داد من می‌‌رسد. دوست دارم و گاه مجبورم هر ساعت چیزی بنویسم تا از این وضعیت خلاصی پیدا کنم و آرزو می‌کنم کاش این‌جا طوری بود که می‌توانستم هر دم چیزی بنویسم بی‌‌آن‌که نگران چیزی باشم.
    می‌نویسم بی‌‌آن‌که نگران چیزی باشم.

  • هر کدام از ادیان واجد

    هر کدام از ادیان واجد عناصری هستند که در فضای خارج از آن دین و بر اساس عقل عرفی توجیهی عقلانی برای آن‌ها وجود ندارد. مثلا سیک‌ها مو و ریششان را کوتاه نمی‌کنند، هندوها از خوردن گوشت گاو پرهیز می‌کنند، یهودیان لبنیات و گوشت را با هم نمی‌خورند (در نتیجه مثلا پیتزای گوشت برایشان حرام است)، کاتولیک‌ها از وسایل پیشگیری از بارداری استفاده نمی‌کنند و مسلمانان از تماس با سگ احتراز می‌کنند. این‌ها همه اعمالی است که پیروان دیگر ادیان به طور مرتب در زندگی روزمره خود انجام می‌دهند و آن‌را مانعی برای سعادت نمی‌بینند. فی‌المثل مسلمانان به طور عادی هم موهایشان را کوتاه می‌کنند، هم چیزبرگر گوشت گاو می‌خورند و هم از کاندوم استفاده می‌کنند و از وضع زندگی خود هم راضی هستند. در حالی‌که این‌ها برای یک سیک یا یک هندو یا یک یهودی یا یک کاتولیک خطاهای بزرگی به شمار می‌روند که موجب انحراف از راه صحیح و شاید مستلزم عذابی عظیم باشند. عکس آن‌هم در مورد قضاوت مسلمین از رفتار دیگران صادق است. به نظرم برای دین‌دارانی که در جهان متکثر زندگی می‌کنند این تفاوت‌ها همیشه محرک چالش فکری است. زندگی کردن در کنار بقیه دین‌داران و مشاهده اطمینان آن‌ها از برحق بودن راهشان آرام آرام این سوال را در ذهن می‌آورد که آیا اصرار بر این فرعیات این قدر مهم است؟ برای خود من این سوال دائما وجود دارد که آیا باید اصرار بر چنین فرعیاتی را در دین‌ها کنار گذاشت و به مشترکات ادیان پناه برد یا این تکالیف را اعمالی سمبولیک تلقی کرد که سازنده هویت یک دین خاص هستند و در نتیجه به عنوان عناصر هویتی باید از آن‌ها پاسداری کرد. جواب قطعی ندارم هر چند تمایلم به سمت تاکید بر عناصر مشترک است. وقتی به عناصر مشترک فکر می‌کنم چند آیه اول سوره مومنون به یادم می‌آید. آن‌جا که می‌گوید مومنان رستگارند و مومنان را کسانی می‌داند که نماز برپا می‌دارند و به عهد خود وفادارند و انفاق می‌کنند و از امر بیهوده رو گردانند و مراقب روابط جنسی‌شان هستند. وقتی که به این عبارت‌ها فکر می‌کنم به نظرم می‌رسد که همان دستوراتی است که همه ادیان دیگر ولو با زبانی دیگری بر آن تاکید می‌کنند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها