• نابرابری جنسیتی و بازار آزاد

    نابرابری جنسیتی و بازار آزاد
    در اکثر کشورهای دنیا نه تنها امکان قانونی برای تبعیض قایل شدن در مسائل استخدامی زنان وجود ندارد بلکه معمولا ابزارهای قانونی برای رسیدگی به چنین تبعیض‌های احتمالی نیز وجود دارد. با این وجود در عمل تفاوت‌های جدی بین مردان و زنان وجود دارد. تعداد زنان در رده‌های مدیریتی کم‌تر از مردان است و متوسط حقوق زنان نیز در بیشتر کشورها از مردان کم‌تر است (فی‌المثل این رقم در آمریکا دو سوم است). علاوه بر آن سهم زنان در نیروی کار در تمامی کشورها به طور قابل ملاحظه‌ای کم‌تر از نصف (در ایران ۱۴٪) است.
    به باور من مدیران بنگاه‌ها سطح دستمزد و ارتقاء افراد را بر اساس عملکرد آن‌ها تعیین می‌کنند. این واقعیت که در عمل زنان موقعیت پایین‌تری از مردان دارند می‌تواند از دو چیز ناشی شود. یا تصور مردان از قابلیت‌های زنان اشتباه و قالبی است و یا واقعا بهره‌وری نیروی کار زنان کم‌تر از مردان است. به نظر من هر دو موضوع درست است. از یک سو تصور اکثر ما از عملکرد زنان متناسب با قابلیت‌هایی که زنان در این سال‌ها به دست آورده‌اند نیست و از سوی دیگر مجموعه مسائلی مثل مرخصی زایمان، اجبار زنان برای ترک زودتر محل کار در روز، کاهش عملکرد در برخی روزهای خاص و محدودیت برای سفر‌ها در مجموع هزینه‌های اداره نیروی کار زن را برای بنگاه‌ها در ایران زیاد می‌کند. یک طرفه به قاضی نمی‌روم. زنان امتیازاتی مثل صبر، نظم و تمرکز را دارند. مثل همکاران مردشان فکرشان به چند شغل دیگر نیست و از همه مهم‌تر این‌که حضورشان در محیط کار هم انضباط و هم نشاط به همراه می‌آورد. در هر حال عامل تعیین‌کننده ارتقاء و دستمزد زنان در سازمان‌ها مجموعه‌ای از این جنبه‌ها است. (همان‌ طور که برای مردان هم همین طور است)
    من به تحلیل‌های فمینیست‌ها در مورد ریشه‌های تاریخی نابرابری جنسی اعتقاد دارم و وضعیت فعلی زنان را معلول شرایط تاریخی – فرهنگی و فیزیولوژیکی می‌دانم که بخش عمده آن می‌تواند تغییر کند. از سوی دیگر این واقعیت را هم می‌بینم که بنگاه‌ها در وضعیت آزاد برداشت برابری از بهره‌وری نیروی کار زن و مرد ندارند و لذا مردان را در موقعیت برتر قرار می‌دهند. این یک واقعیت تلخ است. برای تغییر این واقعیت به سمت وضعیت مطلوب‌تر دو کار می‌توان کرد. یا بنگاه‌ها را مجبور کرد که بر خلاف میل خود رفتار کنند و به اجبار به زنان حقوقی بیش از بهره‌وری نهایی آن‌ها بپردازند یا عناصری را در دل اجتماع تعبیه کرد (مثلا آموزش‌های ویژه برای زنان) که ضعف‌های نیروی کار زن را با ارتقاء ویژگی‌های مثبت آن‌ها جبران نموده و به طور خودکار مسیر ارتقاء آن‌ها را هموار نماید.
    دوستان جامعه‌شناس و پژوهشگر مسائل زنان معمولا با دیدن تبعیض‌ها اولین راه‌حلی که پیشنهاد می‌کنند الزامات قانونی برای اجبار شرکت‌ها به ایجاد برابری است. در جلسه‌ روز زن در وین، یکی از نمایندگان فمینیست مجلس سخنرانی کرد و از تمایل حزب سبز به ارائه قانونی که شرکت‌ها را ملزم به برابر نمودن تعداد زنان و مردان در فرصت‌های شغلی می‌نمود سخن گفت. در حالی که من داشتم به جنبه‌های منفی چنین قانونی فکر می‌کردم یکی از دوستان به زبان ساده ماجرا را بیان کرد. گفت : « در برخی رشته‌ها تعداد کل فارغ‌التحصیلان زن کم‌تر از نصف فرصت‌های شغلی است. به این دلیل ساده که زنان این نوع رشته‌ها را دوست ندارند. حالا با این قانون شرکت‌ها باید چه بکنند؟» دیدم به زبان ساده‌ای خطر مداخله در بازار را بیان کرد و جایی برای توضیحات من باقی نگذاشت.
    در کشورهای فقیر مثل ایران اما ماجرا کمی‌ پیچیده‌تر هم می‌شود. می‌توان منابع را برای بهبود تعادل جنسیتی در بازار کار صرف نمود ولی این امر به قیمت صرف‌ نظر کردن از این منابع در جای دیگر و یا کاهش تحرک اقتصاد است. فرض کنید قوانینی مثل قانون الزام به برابر نمودن زنان و مردان در سطوح مدیریتی (یا غیرمدیریتی) که خانم غنیمی‌فرد مثال زده‌اند در ایران تصویب شود. فکر کنم اولین کسی که به این قانون اعتراض خواهد کرد پدر محترم ایشان باشند که به حق خواهند گفت که در شرایطی که بنگاه‌های ایران به زور دارند بقای خود را حفظ می‌کنند چنین قانون‌هایی بر تنگاه‌های آن‌ها خواهد افزود و در نتیجه شانس بقاء را کم خواهد کرد. به هر حال من به شدت موافق کاهش نابرابری هستم به شرط این‌که اولا این مداخله بر ارتقاء عملکرد زنان متمرکز باشد و ثانیا باعث بدتر شدن وضع میلیون‌ها زنی که چنین سوداهایی را ندارند و نگران حداقل معاششان هستند نشود. فراموش کنیم که ایران در سطحی از توسعه یافتگی نیست که منابع مازاد چندانی برای چنین اقدامات رفاهی داشته باشد.

  • درآمدی یا رفاهی؟ فرض کنیم

    درآمدی یا رفاهی؟
    فرض کنیم به خانواده فقیری پولی به ارث رسیده است. این خانواده می‌تواند دو کار بکند. این پول را صرف خرید دوچرخه برای رضا و جهیزیه برای رباب و تعمیر سقف اتاق نشمین کند یا این‌که بهش دست نزند و با کمی قرض و قوله مغازه‌ای بغل خانه باز کند. من طرفدار روش دوم هستم. چون این‌ جوری شانس این هست که وضع زندگی خانواده کلا بالاتر برود ولی اگر به شیوه اول رفتار کنیم زمان خوشی‌مان محدود خواهد بود.
    به همین قیاس فعالیت‌های توسعه‌ای در یک کشور را به دو گروه تقسیم می‌کنم. گروه اول آن‌هایی که درآمد سرانه کشور را ارتقاء می‌دهد و گروه دوم آن‌که سعی می‌کند کیفیت زندگی مردم را بالا ببرند. فعالیت‌های گروه اول به نوعی نقش یک لکوموتیو را دارند که روی تمام واگن‌های بعدی جامعه اثر می‌کنند. برای ملموس شدن موضوع می‌گویم که اگر در یک برنامه توسعه راجع به گسترش صنعت نفت یا بهبود بهره‌وری کشاورزی یا توسعه مهارت‌های مدیریتی یا اصلاح نظام آماری یا بهبود سیستم قضایی صحبت شود من اسمش را می‌گذارم اقدامات لکوموتیوی. در مقابل اگر سعی شود که همه روستاها برق‌دار شوند یا در شهرهای کوچک فرودگاه یا دانشگاه زده شود یا شبکه اینرنت و موبایل همه کشور (از جمله روستاها) را در برگیرد به آن‌ها می گویم اقدامات رفاهی. مرز این دو نوع فعالیت البته خیلی شفاف نیست. همه اقدامات رفاهی به هر حال تاثیرات لوکوموتیوی هم دارند ولی این که یک ریال سرمایه‌گذاری در هر یک از دو بخش چقدر کل درآمد را بالا می‌برد برای من مهم است.
    بزرگ شدن سهم فعالیت‌های رفاهی در برنامه‌‌های توسعه‌ای دو خطر دارد. اول این‌که شادی امروز را می‌افزاید و چیزی برای فردا و فرداها نمی‌سازد. دوم این‌که توقعات را بالا می‌برد و در نتیجه میل به مصرف بیشتر و پس‌انداز نکردن را دامن می‌زند. این یک مشکل بزرگ برای جامعه ایران است. فکر کنم خود بهتر می‌دانید که استاندارد‌های زندگی در ایران (مثلا متوسط متراژ خانه‌ها) بالاتر از سطح درآمد سرانه کشور است. تفاوت بین انتظارات و درآمد واقعی است که زندگی را برای مردم طاقت‌فرساتر می‌کند. این مقدمه را نوشتم تا فردا به بحث جالبی که با خانم دلارام غنیمی‌فرد داریم برسم. این نوشته ایشان را هم ببینید.

  • شهرداری مدل کوچک کشور بگذارید

    شهرداری مدل کوچک کشور
    بگذارید برایتان ماجرایی را تعریف کنم. در زمان شهرداری ملک‌مدنی معاونتی به نام توسعه مدیریت شهری درست شد که با استفاده از ارتباط با نخبگان و دانشگاهیان و غیره ظرفیت‌های شهرداری را ارتقاء دهد. این معاونت شد پاتوق دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامه‌نویسان و جوانان عضو ان‌جی‌او ها و غیره. خود من دبیر کمیته‌ای بودم که عباس عبدی و بهروز گرانپایه و همین نیک‌آهنگ خودمان و دکتر امیرارجمند و آدم‌های معروف دیگری عضوش بودند. (این کمیته با زندان اوین هم همکاری داشت چون اول گرانپایه و بعد عبدی و دست آخر هم سینا مطلبی را به آن‌جا اعزام کرد!) معاونت یک سال کار کرد و مخزن فکری (تینک تانک) درست کرد و همایش برگزار کرد و جلسه گذاشت و فیلم ساخت و سایت راه‌ انداخت. دست آخر که نگاه می‌کنم می‌بینم از درون این تشکیلات کم‌ترین ایده‌ای برای اداره بهتر شهر بیرون نیامد. به نظرم یکی از دلایلی که ملک‌مدنی نتوانست کاری بکند همین اتکای بیش از حدش به دانشگاهیان و روشنفکران بود.

    کرباسچی را تا به حال چهار بار دیده‌ام. این آدم اعتماد به نفس وحشتناکی دارد، می‌داند چه می‌خواهد بکند، کم صحبت و عملگرا است و مهم‌تر از همه این‌که در کارش جدی است و لاس نمی‌زند. (بی‌ادبی را ببخشید ولی این تعبیر خیلی رسا است). نمی هوانی پیشش بنشینی و حرف‌های مدروز بزنی و بعد هم تحویل گرفته شوی. چنان سوال پیچت می‌کند که از حرف الکی زدن پشیمان می‌شوی. کرباسچی نخبه‌گرا بود. رفت و آدم‌های با قابلیت را از جاهای مختلف جمع کرد و آورد و تیم کوچک و هماهنگ و کاری درست کرد که رکورددار نوآوری عملی در تاریخ بعد از انقلاب شدند. امپراطور کرباسچی به نق‌های روشنفکرانه کاری نداشت. نمی‌گویم همه کارهایش درست بود یا همه نقدها بی‌ربط. ولی من هم اگر جای او بودم ایده‌های اعضای دانشکده‌ای را که برای نقد کار او جلسه گذاشته بودند و نمی‌توانستند یک جلسه را اداره کنند جدی نمی‌گرفتم.
    فرق این دو مدل این بود که کرباسچی می‌دانست اداره شهر شوخی نیست که بتوان آن‌را بر روی ایده‌های کلی‌گویانه کسانی مثل پرویز پیران بنا کرد که احتمالا تا به حال یک دانشکده را هم اداره نکرده است. اداره شهر یعنی پروژه چند میلیاردی را جمع کردن و پیمانکار را بدون پول به کار گرفتن و سرمایه‌گذار خارجی آوردن و برای برداشتن نرده‌های پارک‌ها با نیروی انتظامی سر و کله زدن و کشتارگاه را به فرهنگ‌سرا تبدیل کردن. یک‌بار از کرباسچی پرسیدم ایده‌ها مال خودت بود؟ گفت نه همه مال دیگران. مجری‌ها البته آن دیگران نبودند همین بر و بچه‌های عضو امپراطوری کرباسچی بودند. به سبک یاسر بگویم تا اطلاع ثانوی کار کردن در ایران یعنی این تیم کوچک و کاری را داشتن و با آن‌ها امور را پیش بردن.
    من در دوره ملک مدنی خوشحال‌تر بودم چون به بازی گرفته شده بودم و این در زمان کرباسچی ممکن نبود. ولی از کرباسچی برایم فرهنگ‌سرا و پارک و پیک بادپا و روزنامه همشهری و فروشگاه شهروند و بزرگراه یادگار و از همه مهم‌تر انتظار از یک شهرداری مدرن باقی مانده است. می‌دانم چه می‌خواهید بگویید : «مدل او به خاطر دموکراتیک نبودن پایدار نبود (تکرار رضا شاه؟) و آخر سر به دست کسانی افتاد که شیخ عطار را بکنند سردبیر همشهری و آن بلاها را بر سر فرهنگسراها بیاورند.» ولی بگذارید من از شما بپرسم که چه رفتارهایی در شورای شهر و شهرداری باعث شد تا مردم در آزادترین انتخابات بیست سال اخیر شرکت نکنند و ماجرا را دو دستی به محافظه‌کاران تقدیم کنند. (تکرار سال سی و دو؟).

  • سوال دوم : توسعه دانایی‌محور

    سوال دوم : توسعه دانایی‌محور (اختصاصی دارندگان مدرک دکترا)
    البته می‌توان پرسید که مگر توسعه اصولا بدون دانا بودن ممکن است ولی از این که بگذریم از دانایی پول درآوردن لوازمی دارد. حداقل ده سال است که همه دارند در مورد رویای صادرات نرم‌افزار صحبت می‌کنند. در یکی دو سال اخیر هم فقط به لطف طرح تکفا بیش از دویست میلیارد تومان پول به این صنعت تزریق شد. با این همه صادرات نرم‌افزار کشور تکان نخورده است. کاندیداهای محترم بفرمایند که از عنوان پرطمطراق این مدل توسعه که بگذریم چه ایده مشخصی دارند تا کشوری را که هنوز در کسب و کار سنتی‌اش در دنیا موفق نیست را قادر به صادرات محصولاتی مثل نرم‌افزار و مواد بیوتکنولوژیک و تجهیزات میکروالکترونیک بنمایند. در عمل توسعه دانایی‌محور شرط‌های حداقلی مهمی مثل ارتباط با شرکت‌های بزرگ خارجی، داشتن مدیران تجاری دنیا شناس، جذب سرمایه‌های خارجی و حضور مستقیم شرکت‌های صاحب فن‌آوری، نیروی انسانی منضبط و بهره‌ور و از همه مهم‌هر ارتباط خوب با دنیا را لازم دارد. شما از این لوازمش کدام یک را فراهم خواهید کرد؟

  • سوال اول : کلیات صنعت

    سوال اول : کلیات
    صنعت نفت و گاز و پتروشیمی مهم‌ترین و آینده‌دارترین بخش اقتصادی، صنعت خودرو بزرگ‌ترین بخش صنعتی و مساله یارانه‌ها و جذب سرمایه خارجی دو چالش مهم‌ مدیریت اقتصادی کشور هستند. هر رییس‌ جمهوری باید قسمت اعظم وقتش را صرف این چهار محور کند. ولی تا جایی که من دنبال کرده‌ام هیچ یک از کاندیداهای محترم در مورد آن‌ها صحبتی نکرده‌اند. فکر می‌کنید چرا؟

  • شهرداری مدل کوچک کشور بگذارید

    شهرداری مدل کوچک کشور
    بگذارید برایتان ماجرایی را تعریف کنم. در زمان شهرداری ملک‌مدنی معاونتی به نام توسعه مدیریت شهری درست شد که با استفاده از ارتباط با نخبگان و دانشگاهیان و غیره ظرفیت‌های شهرداری را ارتقاء دهد. این معاونت شد پاتوق دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامه‌نویسان و جوانان عضو ان‌جی‌او ها و غیره. خود من دبیر کمیته‌ای بودم که عباس عبدی و بهروز گرانپایه و همین نیک‌آهنگ خودمان و دکتر امیرارجمند و آدم‌های معروف دیگری عضوش بودند. (این کمیته با زندان اوین هم همکاری داشت چون اول گرانپایه و بعد عبدی و دست آخر هم سینا مطلبی را به آن‌جا اعزام کرد!) معاونت یک سال کار کرد و مخزن فکری (تینک تانک) درست کرد و همایش برگزار کرد و جلسه گذاشت و فیلم ساخت و سایت راه‌ انداخت. دست آخر که نگاه می‌کنم می‌بینم از درون این تشکیلات کم‌ترین ایده‌ای برای اداره بهتر شهر بیرون نیامد. به نظرم یکی از دلایلی که ملک‌مدنی نتوانست کاری بکند همین اتکای بیش از حدش به دانشگاهیان و روشنفکران بود.

    کرباسچی را تا به حال چهار بار دیده‌ام. این آدم اعتماد به نفس وحشتناکی دارد، می‌داند چه می‌خواهد بکند، کم صحبت و عملگرا است و مهم‌تر از همه این‌که در کارش جدی است و لاس نمی‌زند. (بی‌ادبی را ببخشید ولی این تعبیر خیلی رسا است). نمی هوانی پیشش بنشینی و حرف‌های مدروز بزنی و بعد هم تحویل گرفته شوی. چنان سوال پیچت می‌کند که از حرف الکی زدن پشیمان می‌شوی. کرباسچی نخبه‌گرا بود. رفت و آدم‌های با قابلیت را از جاهای مختلف جمع کرد و آورد و تیم کوچک و هماهنگ و کاری درست کرد که رکورددار نوآوری عملی در تاریخ بعد از انقلاب شدند. امپراطور کرباسچی به نق‌های روشنفکرانه کاری نداشت. نمی‌گویم همه کارهایش درست بود یا همه نقدها بی‌ربط. ولی من هم اگر جای او بودم ایده‌های اعضای دانشکده‌ای را که برای نقد کار او جلسه گذاشته بودند و نمی‌توانستند یک جلسه را اداره کنند جدی نمی‌گرفتم.
    فرق این دو مدل این بود که کرباسچی می‌دانست اداره شهر شوخی نیست که بتوان آن‌را بر روی ایده‌های کلی‌گویانه کسانی مثل پرویز پیران بنا کرد که احتمالا تا به حال یک دانشکده را هم اداره نکرده است. اداره شهر یعنی پروژه چند میلیاردی را جمع کردن و پیمانکار را بدون پول به کار گرفتن و سرمایه‌گذار خارجی آوردن و برای برداشتن نرده‌های پارک‌ها با نیروی انتظامی سر و کله زدن و کشتارگاه را به فرهنگ‌سرا تبدیل کردن. یک‌بار از کرباسچی پرسیدم ایده‌ها مال خودت بود؟ گفت نه همه مال دیگران. مجری‌ها البته آن دیگران نبودند همین بر و بچه‌های عضو امپراطوری کرباسچی بودند. به سبک یاسر بگویم تا اطلاع ثانوی کار کردن در ایران یعنی این تیم کوچک و کاری را داشتن و با آن‌ها امور را پیش بردن.
    من در دوره ملک مدنی خوشحال‌تر بودم چون به بازی گرفته شده بودم و این در زمان کرباسچی ممکن نبود. ولی از کرباسچی برایم فرهنگ‌سرا و پارک و پیک بادپا و روزنامه همشهری و فروشگاه شهروند و بزرگراه یادگار و از همه مهم‌تر انتظار از یک شهرداری مدرن باقی مانده است. می‌دانم چه می‌خواهید بگویید : «مدل او به خاطر دموکراتیک نبودن پایدار نبود (تکرار رضا شاه؟) و آخر سر به دست کسانی افتاد که شیخ عطار را بکنند سردبیر همشهری و آن بلاها را بر سر فرهنگسراها بیاورند.» ولی بگذارید من از شما بپرسم که چه رفتارهایی در شورای شهر و شهرداری باعث شد تا مردم در آزادترین انتخابات بیست سال اخیر شرکت نکنند و ماجرا را دو دستی به محافظه‌کاران تقدیم کنند. (تکرار سال سی و دو؟).

  • عدالت از نوع احمدی‌نژادی محمود

    عدالت از نوع احمدی‌نژادی
    محمود احمدی‌نژاد در سخنرانی خود گفته عدالت باید روح همه تصمیمات باشد و بحث‌هایی مثل تقدم عدالت بر توسعه و توسعه بر عدالت را امری انحرافی دانسته است. ظاهرا ایشان یکی از پیچده‌ترین مباحث اقتصاد توسعه را به سادگی‌ترین راهی حل کرده‌ است. البته یادمان هم نرفته است که شهردار مردمی سال قبل با تقسیط عوارض نوسازی منازل برای دو سال (یا شاید بیشتر) موافقت کرد و چون به سیستم اقتصاد اسلامی هم معتقد است و نرخ بهره بانکی بالا را ضد تولید می‌داند، مقرر کرد که هیچ بهره‌ای به پرداخت عوارض تعلق نگیرد. اگر یک کشور درست و حسابی داشتیم من می‌رفتم و از ضایع شدن حق خودم به دادگاه شکایت می‌کردم. عوارض نوسازی طلب پدر آقای شهردار نیست که از جیبش ببخشد بلکه جبران هزینه‌هایی است که اضافه کردن هر واحد منزل مسکونی به شهر تحمیل می‌کند. وقتی قرار شد به جای یک تومان امسال، دو سال دیگر همین یک تومان دریافت شود حق منی که خانه‌ای نداشتم و یا نساخته‌ام ضایع شده است. چرا که اولا توسعه زیرساخت‌های شهری دو سال به تاخیر افتاده و من دو سال از استفاده از آن محروم شده‌ام و ثانیا با یک تومان دو سال دیگر چیزهای کم‌تری می‌توان ساخت تا امسال. به عبارت دیگری شهرداری به پرداخت کنندگان عوارض نوسازی بین ۵۰ تا ۶۰ درصد تخفیف داده است و تازه این را افتخار خود می‌داند. شهردار مدعی عدالت که بزرگواری می‌نماید و می‌گوید «همه با هر تفکری باید به یکسان از خدمات شهرداری برخوردار شوند» عملا حق من را به دیگری بخشیده است. دیگری که محتملا از من ثروت‌مندتر هم هست.

  • مهدی جامی عزیز لطف کرده

    مهدی جامی عزیز لطف کرده و نقدی خواندنی و بسیار آموزنده بر نوشته قبلی من نوشته است. این‌جا نمی‌خواهم وارد بحث محتوایی با مهدی شوم و آن را به نوشته بعدی موکل می‌کنم. فقط برای جلوگیری از یک سوء تفاهم محتمل و برای روان‌تر شدن بحث باید این نکته را متذکر شوم که در جمله‌ای که گفتم «وقتی در مورد دموکراسی در ایران صحبت می‌کنیم» دقیقا منظورم همین بود و نه بحث در مورد مفهوم دموکراسی به صورت عام و در یک فضای نظری. به عبارت دیگر نکته اصلی من این بود که در ایران ما در پس عبارت دموکراسی یا دموکراسی‌خواهی عملا منظورهای مختلفی را دنبال می‌کنیم که لزوما ربط منطقی به دموکراسی ندارد و بهتر است هر کدام به صورت جداگانه‌ای مورد بحث قرار گیرد. حال این‌که کدام‌یک مقدم است موضوع جداگانه‌ای است.
    یاسر هم دلتنگی‌های پاییزی‌اش را در پاسخ دلتنگی‌های بهاری من نوشته که آن هم خواندنی است. چون هر دو از دلتنگی‌ها نوشته‌ایم چیز خاصی ندارم که بگویم فقط می‌توانم کمی گله کنم از دوستانی که روح موجود در نوشته را ندیده گرفته‌اند. مساله من روایت کردن پاراداکسی بود که به آن دچاریم و نه هیچ چیز دیگر. ضمنا این نوشته هیچ ربطی به دو نوشته قبل و بعدش ندارد. این نکته خیلی مهم است.

  • دموکراسی و عقلانی‌سازی وقتی در ایران

    دموکراسی و عقلانی‌سازی
    وقتی در ایران در مورد دموکراسی‌خواهی حرف می‌کنیم، به طور ضمنی داریم از حداقل سه مفهوم مختلف صحبت می‌کنیم: رعایت شدن حقوق فردی یا پایبندی به حقوق بشر، عقلانی و موثر بودن نظام حکومتی و مشارکت در نظام سیاسی. این خلط معنایی می‌توان گمراه‌کننده باشد. علاوه بر آن به نظر من حداقل در عالم نظر و البته با نگاه به واقعیت‌های بیرون می‌توان دید که این سه مولفه لزومی ندارد که به طور همزمان محقق شوند.
    ۱- می‌توان آزادی‌‌های فردی و حقوق بشر را تا حد معقولی داشت و لزوما نظامی دموکراتیک نبود. این‌جا بیشتر دارم به نظام‌های پادشاهی قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا اشاره می‌کنم. پادشاه در این نظام‌ها واقعا پادشاه و در تصمیم‌گیری‌ها موثر بود و لذا نظام سیاسی کاملا دموکراتیک نبود ولی این باعث نمی‌شد که روزنامه‌ها در انتقاد از خاندان سلطنتی مطلب ننویسند یا حلقه‌های روشنفکری شکل نگیرد و یا به میل شاه آدم‌ها شکنجه یا اعدام شوند. اردن زمان ملک‌ حسین و ملک عبدالله نمونه دیگری است. حکومت سلطنتی است ولی از سرکوب سیاسی شدیدی که در سایر کشورهای منطقه است خبری نیست.
    ۲- می‌توان حکومت دموکراتیک نداشت و در عین حال نظامی شایسته‌سالار و کارآمد بود. کره جنوبی در زمان ژنرال پارک نمونه‌ای است که من همیشه از آن یاد می‌کنم. دولت نظامی بهترین‌ نخبه‌های کشور را به خدمت دستگاه دولتی درآورد و توانست موتور توسعه کشوری بسیار فقیر شود. مصر هم کشوری با حکومت غیردموکراتیک است و در عین حال به داشتن دیپلمات‌ها و سیاست‌مدارن برجسته و توانمند معروف است. رضاشاه در ایران، تورگوت اوزال در ترکیه و دولت فعلی چین نمونه‌های دیگری هستند. رمز شایستگی این نظام‌ها داشتن رهبران توانمند و نخبه‌گزین و/ یا رقابت‌ بین نخبگان به شکل محدود در درون نظام سیاسی است.
    ۳- می‌توان در کشور دولتی با انتخابات آزاد داشت و در عین حال با بوروکراسی ضعیف یا دستگاه قضایی فاسد و یا نظام سیاسی ناپایدار مواجه بود. شاید بتوان پاکستان بعد از ضیا‌ءالحق، دموکراسی‌های آمریکای لاتین و ایران بین شهریور بیست تا مرداد سی و دو را به عنوان نمونه معرفی کرد. تحویل دادن نظام اجرایی و نهاد‌های ناکارآمد دولت غیردموکراتیک به دولت دموکراسی‌خواه بلایی است که می‌تواند مردم را در میان‌مدت از چنین حکومت‌هایی ناامید کند.
    برای من و شاید برای خیلی از ما نظام اقتصادی کارآمد، بوروکراسی توانمند، رعایت شدن حقوق بشر و داشتن آزادی‌های فردی مهم‌ترین خواسته‌ها است. نظام سیاسی مشارکت‌جو یا رقابتی تنها یکی از ابزار‌ها برای دست‌یابی به این خواسته نهایی است. تجربه البته می‌گوید در بلندمدت چنین نظامی کم‌ترین خطا و انحراف را در برآوردن خواسته‌های اساسی دارد و لذا در چشم‌انداز نهایی طلب کردن چنین نظامی نیز جزو خواسته‌های ما خواهد بود. با این حال وقتی منابع و فرصت‌ها محدود است و وقتی در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم می‌توانیم بین خواسته‌هایمان اولویت‌بندی کنیم. به این خاطر است که فی‌المثل در شرایط فعلی من با وجود همه احترامی که برای اعضای نهضت آزادی قایل هستم تلاش برای داشتن یک رییس جمهور زیرک و واقع‌گرا و توانمند (و لو کمی غیرمشارکت‌جو) از بین انتخاب‌های عملی موجود را در اولویت بالاتری قرار می‌دهم تا تلاش برای شرکت کردن دکتر یزدی در انتخابات ( یا به عبارتی گسترش دامنه رقابت). نکته دیگری هم دارم که به اشاره از آن می‌گذرم. سعید حجاریان همواره فرآیند دموکراسی را در دو محور مشروطه‌خواهی (محدود کردن دولت) و جمهوری‌خواهی (گسترش دامنه مشارکت) تحلیل می‌کند. من محور سومی را به این تحلیل اضافه می‌کنم و آن عقلانی‌سازی (حرفه‌ای شدن بورکراسی) است. به تاریخ ایران هم که نگاه کنید خواهید دید دولت‌های عقلانی و لو غیردموکراتیک بستر را برای دموکراسی خواهی بیشتر آماده کرده‌اند. افزون بر آن در نبود عقلانیت، اولین ثمره دموکراسی پوپولیسمی خواهد بود که سمی مهلک برای کشورهای در حال توسعه است. شاید جالب باشد که بدانید مرحوم ملک‌الشعرای بهار از مخالفان جدی انتخابات همگانی بعد از مشروطه بود. نمی‌گویم همان منطق این‌جا هم هست ولی در نگاه او نکته‌هایی هست که می‌توان از آن آموخت.

  • دلتنگی‌های بهاری یکی از زیباتری

    دلتنگی‌های بهاری
    یکی از زیباتری سخنرانی‌هایی که شنیده‌ام آن باری بود که اکبر گنجی اومد دانشگاه و در مورد خاتمی، ناگی و دوبچک صحبت کرد. حیف که بهار تهران هم مثل بهار پراگ کوتاه بود. هر چند من فکر می‌کنم بهار واقعی تهران درست یکی دو سال قبل از دو خرداد بود. با آمدن دوم خرداد آن بهاری که داشت در پشت صحنه جوانه می‌زد ناگهان پژمرد. آن‌ها که آن‌ سال‌ها درگیر کارهای سیاسی و فرهنگی بودند می‌توانند به خاطر بیاورند که پرنشاط ترین دوره فکری در ایران همان دوره‌ بود. مرکز تحقیقات استراتژیک، حلقه کیان، مجله کیان، عصر ما، آدینه، جزوه‌های بشریه، مقاله‌های محسن کدیور، دفتر مطالعات فرهنگی، حرف‌های توی کوهنوردی‌ها، هفته نامه‌های بهمن و بهار، نامه یوسفعلی میرشکاک و … چیزهایی بود که من هرگز مشابهش را بعد از دوم خرداد ندیدم. یادم است همان موقع با بهنود در مورد کمبود آزادی حرف می‌زدیم. گفت: اندیشه در ایران در فضای آزاد رشد نمی‌کند، سال ۵۷ تا ۶۰ آزادترین سال‌ها در ایران بود و چیزی خلق نشد. درست بعد از آن بود که شاملو شاهکارش را سرود: «دهانت را می‌بویند … ». پارادکس عجیبی است و بازی است که در تاریخ ایران تکرار شده است. بعد از انقلاب مشروطه، بعد از شهریور بیست، بعد از بهمن پنجاه و هفت و بعد از دوم خرداد. هر جا که آزادی بوده انرژی‌ها مصروف شادی ناشی از آزادی شده و اندیشیدن واقعی اولین چیزی بوده است که فراموش شده است. شاید بی‌دلیل نباشد که در تاریخ ما اندیشه‌های بزرگ از حجره‌ها و از اتاق‌های تنگ و تاریک بیرون آمده است. از جایی که روزمرگی و قیل و قال نیست. سختی‌ است و تنهایی. الان که فکر می‌کنم به نظرم می‌آید بعد از هشت سال از مصرف کردن ایده‌ها بازهم به پرده نشینی نیاز داریم. این جمله عجیب انگار زبان حال ما در ایران است :
    “Freedom is Boring, Censorship is Fun”

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها