• جنایت و مکافات: لطفن پیش از تکرار کلیشه کمی بخوانید!

    کاری به جنبه‌های دیگر بحث ندارم ولی یک جمله استاندارد در بیش‌تر مقالاتی که این روزها حول مساله آمنه – و موارد مشابه – نوشته شده است خودنمایی می‌کند و شبیه وحی منزل برای مخالفان قصاص است. به عنوان مثال: “تحقیقات متعدد حقوقی و اجتماعی از قرن هجدهم بدین‌سو نشان می‌دهد که مجازات اعدام هیچ تاثیری در کاهش جرایم و خشونت‌ها نداشته است.” (امین بزرگیان، رادیو زمانه).

    مبنای این حرف چیست؟ اگر از زاویه تئوریک نگاه کنیم هزینه جرم قطعن روی کاهش انگیزه جرم اثر دارد، خصوصن اگر جرم از جنس جرم‌هایی باشد که با خون‌سردی انجام می‌شود. این جمله را گفتم که فعلن جرم‌های ناخواسته و تصادفی یا ناگهانی مثل کشتن غیرعمدی یک نفر در یک مشاجره دوستانه را کنار بگذارم و بیش‌تر روی جرایمی که فرد از قبل برای آن نقشه می‌کشد و ملاحظات مختلف را وارد می‌کند متمرکز شویم. این مقاله چارچوب تحلیلی ساده‌ و مشهوری از این قضیه را ارائه می‌کند.

    جرم‌شناسی اگر بخواهد روی شواهد استوار شود باید به روش‌های آماری اتکا کند و این روش‌ها تا همین اواخر آن‌قدر قوی نبوده‌اند که بشود نتایج قطعی از جنس گزاره پاراگراف اول تولید کند. آن‌هایی که کمی کار امپریکال در حوزه‌هایی از این جنس کرده‌اند فورن تشخیص می‌دهند که مساله با انواع و اقسام درون‌زایی‌ها و متغیرهای محذوف رو به رو است که نتیجه‌گیری از شواهد دم‌دستی یا هم‌بستگی‌های ساده آماری را مشکل می‌کند. یک مورد از مشکلات را مثال می‌زنم: این‌که ببینم اعدام زیاد شد ولی جرم سال بعد افزایش پیدا کرد خود به خود هیچ اطلاعی نمی‌دهد مگر این‌که اول بتوانیم وضعیت ناقض (Counter-Factual) آن را تصور کنیم و ببینیم “اگر اعدام صورت نمی‌گرفت جرم چه قدر می‌بود” و بعد آن‌را با وضعیت رخ‌‌داده مقایسه کنیم. تخمین این وضعیت ناقض در حالت‌‌هایی که داده‌ها محدود است و امکان آزمایش‌گاهی وجود ندارد کار بسیار پیچیده‌ و غیربدیهی است و صرفن در یکی دو دهه اخیر روش‌های کمابیش قابل اعتمادی برای آن به وجود آمده است.

    حالا ببینیم دنیای تحقیقات چه می‌گوید؟ اگر در گوگل اسکالر نگاه کنیم این مقاله جدید یکی از پرارجاع‌ترین‌ها است (شاید پرارجاع‌ترین) و در یک مجله خیلی معتبر چاپ شده است. مقاله می‌گوید که پس از انجام ملاحظات لازم، مجازات اعدام اثرپیش‌گیرانه قوی دارد! این یکی مقاله که جدیدتر است (و برای مرکز خیلی معتبری نوشته شده است) می‌گوید نه تحقیقات مدافع اثر پیش‌گیرانه آن‌قدر دقیق هستند و نه تحقیقات مخالف آن و هنوز برای رسیدن به نتیجه راه داریم. موضع معقول هم شاید همین باشد که هنوز به اندازه کافی نمی‌دانیم! نه این‌که حکم قطعی بدهیم. تازه بگذریم که اثر بازدارنده مجازات ممکن است از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت باشد و چه بسا چیزی که در یک کشور بازدارنده است/نیست در کشوری دیگری نباشد/باشد. این به منافع و هزینه‌های نسبی جرم و مجازات بستگی دارد.

    نتیجه: لطفن این مقاله را بیش از ادعای خودش تفسیر نکنید. من ادعایی در مورد جنبه‌های فلسفی و حقوقی قضیه ندارم و تخصص من نیست. ولی وقتی یک ادعای آماری و جامعه‌شناختی می‌‌شود باید برای آن منابع معتبر و قابل اعتماد و بروز معرفی شود نه این‌که نتیجه دل‌خواه نویسنده به عنوان نتیجه “مورد اتفاق” همه تحقیقات و به عنوان واقعیت بدیهی و محض و ساده جلوه داده شود.

  • پای کار نشستن

    اصطلاحی است که باید مرتب برای خودم تکرارش کنم تا کار تحقیقم را پیش ببرم. شاید بزرگ‌ترین دستاورد ۴-۵ سال کار تحقیقی کردن همین درس کوچک در باب مقوله‌ای بزرگ بود: بدیهی‌ترین ایده‌ها را هم اگر پایش بنشینی و باهاش کار کنی کم‌کم غیربدیهی و برای بقیه جذاب می‌شود و قابلیت انتشار می‌یابد. اول کار که تازه داشتم مقاله می‌نوشتم و این درس را نگرفته بودم زود ناامید می‌‌شدم و نمی‌توانستم ته خط را ببینم. یا ایده‌ای که داشتم کار نمی‌کرد یا وقتی به خیال خودم کار می‌کرد برای بقیه جذابیت خاصی نداشت و مهم نبود و الخ. لذا کار را زود ول می‌کردم و مرتب بین ایده‌های تحقیق سرگردان بودم.

    به مرور زمان یاد گرفتم که همه آدم‌ها این روی‌کرد یا این قابلیت یا این فضا را ندارند که یک ایده عالی در ذهنشان جرقه بزند و هفته بعد یک مقاله حیرت‌انگیز تحویل بدهند. بعضی‌ها مثل من باید یک ایده را بردارند و ورز بدهند و ورز بدهند و … تا بلاخره یک چیزکی ازش بیرون بیاید. ورز دادن هم برای من یعنی ارائه کردنش در ۱۰ تا جای مختلف و دیدن انواع حالت‌های چهره،‌ حرف زدن با صد تا آدم و شنیدن انواع جواب‌ها، شبیه‌سازی عددی مدل و نگاه کردن به رفتار نمودارها، بازی با داده‌های مربوط به مدل، خواندن مقالات بی‌ربط و کشف قابلیت آربیتراژ علمی (انتقال شهود یک حوزه به حوزه دیگر)، فکر کردن به مساله در اتوبوس و طیاره و موقع ورزش و وسط فیلم و قبل خواب و دست آخر نوشتن و دور ریختن و دوباره نوشتن و الخ.

    قبلن‌‌‌ها که بیش‌تر کار مشاوره می‌کردم فکر می‌کردم مزیتم به سرعتم است. خیلی وقت‌ها کار می‌گرفتم چون می‌توانستم قول بدهم که ظرف مدت کوتاهی یک گزارش را تحویل خواهم داد. الان در کار تحقیق درست برعکس هستم. کند هستم و کندی‌ام گاه صدای نویسنده‌های هم‌کارم را در می‌‌آورد. مقاله‌ای دارم که چهار سال است دارد ورز داده می‌شود و هنوز کار دارد. یک بار یکی از استادانم گفت که مقاله‌ای داشته که ۱۲ سال رویش کار می‌کرده. اولش فکر کردم اغراق می‌کند ولی الان برایم روشن است که کاملن موضوع طبیعی است.

    با این تجربه به‌تر می‌فهمم که چرا در خارج به‌تر می‌شود تحقیق کرد. پای کار نشستن‌هایی از این جنس مستلزم این است که محقق نگران قرارداد و مهلت تحویل پروژه مشاوره و کرایه خانه و امور شرکتش و جلسه‌های اداری و الخ نباشد و با خیال راحت فنجان چای داغش را بردارد و برود یک جای خلوت و ظرف یک روز تمام فقط چهار تا مقاله بی‌ربط به کارش بخواند و رویابافی کند و هر هفته یک بار یک پاراگراف به کارش اضافه کند.

    خلاصه درسم این بود که اگر خودت را متعهد کنی که پای تحقیق بنشینی حتمن دیر یا زود ازش چیز به‌درد‌بخوری بیرون می‌آید و این چیز خوب از روز اول قابل دیدن نیست. مطمئن نیستم که این روی‌کرد در همه علوم صادق باشد. شاید در فیزیک و مهندسی و امثال آن، آدم‌ها درک روشن‌تری از مساله‌های‌شان دارند و چند روز پشت‌سرهم محاسبه می‌کنند و یک کار را ظرف دو هفته تمام می‌کنند. شاید هم این طور نیست. نمی‌دانم. ولی در اقتصاد مطمئنم که این روی‌کرد طولانی مدت و ورزدهنده به کار جواب می‌دهد. عجیب نیست که بین تاریخ انتشار و تاریخ اولین نسخه اکثر مقالات اقتصادی چندین سال فاصله است.

  • زیر پوست مملکت

    وقتی به دیدن خانواده‌ام می‌رم یک مشت چیزهای سوپری کوچک سوغاتی می‌برم. الان هفت سال است که این‌جا هستم و در این ۲۰-۲۵ باری که رفته‌ام هربار یک چیزهایی از سوپر فرودگاه خریده‌ام. هفت سال است که به سوپر سر می‌زنم و تقریبن چیزی عوض نشده است. می‌توانم چشم بسته بروم داخل مغازه و همه چیزهایی که لازم دارم را ببرم. قیمتش را هم می‌دانم. چیز جدیدی هم اضافه نمی‌شود.

    از آن طرف هم سوغاتی‌هایی دریافت می‌کنم یا برای بقیه می‌آورم. هر بار یک چیز جدید. دوستانم که این‌جا می‌آیند می‌برمشان که از همین دست سوغاتی‌‌های سوپری بخرند. هر بار که می‌رویم و چیزهایی پیش‌نهاد می‌کنم بیش‌تر و بیش‌تر می‌شنوم که “از این به‌ترش را جدیدن از خود تهران می‌خریم”.

    این دو تا مشاهده را به عنوان سمبلی از دینامیک تحولات دو طرف در بخش‌های مختلف استفاده می‌کنم (دینامیک یک متغیر با سطح آن فرق دارد). در این مدتی که در دانش‌کده‌های اقتصاد و فاینانس و انرژی این‌جا می‌گردم کم‌‌تر موضوع جدیدی به سبد موضوعات یا دروس یا مباحث اضافه شده است. اخبار درس‌ها و دوره‌ها و آدم‌های ایران را هم دنبال می‌کنم. مرتب مفاهیم جدید به سبد محصولات اضافه می‌شود. الان فکر کنم موضوع عمومی معدودی این طرف است که یک چیزی معادلش در یکی از این دوره‌ها و سمینارها و کارگاه‌های ایران ارائه نشود.

    آدم‌هایی که مدت طولانی از ایران دور می‌مانند و اخبار غیرسیاسی و غیرداغ آن طرف را دنبال نمی‌کنند گاهی حس‌شان را نسبت به سرعت تحولات آن‌جا از دست می‌دهند. مثلن بارها دیده‌ام که خیال می‌کنند تخصص‌شان در ایران منحصر به فرد است و کسی این چیزها را بلد نیست. احتمالن وقتی ۴-۵ سال پیش از ایران می‌آمده‌اند این طور بوده. فراموش می‌کنند که اوضاع به سرعت تغییر می‌کند. در حوزه‌های کار من یعنی فاینانس و انرژی و محیط‌زیست و امثال آن که حتی سرعت بیش‌تر از بقیه بخش‌‌ها است.

    یک بار هژیر یک پیش‌نهاد خوب داد که سایتی چیزی راه بیندازیم که هر از چندی با یک نفر از دوستان در ایران مصاحبه کنیم یا مطلب بزنیم و روایتش را از تحولات روزمره از این جنس در بخش کسب و کار و هنر و فناوری و مدیریت شهری و تفریحات و غذا و الخ را بشنویم. شاید بشود اسمش را گذاشت “زیر پوست مملکت”.

    × متن بالا را بیش از ظرفیت خودش تفسیر نکنید. بحث من در مورد کیفیت مسایل در ایران و جزییات دیگری – غیر مربوط به پیام اصلی نوشته – نیست.

  • مداخله در اقتصاد: قاعده یا استثنا؟

    ام‌روز این آقا آمده بود موسسه هایک که در مورد آینده لیبرالیسم اقتصادی بعد از بحران صحبت کند. کشورهای مختلف را بررسی کرد و سعی کرد نشان دهد که بعد از بحران تمایل به مداخله در اکثر کشورها افزایش پیدا کرده است. حرف‌های مفیدی داشت ولی متاسفانه در برخی جاها مثل بقیه مدافعین ایدئولوژیک اقتصاد بازار تصویر سفید و سیاه و شبه‌فلسفی و بدون جزییات از ماجرا ارائه می‌داد که شنیدش جذاب نبود. موقع سوال و جواب بحثی با هم داشتیم که برام آموزنده بود و بد نیست خلاصه‌اش را نقل کنم. چون من متخصص این حوزه نیستم نمی‌دانم که آیا حرفش دقیق بود یا نه و فقط نقل قول می‌کنم.

    اشکالی که من به بحثش وارد کردم این بود که دوره بحران را که یک دوره غیرعادی است معیار گرفته و بر این اساس در مورد خطری که آینده بازار آزاد را تهدید می‌کند صحبت می‌کرد. گفتم که به نظرم کارا بودن نظام بازار (با همان دید اتریشی و به طور مشخص‌تر شومپتری) یک نوع کارآیی پویا و آماری در بلندمدت است. این به این معنی نیست که اگر در وضعیتی از سیستم بودیم که نزدیک به بحران بود قاعده ضمنی و سعی و خطایی بازار لزومن در کوتاه‌مدت به‌ترین راه‌حل است. مثالش هم این است که در بلندمدت به‌تر است بازار برای محل و محصول بهینه نانوایی‌ها تصمیم بگیرد ولی اگر زلزله آمده و باید فردا به مردم گرسنه نان برسانیم نمی‌توانیم به مکانیسم بازار اتکا کنیم و عقلانیت اداری‌مان را به کار می‌گیریم. چیزی که در شرایط عادی جزو موضوعات مهم مورد نقد هایک است.

    پیش‌نهاد من این بود که می‌توانیم به یک ساختار متناسب با وضعیت (State-Dependent) فکر کنیم که قاعده در آن با بازار است ولی نظام‌های مدیریت برای موارد استثناء باید به خوبی تعبیه شود. مثالم را از یکی از استادان ام‌آی‌تی قرض می‌گیرم که ما مردم را به سبک زندگی سالم تشویق می‌کنیم (قاعده) ولی هم‌زمان هم وسایل شوک الکتریکی برای نجات حمله قلبی (استثناء) را در مراکز شلوغ قرار می‌دهیم و وجود دومی باعث نمی‌شود افراد انتظارات‌شان از قاعده اصلی را پایین بیاورند.

    سخن‌ران گفت که متوجه استدلال هست و به نوعی تفکیک تحولات کوتاه‌مدت و بلندمدت از دید کینز می‌تواند در همین چارچوب باشد. در جواب به ایراد من دو تا نکته داشت که خلاصه‌اش این بود: اول این‌که اقتصاد کلان کینزی – که سیاست‌های اقتصادی دوره بحران به آن نزدیک است – فاقد پیچیدگی کافی در جنبه‌های اقتصاد سیاسی ماجرا است. این سیاست‌ها چون مداخله را تشدید می‌کنند طبعن به مساله دخالت گروه‌های فشار و منافع سیاسی دامن می‌زند که در مدل کردن مداخله بهینه لحاظ نمی‌شود. دوم این‌که عامل‌ها چون می‌دانند که دامنه این مداخلات محدودیت مشخص زمانی ندارد و ممکن است پس از بحران هم ادامه پیدا کند، انتظارات‌شان را تغییر می‌دهند و این برای اقتصاد خطرناک است.

  • روشن‌فکر حوزه سیاست عمومی نداریم. داریم؟

    منظورم کسی است که مشهور و پرمخاطب باشد و بتواند هر از گاهی روی موضوعاتی عمومی که برای اکثریت جامعه اهمیت دارد: مثل روابط کار، مسایل محیط زیستی، انرژی‌های نو،‌ اصلاح نظام اداری، نوع رفتار با مهاجران، نظام آموزشی، توسعه شهری، روندهای جمعیتی و الخ نظر جدی و قابل اعتنا بدهد. آدمی که معدودی حوزه علوم انسانی را خوب بداند – به نظرم اقتصاد، حقوق، تاریخ معاصر و روان‌شناسی اجتماعی جزو الزامات هستند – و از حوزه‌های عمومی دیگر هم اطلاعات معقولی داشته باشد یا در مواقع لزوم جمع‌آوری کند و به هم پیوند بدهد و یک تحلیل همه‌جانبه ولی سازگار و معطوف به تصمیم ارائه کند. کشورهای مختلف نویسنده/متفکرانی از این جنس دارند که آدم از منطق روشن و یک‌پارچه‌گی و جامعیت نوشته‌های‌شان لذت می‌برد.حتی اگر خروجی‌شان برای متخصصان آن حوزه لزومن حرف تخصصی خیلی جدیدی هم نداشته باشند – ولی پرت و غلط هم نباشد -، نگاه‌شان برای عموم مفید است.

    مشکل کجا است که حتی به اندازه روشن‌فکران انتقادی هم از این دست روشن‌فکران نداریم؟ حال آن‌که به نظر می‌رسد ریسک چنین مدل روشن‌فکری حتی کم‌تر باشد. در انواع و اقسام فرهنگستان‌ها و بنیادهای ایرانی آدم‌های بازنشسته‌ای (رسمی یا فکری) یافت می‌شوند که ظاهرن علاقه‌مند به ایفای این نقش بوده‌اند ولی ظرفیتش را نداشته‌اند یا نتوانسته‌اند.

  • دنگ‌شو در درمان‌گاه

    رفته بودم روی بقیه دندان‌هایم خرده کاری‌های دوره‌ای بکنم در کلینیک دانش‌‌گاه وین. دو تا انترن دندان‌پزشکی کارهایم را می‌کنند. پسر ساکت‌تر بود و جلسات قبل خیلی حرف نمی‌زد. این دفعه فهمیدم که انگلیسی‌‌اش خیلی خوب نیست و به این خاطر ساکت است. وقتی آن یکی رفته بود که استادشان را بیاورد که روی یک موضوعی نظر بدهد، شروع کردیم به گپ زدن، با این آلمانی بد من. فهمیدم مسلمان اهل بوسنی است. صحبت از سارایوو شد. توضیح داد که سارای (وو) همان “سرای” ترکی و فارسی خودمان است. بعد گفتم این آهنگ سارایوو گروه دنگ‌شو را دوست دارم ولی نمی‌فهمم. گفت بیار با هم گوش کنیم. آوردم و تا بخش بوسنیایی آهنگ شروع شد، شروع کرد به خواندن. گفت که آهنگ معروف و آشنایی است و هر دو حسابی رفتیم در حس و حال وطن. استادشان که وارد شد دید که دکتر (آینده) و مریض به جای این‌که درگیر کشیدن دندان و آمپول و امثال آن باشند، هر کدام یک سر سیم آی‌پاد را در گوش دارند و دارند با هم آواز می‌خوانند و سرتکان می‌دهند. صحنه‌ای سورئال برای یک درمان‌گاه شلوغ.

    قرار شد اصل بوسنایی آهنگ را برایم بفرستد. شاید این‌جا گذاشتمش.

  • تحرک مشتری به جای نیروی کار

    آخر هفته دندانم شکست. گفتند قبلن عصب‌کشی شده بود و دیر یا زود می‌شکست. ظاهرن بغلی‌اش هم که ده سال پیش پر شده بود نیاز به بازسازی داشت. خلاصه باعث شد که من هم در این فرآیند دندان‌پزشکی در خارج از ایران که برای خیلی‌ها کابوس است بیفتم. نقل خلاصه‌ای از ماجرا شاید بد نباشد.

    شاید دوست و آشناهای دانش‌جو و غیردانش‌جوی مقیم خارج را دیده‌اید که گاه صرفن به خاطر نیاز دندان‌پزشکی به ایران سفر می‌کنند. جالب است که خدمات دندان در اکثر کشورها تحت پوشش بیمه‌های استاندارد قرار نمی‌گیرد. حتی کشوری مثل اتریش که این همه در بیمه درمانی جدی و گشاده‌دست است این یک قلم را پوشش نمی‌دهد. موضوع برایم جالب شد و رویش تحقیق کردم. ظاهرن استدلال این است که فلسفه بیمه عمومی برای موارد ضرروی و مربوط به سلامت است و نه زیبایی! لذا تا جایی که خدمات به کشیدن دندان و عصب‌کشی و امثال آن مربوط است بیمه پول می‌‌دهد ولی چون گفته می‌شود که گذاشتن دندان مصنوعی بیش‌تر کارکرد زیبایی دارد – آدم می‌تواند بدون یکی دو تا دندان یا با دندان‌های کج و الخ زندگی کند! – آن‌را پوشش نمی‌دهند.

    خلاصه مجبور شدیم برویم سراغ پرداخت شخصی هزینه تاج و پین دندان. چون ساختن دندان کار دستی است و قیمت نیروی تکنیسین هم در غرب گران است، قیمتش جالب بود: چیزی حدود ۱۰۰۰ یورو برای هر دندان! تازه دکترها توصیه داشتند که دو تا دیگر از دندان‌های عقل که قبلن کشیده شده و روکش‌شان کهنه شده است را هم تجدید کنم. با این ارقام می‌شود فهمید که چرا ملت ۵۰۰ یورو بلیط طیاره می‌دهند و یک سفر می‌روند ایران که دندان‌شان را درست کنند.

    در قدم بعدی چیز جدیدتری کشف شد: کشور هم‌سایه یعنی مجارستان انگار دکترهای خوبی دارد و قیمت نیروی کارش هم فعلن خیلی پایین است. از دوستانم شنیده بودم که ده سال قبل‌ها می‌رفتند بوداپست و با ارقام خیلی ناچیزی کلی کار دندان‌پزشکی انجام می‌دادند که البته دیگر این طور نیست. کمی جست و جو کردم و دیدم کسب و کار بزرگی حول ماجرا راه افتاده است: توریسم دندان‌پزشکی. کلینیک‌های دندان‌پزشکی مجار در شهرهای کوچک و توریستی راه‌افتاده تا بیماران انگلیسی و آمریکایی و اتریشی را جذب کند. توریست درمانی هم قیمت کم‌تری می‌دهد و هم در این فاصله مجارستان گردی می‌کند. یک جور فلسفه تجارت بین‌الملل ولی این بار به جای انتقال کالا یا نیروی کار، مشتری جا به جا می‌شود.

    با چند تای‌شان تماس گرفتم. سریع و با انگلیسی خوب و اطلاعات جزیی پاسخ دادند. نکته جالب تفاوت قیمت‌های‌شان بر اساس تمایل به پرداخت مشتری بود. آن‌هایی که بازار هدف‌شان مشتری انگلیسی بود قیمت‌شان تفاوت چندانی با اتریش نداشت (ولی طبعن ارزان‌تر از انگلیس است). آن‌هایی که سایت آلمانی داشتند و بازار هدف‌‌شان مشتری اتریشی بود قیمت‌شان یک سوم این‌جا بود. همه شان هم خدمات رایگان جا به جایی از/به وین ارائه می‌کنند که احتمالن علامتی از مقیاس مشتری است که از این طرف دارند. بیمه این‌جا هم پول مختصری می‌دهد، این طوری سرجمع هزینه‌هایی که باید از جیب بدهی از ایران هم ارزان‌‌تر می‌شود. تازه گارانتی هم می‌دهند!

    سه سال پیش رفتم بودم پیش دوستی پزشک در ایران. یک بیمارستان تخصصی چشم‌پزشکی با همین منظور توریسم‌ درمانی را مدیریت می‌کرد و می‌گفت کارشان خیلی خوب است و از کشورهای عربی مشتری زیادی دارند. از قدیم هم ارومیه ما یک مرکز غیررسمی برای توریسم درمانی از مناطق مرزی ترکیه بود. برایم جالب است که آیا در کیش و قشم این صنعت در مقیاس وسیع و حرفه‌ای راه افتاده یا نه؟ اگر نه چرا؟ قاعدتن باید بازار بزرگی از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج داشته باشد. توریستش هم کم‌تعداد ولی پرسود و دردسر امور دولتی‌اش هم کم‌تر است.

    یک مشاهده مهم در ادبیات هست که تجارت باعث تشدید نابرابری در کشور صادرکننده می‌شود. یکی از توجیه‌‌های معقول این است که در جریان صادرات، صرفن بخش‌های دارای فناوری بالا به اقتصاد بیرونی وصل می‌شوند و دست‌مزدها در آن بخش جهش می‌کند. این خدمات دندان‌پزشکی یک نمونه است. لذا اگر مجارستان و چک و لهستان تبدیل به هاب خدمات دندان‌پزشکی اروپای غربی و آمریکای شمالی شوند، دست‌مزدهای کادر دندان‌پزشکی‌شان به قیمت‌های جهانی نزدیک می‌شود ولی سایر بخش‌ها ممکن است در سطح دست‌مزد محلی باقی بمانند.

    اتریش از دی‌روز بازار کار خود را برای هشت کشور اروپای شرقی باز کرده‌ و موانع سرراه تحرک نیروی کار برداشته شده است. بقیه کشورهای اروپای غربی هم به تدریج این کار را می‌کنند. با این همه احتمالن برخی موانع در بخش پزشکی سرجایش خواهد بود. اتحادیه‌های حرفه‌ای مثل پزشکان و وکلا (و تعمیرکاران شوفاژ در اتریش) استدلال می‌کنند که چون کارشان خیلی حساس است هر کسی نباید بتواند مدعی انجام این خدمات بشود و لذا محدود کردن ورود افراد جدید به بازار را با رفاه مشتری توجیه می‌‌کنند. شاید در مورد برخی مشاغل مثل پزشکان (و نه همه آن‌ها) این نکته یک طرف ماجرا باشد ولی در طرف دیگر ماجرا هم کوچک نگه‌داشتن طرف عرضه و درآمدهای اعضای صنف یک انگیزه اضافی برای دفاع از محدودیت ورود است. باید دید که وقتی که دندان‌پزشکان و تکنیسین‌های اروپای شرقی نیازی به مجوز کار در اروپای غربی نخواهند داشت دینامیک این بازار به چه سمتی خواهد رفت.

  • مرگ بن لادن و احتمال اتفاقات نادر

    بازارهای مالی یک سنجه کمی برای سنجش باور عمومی در مورد احتمال و میزان تاثیر تحولات سیاسی فراهم می‌کنند. اگر مرگ بن‌لادن موثق باشد، امکان خوبی برای تعیین قیمت اتفاقات نادر (Rare Events) خواهد داد. صبح‌ که بازارهای مالی باز شوند از روی قیمت اختیارات (Options) می‌شود اطلاعاتی راجع به باور ذهنی بازار از شدت و احتمال حملات خرابکارانه استخراج کرد.

    یک روش جالب در این موارد نگاه کردن به قیمت اختیارات خارج از سوددهی (Out of Money) است. فرض کنیم شاخص بورس – یا متوسط قیمت ۵۰۰ سهم اول – الان ۱۰۰۰ باشد. احتمال این‌که شاخص سال بعد ۹۵۰ یا ۱۱۰۰ شود عدد قابل توجهی است ولی احتمال این‌که در یک سال آینده این شاخص به مثلن ۴۰۰ سقوط کند خیلی اندک است مگر این‌که اتفاق ناگهانی عظیمی (مثل یک بحران اقتصادی شدید،‌ یک اتفاق طبیعی بسیار گسترده، حمله خرابکارانه‌ای که چشم‌انداز آینده را تیره کند، تحولات سیاسی منفی و …) رخ دهد.

    لذا اگر مثلن اختیار فروش* (Put Option) داشته باشیم که قیمت نقدکردن (Strike Price) آن ۴۰۰ باشد، این اختیار فقط در زمان اتفاقات خیلی نادر و عظیم ارزش خواهد داشت و در شرایط تحولات تدریجی بازار ارزشش صفر خواهد بود. چون یک اختیار فروش فقط زمانی ارزش دارد که قیمت سهام به زیر آن رقم ۴۰۰ سقوط کند و در بالای آن ارزش خاصی ندارد، درست مثل بیمه که فقط وقتی تصادف کردیم ارزش پرداخت مثبت دارد. حالا اگر ام‌روز صبح ببینیم که قیمت اختیاراتی از این جنس تغییرات شدید داشت یعنی این‌که بازار مرگ بن‌لادن را یک اتفاق مهم (یا به زبان دیگری، رفع احتمال یک اتفاق محتمل بد) ملاحظه کرده و باورش را در مورد احتمال یا شدت وقوع اتفاقات نادر منفی بازنگری کرده است.

    به این خاطر هم به قیمت اختیارات خارج از سوددهی (Out of Money) نگاه می‌کنیم چون قیمت آن‌ها به تحولات کوچک حساس نیست و لذا تخمین به‌تری از اثر اتفاقات عظیم به دست می‌آوریم. اگر به قیمت یک اختیار فروش روی مثلن ۹۵۰ نگاه می‌کردیم چیز زیادی دست‌گیرمان نمی‌شد چون این قیمت به هزاران خبر ریز و درشت دیگر هم واکنش نشان می‌دهد و معلوم نیست که اثر خالص بن‌لادن روی قیمت آن چیست.

    چند مورد دیده‌ام که متخصصان علوم سیاسی کم کم از همین ارقام بازار مالی برای تحقیقات مربوط به تحولات سیاسی استفاده می‌کنند. البته الان لینک مشخصی در ذهنم نیست.

    * اختیار فروش خیلی شبیه بیمه است. وقتی چنین قراردادی را بخرید، یک قیمت نقد کردن انتخاب می‌کنید که در مثال ما ۴۰۰ است. تا وقتی که قیمت دارایی مد نظر (در مثال ما شاخص سهام) بالای ۴۰۰ باشد، خریدار هیچ پولی دریافت نمی‌کند ولی اگر شاخص به زیر ۴۰۰ سقوط کند خریدار به اندازه تفاوت قیمت روز و عدد ۴۰۰ پول دریافت می‌کند. هر قدر احتمال سقوط شاخص به زیر ۴۰۰ بیش‌تر باشد، قیمت این قرارداد هم بیش‌تر می‌شود.

  • پاسخ دکتر کاتوزیان

    آقای دکتر هما کاتوزیان لطف کرده‌اند و پاسخ کوتاهی در مورد نوشته قبلی من، که نقد یکی از دیدگاه‌های ایشان بود، ارسال کرده‌‌اند. متن ایشان به انگلیسی بود و از من خواسته‌اند ترجمه کرده و این‌جا منتشرش کنم. این‌هم ترجمه فارسی پاسخ دکتر:

    از نوشته شما معلوم است که به این نکته که هم‌بستگی و تحلیل رگرسیون لزومن به نتایج علی منجر نمی‌شود و این‌که بسیاری متغیرهای دیگر ممکن است نتیجه تحلیل را تحت‌الشعاع قرار دهند واقف هستید. من مطمئن هستم که اگر کسی از این نوع تست‌ها را برای همه کشورهای فقیر و توسعه نیافته اجرا کند هم‌بستگی با حکومت‌های خودکامه را مشاهده خواهد کرد.

    باقی نوشته خیلی به نکته ساده‌ای که من در خلال بحث داشتم مربوط نمی‌شود چون من با بیش‌تر آن موافق هستم.

    You do display awareness of the fact that correlation and regression analysis do not necessarily establish causal connection, and that many other variables may have influenced the outcome. I am pretty sure that if you run the same kind of test for all the poor and underdeveloped countries you will find a correlation with authoritarian government.

    The rest of your discussion is not very relevant to the simple point I made in passing in that debate, since I agree with much of it.

  • دخالت در بازار مسکن

    این روزها انگار نیت این است که رفقای خودمان را اذیت کنیم. اشکالی ندارد، خودی هستند. خبر این است که قرارداد‌های اجاره باید حداقل دوساله باشند. (و البته مقداری جزییات بیش‌تر که ارزش توجه و تحلیل دارد. مثلن تشویق مالکین به عقد قراردادهای تنظیم‌شده با تورم (Indexing) که مدل مرسومی در دنیا است). حسین و حجت هر دو به این موضوع اعتراض کرده‌اند. منطق‌شان هم این است که این مداخله امکان عقد قرارداد بهینه بر اساس تمایلات موجر و مستاجر را محدود می‌کند. حسین آقا خودش متخصص حقوق و اقتصاد است و احتمالن بیش‌تر از ما این چیزها را می‌داند و نکته‌اش قابل اعتنا است.

    با این همه می‌توان به اصطکاک‌هایی در بازار فکر کرد که گاهی باعث مفید بودن این مداخلات می‌شود. به این مثال توجه کنید:

    فرض کنید دو نوع مستاجر “خوب” و “بد” داریم ولی به علت عدم وجود بانک اطلاعاتی خوب از سوابق قبلی مستاجرها، یک صاحب‌خانه جدید نمی‌تواند نوع مستاجر را تشخیص دهد. قرارداد اجاره یا شرایط اعمال قانون در یک کشور طوری باشد که هزینه بیرون انداختن مستاجر “بد” – یعنی کسی که اجاره نمی‌دهد – برای صاحب‌خانه بالا باشد. مثلن صاحب‌خانه باید کلی دوندگی کند تا بتواند او را بیرون کند. در چنین حالتی گاهی برای صاحب‌خانه بهینه است که تا آخر قرارداد کاری نکند و بعد مستاجر را بیرون کند. در چنین بازاری مستاجر “بد” تمایل خواهد داشت تا قراردادهای خیلی طولانی ببند چون خیالش را برای مد طولانی راحت می‌کند. مستاجر “خوب” حاضر است قرارداد کوتاه ببندد و با این کار “خوب” بودن خودش را ثابت کند.

    از آن طرف قرارداد کوتاه‌مدت مستاجر “خوب” را در وضعیت قفل‌شدگی (Hold-up) قرار می‌دهد. این وضعیت وقتی است که هزینه خروج از قرارداد برای یک طرف بزرگ‌تر از طرف دیگر باشد. مثلن برای مستاجری که بچه مدرسه‌‌ای دارد هزینه نقل مکان در وسط سال تحصیلی ممکن است خیلی بالا باشد. اگر قرارداد اجاره کوتاه‌مدت باشد، صاحب‌خانه می‌تواند به محض پایان قرارداد اول – مثلن شش ماه اول – به یک بار اجاره را افزایش دهد و می‌داند که مستاجر مجبور است قبول کند چون هزینه خروج برایش بالا است (از ادبیات قراردادهای ناتمام می‌دانیم که در این شرایط یک طرف می‌تواند تمام مازاد طرف دیگر را بیرون بکشد). مستاجر “خوب” با دانستن این موضوع سعی می‌کند از قرارداد کوتاه احتراز کند تا دچار این مساله و پرداخت رانت بالا به صاحب‌خانه نباشد.

    مستاجر “خوب” هم دنبال قرارداد بلندمدت است ولی صاحب‌خانه می‌تواند که اگر کسی قرارداد بلندمدت طلب کند احتمال این‌که مستاجر بد باشد بیش‌تر خواهد بود (مساله معروف لمونز یا ماشین دست دوم آکرلاف). در نتیجه ریسک اعتباری بیش‌تری روی قراردادهای بلندمدت شارژ خواهد کرد (یا اصلن حاضر نخواهد بود چنین قراردادهایی ببندد) و مستاجر “خوب” مجبور است هزینه بیش‌تری بپردازد.

    حالا اگر همه را مجبور کنیم قرارداد دوساله ببندند این مساله اطلاعات نامتقارن و کژگزینی را کاهش داده‌ایم. درست مثل اجباری کردن بیمه درمانی برای همه. مجددن: متناسب با پارامترهای مساله – نسبت مستاجر “بد” به خوب”، هزینه بیرون کردن، هزینه جست و جو در بازار مسکن و الخ – اعمال قرارداد دوساله می‌تواند افزایش‌دهنده یا کاهش‌دهنده رفاه باشد و از پیش معلوم نیست که لزومن غیربهینه باشد. باید آن‌را موردی بحث کرد.

    حسین و بقیه ممکن است بگویند اعمال قانون را به‌تر کنیم و هزینه اخراج مستاجر “بد” را کاهش بدهیم. حرفی نیست ولی اگر محدودیت‌های ساختاری برای این موضوع هست – مثلن دادگاه‌ها خیلی شلوغ هستند – و این محدودیت فعلن در کوتاه‌مدت برقرار خواهد بود ممکن است در این مدت اعمال قرارداد دوساله خیلی هم بد نباشد. حداقل باید آن‌را بررسی کرد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها