• وبلاگ‌نویسی در زمانه حاضر

    شرایط عوض شده است. گذشت آن موقع که راحت مطلب وبلاگی می‌نوشتی و سوء‌برداشت‌ها کم بود و آدم‌ها عصبی نبودند و می‌شد دور هم حرف زد. اوضاع الان متفاوت است. هر حرفی هزار جور تفسیر مرتبط و غیرمرتبط به بستر مطلب می‌شود. فی‌المثل، در پی یک گفت و گوی خاص، مطلب نوشته‌ام در باب ذوق‌زده نشدن از اخبار و اشاره‌ام بیش‌تر به تیترهای ژورنالیستی اقتصادی و فناوری و غیره است. ظاهرن انتشارش درست همان همان روز‌هایی بوده که خبرهای خوبی از مصر می‌رسیده است. دوست عزیزم ازم گله‌مند است که چرا وقتی همه دنبال اخبار مصر هستند تو این رفتارشان را به باد انتقاد می‌گیری و این را جزیی از یک رفتار بلندمدت گرفته است. این تازه دوست قدیمی است که من را خوب می‌شناسد. از این موارد فراوان است.

    من به آن دوستم و بقیه خوانندگان حق می‌دهم که برداشت خودشان را (که متفاوت با نیت نویسنده است) داشته باشند. وقتی ذهن خواننده عمیقن درگیر یک موضوعی است طبعن هر اشاره‌ای را هم در چارچوب شبکه معنایی که آن لحظه فعال است می‌بیند. آدم اگر وبلاگ‌نویسی حرفه‌ای باشد، خب طبعن اتفاقات را می‌سنجد و همه این جوانب را می‌بیند و بعد مطلب پخته می‌نویسد که این سوء‌برداشت‌ها پیش نیاید. نکته این است که من الان در چنین شرایطی نیستم. ذهن و انرژی‌ام به صورت تمام وقت درگیر نوشتن مقاله بازار کارم است و وبلاگ‌ نوشتن برایم شبیه کسی است که در یک زنگ تنفس سیگاری آتش می‌زند یا لیوان چایی می‌ریزد. این آدم وقت ندارد که به اندازه یک مهمانی برای این لیوان چای وقت و دقت بگذارد.

    من تا حد امکان سعی کرده‌ام که موضوع حساسیت‌برانگیز یا دوپهلو ننویسم. شما هم لطفن تا اطلاع ثانوی هر چیزی نوشتم را خارج از همه اتفاقات روز ایران و جهان تفسیر کنید و به صورت یک نوشته انتزاعی (به قول رفقا غیرمعطوف به عمل) ببینید، مگر این‌که خودم به صورت روشن به یک اتفاق خاص اشاره کنم. وبلاگ می‌نویسم که هوایی تازه کنم و از گپ با رفقایم انرژی بگیرم، نه این‌که درگیری و فرسایش ذهنی و روحی جدیدی برای خودم درست کنم. متاسفم که باید این طور صریح این توضیح را می‌دادم. می‌توانید خواندن را همین‌جا متوقف کنید چون پاراگراف بعدی مخاطب خاص دارد.

    این را به طور خاص هم باید به کسانی گفت که کتاب بی‌شعوری ترجمه می‌کنند ولی متاسفانه فاقد این شعور متعارف هستند که بفهمند افراد حق دارند عقیده خودشان را داشته باشند، استدلال‌های با دلایل غیرقوی را نپذیرند، بدون دلیل کافی با باور عمومی هم‌راه نشوند، بستگی به شرایط و محدودیت‌های شخصی‌شان در مورد نوع موضع‌گیری‌ عمومی‌شان تصمیم بگیرند و هر شکلی که دوست داشتند در وبلاگ شخصی‌شان مطلب بنویسند. این یک جمله مخاطب خاصی داشت که آن‌قدر اهمیت نداشت که یک پست مفصل برایش خرج کنم.

  • لیبی و بازار نفت

    ظاهرن قیمت نفت خام در واکنش به شایعات مربوط به تخریب عمدی تاسیسات نفتی بر حسب دستور قزافی حسابی بالا کشیده است و از مرز ۱۰۰ دلار رد شده است که در ۲٫۵ سال گذشته بی‌سابقه بوده. قیمت قراردادهای آتی (تحویل در ماه‌های آینده) هم به تبع جهش کردند. می‌توانید این‌جا روند قیمت برای هر ماه را ببینید.

    این افزایش قیمت، ناشی از ریسک است و نه کاهش واقعی تولید. وقتی چنین شایعاتی به وجود می‌آید بازار انتظار دارد که در ماه‌های آینده از تولید کاسته شود. لذا معمولن ذخایر روزمینی نفت خام بالا می‌رود و چون بالا رفتن ذخایر به معنی افزایش فوری تقاضا در همین لحظه است (تقاضا برای پرکردن مخازن و نه مصرف فوری) قیمت‌های فعلی هم جهش می‌کند. حالا دو حالت متصور است: یا واقعن تولید نفت لیبی قطع می‌شود که در آن صورت ذخایر به داد عرضه در دوره‌های بعد می‌رسد و کسانی که ذخیره‌سازی کردند سود خوبی می‌برند. یا هیچ اتفاقی نمی‌افتد که در آن صورت باید این ذخایر بالا رفته دوباره به وضع قبل برگردند که معنی‌اش افزایش غیرعادی عرضه و افت جدی قیمت در ماه‌های آینده است که باعث ضرر سوداگران می‌شود.

    این وسط تولیدکنندگانی مثل ایران تنها در صورتی از افزایش قیمت فعلی سود می‌برند که تولید نفت لیبی واقعن افت کند. اگر نکند جمع سود آن‌ها از این افزایش موقت و کاهش بعدی آن ممکن است ناچیز باشد.

    اگر تولید نفت لیبی برای چند ماه قطع شود چه پیامدی برای خود این کشور دارد؟ ممکن است بگوییم نفت کالای پایان‌پذیر است و لذا لیبی ضرر خاصی نمی‌کند. هر قدر که این چند ماه نفروخته را بعدن جبران می‌کند. در عمل حداقل دو چیز مانع از این جبران زیان می‌شود. اولن اوپک سهمیه‌های مشخص به هر کشور می‌دهد و خیلی جای افزایش ندارد. ثانین خیلی کشورها با حداکثر ظرفیت تولید می‌کنند و لذا صرفه‌جویی در تولید الان کمکی به افزایش تولید حداقل در آینده میان‌مدت نمی‌کند و این توقف تولید، نوعی درآمد از دست‌رفته برای لیبی خواهد بود.

  • ذوق‌زدگی از خبر

    شاید ده سال پیش بود. با یکی جلسه‌ای داشتیم برای کار روی پروژه‌ای. همان چند دقیقه اول مدلش دستم آمد. از آن‌هایی که مخاطب را می‌ترسانند و نقش مسلط می‌گیرند. با اعتماد به نفس گفت آقا این پروژه‌ای که داریم حرفش را می‌زنیم بساطش جمع خواهد شد، فراموشش کنید. گفتم چه طور؟ گفت مگر شما آخرین ژورنال‌ها را نخوانده‌اید؟ گفتم نه! گفت من همین هفته آخرین شماره این و آن دستم رسید که گفته بودند بعد از ۱۱ سپتامبر دیگر این مفاهیم از بین رفته‌اند! آقا دنیا دارد عوض می‌‌شود.

    خلاصه این‌که با ایشان توافق نکردیم. پروژه هم بدون حضور او انجام شد. آن مفاهیم هم در دنیا تعطیل نشد و ظاهرن هنوز هم موضوع داغی در دنیا است. اتفاقن بنده هم همین یکی دو سال پیش ایران بودم و کارفرمای همان پروژه در حال انقراض در ده سال پیش (که با تعجب هنوز سرکار بود) دوباره دعوتم کرد که برای‌شان یک کارگاه جدید برگزار کنم. آن دوست‌مان هم احتمالن دارد ژست جدیدترین وضعیت جهان بر اساس آخرین اخبار آخرین ژورنال‌ها و مجلات هفتگی را به بقیه می‌فروشد.

    دو سه سال پیش بحران مالی رخ داد. برخی جو گیر شدند. بر اساس همان آخرین اخبار مجلات دائم سخن از تمام شدن دوران محصولات ساختاری (Structural Products)، ریاضیات مالی، علم اقتصاد، جهان سرمایه‌داری، سیطره غرب و الخ بود. ماجرا گذشت و هیچ اتفاقی انقلابی هم نیفتاد. چند ماه پیش قرار بود اسناد ویکی‌لیس منتشر شود. دوستانی را می‌شناختم که آن شب را بیدار مانده بودند تا آخرین اخبار سری را بخوانند و منتظر جهانی جدید باشند. جو ویکی‌لیس که فرونشست از دل آن انبوهی از خبرهای غیرمعتبر و شایعات باقی ماند.

    نمی‌گویم جهان تغییر نمی‌کند یا در برخی موارد استثنایی خبرها منشاء تغییرات بزرگ نمی‌شوند (چرا اتفاقن گاهی می‌شوند: واتر گیت) ولی به تجربه دریافته‌ام که هم ساختارها مستحکم‌تر و هم این تغییرات خیلی بطئی‌تر از این حرف‌ها هستند. هم برای یک تغییر خیلی چیزها کنار هم لازم است و با یکی دو تا اتفاق لزومن تغییر راه نمی‌افتد. بلاخره از هر ده خبر دست آخر نه‌ تایش برای من منشاء هیچ چیزی نشده است. وقتی چیزی پیش‌بینی‌کننده این قدر ضعیفی است دلیلی ندارد که برایش خیلی ذوق‌زده شوم

    راستش گاهی پشت صحنه ارجاع به آخرین شماره این مجله و آن سایت خارجی و صحبت از آخرین تحولات، تا حدی ژست و نمایش آن آقای پاراگراف اول را می‌بینم. بیزنس رسانه‌ها که باید اخبارشان را مهم جلوه‌ بدهند هم به کنار.

  • اعتبار استاد بودن

    یک) مدرک و جای‌گاه شغلی و ثروت و الخ دلیلی برای بیش‌تر محترم‌داشتن یک فرد نیست. آدم‌ها در هر جای‌گاه‌ اجتماعی و اقتصادی به یک اندازه محترمند.

    دو) در بحث‌های فکری و علمی – خصوصن در مواردی که تخصص دقیق نداریم -، جای‌گاه شغلی گوینده‌ یک سخن علامتی از قابلیت اطمینان ما به او است. ما در دنیایی پر از اطلاعات نامتقارن و نظرات مختلف زندگی می‌کنیم و فرصت یا توان فکری یا اطلاعاتی کافی برای ارزیابی تک‌تک سخنان را نداریم. اگر یک استاد زیست‌شناسی هاروارد چیزی راجع به ساختار سلولی بگوید من شنونده با اتکا به موقعیت او به حرفش اعتماد می‌کنم.

    سه) طبعن این اعتماد یک اعتماد منطقی نیست و جنبه آماری دارد. ممکن است استاد هاروارد هم گاهی حرف غلط بزند یا استاد یک دانش‌گاه بی‌نام و نشان حرف درست‌تری داشته باشد. وقتی که فرصت یا توان نداریم که به دقت بین سخنان مختلف به داوری بنشینیم به اعتماد این‌که استخدام در یک دانش‌گاه درجه یک نشان از پیشینه علمی و توانایی ذهنی فرد داشته، وزن بیش‌تری به سخنان او می‌دهیم. این نوع تصمیم‌گیری مبتنی بر اصول “بیز” قاعده معمول زندگی است و گریزی از آن نیست. طبعن هرقدر که موضوع حرف برای‌مان اهمیت بیش‌تری داشته باشد این اعتماد را کنار می‌گذاریم و دست به قضاوت دقیق می‌زنیم ولی خب همه حرف‌هایی که می‌شنویم این قدر اهمیت ندارند که بخواهیم به صورت مستقل در مورد آن‌ها پژوهش کنیم و لذا باید اعتماد کنیم.

    چهار) قاعده اعتماد به کسی که کرسی دانش‌گاهی معتبر دارد، برای من در یک مورد بی‌اعتبار می‌شود: این مورد جایی است که فرد استاد حوزه‌هایی است که اسم‌شان را حوزه‌های رانتی می‌گذارم. رانت به این معنی که رقابت علمی در آن‌ها از یک طرف محدود به گروه بسیار اندکی است که زبان محلی یا اطلاعات محلی یا علایق خاصی غیر حوزه اصلی دارند و از طرف دیگر دلایل خاصی برای بر کشیدن خارج از قاعده آن‌ها در محیط‌های دانش‌گاهی و پژوهشی وجود دارد.

    پنج)‌ به این ترتیب اگر یک ایرانی ببینم که در یک دانش‌گاه خارجی معتبر استاد اندیشه سیاسی یونان باستان است یا متخصص تحولات اجتماعی آمریکای لاتین است یا روی زبان‌های آسیای دور کار می‌کند یا متخصص علوم‌عصبی یا جبرمجرد یا اقتصادسنجی یا منطق فلسفی و الخ است از آن قاعده شماره دو پی‌روی می‌کنم و به او اعتماد می‌کنم. او در یک رقابت جهانی قابلیت خودش را نشان داده است. ولی اگر فرد کل تحقیقاتش از “ابتدا” تا کنون حول مساله اصلاحات ارضی (یا ارزی) در ایران یا قانون ارث در اسلام یا نرخ رشد حضور زنان در دانش‌گاه‌های ایران یا گفتمان بلاگستان فارسی و امثال آن باشد و به اتکای آن‌هم شغل گرفته و مطرح شده باشد مقدار زیادی از آن اعتماد اولیه ناشی از موقعیت را کم می‌کنم. این به معنی کم‌احترامی به این فرد یا حتی کاهش ارزش کار او نیست. تنها چیزی که از دست می‌رود این است که فرد حتی اگر استاد هاروارد هم باشد آن اعتباری که به هم‌کار ایرانی‌اش که روی فلسفه یونان کار می‌کرد می‌دادم (به زبان نظریه بازی: تعادل جداکننده) را به او نمی‌دهم و اعتماد پیشینی‌ام به حرف‌های او را در حد متوسط همه محققان دنیا (تعادل مخلوط) پایین می‌آورم. چه بسا به صورت پسینی او را فرد دقیق و خوش‌فکری بیابم و ارزیابی‌ام را به صورت فردی دوباره ارتقاء بدهم.

    شش) بعضی افراد درایت و جدیت خاصی دارند. ابتدا روی مسایل جهانی کار می‌کنند و به اتکای آن اعتبار کسب کرده و استاد می‌شوند و وقتی آردها را بیختند و الک‌ها را آویختند، شروع به کار جدی روی مسایل ایران و خاورمیانه و جهان اسلام و الخ می‌کنند. این‌ها به نظرم هم آن اعتبار واقعی را کسب می‌کنند و هم لذت ناشی از صرف وقت روی موضوعات مورد علاقه را. سعادت‌مند دنیا و آخرت.

  • فقدان حلقه

    ام‌روز یکی عکس سیبیلوهای ادبیات ایران در دهه شصت را جایی گذاشته بود. یک گروه ۱۰ نفره از یارعلی کافه شوکا تا هوشنگ گلشیری. عکس را که دیدم داغ بی‌حلقه‌گی‌ام دوباره تازه شد. مریم بارها برای من از حلقه نویسندگان اصفهان و حلقه دور و بری‌های گلشیری تعریف کرده است. راجع به موج نوی فرانسه که می‌خوانی همه چیز حول کایه دو سینما است؛ مجله‌ای که حلقه‌اش دست آخر دوران‌ساز می‌شود. بخش عمده‌ای از کارهای مهم نظریه بازی در درون حلقه‌ای که در موسسه RAND جمع بودند بیرون آمده است. حوزه هنری دهه شصت و دفتر مطالعات و نقطه سر خط شریف و موسسه نیاوران و مرکز تحقیقات استراتژیک دهه هفتاد هم حلقه‌های دیگری بودند.

    در درون حلقه است که نقد و تندی و سازندگی زایندگی و هم‌دلی و رقابت را با هم تجربه می‌کنی. از درون حلقه است که کار اساسی و صیقل خورده بیرون می‌آید.

    ما ها حلقه نداریم. کسی کار کسی را نمی‌خواند. کسی ایده‌هایش را با بقیه به اشتراک نمی‌گذارد. کسی حرف گوش نمی‌کند. سایت‌ها و وبلاگ‌های اقتصادی هم به همه چیز شبیه شده‌اند جز یک حلقه مجازی. از بس نسبت به این ماجرا و حواشی‌اش خسته و مایوسم که اصلن نمی‌خواهم برای بار دهم پیش‌نهاد کنم چنین حلقه‌ای شکل بگیرد. فقط درد نداشتنش را این‌جا می‌گویم.

  • تحقیق و تدریس

    فرضیه غالب در آکادمی این است: شما نمی‌توانید معلم خوبی باشید مگر این‌که به طور جدی و پیوسته مشغول تحقیق باشید و معنی تحقیق هم یعنی انتشار مقاله در ژورنال‌های خوب. احتمالن این فلسفه یکی از دلایلی است که در اکثر دانش‌گاه‌ها توانایی تدریس فرد تقریبن هیچ اهمیتی برای استخدام هیات علمی ندارد و تنها عامل مورد توجه کیفیت تحقیق فرد است.

    من مطمئن نیستم این فرضیه برای جایی مثل ایران که به علت نبود شبکه تحقیق هزینه تحقیق خوب در آن خیلی بالا است لزومن این قدر قاطعانه درست باشد. البته با این ملاحظات:

    ۱) رشته به رشته یا حوزه با حوزه متفاوت است. حدس می‌زنم برای کسی که درس‌های مرتبط با تکنولوژی می‌دهد تحقیق اهمیت بیش‌تری داشته باشد تا استادی که قرار است درس‌های کلاسیکی مثل تئوری اقتصاد خرد یا استاتیک یا جبر خطی را ارائه کند. می‌توانم تصور کنم که کسی هیچ تحقیقی نکند ولی برای سال‌ها هم‌چنان معلم بسیار خوبی برای درس مبانی تعادل عمومی یا حتی نظریه بازی باشد. البته اگر فرد تحقیق نکند احتمالن درس‌ روش‌های عددی در اقتصاد یا تئوری‌های رشد را بروز درس نخواهد داد.

    ۲) باید بین بروز بودن، به طور دائمی مساله مهم حل کردن و انتشار مقاله خصوصن در ژورنال‌ها تفاوت گذاشت. حداقل در اقتصاد انتشار مقاله در ژورنال چنان کار وقت‌گیری است و آن‌قدر فرد را دچار وقت‌گذاشتن برای جزییات فنی و گاه غیرلازم می‌کند که فکر نمی‌کنم منفعت حاشیه‌ای زیادی برای دانش عمومی که فرد برای تدریس لازم دارد داشته باشد. احتمالن این درست است که اگر کسی به اصطلاح چوب خشک باشد و خودش را از دنیای تحقیق جدا کند بعد از چند سال معلم چندان جذابی نخواهد بود ولی می‌توانم حالت دیگری را متصور باشم که فرد مقاله‌ای منتشر نمی‌کند ولی در عوض ژورنال‌های رشته خودش را با دقت دنبال می‌کند، در کنفرانس‌های هفنگی موسسه خودشان و چند کنفرانس خوب در سال شرکت می‌کند و دانش‌جویان فوق لیسانس خوبی دارد و با این روش معلمی بروز و دارای ذهن آماده‌ است. در واقع این فرد به جای صرف وقت برای انتشار یک مقاله در سال، وقتش را صرف خوب خواندن ۵۰ مقاله و چند کتاب به درد بخور می‌کند و شاید از آن کسی که مقاله منتشر کرده دانش عمومی‌اش نسبت به کل جریان علمی رشته‌اش بروزتر هم باشد.

  • بودجه تحقیق در اروپا

    یک تفاوت اروپا و آمریکا از حیث تامین مالی تحقیق به نسبت حقوق شخصی محقق و بودجه عمومی تحقیق مربوط است. این نکته‌ای است که شاید برای محققان ایرانی جالب باشد. سیستم اروپایی به طور متوسط بی‌شباهت به فلسفه نظام‌های کمونیستی نیست: محقق یا استاد پول خیلی زیادی نمی‌گیرد (گیر زندگی هم نیست ولی زندگی لوکسی ندارد) ولی زندگی علمی جذاب و راحتی دارد. در آمریکا بر عکس حقوق شخصی محقق (خصوصن استاد دانش‌گاه) نسبتن بالا است ولی گرفتن بودجه تحقیق انرژی خیلی زیادی می‌طلبد. به عنوان یک مثال از این موضوع، بودجه سفر من به عنوان دانش‌جوی دکترا در اروپا چند برابر بودجه سفر دوستان‌ هیات‌علمی‌‌ام در آمریکا است ولی در عوض حقوق استاد یک دانش‌کده بیزنس آمریکایی ممکن است دو یا سه برابر حقوق استاد من باشد. در اروپا اگر کسی محقق کمی برجسته‌ای باشد تلاش چندانی برای تامین مالی تحقیقاتش نیاز ندارد. ام‌روز یکی از استادان دانش‌گاه ما که عضو هیات علمی یاسا هم هست برنده جایزه ویتگنشتاین اتریش شد که مبلغی معادل یک و نیم میلیون یورو را برای تحقیق به او می‌دهد ولی احتمالن خودش یک سنت از این پول گیرش نمی‌آید. حقوق شخصی‌اش هم ممکن است به نسبت این بودجه تحقیق چندان بزرگ نباشد.

    قاعدتن این موضوع برای متوسط نظام اروپایی خصوصن در کشورهای ثروت‌مندی مثل اسکاندیناوی و اتریش و آلمان مرتبط است. مدارس جدید اروپایی خصوصن بیزنس اسکول‌های خصوصی جدید روز به روز به سیستم آمریکایی نزدیک‌تر می‌شوند.

  • بودجه دولتی تحقیق و منابع خصوصی

    بخش اعظمی از منابع مالی تحقیق در دنیا از طریق دولت یا بخش عمومی تامین می‌شود. منابع مالی این بخش‌ها هم از مالیات یا سایر منابع بودجه عمومی است و لذا دست آخر به شهروندان تعلق دارد. پس دانش‌مندی که در یک مرکز تحقیقاتی یا دانش‌گاه دولتی یا تامین مالی شده توسط دولت کار می‌کند در واقع با پول مردم کار می‌کند و بابت زمانی که صرف می‌کند حقوق می‌گیرد. سوال این است که نتیجه و منافع کار محقق متعلق به چه کسی است؟ خود شخص او یا دولت (یا عموم شهروندان)؟ به نظر می‌رسد دو گزاره رقیب در این بین وجود دارد:

    ۱) وقت کار دانش‌مند توسط مردم تامین مالی شده و لذا محصول کارش هم مال مردم است. درست شبیه شرکت ساختمانی که با پول دولت ساختمانی را می‌سازد ولی ساختمان متعلق به خود او نیست یا برنامه‌نویسی که با پول یک شرکت نرم‌افزاری را تهیه می‌کند ولی حق‌امتیاز نرم‌افزار مال خودش نیست. اگر به این گزینه معتقد باشیم باید بپذیریم که هر گونه منفعت شخصی از محل مهارت‌های ناشی از کار تحقیقاتی و نتایج تحقیق باید ممنوع بوده و به دولت تعلق بگیرد. به این ترتیب جایزه‌ای که محقق بابت مقاله‌اش می‌گیرد، محصولاتی که ممکن است بر اساس آن بسازد و غیره مال مردم است.

    ۲) در عمل نتیجه گزاره یک لزومن برقرار نیست. بسیاری از موسسات عمومی به دانش‌مندان‌شان اجازه می‌دهند تا نتیجه تحقیق را به نام خود ثبت کنند (هر چند ممکن است سهمی دریافت کنند) یا برخی بودجه‌های تحقیق دولتی به محقق این اجازه را می‌دهد تا با استفاده از نتایج تحقیق شرکت شخصی راه اندازی کند. مشاهده این واقعیت ممکن است ما را به سمت این گزاره ببرد که به دلایل انگیزشی منفعت شخصی (ولو از بودجه دولتی) باید جزیی از بسته حق‌الزحمه محقق باشد. در واقع می‌توانیم این گونه فکر کنیم که قرارداد بین دولت (شهروندان) و محقق از دو جزء تشکیل می‌شود. جزء اول حقوق ثابتی است که محقق می‌گیرد و جزء دوم اختیار (Option) است که به محقق تعلق می‌گیرد و صرفن زمانی ارزش مثبت دارد که تحقیق به نتایج خوبی برسد. وجود این عنصر اختیارگونه (ضمنی) در قرارداد حق‌الزحمه باعث می‌شود تا انگیزه محقق برای کار سخت بیش‌‌تر شود. چون تحقیق جزو کارهایی که اندازه‌گیری بهره‌وری آن بسیار مشکل است باید مکانیسم انگیزشی طراحی کرد که منافع شخصی محقق بهره‌وری را ارتقاء دهد.

  • ادب ساده‌لوحانه

    صبح سوار تاکسی شدم. راننده از قضا آقای ایرانی محترمی بود و طول راه را گپ زدیم. وقتی رسیدیم کرایه شده بود ۸٫۵ پوند. لطف کرد و گفت هشت پوند بدهی کافی است. مثلن مودب بودم و لذا قبول نکردم و اصرار کردم همان نه پوند را بردارد. وقتی رفت یک دفعه از رفتار ساده‌لوحانه خودم عصبانی شدم. احتمالن برای آن آقای محترم حس دل‌نشین تخفیف دادن (ولو مختصر) به یک هم‌وطن خیلی جذاب‌تر بود تا آن یک پوند پول سیاه ناقابل. آن حس شاید نصف روزش را می‌ساخت. آن یک پوند پول یک بطری آب هم نیست.

  • چرا گروهی از افراد درآمدشان را بیشینه می‌کنند؟

    تحلیل پست قبلی در مورد انتخاب شغل تا حدی خوش‌بینانه یا شاید درست‌تر بگوییم شکم‌سیرانه بود. بد نیست این طرف فضیه را هم ببینیم و بپرسیم چرا با وجود آن مقدمات ظاهرن منطقی، عده زیادی عملن نوعی رفتار می‌کنند که فقط درآمدشان را بیشینه کنند. فکر کنم یک دلیل اصلی قضیه (در واقع مهم‌ترین دلیل)‌ بدیهی باشد: اگر دست‌مزد نسبی از حدی کم‌تر باشد مطلوبیت نهایی پول هم‌چنان از هر کالای دیگری بالاتر است. بنا براین فرد عملن تمام وقت امکان‌پذیرش را کار می‌کند تا هر چه بیش‌تر و به‌تر نیازهای پایه‌‌ای مثل مسکن و تغذیه و بهداشت و تحصیل فرزندان را رفع کند. به احتمال زیاد هنوز هم بیش از ۸۵ درصد جمعیت جهان در چنین وضعیتی قرار دارند. اضافه کنید که برای اکثریت جمعیت عملن گزینه‌های زیادی برای انتخاب کیفی بین شغل‌ها وجود ندارد و درآمد تنها فاکتور قابل توجه یا قابل انتخاب است.

    دو فاکتور دیگر هم شایسته توجه است.

    ۱) فقدان بازار بیمه در ابعاد مختلف (بیمه درمانی،‌ بی‌کاری،‌ از کار افتادگی و …) و ضعف بازار مالی برای تامین پیشاپیش هزینه سرمایه‌گذاری (خرید خانه، تحصیل فرزندان، ازدواج و جهیزیه فرزند و …) باعث می‌شود تا مطلوبیت داشتن دارایی‌های نقد یا نقدشونده یا درآمدزا (مثل منزل) بالا برود و لذا مساله بهینه‌سازی را به سمت انتخاب درآمد بیش‌تر و تهیه اندوخته احتیاطی برای آینده نامطمئن یا جمع‌کردن مقدار اولیه لازم برای یک فعالیت خاص سوق دهد.

    ۲) اگر در جامعه‌ای دایره انتخاب کالاهای غیرمادی محدود باشد طبعن عامل‌ها متمایل می‌شوند تا بیش‌تر از کالاهای مادی کسب مطلوبیت کنند و لذا درآمدشان را زیاد می‌کنند. وقتی گزینه زیادی برای رفتن به سینما و شنیدن سخن‌رانی و برنامه موسیقی و فعالیت ورزشی و انتخاب کتاب و … نباشد، اصلن عجیب نیست که آدم‌ها سعی کنند از طریق ارتقاء مدل خودرو و موبایل و مارک لباس و رفتن به رستوران گران‌قیمت و غیره کسب لذت کنند و لذا به دنبال بیشینه کردن درآمد برای حداکثر کردن مصرف این نوع کالاها بروند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها