• لاغری ترجمه، غیبت نقد

    نصف شب از خواب پریده‌ام و فرصت را غنیمت شمرده‌ام که مجله ادبی – انتقادی جدیدی به اسم دستور که رفیقی یکی از شماره‌هایش را فرستاده بخوانم. پرونده مجله راجع به رفیق قدیمی‌مان شهریار وقفی‌پور است که البته الان چند سالی است خبری ازش ندارم. چیزی که برایم شیرین است تطابق تصویری است که از شهریار جوان در سال‌های اول دانش‌گاه داریم و تصویری است که منتقدان کتاب جدیدش “پس از بابل” ازش ارائه می‌کنند.

    فقدان نقادی جدی در بحث‌های نظری اقتصاد و سیاست عمومی در ایران موضوعی است که مدت‌ها است گوشه ذهن من است و خواندن نیمه شبی این پرونده دوباره بهش پر و بال می‌دهد. خلاصه حرف راجع به شهریار است این است که از یک طرف در مقام “مترجم” (در معنی موسع آن) به انبوهی از متون ادبی و نظریه‌های ادبی – انتقادی مسلط است و از طرف دیگر این قدر تیزهوش هست که با این مفاهیم بازی کند و به اصطلاح یک نقر با غلط‌خوانی نظریات دیگر تفسیرهای متفاوت و جدید و در عین حال محکم و غیرنمایشی ارائه کند.

    شکی ندارم که حداقل دو شرط قوی برای موفقیت چنین منتقد جوانی لازم است. یکی نزدیکی با متن از سن جوانی (شهریار جوان در ۱۷ سالگی در یکی از مجلات خراسان نقد ادبی می‌نوشت! اگر اشتباه نکنم چیزی راجع به بورخس نوشته بود که ما به شوخی می‌گفتیم یک کلمه‌اش را نمی‌فهمیم) و دیگری بودن در حلقه‌های کوچکی که مجال به‌تری برای فرارفتن از ترجمه محض، تمسخر یا نقد متن اصلی و پروراندن تفسیر نو را می‌دهد. هر چه باشد شهریار از همان سال‌ها عضو فعال آدینه بود و بعدن هم فکر می‌کنم هم‌نشین نزدیک مراد فرهادپور و احتمالن خیلی‌های دیگر که من خبر ندارم.

    می‌فهمم که عین این مسیر نقد اصولن برای علوم نظام‌مند و آکسیوماتیکی مثل اقتصاد و در درجه ضعیف‌تر سیاست‌‌گذاری قابل اعمال نیست. نقد ادبی و فرهنگی از یک طرف مبتی بر شبکه‌ای از مفاهیم سیال و تو در تو است که اجازه پرش و ترکیب به منتقد می‌دهد بی‌آن‌که لزومن او را به شلختگی و نمایش بکشد (این الزام، الزام منطقی است و گرنه در عمل متاسفانه اتفاقن این موضوع زیاد رخ می‌دهد) و از طرف دیگر حضور شخصی منتقد و سهم زیبایی‌شناسانه او قدرت خلاقیت بی‌پایانی را برایش فراهم می‌کند. چنین نقد شخصی در فضای علوم رسمی اصولن جایی ندارد.

    برگردم به حرف اصلی‌ام. چرا شاهد ظهور امثال شهریار در حوزه خودمان نیستیم؟ یک جوابم این است که ترکیب جهانی متون و نظام آموزشی این علوم طوری است که آدم‌‌ها را – و خصوصن ما ایرانی‌ها دیر به قافله پیوسته – را در سن‌های خیلی بالا تازه وارد ماجرا می‌کند. پاراگراف‌های قبل را از این جهت نوشتم که نشان دهم منتقد جوان می‌تواند در ۱۸ سالگی متن جدی بخواند و رفته رفته خودش را از انبوهی از متون انباشته کند. در حوزه اقتصاد چنین پدیده‌ای شاید در سی‌سالگی هم رخ ندهد. یعنی آن سال‌های جوانی و پرشوری که منتقد می‌تواند داشته باشد عملن از دستش می‌رود و نظام شغلی و تحقیقی در دنیا هم طوری است که نهایتن هم مجال زیادی برای کار انتقادی یا نوآوری جدی باقی نمی‌گذارد مگر این‌که فرد یکی از معدود ستاره‌های خوش‌اقبال این حوزه باشد که عمومن در سن کم درس‌شان را تمام کرده‌اند و شانس کار کردن در مراکز دانش‌گاهی درجه یک را داشته‌اند. واقعن هم فکر نمی‌کنم که اکثریت ادبیات اقتصادی آن‌قدر پیچیده باشد که یک جوان ۱۸-۱۹ ساله امکان خواندن آن‌را نداشته باشد. نکته این است که این امر به سنت بدل نشده است وگرنه همین جوان متون مهندسی – شاید سخت‌تر – را در همین سن می‌خواند.

    دلیل دوم هم به نظرم نبود یک نهضت ترجمه فراگیر و جدی در این حوزه‌ها است. چنین نهضتی به نظرم زمانی یا حداقل در مقاطعی وجود داشته و افول کرده است. برخی اقتصادخوانده‌های قدیمی را که ببینید کتاب‌های کینز را از حفظ می‌دانند که برای آن زمان احتمالن اثر مهمی به حساب می‌آمده. مترجمان اقتصادی امروز ما – جز برخی استثناها مثل کار اخیر جعفر و علی از کتاب آچم‌اوغلو – یا مشغول ترجمه متون بسیار ابتدایی از نظریات ساده جریان اصلی هستند و یا انبوهی از نقدهای جدی یا غیرجدی که برای کسی که با اصل قضیه ‌آشنا نیست اساسن متن مفید و آ‌موزنده‌ای به حساب نمی‌آیند. در این فضا کسی فربهی فکری لازم برای نقد جدی – این نقد قرار یا لازم نیست در حد نابودی بنیان‌های علم اقتصاد باشد، همین که خوانش متن انتقادی باشد خودش کلی پیش‌رفت است – را پیدا نمی‌کند و وضعیت ما می‌شود همین دوگانه‌گی که یک طرفش تکرار ساده‌ترین فصول متون استاندارد است و یک طرف دیگرش کسانی که به قول خودشان منتقد علم اقتصاد هستند و از خواندن حتی یک متن جدی اقتصاد روز عاجزند.

    آدم که ساعت چهار صبح نقد ادبی را به نقد اقتصادی ربط بدهد احتمالن یک جاهایی هم چرند می‌گوید شما تصحیحش کنید.

  • پاسخ‌هایی به یک منتقد رادیکال: پول دانش‌کده‌های اقتصاد از کجا می‌آید؟

    دوست اول گفته بود “پول دانش‌کده‌های اقتصاد را کمپانی‌های بزرگ می‌دهند و لذا تحقیقات اقتصاد هم لاجرم باید در خدمت توجیه رفتار آن‌ها باشد ! “. من به حال این درک سطحی تاسف خورده بود. شقاق این طوری از موضع رفیقش دفاع می‌کند: ۱) آیا سیستم های آموزشی جهت گیری کلی بر علیه بنیادهای نظم فعلی جهان دارند؟ ۲) آیا در یک سیستم اختصاص بودجه به تحقیقاتی که به “سیستم”(این لغت عمدن ترجمه نشده) ضربه بزند با نظریه رفتار عقلایی تطابق دارد؟ اگر جواب دو سوال فوق خیر است برای چی تصویر ساده لوحانه “بودجه دانشکده اقتصاد از کمپانی بزرگ می آید” را میسازید و از اذعان به اینکه نظم موجود منابع در دسترس را برای بازتولید خود به کار میگیرد طفره میروید؟

    پیش از سوالات قبلی پیش‌نویس پستی را نوشته بودم که در آن به صورت جزیی نشان داده بودم که چه قدر گزاره قبلی ساده‌لوحانه است. بعد دیدم خود سوالات سه گانه فوق از هرچیزی به‌تر نادانی یا مغالطه دوستان را نشان می‌دهد و نیازی به خسته کردن خوانندگان با مشخص کردن جزییات تامین مالی دانش‌کده‌های اقتصاد (عمدتن بودجه‌های تحقیق دولتی در اکثر کشورها (درست همانند بقیه رشته‌های به اصطلاح منتقد)، کشاورزان و صنایع محلی، وقف‌های فارغ‌التحصیلان، شهریه دوره‌های ام‌بی‌ای، حق‌الزحمه دانش‌گاه بابت تدریس دروس عمومی، سازمان‌های بین‌المللی و البته کمک‌های شرکت‌ها و …) و الخ نیست. در منطق دوستان می‌توان کلن نظام بازار آزاد و تضاد منافع و تعامل‌های درون آن (دولت، مصرف‌کنندگان، سرمایه‌گذاران خرد، کارآفرینان، صندوق‌های بازنشستگی، سازمان‌های غیردولتی و الخ) را که همه‌گی در درون این “سیستم” ولی بر اساس منافع متفاوتی فعالیت می‌کنند و دانش‌کده‌های اقتصاد هم در تحقیقات مختلف عملن منافع این گروه‌‌ها را نمایندگی می‌کنند را کلن به مفهوم “شرکت‌های بزرگ” فروکاست و در یک نگاه “سیستم نگر” و “فرای جزء‌نگری” حکم داد و اصلن هم از بابت این بازی با کلمات و یک‌کاسه‌سازی‌ها ناراحت نشد.

    راستی چه کسی گفته است که شرکت‌های بزرگ لزومن در هر شرایطی و همیشه بد هستند؟ اولن صاحب واقعی خیلی از شرکت‌های بزرگ دست آخر میلیون‌ها نفر از شهروندان هستند که مستقیم و غیرمستقیم پول خودشان یا ذخیره بازنشستگی‌شان را در شرکت‌ها سرمایه‌گذاری کرده‌اند، پس دست آخر پشت منافع این شرکت‌ها کسی جز این سهام‌داران نیست. ثانین تمایل شرکت‌ها به اعمال رفتار انحصاری و تخریب محیط‌زیست و غیره را همه می‌دانند و به این خاطر از مقررات‌گذاری‌های لازم حمایت می‌کنند ولی همین شرکت‌های بزرگ خیلی جاها منبع نوآوری و کارآیی هستند که خارج از این مقیاس‌ها به دست نمی‌آید.

    یکی از راه‌هایی که برای نشان دادن ضعف استدلال این نوع رفقا کاربرد دارد اخته کردن مفاهیم پرطنینی (مثل همین شرکت‌های بزرگ) است که کاربرد تبلیغاتی خوبی برایشان دارد. تحلیل مفهوم و بیرون ریختن جزییاتش معمولن آن‌را از آن وجه تبلیغاتی که دوست دارند خالی می‌کند.

  • حدف یارانه‌ها: سفال و بتونه

    وقتی صحبت از تحلیل تاثیر تغییر قیمت‌های انرژی روی رفتار اقتصاد می‌کنیم یکی از مدل‌های ساده ولی مفید مدل بتونه-سفال (Putty-Clay) است. وجه تسمیه مدل این است که بتونه قابلیت شکل‌دهی دارد ولی سفال شکل گرفته و منعطف نیست. نکته این نوع مدل این است که تکنولوژی که قبلن نصب شده (سفال) نمی‌تواند بین عوامل تولید انتخاب کند ولی تکنولوژی که قرار است نصب شود (بتونه) انعطاف لازم برای تطبیق با شرایط را دارد. این چسبندگی فناوری‌های قبلی باعث می‌شود تا منافع مربوط به افزایش بهره‌وری در کوتاه‌‌مدت آشکار نشود و چه بسا اقتصاد را به رکود هم ببرد. این ویژگی طراحی سیاست‌‌های مکمل (مثل آزادسازی قیمت سایر کالاها و تطبیق نرخ ارز) را برای موفقیت سیاست‌ هدف‌مندی الزامی می‌کند.

    به عنوان یک مثال خیلی ساده بحث مصرف سوخت و خودرو را با این مدل تحلیل می‌کنیم. انتظار اولیه این است که وقتی قیمت سوخت گران شد باید مصرف سوخت کم شده و بهره‌وری آن افزایش یابد. مدل سفال و بتونه – که مدل مقبولی در تحلیل اثرات کلان شوک‌‌های قیمت انرژی است – می‌گوید که حداقل در کوتاه‌مدت این طور نیست. ماشین‌های فعلی ساختار مصرف مشخصی دارند. یک تولیدکننده خدمات حمل و نقل (تاکسی) تقریبن هیچ امکانی برای جای‌گزینی عوامل تولید با هم ندارد. مثلن نمی‌تواند برای یک مسیر مشخص نیروی بدنی بیش‌تری مصرف کند یا هم‌زمان دو نفر راننده به کار بگیرد (افزایش نیروی کار در تولید) ولی در مصرف بنزین صرفه‌جویی کند! در این حالت افزایش قیمت سوخت صرفن هزینه‌های تولید را برای او بالا می‌برد. در درازمدت ولی تکنولوژی منعطف است (بتونه) و تاکسی‌داری که از فردا ماشین می‌خرد تمایل خواهد داشت تا ماشینی بخرد که مصرف کم‌تری داشته باشد.

    این که شوک ناشی از قیمت انرژی تا چه حد مصرف را کاهش خواهد داد به سهم فناوری‌های غیرمنعطف (سفالی) در ساختار تولید و دوره عمر آن‌ها بستگی دارد. اگر ناوگان تاکسی کشور همین دو سه سال پیش نوسازی شده باشد و از عمر مفید تاکسی‌ها پنج سال دیگر باقی مانده باشد اثرات بهره‌وری ناشی از افزایش قیمت سوخت خودش را به این زودی نشان نخواهد داد و در بلندمدت و به صورت تدریجی و با خارج شدن تاکسی‌های قدیمی‌تر بیش‌تر خواهد شد.

    بحث افت تولید (Output Gap) هم که در ادبیات جزو اثرات منفی حذف یارانه‌ها به حساب آمده است می‌تواند از همین پدیده ناشی شود. فرض کنید قیمت سوخت چند برابر شود ولی به علت نظارت دولت کرایه تاکسی ثابت بماند. چون راننده امکان جای‌گزینی عوامل تولید را ندارد فایده نهایی هر ساعت رانندگی برای او کم‌تر می‌شود و لذا تمایل خواهد داشت که از ساعت کار خود بکاهد. در این حالت شکاف تولید به وجود می‌آید چون ما تاکسی داریم (تولید بالقوه) ولی تاکسی‌ها به اندازه کافی کار نمی‌کنند (تولید بالفعل) و بین این دو فاصله وجود دارد.

    البته اگر قیمت خروجی کنترل نشود (مثلن کرایه تاکسی در تعادل تعیین شود) هم‌چنان می‌توان گفت که بین استهلاک سرمایه و مصرف انرژی امکان مقداری جا به جایی هست. مثلن دو نفر راننده می‌توانند یک تاکسی‌ را بخرند و زمان استفاده روزانه خودرو را بالا ببرند (چون استهلاک سرمایه به نسبت انرژی ارزان شده است). اگر تقاضا برای حمل و نقل عمومی بالا رفته باشد این جای‌گزینی در برخی صنایع تا حدی عرضه را افزایش می‌‌دهد ولی سقف آن ممکن است محدود باشد. می‌توان جنبه‌های دیگری هم اضافه کرد که به علت طولانی شدن پست صرف‌نظر می‌کنیم. مثلن این‌که اگر در اثر جهش قیمت‌ها دست‌مزد واقعی افت کرده باشد تمایل به عرضه نیروی کار می‌تواند بیش‌تر شده و لذا تاکسی‌ها ساعت‌های طولانی‌تری را کار کنند. این نیرو تمایل به افزایش سطح تولید در اقتصاد خواهد داشت.

    یک نکته حاشیه‌ای هم این‌که برای هر سیاستی می‌توان زمان بیش‌تری صرف کرد و آن‌را پخته‌تر کرد ولی این وسط یکی دو قلم هزینه مهم است که نباید فراموش شود. تقریبن در این دو سالی که بحث هدف‌مندسازی مطرح شده است بنگاه‌ها با عدم اطمینان شدیدی در مورد آینده قیمت و زمان وقوع شوک قیمت مواجه بودند. من با هر شرکتی که کار مشاوره می‌کردم اولین سوال این بود که تکلیف ما بعد از هدف‌مندسازی چه خواهد شد؟ از ادبیات ارزش اختیارات می‌دانیم که عدم اطمینان (با جهش‌های صرفن منفی) باعث به تاخیر انداختن سرمایه‌گذاری‌ها می‌شود و چون مقدار دقیق قیمت‌های نسبی آتی هم مشخص نیست بنگاه مجبور است فناوری را انتخاب کند که منافع مورد انتظار را بیشینه کند. وقتی قیمت‌ها مشخص شد بخشی از این انتخاب‌ها به صورت پسینی (Ex-Post) غیربهینه خواهند بود. حالا اگر آن ویژگی سفالی سرمایه‌گذاری را در نظر بگیریم هر قدر این زمان معطلی بیش‌تر شود نه تنها تمایل به سرمایه‌گذاری پایین‌تر خواهد بود بل‌که انباشت بیش‌تری از فناوری‌های سفالی غیربهینه (غیر بهینه به صورت پسینی) در اقتصاد شکل خواهد گرفت. لذا سیاست‌گذار مجبور است بین پخته‌تر کردن سیاست و کمینه کردن این هزینه‌های ناشی از عدم اطمینان تعادل ایجاد کند.

  • بازنشر: اصلاح نرخ ارز پاشنه آشیل طرح هدف‌مندسازی

    چندین بار با این سوال مواجه شدم که نظرم در مورد اصلاح نرخ ارز در شرایط جدید چیست؟ جواب این سوال را بیش از یک سال پیش در مقاله مشترکی با محمد داده بودیم و دوباره این‌جا بهش لینک می‌دهم. یک مقاله منتشرنشده هم در ادامه نوشتیم که به این سوال می‌پرداخت که اگر ما طرف‌دار نرخ‌های تعادلی هستیم چرا اساسن از “اصلاح” نرخ ارز صحبت می‌کنیم؟ مگر نرخ فعلی “تعادلی” نیست؟ (عرضه و تقاضای ارز دست آخر در تعادل هستند و ما مازاد عرضه یا تقاضای جدی مشاهده نمی‌کنیم). به نظر ما سوال سوال درست و جدی بود. پاسخی که سعی کردیم در مقاله بعدی (که امیدوارم یک روزی تمامش کنیم) بدهیم این بود که در شرایط وجود درآمدهای نفتی بحث قیمت تعادلی نرخ ارز کمی پیچیده و متفاوت از تئوری‌های مرسوم است. وقتی درآمد ارزی اقتصاد از بخش‌های رقابت‌کننده (صنعت و کشاورزی و توریسم) تامین می‌شود نرخ ارز تعادلی (در میان‌مدت و بلندمدت) عملن سیگنال‌های لازم را می‌دهد. وقتی درآمد نفتی را وارد قضیه می‌کنیم کفه نرخ ارز ناگهان به سمت واردات سنگین می‌شود. این‌جا مجبوریم یکی از دو موضوع را اتخاذ کنیم: یا معتقد باشیم که درآمد نفتی هم جزوی از واقعیت اقتصاد است و سرمایه‌گذاری در بقیه بخش‌های اقتصاد باید بر اساس آن شکل بگیرد یا این‌که به علت برون‌زا بودن این درآمدها معتقد به سیاست‌گذاری فعال برای مدیریت درآمدهای نفتی باشیم. اگر فرض اول را بپذیریم حرف ما برای اصلاح نرخ ارز احتمالن حرف غیراقتصادی و ناسازگاری است. اگر فرض دوم را بپذیریم در آن صورت عملن می‌توان به تعداد زیادی قیمت تعادلی فکر کرد که از تصمیمات دولت برای تنظیم سبد مصرف درآمدهای نفتی ناشی می‌شود و برخی از این تعادل‌ها به‌تر از بقیه است. در این صورت حرف مقاله ما اقتصادی است.

  • غیبت اقتصاددانان معتدل در فضای عمومی

    من به ندرت بی‌بی‌سی فارسی می‌بینم و این دیدن کم‌رنگ عمدتن شامل برخی برنامه‌های اقتصادی این شبکه است. بر اساس این مشاهدات محدود چیزی که برداشت می‌کنم این است که به علت نگرانی‌های موجود برای حضور در فضای رسانه‌ای خارج از کشور، اکثریت اقتصاددانان ایرانی مقیم داخل و خارج که از نزدیک با مسایل درگیر هستند و رفت و آمد دارند و راجع به مسایل روز ایران پژوهش جدی می‌کنند حاضر نیستند با این رسانه‌ها صحبت کنند. در نتیجه در مورد مهمانان برنامه‌های این نوع رسانه‌ها عمدتن (حتمن استثنا دارد)‌ نوعی خودگزینش (Self-Selection) وجود دارد. کاری هم به گرایش اقتصادی یا پیشینه پژوهشی‌شان ندارم. در بین مهمانان از کسانی که تا همین چند سال پیش به طور رسمی معتقد بودند مالکیت خصوصی باید به کل حذف شود تا طرف‌داران رادیکال بازار آزاد وجود دارند. به لحاظ پژوهشی‌هم گاهی افرادی با تالیفات جدی به زبان انگلیسی به عنوان مهمان شرکت می‌کنند. این تنوع وجود دارد ولی فکر کنم دو خصوصیت مشترک بین بسیاری از مهمانان قابل حدس‌زدن است: اول نوعی موضع یا حداقل احساس سیاسی و دوم عدم تماس نزدیک با ایران. این دو ویژگی البته مستقل از هم نیستند. همین نفس حضور در رسانه‌های خارجی خود به معنی تصمیم برای عدم رفت و آمد به ایران (چه بسا از چندین سال پیش) است و پیامد عدم رفت و آمد به ایران هم محروم شدن از جزییات و نکات ضمنی اطلاعات و بحث‌های اقتصادی و سیاست‌گذاری است که از طریق وبلاگ‌‌ها و رسانه‌های الکترونیکی و امثال آن منتقل نمی‌شود و صرفن با حضور فعال و ارتباط با محافل پژوهشی و سیاست‌گذاری و بحث‌های شخصی با محققان مقیم داخل و الخ قابل دریافت است. مواضع سیاسی آشکار برخی مهمانان اقتصادی هم گاه منجر به ارائه نظریات سیاه و سفیدی مطلقی می‌شود که هر از چندی به بیانیه‌های سیاسی یا مطبوعاتی پهلو می‌زند.

    از آن طرف هم از تلویزیون رسمی ایران خبر دقیق ندارم ولی اگر به روال گذشته باشد احتمالن خیلی از اقتصاددانان منتقد و البته معتدل در آن حضور فعالی ندارند (باز شاید دارند و من خبر ندارم) که باز بخشی به خاطر سیاست‌های رسانه و بخشی به خاطر عدم تمایل خود اقتصاددانان است. این وسط من نه نگران اعتبار رسانه اول هستم و نه دوم. دغدغه من شکل‌گیری یک فضای بحث جدی و غیرسیاست‌زده و غیرژورنالیستی در مورد مباحث اقتصادی، به زبان ساده و برای مخاطب عام خصوصن در شرایط حساسی مثل این روزها است. در چنین فضایی اولن بحث‌‌ها باید متکی به نظریه‌‌های اقتصادی و پژوهش‌های جدی روز باشد که نتیجه آن دوری از گزاره‌های مطلق و قاطعانه ابتدایی است که برخی مهمانان رسانه‌های گروه اول صادر می‌کنند. ثانین بحث باید معطوف به کارکرد اقتصادی سیاست‌ها و روش‌های به‌بود آن‌ها باشد که دربرگیرنده هر دو مثبت و منفی (انتقادی و اصلاحی) است. ثالثن بسیاری از ظرایف سیاست‌گذاری و شرایط محلی در تحلیل بحث باید در نظر گرفته شود که این امر نیازمند دانش فراوان در مورد ساختار اداری و داده‌های محلی است. متاسفانه در تعادل دو قطبی که دارد شکل می‌گیرد بسیاری از کسانی که می‌توانند به شکل‌گیری چنین فضای انتقادی/‌سازنده و در عین حال منصفانه و علمی کمک کنند از بازی بیرون هستند و لذا تصویری که مخاطب عام ایرانی از تحلیل اقتصادانان و درک آنان از مسایل خواهند گرفت تصویری به شدت ناقص خواهد بود.

    در روزهای آینده برخی نظریات ابراز شده در برنامه‌های بی‌بی‌سی فارسی را نقد خواهیم کرد.

  • هدف‌مندسازی و تورم: بخش یک و نیم

    بازخوردهایی که در پاسخ مطلب قبلی به صورت خصوصی و عمومی منتشر شد برای خودم خیلی مفید بود و بخشی از خلاءهای تحلیلم را نشان داد. فکر می‌کنم در چند سال گذشته هیچ وقت این قدر کامنت مرتبط و آموزنده نگرفته بودم و دیگر آن بی‌حوصلگی را ندارم. بخش مهمی از کامنت‌های حاوی اطلاعات جزیی، از داخل ایران بود و حداقل برای من روند رو‌به‌رشدی از قابلیت تحلیل دقیق سیاست‌ها در سطح عمومی را نشان می‌دهد. این طرح – که متاسفانه بدون اطلاع‌رسانی فنی و شفافیت مورد نیاز چنین طرح عظیمی به یک‌باره اجرا شد – این قدر وسیع است که اطلاعات و دانش تحلیلی تک‌تک ما برای صادر کردن گزاره‌های قاطع و نهایی کفایت نمی‌کند و چاره‌ای جز این‌که از یک جا بخشی از بحث را باز کنیم و بقیه تکمیلش کنند نداریم. خلاصه‌ای از پاسخ‌های من به برخی کامنت‌ها و چیزهایی که من از کامنت‌های دیگران آموختم را این‌جا می‌نویسم که بحث ادامه پیدا کند.

    قبل‌تر هم گفتم که اثرات تورم می‌تواند منشاء پولی یا غیرپولی داشته باشد. فکر کنم در مورد تورم ناشی از عوامل غیرپولی کم‌تر کسی (حتی خود دولت) تردید جدی داشته باشد. تجربه‌های بین‌المللی از آزادسازی هم اکثرن تورم‌های ناشی از فشار هزینه بعد از آزادسازی را نشان می‌دهد. این موضوع را با تفصیل بیش‌تری در بخش دوم بحث می‌کنیم. منشاء پولی برای تورم ولی هنوزجای مناقشه دارد. خلاصه نظر من (و فکر کنم اکثر دوستان) این است که یارانه نقدی و آزادسازی به خودی خود منشاء پولی برای تورم ایجاد نمی‌کند. ولی این تورم در صورتی بروز می‌کند که ۱) تعهدات دولت برای پرداخت‌های نقدی در طول زمان بیش از منابع ناشی از آزادسازی باشد. ۲) برای پرداخت‌های اولیه کمک‌های نقدی، عرضه پول پرقدرت در اقتصاد زیاد شده باشد.

    به علت همان کم‌بود شفافیت و ضمنن کم‌بود اطلاعات خود من، قضاوت در مورد این دو محور آسان نیست. در پست قبلی سعی کرده بودم روی موضوع اول متمرکز شوم که ببینیم آیا شکاف منابع-درآمد احتمال جدی برای کسری بودجه در بلندمدت ایجاد می‌کند یا نه. حساب‌کتاب دم دستی من می‌گفت که طرفین کمابیش در تعادل هستند. چند نفر از دوستان تذکرات مفیدی (خصوصن در مورد افت تقاضای مردم برای کالاهای آزادسازی شده و لذا کاهش درآمد از آن محل) دادند که من بخشی از آن را به این شکل ترجمه می‌کنم: پرداخت‌های تعهدی دولت ریالی است. بخش مهمی از منابع آزادشده ممکن است به دلار یا از جنس هزینه فرصت باشد و تطبیق این دو جریان درآمدی راه‌حل بدیهی ندارد. این ما را به سوال قدیمی و کلیدی اقتصاد ایران باز می‌گرداند که “با درآمدهای نفتی چه باید کرد؟” . نمی‌خواهم پست طولانی بنویسم پس این را می‌گذارم برای یک مطلب مفصل در آینده. علاوه بر آن پرداخت‌های فعلی شکل صلب و قول‌داده‌شده‌ای دارد ولی درآمدهای دولت ممکن است با تغییرات قیمت نفت و تجارت خارجی به شدت بالا و پایین بشود. حدس می‌زنم این پرداخت‌ها به این شکل نمی‌تواند در بلندمدت ادامه پیدا کند (و حتی احتمالن بهینه هم نیست). این که چه شکلی باید داشته باشد به همان سوال میلیون دلاری قبلی برمی‌گردد که کسی هنوز جواب جامعی برایش ندارد و جای بحث و یادگیری دارد.

    نکته مهم دوم که در تذکرات فنی برخی دوستان برجسته بود و من سرسری و کوتاه ازش رد شده بودم موضوع پرداخت‌های اولیه و تامین مالی آن بود. نکته کم‌تر گفته شده این است که پرداخت‌های فعلی شبیه این است که دولت تا ابد به هر کدام از شهروندان حدود ۴۰ هزار تومان (وسط ۸۰ هزار تومان) وام بدون بهره‌ داده است! اول ماه پولی در حساب آن‌ها آمده ولی افزایش هزینه‌های آن‌ها به تدریج تا آخر ماه خواهد بود لذا این وسط یک پول‌پیش‌پیش (Cash in Advance) در اختیار همه هست و در وضعیت پایدار هم همین طور خواهد بود. اگر نمودار دو جریان را بکشیم در تعادل یک مقدار ثابت نقدینگی به بودجه خانوارها اضافه شده است. دولت برای این پرداخت‌های ۸۰ هزار تومانی چیزی حدود ۵۰۰۰ میلیارد تومان منابع لازم داشته است. این‌ پول می‌توانست به روش‌های مختلفی تامین شود. مثلن (در یک سر طیف) دولت می‌توانست اوراق قرضه منتشر کند یا از بانک‌های تجاری وام بگیرد (نمی‌دانم این کار در ایران قانونی هست یا نه) و به این ترتیب مستقیمن از کسانی که مازاد نقدی دارند قرض بگیرد و بین بقیه مردم پخش کند. راه دیگر (در سر دیگر طیف) هم این است که از بانک مرکزی استقراض شود که این کار پایه پولی را زیاد می‌‌کند و قطعن تورم‌زا است. روزنامه جام‌جم امروز مقاله خوبی در این زمینه دارد و لذا من حرف را کوتاه می‌کنم. به نظرم دولت اگر به جای ۸۰ هزار تومان همان ۴۰ هزار تومان ماهیانه را می‌داد یا حتی می‌گفت که پرداخت‌ها به صورت منظم ولی فعلن در یک ماه اول به صورت هفتگی خواهد بود هزینه‌های تورمی ماجرا خیلی کم‌تر می‌شود چون در آن صورت ماجرا با بافر کوچک‌تری از پول پرقدرت جلو می‌رفت.

    × در مورد مفهوم پول پرقدرت صادق چند سال قبل پست خوبی نوشته بود.

  • هدف‌مندسازی و تورم: بخش اول

    در عالم نظر طرح هدف‌مندسازی از مسیرهای مختلف پولی و غیرپولی ممکن است منجر به تورم بشود. سعی می‌‌کنیم این کانال‌ها را تک به تک بررسی کنیم و ببینیم آیا واقعن این کانال‌ها فعال خواهند شد یا نه. یک کانال مهم بحث افزایش نقدینگی ناشی از این طرح است. متاسفانه چون اطلاعات مربوط به طرح راحت در دست‌رس نیست یا حداقل من نداشتم امکان تحلیل کامل و دقیق وجود ندارد. لذا سعی می‌کنیم بر اساس اطلاعات ناقص حدس‌هایی بزنم. قطعن نظرات دوستان در اصلاح و تکمیل این حدس‌ها بسیار مفید خواهد بود. در کل بحث اعداد را گرد می‌کنیم که دنبال کردن بحث راحت باشد. طبعن این گردکردن‌ها چیز اساسی را در بحث عوض نمی‌کند.

    ظاهرن بخشی از ایرانیان ۴۰ دلار در ماه یارانه نقدی دریافت کرده‌اند. این‌که آیا این یارانه ادامه خواهد یافت یا نه مورد بحث بوده ولی فرض کنیم که یارانه نقدی در تمام سال با همین مقدار پرداخت خواهد شد. این به معنی حدود ۵۰۰ دلار یارانه به هر نفر است که اگر فرض کنیم شصت میلیون نفر ثبت‌نام کرده‌اند معادل ۳۰ میلیارد دلار در سال است. این طرف پرداختی طرح است. حال اگر منابع ناشی از آزادسازی کفاف پرداخت این هزینه‌ها را بدهد و دولت نیازی به خلق منابع جدید (افزایش پایه پولی از محل درآمد نفتی یا استقراض از بانک مرکزی) نداشته باشد من شخصن دلیلی نمی‌بینم که مسیر پولی منجر به تورم جدی شود. ولی اگر قول‌ها و خرج‌های دولت بیش از منابع جدید باشد آن موقع انتظار افزایش نقدینگی و تورم را داریم.

    باید دید که آیا منابع طرح با هزینه‌ها برابری خواهد کرد یا نه. من اطلاعات همه بخش‌ها را ندارم ولی برای برخی می‌توان تحلیل‌‌هایی داشت و تخمینی از مقیاس درآمدها به دست آورد. مصرف روزانه بنزین تا یکی دو سال قبل حدود ۷۰ میلیون لیتر بود که می‌شود حدود ۲۵ میلیارد لیتر در سال. یارانه هر لیتر بنزین حدود ۵۰ سنت بود که با حذف آن ۱۲٫۵ میلیارد دلار منابع ایجاد می‌شود. مصرف گازویل چیزی حدود ۲۰ میلیارد لیتر در سال بود و تقریبن یارانه‌ای معادل کل یارانه بنزین به آن تعلق می‌گرفت (قیمت جهانی بنزین و گازویل به هم نزدیک است ولی قیمت فروش گازویل در ایران تقریبن صفر است). یارانه آرد حدود سه میلیارد دلار در سال است. مصرف برق حدود ۱۵۰ میلیارد کیلووات ساعت در سال و یارانه آزادشده آن ۳۰ تومان به ازای هر کیلووات ساعت بود که می‌شود حدود ۴٫۵ میلیارد دلار یارانه. یارانه بخش آب حدود چهار میلیارد دلار در سال است. این وسط یارانه گاز رقم درشتی است که من عدد دقیقش را (به علت نداشتن ریز مصرف خانگی و صنعتی سالیانه) نمی‌دانم ولی می‌دانیم که روی هر متر مکعب ۶۰ تومان یارانه آزاد می‌شود که اگر آمار ۴۵۰ میلیون مترمعکب روزانه را باور کنیم کل یارانه آزادشده حدود ده میلیارد دلار می‌شود. تا این‌جا می‌شود حدود ۴۶ میلیارد دلار! دقت کنید که من صحبت از تقریب می‌کنم و دست آخر ممکن است اعداد دو طرف دقیقن با هم نخوانند ولی حدسم این است که مقیاس پرداخت‌های نقدی و آزادسازی منابع یارانه‌ای تفاوت اساسی با هم ندارند. البته طبق قانون حداکثر ۵۰ درصد درآمدها می‌تواند صرف پرداخت نقدی شود و لذا باید درآمدی حدود ۶۰ میلیارد دلار ایجاد شود. اگر آن ۱۴ میلیارد دیگر از طریق سایر آزادسازی‌ها (مثل قیمت سوخت تحویلی به پالایش‌گاه‌ها و قیمت سایر فرآورده‌های نفتی) تامین شود دو طرف در تعادل خواهند بود وگرنه کسری بودجه وجود خواهد داشت و تورم ایجاد می‌شود. کاش یک جدول مشخص و شفاف از پیش‌بینی درآمدها و هزینه‌های طرح جایی باشد تا به جای این حدس و گمان‌ها بشود دقیقن مساله را تحلیل کرد.

    حالا اگر فرض کنیم که طرفین در تعادل باشند آیا نیاز به چاپ پول و افزایش نقدینگی برای اجرای طرح هست؟ تا جایی که من می‌فهمم نه! دقت کنیم که قبل از حذف یارانه‌ها، دو مسیر اصلی برای پرداخت یارانه وجود داشت. یکی واردات یک سری کالاها (از همه مهم‌تر سوخت) از طریق درآمدهای دلاری دولت و دریافت مبلغ اندک بابت فروش ریالی آن به مردم. مسیر دوم الزام شرکت‌های تولیدکننده آب و برق و الخ به فروش تحت قیمت‌های پایین بود که منجر به انباشت زیان یا دریافت کمک مستقیم از دولت می‌شد. بعد از آزادسازی مسیر مبادلات ارزی به همان شیوه قبلی خواهد بود. دولت بنزین را به دلار وارد می‌کند ولی به ازای هر لیتر ۷۰۰ تومان درآمد ریالی خواهد داشت. در طرف هزینه‌ها هم آیتم جدیدی برای پرداخت یارانه نقدی وجود خواهد داشت. کالاهای تولید داخل هم به قیمت بیش‌تر فروش رفته و یارانه تولیدی قبلی مستقیم به مصرف‌کننده پرداخت خواهد شد.

    این وسط یک مسیر محتمل برای خلق پول جدید بافر نقدی است که دولت بین کسب درآمدها و پرداخت‌‌های اولیه ایجاد می‌کند. برای این پیش‌پرداخت ممکن است لازم باشد که از بانک مرکزی استقراض شود. اگر کانال‌های دیگر پولی هست که از قلم افتاده بود متذکر شوید. اگر حوصله داشتم شاید در قسمت‌های بعدی به بحث فشار هزینه و نیز نقد برخی مکانیسم‌های محبوب ولی احتمالن غیرمرتبط مثل مکانیسم “ویزیت دکتر و قیمت گازویل” خواهیم پرداخت. راستش حوصله زیادی ندارم چون تحلیل بی‌طرفانه ماجرا در این فضا فقط اعصاب‌خردکنی به دنبال دارد.

  • مرگ ارتباطی

    سخت‌دیسک رایانه‌ام این روزها یک مشکلی پیدا کرده. حدس می‌زنم که یکی از شیارهایش مشکل فیزیکی دارد و وقتی در برهی موقعیت‌های خاص ماوس را تکان می‌دهم همه‌چیز قفل می‌کند. صفحه ثابت می‌شود و صفحه کلید از کار می‌افتد. هیچ روشی غیر از خاموش و روشن کردن سطح‌ صفر کارساز نیست.

    اولش فکر می‌کردم پردازش‌گرش قفل می‌کند. بعد دیدم با این آزمایش‌هایی که من می‌کنم راهی برای تفکیک یک قفل کامل و سراسری از یک فلج موضعی که در آن پردازش‌گر به کار خودش ادامه می‌دهد – آخرین بار منتظر نتیجه یک برنامه بودم که از شب قبل مشغول کار بود و نتایجش به خاطر قفل‌شدن از دست رفت، چه بسا بعد از قفل (یا تصور من از قفل شدن) هم‌چنان داشت جواب را با تقریب به‌تری حساب می‌کرد و به کارش ادامه می‌داد – و فقط روتین‌های مربوط به کانال‌های ارتباطی از کار می‌افتند ندارم. ریشه حالت دوم می‌تواند این باشد که بخش کنترل‌کننده صفحه کلید و ماوس و نمایش‌گر دیگر وقفه جدید نگیرند و لذا من تماسم را با پردازش‌گر از دست بدهم.

    یادم افتاد که برای سال‌ها تصور می‌کردم معنی مرگ هم ممکن است همین باشد. بخشی از مغز که کار فرمان دادن به اعضاء حرکتی (و در نسخه‌های بعدی‌ام حسی) را دارد از کار بیفتد ولی آن بخشی که مرکز آگاهی است و به این وضعیت جدید هم آگاهی دارد هم‌چنان زنده باشد. بعدتر خواندم که گاه در برخی شرایط مثل حمله قلبی احساس مشابهی بروز می‌کند. فرد می‌داند که زنده است ولی بقیه فکر می‌کنند مرده است چون دیگر راهی برای برقراری تماس با او ندارند.

    این‌جا است که دکترها و فیزیولوژیست‌ها و بقیه وارد می‌شوند و ما را از بحث‌مان بیرون می‌کنند: “اگر سه دقیقه به مغز اکسیژن نرسد مرده است …”. کجایش می‌میرد؟ شاید فقط همان قسمتی که اعصاب حرکتی و حسی را کنترل می‌کند.

  • غوره و مویز جناب محقق

    دوست خوب و نازنینی داشتیم به اسم مالک. یک روز تنهایی رفت توچال و افتاد و غریبانه مرد و دو روز هم طول کشید جنازه‌اش را پیدا کنند. در مراسمش یکی از بچه‌ها از ویژگی‌هایش گفت. خلاصه حرفش این بود که مالک اتفاقات دنیا را به هیچ نمی‌گرفت. نه از خبر خوب ذوق خاصی می‌کرد و نه از خبر بد افسرده می‌شد. حال و روزش ثابت بود و آرام زندگی‌اش را می‌کرد. من به آدم این طوری غبطه می‌خورم. به آرامش پدر روحانی‌اش هم که در مراسش حرف زد هم غبطه خوردیم.

    از مالک دو تا چیز به طور برجسته‌ای برای من یادگاری مانده بود: یک جاشمعی که هدیه تولد بود و این درس بزرگ. حرف آن دوستم را فراموش نکرده‌ام و این روزها بدجور ارزشش را حس می‌کنم. کلن کسی که به طور حرفه‌ای در کار تحقیق است باید روی قدرت بی‌خیالی و سرد و گرم نکردن با غوره و مویز خیلی زیاد کار کند و گرنه زندگی‌اش به باد می‌رود. خیلی خلاصه، کار محققی که می‌خواهد بلندپرواز باشد این است: سالی برای ۳۰-۴۰-۵۰-۱۰۰ جا درخواست‌هایی بفرستد: درخواست شغل،‌ درخواست بودجه، درخواست ویزیت،‌ درخواست ملاقات، مقاله برای ژورنال، مقاله برای کنفرانس و الخ. آماری که نگاه کنیم جا در دنیا تنگ است. هر کدام از این موردها باید به ۹۰ درصد تقاضاهای‌شان جواب منفی بدهند. البته دست آخر سر ارض خدا وسیع است و هیچ کلاس بی‌کلاه نمی‌ماند. فرض کنیم ۱۰۰ تا موضوع است و ۱۰۰ آدم. عرف قضیه این طوری شده که همه ۱۰۰ نفر برای همه ۱۰۰ تا موضوع درخواست می‌دهند. دست آخر به هر کس یک موضوع می‌رسد (که برای همان هم وقت کم دارد) ولی هر کس باید اول ۴۹ تا “نه” بشود تا نوبتش بشود (۵۰ تا نه را هم بعدن می‌شنود). اگر قرار باشد زندگی‌ات این باشد که هر روز صبح بیدار شوی و ایمیلت را باز کنی و یک “نه” بشنوی و یک هفته افسرده و از خودت ناامید باشی و روز بعدش یک “بلی” بشوی و تمام روز را شنگول باشی و نتوانی روی هیچ کاری تمرکز کنی، برای خودت و بقیه به‌تر است کلن از این مدل زندگی بیرون بیایی و کارهای مفیدتر و ملموس‌تری بکنی.

    پ.ن: درگیر رفع و رجوع کردن و آماده‌شدن برای یک سری از این بلی و نه های ناخوانده و بی‌خبر از راه‌رسیده هستم و فعلن وقت و ذهن آِزاد برای دنبال کردن قضیه یارانه‌ها ندارم. مطالبش را نوشته بودم ولی منتشر نمی‌کنم چون نمی‌توانم کامنت‌ها را دنبال کنم. ضمن این‌که نمی‌توانم هیجان جدیدی به شرایط فعلی اضافه کنم. فعلن شما ببخشید.

  • اسیر عشقم چنان که دانی

    یک سفر ده روزه دانش‌گاهی به مونترال و تورنتو داشتم. در کنار لندن و آستین و شمال کالیفرنیا این دو شهر هم جایی هستند که انبوهی از دوستان قدیمی و جدید هم‌دل را می‌بینی و مورد محبت و لطف‌شان قرار می‌گیری. فکر می‌کردم وقتی این طوری باشد و در میان جمع باشی دل‌تنگی‌ات کم‌تر می‌شود. زهی خیال باطل! خصوصن در تورنتو هر جا که نگاه می‌کنم یک‌هو یک نشانه‌ای از تهران را این طرف و این طرف پیدا می‌کنم. از بحث‌ها و حرف‌ها که بگذریم، فقط یک اسم یا تابلو یک گوشه یا شکل معماری یک ساختمان یا یک جوان ایرانی در میز بغلی و الخ کافی است تا خیال آدم را به قرینه‌های آن طرف آبش پرواز بدهد. جاهای دیگر این تلاقی و یادآوری تصادفی و این ضربه ناخودآگاه این قدر زیاد نبوده. مدت‌ها بود که این قدر دل‌تنگ نشده بودم. دست آخر مجبور شدم یک سیاه مشق بنویسم که دل‌تنگی را بیرون بریزم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها