• به یاد حجت شریفی

    ظهر داشتم خاطره‌ای را در ذهنم مرور می‌‌کردم. یک باره ذهنم فلش زد به خاطره‌ای از ده سال پیش و حجت آمد وسط. سال ۷۸ من مسوول برگزاری اولین انتخابات شورای صنفی دانش‌گاه شریف بودم. حجت آن موقع فکر می‌کنم دبیر یا عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی بود و برای این‌که شورای صنفی تشکیل و این انتخابات برگزار شود خیلی به دانش‌گاه فشار آورد. خاطره‌های محوی دارم از دعواها و بحث‌هایی که داشتیم. هر چه فکر می‌کنم جزییات بیش‌تری یادم نمی‌آید ولی یادم هست که یک چیز دلیل مشترک این دعواها بود و آن هم “جدیت” و “غیرت” حجت برای شدن این کار به دموکراتیک‌ترین شکل ممکن بود. برای من شورای صنفی چیزی بود مثل بقیه کارهایی که در دانش‌گاه کرده بودیم ولی برای حجت گویا یک عنصر کلیدی در حیات دانش‌گاه و دانش‌جو بود. جوری که حاضر بود با مدیران دانش‌گاه بر سر آن درگیر شود. حجت آدم سیاسی بود. آدم سیاسی مساله مربوط به خلق، توزیع و پاسخ‌گو کردن قدرت را “جدی” می‌گیرد.

    منتظریم هرچه زودتر بیرون ببینیم‌شان با همان شور همیشگی‌اش

  • رزومه

    بعد از سال‌ها دوباره مجبور شده‌ام رزومه بنویسم و از این‌کارها. این هم از آخرین ویرایش رزومه‌ام. ممنون می‌شوم اگر نظری داشتید بگویید.

    پ.ن: ممنون بابت راه‌نمایی‌ها. فکر کنم اگر یک مشاور حرفه‌ای استخدام می‌کردم این قدر نکته نمی‌گفت.

  • رانت نفت درون‌زا

    این مقاله که به زودی در Comparative Political Studies منتشر خواهد شد نشان می‌دهد که چه طور سیاست‌مداران به صورت خود خواسته رانت دولت از درآمدهای نفتی را محدود می‌کنند. نویسنده مدعی است که نتیجه‌اش خیلی غیرشهودی است در حالی‌که به نظرم توضیحش اتفاقن کاملن شهودی و مطابق انتظار است. لب مطلب این است که اگر سیکل‌های انتخاباتی در کار باشد و حزب حاکم حدس بزند که احتمال خوبی وجود دارد که انتخابات دور بعدی را ببازد ساختار رانت نفت را طوری تنظیم می‌کند که حزب مخالف بعدی نتواند با استفاده از درآمدهای نفتی موقعیت خودش را تحکیم ببخشید و جلوی برنده شدن مجدد حزب فعلی را بگیرد. مقاله رفتار دولت‌های ونزوئلا در دهه ۸۰ و ۹۰ را به عنوان مثالی برای این رفتار تحلیل می‌کند.

    به نظرم دولت خاتمی دچار همین توهم در قدرت ماندن تا ابد شد. اگر به این نکته دقت می‌شد که دولت بعدی ممکن است از جناح مخالف باشد و بعد درآمد نفتی را به ابزاری برای خرید رای تبدیل کند شاید فرصت عالی بود تا اقدامات جدی برای کاهش درآمد دولت از درآمدهای نفتی کشور صورت بگیرد و این مساله یک‌بار برای همیشه حل شود.

  • نفت، مالیات و دموکراسی

    این را همه شنیده‌ایم که اتکا به درآمد نفتی باعث کاهش سطح دموکراسی در کشورها می‌شود. مجموعه‌ای از مقالات هست که این موضوع را به صورت دقیق‌تر و با استفاده از رفتار مجموعه‌ای از کشورها آزمون می‌کنند.

    این مقاله، ابتدا دو تفسیر مختلف از مکانیسم تاثیر درآمد رانتی (نفت و معدن) روی رفتار دموکراتیک حکومت پیش‌نهاد می‌کند. روی‌کرد اول نظریه “مالیات نمایندگی می‌آورد” است که می‌گوید اتکای دولت به کسب درآمد از طبقات اجتماعی باعث می‌شود تا آن‌ها در جست و جوی مشارکت بیش‌تری در نظام سیاسی باشند. روی‌کرد “هزینه – فایده” می‌گوید مردم نسبت به بهره‌وری پولی که به دولت‌ها می‌پردازند حساس هستند و اگر دولت پول مالیات آن‌ها را هدر دهد سعی می‌کنند تا با جای‌گزین کردن حکومت با حکومتی دموکراتیک‌تر این بهره‌وری را افزایش دهند. تفاوت دو روی‌کرد این است که در اولی مقدار مطلق مالیات مهم است. ولی در دومی این مهم است که در مقابل هر واحد مالیات چه حدی از خدمات دریافت می‌شود.

    برای آزمون این دو فرضیه، مقاله متغیرهای ۱۱۳ کشور را در فاصله ۱۹۷۱ تا ۱۹۹۷ را جمع‌بندی کرده است. نتایج آماری فرضیه اثر مطلق مالیات را پشتیبانی نمی‌کند ولی فرضیه دوم یعنی افزایش دموکراسی در اثر افول نسبت خدمات دولتی به مالیات را تایید می‌کند. این نتیجه پیش‌نهاد می‌کند که هر چیزی که هزینه خدمات دولتی را برای شهروندان بالا می‌برد به افزایش فشار برای دموکراتیزاسیون کمک می‌کند. به عنوان مثال، واقعی کردن قیمت خدمات دولتی باعث افزایش حساسیت شهروندان نسبت به سلامت حکومت و تلاش برای ارتقاء سطح دموکراسی می‌شود.

    این مقاله می پرسد که چرا کشورهای منبع‌محور حکومت‌های خودکامه دارند؟ یکی از توضیحات این است که بالا بودن سطح منابع شدت رقابت سیاسی را بالا برده و انگیزه برای تصاحب و نگه‌داری قدرت را زیاد می‌کند. در حالی که اگر چنین منابعی وجود نداشته باشد نخبگان با یک‌دیگر ائتلاف می‌کنند. وقتی فرآیندهای بودجه غیرشفاف باشد یا دولت برای هزینه کردن منابع اختیار بالا داشته باشد این اثر شدیدتر خواهد بود. مقاله سرکوب مخالفان و تمایل به تک‌حزبی بودن را نتیجه فرآیندی می‌داند که در آن کسب قدرت و دست‌یابی به رانت خیلی جذاب است و لذا اپوزوسیون انگیزه زیادی دارد که دولت موجود را به هر شکلی سرنگون کند. دولت حاکم هم چون خطر اپوزوسیون را جدی می‌داند با سرکوب فضای سیاسی جلوی رشد مخالفان را می‌گیرد.

    مشکل هر دو مقاله این است که ممکن است رابطه مشاهده شده علی نباشد یا علیت معکوسی در کار باشد. به این معنی که سطح تولید منابع طبیعی و مالیات و قیمت جهانی نفت تابع سطح دموکراسی کشورهای نفت‌خیز باشد و نه بر عکس. رگرسیون معمولی جهت رابطه را به ما نمی‌گوید و فقط هم‌بستگی آماری را نشان می‌دهد (هر چند متاسفانه خیلی از مقالات علوم اجتماعی و حتی برخی مقالات اقتصاد در ایران به این نکته توجه کافی نمی‌کنند). این مقاله حوادث طبیعی خارج از محدوده کشور را به عنوان یک متغیر ابزاری (IV) برای درآمد نفتی کشورها به کار برده و به نتایج قوی در تایید رابطه منفی بین قیمت نفت و سطح دموکراسی در کشورهای نفت‌خیز می‌رسد.

    ملاحظات چای داغ:

    ۱) این‌که گران کردن خدمات دولتی منجر به افزایش فشار دموکراسی‌خواهی شود بستگی به شرایط دارد. به عنوان مثال آموزش دبیرستانی و عالی ارزان‌قیمت باعث افزایش سطح سواد و در نتیجه تقاضا برای دموکراسی‌خواهی می‌شود. اگر آزادسازی خدمات دولتی باعث شود تا بودجه خانوار کم‌تر روی کالاهای فرهنگی مصرف شود ممکن است اثر ضددموکراسی و پوپولیسم‌خواهی به وجود بیاید.

    ۲) فرض اکثر این تحقیقات این است که سهم درآمد منابع از تولید ناخالص ملی عملن با سهم درآمد دولت از این منابع یکی است. به نظرم جای تحقیق مناسبی که این سوال را مطرح کند که آیا اثر منفی بزرگ بودن سهم درآمدها در اقتصاد روی دموکراسی در شرایطی که مالکیت یا درآمد منابع طبیعی به بخش خصوصی یا شهروندان واگذار شده باشد هم‌چنان برقرار است؟

  • عشق ده ساله

    نمی‌دانم چرا با این‌که راجع به هر چیز دیگری به راحتی می‌نویسم، وقتی پای رابطه‌ام با مریم می‌آید این قدر محافظه‌کار می‌شوم. این محافظه‌کاری در سیستم فکری و رفتاری من نباید معنی داشته باشد. بنا بر این می‌شکنمش و از این به بعد راجع به او بیش‌تر می‌نویسم. هر چند مطمئن نیستم بتوانم خوب بنویسم.

    الان دقیقن ده سال است که رسمن و قانونن با هم هستیم. چند ماهی هم قبلش که روی هم می‌شود ده سال و شش ماه. خیلی‌ها وقتی ما را می‌بیند این را باورشان نمی‌شود. ما هنوز در ماه‌عسل زندگی هستیم.

    خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم که هر کس دیگری بود با این زیاده‌خواهی‌های من و زندگی بی‌قید و متلاطم و پر تغییر و تنشی که دارم و رفاه مادی که بر خلاف تصور بیرونی‌ها نداریم و وقت‌های طولانی که دور از هم بوده و هستیم و آینده ای که حتی برای چند سال هم به‌تر از الان نیست خیلی وقت پیش کوتاه آمده بود و ول کرده بود رفته بود. مریم با آن چهره رویایی و آرام و دریای عمیق درونش ولی با من مانده تا تیزی‌های زندگی‌ام را بساید و رنگ و ظرافت و هنر را جا‌ی‌گزینش کند.

    مریم هنوز هست و بعد از ده سال سمبل یک عشق هنوز در حال جوانه‌زدن است. با هم عهد کردیم که زندگی‌مان دست‌خوش معمولی شدن نشود و هنوز هم نشده. هنوز هم عشق‌مان را از پس بحران‌های زندگی نو می‌کنیم تا به زندگی‌مان عادت نکنیم.

    من یک چیز مهم را در کنار مریم تجربه کردم: این که چه طور می‌شود عاشق بود ولی مستقل ماند. از ته دل دوست داشت ولی زندانی نبود. این به نظرم راز دوام عشق ما بوده.

    به افتخار او و همه عاشقان جهان و خصوصن کشورم که با عشق‌شان تلخی‌های دنیای بیرون را برای خودشان و بقیه تحمل‌پذیر می‌کنند لیوان چایم را بالا می‌گیرم.

    پ.ن: ممنون از محبت همه‌گی.

  • رابطه دست‌مزد و قیمت بنزین

    آرمان امیری لطف کرده و این نقد را روی نوشته قبلی من نوشته است. نکته اصلی بحث آرمان این است که من روح صحبت میرحسین را از بین برده‌ام و منظورم اصلی او را حفظ نکرده‌ام. دوستان دیگری هم کامنت‌های کمابیش مشابهی گذاشته بودند. با دوستانی هم تلفنی صحبت کردم. ولی پس از خواندن چند باره صحبت‌های مهندس باز قانع نمی‌شوم که نقد دوستان وارد است. اجازه بدهید دقیق‌تر به مساله نگاه کنیم. منتها پیش از ورود به بحث اصلی توضیح بدهم که من باید به تصریح می‌نوشتم که با بحث آزادسازی واردات خودرو کاملن موافقم. به نظرم این موضوع این قدر واضح بود که نیازی به تصریحش ندیدم ولی ظاهرن سوء‌ تفاهم به وجود آورده است.

    بحث مهندس دو وجه دارد. در وجه اول می‌گوید اگر قیمت بنزین را آزاد کردید بازارهای دیگر مثل خودرو را هم آزاد کنید. این حرف بسیار متین و مورد قبول است. خصوصن که هر دو کالا مبادله‌پذیر و دارای قیمت بین‌المللی هستند و هر دو در وضعیت فعلی در انحصار دولت. نمی‌شود انحصار در یکی را آزاد کرد ولی انحصار دومی را ادامه داد. البته آزادسازی انحصار خودرو از آن طرف مساله کاهش تولید شرکت‌های خودروسازی و بی‌کاری در بخش قطعه‌سازی را به دنبال دارد که خودش مسایل جدیدی ایجاد می‌کند و نباید در طرح بحث خرید خودرو به قیمت بین‌المللی آن‌را دست کم گرفت.

    وجه دوم بحث میرحسین این است که “در چنین حالتی انتظار است اگر قیمت حامل‌های انرژی برخی کالاها و خدمات را افزایش دهیم آیا بقیه بخش‌های اقتصاد خود را متاثر از اقتصاد بین‌الملل و قیمت جهانی می‌کنیم؟ آیا حاضر هستیم حقوق کارگران را بر اساس قیمت بین‌المللی پرداخت کنیم؟ “. من هر چه این متن را می‌خوانم یک چیز بیش‌تر برداشت نمی‌کنم: “حالا که نمی‌توانیم حقوق کارگران را بین‌المللی کنیم پس حامل‌های انرژی را هم آزاد نکنیم.”. من نمی‌گویم مهندس می‌گوید دست‌مزدها را بین‌المللی کنیم. بل‌که می‌گوید چون آن دومی نیست پس اولی هم نباشد. سعی من این بود که نشان دهم این دو ربطی به هم ندارند. اولی کالای مبادله‌پذیر است و قیمت واقعی‌اش همان قیمت بین‌المللی آن است. دوم غیرقابل مبادله است و قیمت واقعی‌اش ربطی به قیمت در کشور هم‌سایه ندارد. بنابراین آزادسازی یکی موکول به برابری دومی نیست و همین است که آن‌را مغالطه نامیدم و الان هم همین نظر را دارم. این نکته را بیش‌تر باز می‌کنم.

    در همین رابطه به نظرم می‌رسد آرمان در نوشته‌اش بحث بهره‌وری نهایی نیروی کار را که مفهومی اقتصادی است و قلب بحث من بوده با بهره‌وری به معنی مهندسی صنایعی رایج آن خلط کرده و به این خاطر اساسن از بحث من دور شده است. شاهدم هم اشاره‌اش به این است که “بهره‌وری کارگر ایرانی فوقش یک دوم کارگر آمریکایی است و نه یک پنجم”. ادعای من این است که اتفاقن بهره‌وری نهایی کارگر ایرانی می‌تواند یک دهم یا یک بیستم کارگر آمریکایی باشد و این ربطی به زحمت‌کشی کارگر ندارد.

    دو مفهوم اقتصادی و مهندسی بهره‌وری اگر دقیق به کار روند نهایتن باید به هم برسند ولی در معنی رایج، بهره‌وری نهایی از دید اقتصاددانان میزان تغییری است که هر واحد اضافی نیروی کار در سود بنگاه ایجاد می‌کند. در مقابل بهره‌وری مهندسی صنایعی میزان “خوب کار کردن” یا گاهی هم “تولید فیزیکی” است که کارگر انجام می‌دهد. این دو لزومن یکی نیست. سعی می‌کنم با مثال‌هایی توضیح بدهم.

    ۱) بهره‌وری نهایی تابع نسبت نیروی کار و سرمایه است: یک کارگر خیلی فرز و سخت‌کوش را تصور کنید که مجبور است با بیل زمینی را شخم بزند. کارگر کارش را خیلی خوب انجام می‌دهد و به اصطلاح بهره‌ور است. حال یک کارگر ضعیف‌تر و تنبل‌تر را راننده تراکتور کنید. صد برابر نفر قبلی زمین شخم می‌زند. فرض کنید در روستا فقط یک نفر نیروی کار هست. برای مزرعه می‌ارزد که در حالت دوم ده‌ها برابر حالت اول دست‌مزد به کارگر دوم پرداخت کند. با این‌که اولی خیلی بیش‌تر زحمت می‌کشد. در واقع موضوع سخن‌کوشی یا تنبلی کارگر نیست. مساله این است که بهره‌وری نهایی کارگر را مکمل‌های نیروی کار در تابع تولید تعیین می‌کنند که عبارتند از سرمایه و فناوری. به زبان ریاضی “مشتق” “بهره‌وری نهایی نیروی کار” نسبت به سطح سرمایه و فناوری مثبت است.

    ۲) بهره‌وری نهایی نیروی کار تابع شدت تقاضای محصول هم هست: فرض کنید قهوه‌خانه‌داری در روستای کوچک پسر جوان بی‌کاری دارد. اگر پسر پیش پدر کار کند چه قدر بهره‌وری نهایی دارد؟ احتمالن چیزی نزدیک به صفر. به این معنی که بودن یک نفر اضافی در بنگاه چیزی به سود اضافه نمی‌کند چون حتی نفر اول هم مگس می‌پراند. حال فرض کنید در روستای بغلی معدن کشف می‌شود و سیل مهندسان و کارگران به این روستا سرازیر می‌شوند و خب طبعن برای چای و نیم‌رو و دیزی و قلیان قهوه‌خانه روستا هم صف می‌کشند. همه چیز قهوه‌خانه دومی عین اولی است و فقط تابع تقاضای آن فرق دارد. حال بهره‌وری نهایی پسر قهوه‌چی دوم ده برابر نفر اول است چون هر نفر اضافی در این قهوه‌خانه می‌تواند چند ده نفر مشتری اضافی را راه انداخته و سود بنگاه را افزایش دهد.

    دو محور قبلی را توضیح دادم تا بگویم که دست‌مزد کارگر که نسبت مستقیم با بهره‌وری نهایی دارد (و البته فقط بهره‌وری نهایی نیست و به چانه‌زنی بین بنگاه و کارگر هم بستگی دارد). به دلیل شرایط منطقه‌ای می‌تواند از کشوری به کشور دیگر کاملن متفاوت باشد. تا وقتی نیروی کار در جهان سیار نیست نمی‌توان صحبت از سطح جهانی دست‌مزد کرد. اصولن به نظرم این مفهوم بی‌معنی است و هر کشور یا منطقه‌ای سطح دست‌مزد تعادلی خودش را دارد. پایین بودن دست‌مزد هم ربط خیلی زیادی به سخت‌کوشی و تنبلی کارگران ندارد. نه این که اصلن ندارد ولی همه چیز این نیست و عوامل خیلی مهم‌تری هست.

    برای این‌که دست‌مزدها هم بالا برود باید همان فاکتورها تغییر کنند. مثال‌هایی می‌زنم (و راه‌حل‌ها منحصر به این مثال‌ها نیست): یا باید انباشت سرمایه در کشور زیاد شود تا نسبت سرمایه به نیروی کار بالا برود که محرک‌های آن افزایش پس‌انداز و جذب سرمایه خارجی و رفع انحصارهای دولتی برای تشویق سرمایه‌گذاری خصوصی و فعال کردن بازار سرمایه و افزایش امنیت سرمایه‌گذاری الخ است. یا باید فناوری به‌بود پیدا کند که راه آن‌هم اتصال به زنجیره جهانی و یاد گرفتن از خارجی‌ها و فراهم کردن شرایط داخلی برای حضور فعال متخصصان است. راه سوم هم این است که بازار گسترده شود که پیش‌نیاز آن روابط سیاسی مناسب با دنیا و پذیرفتن تقسیم کار در سطح جهان است.

  • تکرار

    سه سال است میوه نخورده‌ام. وقتی بقیه زندانیان میوه یا شیرینی می‌خورند من هم دلم می‌خواهد … (خورشید یا همان سهیلا قدیری)

    این را دو هفته پیش لینک داده بودم ولی دوست داشتم تکرار کنم. تراژدی زندگی و مرگ این زن را باید دائم به خاطر آورد. شاید حس‌هایی را در ما تحریک کرده و از احتمال وقوع فاجعه‌های بعدی کم کند.

  • مهندس عزیز است ولی حقیقت عزیزتر

    میرحسین عزیز گذشت آن موقع که تنها اقتصادی‌هایی که به شما علاقه داشتند فرشاد مومنی و حسین نمازی بودند. الان این همه اقتصاددان جوان و خوش‌فکر داخل و خارج ایران هستند که به خاطر آزادی‌خواهی‌ و ایستادگی‌تان طرف‌دارتان شده‌اند. پس محض رضای خدا و به خاطر منافع ملت، حلقه بسته رفقای مرحوم عالی‌نسب را بشکنید و با این‌ مشاوران قابل اعتماد هم حرف بزنید.

    راستش آدم نمی‌داند چه بگوید ولی به نظرم حرف‌های‌تان در مورد یارانه‌ها هیچ رقم جای دفاع ندارد.

    ۱) گفته‌اید : “زمانی‌که ما نفت فراوان داریم و به خاطر آن امتیازات نسبی در کشور به دست می‌آوریم (در اینجا بحث قیمت و فروش ارزان و گران آن مطرح نیست) به دلیل آنکه نفتی که دولت می‌فروشد با قیمت بین‌المللی متفاوت است نباید به این اختلاف قیمت به چشم یارانه نگاه کند. این دید اشتباه است. این اختلاف قیمت در کالاهای داخلی هم وجود دارد”

    وقتی نفت را می‌شود فروخت و با پولش کالاهای دیگری خرید باید به قیمت نفت ارزان داخلی به چشم یارانه نگاه کرد. یارانه هر پرداختی است که باعث می‌شود قیمت نسبی یک کالا به صورت مصنوعی از قیمت تعادلی کم‌تر شود. این‌که اول نفت را به قیمت بین‌المللی بفروشیم و به بنزین داخلی یارانه بدهیم یا از اول به قیمت ارزان به مردم بدهیم فقط یک قرارداد حساب‌داری است و تفاوتی در معنی اقتصادی ماجرا ایجاد نمی‌کند. ماجرا این نیست که مردم این ثروت همه‌گانی را دریافت نکنند. مساله این است که می‌توان ثروت را جوری به مردم داد که خودشان تصمیم بگیرند با آن چه کار کنند. در هر صورت مردم ثروت نفت را خواهند گرفت ولی به جای بنزین ارزان می‌توانند مثلن شیر یا کتاب بخرند.

    ۲)‌ فرموده‌اید: “اگر قیمت حامل‌های انرژی برخی کالاها و خدمات را افزایش دهیم آیا بقیه بخش‌های اقتصاد خود را متاثر از اقتصاد بین‌الملل و قیمت جهانی می‌کنیم؟ آیا حاضر هستیم حقوق کارگران را بر اساس قیمت بین‌المللی پرداخت کنیم؟”.

    این مغالطه است. حامل‌های انرژی کالای مبادله‌پذیر است و قیمت جهانی آن روشن است. دولت البته می‌تواند آن‌را رایگان به مردم بدهد ولی همان طور که گفتم همه منابعی که می‌شد صرف کارهای به‌تری شود از دست می‌رود. دست‌مزد کارگر کالای تبادل‌ناپذیر است و تابع این است که کارگر در هر نقطه‌ای از جهان چه قدر بهره‌وری نهایی دارد. خود این بهره‌وری را نسبت سطح انباشت سرمایه و فراوانی نیروی کار، فناوری، مهارت کارگر و تقاضای محصول تعیین می‌کند. ما در همه این موارد پایین‌تر از کشورهای غربی هستیم. اصولن بنگاه نمی‌تواند بیش از بهره‌وری نهایی کارگر به او پرداخت کند چون ضرر می‌کند و ورشکست می‌شود. می‌توانیم البته توصیه شما را دنبال کنیم و دست‌مزدها را هم بین‌المللی کنیم. در این صورت بخش خصوصی که حاضر به استخدام هیچ کارگری نخواهد بود. این که روشن است. بخش دولتی هم که بخواهد دست‌مزد بین‌المللی پرداخت کند باید بودجه‌ای در همین ابعاد داشته باشد. این بودجه از کجا باید بیاید؟ بخشی از فروش نفت که سر و ته آن معلوم است و بخشی از مالیاتی که ظرفیتش بیش از درصدی از تولیدناخالص ملی نمی‌تواند باشد. دولت ایران اگر بخواهد دست‌مزد بین‌المللی پرداخت کند یا باید تعداد کارمندانش را یک چندم کند یا این‌که کسری بودجه عظیمی به بار آورد که فقط با قرض از داخل و خارج می‌تواند پرداختش کند که احتمالن شما طرف‌دارش نیستید.

    یک نکته این وسط غیرقابل انکار است. شهروند ایرانی نمی‌تواند به اندازه شهروند غربی انرژی مصرف‌ کند. چون مصرف را درآمد سرانه تعیین می‌کند و درآمد سرانه ما متاسفانه یک چندم آن‌ها است. با تصمیمات اداری نمی‌توان تا ابد این مصرف را بالا نگه داشت چون باید از یک جای دیگر جبرانش کرد.

    ۳) اشاره کرده‌اید “به طور مثال تورم ۲۵ درصدی در سال گذشته به معنای از‌دست‌دادن یک چهارم قدرت خرید مردم بود.” حرف‌تان تا حدی درست است ولی این قدر که شما گفته‌اید. در این مقاله با عنوان “تورم و نابرابری” توضیح داده‌ام که چه طور تورم می‌تواند وضعیت اقشار ضعیف را بدتر کند. تا این‌جا قبول ولی تورم ۲۵ درصدی به معنی کاهش قدرت خرید مردم به سه چهارم مقدار قبلی نیست چون درآمد بسیاری از مردم (از جمله کارگران ساده) تا حدی با تورم تنظیم می‌شود و قدرت خرید بازیابی می‌شود.

    به نظر این حقیر خوب است که شما که در مورد امر سیاسی این قدر متین و پرمغز سخن می‌گویید در موقع حرف زدن در مورد اقتصاد هم کمی بیش‌تر مشورت کنید.

  • شهر انسانی

    ده روز دیگر بیش‌تر برکلی نیستم و بر می‌گردم آستین. این دو ماه این‌جا بودن برش فراموش‌نشدنی از زندگی‌ام بود. با آن‌که اولش که آمدم دوستان زیادی نداشتم ولی حتی یک ثانیه هم احساس تنهایی و دل‌گرفتگی نکرده‌ام. آدم این‌جا فورن عضو قبیله می‌شود. پیرمرد راننده اتوبوس می‌داند من کی می‌روم و می‌آیم. ام‌شب پرسید چی شده که داری زودتر می‌روی خانه؟ کافه نزدیک دانش‌گاه می‌داند ساندویچ گیاهی می‌خورم و هر وقت ظهر می‌روم خبر می‌دهد که تمام شده یا هنوز دارند. صاحب رستوران پاکستانی می‌داند که بریانی بدون ادویه با ماست اضافی می‌خواهم. هر وقت می‌روم خودش به شاگردش می‌گوید. استادها می‌دانند از کجا آمده‌ام و چه‌کار می‌کنم و کی می‌روم. استاد دانش‌کده اقتصاد که فقط ۱۵ دقیقه باهاش مشورت کرد‌ه‌ام هر باری در کافه یا رستوران می‌بیندم فراموش نمی‌کند که حتمن به رفیقی که باهاش هست معرفی‌ام کند تا به قول خودش این‌جا وارد شبکه شوم.من به عنوان یک انسان این‌جا دیده می‌شوم. من هم البته بقیه را می‌شناسم. مثلن همه بی‌خانمان‌های دور و بر را. آن یکی که هر وقت کسی را می‌بیند با صدای خوبی اذان می‌گوید. یا سیاه‌پوست عینکی که من اسمش را گذاشته‌ام آقای فیلسوف چون به نظرم تمام مدت در حال قدم زدن در خیابان شتوک و تامل در باب هستی و سرشت انسان است. می‌دانم هر کدام‌شان کجا است و مشغول چه کاری.

    فضای برکلی درست خلاف وین است. تا به حال به خاطر ندارم در وین جرات کرده باشم در یک کافه با کسی سرصحبت باز کنم. دو روز پیش با یکی نشسته بودیم پسری آمد و رد شد و دست تکان دادیم. گفت کیست؟ گفتم نه اسمش را می‌دانم و نه می‌دانم چه کاره است ولی ده باری تصادفی دور یک میز کافع نشسته‌ایم و هر باری گپی زده‌ایم و حتی در بحث یکی‌مان با رفیق‌اش نظری داده‌ایم. چیزی که در قلب همه این‌ ماجراها است به نظرم نبودن این پرده آهنین حریم خصوصی (Privacy) است که در اروپا و خصوصن اتریش بسیار قوی و افراطی است و همیشه عامل دل‌زدگی برای من بوده. هم‌خانه‌های من که فقط دو ماه را دیده‌اند خیلی خیلی بیش‌تر از زندگی و علایق من می‌دانند و من هم در مورد آن‌ها می‌دانم تا هم‌آفیسی‌ها و هم‌‌کلاسی‌هایی که چند سال است هم را می‌شناسیم.

    من این شهر را خیلی دوست داشتم. این‌جا یک زندگی انسانی آزادمنشانه در جریان است.

  • ظرافت

    در آمریکا شوخی بین دانش‌گاهی رقیب (و شاید شرکت‌های رقیب) بسیار معمول است. شاید معروف‌ترین مثالش کل‌کل همیشگی دو غول ساکن بوستون یعنی هاروارد و ام‌آی‌تی است. دیده‌ام که وقتی سخن‌رانی از یکی از این دو می‌خواهد مثالی بزند از خنگی طرف مقابل به دانش‌گاه هم‌سایه ارجاع می‌دهد. شوخی معمولی است که بگویند کسی که نمی‌تواند از یکی پذیرش بگیرد چه کار می‌کند؟ جواب: می‌رود آن یکی و الخ

    همین شوخی بین برکلی و استنفورد هم برقرار است. این جا استنفورد پای صحبت ارجاع‌های سخن‌رانان است خصوصن وقتی قرار است به موجودات خنده‌دار یا اتوکشیده‌ای اشاره شود.بگذریم که بین استنفورد و برکلی واقعن تفاوت‌هایی هست. بلاخره اولی نزدیک پالو آلتو است که مهد دات‌کام‌ها و میلیونرهای جوان و ونچر کپیتال‌ها است و دیگری دانش‌گاه انقلابی که شهر هیپی‌ها و شورش‌ها و بی‌خانمان‌ها بوده و هست. این تفاوت در تمام شئون دو دانش‌گاه کمابیش هم‌سایه (یک ساعت راه که در آمریکا فاصله‌ای نیست) به چشم می‌خورد. از معماری تا نوع موضوعات تحقیق و فضای کافه‌ها و سر و وضع استادان و غیره.

    نکته‌ای که این وسط برای من جالب است این است که این شوخی‌ها هیچ‌وقت ناراحت‌کننده نیست و همیشه منجر به خنده و تفریح می‌شود. حال آن‌که اگر ما بخواهیم در ایران همین رویه را تکرار کنیم (کل‌کل شریف و فنی؟ پزشکی تهران و بهشتی؟) احتمالن اصلن خوشایند نخواهد بود و فورا بوی خودمحوری و خودنمایی و تحقیر دیگران از آن به چشم خواهد خورد. ولو این‌که سخن‌ران ابدن چنین قصدی را نداشته باشد. تقریبن هیچ سخن‌رانی در ایران را به یاد ندارم که سخن‌ران جرات کند چنین اشاره‌هایی (به وضوح غیرجدی) بکند.

    پ.ن: مریم مطلب را خوانده و اضافه می‌کند که کل‌کل بین یو سی دی و ترینیتی خیلی قوی است.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها