• ما آدم‌ها

    اگر شب قبل خوب نخوابیده باشم و ظهر هم غذای اندکی سنگینی خورده باشم عصر اصلن اصلن حوصله کار ندارم. مگر این‌که چند تایی چای سبز بخورم و یک چیز خوب بخوانم یا با یکی دو ساعتی حرف بزنم و صبر کنم تا آفتاب پایین برود و یک کم خوابم بپرد و بتوانم کار کنم. بعد تصور می‌کنم که این آزادی عمل را در زندگی‌ام نداشتم که خودم تصمیم بگیرم کی و کجا روی چه چیزی کار کنم. فرض می‌کنم کارمندی بودم که تمام عصر بعد از ناهار قیمه‌پلوی اداره‌های ایران، باید پرونده‌های طولانی و خسته‌کننده‌ای‌ را می‌خواندم و به ده‌ها ارباب رجوع عصبانی و پرتوقع پشت در جواب می‌دادم (ارباب رجوع خودش هم جزیی از همین قصه است. غریبه نیست). قضیه را واقعی‌تر می‌کنم. صبح ساعت پنج صبح باید بیدار شوم و اگر زن هستم غذا درست کنم و بچه‌ها را برسانم یا ساعت شش صبح سرویس اداره را سوار شوم. غروب هم باید سر کار دومم باشم و شب ده یازده شب با اتوبوس برسم خانه‌. روزها هم دائم ذهنم درگیر ده‌ها مشکلی باشد که مردم معمول سرزمین ما دارند. از حساب و کتابی که جور در نمی‌آید و مریضی اطرافیان و پسر نوجوانی که سر به راه نیست و دختر جوانی که به ساز من نمی‌رقصد و حکومتی که سرکوب می‌کند و هم‌سری که سال‌ها است به طبع من نیست و الخ. خودم را جای این آدم می‌گذارم و فکر می‌کنم که اگر این همه فشار برای سال‌ها و مداوم بهم وارد می‌شد چه جور آدمی بودم؟ آن بعد از ظهر چه قدر خوش اخلاق بودم؟ چه قدر قانع بودم؟ اصلن می‌توانستم تحمل کنم؟

    همه این‌ها را که مرور می‌کنم یاد ده‌ها و صدها صحنه‌ای می‌افتدم از آدم‌هایی که احتمالن در آن شرایط هستند ولی به منی که ارباب رجوع‌شان یا مسافرشان یا هم‌سفرشان بوده‌اند لب‌خند زده‌اند یا کارم را با حوصله دنبال کرده‌اند یا حتی فراتر از وظیفه‌شان کار من را راه‌انداخته‌اند. بی آن‌که ادعایی داشته باشند.

    بزرگی روحی چنین آدم‌های گم‌نامی چه قدر به چشم امثال من می‌آید؟

  • تحقیق مرتبط با ایران؟

    این سوال را من از خودم، از دوستانم و دوستانم از من بارها پرسیده‌ایم که در رشته‌های دور و بر ما آدم این‌جا باید روی چه موضوعی کار کند که اگر برگشت ایران مفید باشد؟ ساعت‌ها راجع به این موضوع حرف زده‌ایم و معمولن به این نتیجه رسیده‌ایم که غیر از معدودی افراد خیلی خوش‌شانس بقیه شانس چندانی برای مرتبط کردن موضوع ندارند.

    تئوری من این است: مسایل ایران پیچیده و عمیق و متفاوت است. ولی سطح پیچیدگی بر خلاف این‌جا که عمدتن فنی است در آن‌جا مفهومی است. تحقیق در این‌جا بیش‌تر فرد را در پیچیدگی فنی تقویت می‌کند تا پیچیدگی یافتن راه‌حل برای یک سیستم غیرمعمول در افق وسیع. به این خاطر مطمئن نیستم که همه مهارتی که این‌جا کسب می‌شود آن‌جا به کار بیاید. وقتی شرایط این‌جا را دیدم این موضوع را به‌تر درک کردم که چرا در ایران ما گاهی آدم‌های معروفی را که از خارج برگشته بودیم می‌دیدیم و به نظرمان تحلیل‌ها و راه‌حل‌های‌شان خیلی ساده‌لوحانه و پیش پا افتاده به نظر می‌رسید. در واقع آن پیچیدگی و دقت نظری که نظر دادن در مورد مسایل ایران لازم دارد خارج از ایران به طور بدیهی به دست نمی‌آید.

    توصیه همیشگی من به رفقای در حال برگشتن یا در حال فکر کردن به برگشت به ایران این است که متواضع باشید. وقتی با مدرک دکترا و پسادکترا برگشتید ایران، فرض کنید که هیچ چیزی نمی‌دانید و تازه باید در یک حوزه جدید دکترا بگیرید. خودتان را برای یادگیری از صفر آماده کنید. قطعن نظم فکری و مهارت تئوریک قبلی به شدت به کار خواهد آمد و همین شما را از بقیه متمایز می‌کند ولی انتظار نداشته باشید که راه‌حل تکان‌دهنده ای برای مسایل داشته باشید. حتی انتظار نداشته باشید که مساله را درست و ریشه‌ای درک کرده باشید. پس زحمت بکشید و در چند کار با یک تیم با تجربه کار کنید و با آدم‌ها حرف بزنید و تازه به عمق مسایل پی ببرید. قسمت مثبت قضیه البته این است که اولن در ایران تعداد حوزه‌های دست نخورده این قدر زیاد است که نیازی به ماه‌ها جست و جو برای یافتن یک سوال اساسی نیست. دوم این که هر چند باید در ایران از شاگردی شروع کرد ولی به دلایل (که این‌جا مجال بحثش نیست) مختلف می‌شود به سرعت یاد گرفت و جلو رفت. لذا می‌توانید دکترای دوم‌تان را که مثلن مربوط به صنعت نفت یا منابع آب زیرزمینی یا فناوری در برق یا مشارکت زنان در بازار کار یا اقتصاد آموزش و پروش و الخ در ایران است ظرف دو سال بگیرید و حرفی برای گفتن داشته باشد. مهم این است که برای این دو سال آماده باشید.

    چیزی که من خودم بهش رسیده‌ام که تلاش برای تسلط به برخی ابزارهای مدل‌سازی پایه‌ای و روش فکر و تحلیل به‌ترین کاری است که می‌شود در خارج از ایران کرد. این جعبه ابزار آن‌جا به کار می‌آید.

  • دل‌تنگ

    همه کافه‌ها و سمینارها و کتاب‌فروشی‌ها و موزه‌ها و کلوپ‌های فیلم این‌جا یک دهم لذت یک ساعت درس دادن و یک جلسه کاری تا دیروقت شب قبل از تعطیل آن‌جا نمی‌شود. حق ما نیست این‌جا افسرده شویم.

  • چرا غیر اخلاقی؟

    بعد از پست دی‌روز من، گفت و گویی بین چند نفر از دوستان من شکل گرفته است که بخشی‌اش را این‌جا کپی می‌کنم. پاسخ من از آن چیزی که در آن بحث گفته‌ام تفصیلی‌تر و ویرایش‌شده‌تر است. هدفم هم توجه به رد و قبول استدلال‌ها نیست. به نظرم در پاسخ‌های رفیقم نکات مهمی آمده که با وجود تفاوت موضع‌مان جای توجه دارد.

    الف) اعتراض دوستم:
    من به شدت مخالف تنیدن این حصارهای کاذب «اخلاقی» در اطراف این موضوعات که حیات اجتماعی ما رو محدود و خفه کرده هستم. حامد هم امروز در وبلاگش مطلبی رو نوشت که از جنس همین «اخلاق گرایی» های کاذب بود. جامعه ای که به نازیبایی ها واکنش نده، و متاسفانه حتی اونها رو گاه «اخلاقی» قلمداد کنه، به سوی پژمردگی میره.

    ب) جواب من:

    من در این‌که زیبایی‌شناسی در سطح فردی مهم است هیچ شکی ندارم. خود من هم وقتی می‌خواهم کسی را به عنوان ره‌بر سیاسی انتخاب کنم ترجیح می‌دهم ببینم سلیقه زیبایی‌اش تا چه حدی به معیار من می‌خورد و چه قدر این زیبایی شناسی مطلوب من را بسط خواهد داد و در سرمایه‌گذاری‌هایش لحاظ خواهد کرد. بگذریم که بین شباهت در سلیقه زیبایی و جنبه‌های دیگر نوع هم‌بستگی آماری هست که ریخت و لباس و قیافه را به علامتی (خطادار) برای شناخت افراد هم‌سنخ تبدیل می‌کند. به نظرم حتی می‌شود این زیبایی شناسی را تبلیغ کرد و بقیه را هم تشویق به حمایت از آن کرد. تا این‌جا شکی نیست. من حتی با که کسی صرفن به عنوان ابراز احساسات “شخصی” نظرش را راجع به ترکیب زیبایی‌شناختی یک “موضوع غیر شخصی” اعلام کند مشکلی ندارم. البته تا وقتی که موضوع از ابزار احساسات شخصی فراتر نرود و به قضاوتی هم‌راه با سرکوب طرف مقابل منجر نشود. تا این‌جا موافقیم.

    ولی من با این مطلق‌گرایی تو در مورد زیبایی‌شناسی به شدت مخالفم. زیبایی امری جهانی و عینی و قطعی نیست. به شدت شخصی و فرهنگی و تاریخی و تکاملی و الخ است. معیارهای آدم‌های مختلف با هم متفاوت است. لباس و رنگی که برای یکی ناراحت‌کننده است برای اهل خودش خیلی هم خوش تیپ است. مصداق اکستریم ماجرا عکس‌هایی است که از زنان دوره قاجار داریم و احتمالن با معیارهای ما خیلی بدسلیقه است ولی انگار آن روزها خیلی هم صکصی بوده!

    علاوه بر آن نظر دادن راجع به قیافه و لباس آدمها نظر دادن راجع جنبه‌هایی است که ممکن است از توان خود فرد خارج باشد. این شبیه مسخره کردن قد و رنگ موی آن‌ها است. خصوصن که ماجرا شکل تحقیر افرادی را بگیرد که به هر دلیلی (که حق شخصیشان است) بخواهند کم‌تر به این جنبه – که برای من و تو مهم است – توجه کنند. قرار نیست سبد توجهات ما به ابعاد مختلف زندگی یک‌نواخت باشد. من وقت‌هایی حوصله ندارم ریشم را بتراشم. می‌دانم که حتی با معیار خودم این کار نازیبا است ولی خب ممکن است آن روز ترجیحات مهم‌تری داشته باشم که این جنبه را فدا کنم. این حق من است که این تصمیم را بگیرم و حتی عامدانه نسبت به زیبایی بی‌توجه باشم چون این توجه به زیبایی هزینه‌های خودش را دارد. اضافه کنیم که بعضی ممکن است به هر دلیل اعتقادی (که حق‌شان است) بخواهند عامدانه به پروراندن زیبایی‌های مورد علاقه من و تو بی‌تفاوت باشند. من این را حق این آدم‌ها می‌دانم ولو این‌که لذت بصری من را کم کند. نمی‌توانیم استفاده از افراد این حق شخصی را به ابزاری برای سرکوب آن‌ها تبدیل کنم و گرنه درست در همان مسیری افتاده‌ایم که نقدش می‌کنیم.

    این استدلال تو خطرناک است چون آنارشی درست میکند که دامن همه را میگیرد. فردا هم یکی به شکم من یا ریش بزی تو (به قول خودت) گیر می‌دهد.

    پ: پاسخ مجدد دوستم:

    ریش من و شکم هردومون می تونه مورد بحث قرار بگیره. اتفاقا چون این موضوعات مورد صحبت قرار نگرفته اینقدر جامعه ما دچار بازتولید نازیبایی و آنارشی زیبایی شده. از ساختمونهای بی ربط تهران گرفته، تا ریش آنکادره «رئیس جمهور» کشور با اون کاپشنش که نصف اوقات هم پاره است. بی شک زیبایی مفهومی تدریجی و تا حد زیادی هم سابژکتیوه، ولی به هر صورت این گفتگو و نقده که سطح سلایق رو بالا می بره. اینکه زنان قاجار به نظر شما زشت بودند (هرچند به نظر من سوگلی ناصرالدین، جیران، یکی از زیباترین زنان تاریخه) در حالیکه در همون دوره سی-سی (ملکه اتریش۰هنگری که حتما میشناسیش) هنوز هم از نظر ما زیباست، و یا مجسمه ونوس هنوز بعد از دوهزارسال زیباست، نشان از این داره که وقتی جامعه ای بسته بشه و به بهانه های «اخلاقی» زیبایی رو درک نکنه، یا خودش رو به درک نکردن بزنه، به جای تولید زیبایی، به بازتولید زشتی می پردازه.

    پ.ن: این موضوع محوری این وبلاگ نیست و این وبلاگ را برای موضوعات دیگری لازم داریم. خواهش می‌کنم به دلیل حساسیت به این مبحث، در مورد کامنت‌ها کمی محتاط باشید تا مجبور به سانسور نشوم.

  • شرم

    مدت‌ها است که دوست دارم راجع به وضعیت ناراحت‌کننده سایت بالاترین به عنوان نمادی از سلیقه عمومی جامعه اینترنتی کشور در باب مسایل مهم کشور بنویسم. در چند ماه گذشته هر بار که سری به سایت زده ام با تاسف از این که چه لینک‌های نازلی محبوب می‌شوند و چه موضوعات مهمی اصلن بازتاب پیدا نمی‌کنند بازگشته‌ام. منظورم دخالت در سلیقه مردم و کیفیت موضوعات تفریح و سرگرمی نیست. منظورم لینک‌های به اصطلاح جنبش سبزی است که به لحاظ بی‌اخلاقی هیچ تفاوتی با نمونه‌های مشابه‌شان در آن طرف ندارند. ام‌روز لینکی دیدم که تصور داغ شدن و رسیدن آن به صفحه اول را حتی در خواب هم نمی‌دیدم. یک نفر لینکی به عکس تجمع دختران بسیجی داده و در مورد قیافه آن‌ها نظر داده است. این لینک کلی مثبت و نظر تاییدآمیز دریافت کرده و چه بسا موضوع داغ روز شود.

    من فقط می‌توانم بگویم از دیدن این رفتار حیرت‌زده و شرم‌سار شده‌ام. نقطه آغاز شکل‌گیری جنبش سبز اعتراض به تباهی‌های اخلاقی سال‌های اخیر بود و نه بازتولید بی‌اخلاقی در شکلی دیگر. این روند و این بازنمودی از سبز بودن که من در بالاترین می‌بینم راه به هیچ روشنی نمی‌برد. اگر عصاره جنبش سبز چیزی است که در بالاترین جریان دارد من از آن استعفا می‌دهم و اگر آن چیزی که می‌گذرد ربطی به جنبش سبز ما ندارد پس همین‌ ام‌روز خیلی روشن در مقابلش موضع بگیریم. فردا ممکن است دیر باشد.

    پ.ن: این مطلب را خیلی دم دستی و به عنوان یادداشت شخصی اعتراضی نوشتم. فکر نمی‌کردم قرار باشد خودش در بالاترین داغ شود. کمی مطلب را ویرایش کردم. لطفن اگر جایی ارسالش کردید متن جدید را بفرستید.

  • نقدی بر نوشته نرخ ارز و طرح اصلاح یارانه‌ها

    یاسر ملایی از بچه‌های اقتصاد شریف لطف کرده و این مطلب را در نقد مطلب من و محمد نوشته است. نوشته جزیی و بسیار آموزنده است. یاسر موافقت کرده که سایت‌ها و روزنامه‌ها در صورت تمایل مطلب را بازنشر کنند. ممکن است من و محمد بحث را ادامه دهیم. فایل پی‌دی‌اف مطلب را هم می‌توانید از این‌جا بگیرید.

    تأملی در پیش‌نهاد افزایش نرخ ارز، هم‌زمان با هدفمند کردن یارانه‌ها

    نویسنده: یاسر ملایی (ysr.mol@gmail.com)

    در این نوشتار پیش‌نهاد افزایش نرخ ارز هم‌زمان با آزاد سازی قیمت حامل‌های انرژی، که آقایان قدوسی و مروتی در مقاله‌ای که در سایت رستاک منتشر شده است مطرح کرده‌اند، نقد می‌شود. در ابتدا با بررسی نظام تعیین نرخ ارز در ایران، این ادعا مطرح می‌شود که با توجه به نقش نرخ ارز و ساز و کار تعیین آن در اقتصاد ایران، سیاست افزایش نرخ ارز هم‌زمان با اصلاح قیمت حامل‌های انرژی، با هدف ثبات‌سازی در محیط اقتصاد کلان، که بخش مهمی از اهداف طرح هدفمند کردن یارانه‌ها است، هم‌خوانی ندارد. در بخش بعد با بررسی کانال‌های اثرگذاری نرخ ارز بر بخش‌های مختلف تولید در اقتصاد ایران، ادعا می‌کنیم که افزایش نرخ ارز، در کوتاه مدت، لزوماً برای بسیاری از واحدهای صنعتی که بیشترین آسیب پذیری را از اصلاح قیمت حامل‌ها دارند مفید نخواهد بود؛ بلکه هم‌افزایی اثر آن با اثر افزایش‌ قیمت حامل‌های انرژی، باعث تشدید فشار بر آنها خواهد شد. در پایان، پیش‌نهادهایی برای مصون نگه‌داشتن بخش تولید از آثار کوتاه‌مدت آزادسازی قیمت حامل‌ها ارائه خواهد شد.

    ادامه مطلب ...
  • پینگلیش

    نمی‌دانم چرا وقتی ایمیل یا کامنتی دریافت می‌کنم که به “پینگلیش” نوشته شده است آن‌را خیلی کم‌تر جدی می‌گیرم و کم‌تر رویم تاثیر می‌گذارد تا وقتی که نویسنده پیام را یا با خط و زبان فارسی یا با خط و زبان انگلیسی نوشته باشد. مخصوصن اگر رسم‌الخط فارسی‌اش از یک قاعده (مهم نیست چه قاعده‌ای) پیروی کند. شاید یک دلیلش هم‌بستگی آماری است که ببه تجربه ین انتخاب سبک نوشتن و جدیت محتوای نوشته دیده‌ام و لذا ذهن ناخودآگاه از روی ظاهر در مورد کیفیت محتوی قضاوت می‌کند. ناراحت‌کننده‌ترین نوشته برایم، متن پینگلیشی است که این جا و آن‌جا بی‌دلیل کلمات انگلیسی یا آلمانی در آن انداخته شده باشد. این متن پیامی از عجله یا شلخته‌گی موقع نوشتن می‌دهد.

  • دینامیک شجاعت

    در عمل استانداردهای اخلاقی ما ثابت نیست. شجاعت ابرازشده از طرف دیگران مسوولیت اخلاقی ما را سنگین‌تر می‌کند و آستانه ساکت بودن را پایین می‌آورد. بنا بر این‌که آن کسی که در سخن‌رانی و خیابان و روزنامه و وب‌سایت و نامه و بیانیه‌اش دلیری می‌کند در واقع دو اثر هم‌زمان را بر جای می‌گذارد: هم به سهم خودش از دروغ و تباهی می‌‌کاهد و هم کل جامعه را برای ایستادن در مقابل سیاهی آماده‌تر می‌کند. این اثر دوم گاه خیلی بزرگ‌تر است.

  • نرخ ارز، پاشنه آشیل طرح اصلاح یارانه‌ها

    این مقاله‌ای است که من و محمد برای رستاک نوشته‌ایم.

  • قانون بقای زندانی

    این قانون می‌گوید تعداد رفقای دربند آدم ثابت است. علی پیرحسین‌لو را دی‌روز آزاد کردند، حجت شریفی را ام‌روز گرفتند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها