تیم مدیریتی دولت آینده از مواردی است که جای نگرانی زیادی دارد. اصل این نگرانی به وقفه هشت سالهای بر میگردد که حاکمیت دولت قبل در روند طبیعی رشد مدیران در کشور ایجاد کرد.
تیم مدیریتی دولت آینده از مواردی است که جای نگرانی زیادی دارد. اصل این نگرانی به وقفه هشت سالهای بر میگردد که حاکمیت دولت قبل در روند طبیعی رشد مدیران در کشور ایجاد کرد.
شماره ۴۵ نشریه تجارت فردا را که فردا روی دکهها خواهد بود از دست ندهید. دست محمد طاهری و بقیه دوستان درد نکند که سریع در همان روزهای اول مصاحبهها و تحلیلهای متعددی در مورد آینده اقتصاد ایران بعد از انتخابات تهیه کردند. خواندن این مجموعه مصاحبهها برای کسانی که میخواهند شهودی از تحولات بازارهای مختلف به دست بیاورند مفید است.
من هم یک مصاحبه کوتاه داشتم که زحمت انجامش را میلاد محمدی کشید. شنیدم که متاسفانه پدر گرامیاش چند روز پیش از دنیا رفته است. آرزوی شادی روح پدرش و صبر و سلامتی برای بازماندگانشان دارم.
این متن پیدیاف مصاحبه است که احتمالا راحتتر از نسخه متنی خوانده میشود. نسخه متنی را هم به هر حال اینجا میگذارم. تمرکز مصاحبه روی تحلیل تعادل بازارهای مختلف دارایی در ایران در پاسخ به شوکهای وارد شده به انتظارات اقتصاد کلان بوده است. به طور مشخص در مورد تغییر قیمت سهام و مهاجرت تقاضای سرمایهگذاری از ارز و طلا به سمت بورس و مسکن صحبت کردهایم.
**********************
تجارت فردا) در چند روز گذشته اعلام نتایج انتخابات با واکنشهای مثبت در بازار ارز و شاخص بورس همراه بود. چه تفسیری از این وقایع میتوان داشت
قدوسی) بازار داراییها آیینه آیندهنگر اقتصاد است و خبرهای مهمی از انتظارات عاملها میدهد. وقتی از یک طرف انتظارات جامعه از کلیت اقتصاد کلان٬ شرایط محیط کسب و کار٬ وضعیت تحریمها و روابط خارجی مثبتتر بشود واز طرف دیگر عدم اطمینانها هم کم شود بازار داراییها و به طور خاص بازار سهام واکنش مثبت نشان میدهد. مکانیسم این واکنش مثبت میتواند از کانالهای زیر باشد:
آن موقع که من ایران درس میخواندم درس کلان که میگرفتیم همان چارچوب IS-LM بود و یکی دو جلسه آخر در مورد پایههای خرد اقتصاد کلان صحبت میشد که به نظر ما بیشتر جنبه یک چیز فانتزی و جدید و جالب بود. (بگذریم که من تقریبا هیچ آن تیپ اقتصاد کلان IS-LM ای را نفهمیدم و ملکه ذهنم نشد چون نمیتوانستم شهود خرد روی مبانی آن داشته باشم.).
فکر میکنم شیوه آموزش تغییر کرده و الان دیگر بیشتر دانشگاهها اقتصاد کلان را با رویکرد RBC و نئوکینزی و نظایر آن درست میدهند. با این همه به نظرم میرسد ذهنیت خیلی از سیاستگزاران نسل قبل همچنان در آن چارچوب کلان بدون پایههای خرد است. باور من این است که وقتی چارچوب خرد را در زمان تحلیل مورد استفاده قرار نمیدهیم نقد معروف لوکاس صادق خواهد بود.
به زبان ساده و غیراقتصادی لوکاس میگفت جامعه در پاسخ به محرکها و تغییرات مثل یک موجود مکانیکی (با اجزای ثابت) عمل نمیکند بلکه مثل سیستمی است که وقتی شرایط٬ انتظارات یا سیاستها عوض شود تکتک اجزای آن هم شکل و رفتار خود را عوض میکنند. لذا شاکله کلی سیستم هم متناسب با تغییرات این اجزاء تغییرمیکند و نمیتوان قاعده قبلی را برای تحلیل به کار برد. به عبارت دیگر تابع تبدیل سیستم خودش در پاسخ به محرکها تغییر میکند و باید این تغییر تابع تبدیل را (که از روی قاعده رفتاری عناصر خرد قابل استخراج است) در تحلیل وارد کرد.
من وقتی به مسایل اقتصاد ایران فکر میکنم ارزش این رویکرد خرد محور را بیشتر و بیشتر میفهمم. این رویکرد چارچوب خیلی بهتری برای فهم رفتارهای بهینه عاملها در سطح بنگاه و خانوار فراهم میکند و باعث میشود برخی جزییات مهم در تحلیلهای کلان گم نشود.
اصولا نقطه قوت اقتصاد کلان جدید این است که قادر است انتظارات آتی و دینامیک رفتارها را در تحلیل وارد کند. این چیزی
مردم وقتی انتظاراتشان عوض میشود پورتفولیوی داراییهایشان را تغییر میدهند٬ رفتارشان در بازار کار عوض میشود
احتمالا بحث مدیریت درآمدهای نفتی جزو سوالات مهم پیشروی دولت بعدی خواهد بود. البته شرایط تحریم عملا آن رابطه ساده بین فروش نفت و درآمدهای ریالی دولت را تا حدی مختل کرده است و همین ممکن است فرصتی باشد که مهندسی مجدد لازم در اتکای بودجه به درآمدهای نفتی صورت گیرد.
هر چند که بحث کاهش اتکای اقتصاد و بودجه دولت به نفت حرفی درست و کمابیش مورد قبول همه است ولی در این مسیر گاه اظهارنظرهای محبوب و به ظاهر معقول ولی در واقع نادقیقی میشنویم که بعضا به لحاظ نظری یا عملی قابل قبول نیستند و یا حداقل جای بحث بیشتر دارند. بحث مفصل است و باید جداگانه به هر کدام پرداخت. یک مورد از این نظرات این است که «ثروت نفت متعقل به نسلهای آینده است و نباید آنرا خرج کرد». اگر حافظهام اشتباه نکند حتی دکتر طیبنیا نماینده دکتر عارف در جریان مناظرههای اقتصادی این نکته را بیان کرد.
به باور من به دلایل زیر این حرف نادقیق است و میتواند باعث گمراهی در جریان سیاستگذاری شود و باید تامل بیشتری در موردش صورت بگیرد:
۱) به مدد رشد فناوری نسل بعدی به احتمال زیاد از نسل فعلی ثروتمندتر خواهد بود. نگه داشتن ثروت مشترک برای نسلی که ثروتمندتر است ممکن است حتی عادلانه هم نباشد.
۲) در مورد قیمت منابع فسیلی در بلندمدت جای نگرانی وجود دارد. اگر مالیات کربن در طول زمان به صورت تصاعدی بالا برود٬ فناوریهای پاک (باد و خورشید) برای تولید برق گسترش بیشتری پیدا کنند و در بخش حمل و نقل فناوریهایی مثل سوختهای زیستی نسل دوم٬ باطریهای خورشیدی و فناوری هیدروژنی تجاری و فراگیر شوند تقاضا برای سوختهای فسیلی ممکن است کم و کمتر شود. هر چند در سناریوهای میانمدت قیمت انتظاری سوختهای فسیلی کمابیش در حول و حول قیمتهای فعلی است ولی اگر سناریوی اقتصاد بدون کربن تا ۳۰-۴۰ سال دیگر محقق شود ممکن است قیمت سوخت فسیلی به شدت افت کند. لذا نگه داشتن منابع برای آینده با این ریسک مواجه است که هرگز نتوانیم آنها را به قیمت مناسب بفروشیم. این ریسک را باید در بحث لحاظ کرد.
۳) عدم استخراج منابع زیرزمینی مثل این است که زمینی داشته باشیم ولی از آن بهرهبرداری نکنیم. اگر قیمت منابع زیرزمینی طبق قاعده هتلینگ با نرخ بهره رشد میکرد حرف من غلط بود (چون فرقی نمیکرد استخراج و سرمایهگذاری کنیم یا زیر زمین رها کنیم). ولی مشاهدات تجربی در صد سال گذشته نشان میدهد که قیمت واقعی اکثر محصولات معدنی ثابت بوده است (من دراین مقاله سعی کردهام توضیحی ارایه کنم). این یعنی هر روزی که استخراج را به تعویق میاندازیم عملا از بهرهای که پول نفت میتواند روی زمین ایجاد کند صرفنظر میکنیم.
در این بین قاعده هارتویک (Hartwick Rule) میتواند راهگشا باشد. این قاعده میگوید که اگر میخواهیم واقعا به فکر نسل آینده باشیم منابع زیرزمینی را استخراج کنیم و بعد آنرا در ساختارهای روی زمین سرمایهگذاری کنیم و این ساختارها را تحویل نسل بعد بدهیم. در چارچوب وضعیتی که در پاراگراف قبلی تشریح کردم به این ترتیب ما اصل سرمایه را در قالب سرمایهگذاریهای فیزیکی به نسل بعد تحویل میدهیم ولی در این مدت خودمان از مزایای این سرمایهگذاریها استفاده میکنیم. مثلا با پول نفت سد و راه و پل و الخ میسازیم که هم نسل فعلی از مزایای آن بهره ببرد و هم اصلش به نسل بعد منتقل شود. این قاعده میگوید برای رعایت پایداری پول نفت فقط باید صرف این نوع سرمایهگذاریها شود و صرف هزینههای جاری نشود. هزینههای جاری همه باید از محل درآمدهای سرمایهگذاریهای فیزیکی باشد. این که چه قدر به قاعده هارتویک نزدیک هستیم جای بحث و پژوهش زیادی دارد.
۴) بحث بیرون نگه داشتن درآمدهای نفتی از طریق سرمایهگذاری آن در داراییهای مالی خارج از کشور٬ یعنی کاری که نروژ کرده٬ مرتب مطرح میشود. من اسم را مغلطه نروژی گذاشتهام. خلاصه حرفم این است که نروژ بالاترین نسبت سرمایه به نیروی کار را در جهان دارد و نیازی به سرمایه اضافه ندارد. برای کشوری مثل ما که بازده نهایی سرمایه در داخل بالاتر از متوسط جهانی است این کار اشتباه است. در این مورد باز هم حرف خواهیم زد. دقت کنید که این بحث با بحث حساب ذخیره ارزی که هدفش نوسانگیری از درآمدهای نفتی و ثبات اقتصاد کلان است خیلی فرق دارد و ربطی به هم ندارند.
یک مقاله مفصل در زمینه نظریات موجود در این زمینه نوشته بودم که روی سایت رستاک بود. هم سایت رستاک از دسترس خارج شده و هم آن پستی که مطلب روی آن ارسال شده بود در جریان خرابی که برای سرور وبسایت خودم پیش آمد پاک شده است. باید مطلب را مرتب کنم و سر فرصت دوباره منتشرش کنم.
به خاطر تعهدات مالی که دولت احمدینژاد ایجاد کرده دولت آینده کار سختی در پیش خواهد داشت. در هشت سال گذشته خرج کردن بودجه عمرانی و هزینه طرحهای بزرگ و پایه برای امور روزمره به رویه رایج تبدیل شده بود. رفتاری که باعث تضعیف شدید شرکتهای داخلی در حوزه مهندسی مشاور و پیمانکاری و انباشت بدهیهای دولت به این شرکتها شده است.
دولت بعدی برای اینکه بتواند چرخ سرمایهگذاریهای عمرانی را فعال کند هم باید بدهیهای فعلی این شرکتها را پرداخت کند و هم انضباطی به بودجه بدهد که جریان عادی تزریق بودجه عمرانی ادامه پیدا کند. چیزی که من این وسط نگرانش هستم حجم عظیم طرحهای کوچکی است که در سفرهای استانی و امثال آن ایجاد شدهاند و هنوز به بهرهبرداری نرسیدهاند. اتمام این طرحهای نیمه تمام (و احتمالا عمدتا غیربهینه یا غیرموجه) بار دیگری بر دوش دولت آینده خواهد بود.
دولت آینده بر سر یک دو راهی خواهد بود. از یک طرف اگر بخواهد طرحها را به اتمام برساند بودجه کافی برای پروژههای مهمتر را نخواهد داشت (با فرض حاکم شدن انضباط مالی بر دولت) و اگر بخواهد آنها را رها کند به نوعی با مطالبات پاسخدادهنشده و هزینههای تلفشده مواجه خواهیم بود
یک پیشنهاد که به ذهن من میرسد ایجاد یک فهرست از این طرحها و بعد دستهبندی آنها برای اتمام سریع یا واگذاری به بخش خصوصی در وضعیت فعلیشان است. با فروش طرحهای نیمهتمام به بخش خصوصی٬ سرمایهگذار جدید میتواند تصمیم بگیرد که طرح را با کاربری فعلی به اتمام برساند یا اساسا با تغییر کاربری آنرا به پروژهای سودده و موجه تبدیل کند.
این کار اگر عملی شود هم بودجه جدیدی از محل واگذاری داراییهای سرمایهای به دولت تزریق میکند٬ هم لنگر طرحهای قدیمی را آزاد میکند و با به کارگیری ابتکارهای بخش خصوصی میتواند کاربریهای جدیدی برای طرح پیدا کند. برای افزایش شانس موفقیت واگذاری پروژهها ممکن است استفاده از مشوقهایی مثل معافیت مالیاتی لازم باشد.
مثلا ورزشگاهی که توسط دولت شروع شده میتواند توسط مجموعهای از سرمایهگذاران خصوصی خریداری شده و به شکل جدید و متوعتری مورد بهرهبرداری قرار بگیرد.
البته احتمالا برخی پروژهها – خصوصا آنهایی که امکان تغییر کاربری یا بازده خصوصی ندارند – مشتری چندانی نخواهند داشت. برای این طرحها جلب بیشتر مشارکتهای محلی و سپردن آنها به نهادهای محلی برای یافتن راههای جدید تامین مالی و اداره کردن میتواند مفید باشد.
شروع کردم به نوشتن یک مقاله در مورد مباحث مختلف سیاست اقتصادی که رییس جمهور آینده با آن مواجه خواهد بود. بعد دیدم خیلی بلند میشود و هر قسمتش هم جداگانه جای بحث و کار دارد و شاید مقالهای که شامل نکات متعدد باشد امکان بحث را کم کند. تصمیم گرفتم سبک کار را عوض کنم و در پستهای متعدد نکات کوچکی که به نظرم میرسد را اینجا بگذارم و نقد و نظرات دوستان را هم روی آنها داشته باشیم. شاید بعدا جمعبندی کردیم. دوستان عزیز روزنامهنگار داخل کشور لطفا اگر خواستید این یادداشتها را بازنشر کنید قبلش حتما با من هماهنگ کنید تا متن را ویراستاری کنیم.
از بحث سازمان مدیریت و برنامهریزی شروع میکنیم.
احیای سازمان مدیریت و برنامه یکی از وعدههای آقای روحانی و بقیه نامزدها بود. به نظرم حالا که این سازمان در دولت قبلی منحل شده فرصتی هست که آنرا متفاوت از گذشته بسازند. توصیه مشخص من این است که دو کارکرد متفاوت سازمان برنامه یعنی سیاستگذاری اقتصاد کلان و بودجهریزی و نظارت از هم تفکیک شود یا حداقل به تفاوت ماهیتی آنها توجه شود.
در نقش سیاستگذاری اقتصادی سازمان مدیریت باید به رییس جمهور و دولت توصیههای مشخصی در زمینه سیاستهای کلان بدهد و مثلا بگوید که آیا اقتصاد در حال ورود به رکود هست یا نه. آیا سیاست انبساطی توصیه میشود یا انقباضی. چه نرخ رشدی باید هدفگذاری شود و در شرایط روز آیا هدف افزایش رشد دنبال شود یا ثباتسازی و کاهش نوسانات.
کارکرد سیاستگذاری اقتصاد کلان نیازمند کار با مدلهای پیشبینی و سیاستگذاری اقتصاد کلان٬ تحقیقات دانشگاهی و رهبری و عضویت و همفکری اقتصاددانان برجستهای دارد که شاید در ظرف محدودیتهای اداری رایج کشور نگنجد.
کارکرد دیگر سازمان برنامه کار بودجهریزی و تخصیص و نظارت بر بودجه است. این نقش خیلی روزمرهتر و بوروکراتیکتر از نقش قبلی است و کار به شدت اجرایی است که مستلزم چانهزنی با دستگاههای مختلف و نمایندگان شهرها و استانداران و الخ است. در این نقش سازمان باید برنامههای تکتک نهادهای اجرایی را دریافت کرده و مطمئن شود که بودجه آنها با جهتگیری کلی هماهنگ است و بودجه هم به شکل مناسبی هزینه میشود. کاری که بیشتر به متخصصان مدیریت دولتی و خطمشیگذاری و بودجهریزی نیاز دارد.
حال که فرصتی است که سازمان احیا شود شاید بشود فکر کرد که نقش اول را میتوان در قالب نهادی تخصصی و تحقیقاتی و دارای اعتبار بالا مثل شورای مشاوران اقتصادی (شبیه چیزی که در کشورهای دیگر وجود دارد) و دومی را در قالب سازمان بودجهریزی و نظارت شکل داد تا رییس سازمان مدیریت و برنامهریزی درگیر دو نوع مسوولیت متفاوت نشود. هر دوی این نهادها باید زیر نظر رییس جمهور یا معاون اول او باشند.
در ایام رایگیری گاه این استدلال رایج را میشنیدیم که «حالا رای من یک نفر که تاثیر خاصی ندارد». اگر رای دادن هیچ هزینهای نداشت (مثلا همه میتوانستند با یک کلیک ساده رای بدهند) شاید این استدلال را کمتر میشنیدیم ولی وقتی هزینههای مختلف (مادی٬ روحی٬ اجتماعی٬ وقت و الخ) برای رای دادن وجود دارد تحلیل این شبهه میتواند جدی باشد. مقایسه هزینه/فایده رای دادن سوال آشنایی در ادبیات رایگیری٬ چه در حوزه رایگیری سیاسی و چه در رایگیری سازمانها و شرکتها است.
یک مفهوم جالب برای درک ارزش یک نفر مفهوم محوری بودن (Pivotal) است. رای یک نفر وقتی محوری است که رای دادن/ندادن او نتیجه یک رایگیری را به کل تغییر دهد. مثلا بسیار پیش میآید که در رایگیریهای با تعداد محدود (مثلا سنای آمریکا٬ تغییر مدیریت دانشگاه آزاد٬ اتحادیه اروپا و الخ) رای یک عضو به یک سمت میتواند یک سیاست مهم را جا به جا کند و لذا تک رای بسیار ارزش دارد.
رای تک نفر وقتی قدرت محوری خودش را از دست میدهد که یا گزینه مورد نظر فرد رای خیلی کمی داشته باشد و لذا یک رای کمکی به برنده شدنش نکند. یا اینکه گزینه مورد نظر آن چنان رای بالایی داشته باشد که باز یک رای چیزی به برنده شدنش اضافه نکند. در حالتهای میانی است که شانس محوری بودن بالا میرود و در وضعیت رای برابر (Tie) است که ارزش رای به اوج خودش میرسد و بسیار ارزشمند است.
انتخابات اخیر با حاشیه خیلی کوچکی از رفتن به مرحله دوم معاف شد. دوستان خارج از کشور استدلال میکردند که در مقابل سیل رای داخل رای ما که تاثیر خاصی ندارد. اتفاقا این انتخابات نشان داد که رای تکتک ما چه قدر میتواند مهم باشد.
در واقعیت ما نمیدانیم که توزیع رایها پس از شمارش چه طور خواهد شد. چه بسا در یکی از حالتهای خیلی کم یا خیلی زیاد قرار بگیرد و رای ما تاثیری نداشته باشد ولی اگر در وضعیت میانی قرار بگیرد ارزش رایمان بسیار بسیار بالا است. پس اگر امید انتظاری رای را حساب کنیم ارزشش میتواند خیلی بالا باشد. (پی نوشت ۱ و ۲ را ببینید).
دقت کنید این نکتهای که من اشاره کردم ارزش رای را صرفا در تاثیر آن برای تغییر نتیجه خلاصه میکند و لذا فقط یک جنبه ماجرا را توضیح میداد. تمرکز روی نتیجه رایگیری برای شرایط شرکتی یا سازمانهای بینالمللی مناسبتر است ولی برای توضیح رای سیاسی مفهوم کاملی نیست. میدانیم که رای دادن در انتخابات کنشی سیاسی است و لذا نمیتوان همه رفتار را صرفا با انتظار نتیجه توضیح داد. ضمن اینکه بر خلاف رای شرکتی حجم رای برگزیدگان هم مهم است و لذا قابل تصور است که حتی اگر نامزد مورد نظر برنده باشد باز افراد بخواهند رای بدهند که وزن خود را در جامعه نشان بدهند.
سالها قبل یک مقاله کوتاهی نوشته بودم که شکل خاصی از بازی رای دادن را در آن بررسی کرده بودم. الان از پستو بیرون کشیدم و دیدم جای کار دارد. به هر حال همین نسخه مقدماتی را اینجا میگذارم چون برخی منابع مقاله میتواند سرنخهای بیشتری از ادبیات بدهد.
پ.ن ۱: به لحاظ ریاضی اگر خروجی رایگیری یک فضای پیوسته باشد احتمال اینکه رای ما محوری باشد صفر است (چون فقط وقتی دو طرف رای برابر داشته باشند رای محوری است و در فضای پیوسته احتمال چنین چیزی صفر است). در فضای گسسته عدد صفر نیست ولی خب کوچک است. اگر نتیجه رایگیری برای ما خیلی مهم باشد حاصل ضرب همین احتمال کوچک در فایده رای دادن میتواند بزرگ باشد. اگر به این نکته توجه کنیم که رای دادن خیلی از ما اثر جانبی (Externality) هم دارد یعنی وقتی رای میدهیم دیگران را هم تشویق به رای میکنیم یا اینکه در گروههای چند نفری رای میدهیم این اثر ممکن است بزرگتر هم بشود.
پ.ن ۲: برای تصمیم رای دادن در فضای سیاسی ادبیات جداگانهای هست که من در مقاله بهش اشاره مختصری میکنم. چون نمیخواستم این پست طولانی شود پرداختن به آن ادبیات را به بعد موکول کردم.
این انتخابات نهایتا به فتح المبین همه ما – مستقل از رای مان – تبدیل شد. در این انتخابات ان فضای دو قطبی و پاره پاره شده که محصول احمدی نژادیسم بود اندکی ترمیم شد و خیلی ها که به حاشیه رانده شده بودند به متن برگشتند و کنش فعال را تجربه کردند. فکر کنم همهمان این حقیقت مهم را قبول کردهایم که حریف ما هم رای قابل توجهی دارد و نمی شود نفی اش کرد. امیدوارم جریان امور طوری پیش برود که پیروزی مشترک همه ملت به یاس تبدیل نشود.
آقای برادر٬ حسن روحانی! کار سختی در پیش خواهید داشت به همان دلایلی که خود میدانید. این یکی را من برجسته کنم: یک عالمه آدم تجربهجمعکرده و متخصص و پرشور برای شما رای جمع کردند و رای دادند و از همین امروز شما و برنامههایتان را زیر ذرهبین خواهند داشت. این جشن و شادی یکی دو روزه گذرد نقد سفت و سخت و سازنده برنامهها و سیاستهای اقتصادی و مدیریتی شما – در کنار همفکری و کمک – دستور کار اول خیلی از ما خواهد بود تا نگذاریم تجربههای قبلی تکرار شود. همه کمربندها را سفت میکنیم و پیکانها را سوار میشویم تا با هم این مملکت را از وضع فعلیاش بیرون بکشیم و یک دوران جدید را تجربه کنیم.
چای داغ هم از آن سکوت و حاشیهنشینی چهار سالهاش بیرون خواهد آمد و پرداختن به مسایل روز ایران مجددا در دستور کار خواهد بود. یا علی.
در شهر بوستون این دوره صندوق رای نیست و لذا جمعه به نیویورک سفر میکنیم تا رای بدهیم. هر چند که با رد صلاحیت آقای هاشمی نامزد اول من در صحنه حضور ندارد ولی جهتگیریها و تیم محتمل آقای روحانی به اندازه کافی به انتظارات من از عملکرد رییس جمهور آینده نزدیک است.
به نظر من در شرایط فعلی مهمترین هدف باید این باشد که کسی رییسجمهور شود که کارآمدی را به نظام دولتی کشور برگرداند و ناکارآمدیهای واضح را حذف کند: سیاستگذاری اقتصاد کلان کشور را ترمیم کند٬ مدیران باتجربه و خبره را به ریاست بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و مدیریتهای وزارت نفت و الخ برگرداند٬ اهداف شعاری و نمایشی را حذف کند٬ سیاست خارجی را در جهت حذف یا حداقل کاهش اثر تحریمها هدایت کند٬ فضای دانشگاهها و محیطهای کارشناسی و مطبوعات را دوباره با نشاط کند٬ رابطه دولت و کارشناسان خارج از دولت را ترمیم کند٬ برنامه هدفمندی یارانهها را با دقت و برنامهریزی بهتر و پایدارتری ادامه بدهد و به سمت طبقات محروم هدایت کند٬ فرصتهای برابر برای زنان و اقلیتها را دنبال کند٬ فضای کسب و کار را ترمیم کند٬ نظام تامین اجتماعی را با سرعت و کارآمدی بیشتری تقویت کند و الخ.
به نظرم دستیابی به اکثریت این اهداف حداقلی ولی کلیدی تا حد خوبی در عهده و اختیارات ریاست جمهور و کابینه آینده است و لذا من به امید خروج از وضعیت هشت سال گذشته با انگیزه و نشاط (و نه از سر ناچاری) در دور اول به حسن روحانی رای میدهم و امیدوارم اکثریت مردم هم به نامزد منتخب من رای بدهند. اگر نامزد من در دور اول بالا نیامد برای دور دوم ممکن است فرد دیگری را انتخاب کنم.
راستی اگر جای ستاد آقای روحانی بودم همین امروز مشخصا اعلام میکردم که در صورت پیروزی آقایان عارف را به عنوان معاون اول٬ ولایتی را به عنوان وزیر خارجه٬ قالیباف را به عنوان وزیر راه و مسکن و محسن رضایی را به عنوان وزیر تعاون یا رفاه معرفی میکنم تا از همین الان تضمین کنم که کابینه کاری و فراگیری خواهم داشت. اینکه آنها قبول کنند بحث دیگری است.
فرصت نکردهام همه مباحث انتخابات را دنبال کنم و لذا اطلاعات دقیقی از تیم اقتصادی نامزدها ندارم. البته هفتهنامه تجارت فردا در شماره اخیرش گمانههایی در این مورد منتشر کرده که شاید اطلاعاتی به ما بدهد. بدون اینکه وارد مصداقها بشویم به نظرم رسید اگر بخواهم نامزدها را از زاویه تیم اقتصادیشان بررسی کنم به این معیارها توجه میکنم:
۱) آیا تیم اقتصادی تجربه عملی گرداندن امور و درگیر بودن با مسایلی مثل سیاست ارزی٬ تنظیم نرخ بهره٬ مدیریت اعتبارات بانکی٬ بودجهریزی٬ سیاست پولی و الخ و دانستن چالشهای واقعی دستکاری متغیرهای اقتصادی را دارد یا نه. آیا در تیم اقتصادی کسانی هستند که تجربه حضور در نهادهای صف -و نه صرفا پژوهشی – اقتصادی مثل شورای اقتصاد٬ بانک مرکزی٬ شورای پول و اعتبار٬ سازمان برنامه٬ وزارت دارایی٬ بخش بینالملل وزارت نفت یا حداقل نهادهایی مثل اتاق بازرگانی یا بانکهای مهم کشور یا شورای روسای OPEC را داشته باشند؟
۲) در ادامه بند یک٬ آیا تیم اقتصادی نامزد با یک برنامه نسبتا استاندارد و تجربهشده و جریان اصلی جلو میآید یا از کسانی تشکیل شده است که همه سالهای کار حرفهایشان را بیرون از نهادهای اجرایی بودهاند و بیشتر ایدههای انتقادی/روشنفکرانهای داشتهاند که کسی آنها را جدی نمیگرفته است. خطر یک تیم اقتصادی از این نوع این است که ممکن است پس از دست گرفتن سکان نهادهای اقتصادی انرژی و منابع زیادی را صرف زمینهسازی یا اجرای رویکردهایی بکنند که اصولا حرفی برای گفتن در عمل ندارند و لذا بعد از مدتی سعی و خطا به مسیر سیاستهای استاندارد برگردند.
مثلا اگر کسی با تیمی بیاید که تمامشان یا افراد صاحبنفوذشان صرفا مدعی تخصص اقتصاد توسعه و نهادگرایی و حوزههایی مثل آن باشند برایم نگرانکننده است.
۳) در شرایط فعلی برای من خیلی مهم است که در تیم اقتصادی فرد حتما مخصصان قابل اعتماد اقتصاد کلان و اقتصاد مالی وجود داشته باشند. مفاهیم کلان و بازارهای مالی مجردتر از سایر زیربخشهای اقتصاد هستند و منطق – گاه غیر شهودی٬ غیر ملموس و پیچیده – خاص خود را دارند. یکی از بزرگترین ضربههایی که در سیاستگذاریهای اقتصادی در دولتهای مختلف دیدهایم گماردن افرادی که تخصص اقتصاد کلان ندارند به پستهای کلان (مثل ریاست بانک مرکزی) و مهمتر از آن تعمیم شهودهای سطح بنگاهی و مکانیکی و مهندسی به تحولات کلان و سیاستگذاری بر اساس آن بوده است.
مسایل کلان از تجمیع (Aggregation) رفتارهای همه آحاد جامعه مثل بنگاهها و خانوارها و بانکها و متقضیان نیروی کار و پساندازکنندگان و الخ تحلیل میشوند و تعادلهای کلان جایی است که شروط بهینگی را برای همه این عوامل در کنار ارضا میکند. در حالی که تحلیلهای بنگاهی یا بخشی صرفا روی تعداد معدودی از این عوامل متمرکز میشود و خیلی وقتها این اثر تجمیعی را به حساب نمیآورد.
در شرایط فعلی کشور نیاز به یک رژیم ارزی حسابشده و سیاستهای پولی/مالی منسجم و هدفگذاریشده و مدیریت صحیح بازارهای مالی و نظام بانکی دارد. لذا برایم خیلی نگرانکننده است که ببینم در تیم نامزدها کسی که کل تخصصش اقتصاد کشاورزی یا انرژی یا بهداشت است و همیشه در این سطح از مسایل کار کرده است در مورد سیاستهای پولی و تورم و ارز و بانک و بازار مالی صحبت میکند. بدتر از آن اینکه ببینم هیچ کسی که تخصص مسایل این سطحی را داشته باشد در تیم یک نامزد نیست و لذا تکلیف سمتهای مهمی مثل رییس بانک مرکزی رها باشد.
۴) اگر شرط بند ۳ ارضا نشد و تیم فعلی هیچ متخصص اقتصاد کلان/مالی نداشت آیا لااقل اعضای تیم اقتصادی نامزد در سطحی هستند که بتوانند تمایل اقتصاددانهای طراز اول کشور را برای همکاری و مشاوره جلب کنند؟
در مورد اجزای مشخص سیاستهای اقتصادی نامزدها نظری ندارم. دو دلیل برای این کار دارم. اولا این موضوع دیگر کمابیش شناخته شده است و خیلی حرف مهمی برای گفتم نداریم. ثانیا٬ به نظرم مهمترین اولویت گماردن مدیران اقتصادی با تجربه و کاردان برای تنظیم درست امور روزمره و سیاستهای کلان اقتصاد٬ مقابله با تبعات مساله تحریمها٬ مدیریت ارزی٬ ثبات در بازار داراییها و جلوگیری از شکلگیری حبابها٬ تقویت بانکهای خصوصی و فعالسازی ظرفیتهای تولیدی موجود بخش خصوصی است. در چارچوب این محدودیتها و اولویتهای عملیاتی٬ تحلیل ماهیت سیاستهای بلندمدت و توسعهای نامزد در شرایط فعلی در اولویت بعدی قرار میگیرند.