• معتاد

    دو سه هفته است عصب‌هایم بدجوری فیلمی با دز بالا و قوی می‌طلبند که خواب را برای یکی دو شب و چند روز بپراند. چیزی در مایه‌های رقص با بشیر، پل‌های مدیسون کانتی، شکستن امواج، ده فرمان، زمانی برای مستی اسب‌ها، شب روی زمین، اوزاک، بازگشت، و …

    این فیلم‌های آمریکایی معمول و در دست‌رس هیچ رقم افاقه نمی‌کنند. دز بالاها هم اکثرن قبلن مصرف شده‌اند یا من نمی‌شناسم.

  • تحقیقات علمی در داخل: دزدی وقاحت

    احتمالن خبر دزدی معنوی وزیر علوم تحقیقات دولت مهرنورز را شنیده‌اید. من نمی‌خواهم فقط به کامران دانش‌جو گیر بدهم چون معصومه ابتکار هم متاسفانه شبیه به این مورد را قبلن داشت. ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که پاسخ نویسنده هم‌کار کامران دانش‌جو به این موضوع را می‌خوانیم. طرف با وقاحت تمام ادعا می‌کند که مقاله‌اش کپی نیست و مشارکت علمی اساسی داشته است. طبعن من نمی‌توانم راجع به محتوای مقاله نظر بدهم ولی می‌توانم این مقاله ایرانی‌ها را با مقاله کره‌ای مقایسه کنم و ببینم که متن مقاله ایرانی کپی پست کامل مقاله کره‌ای است و شاید فقط وسطش یکی دو تا نتیجه دیگر اضافه شده است.

    نویسنده هم‌کار وزیر علوم هنوز نمی‌داند که در مقالات علمی مفهومی به اسم دزدی ادبی (Plagiarism) وجود دارد که یکی از مصداق‌هایش تکرار بیش از یک تعداد خیلی محدود از جملات یک متن دیگر (حتی با ارجاع) در متن اصلی است. حتی اگر نویسنده مقاله دوم بخواهد از ایده‌های مقاله اول استفاده کند باید جملات را بازنویسی (Rephrase) کند تا مقاله به اصطلاح به قلم خود او نوشته شود. در اکثر دانش‌گاه‌های خارجی نرم‌افزارهایی هست که متن تولیدات علمی دانش‌جویان (مثل پایان‌نامه‌ها) را با ادبیات موجود مقایسه می‌کند و بخش‌هایی که تکرار متن‌های قبلی است را رنگی می‌کند. اگر درصد رنگ از حدی بیش‌تر شود مقاله یا پایان‌نامه مشمول دزدی ادبی می‌شود.

    در یک دولت اخلاقی و پرینسیپ‌دار البته چنین افتضاحی فورن به استعفای وزیر علوم منجر می‌شود. در یک جامعه با مسوولیت مدنی قوی هم اعتراض‌های دانش‌گاهیان وزیر را مجبور به استعفا می‌کند. از اولی که خبری نیست ولی امیدواریم دومی عمل کند. جالب است که ممکن است کسانی که با مطلب اولین نیچر نسبت به موضوع حساس شدند با خواندن پاسخ مضحک دست‌یار سابق وزیر قانع شوند. این است که باید دلایل آشکار تقلب علمی را به کسانی مثل فراکسیون اصلاح‌طلبان و برخی نمایندگان مجلس مثل احمد توکلی و علی مطهری منتقل کرد تا ماجرایی مثل کردان دوباره تکرار شود.

    البته فراتر از جنبه سیاسی ماجرا به نظر چند مشکل ساختاری در جامعه علمی ایران در این بین بی‌تقصیر نیست:

    ۱) مشکل اول وقتی بروز می‌کند که بخواهید با سیاست دولتی و مجبور کردن به انتشار مقالات در ISI (که نمی‌دانیم چه صیغه‌ای است) تولید علم را بالا ببرید. طبیعی است که جامعه علمی که عادت به تولید مقالات نداشته به همه راه‌ها دست می‌زند تا بتواند امتیازات اجبار شده را کسب کند.

    ۲) انگلیسی نوشتن همه ما ضعیف است و حتی با دانش‌جویان کشورهای هم‌سایه‌مان هم قابل مقایسه نیست. فکر کنم برای محقق ایرانی (مشخصن در حوزه علوم و مهندسی) سخت‌ترین قسمت نگارش متن مقاله‌ها است. از خیلی از دوستانم شنیده‌ام که این قسمت برای‌شان غیر ممکن بوده است. مضاف بر آن فکر می‌کنم که خیلی ها هنوز نمی‌دانند که کپی متن مقدمه دزدی ادبی حساب می‌شود. این‌ها را که کنار هم بگذارد احتمال چنین اقداماتی زیاد می‌شود.

    ۳) مهم‌ترین مشکل به نظر من از این‌جا ناشی می‌شود که در ایران استاد راه‌نما به طور خودکار هم‌کار مقاله به حساب می‌آید. معمولن دانش‌جو بخش عمده کار را می‌کند و حتی متن مقاله را هم آماده می‌کند و استاد هم در یک فرآیند سواری مجانی در مقاله شریک می‌شود. این‌جا این طور نیست. استاد فقط زمانی نویسنده هم‌کار است که خودش پا به پای دانش‌جو در مورد جزییات کار کرده باشد و در نوشتن هم مشارکت جدی داشته باشد. استاد راه‌نماهای من در هیچ کدام از مقاله‌هایم شریک نیستند. برایم جالب بود که یکی از استادانم یک‌بار می‌گفت “اگر از نظر تو اشکالی ندارد یک مقاله دوم روی بسط این موضوع کار کنیم و بعد به اسم دوتایی‌مان منتشر کنیم!”. این یعنی این‌که هیچ دیفالتی برای شریک شدن استاد وجود ندارد. چون این عرف در ایران نیست استاد عملن در فرآیند کار دانش‌جویش درگیر نیست ولی اسمش می‌آید و لذا وقتی دانش‌جو افتضاحی به بار بیاورد گریبان استاد را هم می‌گیرد.

    پ.ن: همان‌طور که حدس می‌زدم و از کامنت‌ها بر می‌آید ظاهرن در رشته‌‌های مهندسی این مساله سواری مجانی فراگیر است. اقتصاد را که من قاطعانه می‌دانم این طور نیست. اصولن دانش‌جوی اقتصاد باید مقاله‌ اصلی‌اش تک‌ نویسنده‌ای باشد و گرنه شانسش خیلی کم می‌شود. جالب است که در اقتصاد اسامی نویسندگان صرفن بر حسب الفبا مرتب می‌شود و کسی برتری بر نفر دیگر ندارد ولی در مهندسی و علوم ترتیب اسامی مهم است. استاد راه‌نمای من ریز به ریز مقاله من و معادلات ریاضی‌اش را خوانده بود و اشکالات جزیی از اول تا آخر گرفته بود. وقتی ایمیل زدم و بابت این ویرایش اساسی تشکر کردم گفت جای نگرانی نیست. من پول می‌گیرم که همین کار را بکنم! فکر کنم در ایران حتی در رشته اقتصاد مقاله‌ها به اسم مشترک دانش‌جو و استاد نوشته می‌شود.

  • تحقیقات در خارج: بخش اول از چهار؛ کلونیالیسم چپ

    در دنیای آکادمیک خصوصن در مباحث توسعه و مطالعات منطقه‌ای گروهی از محققان غربی وجود دارند که دل‌بسته مطالعه کشورهایی مثل ایران هستند. فرق این گروه با نسل قدیمی‌ترشان این است که این گروه محققان عمدتن چپ و انتقادی هستند و به اصطلاح در خدمت استعمار نیستند. خب این خوب است ولی متاسفانه نکته اساسی را در رابطه نابرابر بین محقق غربی و محقق ایرانی تغییر نداده است. نشانه‌ای از نابرابری این که محقق غربی که روی این نوع موضوعات کار می‌کند معمولن تحلیلی عمیق‌تر یا اوریجینال‌تر از محققان داخلی یا ایرانی مقیم خارج ندارد. قطعن منکر استثناهای موضوع نیستم. با این همه ایران‌شناس غربی به علت ملیتش به ناگاه موقعیت برتری در جامعه علمی به دست می‌آورد و در حالی‌که تحقیق مشابهی از سوی محقق ایرانی با انتقاد افراد دقیق مواجه می‌شود نوشته‌هایش مورد تحسین قرار می‌گیرد. بسیاری از ایرانیان از این‌که چنین غربی‌های “دوست‌داشتنی” وجود دارند هیجان‌زده هستند و به سرعت رابطه نزدیک برقرار می‌کنند. رابطه‌ای که در ظاهر دوستانه است ولی در باطنش عمیقن بر اساس خواسته‌های و نیازهای ذهنی طرف غربی و احساس حقارت ضمنی طرف ایرانی تنظیم شده و شکل می‌گیرد. محقق غربی می‌داند که به خاطر نداشتن تعامل نزدیک با موضوعات محلی تکیه‌اش به اطلاعات ثانویه است. امیدوارم در پست دیگری در مورد این‌که چه طور ترجمه موضوعات محلی به زبان استاندارد غربی باعث بروز خطاهای اساسی در این شناخت و بازتولید چارچوب‌های غیرمرتبط می‌شود بنویسم. طرف غربی با علم به این نقطه ضعفش می‌داند که مهم‌ترین چیزی که نیاز دارد داده و اطلاعات دست اول از ایران است و محقق ایرانی به‌ترین منبع مجانی برای این کار است. بنا بر این مشتاق است تا این رابطه را در چارچوب دل‌خواهش شکل دهد.

    محقق ایرانی در اکثر اوقات چه چیزی دریافت می‌کند؟ تحسین گذرا بابت زحمت ترجمه مسایل برای طرف غربی و شنیدن نظراتی به زبان انگلیسی که از هر دوست ایرانی‌اش می‌تواند بشنود.

  • من فردا ال ای خواهم بود برای چند روز. اگر از دوستان قدیمی و جدید کسی آن دور و بر است و مایل است خبر بدهد هم را ببینیم.

    پ.ن: فشار افکار عمومی زیاد شد و مجبور شدم سنم را به‌روز کنم.

  • نیروی انسانی متخصص، سرمایه انسانی و مهاجرت

    سال قبل همین موقع‌ها بود که این مطلب را نوشتم و واکنش‌هایی را برانگیخت. الان که نگاه می‌کنم فکر می‌کنم کسی با خواندن مطلب قبلی می‌تواند همین تصویر را از خودم ارائه دهد. خب کامنت‌های پای آن مطلب منجر شد به نوشتن این مقاله نیمه تفریحی – نیمه جدی. احتمالن خیلی‌ها علاقه‌ای به خواندن متن مقاله ندارند ولی توصیه می‌کنم خط ماقبل آخر پانویس صفحه اول را بخوانید چون به شما مربوط می‌شود 🙂

    در این مقاله یک نفر فرد متخصص که باید در مورد سرمایه‌گذاری در ترکیب سرمایه انسانی‌اش تصمیم بگیرد مدل می‌شود. فرد می‌تواند شهروند متخصص یک کشور در حال توسعه (ترکیه، کره، ایران، هند) که گزینه مهاجرت به غرب را دارد باشد و یا فردی مثل من که در یک کشور (مثل اتریش یا سوئد یا فرانسه) در حال تحصیل است و گزینه مهاجرت به کشور دیگری (مثل انگلیس یا آمریکای شمالی) را دارد. طبعن با انتخاب هر از این دو بستر توصیه‌های سیاستی متفاوت از مدل به دست می‌آید. عمر و وقت عامل محدود است و باید تصمیم بگیرد که چه قدر مهارت‌های جهانی (مثلن برنامه‌نویسی رایانه که همه‌جا ارزش‌مند است) و چه قدر مهارت‌های محلی (مثل شبکه محلی، دانش فنی برای مسایل خاص آن کشور و …) را کسب کند. چون وقت محدود است بین این دو مهارت بده-بستان (Trade-Off) وجود دارد. عامل با یک گزینه (Option) مهاجرت به کشور دوم هم رو به رو است که جذابیت آن به صورت تصادفی در طول زمان تغییر می‌کند. تصادفی بودن به خاطر عواملی مثل تغییر دست‌مزدها، تغییر شرایط زندگی در کشور مبداء (مثلن وقوع یک کودتا یا سر کار آمدن یک دولت پوپولیست) یا اتفاقات جغرافیایی و الخ اتفاق می‌افتد و در آن جذابیت نسبی دو کشور دائم در حال تغییر است. عامل زمانی تصمیم به مهاجرت می‌گیرد که منافع ناشی از مهاجرت از هزینه آن (هزینه مادی جا به جایی و هزینه از دست دادن موقعیت محلی) به علاوه هزینه اختیار (Option Value) صبر کردن بیش‌تر باشد. وقتی تفاوت دو کشور به یک آستانه تحریک (Trigger) می‌رسد مهاجرت اتفاق می‌افتد. اول مدل را بدون اختیار مهاجرت بررسی می‌کنیم و بعد نشان می‌دهیم که با معرفی گزینه مهاجرت در آینده ترکیب سرمایه‌گذاری به نفع مهارت‌‌های جهانی تغییر می‌کند. یعنی عامل وقت بیش‌تری روی مهارت‌های جهانی و وقت کم‌تری روی مهارت‌های محلی می‌گذارد. نهایتن رفتار مدل را در مواجه با شوک‌های مختلف بررسی می‌کنیم. برخی نتایج عبارت است از:

    ۱) عاملی که مهارت محلی زیادی انباشته است حتی در مواجه با شوک مثبت مهاجرت تمایل کم‌تری به خروج دارد چون باید هزینه بیش‌تری بپردازد.
    ۲) عاملی که شوک مثبت مهاجرت را در سن بالاتر کسب می‌کند تمایل کم‌تری به مهاجرت دارد چون منافع ناشی از مهاجرت برایش کم‌تر است.
    ۳) هر قدر مهارت‌های محلی عامل در کشور دوم بیش‌تر ارزش‌گذاری شود تمایل به مهاجرت بیش‌تر خواهد بود.
    ۴) اگر گزینه مهاجرت قوی باشد جامعه نهایتن با سطح پایین‌تری از مهارت محلی ادامه می‌دهد ولو این‌که دست آخر (Ex-Post) افراد زیادی هم مهاجرت نکنند. این به خاطر تغییر در انگیزه‌ها است.

    مورد آخر برای خود من خیلی ملموس است. آن موقع که برق می‌خواندم جو خارج رفتن خیلی قوی نبود و من سال اول دنبال این بودم که بروم مجتمع فنی تهران و کلاس‌های عملی الکترونیک بردارم که مهندس دست به آچاری بشوم (مهارت محلی). فکر می‌کنم الان که بحث خارج رفتن (اختیار مهاجرت) قوی است خیلی‌ها ممکن است تابستان را صرف کلاس تافل کنند (مهارت جهانی). دست آخر اگر برخی از علاقه‌مندان به مهاجرت نتوانند بروند کشور در کل سرمایه انسانی زیادی دارد (چون اختیار مهاجرت انگیزه سرمایه‌گذاری روی مهارت جهانی را زیاد کرده) ولی سطح سرمایه انسانی محلی در کل کاهش پیدا کرده است.

    از زاویه سیاست‌گذاری برای کشور میانی (مثلن اتریش و سوئد) این نکته به دست می‌آید که عاملی که به خاطر در ذهن داشتن گزینه مهاجرت، روی کسب سرمایه انسانی محلی سرمایه‌گذاری نکرده است (مثلن مثل اکثر دانش‌جویان دکترای برنامه‌های جدید آلمانی یاد نگرفته است) وقتی وارد بازار کار می‌شود مطلوبیت انتظاری کم‌تری در آن بازار دارد و انگیزه‌اش برای مهاجرت بیش‌تر است و لذا دست آخر با شانس بیش‌تری مهاجرت می‌کند. لذا این کشورها عملن بخشی از سرمایه‌گذاری که کرده بودند را از دست می‌دهند. نکته مهم این است که کسانی کم‌تر به سرمایه‌گذاری در مهارت محلی تمایل نشان می‌دهند که افق به‌تری برای خودشان در بازار جهانی می‌بینند. در مقابل هر قدر مطلوبیت انتظاری فرد در بازار جهانی کم‌تر باشد سرمایه‌گذاری‌اش روی سرمایه محلی بیش‌تر خواهد بود. به این ترتیب از زاویه از دست دادن نیروی متخصص کشورهایی مثل اتریش که بازار کارشان به شدت به مهارت‌های محلی وابسته است با مساله کژگزینی (Adverse Selection) مواجه می‌شوند. حال آن‌که هلند که بازار کارش بین‌المللی‌تر است چنین مساله‌ای را کم‌تر دارد. پایین آوردن هزینه کسب سرمایه انسانی محلی یا مطلوب‌تر کردن شرایط زندگی محلی (مثلن خوش اخلاق‌تر کردن کارمندان اداره ویزا و پلیس مهاجرت 🙂 ) باعث می‌شود تا کشور در بلندمدت سهم بیش‌تری از سرمایه انسانی جهانی را در خود نگه دارد.

    بقیه‌اش را می‌توانید در خود متن دنبال کنید.

    نیمه جدی بودن ماجرا به این خاطر است که اولن این حوزه کار اصلی من نیست. ثانین نتایج چندان شگفت‌انگیزی از مدل به دست نیامده است. نیمه تفریحی بودنش به این خاطر است که بهم اجازه می‌دهد در کنفرانس‌های حوزه نیروی کار و مهاجرت – که خیلی لذت می‌برم – شرکت کنم. یکی در یک کنفرانس از مدل مقاله خوشش آمد و پیش‌نهاد کرد که مشترکن همین مدل را برای سرمایه‌گذاری مهارت نیروی انسانی داخل سازمان‌ها پیاده کنیم. از ایده‌های‌تان در این رابطه هم استقبال می‌کنیم. طبعن تشکر کردن پای مقاله فراموش نمی‌شود.

    پ.ن: خیلی ممنون بابت همه پیام‌ها و کامنت‌ها و تلفن‌ها و ایمیل‌ها. عذرخواهی می‌کنم که هنوز نتوانسته‌ام همه را جواب بدهم. فکر کنم تمام کردن این نسخه مقاله و نوشتن این پست علامتی از به‌بود اوضاع است 🙂

  • چیزی که من بهش مبتلا شده‌ام را احتمالن بهش می‌گویند “افسردگی” که معادل فارسی‌اش می‌شود “دپرسیون” . کتابی که مدت‌ها بود منتظر بودم تا بیایم از کتاب‌خانه این‌جا بگیرم توی کیفم هست ولی حال ندارم تمامش کنم. دوستانم آن لاین هستند و پیام می‌دهند و حال ندارم جواب بدهم. فیلم هست و حال ندارم نگاه کنم. پایین خانه‌ام سالن ورزش مجانی است و حال ندارم بروم بدوم. حال ندارم وبلاگ و مقاله بنویسم. حال ندارم پروژه‌های نیمه کاره را تمام کنم. حال ندارم سمینارهای آن‌لاینی را که باید هماهنگ کنم ردیف کنم. حال ندارم ایمیل‌هایم را جواب بدهم. حال ندارم …

    اوایلش فکر می‌کردم زودگذر است و تمام می‌شود. به خیال خودم همان هفته اول گرد و خاک لباس‌هایم را تکاندم و سعی کردم زندگی جدیدی تعریف کنم. بعد که زمان گذشت دیدم ماجرا عمیق‌تر از آن چیزی بود که فکر می‌کردم. این وابستگی روحی آن‌قدر بود که تازه تازه اثراتش ظاهر می‌شود.

    برای من افسردگی تنها ناشی از اتفاقاتی که برای مردم آن‌جا افتاده و امیدهای میلیون نفری که به باد رفته نیست. کنارش افسردگی مربوط به از دست روحیه برای آینده حرفه‌ای هم است. همیشه می‌گفتم که اگر روزی نتوانم به صورت حرفه‌ای به ایران برگردم خسرالدنیا و الآخرت شده‌ام. حالا دقیقن همین طور شده. اگر به خودم بود و اگر می‌دانستم که قرار است مدت طولانی این‌جا زندگی کنم دیوانه نبودم اقتصاد بخوانم. چیزی می‌خواندم که خودم ازش لذت ببرم: چه می‌دانم شاید جامعه‌شناسی دین، تاریخ خاورمیانه، مطالعات ادیان، مطالعات شهری و الخ و می‌رفتم گوشه‌ای کاری می‌کردم که از محتوایش لذت ببرم. همه انگیزه اقتصاد خواندنم به این بود که آدم برود آن‌جا و بتواند منشاء تاثیر مثبتی بشود. این حوزه کار همه‌ مفید بودنش دست آخر به دولت وصل است و اگر قرار باشد دولتی که سرکار است این باشد فاتحه امثال ما خوانده است. این که سالی یک ماه توریستی بروی و بیایی هم چیزی را عوض نمی‌کند. مهم این است که تا اطلاع ثانوی کلن به هیچ دردی در آن کشور نمی‌خوری. هیچ شوق جدی هم برای کارهایی که این‌جا به یکی مثل من می‌دهند ندارم. آخرش می‌شوم مثل کسی که غذایی که دوست ندارد را از سر گرسنگی به زور می‌خورد.

    نمی‌دانم. شاید مثل بی‌ماری که روی کاناپه روان‌‌کاوش حرف می‌زند و حالش به‌تر می‌شود باید این‌ها را می‌گفتم تا با این اعتراف خالی شوم و بتوانم کمی کار کنم. می‌دانم که اعتراف منحصر به من نیست. هر کس را که دیده‌ام و سفره دلش را باز کرده – جز آن‌هایی که کلن در زندگی‌شان مشغول لذت بردن از آفتاب عالم‌تاب هستند – همین افسردگی را داشته و شاید جلوی بقیه به رویش نمی‌آورد. فوقش این است که بسامد و دامنه افسردگی‌ها متفاوت است.

  • محمدرضا

    رضا نمونه عالی از علوم انسانی‌دانی است که حکومت را نگران می‌کند. فروتن، دقیق، باهوش، ساده‌‌زیست، اهل مراقبت از نفس و مستقل است. بورس حکومتی را برای تحصیلش استفاده نکرده و لذا وابستگی ندارد. درس جامعه‌شناسی‌اش را دقیق و تحلیلی خوانده و با اسم‌ها و اصطلاح‌‌های پست مدرن لاس کافه‌ای نزده است. بر همه این‌ها بیفزایید که درک عینی از مسایل داخل ایران دارد. در بطن عمل سیاسی بوده، با لایه‌های قدرت و نخبه‌گان سیاسی و فرهنگی دم‌خور بوده و روان‌شناسی نظام‌های سنتی را خوب می‌شناسد. این‌ ویژگی‌ها را که جمع کنید از دلش روشن‌فکر درس‌خوانده‌ دقیقی بیرون می‌آید که نوشته‌هایش مرتبط (Relevant) ، منصفانه و مفید و راه‌گشا است و چه کم داریم از دست روشن‌فکران. بی‌تردید این چند ماه زندان هر چند برای خودش و فاطمه و خانواده و دوستانش بسیار سخت بوده ولی در عوض دو حسن مهم داشته است. اول این‌که مطمئنم رضا از گفت و گو با بازجویش بسیار آموخته و الان خیلی خوب ذهنیت و شگردهای طرف مقابل را می‌شناسد و می‌تواند ده‌ها صفحه تحلیل خواندنی از این آموخته‌ها بنویسد. دوم این‌که این دوست نازنین را که شاید برای عده‌ای شناخته‌شده بود برای میلیون‌ها ایرانی شناساند. الگوی زندگی برای نوجوانان همین‌طوری ساخته می‌شود. مگر بقیه که الگو شدند چه کار کرده بودند؟.

    به امید آزادی بقیه دربندان.

  • نیاز به کمک

    من دنبال یک اتاق در برکلی برای ماه اکتبر و شاید نوامبر می‌گردم. اگر کسی احیانن جایی سراغ داشت ممنون می‌شوم خبری بدهید. می‌دانم خانه پیدا کردن در آن منطقه در این مدت کوتاه کار شاقی است و باید به همه راه‌های ممکن متوسل شوم. قیمتش چندان مهم نیست ولی ترجیحن موش نداشته نباشد 🙂

    پ.ن: درخواستم را روی یکی از سایت‌ها پست کردم. یک ساعت بعد پیش‌نهادی آمد. آدرس را برای یکی از دوستانی که پست را خوانده بود و لطف کرده و پیام داده بود فرستادم. معلوم شد که در همان خانه زندگی کرده است! و خیلی راضی بود. من هم نهایی‌اش کردم. کاش آدم همیشه این قدر خوش‌شناس باشد.

  • در روان‌شناسی آزادگی

    اگر مرحوم طالقانی زنده می‌ماند آیا سرنوشتی بدتر از آقای منتظری در انتظار او نبود؟ چرا میرحسین و کروبی الان این قدر محکم ایستاده‌اند؟ چرا خواهر و هم‌سران شهید باکری‌ها این نامه‌ها را می‌نویسند و این مصاحبه‌ها را می‌کنند؟ چرا پسران شهید بهشتی وسط ماجرا هستند؟ چرا خانواده شهید قدوسی× مراسم ترحیمش را لغو می‌کنند؟ چرا سید حسن شجاعانه به احمدی‌نژاد و حامیانش بی‌اعتنایی می‌کند؟ چرا بیت آیت‌الله خمینی این قدر به اصلاح‌طلبان نزدیک است؟ چرا پدر شهید جهان‌آرا این قدر برای موسوی مایه گذاشت؟ …

    می‌دانیم دهه شصت دهه ایده‌آلی نبوده و همه آن مشکلات را داشته است. دامان خیلی‌ها هم از آن مشکلات و تنگ‌نظری‌ها (البته تا حدی غیرقابل اجتناب) پاک نیست. ولی سوال این است که چه فرقی بین تندروهای آن دهه‌ با سرکوب‌گران الان است؟ آیا سعید حجاریان دهه شصت با صادق محصولی این روزها تفاوتی دارد/ندارد؟ چرا بسیاری از انقلابی‌های آن موقع الان شجاعانه پای مطالبات آزادی‌خواهانه ایستاده‌اند و هزینه می‌دهند؟ آیا این تفاوت بین آدم‌های آن دهه و این روزها فقط یک تصادف است یا می‌توان ریشه‌هایی از تفاوت‌های شخصیتی و فکری را از دل تاریخ بیرون کشید و حتی این تفاوت‌های ظریف و غیربدیهی را در آن روزها هم ردیابی کرد؟ من سال‌ها است که به دنبال جواب این سوالم و شواهد و فرضیه‌هایم را از خلال گفت و گوها و خوانده‌هایم در ذهنم انباشته‌ام. هنوز نمی‌توانم چیزی بنویسم چون تئوری منسجمی ندارم ولی حداقل می‌دانم یک سوال خیلی مهم وجود دارد که کم‌تر کسی به آن می‌پردازد: “چه عامل‌هایی توضیح می‌دهد آیا که یک فرد یا جریان تندرو می‌تواند ده یا بیست سال بعد آزادی‌خواه و/یا برابرطلبی جدی و صادق ‌شود؟” پاسخ این سوال هم باعث می‌شود تاریخ گذشته را یک‌سویه و غیرمنصفانه نخوانیم (من هم گاهی دچار همین مشکل می‌شوم) و هم برای از این به بعد درک درست‌تری از ساخت جامعه و کنش‌گران داشته باشیم.

    × در بسیاری از جلساتی که با مدیران دولتی داشته‌ام اولین سوال این بود که آیا نسبتی با شهید قدوسی دارم؟ جوابم این بوده که تنها نسبتم رفاقت و ارادتم نسبت به پسران ایشان است. با این که چند سالی محمدعلی را ندیده‌ام ولی وقایعی اتفاق افتاده که این ارادت دو چندان شده است. خدا همه‌شان را حفظ کند.

  • کتاب‌خانه دوستان

    یکی از مهم‌ترین موضوعاتی که من در خارج از ایران از دست داده‌ام سرک کشیدن و ناخنک زدن به کتاب‌خانه‌های دوستان در مهمانی‌ها است. یکی از لذت‌های اساسی این است که منزل دوست کتاب‌خوانی دعوت شوی که کار و علاقه‌اش تا حدی با تو متفاوت است و اول مهمانی اول کل کتاب‌خانه را مرور کنی، وسطش یکی دو کتاب را ورق بزنی و بخوانی و آخرش شب هم یک چند تایی را امانت ببری و گاهی هم یادت برود که پس بدهی 🙂

    خارج از ایران این امکان کم‌تر است. هم اصولن کم‌تر منزل کسی می‌روی (آستین استثایی از آن طرف است. از روزی که رسیده‌ام هنوز هیچ شبی در خانه غذا نخورده‌ام)، هم به خاطر گران بودن کتاب خارجی، آدم‌ها آن مدلی که ما در ایران کیسه کیسه از جلو انقلاب و کریم‌خان کتاب می‌خریدیم نمی‌خرند و لذا کتاب‌خانه‌های زندگی‌های دانش‌جویی به بزرگی ایران نیست. نهایتن این‌که تفاوت کتاب‌های تو و بقیه خیلی زیاد نیست چون بلاخره همه سعی می‌کنند گزیده‌ای از کتاب‌های خوب را با خودشان بیاورند و لذا این گزینش‌ها اشتراک خیلی زیادی دارند.

    دی‌شب منزل دوست تاریخ‌دانی که متخصص تاریخ ترکیه است بودم. کتاب‌خانه‌ انگلیسی/فارسی/ترکی‌اش به قول معروف به کتاب‌خانه امثال ما عمود (Orthogonal)بود و لذا اکثر کتاب‌ها برایم جدید بود. چند تایی که ورق زدم یاد این لذت از دست رفته افتادم که بعد مدت‌ها دوباره تکرار شده بود.

    ما ها معمولن سعی می‌کنیم این فرصت از دست رفته را با سرک کشیدن به کتاب‌فروشی‌های بزرگ و مرور کتاب‌ها جبران کنیم ولی باز هم جای آن‌ چیزی را که از شبکه اجتماعی‌مان در ایران و در باب موضوعات مورد علاقه‌مان می‌گرفتیم نمی‌گیرد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها