• ترجمه و یک لینک

    ممنون از همه دوستانی که لطف کردند و آمادگی خود را برای کمک به ترجمه اعلام کردند. من دنبال ماجرا هستم. به ناشر ایمیل زده‌ام ولی هنوز جواب نگرفته‌ام. ضمن این‌که یک نفر از دوستان پیام گذاشته بود که کتاب در ایران در حال ترجمه است. کاش این دوست‌مان اطلاعات بیش‌تری در این مورد بدهند تا اگر ماجرا جدی است کتاب دیگری را برای ترجمه گروهی پیش‌نهاد کنیم. به هر حال گفتم خبر بدهم که قضیه را فراموش نکرده‌ام و در حال پی‌گیری هستم.

    این مقاله در یکی از شماره‌های آخر Journal of Economic Literature چاپ شده و مرور خوبی روی تفاوت‌های جنسیتی در ترجیحات دارد. مقاله خواندنی است. نسخه قدیمی‌تر ولی قابل دست‌رس برای همه این‌جا است.

    کسی احیانن می‌داند از کجا می‌شود داده‌های استانی در مورد فاصله بین سن ازدواج و اولین بارداری برای زنان ایرانی در دهه هشتاد را یافت؟ برای سرشماری ۷۵ را دارم ولی سرشماری ۸۵ را پیدا نمی‌کنم.

  • کتاب

    دو تا از کتاب‌هایی که این چند وقت خوانده‌ام به شرایط فعل مرتبط و به لحاظ جذابیت قابل توصیه هستند. اولی برای بچه‌های داخل ایران “وجدان بیدار” نوشته اشتفان تسوایگ است که به قضیه اعتراض سباستیان کاستلیو به کالون (ر‌ه‌بر معروف جریان اصلاح دینی) می‌پردازد که بی‌شباهت به روشن‌گری‌های امیل زولا در جریان محاکمه درایفوس نیست هر چند که شجاعت مورد نیاز برای آن خیلی بالاتر بوده. روی جلد کتاب خیلی فریبنده نیست و آدم فکر نمی‌کند کتاب جدی می‌خرد ولی بعد از خواندن به نظرم کاملن قابل توصیه آمد. دقت کنید که در میانه داستان جوانه‌های شکل‌گیری اومانیسم را هم می‌شود ردیابی کرد.

    دومین کتاب را به دوستان خارج از ایران توصیه می‌کنم: Humanity, A Moral History of Twentieth Century. کتاب فلسفی خالص نیست. روایت تاریخی از جنایت‌های مهم قرن بیستم در نقاط مختلف دنیا می‌دهد و بعد سوالات اساسی را پیش می‌کشد. من نمی‌توانستم در هر روز بیش از یک فصلش را بخوانم. از بس برخی روایت‌ها سنگین و تکان‌دهنده بود. حیف کتابم را در سفری گم کردم و فعلن ندارمش و گرنه دوست داشتم خلاصه‌ای از یکی از فصل‌های میانی در باب کشتار در ویتنام را این‌جا می‌نوشتم. خوش‌بختانه کتاب ارزانی هم است.

    به عنوان اولین پیش‌نهاد برای کار جمعی پیش‌نهاد می‌کنم این کتاب را ترجمه کنیم. هر کس دوست داشت به من خبر بدهد. فقط باید خودتان بتوانید به کتاب دست‌رسی داشته باشید. فکر نمی‌کنم فایلی از کتاب جایی موجود باشد که من بتوانم برای کسی بفرستم. این محدودیتی است که پیش‌روی دوستان ساکن ایران است و شاید ترجمه‌هایی از این دست به رفع این محدودیت کمک کند. البته مساله کپی‌رایت هم هست که باید با ناشر حل کرد.

  • این خاطرات پراکنده را می‌توانید غیر مستقیم به پست قبلی پیوند بزنید یا این‌که به عنوان داستان‌های پیش‌پا افتاده‌ مستقلی بخوانید تا بعد از قسمت دوم نمایش حال و هوایی عوض کنید. دوستان همیشه غیرتی لطفن واکنش‌های تند فراموش نشود.

    من این‌جا اولین بار در موسسه‌ای درس خواندم که الگو گرفته از موسسه معروف “مطالعات پیش‌رفته” پرینستون بود. ادعا هم این بود که فضایی برای تحقیق بین رشته‌ای در حوزه‌های اقتصاد و جامعه‌شناسی و علوم سیاسی فراهم می‌کند. تصور کنید این ادعا برای آدمی مثل من چه قدر جذاب است. دو سال و نیم از حضور من در آن موسسه گذشت و یک روز دیدم که دفتر همه دانش‌جوهای دکترای سه رشته در یک طبقه و به فاصله‌های یک متری از هم است ولی ما حتی اسم هیچ کدام از آدم‌های رشته‌های دیگر را نمی‌دانیم. خلاصه فکر کردم باید کاری کرد. قبلش هم گروه فیلمی در موسسه راه انداخته‌ بودم و ایده‌اش این بود که به جای فیلم‌های روز سینما هر کسی از کشور خودش یک فیلم مهم و کلاسیک که بقیه نمی‌شناسند را معرفی کند. انصافن هم فیلم‌های عالی در این برنامه تماشا کردیم. تصور کنید که از یک موسسه بیش از ۱۵۰ نفری هر بار ۴-۵ نفر به زور سر و کله‌شان در این جلسات پیدا می‌شد. خب گروه فیلم که جواب نداده بود. به پیش‌نهاد یکی از استادان ایمیلی به همه زدم و جمع دانش‌جویان همه رشته‌ها را دعوت به شرکت در یک نشست اولیه برای آشنا شدن با هم و شاید شکل‌گیری جلسات گپ بین‌رشته‌ای دو هفته یک‌بار کردم. فقط من و یک استاد سر و کله‌مان در این جلسه پیدا شد و استاد مربوطه توضیح داد که این کارها در اتریش جواب نمی‌دهد. خودش اتریشی بود و دقیقن گفت که این‌جا آدم‌ها برای این‌کارها Passion ندارند. ترجمه نمی‌کنم چون خیلی گویا است.

    خانه فاینانس وین در ساختمان بسیار شیکی قرار دارد که در آن گروه‌های مختلفی مثل بانک و ریاضیات مالی و سرمایه‌گذاری و مالیه بنگاه و الخ حضور دارند. موقع طراحی ساختمان یک کافه‌تریای بسیار مجهز و شیک هم درست کردند که مثلن این صد نفر آدم دائم با هم تعامل کنند. موقع افتتاح همان استاد قبلی هم که اتفاقن عضو این موسسه هم بود حضور داشت. گفتم خب با این زیرساخت مشکل قبلی رفع می‌شود چون در موسسه قبلی فضای فیزیکی برای تعامل آدم‌ها وجود نداشت. گفت من اتریشی هستم و می‌دانم. با ساختمان مساله حل نمی‌شود. باید ذهنیت آدم‌ها برای تعامل آماده باشد که نیست. اولش به ضرب و زور مهمانی‌های متعدد و اردو و الخ سعی کردند این ۱۰۰ نفر استاد و دانش‌جوی دکترای مستقر در این ساختمان را کمی با هم آشنا کنند. احتمالن از اثرات آن شوک بود که چند ماهی ملت موقع ناهار و قهوه به زور کنار هم می‌نشستند و چند کلمه‌ای حرف می‌زدند. من تقریبن شش ماهی بود که روحن و جسمن آن‌جا نبودم. بعد شش ماه که برگشتم دیدم اثر آن شوک اولیه هم رفع شده است و همه چیز به تعادل اتریشی‌اش برگشته است. آدم‌هایی که ده بار هم دیگر را در مهمانی و پیاده‌روی و جلسات ارائه دیده‌اند و ساعت‌ها حرف زده‌اند حالا دیگر حال ندارند حتی یک سلام خشک و خالی به کسانی که عضو زیرموسسه خودشان نیستند بدهند. فضای کافه‌تریایی که قرار بود پلتفرم تعامل باشد تبدیل شده به جزیره‌هایی از حلقه‌های کاملن جدا از هم. حتی در مهمانی‌های اخیر ملت حفظ ظاهر هم نمی‌کنند. خیلی راحت چند نفری با همان ۵ تا آدمی که چند سال است صبح تا شب با هم کار می‌کنند می‌نشینند.

    این موضوع هیچ ربطی به زبان ندارد. هم همه این‌جا انگلیسی را با راحتی تمام صحبت می‌کنند و هم این‌که در هر گروهی حداقل نصف جمعیت آلمانی‌زبان است. وضعیت آن‌ها هم عین بقیه است.

    البته این وضعیت استثنا هم دارد. موقعی که مسابقات فوتبال یورو ۲۰۰۸ پخش می‌شد هر شب همه این صد نفر به صرف آبجو و فوتبال دور هم جمع می‌شدند و خوش‌حال بودند و تعامل می‌کردند. البته فیلم کاتین آنره وایدا را که پخش کردیم سه نفر از صد نفر حاضر شدند.

    این‌که آدم‌ها این طور باشند کاملن حق خودشان است و کسی حق “شکایت” ندارد. حق من هم هست که به بقیه بگویم چرا از بعضی کشورها/شهرها خوشم می‌آید و بعضی دیگر نه. بقیه هم خوب است این‌ها را بدانند.

  • بداهه نوازی

    بداهه‌نوازی در موسیقی ایران بیان تمثیلی از تفاوت نقش متخصص در داخل و خارج ایران است. موسیقی‌دان ایرانی هم باید سازش را بزند، هم فی‌البداهه قطعه‌ای را بنوازد و اگر دست داد شعر بگوید و یک دهن هم بخواند. تازه به وقتش باید سبزش شود و به خس و خاشاک بپیوندد. نوازنده خارجی باید بین صد نفر دیگر بنشیند و از روی نتی که برایش نوشته‌اند سازش را بزند. چه زندگی خسته‌کننده‌ای.

    فکر می‌کنم یک نفر اتریشی آیا در تمام عمرش به اندازه دو ماه گذشته ما تجربه بلاواسطه از مفاهیمی هم‌چون امید و یاس و خشم و سبعیت و دروغ و شجاعت و ایمان و پای‌داری و دوری و درد و هجران به دست می‌آورد؟

  • Pro-Poor Businesses

    دوست خوبم شوان صدرقاضی و من مدتی است که با برنامه عمران سازمان ملل (UNDP) روی مبحث کسب و کار به نفع فقرا هم‌کاری می‌کنیم. هدف این پروژه بررسی مدل‌های کسب و کار تجاری است که نهایتن به فقرا و طبقات محروم فایده رسانده است. من خودم از ایده ساده پروژه خیلی خوشم آمد: به جای این‌که از شرکت‌ها بخواهیم به فقرا کمک خیریه بکنند به دنبال مدل‌هایی باشیم که ضمن فایده رساندن به فقرا برای شرکت سودآور و لذا به لحاظ تجاری پایدار باشد. شوان خودش روی طراحی محصول برای بازارهای با درآمد پایین کار می‌کند و یک‌بار هم در شریف روی همین موضوع سمینار دارد.

    به طور بدیهی کسب و کار در دو محور می‌تواند به فقرا کمک برساند. در محور اول از طریق معرفی محصولاتی که قبلن در بازار نبوده و عرضه آن به بازار رفاه طبقات پایین را افزایش می‌دهد. مثال‌هایش فراوان است: شرکت موبایلی که در کنیا امکان جا به جایی پول برای کسانی که حساب بانکی ندارند را فراهم می‌کند، شرکت مواد غذایی فرانسوی که در لهستان بسته‌های غذایی ارزان ولی حاوی مواد لازم برای کودکان فقیر دبستانی را ساخته است، شرکتی که در هند در روستاها با هزینه کم برق تولید می‌کند، شرکتی که در آفریقای پشه‌بندهای ارزان‌قیمت تولید می‌کند؛ شرکتی که خانه‌های ارزان می‌سازد و الخ.

    در محور دوم کسب و کار از طریق به کارگیری نیروی کار یا خرید خدمات باعث توانمندسازی جامعه محلی می‌شود. هتل‌های روستایی که آمریکای لاتین راه‌اندازی شده‌اند، شرکت‌های کشت و صنعتی که در آفریقا انبه با کیفیت بالا تولید می‌کند یا تعاونی‌های تجارب منصفانه (Fair Trade) در آمریکای لاتین و آفریقا و الخ.

    یک نکته جالب در خلال این تجربه‌ها توان‌مندسازی زنان و طبقات محذوف از طریق واردن کردن آن ها در زنجیره تولید و لذا تغییر در ساخت قدرت و تبعیض‌ها است.

    خارج از فعالیت فعلی‌مان، من و شوان دوست داریم فهرستی از فعالیت‌های از این دست در ایران تهیه کنیم و به بانک اطلاعات UNDP اضافه کنیم. تعدادی فعالیت را خودم می‌‌شناسم ولی ممنون می‌شوم اگر شما هم شرکت‌ها یا ان‌.جی‌.او ها یا فعالیت‌هایی از این جنس را می‌شناسید این‌جا معرفی کنید. روشن است که به خاطر تفاوت سطح توسعه‌یافتگی اقتصادی ایران با کشورهای خیلی فقیر ممکن است مثال‌های ما با مواردی که قبلم گفتم اندکی تفاوت داشته باشد و این نقطه قوت مثال‌‌های ایرانی است که حرف جدیدی برای گفتن دارد.

  • Price Discrimination

    دو ماه است که دستم نمی‌رود مطلب اقتصادی بنویسم. تا سعی می‌کنم چیزی بنویسم فکر می‌کنم در میانه خبرهای مربوط به شهدا و افراد دربند و سرکوب‌ها چه جای گفتن این حرف‌ها است. ولی بعد فکر می‌کنم که بلاخره تا ابد نمی‌توانیم خودمان را سرگرم بازی طرف مقابل کنیم. برای فردای سبز کارهای دیگری هم داریم. پس اجازه دهید کمی هم به مطالب معمول برگردم، با همه آن ملاحظاتی که قبلن گفته‌ام.

    به طور خلاصه بگویم که یک جواب ممکن برای سوال تفاوت قیمت فرودگاه تفاوت مربوط به تمایل به پرداخت (Willingness to Pay) در شهرهای مختلف است. فروشنده می‌داند که تمایل خرید کسی که لندن است با کسی که ساکن وین است تفاوت دارد. اگر همه بلیط را به قیمت لندن بدهد مشتری وین را از دست می‌دهد. اگر همه را به قیمت وین بدهد سود اضافی که از لندنی‌ها می‌توانست ببرد را از دست می‌دهد. بنا بر این تبعیض قیمت اعمال می‌کند و حاشیه سود بیش‌تری از کل بازار (در قیاس با قیمت‌گذاری تکی) به دست می‌آورد. شاهد این دلیل (و در واقع تا حدی رد دلایل دیگر) هم این که من که بلیط وین-لندن-نیویورک دارم و ۱۵۰ یورو کم‌تر از کسی که وسط راه از لندن سوار “همان طیاره” می‌شود پرداخته‌ام حق “ندارم” در زمان تعویض طیاره در مسیر برگشت در لندن بارم را بگیرم و بروم دنبال کارم مگر این‌که جریمه سنگینی بدهم. در مسیر رفت هم اگر از وین پرواز نکرده باشم کل بلیط‌های بعدی را هم از دست می‌دهم. دقت کنید. طرف می‌گوید اگر بلیط تهران-تبریز داری و زنجان برای ناهار-نماز نگه داشتیم و تو خواستی آن‌جا خداحافظی کنی و سری به اقوامت بزنی و بی‌خیال بقیه پرواز شوی باید کلی پول اضافی بدهی.

    بعضی دوستان صورت مساله را معکوس برداشت کرده‌ بودند. ضمن این‌که این مساله با مساله تخفیف به خاطر خرید بیش‌تر تفاوت دارد. در آن حالت من اگر به جای یک کالا دو تا بردارم قیمت کالای دوم یا هر دو آن‌ها تخفیف می‌خورد ولی قیمت کل دو واحد کم‌تر از قیمت یک واحد “نمی‌شود”. آن فرض موقعی درست بود که بگوید اگر بلیط وین-لندن داری و بخواهی از لندن هم به نیویورک بروی روی پرواز دومت تخفیف می‌دهیم. نه این‌که قیمت لندن-وین-نیویورک به طرز قابل ملاحظه‌ای کم‌تر از قیمت لندن-نیویورک باشد.

    به نظرم توضیح تفاوت در هزینه هندلینگ فرودگاه هم با مثال من تا حدی تضعیف می‌شود چون اگر من به جای ادامه سفر به وین بارم را از لندن بگیرم و بروم هزینه نهایی اضافی چندانی برای شرکت هواپیمایی ندارم (ضمن این‌که در هزینه هندلینگ پرواز آخر هم کلی صرفه‌جویی می‌کند). با این ‌همه شرکت هواپیمایی دوست ندارد اجازه دهد من در لندن سری به رفقایم بزنم و به جایش صندلی‌ام را به یکی دیگر بفروشد وسود کند یا حتی خالی برود و در هزینه سوخت و پذیرایی و بارگیری صرفه‌جویی کند.

  • باور آرمانی به احمدی‌نژاد؟

    در این مدت تبادل نظرهایی داشته‌ام با دوستانی که به احمدی‌نژاد رای داده‌اند. قبلن یکی دو بار گفتم که این‌که کسی به خاطر منافعش (مثلن افزایش حقوق) به او رای بدهد برای من قابل فهم است ولی این‌که کسی از طبقه متوسط و بالا با دلایل ارزشی این کار را بکند تا حدی زیادی قابل فهم نیست. روشن می‌کنم که منظورم از دلایل ارزشی و کسانی که بر اساس آن رای داده‌اند چیزی فراتر و پیچیده تر از مثلن علاقه‌ داشتن به تنگ‌تر کردن حلقه فشار حکومت بر پوشش و زندگی شخصی مردم است. ترجیحاتی از این دست را می‌فهمم و (متاسفانه) درک می‌کنم که کسی نگران این باشد که جوانان یک ذره بیش‌تر نفس بکشند و به خاطر جلوگیری از رخ دادن آن احمدی‌نژاد را ترجیح بدهد. فرض می‌کنم که کسانی که مخاطب گفت و گوی ما هستند در ذهنشان ارزش‌هایی پیچیده‌تر و جدی‌تر از این ظواهر را مدنظر داشته باشند و این ترجیحی است که من بر اساس داده‌ها و تفسیرهای خودم نمی‌توانم صادق بودن یا سازگار بودن آن‌را درک کنم. امیدوارم بحث‌های ذیل این نوع مطالب به روشن‌تر شدن مساله کمک کند.

    روشن می‌کنم که اگر شخص احمدی‌نژاد را کنار بگذاریم کاملن می‌توانم باور یک نفر به ارزش‌های محافظه‌کارانه یا راست‌روانه (امیدوارم در لفظ مناقشه نباشد) را درک کرده و تا حدی زیادی به احترام بگذارم. این‌که نمی‌توانم صد در صد به آن احترام بگذارم این است که بخشی از باورهای محافظه‌کارانه به مداخله در رفتار دیگران مربوط می‌شود که از نظر من از اساس مردود است ولی فعلن این موضوع صحبت ما نیست. من می‌توانم درک کنم که کسی به دلیل ترجیحات و باورهای محافظه‌کارانه‌اش به مثلن محسن رضایی یا لاریجانی یا قالیباف یا ناطق نوری یا توکلی یا ولایتی رای بدهد. ممکن است چنین انتخابی انتخاب من نباشد ولی مشکل بنیادی و صد در صدی با آن پیدا نمی‌کنم و چه بسا بتوانم در حد خودم با چنین دولتی هم هم‌کاری منتقدانه کنم. متاسفانه شخص احمدی‌نژاد برای من در این چارچوب رفتاری قرار نمی‌گیرد.

    چرا به باور من کسی نمی‌تواند ادعا کند که به خاطر آرمان‌ها و ارزش‌هایش احمدی‌نژاد را به موسوی ترجیح داده است (ترجیح به کروبی و رضایی را به دلایل متفاوت می‌فهمم)؟

    ۱) احمدی‌نژاد دچار مشکلات شخصیتی عدیده‌ای است که از یک انسان صادق و در مسیر فعالیت‌های آرمان‌گرایانه سر نمی‌زد. ببینید در این چهار سال چند بار داستان‌هایی از معروفیت (عمدتا توهم‌آلود) خودش در جهان تعریف کرده است و چه‌قدر منم منم (البته گاهی با لفظ ما) کرده است. در زندگی روزمره اگر حتی یک فرد عادی این‌قدر منیت داشته باشد و این قدر ناپخته در هر مجلسی خاطرات راست و دروغ از خودش تعریف کند عملن از چشم جمع می‌افتد چه برسد به آدمی در این رده.

    ۲) کسی که صادقانه به خاطر آرمان‌ها تلاش می‌کند این قدر ذهنش را معطوف پرونده‌سازی و حذف دیگران نمی‌کند. این تلاش پایان‌ناپذیر او برای انگ زدن و حذف مخالفانش و حتی منتقدان بسیار ملایم نشانه‌ای جز قدرت‌طلبی محض نیست. دقت کنید که این فرآیند حذف حتی محدود به رقبای جناح مقابل نبوده و کسانی مثل سعید ابوطالب و عماد افروغ و خوش‌چهره و سبحانی را که با معیارهای دوستان اصول‌گرای ما افراد درست‌کار و مقبولی به شمار می‌‌آیند (و با معیارهای من هم گاهن افراد صادق و آزاده‌ای هستند) را هم در بر می‌گیرد.

    ۳) آدم معتقد به آرمان‌ها دایره پست و مقام‌های آب و نان‌دارش را محدود نمی‌کند به چند نفر دوست محفلی که معلوم نیست اگر احمدی‌نژاد رییس جمهور نمی‌شد در به‌ترین حالت حتی مدیرکل یک اداره استانی هم بشوند. نمی‌فهمم چه طور آدم می‌تواند به دلایل ارزشی به احمدی‌نژاد رای بدهد و دم خروس مهرداد بذرپاش و امثال او را نبیند. این واقعیت که هر رییس جمهوری بلاخره تیم خودش را سر کار می‌آورد یک بحث است و این‌که یک نفر رای مردم کوچه و خیابان را با شعار مبارزه با رانت‌خواری در قدرت و باندبازی جمع کند و دست آخر به جای باند مدیران با تجربه و دنیا دیده؛ باندی از آدم‌های درجه سه را به پست‌های حکومتی برساند یک بحث دیگر است.

    ۴) احمدی‌نژاد چه در شهرداری و چه در ریاست جمهوری بخش مهمی از فعالیت‌ها و منابعش را صرفن معطوف به اقدامات رای‌آور کرده است. این کارها کجا و باور به دینی که در نظر پیش‌وایانش ارزش مقام دنیوی از عطسه بز کم‌‌تر است کجا؟

    ۵) …

    دقت کنید که این‌ها صرفن نقاط منفی شخصیت احمدی‌نژاد از زاویه معیارهای اخلاقی است و فعلن بحثی در مورد کیفیت تفکرات او در باب سیاست‌های اداره کشور، ناپختگی رفتاری در تصمیمات مدیریتی و صحبت‌های ساده‌لوحانه‌‌اش (مثالش ماجرای تولید انرژی هسته‌ای در وان حمام) نمی‌کنیم.

    و یک سوال آخر. فرض کنیم به باور شما صرف حفظ حکومت از همه اصول پایه‌ای اخلاقی مثل راست‌گویی و حقوق انسان‌ها مهم‌تر باشد. آیا نباید دنبال کسی باشید که چنین نظام حکومتی را تقویت کند تا این‌که به کسی رای دهید که با رفتارهایش همه ما را به این نقطه بحرانی رسانده است؟ آیا خود این که اداره امور را به دست چنین کسی بسپارید ضد ارزش نیست؟

  • و عزتی که از جانب خداست، توسط بندگانش پای­مال نتواند شد.

    هنوز نمی‌دانیم اتهام دکتر رمضان‌زاده چیست و او در این نمایش چه چیزی خواهد گفت ولی ظاهرن برادرش پیش از خودش اعتراف کرده است. اعترافتش را در وبلاگ مریم بخوانید.

  • مقاله مطهری

    از همه دوستان عزیز اصول‌گرایم دعوت می‌کنم این مقاله آقای مطهری (که ظاهرن پسر کوچک مرحوم مطهری است) را با دقت بخوانند. چندباره هم بخوانند. حرفی را که این سال‌ها و خصوصن این هفته‌ها به کنایه و آشکار به‌تان می‌گفتیم به صراحت زده است. اگر آن‌ قدر که وجدان دینی و اخلاقی شما به چیزهای دیگری حساس است نسبت به ظلم به آدم‌های بی‌صدا و بی‌پناه هم حساس بود شاید الان همه‌مان وضع بسیار به‌تری داشتیم. در این بین البته همه با هم مسوولیم که ظلم به افغانی‌ها و دختران کنکوری مناطق محروم و متهمین مناطق فقیرنشین را دیدیم و واکنش چندانی نشان ندادیم.

  • فرامرز هم رفت

    می خواستم دوباره بگویم مرد
    چشم انتظار آمدنت هستیم
    یکباره سرد شد تنم از سردیت
    آیا بتی نمانده که نشکستیم ؟!

    شب‌های شعر و شور و حماسه
    شب‌های تا صبح از شیعه گفتن

    اما شما ها، شما‌ ها چه پستید،
    یک عمر در حال خفتن

    ما و سردار سرتیپ ها سنگین شده بودیم

    این دل لعنتی یک رابطه ای با زمین داشت

    که « عزرائیل » حیفش می آمد

    خدا شهیدانی مثل ما داشته باشد !!

    مردم وقتی به ‹انقلاب› می رسند اشک می ریزند ،
    اما ‹ولی عصر› هنوز هم طرفدار دارد.
    حتی ‹رپ› ها هم ‹ولی عصر› را دوست دارند !!

    ….
    شما به ریش نداشته پدر « پارچه‌فروشتان » خندیده‌اید … !!

    آخر من خر… !

    ببخشید من عاشق … !!

    ادای شتر درآوردم

    که خواب ترا دیدم:

    پنبه دانه … !!

    آسمان جلیم، باشد

    جنس بنجلیم، باشد

    لوطی و غریب و تنها

    داش آکلیم باشد

    بین این همه فضایل

    ما فقط خلیم، باشد

    عیدتان کلاغ ها خوش

    ما که بلبلیم، باشد

    شاعر این شعرها که خیلی‌ها اولین مواجه‌شان با دانش‌گاه را با شعر معروف “سلام تهران، سلام خانم هاشمی” اش شروع می‌کردند، آن بلبل بی‌قرار ام‌روز صبح رفت. عجب هفته نحسی

    مرگ در چند قدمی است. قبلن تعداد دوستانم که دیگر نبودند به عدد انگشتان یک دست نمی‌رسید. مرگ چیزی بود مال داستان‌ها. دقیقن به همین معنی. حالا از حساب خارج شده است. کاش آن شش ماه پیش که تهران دیدمش بیش‌تر می‌دیدمش. چه کسی فکر می‌کرد آخرین بار باشد …

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها