• نقد میراث عظیمی

    این مقاله‌ای است که در سال‌گرد درگذشت مرحوم دکتر عظیمی برای سایت البرز نوشته‌ام.

  • اروپا یا آمریکا؟ هیچ‌کدام! تهران

    چند وقت پیش فهرستی نوشتم و سعی کردم انتخاب بین اروپا و آمریکا را مقایسه کنم. آن موقع خودم آمریکا نرفته بودم و بر اساس برداشت‌هایم فهرست را نوشتم. الان بعد از تجربه خودم – که فکر می‌کنم مقدار موثرش بیش از زمان اسمی چهار ماهه‌اش است – وقتی به این لیست نگاه می‌کنم می‌بینم که اگر الان هم می‌خواستم این فهرست را بنویسم تقریبن همان چیزها را می‌نوشتم. ممکن است شدت برخی از تفاوت‌ها (در هر دو جهت) برایم بیش‌تر شده باشد ولی جهت همه همان است که قبلن فکر می‌کردم.

    الان فصل درخشان وین است. هوا خوب شده و روزها آفتابی است. شهر پر از توریست است و کنفرانس و کارگاه و سخن‌رانی. جوری که در این دو هفته که برگشته‌ام هنوز وقتی برای نشستن روی صندلی خودم پیدا نکرده‌ام. مردم مهربان‌تر و اجتماعی‌تر شده‌اند و زندگی هیجان‌انگیزتر. اگر کسی در این فصل به این شهر سفر کند و تجربه‌هایش محدود به بهار وین (یا خیلی شهرهای دیگر اروپایی) باشد (که برای اکثر کسانی که موقتن این‌جا بوده‌اند اتفاقن همین طور است) به نظرش می‌رسد که جایی به‌تر از این شهرها و مشخصن شهر وین برای زندگی وجود ندارد. هم زیبا و آرامش بخش است و هم مدرن. این یک روی سکه است. باید زمستان اروپا را هم دید که همه چیز (مادی و غیرمادی) در آن خاکستری می‌شود.

    از باب قیاس می‌گفتم اگر بخواهیم کاریکاتوری از ماجرا ترسیم کنیم (و مثل هر کاریکاتوری برخی جنبه‌ها را بزرگ‌نمایی کنیم) زندگی در اروپا مثل دعوت شدن به یک مهمانی اشرافی در خانه قدیمی است. روزهای اولش خیلی خوش می‌گذرد و همه چیز عالی است ولی بعد از یک هفته حس رخوت و دل‌زدگی از این همه تشریفات وجودت را می‌گیرد. زندگی آمریکا مثل خوردن نوشابه انرژی‌زا و پیوستن به گروهی است که مشغول دویدن در صحرا هستند. طراوت و انرژی زایدالوصف را در ابتدای کار حس می‌کنی ولی بعد از مدتی از این همه انرژی خسته می‌شوی، دلت می‌خواهد برگردی به همان مهمانی اشرافی قدیمی و در سکوت و آرامش اندکی استراحت کنی و البته معمولن فرصت و امکانی برای این‌کار نداری. ضمن این‌که اگر در مسابقه دو آمریکا زمین بخوری شانس این‌که کسی کمکت کند خیلی کم‌تر از زمین خوردن در آن مهمانی است.

    چند کلمه در باب تفاوت‌های آکادمیک حداقل در رشته اقتصاد: چیزهایی که در فهرست سال قبل گفته بودم کاملن درست بودم. مدارس خوب اروپایی در آمریکا به آموزش خوب ریاضیات و مفاهیم پایه و مهارت‌های فنی شهره‌ شده‌اند. در بازار کار آکادمیک آمریکا کم‌کم مدارس اروپایی شناخته می‌شوند و فرصت کار برای فارغ‌التحصیلانشان بیش‌تر می‌شود. استادان مدعوی که در مدارس خوب اروپایی درس می‌دهند سر و کله‌شان در مدارس لایه دو و سه آمریکا پیدا نمی‌شود. دانش‌کده فاینانس آستین جزو جاهای خوب به حساب می‌آید ولی دانش‌جویانشان کاملن آرزو می‌کردند تا با استادان مدعو این‌جا درس می‌گرفتند. تا جایی که یکی دو نفرشان تصمیم گرفتند تا سال بعد مهمان مدرسه ما شوند و از این امتیاز استفاده کنند. همین موضوع برای سخن‌رانان هم صادق است. سخن‌ران‌هایی که من در آستین گوش کردم قابل مقایسه با سخن‌رانی‌های تحقیقاتی مدرسه خودمان نبود. دلیلش را بارها از خود سخن‌رانان شنیده‌ام: آدم‌های معروف تمایل دارند تا به خاطر جذابیت بازدید و اقامت موقت در شهرهای اروپایی دعوت مدارس اروپایی برای تدریس و سخن‌رانی را بپذیرند.

    در باب جنبه‌های مثبت مدارس آمریکایی هم در پست‌های قبلی مفصل نوشتم و نیازی به تکرار نیست.

    یک نکته نهایی: این‌که در دانش‌کده‌ یا دانش‌گاهی که هستید ده نفر دوست ایرانی هم‌رشته یا با علایق مشابه یا مکمل و البته پرانرژی و باسواد و بامحبت دور و برتان باشد آن‌قدر بهره‌وری‌‌تان را زیاد می‌کند که حد و حساب ندارد. این را می‌دانستم ولی تا وقتی تعامل با دوستانم در دانش‌کده اقتصاد آستین و دریافت ایده‌ها و راه‌نمایی‌ها و نقدهای آن‌ها بر مقاله‌ها و سوالاتم را تجربه نکرده‌ بودم شدت اهمیتش را درک نمی‌کردم.

    از همه این‌ها که بگذریم هنوز هم هیچ‌جا در بلندمدت برای من جای ایران را نمی‌گیرد. زندگی در هر دو قاره مثل زندگی در هتل‌های متفاوتی است که وقتی بیش از یک حدی باشد خسته‌ات می‌کند. خانه خودت ممکن است به اندازه هتل شیک و تمیز و کم‌صدا نباشد و غذاهایش مثل غذای رستوران نباشد ولی خوردن غذای خانگی برخلاف چلوکباب رستوران هیچ وقت دل‌زدگی نمی‌آورد. حس من نسبت به زندگی در خارج هنوز هم همین طور است و با تعجب دیدم که برای تعداد قابل توجهی از دوستان مقیم آمریکا هم همین طور بود. داشتم برنامه امسال کارگاه مهارت‌های مشاوره مدیریت را نهایی می‌کردم و یاد تجربه برگزاری کارگاه پارسال افتادم. این تجارب و لذت ناشی از آن‌ها هرگز در خارج از ایران برایم اتفاق نمی‌افتد. خانه خودت مشکلات و کم و کسری و هم‌سایه ناجور و قطع برق و شیشه شکسته و دیوار ترک‌خورده زیاد دارد ولی هر چه باشد خانه خودت است و من خوابیدن در رخت‌خواب خودم را دوست دارم.

  • انتخابات

    برای چه در مورد انتخابات بنویسم؟ در انتخاباتی این قدر قطبی‌شده آیا موضوع این قدر بدیهی نیست؟ چه فرقی می‌کند که در دور اول ترجیح‌مان به کدام یکی از این دو تا باشد؟ هر چه باشد مطمئن هستم که باید رایی بدهیم که از این وضع بیرون بیاییم.

    برای چه کسی بنویسم؟ آدم‌هایی که صبح تا شب در وب هستند و چهار سال اخبار را خوانده‌اند و حالا قرار است با یک پست من نظرشان عوض شود؟ آیا اصلن چنین کسی وجود دارد؟

    نتیجه این انتخابات برای من تعیین کننده است. آن ۱۰-۱۵ میلیون نفری که این دوره قطعن به احمدی‌نژاد رای خواهند داد کار عقلانی می‌کنند. یا ترجیحات ارزشی دارند که این دولت به وضوح آن‌ها را پررنگ می‌کند و یا از طبقه‌ای هستند که در این دولت وضع‌شان (ولو اندک) به‌تر شده است. من ممکن است نظرم با این افراد متفاوت باشد ولی با این رای‌ها هیچ مشکل بنیادی ندارم و به آن احترام می‌گذارم. هر چند که اگر تعداد این رای‌ها خیلی زیاد باشد می‌فهمم که ترجیحات من با ترجیحات اکثریت جامعه‌ام آن قدر تفاوت دارد که دیگر برای من جایی نیست. یک عده دوم هم که رای نه به وضع چهار سال گذشته را می‌دهند و مثل هم هستیم. می‌ماند یک گروهی که نه منفعتی از این دولت برده‌اند و نه در تمدیدش فایده‌ای برای‌شان متصور هست و چهار سال هم هست که روز و شب شکایت می‌کنند. این گروه بزرگ برای من ملاک تصمیم‌گیری در مورد شخصیت فعلی جامعه ایران است. این‌که آیا چیزی از جنس حساسیت‌های اخلاقی یا عقلانی نسبت به وضعیت موجود آدم‌ها را آن‌قدر تکان می‌دهد که زحمتی بکشند و ده دقیقه در صف رای بایستند. برای من موضوع فراتر از مسوولیت مدنی (Civic Duty) است. چیزی است از جنس مسوولیت اخلاقی. بیش از این چیزی در مورد انتخابات نمی‌نویسم که وقت خودم و شما را با مکررات و بدیهیات نگیرم.

  • در اهمیت نهادها و در نقد نهادگرایان ایرانی

    دوستی ایمیلی به این مضمون زده که “می‌دانم با بحث نهادها در اقتصاد مخالفی”! اگر چنین برداشتی از حرف‌های من شده کاملن تکذیب می‌کنم. نهادها در اقتصاد بسیار اهمیت دارند. کسی در این باب شکی ندارد. آستین که بودم (یعنی الان نیستم. یک هفته در دی سی مزاحم دوستان خصوصن علی دادپی بودم و الان برگشته‌ام وین. فکر کنم از نرخ وبلاگ‌نویسی‌ام معلوم است) یک درس اقتصاد توسعه برداشته بودم. تمام درس به تحلیل نهادهای مختلف مثل نهادهای اعمال قراردادها، تامین مالی، انتشار فن‌آوری، آموزش، مالکیت کشاورزی، خانواده و امثالهم اختصاص داشت. منتها با این توضیح که مقالاتی که بحث می‌شد همه‌گی در ژورنال‌های معتبر اقتصادی و با زبان علم اقتصاد رایج نوشته شده بودند، مدل تئوریک (عمدتن مبتنی بر مدل‌های بازی) و در بیش‌تر موارد تست‌های جدی اقتصادسنجی داشتند و خلاصه هیچ تفاوتی با یک مقاله معمول اقتصادی نداشتند. این چیزی است که دوستان ما (به طور مشخص روزبه حسینی) سال‌ها است که دارند می‌گویند.

    نقدی که من دارم به مبحث نهادها نیست بل‌که به جمع موسوم به نهادگرایان ایرانی است که به نظرم سوراخ دعا را در جامعه ایرانی خیلی خوب پیدا کرده‌اند. یادم هست سال‌ها پیش برای شرکتی کار مشاوره می‌کردیم. کارفرما انتظار داشت که آخر پروژه بگوییم از بین فناوری‌های ممکن روی کدام سرمایه‌گذاری کنند. شرح خدمات و بودجه پروژه و دانش ما اجازه جواب دادن به این سوال مشخص و مهم را نمی‌داد. در عوض مدیر ارشد پروژه اصرار داشت که بگوییم که ما به شما یک جواب استاتیک نمی‌دهیم بل‌که مکانیسمی تعبیه می‌کنیم که به طور پویا فناوری را رصد و انتخاب کند. پرسیدم چه جوری؟ گفت ما در طراحی ساختار سازمانی واحدی به اسم مطالعات فناوری تعبیه می‌کنیم که این وظیفه را انجام دهد و …

    حالا هر وقت مباحث طرح‌شده توسط دوستان نهادگرای ایرانی را می‌بینم یاد راه‌حل آن مدیر پروژه بزرگ‌وار می‌افتم: به جای جواب‌های “ابطال‌پذیر” به سوالات مشخص اقتصادی، راه‌حل‌هایی بدهید که آن‌قدر درست است که هیچ کس مخالف آن نیست ولی از فرط درست بودن به هیچ کاری نمی‌اید. آثار متاخرتر مرحوم عظیمی و مقالات شاگردانش را بخوانید تا بفهمید چه می‌گویم. “انسان محور توسعه است”، “مسیر توسعه از آموزش و پرورش می‌گذرد”، “توسعه دولت قوی می‌خواهد” ، “توسعه انسان توسعه‌یافته می‌خواهد” و الخ. می‌توانید سال‌ها از این حرف‌ها بزنید و هم‌واره تشویق شوید. هر وقت هم اعتراض شد بگویید ما در یک چارچوب نظری نهادگرا این مباحث را مطرح می‌کنیم.

    نهادها مهم هستند ولی
    ۱) نقش و قدرت آن‌ها آن‌قدر هم بدیهی نیست: آیا نهادهای مالی قوی توسعه فناوری را تسریع می‌کند؟ جواب این سوال ممکن است بلی یا خیر باشد
    ۲) ما به درک “تحلیلی” از نیروهایی که باعث شکل‌گیری یک نهاد در تعادل موجود می‌شوند نیاز داریم: چرا واسطه‌های تجاری پایدار می‌مانند؟
    ۳) تحلیل ایستا و پویای مقایسه‌ای برای درک رابطه متقابل بین ساختار نهادی و عمل‌کرد اقتصادی لازم است: رابطه توزیع مالکیت زمین و کارآفرینی در انقلاب صنعتی چه بوده است؟
    ۴) نهادها همه چیز را توضیح نمی‌دهند. مکانیسم قیمت هم‌چنان قدرت توضیح‌دهندگی فراوان دارد. نمی‌توان علم اقتصاد را به “توصیف نهادی” فروکاست.
    ۵) توصیف کلامی از نهادها ممکن است گم‌راه کننده باشد. گاه یک نهاد (مثلن سرمایه اجتماعی) ممکن است چتری باشد برای تعداد زیادی مکانیسم اقتصادی که ما هوز آن‌ها را خوب نمی‌شناسیم.

    بارهای بار از دوستان نهادگرا که ادعای فراوانی در مورد ضعف روی‌کرد جریان اصلی و قدرت توضیح‌دهندگی روی‌کردشان دارند خواسته‌ام یک مساله ساده و پیش پا افتاده را بردارند و به ما نشان دهند که چه طور با این روی‌کرد درک عمیق‌تر و متفاوت‌تری از این مساله به دست می‌دهند. درکی فراتر از گفتن این‌که “به علت ویژگی‌های نهادی این موضوع این طور می‌شود”. متاسفانه تا به حال پاسخی دریافت نکرده‌ام. امیدوارم این پست غیرت بعضی‌ها را تحریک کند و به ما چشمه‌ای از قدرت این جعبه جادویی‌شان را نشان دهند تا ایمان بیاوریم. خوش‌بختانه در طرف ما صدها مطلب در توضیح تحلیلی بسیاری از پدیده‌های روزمره با روی‌کرد اقتصاد معمول نوشته شده است و دست‌مان حسابی پر است.

    جمع‌بندی کنم: تا جایی که من در خارج از ایران دیده‌ام کسی خودش را نهادگرا نمی‌خواند. همه اقتصاددان هستند و برخی از این اقتصاددان‌ها به مطالعه نهادها از طریق ابزارهای مرسوم اقتصادی علاقه دارند. این برچسب‌ها در ایران است که خریدار دارد.

  • Turn Off

    فکر کنم همه اشتباهات کوچک می‌کنیم و من شخصن معتقدم که نباید در مورد خیلی از خطاها سخت گرفت (شاید چون خودم از نوع خطا زیاد مرتکب می‌شوم). از طرف دیگر برخی اختلاف نظرها (مثلن با دوستان چپ درست و حسابی) ممکن است حتی منجر به دعوا و کتک‌کاری بین‌مان شود ولی ذره‌ای از احترام من نسبت به فرد مقابل کم نمی‌کند. این وسط یک چیزهایی هست که من را عمیقن تحت تاثیر قرار می‌دهد و وقتی از کسی ببینم دیگر به هیچ وجه نمی‌توانم رابطه‌ام را – حداقل به صورت عمیق و واقعی – با او ادامه بدهم. وقتی به شبکه دوستان مورد علاقه‌ام که کم هم نیستند نگاه می‌کنم می‌بینم که در کم‌تر موردی چنین چیزهایی ازشان دیده‌ام. نمونه‌هایی از رفتارهای غیراخلاقی که بدجوری حالم را می‌گیرد:

    – تقلب در مصاحبه تلفنی پذیرش دانش‌گاه از طریق جا زدن کسی دیگر
    – خرید بیمه بعد از دزیده شدن چیزی و پس گرفتن پول آن از بیمه
    – هر قسمی از نژادپرستی خصوصن از نوع ضد عرب و ضد افغانی
    – نخریدن بلبط ماهیانه مترو با این محاسبه که هزینه انتظاری پرداخت جریمه کم‌تر از قیمت بلیط است
    – پس ندادن تعمدی جنسی که به اشتباه پولش دریافت نشده است
    – پورسانت گرفتن و دادن
    – نسبت به مسایل اساسی جهانی و مشکلات اساسی صریحن روی‌کرد I Don’t Care داشتن (بیش‌تر در مورد خارجی‌ها)
    – معتقد بودن به این‌که “برای زن به‌تر است که … ”
    – گفتن جملاتی از این دست که “ما … بودیم این اعراب به ما حمله کردند و … شد”
    – ادعاهای فراوان چپی داشتن ولی با پول مفت نهادهای غربی زندگی راحت داشتن و خوش گذراندن
    – گرفتن پناهندگی سیاسی در اروپا با مدارک و داستان‌های دروغین

    زندگی در جامعه‌‌ای که پر است از این نوع ویژگی‌ها دیگر برایم به اندازه قبل آسان نیست. بعضی‌ها به من اعتراض می‌کنند و می‌گویند که از جامعه‌ای که مردمش گرفتار مشکلات فراوان مادی هستند انتظار رعایت این نوع اخلاقیات (از دید برخی بورژوازی) غیرواقع‌بینانه است. یک جایی از کتاب “رویای پدر من” اوباما هست که مادرش از دست پدر دوم اندونزیایی‌اش به خاطر تقلب‌هایی از این دست شاکی است. اعتراض که می‌کند می‌شنود که توی آمریکایی نازپروده چه می‌فهمی که من اندونزیایی فقیر با چه مصیبتی زندگی کرده‌ام. مادرش در مقابل به باراک نوجوان یادآور می‌شود که پدر واقعی‌اش با این‌که از سرزمینی فقیرتر (کنیا) آمده بود ولی هیچ وقت اصولش را زیرپا نگذاشت. دوست دارم لیست‌های شماها را هم ببینم.

  • Anti MBA

    یک تجربه بامزه مکرر برایم این است که خیلی‌ها در برخورد اول می‌گویند که با وبلاگت خیلی فرق داری. وقتی دلیلش را می‌پرسم می‌گویند چون فکر می‌کردیم خیلی تریپ ام.بی.ای و بیزنس و سود و این‌ها هستی! خوب من اصراری ندارم این تصور را اصلاح کنم چون این طوری بامزه‌تر است ولی برای تفنن مطلبی را که در نقد این رشته برای مجله صنعت و توسعه نوشتم را این‌جا به اشتراک می‌گذارم. دقت کنید که به دلایلی این مطلب بسیار محافظه‌کارانه نوشته شده است و نقد واقعی من تند و تیزتر از این‌ها است. به نظرم مشکل اساسی ام.بی.ای این است که قرار است مدیران پرقدرت آینده را تربیت کند ولی روی بینش و منش و عمقی که این مدیران باید داشته باشد تمرکز نمی‌کند. روی این پرقدرتش تاکید دارم چرا که بخش مهمی از امورات کلیدی جامعه فردا به دست این افراد می‌افتد بدون این‌که لزومن برای رهبری در این سطح آموزش دیده باشند.

    جالب این‌جا است که رشته ام.بی.ای به دلیل سطحی بودنش به اندازه کافی مورد نقد افراد از چپ و راست هست ولی نسخه‌های چپ‌گرای آن که با اسامی متفاوت و جذابی ارائه می‌شوند و خیلی به کار کسانی که قصد فعالیت در “بیزنس” حقوق بشر و امثال آن‌را دارند می‌خورد نه تنها مورد انتقاد قرار نمی‌گیرند بل‌که پرافتخار و مدعی به کارشان ادامه می‌دهد. دوست دارم یک‌بار مطلب مفصلی در باب “اقتصاد سیاسی چپ بودن در جوامع غربی” بنویسم و نشان دهم چه طور برای افرادی با شرایط خاص “بهینه” است که ژست چپ بگیرند. علاوه بر دوست دارم بحثی بکنیم در باب این‌که چه طور می‌توان در سبک زندگی و روی‌کرد اساسی به حل مسایل “چپ” بود ولی برای طراحی جامعه بر اساس آرمان‌های “راست” فعالیت کرد. بخشی از نقدم به رشته ام.بی.ای و فرهنگ حاکم بر تحصیل و کار آن به همین “چپ” نبودن در رفتار شخصی بر می‌گردد.

    بگذریم. این هم فایل مطلب .

  • غذای به عنوان شاخص مدیریت فقر

    این‌که یک جامعه چه قدر فقیر است یک موضوع است و این‌که چه قدر سعی می‌کند با وجود این فقر نقطه امید و شادی برای خود خلق کند موضوع دیگر. غذاهای ملل برای من یک نماینده (Proxy) از این روحیه است. غذای مکزیکی از چیزهای ساده‌ای مثل لوبیا و فلفل و برنج و گوجه تشکیل می‌شود. سمبوسه هندی و سوپ گوجه فرنگی و ریحان هم نمونه‌های دیگری هستند. همه این‌ غذاها از مواد ساده‌ای تشکیل می‌شوند که اگر در فرهنگ ایرانی به تنهایی و بدون حضور گوشت طبخ شوند غذای ارزان‌قیمت نه چندان دل‌چسبی را به ذهن می‌آورند. آیا این واقعیت که عمده غذاهای خوش‌مزه ایرانی پر از گوشت و روغن کرمان‌شاهی و خلال بادام و زعفران است و با عناصر ارزان معمولن غذای خوش‌ طعم خلق نمی‌شود نشان‌گر یک مساله عمیق‌تر است که در آن لازمه خوش‌بختی و شادی دست‌رسی به منابع فراوان است؟

  • آستین و شریف

    چیزی حدود ۲۴ ساعت به ترک آستین مانده است و من برای اولین بار پس از سال‌ها واقعن دلم برای یک جا تنگ می‌شود. به همه کسانی که پرسیدند گفتم که این سه ماه و نیم بهره‌ورترین دوره پنج ساله گذشته زندگی‌ام (از زمان شروع اقامت موقت در وین) بوده است. یک مقاله‌ام را تا حد خوبی بازبینی کردم و در جهت‌های مختلف توسعه‌اش دادم. یک ایده تحقیق جدید توسعه دادم که به خاطرش پیش‌نهاد مهمان شدن در دانش‌کده اقتصاد منابع یکی از دانش‌گاه‌های خیلی خوب را دریافت کردم و اگر فرآیند ویزا درست جلو برود ترم آینده را آن‌جا خواهم بود و کار روی یک مقاله جدید با دو نفر از استادان این‌جا را هم شروع کردم. فکر می‌کنم اگر در وین بودم این اتفاقات نمی‌افتاد. فعلن باید از این محیط فاصله بگیرم که بتوانم خوب بفهمم چرا این‌جا به‌تر کار کردم.

    یک تئوری که دارم این است که کمپوس آستین از یک جهت به شدت شبیه شریف است و این در بهره‌وری‌ام موثر بوده است. تجربه جالبی که در شریف داشتم این بود که ما ها به طور متوسط عده زیادی از دانش‌جویان سال‌های قبل‌تر و بعدتر از خودمان را حتی در رشته‌ای متفاوت از رشته خودمان می‌شناختیم. در همین سفر دوستان قدیمی را که هفت سال قبل از من ریاضی می‌خواندند تا کسانی که هفت سال بعد از من برق می‌خواندند را ملاقات کردم و همه را هم فقط از طریق هم‌دانش‌گاهی بودن می‌شناختم. یکی از توضیحات ابتدایی که برای این موضوع دارم تراکم بسیار بالای محوطه شریف بود. فکر کنم از حیث اندازه (و نیز نسبت اندازه به تعداد دانش‌جو) این دانش‌گاه یکی از کوچک‌ترین دانش‌گاه‌هایی است که من در همه ایران دیده‌ام. در مقابل سپهر عمومی که آدم‌ها را از نقاط مختلف دانش‌گاه به هم وصل کند یکی از بزرگ‌ترین‌ها در ایران بود که تجلی‌اش را در تعداد زیاد گروه‌های دانش‌جویی سال‌های اواسط دهه هفتاد می‌شد دید. این کوچکی فیزیکی و بزرگی سپهر عمومی کمک می‌کرد تا آدم‌ها با فرکانس بالا از کنار هم عبور کنند، سر صحبت باز کنند، کار مشترک کنند و هم را بشناسند که نهایتن اهرم موثری برای گسترش افق‌های فکری بود.

    وقتی کمپوس آستین را با دانش‌گاه‌های دیگری که دیده‌ام مقایسه می‌کنم به حس‌های مشترکی می‌رسم. این‌جا هم می‌توان از سر تا ته دانش‌گاه را ظرف ده-پانزده دقیقه قدم زد. لذا برای آدمی مثل من کاملن ممکن بود که در دفتر خودم کار کنم و خیلی راحت خودم را به سخن‌رانی یا ملاقات استادی در دانش‌کده سیاست عمومی یا روزنامه‌نگاری یا علوم زمین یا نفت یا مطالعات خاورمیانه برسانم یا به طور تصادفی و غیرتصادفی آدم‌هایی از زمینه‌های مختلف را ملاقات کنم.

    در مقابل دانش‌گاه‌های متعدد دیگری را در ایران و خارج از ایران تصور می‌کنم که آن قدر بزرگ و در اندر دشت هستند و آن‌قدر مراکز مختلف‌شان از هم فاصله دارد که عملن هیچ فضایی برای تقاطع بین دانش‌کده‌ای شکل نمی‌گیرد و آدم‌ها در به‌ترین حالت در مدت تحصیل‌شان فقط هم‌رشته‌ای‌های خودشان را می‌بینند. در این نوع دانش‌گاه‌ها حتی اگر فرد علاقه‌مند به این تعامل سطح دانش‌گاهی باشد هزینه‌های فیزیکی مانع از یک ارتباط کم‌هزینه و موثر می‌شود.

    درباره درکم از فرهنگ آلمانی و این‌که چرا می‌گویم زندگی در وین با روحیه‌ام سازگار نیست بیش‌تر خواهم نوشت ولی به نظرم یکی از دلایل مهم نارضایتی‌ام پخش بودن موسسات مختلف دانش‌گاهی در جای‌جای شهر است که مانع فیزیکی اضافه‌ای را به محافظه‌کاری رایج در برقراری ارتباط با افراد خارج از گروه و موسسه کاری تحمیل می‌کند و باعث می‌شود این مزیت تعامل بین رشته‌ای یا دانش‌کده‌ای از دست برود. مرتب به این فکر می‌کنم که اگر وضع جوری بود که مثلن دانش‌کده‌های منابع طبیعی و نفت و ریاضی کاربردی و اقتصاد و مدیریت و انرژی دانش‌گاه‌های وین در یک نقطه متمرکز بود چه قدر بازدهی‌ام بالاتر بود. البته تاکید می‌کنم پراکندگی جغرافیایی فقط یک دلیل ماجرا است. خصوصیات ذهنی این فرهنگ به نظرم مانع بزرگ‌تری است که بعدن در موردش صحبت می‌کنم.

    این را هم روشن کنم که این درک از مثبت بودن حضور در کمپوس‌های کوچک ولی فعال تا حد زیادی به گونه شخصیت فردی و نوع تحقیقات من برمی‌گردد که تا حد زیادی از گفت و گوی آزاد و/یا انتقادی با افراد دیگر از انواع پیشینه‌های فکری و پروراندن و تدقیق ایده‌ها در جریان تعامل با آن‌ها لذت می‌برد. شاید اگر شخصیت درون‌گراتر و/یا موضوع کاری فنی داشتم که تمرکز در یک اتاق و/یا آزمایش‌گاه را می‌طلبید ارزیابی کاملن متفاوتی می‌داشتم.

  • سوال فنی در مورد پالایش‌گاه‌ها / نقد اخلاقی بر ملی‌گرایی

    الف) من دنبال جواب دو سوال فنی هستم. ممنون می‌شوم اگر جوابش را می‌دانید یا سرنخی برایش می‌شناسید این‌جا بنویسید:

    ۱)‌آیا تغییر نرخ تولید بنزین در یک پالایش‌گاه هزینه خاصی دارد؟ طبیعی است که اگر پالایش‌گاه برای ۱۰۰ واحد طراحی شده باشد ولی نرخ تولید را ۵۰ واحد کنیم هزینه (فرصت) ظرفیت استفاده نشده را خواهیم داشت. من می‌خواهم ببینم آیا خود این تغیر حجم تولید هزینه دیگری را هم به پالایش‌گاه تحمیل می‌کند؟ مثلن از جنس هزینه اضافی که کاهش برداشت از یک مخزن نفتی ممکن است به کل مخزن (نرخ برداشت کل) وارد کند. (منظورم این نیست که ساختار پالایش‌گاه را عوض کنیم بل‌که در داخل یک ظرفیت تولید داده شده نرخ تولید را روز به روز تغییر دهیم)

    ۲) آیا تعطیلی کامل یک پالایش‌گاه و راه‌اندازی مجدد آن هزینه خاصی دارد؟ یک آیتمش را می‌توانم تصور کنم و آن هزینه تلف شده برای رساندن فرآیند تولید به مشخصه محصول مورد نظر است. آیا هزینه‌های جدی دیگری هم در کار است؟‌ (باز منظور هزینه فرصت سرمایه پالایش‌گاه نیست. من دنبال هزینه عملیاتی هستم. مثالش هزینه خیلی زیاد سرد و گرم کردن کوره‌های شیشه و مس است. آیا پالایش‌گاه هم چنین هزینه‌هایی دارد؟)

    ب) باز هم ملی‌گرایی. سال قبل جایی سخن‌رانی در مورد نقد اخلاقی بر ملی‌گرایی داشتم. اسلایدهایش را این‌جا می‌گذارم. هر چند ممکن است به علت این‌که سرنخ‌ها در ارائه ذکر شده خیلی گویا نباشد ولی سرنخ برخی کتاب‌ها و مقالات جالب که در این زمینه نوشته شده است را می‌دهد. به یکی از استادان فلسفه سیاسی نشان داده بودم و ایشان تشویق کرد که متنش را مقاله کنم و به یکی از مجلات داخلی بدهم. فعلن که وقتش پیدا نشده است.

  • این آهنگ این قدر زیبا بود که حیفم آمد به اشتراک نگذارمش. می‌گویند معادل فارسی‌اش که همه شنیده‌ایم از روی اصل آذری‌اش ساخته شده است. ممنون از ب.ن.ن برای به اشتراک گذاشتن آن با من.

    وبلاگ دکتر صالحی را باید زودتر از این‌ها معرفی می‌کردم. بابت تاخیر عذرخواهی می‌کنم. اقتصادی‌ها که همه دکتر را می‌شناسند و نیازی به معرفی‌شان نیست. برای آن‌هایی که دکتر صالحی را نمی‌شناسند: فارغ‌التحصیل هاروارد، استاد فعلی دانش‌گاه ویرجینیا تک، متمرکز بر مسایل توسعه و فقر در ایران. یک نکته خودمانی هم این‌که حالا که یک استاد جدی اقتصاد در خارج از کشور که با اقتصاد ایران هم به خوبی آشنا است شروع به وبلاگ‌نویسی کرده و به جای شعارهای سیاسی و روزنامه‌ای، تحلیل‌های دقیق و منصفانه ارائه می‌کند خوب است که ما هم به سهم خودمان حمایت‌اش کنیم. این حمایت هم از طریق نظر دادن و پیش‌بردن بحث‌ها صورت می‌گیرد و گرنه دکتر صالحی هم احتمالن مثل خیلی‌های دیگر که مطلب جدی می‌نویسند ممکن است بعد از مدتی دچار یاس وبلاگ‌نویسی شود.

    دم پویان و علی بابت این مقاله مشترک‌شان در نیویورک تایمز گرم. مقاله من را یاد ایب آشراف می‌اندازد. چند وقت پیش این‌جا فیلم “یک پا در گور، پای دیگر هم‌چنان مشغول رقص” که در مورد زندگی آبراهام آشراف بود را نمایش دادند. آشراف از آن‌هایی بود که در جوانی در بریگاد ابراهام لینکن جنگیده بود و من هم که یکی از لذت‌های روحی‌ام فکر کردن به همت آزادی‌خواهان خارجی است که در جریان جنگ داخلی اسپانیا از خارج برای مبارزه با فاشیسم به آن‌جا رفتند با هیجان فیلم را دنبال کردم. ایب در سال‌هایی که دولت ریگان چریک‌های ضد دولت ساندیست (اورتگا) را حمایت می‌کرد نهضتی راه انداخت و به نشانه هم‌بستگی با ملت نیکاراگوا و مخالفت با سیاست‌های آمریکا شروع به خانه‌سازی در این کشور کرد. آن‌هایی که فراتر از چارچوب‌های احمقانه‌ای مثل ملی‌گرایی خود را وقف ایستادن بر سر ارزش‌های انسانی و بهبود زندگی بقیه می‌کنند چه‌قدر جذاب هستند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها