• آی برادر

    یک اصطلاح ذخیره‌شده برای کاربردهای خاص دارم به اسم «آآآآی برادر» (آ را بکشید و زیر ی کسره ظریفی بگذارید) که همان مخفف «آقای برادر» است. البته در موقع نوشتن همان «آقای برادر» را می‌نویسم که با آی‌ برادر (به سکون ی) اشتباه نشود٬ وگرنه معنی‌اش صد در صد عوض می‌شود.

    کاربرد ذخیره‌شده‌ آی برادر مشخصا وقتی است که برای اولین بار با کسی تماس می‌گیرم٬ که در سال‌های اخیر معمولا رفقای خیلی جوان‌تر از خودم در این گوشه و آن گوشه دنیا مشمولش شده‌اند.

    بخش ثابت پیام آی‌برادرانه – که احتمالا برای برخی خوانندگان آشنا خواهد نمود – هم این است که: آی برادر شنیدم ساکن شهر ما هستی/شده‌ای! یا این‌که آی برادر چند روزی مهمان شهرتان هستم برویم و چای و گپی بزنیم و رفاقتی بنا کنیم.

    این آی برادر یادگار سال‌های دور است. آن موقع که دره‌های اختلاف‌ها این قدر عمیق نشده بود و همه با هم برادرانه زیر یک چتر بودیم. وقتی اسم کم می‌آوردیم یا کسی را نمی‌شناختیم این آی برادر جای اسم و ضمیر را می‌گرفت: آی برادر سر این پارچه را بگیر. آی برادر این‌جا جا هست. آی برادر جلوی آن در بایست و کسی را راه نده. آی برادر بریم یک چایی بخوریم. آی برادر کمی آن طرف‌تر بخواب ما هم این گوشه دراز بکشیم.

    در این کاربردهای متاخر و دهه ۹۰‌ای «آی برادر» در پیام‌هایم البته تعمد بزرگی نهفته است. هر کسی را به این شیوه صدا نمی‌زنم. آدم‌های زیادی را ممکن است خیلی محترم و رسمی خطاب کنم و همه چیز هم خوب پیش برود. آی برادر که می‌گویم طرف خطاب را دعوت می‌کنم به این که مناسبات‌مان را همان‌گونه که آی برادر اقتضاء می‌کند بنا کنیم. البته در این کاربرد برجسته و تا حدی غیرمعمول نوعی سنجه هم در کار هست. دوست دارم ببینم آیا مخاطب از این که در اولین تماس این طور خطاب شده ناراحت می‌شود و رو ترش می‌کند یا نه برعکس استقبال می‌کند. اگر خوش‌حال نشد در واقع تیر من به هدف خورده است: این آدم به کار آن نوع رفاقتی که من می‌خواستم نمی‌خورد٬ این فضا را دوست ندارد٬ پس چه به‌تر که اصلا دیداری یا آشنایی هم رخ ندهد.

    تا الانش البته تلفات این شکلی نداشته‌ام و ظاهرا همه پذیرفته‌اند که مخاطب آی برادر واقع شوند. فکر کنم می‌دانستم چه کسانی را باید به این دایره دعوت کنم. کارکرد سنجه‌مان هم البته فرای رابطه‌های روزمره‌ بوده. تقریبا با هر کس که رویش را به آن خطاب من گشوده سر بزنگاه‌های مهم اختلاف نظر جدی و نابودکننده نداشته‌ایم. به قول خودمان: الاخوان یکفیهم بالاشاره.

    البته خیلی عجیب نیست. احتمالا همه‌ ماجرا به آن بار فرهنگی/تاریخی بین‌نسلی است که این آی برادر با خودش حمل می‌کند و اعلام آمادگی برای شریک شدن در بازتولید یا در معرض آن تجربه قرار گرفتن در واقع مهر تاییدی برای اشتراک در جنبه‌های مهم دیگر زندگی هم هست. هر چه هست راضی هستم و همیشه منتظر یک آی برادر جدید.

    پ.ن: من زودتر از شما متوجه بار تک‌جنسیتی این اصطلاحم هستم. معادل زنانه خوب و خوش دست برایش ندارم. معادل کارکردی‌اش برایم عبارت خانوم (بدون ذکر اسم طرف) است. وقتی این طور می‌نویسم در ذهنم معادل آن آی برادر مردانه است.

  • کوتاه در مورد نکات اقتصادی نامزدها

    در مناظره ام‌روز یک سری نکات مرتبا توسط نامزدهای مختلف تکرار شد. به نظرم این موارد جای تامل دارد. من تاملات خودم را می‌نویسم و از نظرات بقیه بهره می‌بریم.

    ۱) تقریبا همه نامزدها می‌گفتند که نقدینگی باید به سمت تولید هدایت شود تا تورم‌زا نباشد. نقدینگی جمع پول و اعتبار موجود در اقتصاد است و زیر خاک دفن نمی‌شود. مهم هم نیست به سمت چه نوعی فعالیتی هدایت شود چون نهایتا از بین نخواهد رفت. اگر نقدینگی اضافی به سمت پربازده‌ترین پروژه ممکن هم هدایت شود (که البته دقیقا نمی‌دانیم این هدایت چه طور باید اتفاق بیفتد) باز هم این اعتبار (نقدینگی) باید خرج دست‌مزد کارگر و پیمان‌کار و مصالح و غیره شود و نهایتا از طریق پرداخت به عوامل تولید به اقتصاد بر می‌گردد. تنها نهادی که می‌تواند نقدینگی را از جامعه خارج کند خزانه بانک مرکزی (و نیز به صورت غیرمستقیم سیاست‌های بانک‌ مرکزی روی میزان اعتبارات بانک‌های تجاری) است.

    احتمالا پس ذهن کسانی که از این استدلال دفاع می‌کنند این است که با هدایت نقدینگی به سمت تولید میزان تولید زیاد می‌شود و لذا با افزایش عرضه کالا قیمت‌ها کم می‌شود. دقت کنیم که اندازه بزرگی رشد نقدینگی گاه در حد ۳۰ درصد ولی نرخ رشد اقتصادی چیزی از مقیاس ۲-۳ درصد است. لذا این مکانیسم نمی‌تواند تاثیر خاصی روی سطح عمومی قیمت‌ها داشته باشد.

    ۲) تقریبا همه از واردات می‌نالیدند. ما حساب سرمایه (Capital Account) باز (یعنی آزادی ورود و خروج ارز خارجی توسط سرمایه‌گذاران بین‌المللی) و نیز استقراض خارجی توسط دولت نداریم که بگوییم کسری تجاری توسط قرض از خارج تامین شده است و لذا بدهی کشور را افزایش داده است. همه واردات از طریق ارز حاصل از صادرات تامین می‌شود و دست آخر این ارز باید صرف خرید کالا و خدمات از کشورهای دیگر شود و گرنه به درد مردم نمی‌خورد. می‌توان در مورد این‌که ترکیب مناسب واردات چه باید باشد بحث کرد ولی نفس واردات به خودی خود نشان از مبادله با جهان و باز بودن اقتصاد است و اصلا چیز بدی نیست.

    در اقتصاد نفتی مثل ایران اگر قرار باشد که واردات به صورت مصنوعی کم شود ارز حاصل از فروش نفت در خزانه دولت (پ.ن ۱ را ببینید) یا بانک مرکزی انباشته می‌شود و پایه پولی را زیاد کرده و نقدینگی را افزایش می‌دهد. واردات کانالی است که طی آن ریال بخش خصوصی به خزانه بانک مرکزی بر می‌گردد و ارز از آن خارج می‌شود. (اگر اقتصادی بودیم که درآمد ارزی را توسط نگه داشتن آن در خارج و به شکل ارز خارجی خنثی می‌کردیم – مثل کاری که چین برای پایین نگه داشتن مصنوعی ارزش پولش می‌کند – بحث جدا بود ولی چنین چیزی برای ایران مربوط نیست.)

    البته میزانی از ارز احتیاطی برای مقابله با کاهش قیمت نفت یا تحریم باید حفظ شود ولی از این ذخیره احتیاطی که بگذریم در فقدان جریان سرمایه خارجی و حالت تعادل (Steady-State) باید تراز تجاری بالانس باشد و لذا واردات و صادرات با هم برابری می‌کنند. (پ.ن۱: باید روشن می‌کردم که اگر ارز خارج از خزانه بانک مرکزی نگهداری شود – مثلا صندوق ذخیره ارزی – اثر نقدینگی و تورمی ندارد. ممنون از تذکر دوستان.)

    ۳) همه از سفته‌بازی در مسکن و غیره می‌نالیدند. سفته‌بازی علت نیست بل‌که معلول ضعف بازارهای دارایی جای‌گزین است که باعث می‌شود پس‌انداز از طریق دارایی‌هایی مثل مسکن اتفاق بیفتد. بلاخره مردمی که می‌خواهند برای آینده پس‌انداز کنند یا خودشان را در مقابل تورم حفظ کنند باید پول‌شان را در دارایی ذخیره کنند. وقتی بازار اوراق قرضه دولتی و شرکتی خیلی محدود و غیرنقد است و بازار سهام هم عمق کافی ندارد و امکان سرمایه‌گذاری بین‌المللی هم نیست مسکن به اجبار یک دارایی نسبتا مطمئن برای سرمایه‌گذاری می‌شود. اگر می‌خواهیم این اتفاق نیفتد باید بازارهای دارایی دیگر را تقویت کنیم.

  • به بهانه این روزها: پیکان سفیدم

    در جاده سبز و بارانی و ابری بوستون نیوریوک هستم و این چهار عنصر جاده و باران و سبزی و ابر کافی هستند تا جلوی هر کار دیگری را بگیرند و برای نوشتن تحریکم کنند. داشتم فیلم نروژی می‌‌دیدم که شخصیتش هم‌سن خودم است و در یک شب فشرده‌ای روزگار از دست رفته‌اش را مرور می‌کند و من را هم با خودش هم‌راه می‌کند. از خودم می‌رسم ۲۰ سال پیش قرار بود وقتی به این سن برسم کجا و چه کاره باشم؟

    نوجوان که بودیم یک روز با برادرهایم نشستیم و خلاقیت‌مان را به کار انداختیم و دسته بندی‌های شخصیتی ساختیم از سبک‌ زندگی آدم‌ها و اسم‌های تیپیکال هم به آن‌ها نسبت دادیم. یکی از تیپ‌های شخصیتی را گذاشتیم تیپ «سعید» (شخصیت دیگری هم داشتیم که اسمش «مریم» بود و این چند سال قبل از این بود که مریم را اولین بار ملاقات کنم و ببینیم که عین شخصیتش است).

    بیان تصویری این شخصیت‌ سعید مان آدم‌های حدودا ۳۰ ساله‌ای بودند با پیراهن مردانه و شلوار پارچه‌ای که چهار پنج نفری سوار پیکان سفید مدل جدید ولی نیمه‌کثیفی و خاک‌آلودی می‌شوند و در حالی‌که کیف‌های سامسونت‌ قهوه‌ای‌شان را در بغل‌شان گرفته‌اند از این جلسه به آن جلسه می‌روند و در راه با موبایل‌های گوشت‌کوبی‌شان حرف می‌زنند.

    پیکان سفید رویای دور دستی برایم نبود. از همان سال اول دانش‌گاه به صورت فشرده به همین شکل کار و زندگی کردم و ده‌ها بار وقتی با چهار رفیق دیگر در پیکان‌مان بودیم یادم می‌افتاد که عناصر این سبک کار/زندگی را سال‌ها قبلش تصویر کرده بودیم. فکر می‌کردم وقتی ۳۵ ساله بشوم مهم‌ترین پیش‌رفت زندگی‌ام جا به جا شدن از صندلی عقب پیکان به صندلی کنار راننده خواهد بود و بقیه‌اش همان است.

    الان ۳۵ ساله‌ام. هشت سال است که دیگر آن پیکان‌ها را سوار نشده‌ام. زندگی آن سبکی درست هشت سال است که متوقف شده است. از ۸۴ تا الان که این‌جا و آن‌جای دنیا برای خودم در گوشه اتاقی می‌نشینم و یک چیزی می‌خوانم و گاهی می‌نویسم و گاه غصه می‌خورم و گاه رویاپردازی می‌کنم و گاه وقت تلف می‌کنم و گاه انرژی دارم و بعضی وقت‌ها فیلم می‌بینم و‌ معمولا آش‌پزی می‌کنم و عمرم را سر می‌کنم تا وقتش برسد که پیکان‌مان را دوباره سوار شویم.

    ۲۰ سال پیش فکر می‌کردم در ۳۵ سالگی باید آدم پرکار و جدی باشم که پروژه‌های زیادی را جلو برده‌ام. زندگی‌ام در عمل – به خاطر همه اتفاق‌هایی که زندگی همه‌مان را زیر و رو کرد – شکل دیگری پیدا کرد. چند سال مرخصی که از آن سبک زندگی داشتم اجبارا اندکی طولانی‌تر شد.

    لذت پیکانم را موقتا از دست داده‌ام ولی فکر می‌کنم چیزهای دیگری به دست آورده‌ام که شاید اگر سوارش بودم نمی‌داشتم. در این هشت سال وقت و فراغت بیش‌تری داشتم که به خودم و حس‌هایم و خواسته‌هایم از یک طرف فکر کنم و تنوع آدم‌ها و زندگی‌ها و شهرها و جامعه‌ها را از طرف دیگر تجربه کنم. هر چند احتمالا به اندازه سناریوی قبلی پرکار و مولد نیستم ولی در عوض می‌توانم به احساساتم پر و بال بدهم و بی‌تکلف‌تر و آزادانه‌تر و سبک‌تر و متنوع‌تر زندگی کنم.

    با همه این‌ها فکر می‌کنم این مرخصی کافی است و تا الانش هم زیاد بوده. دلم همیشه برای آن پیکان سفید تنگ است. ته‌مانده رفیق‌هایم هنوز اون‌جا هستند و فکر می‌کنم ماشین‌های‌شان هنوز برای یک نفر اضافه جا دارد که سوارش کنند. روزی نیست که به این فکر نکنم که کی زمان‌اش می‌رسد که یک روز دوباره دوباره سوار شویم و در گرمای تهران شیشه‌ها را پایین بدهیم و پشت ترافیک یادداشت‌ها و شکل‌های نوشته‌شده در سررسیدهای جلد سبزمان را مرور کنیم و تندتند با هم حرف بزنیم و جر و بحث و خیال‌پردازی کنیم.

    آن روز اگر از کنار پیکان ما رد شدید بوقی برایم بزنید تا دستی و سری برای هم تکان بدهیم. مطمئن باشید آن‌روز در یکی از خوش‌حال‌ترین روزهای عمرم خواهم بود٬ هر چند که قیافه‌ام ممکن است کلافه و خسته به نظر برسد.

  • مدل‌سازی‌های ناتمام در اقتصاد ایران

    آقای دکتر عباس شاکری دانش‌گاه علامه مصاحبه‌ای با شماره آخر تجارت فردا کرده‌اند که نکته‌های خوبی دارد و به خوادنش می‌ارزد. منتها یک جای مصاحبه ایشان را بهانه می‌کنم که مساله‌ای رایج را در تحلیل‌های اقتصاد ایران برجسته کنم.

    دکتر شاکری یک جا گفته (و این نقل قول نقش کلیدی در مصاحبه دارد): «در اقتصادی که این وضعیت را دارد شما اگر نرخ سود بانکی را بالا ببرید ترکیب مشتریان وام‌گیرنده به سود بخش غیرمولد و به زیاد بخش مولد عوض می‌شود. قیمت‌های تولیدکننده که متناسب با تورم بالا نرفته و سودش زیاد نشده است. در این بخش اگر نرخ بهره از یک حدی بالاتر برود دیگر نمی‌تواند تسهیلات بگیرد. اما برای بخش نامولد این طور نیست. مثلا می‌رود در بخش مسکن وارد می‌شود و بازدهی صد در صد و بالای صد در صد می‌گیرد. می‌رود در بافت فرسوده تهران مثلا دو میلیارد خانه کلنگی می‌خرد و بعد از دو سه ماه مثلا سه میلیارد می‌شود … »

    دکتر شاکری وقتی راجع به بنگاه صحبت می‌کند یک مدل اقتصادی (البته با قیمت‌های چسبنده) در ذهن دارد و لذا متغیرهای مهم تصمیم‌گیری بنگاه در تحلیل وارد می‌شود. ولی وقتی وارد تحلیل سوداگران یا بخش غیررسمی یا بخش غیرمولد می‌شویم ناگهان مدل اقتصادی کنار می‌رود و یک رفتار دل‌بخواهی (Ad-hoc) جای‌گزین می‌شود که هیچ منطق بهینه‌سازی یا تعادلی روی آن حاکم نیست و کاملا خطی است. من به این روی‌کرد یا پدیده می‌گویم «مدل‌سازی ناتمام در اقتصاد ایران» که در آن یک بخش از مساله با روی‌کرد اقتصادی مدل شده ولی بخش دیگر از این منطق پی‌روی نمی‌کند.

    ببینیم این مدل‌سازی ناتمام چه لطمه‌ای به تحلیل می‌زند: اگر اقتصادی فکر کنیم با خودمان می‌گوییم که بلاخره این بخش غیرمولد هم دارد در دسته‌هایی از دارایی‌ها – مثلا مسکن و ارز و طلا – سرمایه‌گذاری می‌کند. قیمت آن دارایی‌ها نهایتا باید از یک منطق اقتصادی در تعادل با سایر دارایی‌ها پی‌روی کند. لذا این طور نیست که موجودی مبهم به اسم بخش غیرمولد مسکن بخرد و بعد همیشه و مستقل از سایر متغیرهای کلان مثل نرخ بهره یا نرخ رشد اقتصاد بتواند قیمت مسکن را بالا ببرد یا مطمئن شود که قیمت مسکن بالا خواهد رفت.

    اگر منطق اقتصادی را روی کل تحلیل حاکم کنیم می‌پرسیم که چرا تابع سود تولیدکننده (بخش مولد) به نرخ بهره حساس است – و وقتی بهره زیاد می‌شود زیان می‌کند و از بازار خارج می‌شود – ولی تابع سود بخش غیرمولد به نرخ بهره ربط ندارد؟ مگر بخش مولد وام نگرفته است؟ خب اگر نرخ بهره بالا برود بازپرداخت وامی که برای سرمایه‌گذاری در خانه کلنگی استفاده شده است هم بالاتر خواهد بود و همان منطق باید حاکم باشد و غیرمولد هم باید از سرمایه‌گذاری‌ تجاری‌اش زیان کند.

    حرف شاکری در عمل وقتی درست است که ادعا یا فرض کنیم که رشد قیمت مسکن در مواقعی که بقیه عوامل ثابت است و فقط نرخ بهره بانکی (یا نرخ بهره حقیقی) بالا می‌رود بالاتر است (که در نگاه اول کمی عجیب به نظر می‌رسد و معمولا برعکس این باید باشد (پ.ن ۲) ) ولی سود بخش تولید پایین‌تر یا ثابت است. ممکن است واقعا این طور باشد ولی برای این ادعا هم باید مدل اقتصادی و شواهد آماری ارائه کنیم.

    گفتم که مصاحبه دکتر شاکری را بهانه کردم برای مساله عمومی‌تر. این نوع تحلیل ناتمام از بخش غیرتولیدی در تحلیل‌های دیگر هم دیده می‌شود. مثلا وقتی در مورد بخش کشاورزی صحبت می‌کنیم رفتار کشاورز کاملا نئوکلاسیک است (مثلا به قیمت تضمینی گندم یا اقتصاد مقیاس در تولید واکنش نشان می‌دهد) ولی وقتی به واسطه‌ها می‌رسیم دوباره رفتار دل‌بخواه و غیراقتصادی می‌شود. واسطه قدرت بازار بی‌نهایت دارد و قیمت را هر قدر دوست داشت تعیین می‌کند و الخ.

    مثال دیگرش در بحث تورم است. در بحث تورم در ایران بسیار رایج است که بشنویم که بخش حقوق‌بگیر از شوک تورمی ضرر می‌کند چون حقوقش ثابت است ولی صاحب سرمایه و کسب و کار زیانی نمی‌کند چون هر قدر «بخواهد» قیمت‌هایش را بالا خواهد برد. در حالی که در واقعیت فروشنده هم دارد با تصمیم قیمت بهینه بر اساس کشش بازار و ساختار رقابت کار می‌کند و این طور نیست که کالا را به هر قیمتی که دوست داشت بفروشد.

    جمع‌بندی: احتمالا در همه گزاره‌های فوق که رفتار خاصی را برای بخش مدل‌سازی‌نشده نسبت می‌دهد درجه‌ای از حقیقت نهفته است. بخشی از این رفتار را احتمالا می‌توان با مدل‌های کتاب درسی و استاندارد و بخش دیگری را با وارد کردن جزییات بیش‌تری از اقتصاد ایران توضیح داد و لذا ادعا نمی‌کنیم که لزوما شهود موجود در تحلیل کاملا غلط است. ولی درک ما از رفتار اقتصاد ایران وقتی به‌تر و دقیق‌تر می‌شود که اولا رفتار تجربی این عوامل غیراستاندارد را تا حد امکان مستند کنیم تا بر اساس حدس و گمان جلو نرویم. ثانیا تا می‌توانیم آن‌را با یک منطق اقتصادی توضیح دهیم تا وقتی راجع به یک متغیر اقتصادی مهم مثل نرخ بهره صحبت می‌کنیم دچار ناسازگاری در روش تحلیل نشویم و مطمئن شویم که اثراتی که می‌گوییم در سطح تعادل عمومی هم‌چنان برقرار می‌ماند.

    پ.ن ۱: مصاحبه دکتر شاکری را این‌جا می‌گذارم که مطالعه کنید.

    پ.ن ۲: اگر نرخ بهره ظاهری به خاطر تورم بالا برود احتمالا بین قیمت مسکن و نرخ بهره ظاهری هم‌بستگی مثبت وجود خواهد داشت. ولی اگر فقط نرخ بهره حقیقی را دست‌کاری کنیم (که موضوع مصاحبه است) و بقیه متغیرها ثابت بمانند قیمت مسکن و بقیه دارایی‌ها باید پایین بیایند. قیمت مسکن باید معادل اجاره‌های تنزیل‌شده باشد و لذا قیمت دارایی رابطه منفی با نرخ تنزیل دارد. در چارچوب نیوکینزی بالا بردن نرخ‌های بهره راهی برای کم‌کردن سرعت اقتصاد و به اصطلاح خنک‌کردن موتور آن است.

  • رفتار شخصی در مواجهه با نرخ ارز نامعلوم

    پیش‌بینی آینده کوتاه‌مدت نرخ ارز در همه جای دنیا و خصوصا در شرایط فعلی ایران بسیار دشوار است. برای بلندمدت بلاخره می‌شود شهودی از روند تجاری و ذخایر ارز و نرخ‌های بهره و الخ داشت و کمابیش حدودی از نرخ بلندمدت را تخمین زد که البته آن‌هم جای خطای زیاد دارد چون می‌دانیم که خیلی از مدل‌های نظری در عمل به طور کامل کار نمی‌کنند.

    من مرتب در مقابل این سوال قرار می‌گیرم که آیا ارز بخریم یا نخریم. گذشته از آن پیچیدگی‌های نظری قطعا آدمی مثل من به درد این مشاورت نمی‌خورد چون کسی می‌تواند در این زمینه حرف معنی‌داری بزند که روی تحولات نرخ ارز در داخل ایران کار کند و اطلاعات دست اول از سیاست‌های غیررسمی بانک مرکزی و وضعیت ذخایر و کانال‌های تزریق ارز به بازار واکنش عامل‌ها به خبرها و شایعات مربوط به اوضاع سیاسی و غیره داشته باشد. چنین افرادی احتمالا می‌توانند حدس‌هایی بزنند که تا حدی جهت حرکت نرخ ارز را مشخص کند.

    تنها نکته‌ای که گاه به ذهن من می‌رسد بگویم این است که اصلا بیایید نرخ ارز را مارتینگل فرض کنیم. این به زبان ساده یعنی هیچ قدرت پیش‌بینی نداریم و اطلاعات قیمت ام‌روزمان به‌ترین چیزی است که می‌توانیم راجع به فردا بگوییم. مقالات متعددی نشان می‌دهند که در بازار ارز یک مدل ساده این طوری عمل‌کرد پیش‌بینی قوی‌تری از مدل‌های ساختاری دارد و لذا فرض بدی نیست. آیا دیگر نباید هیچ کاری بکنیم؟ نه! هنوز می‌شود کارهایی کرد.

    حتی با این فرض – یعنی خلع سلاح کردن خودمان از امکان پیش‌بینی – باز می‌توانیم راجع به استراتژی شخصی‌مان در زمینه نرخ ارز فکر کنیم. قلب استراتژی ما بر اساس پوشش ریسک (Hedging) است. در این مورد خاص باید ببینیم که آیا سود/زیان ما از بالا یا پایین رفتن نرخ ارز یک‌سان است یا نه. بزارید چند تا مثال بزنم و خودتان نکته را می‌گیرید:

    ۱) رضا صاحب دو سه تا شمش طلای کوچک است و قصد دارد با فروش آن‌ها به استرالیا مهاجرت کند. هر چند قیمت طلای تزینی و سکه در ایران دقیقا به دلار وابسته نیست ولی طلای خام باید هم‌بستگی قوی‌تری داشته باشد (هر چند لزوما یک نیست). رضا خیلی نگران نوسانات نرخ ارز نیست چون دارایی دارد که قیمتش با بالا و پایین رفتن نرخ ارز جا به جا می‌شود و ثروت دلاری او کمابیش ثابت است. رضا نیازی به پوشش ریسک ارزی ندارد.

    ۲) الهام می‌خواهد برای پذیرش دکترا اقدام کند و فقط وقتی برای دکترا می‌رود که بورس گرفته باشد. با این همه برای مخارج اولیه پذیرش و ویزا و سفر حتما نیاز به ۴۰۰۰-۵۰۰۰ دلار دارد. الهام الان ۱۳ میلیون تومان پس‌انداز دارد. اگر دلار ناگهان بالا برود الهام فقط می‌تواند ۳۰۰۰ دلار بخرد و با این پول نمی‌تواند کار پذیرشش را انجام بدهد. اگر دلار ناگهان نصف شود می‌تواند ۷۰۰۰ دلار بخرد و مقداری دلار هم با خودش ببرد. با این همه دو برابر یا نصف شدن قیمت دلار برای زندگی او اثر متقارن ندارند. بالا رفتن دلار کل برنامه زندگی او را مختل می‌کند و امکان دکترا خواندنش را از بین می‌برد ولی پایین رفتنش فقط کمی زندگی‌اش را راحت می‌کند. من اگر جای الهام باشم همین الان که پولم می‌رسد آن‌قدر دلار می‌خرم تا مطمئن شوم حداقل دلار لازم برای پذیرش را دارم. بقیه پولم را ریال نگه می‌دارم تا متناسب با قیمت بعدی تصمیم بگیرم.

    ۳) پویا و زهرا دو میلیون تومان برای سفر عیدشان ذخیره کرده‌اند و چون خیلی خسته شده‌اند حتما می‌خواهند یک مسافرت بروند. اگر نرخ دلار ۲۰۰۰ تومان شود می‌توانند عید را بروند استانبول. اگر دلار ۵۰۰۰ تومان بشود باید قید سفر استانبول را بزنند ولی در عوض می‌توانند با این پول یک ایران‌گردی اساسی بروند و یک چیزی هم دست‌شان بماند. نرخ هتل‌ها و بنزین و الخ هم در تعطیلات عید ایران تابع دلار نیست و از الان معلوم است. هر دو سفر را هم به یک اندازه دوست دارند. برای پویا و زهرا پوشش ریسک دلار استراتژی درستی نیست چون آن‌ها را جایی نمی‌برد و وضع‌شان را بدتر می‌کند: اگر الان دلار بخرند در هر صورت آن قدری دلار نخواهند داشت که بروند استانبول. اگر دلار گران شود می‌توانند دوباره بفروشندش و مسافرت داخلی‌شان را راحت‌تر بروند و یک چیز بیش‌تری هم دست‌شان بماند. ولی اگر دلار ارزان شود و بخواهند دلارشان را به ریال تبدیل کنند آن هم ضرر می‌کنند که هم از مسافرت داخلی باز می‌مانند و هم نمی‌توانند مسافرت خارجی بروند. چون یک طرف این استراتژی عملا سفر آن‌ها را مختل می‌کند پوشش ریسک برای‌شان بهینه نیست.

    به این مثال‌ها می‌تواند حالت‌های دیگری اضافه کرد که شهودهای متفاوتی از سه مثال قبلی تولید کنند و بحث را تکمیل کنند: مثلا شرکتی که تعهدات دلاری در ترازنامه‌اش دارد٬ کسی که باید برای فرزندش در خارج مرتبا دلار بفرستد یا برای هم‌سر بیمارش داروی خارجی بخرد٬ تاجری که با دلار کالا وارد می‌‌کند و با قیمت روز می‌فروشد٬ کسی که می‌خواهد خانه‌اش را بفروشد و مهاجرت کند (و خانه به اندازه طلا با دلار هم‌بستگی مستقیم ندارد) و الخ.

    در هر صورت هدف من این بود که نشان بدهم متناسب با انحنای تابع مطلوبیت ما نسبت به قیمت دلار٬ هم‌بستگی بقیه دارایی‌های‌مان با دلار٬ بازه زمان تصمیم‌گیری و الخ استراتژی‌های مختلفی را در سطح شخصی یا شرکتی می‌توان در پیش گرفت. اگر تجارب شخصی‌ و داستان‌های زندگی‌تان در مواجه با عدم اطمینان قیمت ارز را ذیل این پست بنویسید همه استفاده می‌کنیم.

  • فلسفه در اتاق عمل: بخش اول

    چند سال پیش درد معده داشتم و حدس زدند باکتری معروف هلیکو باکتر باشد که در ایران شایع است. پیش‌نهاد کردند آندوسکوپی کنیم و کردند بدون بیهوشی. فکر کنم آن چند دقیقه‌ای که دکتر مشغول بررسی و نمونه‌برداری از معده‌ام بود دردناک‌ترین تجربه عمرم بود. گلویم خیلی به جسم خارجی حساس است و حس لوله داخل گلو وحشتناک بود. ضمن این‌که تمام مدت هر بار که نوک ابزار بیوپسی به معده‌ام می‌خورد تمام بدن به رعشه می‌افتاد. البته نتیجه باکتری مثبت بود. قرص آنتی‌بیوتیک قوی دادند و دو هفته خوردم و خوب شدم.

    یکی دو سال بعدش با مریم رفتیم مطب دکتر برای کنترل سالیانه. من برای این‌که آزمایش شوم که آیا باکتری کامل از بین رفته است (که رفته بود) و مریم برای تست روتین معده. بر اساس تجربه دردناک قبلی از دکتر خواستیم که با بیهوشی سریع کار کنند که کردند. اول قرار بود مریم را آزمایش کنند و من شاهدش بودم. آمپول بیهوشی را که می‌زنند چند ثانیه بیش‌تر طول نمی‌کشد که به خواب می‌روی.

    مریم سریع به خواب رفت و در طول عملیات اندوسکوپی بیهوش بود. ولی چیزی که برایم عجیب بود واکنش بدنش بود. دقیقا مشابه حسی که من دفعه قبل داشتم را در بدنش حس می‌کردم. دست و پایش در واکنش به جا زدن لوله یا چرخاندن ابزار کار واکنش نشان می‌دادند. من شاهد واکنش‌هایش و تکان‌ها و حتا تغییر عضلات صورتش بودم و بسیار هم برایم صحنه دردناکی بود. دیدن صحنه درد کشیدن یکی از عزیزترین آدم‌های زندگی‌ات خیلی دردناک است حتی اگر بدانی که خودش نمی‌فهمد. وقتی بیدار شد هیچ چیزی به خاطر نداشت و هیچ دردی حس نکرده بود.

    از آن موقع به این فکر می‌کردم: من به درون ذهن مریم راهی نداشتم. تنها امکانم دیدن واکنش خارجی بدنش بود که نشانه‌های درد را بروز می‌داند. گزارش تجربه شخصی درد را باید خودش می‌داد که هیچ چیزی به خاطر نداشت. سوالم این بود که از کجا می‌دانیم که در آن لحظات واقعا درد نمی‌کشید٬ دقیقا از جنس دردی که من دفعه قبل بدون بیهوشی کشیده بودم؟ شاید کارکرد داروی بیهوشی این است که حافظه کوتاه‌مدت را پاک کند؟ در نهایت این دارو باعث می‌شود که درد به خاطره تبدیل نشود. وقتی خاطره نباشد دفعات بعد هم ترس و مقاومتی از تکرار آن تجربه نخواهد بود.

    امروز دوباره خودم آندوسکوپی داشتم. آمپول بیهوشی را زدند ولی نمی‌دانم چرا بر خلاف دفعه قبل به خواب نرفتم فقط کمی گیج و منگ شدم. تمام مدت چشمانم عملیات را می‌دید و دقیقا درد را هم حس می‌کردم و می‌خواستم زودتر تمام شود. می‌دیدم که عین دفعه اول بدنم تکان می‌خورد ولی چیزی که خیلی متفاوت بود این بود که از درد امروز خاطره چندانی ندارم. اصلا جزییاتش یادم نیست. یادم نیست که دکتر کی لوله را وارد معده کرد هر چند که مطمئنم چشمانم هیچ وقت بسته نشد. عین این‌که در خواب دیده باشم. یک چیزهای مبهمی یادم هست و این چند ساعت که ازش گذشته خاطره‌اش محوتر هم شده. بر خلاف دفعه اول که هرگز حاضر نبودم تکرارش کنم این دفعه ترسی از تکرارش ندارم. مشاهده ام‌روزم حدسم در مورد مشاهده رفتار بدن مریم را تقویت کرد.

    به این آزمایش ذهنی فکر کنیم که اگر بتوانیم دارویی بسازیم که حافظه ۵ دقیقه پیش را کاملا پاک کند. بعد یک نفر را دقیقا ۵ دقیقه شکنجه کنیم و این دارو را درست پشت سرش بدهیم. او هیچ خاطره‌ای از شکنجه‌اش نخواهد داد و همان طور زندگی خواهد کرد که قبلا می‌کرد. ولی تجربه آن پنج دقیقه را چه طور بفهمیم؟ موضع اخلاقی‌مان در قبال آن درد پنج‌دقیقه‌ای چیست؟ آیا پاک شدن حافظه درد اساسا موضع اخلاقی ما را در مورد درد و رنج بقیه عوض می‌کند؟ خیلی دوست دارم بدانم که آیا فیلسوفان ذهن و اخلاق در این مورد چیزی گفته‌اند یا چه ممکن است بگویند.

    توضیح لازم: مشاهده و سوال من در این پست را تماما فرضی و فلسفی فرض کنید. مطمئنم یک عصب‌شناس یا دکتر بیهوشی ممکن است توضیح فیزیولوژیک بدهد که مشاهدات من اساسا غلط بوده و واکنش‌های مریم تکان‌های تصادفی بوده. یا این‌که به ما بگوید که از لحظه تزریق دقیقا چه مکانیسم‌های عصبی کار می‌کنند که مفهوم رایج درد را از بین می‌برند. این مشاهده (احتمالا پرخطا) من احتمالا صرفا جرقه‌ای بوده که به آن سوال برسم. سوالی که تا الان رهایم نکرده است.

  • محمد یونس در تجارت فردا

    دست دوستان تجارت فردا درد نکند که پس از گذشت ۳۸ شماره مرتبا مجله را سرحال و خواندنی نگه داشته‌اند. کاملا آشکار است که نسل جدید نشریات و روزنامه‌نگاران اقتصادی وارد مرحله جدیدی شده‌اند و به جای تکرار موضوعات قدیمی و ساده‌سازی‌شده ادبات بروز و متنوع و تخصصی تولید می‌کنند. تجارت فردا هم یکی از این نشریات است. خسته نباشید به همه رفقا.

    این شماره با محمد یونس (برنده نوبل صلح برای ایجاد نظام تامین مالی برای فقرا) مصاحبه‌ کرده‌اند. من یک صفحه اول مصاحبه را این‌جا می‌گذارم. بقیه مصاحبه و کل پرونده خرده‌وام‌ها (Micro Finance) را در شماره آخر نشریه بخوانید.

  • جنسیت – فقر و انرژی

    ترم بهار نیمه دومی کلاسی را در زمینه سیاست انرژی نو درس می‌دهم و چون درس جدیدی است دست‌مان برای موضوعات باز است. پارسال که برای اولین بار درس می‌دادم به دانش‌جوها گفتم که می‌خواهم جلسه آخر فضای بحث را کمی عوض کنم: یک جلسه را به بحث رابطه انرژی و توسعه و به طور مشخص تعامل انرژی با موضوع جنسیت و فقر اختصاص دادم. ادبیات موضوع لزوما به لحاظ نظری خیلی پخته و پیش‌رفته نیست ولی به هر حال موضوعات جالب و مهمی را – خصوصا از زاویه امپریکال – تحلیل کرده است: از جمله موضوع هزینه نامتقارن انرژی برای طبقات محروم و این‌که چه طور افزایش دست‌رسی به انرژی در مناطق فقیر از زاویه تحلیل جنسیتی اثرات متفاوتی دارد. در بسیار از نقاط جهان زنان بیش‌ترین تماس را با مساله انرژی دارند٬ غذا تهیه می‌کنند و لذا در معرض دود و گازهای سمی اجاق‌های سنتی هستند و مسوولیت تهیه هیزم و خاشاک معمولا بر عهده زنان است (همان طور که در موضوع آب هم همین موضوع را داریم). لذا پیش‌رفت‌های نسبتا ساده‌ای مثل افزایش‌ دست‌رسی به چراغ خوراک‌پزی نفتی گاه ساعت‌ها در وقت زنان صرفه‌جویی می‌کند. این وقت صرفه‌جویی شده بین فعالیت‌های دیگری مثل مشارکت در بازار کار٬ تولید خانگی٬ آموزش٬ تفریحات یا صرف وقت بیش‌تر با کودکان تقسیم می‌شود. مثل خیلی مسایل دیگر جنبه جنسیتی انرژی موضوعی پنهان و ساکت بود که در سال‌های اخیر بیش‌تر مورد توجه قرار گرفته است. (این منبع را ببینید)

    علاوه بر مقالات یک شماره ویژه از مجله Energy Policy که روی موضوع اجاق‌های غیردودزا بوده یک مقاله مهم و جالب در این زمینه که در کلاس روی آن بحث می‌کنیم این مقاله از Taryn Dinkelman است که تاثیر دست‌رسی به شبکه برق روی اشتغال زنان را نشان می‌دهد. مثل خیلی مسایل دیگر نمی‌توانیم صرفا به هم‌بستگی این دو متغیر نگاه کنیم چرا که محتمل است که روستاهایی که وضع اقتصادی به‌تری دارند هم زودتر شبکه برق راه می‌اندازند و هم صنایعی دارند که زنان در آن کار کنند. نویسنده از متغیر ابزاری (Instrumental) جالبی برای شناسایی علی استفاده می‌کند و آن‌هم شیب زمین است. استدلال می‌کند که روستاهایی که در ارتفاع کم‌تری قرار دارند زودتر برق دریافت می‌کنند و لذا شیب می‌تواند به عنوان متغیری غیروابسته با سایر عوامل به کار برود.

    این یک جلسه از درس برای من بسیار خاطره‌انگیز است. سر کلاس انگار پرواز می‌کردم و دقیقا برای اولین بار در خارج از ایران همان‌قدر از تدریس مشعوف شدم که در ایران می‌شدم. فکر می‌کردم چه خوشبختی است که آدم بتواند دائم روی این موضوعات کار کند و تدریس کند. بعد که به دفترم رسیدم دیدم خوش‌حالی ماجرا فقط برای من نبوده ! چند نفر از دانش‌جویان ایمیل زدند که چه قدر از دیدن چنین مبحثی در درسی که قرار بوده بیش‌تر مدل‌های ریاضی و کاربردی را پوشش بدهد هیجان‌زده شده‌اند. یک نفرشان که دانش‌جوی بسیار دوست‌داشتنی و توان‌مند هندی بود و این‌جا MBA می‌خواند همین موضوع را پی‌ گرفت و خبر می‌دهد که برگشته هند و دارد روی موضوع تبدیل زباله به گرما در مناطق محروم کار می‌کند.

    هفته بعد برای بار دوم و آخر این جلسه را درس می‌دهم و وقتی داشتم اسلایدها را به روز می‌کردم یاد خاطره‌اش افتادم و گفتم با شما به اشتراک بگذارمش. در مورد ایران چون دست‌رسی به برق قابل اعتماد و نسبتا ارزان بسیار بالا است (و لذا فقر انرژی موضوع جدی نیست) نمی‌دانم که چه جنبه‌‌هایی از مبحث انرژی-جنسیت برای ایران مهم است. اگر ایده‌هایی داشته باشید همه استفاده می‌کنیم. شاید تحولات بعد از آزادسازی قیمت‌ها و حذف یارانه‌ها زوایای جدیدی برای مساله ایجاد کرده باشد.

  • نوستالژیک دوراندیش

    برای چند هفته‌ای در شهری بودم و شبی مهمان محفل دوستانی. موقع رفتن دوستان جدیدی که همان شب اول بار هم را دیده بودیم رساندنم خانه و تعارف زدم که بیایند داخل و آمدند و تا دم صبح نشستیم به گپ و گفت سه نفره جدیدی. چند روز دیگر را هم کم و زیاد با هم بودیم و ایام خوشی بود و یک دفعه ترسیدم. به‌شان پیام دادم که در هم‌نشینی بیش از این احتیاط خواهم کرد و کم‌تر آفتابی خواهم شد چون چند هفته دیگر می‌روم و معلوم نیست که باز هم بیایم و یا دیگر هیچ وقت هم را ببینیم و نمی‌خواهم که دلم از حدی بیش‌تر برای خاطرات مشترک و با هم بودن‌مان تنگ شود.

    یکی‌شان جواب ظریف و صریحی داد که من خودخواه‌تر از آنم که نگران احساسات آینده تو باشم٬ پس تا وقتی هستی مجبوری اهل معاشرت باشی! بگذریم یا در واقع نگذریم که حدسم درست بود. چند وقت که گذشت آن دو نفر دیگر با هم نبودند٬ شرایط روزگار هم ناگهان چرخید و حال و هوای‌مان به تبع این شرایط یک‌باره به هم ریخت و شاید از هم دورتر شد و آن چند بار معاشرت دست‌اخر فقط تبدیل به خاطره‌ شیرینی منحصر به فردی شد که دوباره تکرار نشد.

    به تبع تجربه‌های متعدد این شکلی نگاهم به زندگی متمایل به این شده که از جایی به بعد٬ از سنی به بعد یا حتی با انتظاری که از شرایط اینده زندگی‌ات داری٬ هر لحظه شیرین و ناب نقش دوگانه متضادی دارد: در لحظه درگیرت می‌کند و خوب و انرژی‌بخش (یا گاهی خلسه‌آور) است ولی بعد که زمان می‌گذرد و ازش دور می‌شوی و جزییاتش یادت می‌رود و بیش‌تر مزه شیرینش باقی می‌ماند باید درد نداشتنش را تحمل کنی. حکایت شب شراب و بامداد خمار.

    حدس می‌زنم عمر خواهی نخواهی آدم را در این سراشیبی می‌اندازد. احتمالا پنج سال دیگر شامه‌ام به اندازه پنج سال قبلم برای حس کردن طعم‌های زندگی و تجربه‌هایش تیز نخواهد بود. یعنی اگر در آینده همه چیز و همه شرایط هم یک جوری همان قدر خوب باشد که قبلا بود – که شوربختانه معمولا به همان خوبی و تمیزی و زلالی بر نمی‌گردد – دست کمش من آن آدم سابق نیستم و تجربه انفسی ماجرا با همان شدت و حدت قابل تکرار نیست.

    میانه‌روی در لذت و جولان ندادن به احساسات درسی است که از این آینده‌نگری عاقلانه می‌گیرم. به خودم می‌‌گویم ام‌روز را به کم و ملایم قانع باش که از درد فردایت کم کنی. چه بسا حتی بتوانی به کل از درد گذشته خلاصی پیدا کنی اگر این قدر بر خودت سخت بگیری و مهارش کنی که تجربه هر روزت قوی‌تر از تجربه‌های قبل باشد و هیچ جایی برای نوستالژی باقی نگذارد.

  • در باب علل عقب‌ماندگی ما ایرانیان

    چند سالی است که نوشته‌هایی که کارشان فهرست کردن عوامل عقب‌ماندگی ایرانیان یا دلایل فرسودگی جامعه ایران است بسیار پرطرف‌دار شده است و هر از گاهی نسخه جدیدی از این نوشته‌ها توسط یکی از استادان علوم سیاسی و اقتصاد و جامعه‌شناسی را می‌بینیم. از بقیه اسم نمی‌برم ولی کار به جایی رسید که حتی استاد ملکیان هم که همیشه اهل دقت و باریک‌بینی در نوشته‌های حوزه کار خودش است یک بار فهرستی طولانی از این عوامل را در مقاله‌ای برشمرد و فکر کنم واکنش منفی هم نسبت به مقاله‌اش کم نبود.

    یک ویژگی مشترک این تحلیل‌های – شبه‌‌پیامبرگونه و کلان‌نگر – این است که در نگاه اول برای مخاطب بسیار جذاب و پرطرف‌دار هستند. عقب‌ماندگی‌نامه‌های قرن ۲۱ ایران معمولا عواملی را فهرست می‌کنند که با حس روزمره مخاطبان می‌خواند. مثلا می‌گویند ما ایرانی‌ها عقب‌مانده هستیم چون اهل فلان و فلان ویژگی هستیم و مخاطب فورا نه تنها درجه‌ای از این ویژگی‌ها را در خود و اطرافیان می‌یابد بل‌که می‌بیند که سال‌ها است که خودش و والدینش بخشی از این عوامل را به عنوان عوامل عقب‌ماندگی ذکر می‌کرده‌اند و اکنون شنیدنش از زبان یک استاد پرطرف‌دار مهر تاییدی بر درک خود فرد از جامعه اطرافش هم هست.

    مشکل این نوشته‌ها چیست؟ چند مورد را کوتاه و فهرست‌وار ذکر می‌کنم و امیدوارم بقیه این فهرست را تکمیل کنند.

    ۱) برای عوامل ذکر شده در مقالات معمولا منبع علمی معتبری ذکر نمی‌شود. بیش‌تر فهرستی است که نویسنده با تامل شخصی به آن‌ها رسیده است. به این خاطر هم اکثر این نوشته‌ها یا اصولا هیچ منبعی ندارند یا منابع‌شان متون تاریخ/جامعه‌پژوهشی مدرن و علمی نیست.

    ۲) تفکیک علت و معلول در این نوشته‌ها معمولا روشن نیست و عنایت چندانی هم به آن نمی‌شود. مثلا خیلی روی این موضوع بحث نمی‌شود که آیا مدرک‌گرایی دلیلی برای عقب‌ماندگی است یا چون بازده به آموزش در این کشورها بالا است و تفکیک تخصص در بازار نیروی کار مشکل است نهاد مدرک اهمیت خاص خودش را می‌یابد.

    خلط هم‌زمانی و علیت و نیز خلط علت و معلول (یا دقیق‌تر بگوییم روشن‌ نکردن سهم جهت مهم‌تر در یک رابطه دوطرفه و مرغ و تخم‌مرغی*) از خطاهای رایج و شناخته‌شده هر نوع تحلیل اجتماعی است که بخش مهمی از پیش‌رفت‌ها در روش تحقیق علوم اجتماعی مدرن در دو سه دهه گذشته حول رفع آن‌ها متمرکز بوده است و این نوشته‌ها معمولا نسبت به آن ها بی‌اعتنا هستند.

    ۳) همیشه می‌توان به صورت ذهنی ده‌ها عامل برای هر پدیده‌ اجتماعی/انسانی فهرست کرد که منطقا رابطه علت و معلولی بین آن‌ها قابل تصور باشد. ولی در سطح یک تحلیل علمی تنها وقتی یک عامل را می‌توان به عنوان عامل عقب‌ماندگی جدی گرفت که بتواند تفاوت بین کشورها (Cross-Sectional Difference) یا حداقل تفاوت عمل‌کرد یک کشور در طول زمان را توضیح بدهد. ما در این نوشته‌های پرطرف‌دار معمولا نه تنها چنین شواهدی را خیلی کم می‌بینیم بل‌که اصولا در نویسندگان آن‌ها علاقه‌ای به جدی گرفتن چنین آزمون‌ها و غربال‌هایی را کم‌تر دیده‌ایم. بدون چنین آزمون‌هایی فهرست‌های مطول تنها نقطه شروعی هستند که ارزش‌شان در به‌ترین حالت از طرح دم‌دستی یک سری فروض – آن‌هم نه فروض مبتنی بر مدل‌سازی تحلیلی دقیق – بالاتر نمی‌رود.

    به خاطر غربال نشدن چنین عواملی هم معمولا تحلیل‌های این نوع مقالات از پاسخ دادن به سه سوال همیشگی و رایج – که من خوانندگان را تشویق می‌کنم آن‌ها را همیشه بپرسند – در می‌مانند:

    سوال اول ) آیا بخشی از این عوامل که شمردید – مثلا منفعت‌جویی یا توجه به منابع فردی – در همه کشورهای دنیا اعم از توسعه‌یافته یا نیافته به یک‌سان مشاهده نمی‌شود؟

    سوال دوم) ما و کشور ایکس اتفاقا در این عوامل بسیار شبیه هم هستیم ولی سطح توسعه‌یافتگی ما بسیار با هم متفاوت است. پس این عامل چه چیزی را توضیح می‌دهد؟

    سوال سوم) جالب است که این ویژگی همیشه در کشور ما یک‌سان بوده ولی سطح توسعه‌یافتگی کشور ما (با همان معیاری که مقاله برای توسعه‌یافتگی ذکر می‌کند) در طول دهه‌های مختلف با هم خیلی متفاوت بوده. نه؟

    ضعف‌های دیگری هم می‌توان برشمرد که می‌گذریم. مثلا معمولا توسعه‌نیافتگی به عنوان امری ذهنی و سیال تعریف می‌شود که به سختی می‌شود آن‌را با معیارهای انضمامی و ملموس مقید کرد و سنجید. عواملی که ارایه می‌شود گاه هم‌پوشانی زیادی با هم دارند و در واقع بیان یک عامل ریشه‌ای در قالب عوامل متعدد هستند. خود عوامل ذکر شده گاه مفاهیم گنگی هستند که هر خواننده‌ای احتمالا تفسیر مقبول خود را بر آن سوار می‌کند و الخ.

    احتمالا تا وقتی بوده این نوع نوشته‌ها جزو محبوب‌ترین‌ها خواهند بود. حتی در غرب هم تا حدی هم این طور است و نوشته‌های پرفروش محققان جدی لزوما دقیق‌تر کارهای آن‌ها نیستند. ولی امیدوارم که پژوهش در باب علل عقب‌ماندگی به این نوع مقالات محدود نشود و کارهای جدیدتری از جنس کارهایی که محققان جدی علوم سیاسی و جامعه‌شناسی و اقتصاد در دنیا انجام می‌دهند٬ یعنی پژوهش علمی دقیق مبتنی بر شواهد فراوان و نقد توضیح‌های بدیهی٬ بیش‌تر و قوی‌ترانجام شود.

    حول بسیاری از عواملی که معمولا در این نوشته‌ها ذکر می‌شود ادبیات بسیار گسترده‌ای وجود دارد که کارش بررسی دقیق این است که آیا این عامل اساسا قدرت توضیح‌دهندگی دارد یا نه و این‌که چرا یک رفتار در سطح یک جامعه دیده می‌شود و کارکردش چیست. ارجاع به نتایج و بحث‌ها و شواهد و اختلاف‌ نظرهای موجود این ادبیات اولین قدم برای محکم کردن استدلال مقاله‌ها است.

    پ.ن:

    ۱) رابطه مرغ و تخم‌مرغی (علیت دو جهته) به نوعی بین همه متغیرهای اجتماعی برقرار است و این کار پژوهش‌گر است که توضیح دهد که کدام طرف رابطه اهمیت بیش‌تر و کلیدی‌تری دارد. بدون توجه به دو طرفه بودن رابطه و مساله علیت معکوس مشاهدات خام ما از روابط اجتماعی ممکن است بسیار گم‌راه‌کننده باشد. مثلا خیلی ساده نیست که بگوییم قانون‌گریزی عامل عقب‌ماندگی است به صرف این‌که می‌بینیم که مردم در اکثر کشورهای با عمل‌کرد ضعیف قانون‌گریز هم هستند. محقق جدی باید پاسخ دهد که آیا قانون‌گریزی پاسخی درون‌زا به ضعف برخی نهادها (یعنی معلول عقب‌ماندگی) است یا خودش ریشه عقب‌ماندگی.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها