• آپشن سفر

    چون در این یک هفته بارها به این سوال جواب داده ام که بر می گردم یا نه در پاسخ دادن حرفه ای شده ام 🙂 کوتاه ترین جوابی که می توانم بدهم این است که اگر سفر ایرانیان به اتحادیه اروپا نیازمند ویزا نبود من برای برگشت ظرف ۱۵ ماه آینده برنامه ریزی جدی می کردم. مشکل همین اجازه سفر ناقابل است که آدم را مجبور می کند اگر جمع کرد و برگشت این طرف برای شرکت در هر کنفرانس و کارگاه و جلسه و سفر معمولی کلی دردسر بکشد.

    این باعث می شود که در برنامه زندگی ام با دل خوری تمام یک متغیر را هم اضافه کنم و آن هم به دست آوردن این اجازه سفر است. اگر بتوانم یکی از مسوولین مهاجرت هر کشور اروپایی را ببینم می توانم بهشان توضیح دهم که اگر یک کارت سفر ساده بدون هیچ گونه اجازه کار و خدمات اجتماعی و غیره به من بدهند برای شان خیلی کم هزینه تر است تا این که یک خارجی را در بازار کارشان برای دو سه سال بیش تر تحمل کنند صرفا به این منظور که این کارت را دریافت کند و بعد برود دنبال کارش.

    وین کوتاه ترین زمان پردازش درخواست مهاجرت کانادا را در کل دنیا داشت (حتی کوتاه تر از خود کانادا). من چهار سال و نیم آن جا زندگی کردم و هم واره دچار مشکلات تئوریک اگزیستانسیال برای درخواست مهاجرت کانادا بودم. آن موقعی هم که مهاجرت شش ماهه می آمد می گفتم فرضا الان درخواست دادم و شش ماه دیگر کارم درست شد می خواهم بروم کانادا چه بوقی بزنم وقتی دارم این جا خوب زندگی می کنم. نزدیک برگشتن که شد گفتیم حالا تردیدهای وجودی را کنار بگذاریم و یک آپشن سفر آتی برای خودمان ایجاد کنیم که مقررات عوض شد و فقط مهندسان نفت و لوله کش ها و آش پزها را به کانادا راه می دهند و این آپشن هم از بین رفت.

    خلاصه آدم بدجوری دلش می سوزد که درست در سنی که هنوز اول جوانی است و علاقه مند است برگردد جایی که دوست دارد و یک کار جدی را شروع کند چند سال دیگر از عمرش را باید آن طرف هدر بدهد فقط و فقط برای این که بتواند در آینده هر سال یکی دو ماه بی دردسر به جایی بیرون از این جزیره منزوی از بقیه دنیا سفر کند.

  • نفرین منابع؟

    با وجود همه ادبیاتی که راجع به نفرین (Resource Curse) منابع هست من تمایل دارم تا به برخی نتیجه گیری ها از این فرضیه حداقل در سطح منطقه خودمان باور نداشته باشم. نفرین منابع می گوید کشورهایی که دارای منابع طبیعی فراوان (مثل نفت یا مس) هستند در مقایسه با کشورهایی با درآمد سرانه مشابه خودشان سطح پایین تری از توسعه یافتگی نیروی انسانی و نهادها دارند. این به نظرم چندان عجیب نیست. اگر کشور الف مجبور شده باشد تا با اتکا به صادرات و تولید به سطحی از درآمد سرانه برسد و کشور ب صرفا با فروش منابع طبیعی؛ احتمالا کشور الف مجبور بوده تا وضعیت خیلی خوبی در نهادها و نیروی انسانی داشته باشد تا بتواند این سطح از درآمد را تولید کند.

    نکته ای که برای من کم تر قابل باور است ربط دادن وضعیت فعلی به داشتن منابع و به عبارت دیگر طرح این فرضیه است که “ما اگر نفت نداشتیم وضع مان به تر بود”. این را من خیلی تردید دارم. مشاهداتی از منطقه خودمان باعث می شود تا این تردید را داشته باشم. توزیع نفت در بین کشورها تابع خصوصا زمین شناسی است که تقریبا هیچ ربطی به خصوصیات فرهنگی و نهادی و کشاورزی و غیره کشورها ندارد لذا اگر یک گروه از کشورها را در یک منطقه داشته باشیم که در یک دوره زمانی در برخی از آن ها نفت کشف شده و در برخی دیگر نه ؛ آن وقت می توانیم یک نمونه عالی از دو گروه دارای تفاوت در این متغیر داشته باشیم. شبیه به مفهومی که در روش Regression Discountinuity استفاده می شود.

    درآمد سرانه فعلی کشورهای نفت خیر عرب (عربستان؛ کویت؛ امارات؛ عراق؛ قطر؛ لیبی و …) را کشورهای هم سایه آن ها ولی بدون نفت قابل توجه (اردن؛ سوریه؛ یمن؛ مراکش؛ مصر؛ سودان و …) مقایسه کنید. اینترنتم افتضاح است و نمی توانم عددهای مشخص تری ارائه کنم و یا کشورهای آسیای میانه را به لیست اضافه کنم ولی فکر کنم نمونه عرب ها گویا باشد.

    در غیاب مازاد قابل توجه تولید شده در بخش هایی مثل صنعت و کشاورزی (ایران اواخر قاجار؛ افغانستان فعلی) کشور عقب مانده به لحاظ نهادها ممکن است در تله فقر قرار گیرد و تا مدت طولانی از آن بیرون نیاید. درآمد منابع طبیعی امکانات فراوانی برای سرمایه گذاری اولیه در نیروی انسانی؛ نهادهای مدرن؛ زیرساخت های فیزیکی (جاده و راه آهن و …) و امنیت (ارتش) فراهم می کند که پایه رشد های بعدی (حتی بدون نیاز به درآمد منابع طبیعی) را ایجاد می کند.

  • اسلایدهای همایش مدیریت و مقاله منابع پایان پذیر

    اسلایدهای کارگاه دوشنبه عصر در کنفرانس بین المللی مدیریت را می توانید از این جا دریافت کنید.

    مقاله ارائه یک شنبه بعد را هم این جا گذاشتم. این مقاله نسخه جدیدتری دارد که ساختاربندی؛ نمادهای ریاضی و نتایج شبیه سازی اندکی متفاوتی دارد ولی به علت پاره ای مشکلات فنی الان در دست رس من نیست و چون حدس می زنم که روزهای آینده خیلی سرم شلوغ خواهد بود فعلا همین نسخه را آپ لود می کنم.

  • سمینارهای اقتصادی در شریف

    یک شنبه آینده دکتر بورگان نظامی در دانش کده مدیریت و اقتصاد سخن رانی می کند. جزییات را از این جا بخوانید. اگر علاقه مند هستید که در جریان سخن رانی های هفتگی شریف قرار بگیرید یک ایمیل به حسین جوشقانی بزنید تا در لیست ایمیل قرار بگیرید. ایمیلش هم هست
    hjoshaghani روی جی میل

    یک شنبه بعدش یعنی ۸ دی ماه ساعت ۱۱:۳۰ هم من صحبتی درباره “استخراج بهینه منابع پایان پذیر؛ محدودیت ظرفیت و اختیار توسعه” خواهم داشت. مقاله را ظرف چند روز آینده همین جا قرار می دهم.

  • تعادل بازی رای دادن سهام

    این دو سه روزه نشستم و این مقاله را که تقریبا دو سال بود توی هارد خاک می‌خورد نهایی کردم. قرار است جمعه این‌جا ارائه‌اش کنم. مقاله هنوز خیلی ابتدایی است و طبعا دارای اشکال‌های فراوان. دریافت هر نوع نقد اقتصادی، ریاضی، زبانی و لاتکی موجب امتنان فراوان خواهد بود.

  • نظریه بازی‌ها و انرژی

    من روزهای ۹ و ۱۰ دی در موسسه بین‌المللی مطالعات انرژی دوره آموزشی در زمینه “نظریه بازی‌ها و کاربردهای آن در سیاست‌گذاری و اقتصاد انرژی” خواهم داشت. اطلاعیه دوره را این‌جا می‌گذارم.

  • تجاربی از یک همایش

    احتمالا دوستان زیادی از موضع شدیدن منفی من نسبت به تحصیل (و نه پژوهش) در رشته‌های میان‌رشته‌ای اطلاع دارند. منطقم هم به طور خلاصه این است که آموزش این رشته‌ها ملغمه‌ای است از مباحث مختلف که هیچ کدام عمق لازم را پیدا نمی‌کند و وقتی کسی پس از تحصیل رشته مشغول به کار پِژوهشی می‌شود ابزارها/روی‌کردهای پیچیده‌ای را به کار می‌گیرد که صرفا در حد مقدمات با آن آشنا است و در نتیجه در بسیاری اوقات کارش بسیار ضعیف و دارای خطاهای فراوان خواهد بود.

    این هفته در یک کنفرانس مربوط به جمعیت‌شناسی و مهاجرت بودم. کمی روی این حوزه متمرکز شده‌ام تا مقاله “اختیار مهاجرت و انباشت سرمایه انسانی” را جلو ببرم (بر خلاف انتظارم این مقاله تفریحی مورد استقبال چند نفر آدم معروف قرار گرفت و من هم تصمیم گرفتم خیلی جدی رویش کار کنم). راستش در ایران کارهای جمعیت‌شناسی دیده بودم و آن‌ها را بسیار ابتدایی و ضعیف یافته بودم ولی آن‌را به شرایط ایران ربط داده بودم. متاسفانه در این همایش دقیقا مقاله‌ها و نظراتی شنیدم که تکرار کننده همان خاطرات بود. گوشه‌هایی را نقل می‌کنم.

    ۱) این مقاله را چند نفر از چند مرکز مهم نوشته بودند. ایده این بود که از طریق نگاه کردن به جمعیت و مساحت کشور مقصد و مبدا نرخ مهاجرت را پیش‌‌بینی کنند. برای این کار از مدل بسیار قدیمی جاذبه استفاده کرده و فقط توان جمعیت را متغیر گرفته بودند و نهایتا دیده بودند که برخی متغیرها معنی‌دار و برخی غیرمعنی‌دار هستند. (چند اسلاید آخر فایل مال این مقاله نیست).

    کامنت من به ارائه‌دهنده: اولا لازم است یک مدل تئوریک بسازید که رابطه بین جمعیت و مساحت و مهاجرت را توضیح دهد. تا جایی که من یادم هست جمعیت از یک طرف پراکسی اقتصاد مقیاس است و از طرف دیگر اگر بر مساحت تقسیم شود شاخص چگالی جمعیت است که خودش پراکسی از محدودیت منابع است. لذا جمعیت در دو جهت متضاد اثر دارد. بدون یک مدل تئوریک ساده ما نمی توانیم از یک رگرسیون ابتدایی چیز زیادی نتیجه بگیریم. مضاف بر آن و مهم‌تر این‌که شما بسیاری از متغیرهای کلیدی در مهاجرت مثل تفاوت دست‌مزد یا تفاوت شاخص کیفیت زندگی و متغیر موهومی مهاجرپذیر بودن کشور مقصد را در رگرسیون وارد نکرده‌اید و جمعیت احتمالا دارد برخی از این متغیرها را نمایندگی می‌کند. اگر این متغیرهای کلیدی را وارد مدل کنید چه بسا معنی‌دار بودن و اندازه ضریب متغیر جمعیت بسیار تغییر کند.

    پاسخ استاد: خب همه داده‌های من موجود است. شما می‌توانید به عنوان یک گسترش این کار بقیه را هم وارد کنید!

    دو روز بعد سر ناهار من قضیه را برای استادانم تعریف کردم و دقایقی داشتیم به دوستمان می‌خندیدیم. چرا؟

    در یک مقاله جدی امپریکال که مدل تئوریک خیلی پیچیده نداشته است هم‌واره بیم خطاهایی مثل متغیر حذف شده (Omitted Variable) و درون‌زایی یا خودگزینش (Endogeneity/Self Selection Bias) می‌رود. بنا براین محقق کلی تست اضافی انجام می‌دهد تا مطمئن باشد نتایجی که گزارش می‌کند در واقع مربوط به این متغیر است و نه اثرات دیگری که در نگاه اول ظاهر نمی‌شود. از جمله این‌که چندین تست پایداری (Robustness Test) را گزارش می‌کند که در آن تک تک توضیحات رقیبی که ممکن است به ذهن برسد را بررسی می‌کند و یا با اضافه کردن/کنترل متغیرهای دیگر از این که رابطه مشاهده شده به آن متغیر اولیه مد نظر مربوط بوده اطمینان بیش‌تری پیدا می‌کند. همه این کارها برای این است که احتمال گزارش نادرست را به حداقل برسانند (طبعا هیچ وقت صفر نمی شود). مثلا این مقاله را که من ام‌روز خواندم و واقعا لذت بردم را بخوانید و ببینید چه قدر تست انجام می‌دهد.

    دلیل خنده طولانی ما هم این بود که این نوع تست‌های اضافی “توسعه” مقاله نیستند بل‌که جزیی الزامی برای علمی بودن نتایج است. به قول یکی از استادان اگر این طور باشد پس باید این مقاله ادواردو شوارتز که دو هفته پیش این‌جا ارائه کرد تبدیل به ۱۵ تا مقاله شود چون تمام این گسترش‌ها در داخل آن آمده است.

    خواستم تجاربی از مقاله‌های دیگر که تازه این مقاله پیش‌شان جایزه نوبل می‌گرفت را بنویسم که دیدم خیلی طولانی می‌شود. فقط یک موردش را بگویم که دوستان درصد ازدواج بین خارجی‌ها/داخلی‌ها در کشورهای مختلف اروپا را بررسی کرده و هی کشورهای مختلف را بر این اساس طبقه کرده و حرف‌هایی می‌زدند. در یکی دو اسلاید آخر بود که تازه یادشان افتاد که این درصد را باید بر درصد جمعیت خارجی در آن کشور تقسیم کنند تا راجع به یک شاخص معنی‌دار حرف بزنند. خوش‌حال هم بودند که رگرسیون نشان می‌دهد که هر قدر درصد جمعیت خارجی بیش‌تر باشد درصد ازدواج خارجی/داخلی از کل ازدواج‌ها هم بیش‌تر است!! غیب گفتی دوست من.

    نتیجه‌گیری: آقا جان رشته‌های بین رشته‌ای مثل همین جمعیت‌شناسی و مطالعات شهری و مطالعات زنان و مطالعات توسعه خیلی مهم و جذاب هستند (من هم دوست دارم وقتی بزرگ شدم یا خلبان شوم یا جراح قلب و یا در یکی از این حوزه‌ها کار کنم) ولی جان من اول بروید در یک رشته حسابی پدر مادر دار و جدی و عبوس و سخت‌گیر و ریشه‌دار و فاقد ان‌جی‌او بازی و اکتیویسم و سازمان ملل و الخ (مثلا اقتصاد یا روان‌شناسی یا فلسفه تحلیلی یا آمار ریاضی) دکترا بگیرید و یک چند تا کار جدی تولید کنید و از آدم‌های مو از ماست بیرون‌کش این حوزه‌ها کتک فکری بخورید و آب‌بندی شوید بعد وارد تحقیق در حوزه‌های بین‌رشته‌ای شوید. آن وقت است که از ارتفاع خیلی بالا به موضوع (البته نه به آدم ها) نگاه می‌کنید و می‌توانید این حوزه‌ها را ده‌ها متر تکان دهید. حالا من این را یک روزی گفتم.

  • کاتین

    نمی‌دانم چرا آندره وایدا در ایران چندان شناخته شده نیست. تمام فیلم‌هایی که من ازش دیده‌ام بدون استثنا عالی بوده‌اند. کاتین را ندیده بودم و ام‌شب دیدم و خواستم به عنوان یک فیلم فراموش نشدنی توصیه کنم که ببینید. اتفاقا فیلم را با دو دوست لهستانی دیدم و یکی‌شان نتوانست تحمل کند و وسطش رفت. شاید پاراگراف بعدی توضیح دهد چرا.

    کاتین روایت ماجرای قتل‌عام هزاران نفر از افسران ارتش و روشن‌فکران لهستان به دست ارتش سرخ است. ایده اصلی هم این بود که طبقه متفکر این کشور نابود شوند تا کشور دوباره پا نگیرد. اگر اشتباه نکنم پدر وایدا هم جزو قتل‌عام شده‌گان بوده است. یکی از نکات غم‌انگیز لهستان برای من این است که این ملت ۵ سال با نازی‌ها جنگیدند و هنوز نفس نکشیده در دام استبداد چهل ساله سرخ – قصابان کاتین – گرفتار شدند.

    اگر پیدا کردید زوج مرد آهنی / مرد مرمری را هم ببینید. هم درک جالبی از آن‌چه در داخل نظام سوسیالیستی می‌گذشت می‌دهد و هم تعجب‌برانگیز است که چه طور وایدا توانسته آن‌ها را در اوایل دهه هشتاد و زمانی که کمونیسم لهستانی هنوز برقرار بود بسازد. در نزدیکی شهر کراکوو که پایتخت فرهنگی لهستان است و اکثر روشن‌فکران لهستانی – مثل خود وایدا یا کولاکوفسکی (درس‌های کوچک در باب مفاهیم بزرگ)- آن‌جا زندگی می‌کنند شهر دیگری قرار دارد که کمونیست‌ها ساخته‌اند و در واقع مجتمع مسکونی آن کارخانه معروف فولاد که فیلم‌ها درباره آن است به شمار می‌رود. الان توری در کراکوو برقرار است که با اتوبوس‌های دوره کمونیسم ملت را به بازدید این شهر می‌برند تا تضاد شهرسازی آن دوره را با کراکوو که شهری است با معماری تیپیکال شهرهای امپراتوری اتریش-مجارستان نشان دهند.

  • کلاسیک‌خوانی

    اجازه بدهید قبل از این‌که موضوع کهنه‌ شوند راه حلی که خودم ترجیح‌ داده‌ام در مقابل سوال به‌روز ماندن انتخاب کنم را این‌جا بگویم. در پست اصلی این را نگفتم تا از نظرات دیگران بهره‌ بگیرم.

    طبعا همه حسی از گزینشی خواندن داریم. من زمانی با تمام وجود این موضوع را حس کردم که از خانه دیدنی گوته در فرانکفورت بازدید می‌کردم. آن‌جا کتاب‌خانه بزرگی در طبقات بالا بود که کتاب‌های داخلش را همان طور نگه داشته بودند و من داشتم به این فکر می‌کردم که ۲۰۰ سال پیش که احتمالا حروف‌چینی و چاپ و توزیع کتاب به آسانی ام‌روز نبود هر کتابی چاپ نمی‌شد و در نتیجه خریدار کتاب گزینش راحت‌تری داشته است. الان خاطرم نیست که چه کتاب‌هایی را توانستم در آن کتاب‌خانه تشخیص دهم (اصلا چیزی را تشخیص دادم یا نه؟) ولی حسم این بود که گوته مثلا احتمالا چیزهایی مثل نوشته‌های هومر یا دانته یا کانت یا افلاطون یا هیوم یا آگوستین و قطعا عهد عتیق و جدید و … را در کتاب‌خانه‌اش داشته و با آن‌ها مشغول بوده است. آن‌جا بود که جواب سوالم را گرفتم: هوس به‌روز ماندن را سخت سرکوب کن و نگذار پا بگیرد. در این دنیا این قدر کلاسیک ارزش‌مند وجود دارد که صدها عمر برای خواندن همه‌شان کم است. کلاسیک‌هایی که ریسک خواندن‌ و بی‌فایده‌ یافتن‌شان کم‌تر از چیزهایی است که هر روز از این طرف و آن طرف سبز می‌شود و عمقی که به آدم می‌دهند قطعا بیش‌تر است.

    دو کلمه هم راجع به رشته خودمان بگویم. خوش‌بختانه این اصل پای‌بند بودن به کلاسیک‌ها در اقتصاد کاملا جواب می‌دهد. در خیلی از حوزه‌های اقتصاد که من سر و کار دارم مقالات مهم و کلیدی معتبر مال دهه ۸۰ و ۹۰ و گاهی قبل از آن است. به دوستی می‌گفتم که در هر حوزه اقتصاد (البته منظورم حوزه‌های نظری است و نه امپریکال) ۲۰-۳۰ تا مقاله کلیدی کلاسیک وجود دارد که اگر کسی آن‌ها را با دقت بخواند و تحلیل کند تا سال‌های سال آن حوزه را خوب فهمیده و می‌تواند در آن حوزه کار کند.

    این کتاب را من نخوانده‌ام ولی درباره‌اش شنیده‌ام. توضیحش را از زبان مریم بشنوید.

  • ثروت از دست رفته

    اول این نوشته حجت قندی را بخوانید. سوالی که پیش آمده این است که منظور از ثروت نابود شده در جریان بحران چیست؟ به قول یکی از خوانندگان حجت ما که چیزی شبیه به سونامی یا زلزله نداشتیم که باعث تخریب شده باشد و عده‌ای دارایی‌‌شان را از دست داده باشند. پس در عمل چه چیزی از دست رفته است؟

    یک جواب به این سوال این است که هنوز چیز زیادی از دست نرفته است! بخش مهمی از ثروتی که از دست رفته است مربوط به سال‌های آینده است. سعی می‌کنم با مثال موضوع را توضیح دهم. فرض کنید من سهام یک شرکت تولید مواد معدنی را دارم. قیمت سهم شرکت بوده ۱۰۰ تومان و حالا یک دفعه شده۵۰ تومان و من دارایی‌ام نصف شده است. این نصف شدن دارایی از کجا آمده است؟ برای پاسخ به این سوال باید ببینیم آن ۱۰۰ تومان از کجا آمده بود. به طور ساده می‌توانیم بگوییم آن ۱۰۰ تومان به این خاطر صد تومان بود که دارنده آن انتظار داشت سال بعد ۱۵ تومان و سال بعدش ۱۷ تومان و سال بعدش ۱۶ تومان و الخ سود بگیرد. وقتی ارزش فعلی همه این سودها را جمع کنیم به عدد ۱۰۰ تومان می‌رسیم. معنی ۱۰۰ تومان هم این است که من حق خودم بر این سودهای آینده را به شما واگذار می‌کنم و در عوض ام‌روز ۱۰۰ تومان می‌گیرم که معادل ارزش فعلی آن سودهای آینده است (ماجرا خیلی پیچیده‌تر از این است و این قیمت‌گذاری تابع این است که من و شما چه قدر ریسک‌گریز هستیم؛ باورمان نسبت به احتمال‌های آینده چیست، چه دهک مالیاتی داریم و الخ ولی فعلا از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم)

    حالا اگر بحران مالی مثل بحران اخیر رخ دهد همه می‌دانند که تقاضا برای مواد معدنی در سه سال آینده کم خواهد بود و لذا قیمت آن افت می‌کند. شرکت از قبل روی اکتشاف و اجاره و تجهیزات معدن هزینه صرف کرده و نمی‌تواند آن‌ها را پس بگیرد بنا براین کاهش قیمت به معنی کاهش سود خواهد بود. حالا دیگر چشم‌انداز سودهای سهم من ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ نخواهد بود بل‌که شاید ۸ و ۹ و ۱۰ شود و لذا پولی هم که مردم بابت سهم من می‌پردازند کم می‌شود. من که قبلا می‌توانستم از قبل این سهمی که ام‌روز دارم ۱۰۰ تومان بخورم (چه از طریق فروش سهامم یا از طریق بازپرداخت اقساط مصرفم از طریق درآمدهای سال‌های آینده سهمم) حالا فقط به اندازه ۵۰ تومان مصرف می‌کنم. این که الان به اندازه ۵۰ تومان مصرف می‌کنم اثرات جدیدی روی اقتصاد دارد که بحث را طولانی می‌کند. فقط به این فکر کنید که وقتی من فقیر شدم کم‌تر به سفر تفریحی می‌روم و لذا تقاضا برای خطوط هوایی و هتل‌ها کم می‌شود و این چرخه جلو می‌رود و چون در بسیاری از این صنایع چسبندگی ظرفیت را داریم با مازاد ظرفیت مواجه می‌شویم که همان داستان شرکت معدنی را برای سهام‌داران آنان ایجاد می‌کند و الخ.

    احتمالا یادتان هست که چند وقت پیش نوشتم که از “تجارت” فارکس و آپشن و این‌ها به منظورهای سوداگرانه (و نه پوشش ریسک) خوشم نمی‌آید چون به نظرم بازی جمع صفر می‌رسد (باز تاکید می‌کنم که اثر نقدینگی + اثر کشف قیمت که این تجارت فراهم می‌کند خیلی مهم است ولی آن موضوع جداگانه‌ای است). در همان چارچوب باید بگویم که تحلیل پاراگراف‌های قبل شامل این نوع ثروت‌های از دست رفته نمی‌شود. می‌دانیم که افراد زیادی در این بحران مقداری زیادی از دارایی خود را به دلیل شرط‌بندی روی اختیارات نادرست از دست دادند. مثلا طرف مقدار زیادی اختیار خرید (Call Option) روی سهام یک شرکت را داشت که نه تنها قیمتش بالا نرفت بل‌که افت هم کرد و لذا همه اختیارات بی‌مصرف شدند و همه پولی که فرد بابت خرید آن‌ها داده بود از دست رفت. به دلیل ماهیت جمع صفر این بازی این‌جا از ثروت واقعی از دست رفته صحبت نمی‌کنیم چون در مقابل هر دارند اختیار یک نفر هم موقعیت معکوس را دارد و اگر این سود می‌کرد او زیان می‌برد و در هر صورت جمع ثروت دو طرف صفر خواهد بود. به عبارت دیگر اگر قیمت سهام بالا می‌رفت این دوست‌مان سود می‌کرد ولی آن یکی که از اختیار را فروخته بود درست همان‌قدر ضرر می‌کرد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها