• پاراداکس ایتالیا

    ایتالیا برای من یکی از پاراداکس‌های بزرگ اقتصادی است. کافی است چند باری به این کشور سفر کرده باشید تا با روحیه سهل‌گیر این ملت آشنا باشید. من رییس و هم‌کار و هم‌کلاسی و استاد ایتالیایی داشته ام و نسبتا با خلق و خوی آن‌ها آشنا هستم. هیچ فراموش نمی‌کنم که یک بار در سرمای ژانویه به رم سفر کرده بودیم و شوفاژ هتل خراب بود. نیمه شب رفتم و خواستم درست کنند و گفتند درست می شود. صبح پا شدم و دیدم که خبری نیست. با شکایت رفتم که بابا این چه وضعش است. مسوول پذیرش به جای حل مشکل تلفن صاحب هتل را گرفت و او هم با خون‌سردی برایم توضیح داد که می دانی رفیق، الان آخر هفته است و تعمیرکارها تعطیل هستند. اگر تا دوشنبه صبر کنی حتما مشکل را حل می کنیم! داشتم فکر می کردم اگر چنین داستانی در اتریش پیش آمده بود صاحب هتل خودش و متصدی پذیرش را همان بغل دار می‌زد.

    یک بار دیگر در ونیز از قطار جا ماندیم و بلیط‌‌مان هم از نوعی بود که فقط برای آن ساعت خاص معتبر بود. رفتیم باجه فروش بلیط که ببینیم چه کنیم. دریغ از یک نفر که انگلیسی صحبت کند. خلاصه رفتیم اتاق رییس ایستگاه و او هم زنگ زد این طرف و آن طرف و حرف زد و دعوا کرد و آخرش گفت مسوول بلیط قبول نمی کند ولی شما با مسوولیت من سوار شوید و به کنترل‌کننده بلیط بگویید من گفتم مشکلی ندارد! همین ماجرا در آلمان رخ داد و مسوول بلیط و قطار و هر کس دیگری توضیح دادند که امکان ندارد بشود با بلیط نوع خاص که ساعتش رد شده سوار قطار دیگری شد.

    قاعدتا هر کس که به ایتالیا سفر کرده یا با این کشور روابط تجاری و غیره داشته باشد داستان‌های مشابه زیادی از این جنس برای تعریف کردن دارد. حالا این تصویر را بگذارید کنار این واقعیت که درآمد سرانه ایتالیا تقریبا ۳۵ هزار دلار است و یکی از اعضای گروه جی هشت به شمار می‌آید. در بسیاری از زمینه های صنعتی و اقتصادی (مثل خودرو و مد و پوشاک) جزو کشورهای سرآمد دنیا است. یکی از بزرگ‌ترین صنایع بانک‌داری را در اروپا دارد و الخ. ماجرا جالب‌تر می شود وقتی به این نکته دقت کنیم که جنوب ایتالیا واقعا فقیر و عقب مانده‌تر از شمال آن است و لذا اگر درآمد سرانه که شاخصی متوسط است ۳۵ هزار دلار باشد درآمد سرانه بخش شمالی باید خیلی بالاتر از این رقم باشد تا فقر بخش پایینی را تعدیل کند. تمام این داستان‌هایی که تعریف می کنیم هم مربوط به همین بخش شمالی ثروت‌مند است چون خارجی ها معمولا آن قدر با بخش جنوبی تماس ندارند.

    همیشه به نظرم می رسد که اگر از من بپرسند خوش‌بخت ترین ملت دنیا چه کسانی هستند می گویم ایتالیایی ها. منطقم هم این است که گرچه سوئدی ها و اتریشی ها و آلمانی ها درآمد سرانه اندکی بالاتر از ایتالیایی ها دارند ولی این وضع خوب را مدیون خشکی و جدیت و سخت‌کوشی دور از تصور و تا حدی بدخلقی‌شان در قبال کاستی‌ها و خطاها هستند. ایتالیاها هم خدا را دارند و هم خرما را. هم حال می کنند و زندگی را سخت نمی گیرند و دائم در حال گپ زدن و تعریف کردن هستند و هم تا حد قابل قبولی ثروت‌مند هستند.

    به این خاطر این‌ها را نوشتم که حدس می‌زنم شاید ایتالیا حداقل در ظاهر الگوی مرتبط تری برای یادگیری توسعه برای کشوری مثل ما است که خصوصیات تاریخی و مذهبی و روحیات فرهنگی نزدیک‌تری به آن جا داریم تا به کشورهای آلمانی و انگلوساکسون و اسکاندیناوی. می‌گویم در ظاهر چون مطمئن نیستم سلیقه هنری و موقعیت جغرافیایی و گنجینه های تاریخی و شبکه جهانی متخصصان و تاریخ تجاری و مافیا! و غیره ایتالیایی را ما لزوما داشته باشیم. شاید جواب آن سوال اولم هم در همین نکات نهفته باشد.

    یاد “رم شهر بی دفاع” و “دزد دوچرخه” افتادم. فیلم‌های فراموش نشدنی ایتالیایی.

  • Fancy Methods

    یک سنت عالی در جامعه علمی اقتصاد (فاینانس همیشه در نوشته‌های من زیرمجموعه اقتصاد است و لذا نیازی به ذکر اسمش به صورت جداگانه نیست) هست و آن این‌که روش‌های جدید و ظاهرا پیچیده ریاضی اگر منجر به درک به‌تری از مسایل کلیدی نشوند هیچ ارزشی ندارند و کسی آن‌ها را جدی نمی‌گیرد. گاهی اوقات کسانی که از مهندسی (خصوصا مهندسی صنایع) به این حوزه وارد می‌شوند در ابتدای امر از این سنت جا می‌خورند ولی بعد عادت می‌کنند که به جای “ابزارهای” حل مساله روی محتوای مساله و “درکی” که در مورد دنیای بیرون می‌دهد تمرکز کنند. البته می‌دانم کسانی که بیرون رشته هستند – خصوصا در ایران – توهماتی در مورد این که علم اقتصاد بازی ریاضی است دارند که این توهم آن‌قدر از واقعیت دور است که نیازی به پاسخ ندارد. شاید این توضیح قضیه را روشن تر کند که حتما در درون علم اقتصاد هم کسانی هستند که کارهایشان فقط بازی با این ابزارها است ولی آن‌ها معمولا افراد درجه سوم و معمولا در مراکز سطح پایین هستند که جدی گرفته نمی‌شوند و کارشان هم توجه کسی را جلب نمی‌کند و نماینده علم اقتصاد نیستند.

    اصطلاح رایجی که افراد با تجربه‌تر در این مواقع به کار می‌برند “روش‌های تفننی” است. این جمله استانداردی است که “You showed us some FANCY METHODS, but where is the REAL problem or new insight?”. در مقابل یک استاد خوب دانش‌جویانش را تشویق می‌کند که یک پازل و یا مساله مهم را در علم پیدا کنند و سعی کنند آن را کمی شکاف بدهند (Crack It) که معنی‌اش این است که جنبه‌هایی از مساله را که تاریک بوده روشن کنند تا بقیه از زاویه عمیق‌تری به موضوع نگاه کنند. به این هم باید توجه کرد که گاهی برای افراد غیرمتخصص فهم این‌که چرا اثبات وجود یا یک‌تایی یا هم‌گرایی یک رابطه ریاضی مهم است مشکل است و لذا مقالاتی که روی مفاهیم کلیدی ریاضی در اقتصاد کار می‌کنند ممکن است به نظر آن‌ها بازی ریاضی یا کار تفننی برسد ولی اهل فن می‌دانند که این نوع کارها چه اهمیت پایه‌ای دارند و لذا هر مقاله صرفا ریاضی لزوما بازی ریاضی بی‌هوده نیست.

    متاسفانه فکر می‌کنم این سنت در حوزه‌هایی مثل مهندسی صنایع یا مدیریت صنعتی در ایران اصلا رایج نیست. خوب به یاد دارم که عنوان بسیاری از مقالات یا تزهای فوق لیسانس در این حوزه‌ها چیزهایی مثل “استفاده از ترکیب روش فازی و شبکه عصبی برای حل مسایل برنامه‌ریزی استراتژیک با الگورتیم ژنتیک!” بوده است. (ببخشید سواد من مال ده سال پیش است. قطعا در این ده سال اسم‌های زیبای زیادی به این حوزه اضافه شده است). عنوان‌هایی که گاهی با یک نگاه می فهمی که ابزاری را به مساله‌ای پیوند داده که اصلا با این ابزارها قابل تحلیل نیست. گاهی وقتی مقالات سمینارهای این حوزه ها در ایران را می‌خوانم احساس می‌کنم که با نمایش‌گاهی از اسم‌ ابزارها طرفم که دست آخر هیچ مشکل اساسی را حل نکرده است. این باعث شده تا بخشی از کل آموزش و پژوهش در این دو رشته – حداقل در ایران – ابتر باشد یعنی به جای این‌که معطوف به ارتقاء کیفیت درک موضوعات واقعی باشد واقعا به یک بازی ریاضی/محاسباتی (گاهی ساده) تبدیل شده باشد.

    این اشکال را گاهی حتی در دوستانی که در ایران در حوزه اقتصاد کار می‌کنند هم می‌بینم. مثلا بارها شده که با این سوال مواجه شوم که من می‌خواهم یک مساله را با نظریه بازی‌ها یا هوش مصنوعی حل کنم لطفا یک مساله پیش‌نهاد کنید! جواب ثابت من همیشه این است که به جای این کار مسیر معکوس را بروید. اول یک مساله جذاب و کلیدی را پیدا کنید، بعد ببینید که چه ابزارهایی برای حل این نوع مسایل لازم است. همان را در جای خود و به اندازه استفاده کنید.

  • به‌روز ماندن

    نگاهی کردم به کتاب‌هایی که روی میزم داشتم و در واقع در این مقطع تاریخی دارم می‌خوانم. کتاب‌هایی در مورد اقتصاد منابع طبیعی و انرژی برای به‌تر فهمیدن موضوع مقاله‌ای که می‌نوشتمَِ، یکی دو تا کتاب معادلات دیفرانسیل تصادفی و غیرتصادفی برای حل مسایل ریاضی مقاله و چند کتاب در زمینه نظریه اختیارات حقیقی برای این‌که چارچوب نظری مدل‌سازی‌ام درست باشد. یک کتاب از خاطرات Quantها (ریاضی‌دان‌ها و فیزیک‌دان‌هایی که وارد فاینانس شده‌اند) آن طرف یک راهنمای لینوکس و یک کتاب آموزش جاوا که نصف و نیمه خوانده شده بودند. فاوست را که چند وقتی است صبح‌ها در قطار می‌خوانم و هنوز تمام شده و دست آخر کتاب فهم نقد فیلم مجید اسلامی.

    این یک نمونه از سبد چیزهایی که من به طور معمول می‌خوانم. متاسفانه سرم این قدر شلوغ است که با این که مشترک اکونومیست بودم عملا نمی‌رسیدم بخوانمش و فقط ورق می‌زدمَِ، فاینانشال تایمز را فقط وقتی در هواپیما باشم می‌خوانم و مدت‌ها است نتوانسته‌ام یک رمان بخوانم (پری‌شب به خودم استراحت دادم و خاطره دلبرکان غم‌گین را خواندم). خواندن در زمینه جامعه‌شناسی و سیاست مدت‌ها است که تعطیل شده و بعید می‌دانم دیگر شروعی برای آن‌ها باشد. این آخرها برنامه گذاشتم که کمی بیش‌تر فروید بخوانم و در عرض دو ماه فقط ۴ کتاب قطع معمولش را آن‌هم نه چندان دقیق خواندم.

    مدتی است که تقریبا هیچ کار بیزنسی نمی‌کنم و صبح تا شب وقتم دست خودم است. درس‌هایم تقریبا تمام شده و امتحان ندارم. خیلی اهل وب‌گردی و وبلاگ‌خوانی نیستم. هیچ وقت تلویزیون نمی‌بینم. فکر می‌کنم که فقط دو کار وقت‌گیر مهم دارم. مسافرت زیاد می‌روم و رفقایم را زیاد می‌بینم. از هر وقتی هم برای خواندن استفاده می‌کنم و می‌بینم که به سختی می‌توانم در حد قابل قبولی چیزهایی در راستای علاقه‌ام بخوانم.

    چند ماهی است که بدجوری نگران این شده‌ام که اگر وضعیت فعلی من این باشد پس آینده چه خواهد شد. فقط در حوزه خودم ده‌ها کتاب مهم هست که هنوز نخوانده‌ام. خوش‌بختانه رشته من مثل رایانه و برق نیست که مرتب موضوعات آن عوض شود و سرعت تغییرات کندتری دارد ولی به هر حال تغییر می‌کند. حال من اگر ۵ سال دیگر آدمی باشم که دیگر دانش‌جو نیست و باید یک کار جدی بکند پس کی وقت می‌کنم تا چندین کتاب جدید مهم که هر سال چاپ می‌شود را بخوانم. تازه اگر نخواهم مثلا به عنوان یک کاربر رایانه به‌روز باقی بمانم و هر ۵ سال یک بار یک زبان یا سیستم عامل جدید یاد بگیرم. ضمن این‌که من اصولا کتاب‌های روایی و غیرفنی در رشته خودم نمی‌خوانم – و به این خاطر هم بر خلاف برخی دوستان اصلا بلد نیستم از این کتاب و آن کتاب نقل قول کنم – که کار جالبی نیست.

    و صد البته که زندگی که فقط این‌ها نیست. بلاخره سید جواد طباطبایی سالی یک کتاب بیرون می‌دهد و چند تایی رمان خوب جدید ترجمه می‌شوند (من هرگز سرعت نسبی‌ام در انگلیسی به فارسی آن قدر بالا نیست که برایم بهینه باشد که به انگلیسی رمان بخوانم). متون خوب فلسفه تحلیلی و فلسفه اخلاق و فلسفه دین و فلسفه سیاسی این روزها بیش‌تر شده و از تاریخ شفاهی هاروارد هم فقط چند تایی در ایران منتشر شده است و بقیه در راه است. یک آدمی که در حد «متوسط و معمولی» به‌روز است قاعدتا باید این‌ها را بخواند. به علاوه این‌که چند ژورنال مهم رشته خودش را دقیق مطالعه کند و هر از چندی یک کتاب جدید از سری For Dummies در زمینه‌های مختلفی مثل طب سوزنی یا نظریه تکامل یا زبان‌های آسیایی یا موسیقی کلاسیک را تفریحی بخواند تا ذهنش یخ نزند.

    من هر جوری حساب می‌کنم در چشم‌انداز زندگی آتی‌ام چنین وقتی را پیدا نمی‌کنم که بتوانم حتی در این حد متوسط و محدود هم به‌روز بمانم مگر این که در عالم خیال هدیه بزرگی‌ بهم برسد که کاری نداشته باشم و صبح تا شب فقط کتاب بخوانم و با دوستان بحث کنم. وقتی این چشم‌انداز را می‌بینم و به عقب بر می‌گردم از قضاوت خودم در مورد آدم‌های چند سال بزرگ‌تر که مدتی بود دیگر کتاب جدید نخوانده بودند و از ماجراهای جدید بی‌خبر بودند شرمنده می‌شوم.

    چه طور باید به‌روز ماند؟ آیا راهش این است که آدم شغل صرفا پژوهشی داشته باشد و زندگی‌اش از خواندن بگذرد؟ آیا راهش این است که آدم حلقه‌های قوی و متعددی از رفقای اهل مطالعه داشته باشد تا با گپ شفاهی با آن در جریان چکیده تحولات مهم قرار بگیرد؟ آیا باید روشی اختراع کرد که در زمان کوتاهی مهم‌ترین نکات هر کتاب را خواند؟ (با رمان و فیلم‌نامه‌ها چه می‌کنید؟) آیا باید برنامه منظمی برای بازدید از کتاب‌خانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها داشت تا حداقل در حد اسم هم شده در جریان تحولات باقی ماند؟ یا شاید هم باید به‌روز ماندن را فراموش کرد و به جای آن «کلاسیک‌ها» را خواند؟

    فکر کنم برای ماها که دوست ندارم فسیل شویم پیدا کردن راهی برای زنده ماندن و نفس کشیدن فکری جزو مهم‌ترین اولویت‌ها است. من از دوستان دعوت می‌کنم هم‌فکری کنیم. خودم به شدت مشتاق هستم راه‌هایی را از بقیه یاد بگیرم

  • بحران مالی و کارگاه اختیارات حقیقی

    هفته قبل جایی صحبتی راجع به بحران مالی داشتم که اسلایدهایش را این‌جا می‌گذارم شاید به درد بخورد.

    ممنون از کامنت‌های مربوط به ارائه. دارم همه نظرات را جمع می‌کنم تا در یک پست آن‌ها را جمع‌بندی کنم.

    من روزهای ۴ و ۵ دی یک کارگاه آموزشی در زمینه اختیارات حقیقی خواهم داشت که توسط گروه مالی ایران برگزار می‌شود. آگهی برنامه را می‌توانید این‌جا دریافت کنید. با دوستان توافق کرده‌ایم که به خوانندگان وبلاگ ۲۰ درصد تخفیف اضافی بدهیم. اگر خواستید از تخفیف برخوردار شوید کامنت‌ بگذارید یا به من ایمیل بزنید.

  • مهاجرت و انباشت بهینه سرمایه انسانی

    قبلا هم گفتم که پست “روزهایی که می‌گذرد” گرچه واکنش‌های تندی را برانگیخت ولی خوب برای من این فایده را داشت که یک ایده تحقیق ازش گرفتم. سر ناهار با یکی از دوستان راجع به ایده گپ زدیم و خوشمان آمد و تصمیم گرفتیم جلو ببریمش. این هفته هم ایده مقدماتی را ارائه می‌کنیم که بقیه نظر بدهند.

    خلاصه ایده این است: یک فرد متخصص باید در مورد نرخ بهینه انباشت دو نوع از سرمایه انسانی تصمیم بگیرد: نوع اول سرمایه انسانی جهانی (مثلا برنامه نویسی یا مهندسی یا ریاضیات مالی یا زیست‌شناسی) و نوع دوم سرمایه انسانی محلی (مثلا زبان محلی؛ قوانین و مقررات، شبکه ارتباطات و غیره) است. فرد یک مساله بهینه‌سازی دینامیکی را حل کرده و روی نرخ بهینه سرمایه‌گذاری روی این دو نوع از سرمایه انسانی تصمیم می‌گیرد. کلیت مدل تا این‌جا یک مساله کلاسیک سرمایه‌گذاری با دو دارایی جای‌گزین و هزینه‌های محدب است که جواب درونی (Interior) برای آن به دست می‌آید.

    حالا جنبه جدیدی به مدل اضافه می‌کنیم و آن امکان مهاجرت است. فرد در هر لحظه از زمان شکاف دست‌مزدها بین کشور فعلی و کشوری که شانس مهاجرت دارد را مشاهده می‌کند. فرض می‌کنیم نسبت دست‌مزد یک فرآیند تصادفی (براونی هندسی) است. بنا بر این فرد این اختیار را دارد که در هر لحظه از زمان مهاجرت کند و با انتقال سرمایه انسانی جهانی خود – و فقط بخشی از سرمایه انسانی محلی – به کشور جدید و ادامه سرمایه‌گذاری روی سرمایه انسانی (و یا توقف آن در صورت بهینه بودن) از مزایای شکاف دست‌مزد برخوردار باشد. از تئوری اختیارات می‌دانیم که فرد این تصمیم را در یک نقطه بهینه خواهد گرفت که از یک سری شروط استاندارد به دست می‌آید. علاوه بر اجرایی کردن این اختیار یک سری هزینه‌ها دارد که از مهم‌ترین آن‌ها از دست دادن سرمایه انسانی محلی انباشه شده، هزینه‌های مالی مهاجرت (بلیط و خرید وسایل و غیره) و هزینه عاطفی است. هر قدر سطح انباشت سرمایه انسانی محلی بالاتر باشد و هر قدر این سرمایه انتقال‌پذیری کم‌تری داشته باشد (مثلا کسی که در دانمارک زندگی کرده و حالا به آمریکا می‌رود تقریبا استفاده خاصی از زبان دانمارکی نمی‌کند) اجرایی کردن این اختیار پر هزینه است.

    عامل آینده‌نگر (Forward Looking) است و لذا این موضوع را که برنامه بهینه‌سازی‌اش تا بی‌نهایت (یا یک زمان ثابت محدود) ادامه نخواهد داشت و در یک زمان توقف تصادفی پایان خواهد یافت را در نظر می‌گیرد. بنا براین نرخ بهینه سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی جهانی و محلی برای او تغییر می‌کند.

    مثال عینی‌اش این است که اگر من دانش‌جوی مهندسی باشم و بدانم که تا آخر عمرم در ایران زندگی خواهم کرد ممکن است تابستان‌ها بروم مجتمع فنی تهران و کلاس‌های عملی مهندسی بردارم که در صنعت فرد موفقی شوم. حال آن‌که اگر بدانم که شانس مهاجرت به کانادا را دارم به جای آن ممکن است فرانسه یاد بگیرم و یا انگلیسی‌ام را خیلی تقویت کنم تا امتیاز مهاجرتم بالا برود. در این صورت میزان انرژی که من برای توسعه شبکه‌ کاری‌ام در ایران صرف می‌کنم کم‌تر از قبل خواهد بود. شهود جالبی که مدل می‌دهد این است که هر قدر که سطح انباشت سرمایه انسانی محلی کم‌تر می‌شود متوسط دست‌مزد در کشور اول کم‌تر می‌شود و بنا براین فرد تمایل بیش‌تری به مهاجرت خواهد داشت. یعنی در واقع یک جوری حلقه فیدبک مثبت هم در قضیه برقرار است.

    ما هنوز نتوانسته‌ایم مساله را به صورت تحلیلی حل کنیم (جواب عددی مشکلی ندارد) چون طبق معمول به چند تا معادله دیفرانسیل با مشتقات جزیی و مرز آزاد برخورده‌ایم که معمولا جواب تحلیلی ندارد ولی به هر حال سعی‌مان را می‌کنیم. می‌توانید یک نسخه اولیه از ارائه چهارشنبه را این‌جا دریافت کنید. ممنون می‌شوم نظرات‌تان را داشته باشم.

  • فرار مغزها و رشد اقتصادی

    در ادبیات مهاجرت دو مسیر متفاوت برای تاثیر فرار مغزها روی رشد اقتصادی صحبت می شود. اثر دوم که به خروج نیروی انسانی متخصص مربوط می‌شود برای همه روشن است. ولی یک اثر اول هم وجود دارد که کم‌تر به آن توجه می‌شود. وقتی افراد گزینه مهاجرت را پیش روی خود می‌بینند انگیزه بیش‌تری برای سرمایه‌گذاری روی سرمایه انسانی دارند تا شانس خود را برای دریافت اجازه مهاجرت افزایش دهند. اگر مهاجرت نیروی انسانی با چیزهایی مثل سهمیه مهاجرت یا رقابت محدود شود در آن صورت همیشه بخشی از نیروی انسانی علاقه‌مند به مهاجرت در کشور مبداء باقی می‌ماند. متناسب با این که کدام اثر (اول یا دوم) غلبه کند مهاجرت می‌تواند اثر مثبت یا منفی روی رشد اقتصادی کشور مبدا داشته باشد.

    پس فردا ارائه مقدماتی یکی از مقاله‌هایی که در جهت گسترش این تئوری می‌نویسیم (با نویسنده هم‌کار) را این‌جا قرار می‌دهم.

  • مرکز تلفن

    من از وجود مرکز تلفن (Call Center) در ایران خبر ندارم. آیا کسی چنین شرکت‌هایی را می‌شناسد؟ فلسفه وجود مرکز تلفن‌ها جالب است. سازمان‌های دولتی که حجم تلفن خیلی زیاد دارند و در عین حال نمی‌توانند به تعداد کافی پرسنل استخدام کنند تا این تلفن‌ها را جواب بدهند از یک شرکت خصوصی می‌خواهند یا این خدمت را ارائه کند و در ازای هر دقیقه تماس مشترک هزینه ای را به قبض تلفن او شارژ کند. این طوری هم سوال کننده چون پول می‌دهد انگیزه دارد تماس را کوتاه و فشرده کند و فقط در مواقع لازم تلفن بزند و سرویس دهنده هم چون پول می‌گیرد انگیزه دارد جواب‌های کافی و مفصل بدهد. البته چون این‌جا ایران است قاعدتا باید سرویس رایگان ولی همیشه شلوغ و یا با پرسنل خسته و بی حوصله را نگه داشت ولی می‌توان در کنارش هم مرکز تلفن خصوصی را برای کسانی که نمی‌خواهند پشت خط منتظر بمانند یا توضیحات کافی و مودبانه می‌خواهند فعال کرد. مثال‌هایش: اداره آگاهی؛ قوانین شهرداری؛ سازمان سنجش؛ اداره گذرنامه و هر جایی که برای یک سوال ساده باید حضوری مراجعه کنید.

    این مساله برای من از یک جهت هم جالب است. اگر مرکز تلفن پولی راه بیفتد کسانی که دوست دارند پول آن‌را از جیب‌شان بدهند این کار را می‌کنند و لذا بار تلفن آن‌ها از مرکز تلفن رایگان کم می‌شود. به این ترتیب رفاه کسانی که از تلفن رایگان استفاده می‌کنند هم افزایش می‌یابد.

  • اخلاق

    هنر سیاست‌مدار و روزنامه‌نگار این نیست که در موضوعات بدیهی ژست اصول‌گرایی و اخلاقی بودن و اصلاح‌طلبی بگیردِ، هنر آن است که هنگام مواجه شدن با موضوعات بحث‌برانگیز و حساس (Controversial) منطقی برخورد شود. این مطلب سایت تابناک را بخوانید تا بفهمید چه می‌گویم.

    ۱) نویسنده مطلب انگار هنوز در عصر رجزخوانی و قبیله‌گرایی زندگی می‌کند و نمی‌داند که در عرف سیاست رایج یک کشور هر قدر هم با کشور دیگری مشکل داشته باشد آن را مسخره نمی‌کند و جای‌گاه دزدان دریایی نمی‌خواندش.

    ۲) عقده حقارتی که متاسفانه خیلی از ایرانی‌ها نسبت به کشورهای عربی و ترکیه دارند در سر تا سر مطلب به چشم می‌خورد. کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس سال‌ها است که فهمیده‌اند دلارهای نفتی را باید صرف سرمایه‌گذاری روی زیرساخت و نیروی انسانی و دارایی‌های جای‌گزین در سطح جهانی کرد و به همین خاطر هم روز به روز از اتکای اقتصادشان به نفت و گاز می‌کاهند. توضیحات تفصیلی‌اش بماند. واکنش ایرانی‌ها اعم از عوام و به اصطلاخ نخبه به این سیاست‌ها و پیش‌رفت‌ها مسخره کردن و بادکنکی خواندن رشد اقتصاد آن‌ها است. متاسفانه وقت ندارم که لینکش را پیدا کنم ولی یکی از افسوس برانگیزترین نوشته‌هایی که در ماه‌های اخیر خوانده‌ام مطلب یکی از نویسندگان اقتصادی مطبوعات اصلاح‌طلب (خوش‌بختانه از گروه اصلاح‌طلبان ضد اقتصاد آزاد) بود که در واکنش به صدور خاک یکی از استان‌های جنوبی برای یکی از پروژه‌های عمرانی در جنوب خلیج فارس گفته بود همین مانده است خاکمان را بدهیم به این عرب‌های مفت‌خور! جالب بود که بقیه هم تاییدش کرده بودند و کسی نپرسیده بود آیا مفت‌خور کسی است که پروژه عمرانی اجرا می‌کند یا کسی که خاکش را به صورت خام صادر می‌کند

    ۳) گروه‌هایی امثال تابناکی‌ها رفتار جالبی دارند. کافی است پای چیزهایی از جنس غرور و حیثیت ملی به وسط بیاید تا حتی برای مسافرت شخصی افراد هم تعیین تکلیف کنند و از دولت بخواهند تا جلوی مسافرت مردم به امارات را بگیرد تا حال اماراتی‌ها گرفته شود! خوش‌بختانه معیار سنجش میزان پای‌بندی آدم‌ها به اصول آزادی‌خواهی خیلی پیچیده نیست. این که یک نفر و گروه تا کجا پای آزادی انتخاب افراد می‌ایستند و چه قدر ساده آزادی‌ها را پای مفاهیم کلی قربانی می‌کنند ملاک خوبی برای آزادخواه بودن است.

    ۴) تابناکی‌ها در این بی اخلاقی سیاسی تنها نیستند. آن‌ها برآمده از همین جامعه هستند. اگر شک دارید به کامنت‌های پای مطلب نگاه کنید تا مردم اینترنت خوان جامعه‌مان را به‌تر بشناسید. یا از آن ساده‌تر، نظرات افراد را در بازی‌هایی مثل اسم خلیج فارس دنبال کنید تا درک به‌تری از ماجرا پیدا کنید. ناراحت‌کننده است که حتی روشن‌فکران ما هم در قبال این ماجراها و نژادپرستی‌های ذیل آن معمولا ساکت هستند و سعی نمی‌کنند کمی روی این موضوع بحث کنند که آدم حتی با دشمنش هم نباید از مرز اخلاق و انصاف خارج شود.

    پ.ن: من برای بار دوم از دوستان خواهش می‌کنم مطالب من را به بالاترین (و بقیه سایت‌های پربیننده) نفرستند. ظاهرا مجبورم توضیح واضح‌تری بدهم. اولا من علاقه‌ای به داشتن خواننده بیش‌تر ندارم. روشن‌تر بگویم اصلا نمی‌خواهم خواننده مطالبم از یک حدی بیش‌تر شود. بنا بر این از رفتن یا نرفتن مطالبم به بالاترین نفعی نمی‌برم. دلیل دوم و مهم هم این است که من جامعه خواننده وبلاگم را می‌شناسم و آن‌ها هم من را می‌شناسند و منظورم را متوجه می‌شوند. بسیاری از خوانندگان بالاترین نه تنها گذری هستند بل‌که مطلب را سر سری می‌خوانند و بر اساس برداشت‌هایشان خارج از کانتکس نظر می‌دهند. نظراتی که در اکثر (تاکید می‌کنم اکثر) اوقات ربطی به منظور نویسنده ندارد. چون حدس می‌زنم که دوباره سیل توهین به من در بالاترین برای این پ.ن سرازیر شود لازم است روشن کنم که وبلاگی که چند هزار خواننده فرهیخته و دقیق دارد و بسیاری از مطالبش کامنت انتقادی فراوان می‌گیرد از چند تا نظر گذری نمی‌ترسد که نگران نقد شدن در فضای عمومی باشد.

  • کردان رفت و ما هم خلاص شدیم. طبعا منظورم این نکته بدیهی نیست که از دست کردان خلاص شدیم بل‌که از دست ده‌ها جک و کاریکاتور و نقاشی و تحلیل بی‌مزه که این مدت صفحات وب‌سایت‌ها و ایمیل‌ها را پر می‌کرد و ملت با هیجان و علاقه در مودش حرف می‌زدند راحت شدیم. من در این مدت از یک چیز خیلی حالم گرفته بود :

    تنزل سطح امر سیاسی به موضوعاتی در این حد

  • عوارض برای تخصیص بهینه

    در ایران هر پولی که بابت هر چیزی گرفته شود داد مردم و ستون خوانندگان و صفحات اجتماعی روزنامه‌ها را در می‌آورد. مثال‌هایش فراوان است: پول بابت تحصیلات دانش‌گاهی؛ بابت پارکینگ؛ بابت آب و برق و گاز؛ بابت حمل زباله؛ بابت استفاده از خدمات شهری و … حتی یک خواننده‌ای (که به احتمال زیاد گذری بوده) در پای مطلب مالیات بطری گله کرده بود که همین مانده است که بابت زباله‌ هم پول بدهیم! حوصله نداشتم که جواب بدهم که بلی دوست عزیز باید بدهیم. ناهار مجانی که نداریم به کنار؛ آشغال مجانی هم نداریم!

    به نظرم یک دلیل برای این اعتراض‌ها این است که پول گرفتن از مصرف‌کننده را “صرفا” به عنوان مکانیسمی برای تامین مالی دولت می‌بینند و وقتی آن‌را با کیفیت خدمات مقایسه می‌کنند به نظرشان غیر عادلانه می‌رسد. حال آن‌که پولی کردن مصارف فقط برای این نیست که پولی را به خزانه دولت اضافه کند. گاهی این پول‌ها آن قدری نیست که سرجمعشان به جایی برسد. ماجرا این است که در خیلی موارد باید پول گرفت تا

    ۱) رفتار مصرف را کنترل کرد
    ۲) در زمان تخصیص منابع محدود به متقاضیان بی‌شمار؛ منبع را به به‌ترین مصرف‌کننده تخصیص داد.

    مثال‌هایی از این کارکرد عوارض/مالیات/شهریه زیاد است. در برخی کشورهای اروپایی مدتی است که شهریه اندکی برای تحصیلات دانش‌گاهی وضع شده است و لغو این سیاست یک محور مهم تبلیغات انتخاباتی احزاب چپ و گاهی پوپولیست است. در عمل شهریه‌های جمع‌شده گاهی کم‌تر از ۵ درصد بودجه آموزش عالی را شکل می‌دهد و معلوم است که جنبه کسب درآمدی آن بسیار کم‌رنگ است. هدف فقط این است که کسی که نمی‌خواهد جدی درس بخواند جای دیگری را در دانش‌گاه اشغال نکند. این پول تا حدی جلوی صفر بودن هزینه را می‌گیرد.

    در پذیرش دانش‌گاه‌ها از مکانیسم مشابهی استفاده می‌شود. درخواست پذیرش یا پولی است و یا در برخی مدارس آن‌چنان مدارک سنگینی از داوطلب خواسته می‌شود که کلی هزینه دارد. همین جلوی صفر بودن هزینه ارسال درخواست و در نتیجه تقاضای غیربهینه را می‌گیرد.

    به عنوان مثال آخر حراج‌های فرکانسی را هم می‌شود از این زاویه دید. یک طیف از فضای فرکانس در هر منطقه جغرافیایی باید به یک متقاضی (مثلا یک شرکت حمل و نقل یا رادیوی محلی یا خدمات دهنده اینترنت و …) تخصیص داده شود. نکته این است که تعداد متقاضیان بالقوه بیش از پهنای باند مجاز است و لذا باید بین آن‌ها انتخاب کرد. مزایده؛ فرکانس را به بالاترین قیمت پیش‌نهادی تخصیص می‌دهد و این یعنی کسی که آن فرکانس برایش بالاترین ارزش را داشته آن را تصاحب می‌کند.

    حالا اگر همین بحث برای مورد مشابهی در ایران طرح شود قطعا کلی سر و صدا می‌شود که آسمان خدا را هم پولی کرده‌اند و دارند می‌فروشند!

    من کم‌تر دیده‌ام که مسوولان در زمان اخذ عوارض یا افزایش آن به چنین استدلالی متوسل شوند و توضیح دهند که این روش یک مکانیسم کارا برای تخصیص مناسب است و نه دکه‌ تامین پول برای دولت.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها