• امام موسی

    مدتی است که آن چنان در خواندن و نوشتن آکادمیک در باب اقتصاد غرق شده‌ام که هیچ حس و حالی برای اقتصادی نوشتن در این‌جا ندارم. دوست دارم مدتی آزاد باشم و بیش‌تر از چیزهایی که برایم جذاب‌تر از اقتصاد هستند بنویسم.

    در بیست سال گذشته خواندن تاریخ خصوصا تاریخ معاصر یکی از علایق دائمی و مهم من بوده. تاریخ که می‌خوانی به دنبالش قضاوت‌ها هم می‌رسد و نظرت راجع به آدم‌ها بالا و پایین می‌شود. خیلی‌ها در خیال من آمده‌اند و رفته‌اند و از قله احترام به پایین کشیده شده‌اند و از حضیض نفرت به مقام احترام برگشته‌اند ولی وقتی به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم سال‌ها است که سه نفر جای‌گاه ثابتی برایم داشته‌اند: سید محمود طالقانی که از ۱۵ سال گذشته که شناختمش و کتاب‌های نایابی را در باب جزییات زندگی‌اش خواندم عاشقش شدم و هر چه جلوتر رفتم ذره‌ای از احترامم به این روح بزرگ و آزاده و پرمدارا کاسته نشد. افسوس که خیلی پیش از آن که حلال مشکلات اساسی باشد از دست رفت. مهدی بازرگان دومی بود که از قبال طالقانی او را شناختم و نمونه بی‌مانندی از اخلاق و اصول‌گرایی و میانه‌روی در سیاست ورزی برایم شد. بازرگانی که جوانان انقلابی آن سال‌ها تازه تازه ارزش منش و روش او را درک می‌کنند و می‌کوشند مثل او باشند.

    امام موسی صدر را دیرتر از این دو کشف کردم و واقعا برایم عجیب است که چنین گوهری در جامعه ایرانی این چنین ناشناخته مانده است – و البته می‌دانیم چرا قرار است ناشناخته بماند-. اولش قصه‌های پراکنده‌ای می‌شنیدم و بعد امکاناتی دست داد تا بیش‌تر در موردش بخوانم و بشناسمش. “عظمت خردکننده” تنها صفتی است که می‌توانم او را با آن توصیف کنم. عظمتی که عجیب با نرم‌خویی و تدبیر گره خورده است و درست در جایی که زمینه‌اش را داشت – عروس خاورمیانه – بارور شد. یک هفته قبل فرصتی دست داد تا دیدار کوتاهی با خاتمی داشته باشیم. ادب و وقار و تواضع این آدم آن هم در در یک دیدار خصوصی و شخصی تکانم داد – بی هیچ اغراقی-. شب قبلش در باب امام موسی خوانده بودم و بعد از دیدار همه آن خاطرات از این دست که از او نقل می‌کردند در ذهنم زنده شد و …

    این هفته سایتش را باز گذاشته بودم و هر بار که خسته می‌شدم نگاهی به عکس‌هایش می‌کردم – در سیما و خصوصا چشمان این مرد بنگرید. آدم را تکان می‌دهد. شک ندارم که می‌شد اسطوره‌ای جذاب‌تر از چه‌گوارا را از آن خلق کرد؛ از مردی که “امید محرومان” بود – و چیزهایی از نوشته‌های دیگران را می‌خواندم و زنده می‌شدم. گفتم پیش از آن که ببندمش این‌جا لینک بدهم که شما هم دوست داشتید نگاهی بیندازید.

  • سال‌های امید

    داشتم دنبال چیزی می‌گشتم که به طور تصادفی رسیدم به رزومه دکتر رضا منصوری و ذهنم یک‌باره رفت به سال‌های ۷۲ و ۷۳٫ آن موقع ما دانش‌آموزان دبیرستانی علاقه‌مند به فیزیک (و البته برنامه‌نویسی سی++ و علی شریعتی و چند چیز دیگر) بودیم و دکتر منصوری کاریزمای تمام عیاری بود برای کسانی که در رویاهاشان می‌خواستند زمانی دانش‌مند-مدیری مثل او شوند. منصوری انجمن فیزیک ایران را احیا کرده بود و در قالب برنامه‌های یکی از محدود نهادهای مدنی بعد از انقلاب شروع کرده بود به نوشتن درباره چیزی که مفهومش برای خیلی‌ها تازگی داشت: “سیاست توسعه علمی”. به طرز خستگی‌ناپذیر و شجاعانه‌ای می‌نوشت و کار می‌کرد و انگار یک تنه بار تغییر ذهن سیاست‌گذاران در مورد علم و تحقیقات را به دوش می‌کشید. از آن طرف هم فکر کنم همان سال‌ها جایزه عبدالسلام – که ظاهرا جایزه معتبری در فیزیک است – را گرفته بود و ظاهرا دانش‌مندی‌اش را هم به نوعی به اثبات رسانده بود. من به عنوان یک آدم غیر متخصص در فیزیک نمی‌توانم قضاوت کنم که آیا منصوری واقعا دانش‌مند جدی هم هست یا نه – با این که تمایل دارم بگویم هست ولی خب در ایران باید از نتیجه‌گیری در مورد شخصیت علمی افراد بر اساس معروفیت رسانه‌ای‌ آن‌ها جدا احتراز کرد – ولی می‌دانم که در آن سال‌ها شخصیتی نسبتا منحصر به فرد داشت و با انرژی بی‌نظیری فعالیت می‌کرد. همان موقع حدس‌هایی بین ما بچه‌هایی که پا در کفش بزرگان می‌کردیم در جریان بود که در کابینه سوم هاشمی رفسنجانی – بلی کابینه سوم – وزیر علوم خواهد شد. البته این حدس دقیقا به وقوع نپیوست ولی خب در دوره اول خاتمی معاون تحقیقات وزیر علوم شد (و یک کار عجیب هم در جریان برکنار نصرالله پورجوادی از مرکز نشر کرد که فراموش نشدنی است).

    چه چیزی منصوری را تبدیل به این کاریزما کرده بود؟ قضاوت من این است که جدا از شخصیت خودش فعالیت‌های او محصول دوره طلایی اول دهه هفتاد بود. دوره‌ای که من قبل از آن را با جزییات لازم شخصا به خاطر ندارم و فقط خوانده‌ام ولی آن دوره و دوره‌های بعد از آن را ذره ذره حس کرده‌ام و یک جوری وسط گود بوده‌ام و می‌توانم به خوبی قضاوت کنم. اول دهه هفتاد همان سال‌هایی است که کرباسچی در تهران فرهنگ‌سرا می‌ساخت و طرح نواب را جلو می‌برد؛ محمد جواد لاریجانی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات – اولین و شاید تنها مرکز تحقیقاتی با استانداردهای جهانی در ایران- را راه انداخته بود؛ مرکز علوم پایه زنجان راه افتاده بود تا جزیره کیفیتی برای علوم پایه باشد؛ سد کرخه کلید خورده بود و شرکت آب نیرو برای مدیریت طرح‌هایی در این سطح شکل گرفته بود و مشایخی تازه موسسه نیاوران را درست کرده بود و یک تیم عظیم را جمع کرده بود تا در مورد موانع توسعه در ایران تحقیق کنند. صنعت رایانه و نمایش‌گاه سالانه‌اش در ایران راه افتاده بود و داشت اوج می‌گرفت. دکتر محمد صنعتی زرنگار را نوشته بود و ۲۰۰۰ نسخه‌ آن را به قیمت هر نسخه ۱۲۰۰۰۰ تومان آن سال‌ها فروخته بود تا رکوردی برای درآمد حاصل از نرم‌افزار نوشتن در تاریخ ایران باشد. حاتمی کیا از کرخه تا راین و مخملباف عروسی خوبان را می‌‌ساختند و من هر سال که از شهرستان به تهران می‌آمدم انگار با دنیای جدیدی مواجه می‌شدم.

    من نمی‌خواهم همه آن‌چه در نیمه اول دهه هفتاد گذشته بود را خوب جلوه بدهم. دور از پختگی است که بدی‌هایی که همه می‌دانیم را نفی کنم ولی یک چیز مهم و اساسی این سال‌ها را هم نمی‌توانم فراموش کنم و آن شور عظیمی بود که برای ساختن یک ایران جدید این‌جا و آن‌جا می‌دیدیم و ماحصلش هم کارهای بزرگ بود. از آن‌هایی که در همان سال‌ها زندگی خارج را رها کردند و به کشور برگشتند تا به موج سازندگی بپیوند بپرسید تا حس و حال ماجرا را برایتان تصویر کنند.

    در سال‌های بعد از آن دوره خیلی کارها شد. به جای یک مرکز تحقیقاتی ده‌ها و صدها مرکز رشد و موسسه پژوهشی در هر شهرستان ایران راه افتاد. توسعه علمی که شاید منصوری اصطلاحش را نمی‌دانست و مفهومش را دنبال می‌کرد لق لقه زبان‌ها شد و باقی ماجراها که به‌تر می‌دانید ولی از یک استثنا که بگذریم – عسلویه که آن هم دست‌پخت بیژن زنگنه بود – تقریبا هیچ اتفاق مهم و فراتر از وضع موجودی رخ نداد. تحلیل من این است که یک دلیل مهم این ماجرا به مدیران باز می‌گردد. مدیران هاشمی جوان‌های سابق بودند که از جوانی عبور کرده بودند و در میان سالی می‌توانستند به حمایت شخص خود او کارهای خطیر را بر عهده بگیرند. بخش مهمی از ایده‌پردازان و مدیران دولت‌های بعد جوان‌ها یا میان‌سالان بی‌تجربه‌ای بودند که از این طرف و آن طرف جمع شده بودند – مثلا از فلان روزنامه یا از دفتر تحکیم – و نمی‌توانستند سنگ‌های بزرگ را جا به جا کنند.

    گفتم که نوستالژی دارم. یک نوستالژی‌ام هم این است که شوق آن‌ سال‌های طلایی دوباره در دل‌ها زنده شود. افسوس که با هر کدام از گرداندگان آن سال‌ها که گفت و گو می‌کنی یا نوشته‌هاشان را می‌خوانی جز خستگی و یاس نمی‌یابی.

  • تحقیقات محلی یا جهانی

    تا جایی که من می‌دانم در رشته‌های اقتصاد و فاینانس یک تحقیق تجربی (Empirical) که داده‌های آن از کشوری مثل ایران آمده باشد تقریبا هیچ شانسی برای جلب توجه ندارد و هیچ جای “جدی” چاپ نمی‌شود. چرا که اولا اعتبار داده‌ها پایین است و ثانیا حتی اگر با داده‌های معتبر هم نشان داده شود که یک تئوری اقتصادی از آزمون داده‌های ایرانی موفق بیرون نیامده است اهمیت خاصی برای کسی ندارد. خیلی ساده همه خواهند گفت که اصطکاک‌های بازار در این کشور خیلی بالا بوده و فرضیات تئوری را از بین برده است یا ساختار خاصی حاکم بوده که به علت خاص بودنش نمی‌توان آن را در سطح یک تئوری جهان‌شمول تعمیم داد یا از آن چیزی آموخت. داده‌های کشوری مثل ایران فقط زمانی برای جامعه جهانی جذاب خواهد بود که در مورد موضوعاتی مثل اعتبارات خرد (Micro Credit) که در کشورهای توسعه‌یافته موضوعیت ندارد ارائه شود. در نتیجه یک مقاله که مثلا موضوع ثابت صدها پایان‌نامه در ایران یعنی رابطه بین عرضه پول و تورم یا تقاضای نقدینگی یا رابطه قیمت ارز و قیمت سهام و الخ در ایران را بررسی کرده و آن را رد/قبول کرده باشد اهمیت خاصی نخواهد داشت. دقت کنید که من دارم راجع به کنفرانس‌ها و ژورنال‌های معتبر صحبت می‌کنم و گرنه حتما چنین تحقیقی را می‌شود در یک کنفرانس منطقه‌ای در برمه یا قزاقستان ارائه کرد. می‌دانید که سال‌ها است نوشتن پایان‌نامه در مورد ایران برای دانش‌جویان بورسیه‌ای ممنوع است. البته منطق این سیاست اساسا چیز دیگری است – حتما خودتان حدس می‌زنید – ولی به نظرم با این‌که منطقش قابل نقد است نتایجش مثبت است. این سیاست مانع از استفاده از “آربیتراژ علمی” توسط دانش‌جویان ایرانی شده و آن‌ها را مجبور می‌کند تا اندکی بیش‌تر زحمت بکشند و تحقیق متفاوت‌تر و جهانی‌تری انجام دهند.

    حال اگر حوزه تحقیق را از اقتصاد و فاینانس به سمت برخی حوزه‌های دیگر علوم انسانی مثلا جامعه‌شناسی یا علوم سیاسی یا ارتباطات یا مطالعات زنان تغییر دهیم ماجرا درست معکوس می‌شود. در این حوزه‌ها اگر کسی روی موضوعاتی مثل جنبش زنان در ایران یا ساختار قدرت در ایران یا تحلیل محتوای وبلاگ‌های فارسی یا قانون مجازات اسلامی یا سهمیه‌بندی جنسیتی یا نقش زنان در آموزش عالی ایران و الخ بنویسد به شدت مورد توجه واقع شده و به راحتی به چندین کنفرانس دعوت می‌شود یا مقاله‌‌اش در یک کتاب چاپ می‌شود.

    به نظر من می‌رسد که این تفاوت اساسی چیزهای زیادی راجع به منطق ذهنی و روی‌کرد تحقیق و تنوع‌گرایی و جهان‌شمولی مدل‌ها و … در این حوزه‌ها می‌گوید که فعلا بیان فرضیات در مورد این تفاوت‌ها را به خوانندگان واگذار می‌کنم و خودم بعدا نظر می‌دهم.

  • دقیقا سه ساعت است که دلم فقط یک چیز می خواهد و چون ندارمش خوابم نمی‌برد: ساعت دو نیمه شب اواخر تابستان یا اوایل پاییز کنار پنجره باز آخرین طبقه یک ساختمان بلند وقتی که باد ملایم خنک می وزد و جایی از بیرون صدای شجریان یا داریوش در فضا پیچیده و من تی‌شرت مشکی پوشیده ام و بعد از یک بحث دل‌انگیز با رفقا کنار کشیده‌ام و تنها با لیوانی در درست از آن بالا چراغ های روشن شهر تهران را تماشا می کنم و به این فکر می‌کنم که آدم‌های آن تک و توک خانه‌های با چراغ روشن که می‌بینم برای چه این موقع شب بیدارند و به چه فکر می‌کنند و هزار تا خیال و لذت دیگر ….

    من با نوستالژی‌هایم زندگی می‌کنم حتی اگر مربوط به زمانی باشند که هنوز به دنیا نیامده بودم. این‌جا چیزی برای ارضای نوستالژی‌هایم ندارد. دو ماه مانده به سفر بعدی ولی از الان خواب تهران را می‌بینم.

  • مصاحبه

    نشریه گروه مالی ایران مصاحبه مختصری با من داشته است. جواب سوالات برخی دوستان در مورد تعریف رشته فاینانس در این مصاحبه به صورت خیلی مختصر ذکر شده است. صفحه اول و صفحه دوم

    عذر می‌خواهم که نمی‌توانم همه کامنت‌های پست قبلی را جواب بدهم. یک نکته مهم در تحلیل من جا افتاده بود که دوستان به درستی آن را تذکر دادند. هزینه‌ای که دولت برای پس دادن بطری می‌دهد باید از هزینه تولید بطری کم‌تر باشد. در واقع اگر مساله را به صورت یک مساله طراحی مکانیسم ببینیم دو شرط باید ارضا شود. شرط سازگاری انگیزه‌ها (Incentive Compatibility) می‌گوید که تولیدکننده نباید انگیزه داشته باشد بطری خالی به دولت بفروشد و شرط مشارکت (Participation Constraint) می‌گوید قیمت ارائه شده برای بطری باید آن قدری باشد که جمع‌کنندگان انگیزه کافی برای تحویل آن داشته باشند. مثل هر مساله‌ای از این جنس ممکن است فضای جواب این مکانیسم تهی باشد یا نباشد.

  • مالیات بر بطری

    در شرایطی که مردم کشور ما در قبال محیط بسیار غیرمسوولانه رفتار می‌کنند بطری‌های پلاستیکی دارد در عمل تمام باقی‌مانده محیط زیست را می‌بلعد. سری به تنگه واشی بزنید و وضعیت را با ده دوازده سال پیش که هنوز دشت بکری بود مقایسه کنید تا عمق فاجعه را دریابید. آینده این روند را هر کسی می‌تواند بفهمد. در نتیجه روشن است که باید برای این تهدید اساسی مناظر طبیعی راهی اندیشید.

    طبق معمول راه‌حل‌های فرهنگی – و آموزش از کلاس اول ابتدایی و همه ایده های بامزه این طوری – بیش‌تر به درد کاغذ می‌خورد. ما به مکانیسمی نیاز داریم که خیلی سریع جواب بدهد و طبعا این مکانیسم اقتصادی است. به نظرم یک راه حل موثر کاری است که برخی کشورهای دنیا انجام می‌دهند. مالیات اضافی روی بطری پلاستیکی و پس دادن آن در صورت برگرداندن بطری. حالا سیاست را برای ایران کمی محلی‌تر کنیم. اولا بطری آب کالای لوکس است و لذا مالیات بستن روی آن اثر خفیفی روی رفاه دارد. از طرف دیگر این مالیات باید این قدر سنگین باشد که مشوق لازم را ایجاد کند. قیمت بطری آب الان چیزی حدود ۲۰۰ تومان است. روی آن مالیات می‌بندیم و می‌کنیمش ۳۵۰ یا ۴۰۰ تومان. خیلی دور از ذهن نیست که بخشی از کسانی که این قدر بی‌مسوولیت است که بطری آب را در کنار دریا و قله کوه رها کند با ۱۵۰ تومان اضافی انگیزه برای بازگرداندن آن پیدا نمی‌کند. ولی ما در این ایران یک مکانیسم دیگر داریم و آن هم بی‌کاری است. لازم نیست صاحب بطری آن را به محل‌های جمع‌آوری برگرداند بل‌که این کار برای کسانی که قصد کسب درآمد داشته باشند جذاب خواهد بود. بابت هر بطری ۱۵۰ تومان به فرد بپردازید و ببینید که از فردا یک تک بطری رها شده هم در هیچ منطقه‌ای از ایران که قابل دست‌رسی باشد پیدا نخواهد شد. دولت هم بودجه‌ای برای این کار نمی‌دهد. مصرف‌کنندگان قبلا هزینه آن را پرداخته‌اند و البته هر کس که مسوولیت‌شناس بوده این پولش را پس می‌گیرد. کافی است سر راه برگشت آن را به هر مغازه‌ای که جزو طرح جمع‌آوری بطری است پس بدهد.

  • سقوط مجدد شاخص‌ها

    بورس سهام وین ام‌روز صبح باز شد و پس از آن که در ظرف چند دقیقه شاخص سهام نزدیک به ۹ درصد سقوط کرد بسته شد (و البته دارد دوباره باز می‌شود). خب این اتفاقا قابل پیش‌بینی بود چرا که شاخص‌های دان جونز دی‌روز افت کرده بودند و در آن زمان بورس‌های اروپایی بسته بودند. همین اتفاق ام‌روز برای شاخص آلمان هم افتاد.

    این موضوع را سال‌ها است همه می‌دانند که توزیع لوگ نرمال توزیع مناسبی برای تخمین رفتار قیمت سهام نیست چرا که اتفاقاتی که احتمال وقوع آن ها بر اساس این توزیع (و لگاریتم آن یعنی توزیع نرمال برای بازده) بسیار بسیار کم است و باید در نظر هر چند صد سال یک بار رخ دهد در عمل هر چند دهه یک بار واقعا اتفاق می افتد. اتفاق قبلی هم سقوط بازار سهام در سال ۱۹۸۷ بود. حالا این روزها همه این موضوع را از نزدیک لمس می کنند. برای این حس عددی از ماجرا پیدا کنید به این فکر کنید که اگر بازده (تغییرات قیمت) سهام به صورت نرمال توزیع شده باشد و ما فرض کنیم میانگین بازده در “سال” حدود ۰٫۱ است (یعنی عددی بسیار کوچک برای هر روز و عددی بسیار کوچک تر برای هر دقیقه) آماره این اتفاق که ظرف “چند دقیقه” بازده به عدد ۰٫۱- برسد چند برابر انحراف معیار استاندارد روزانه (حدود ۰٫۰۲۵) است و احتمال این آمار چه قدر است؟

    در مورد آینده رشته فاینانس دو دیدگاه وجود دارد. یک دیدگاه این است که عمر این علم تمام شد و ما دوباره به دهه های اول قرن بیستم باز می گردیم که در آن سرمایه گذاری بیش از این که یک علم باشد یک هنر شخصی بود. یک دیدگاه هم این است که تقاضا برای کسانی مثل متخصصان “اقتصاد مالی” و ” اقتصاد اطلاعات” و کسانی که در حوزه مدل های جهشی (Jump Diffusion) تخصص دارند به شدت بالا می رود. برای این که ما فهمیده ام که رفتار بازارهای مالی خیلی پیچیده است و لذا باید مدل هایمان را دقیق تر و پیچیده تر کنیم و این یعنی یک خروار کار جدید برای جامعه علمی. حس من این است که در آینده ما به کسانی که هم زمان هم ریاضیاتی قوی تر از ریاضیات مالی استاندارد فعلی بدانند و هم درک عمیق تری از مکانیسم های انگیزشی و کژگزینی های موجود در بازارها داشته باشند نیاز خواهیم داشت.

  • سواری مجانی و وبلاگ مشاوره مدریت

    این روزها بدجوری از سطح غیرقابل تحمل سواری مجانی جامعه مان حالم گرفته است. سواری مجانی این جا, سواری مجانی آن ها, سواری مجانی همه جا. فکر کنم باید در مورد برخی فعالیت هایم تجدید نظر کنم.

    پ.ن: و این هم کار دسته جمعی خوبی از گروهی از دوستان جوان من که سواری مجانی نمی گیرند و به مشارکت در کار جمعی متعهدند :)) وبلاگ مشاوره مدیریت که قرار است بستری برای حفظ ارتباط بین افراد شرکت کننده در کارگاه مهارت های مشاوره مدیریت باشد و البته از نویسندگان مدعو هم استقبال می کند.

  • نوبلیست ها در وین

    من مثلا قرار بود الان در ژنو باشم و احتمالا الان از زیارت منزل ژان ژاک روسو و موسسه مطالعات بین الملل – که پارسال پیش‌نهادشان را رد کردم و بعید نیست که بعد از دیدن ماجرا از نزدیک کلی پشیمان می‌شدم – بر می‌گشتم. داشتم می‌رفتم این کنفرانس و گفتم حالا که باید از زوریخ رد شوم دو روزی در سوییس توقف کنم و رفقایی را ببینم و سری هم به ژنو بزنم. کارها همه ردیف بود و حتی قرارها را تنظیم کرده بودم که ناگهان خبر رسید که استیگلیتز و ماندل و ماسکین قرار است دو روزی این‌جا باشد. نتیجه این شد که بنده متحمل مقدار نسبتا قابل توجهی خسارت شدم و برنامه سفرم را تغییر دادم تا بتوانم حداقل ام‌شب – یعنی دقیقا یک ساعت و ربع دیگر – در سخن‌رانی عمومی شرکت کنم و فردا صبح مستقیم بروم کنستانتز. فردا جلسات خصوصی‌تر هستند و برای جلسه استیگلیتز باید شبه مقاله‌ای می‌نوشتی در مورد این که “علم اقتصاد چه کمکی به سیاست‌گذاری می‌کند” و اگر شانس می‌اوردی جزو ۲۵ نفری می‌شدی که در جلسه خصوصی با او شرکت می‌کردند. من دیگر از خیر این یکی گذشتم که به کنفرانس برسم. از بدشانسی ما هم همین ام‌شب پانل جذابی در کنفرانس برگزار می‌شود که با حضور افراد دنیای عمل و دانش‌گاه تاثیر بحران بر آینده را بررسی می‌کند. خلاصه شنیدن سخن رانی آقایان نوبلیست هم برای ما کلی هزینه مالی داشت و هم هزینه فرصت. یک شنبه و دوشنبه هم می‌روم فرانکفورت که هم دوستانی را ببینم و هم در یک برنامه مختصر در بورس فرانکفورت شرکت کنم. برای بانک مرکزی اروپا دیر جنبیدم و برنامه بازدید دوشنبه‌ این هفته اش پر شده بود و ما از بازدید محروم شدیم.

  • بحران مالی آمریکا

    اگر علاقه‌مند به دنبال کردن ریشه‌ها و تحولات بحران اخیر هستید وبلاگ حجت قندی را از دست ندهید. حجت چندین مقاله و پست مفصل و مفید نوشته که ماجرا را به زبان ساده توضیح داده است. خصوصا مقاله‌ای که در الف منتشر کرده بود. پویان هم کمی خلاصه‌تر چکیده آخرین وضعیت را ارائه می‌کند. من هم مقاله‌ای در تحلیل “طرح نجات از زاویه اقتصاد آزاد” نوشته‌ام که احتمالا ام‌روز جایی منتشر می‌شود و لینک می‌دهم.

    پ.ن: مقاله بررسی طرح نجات از زاویه اقتصاد آزاد را در سایت الف بخوانید.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها