• اختیار توسعه و استخراج منابع طبیعی

    خب کمی این‌جا را علمی و خسته کننده کنیم 🙂 فکر کردم بد نباشد خلاصه‌ای از یک مقاله که این روزها رویش کار می‌کنم را این‌جا بگذارم که بتوانم از ایده های بقیه استفاده کنم. موضوع مقاله تعیین ارزش اختیار توسعه ظرفیت برای تولیدکنندگان منابع طبیعی (مثلا نفت) است. ماجرا هم این است که یک تولیدکننده دارای قدرت بازار (Market Power) داریم که ظرفیت تولید محدودی دارد و لذا نرخ استخراجش نمی تواند از یک حد مشخص بیش تر شود. به عنوان مثال به وضعیت تولید نفت در ایران فکر کنید که در به ترین حالت حدود ۴ میلیون بشکه در روز است. حال اگر به هر دلیلی برای ایران بهینه باشد که ۵ میلیون بشکه تولید کند این کار امکان پذیر نیست. در ضمن این تولیدکننده این اختیار را دارد که در هر زمان که بخواهد با صرف یک سرمایه‌گذاری مشخص ظرفیت تولیدش را به مقدار مشخصی افزایش دهد. در واقع یک آپشن خرید آمریکایی عمرانه (Perpetual) در اختیار دارد. سوال این است که دوست تولیدکننده کی این اختیار را اجرایی می‌کند؟ البته “کی” در ادبیات اختیارات معنی زمانی ندارد و در فضای حالت (State Space) مطرح است. در واقع سوال این است که میزان شوک تقاضا باید چه قدر باشد تا تولیدکننده قانع شود که اختیار توسعه ظرفیتش را اجرایی (Exercise) کند.

    تا جایی که من می‌فهمم این مساله به این شکل در ادبیات بررسی نشده است. ریشه ماجرا به یک مقاله قدیمی و بسیار مشهور در اقتصاد از هتلینگ (۱۹۳۱) بر می‌گردد. هتلینگ در این مقاله نشان داد که نرخ بهینه استخراج منابع طبیعی طوری است که قیمت آن ها در بازار با نرخ بهره رشد می کند. ماجرا خیلی شهودی است. اگر قیمت کم‌تر از نرخ بهره‌ رشد کند تولید فعلی زیاد می شود تا پول آن در بازار مالی سرمایه گذاری شود و لذا رشد قیمت زیاد می‌شود و اگر بیش‌تر از نرخ بهره رشد کند منابع زیر زمین رها می‌شوند تا در دوره بعد استخراج شوند. فقط وقتی رشد قیمت با نرخ بهره برابر باشد تولیدکننده برای تولید یا رها کردن محصول زیر زمین بی‌تفاوت می‌شود و بازار در تعادل قرار می‌گیرد. لم هتلینگ به دلیل پیش‌بینی مهم و قابل تستی که ارائه می‌کند یکی از بحث برانگیزترین مسایل اقتصاد بوده است و فکر کنم بخش اعظم ادبیات اقتصاد منابع فقط حول این لم و گسترش‌های آن نوشته شده است. این که آیا روند واقعی با پیش بینی مدل هتلینگ تطبیق کامل دارد یا نه و اگر ندارد چرا بحث مفصلی می‌طلبد.

    لم هتلینگ در ابعاد مختلف گسترش یافته است. یک گسترش این بوده که فرض کنیم ظرفیت تولید محدود است و لذا برنامه ریزی پویایی که تولیدکننده حل می‌کند با یک محدودیت اضافه ظرفیت تولید مواجه است. این گسترش که به دنیای واقع هم نزدیک است باعث می شود تا ارزش یک منبع طبیعی کم تر از پیش بینی هتلینگ باشد. گسترش دیگر وارد کردن بحث تصادفی بودن متغیرهای حالت مساله مثلا تقاضا یا اندازه منابع یا هزینه ها و غیره به مدل است. وقتی این عناصر تصادفی می‌شود مساله در قالب یک مساله کنترل بهینه تصادفی حل می‌شود و جالب این که نشان داده می‌شود در برخی حالات تصادفی بودن مسیر بهینه استخراج را تغییر نمی‌دهد. وقتی ماجرا تصادفی می‌شود پای ارزش اختیارات (Option Value) وسط می‌آید و هیجان انگیز می‌شود.

    با فرض ارزش اختیارات و هزینه بر بودن سرمایه‌گذاری و بازگشت ناپذیری آن، تصمیم برای توسعه ظرفیت دیگر به سادگی قبل نیست. تولیدکننده این اختیار را دارد که هر وقت دلش بخواهد به ظرفیت اضافه کند و تصمیم برای عملی کردن این اختیار در هر لحظه به معنی صرف‌نظر کردن از اختیار در آینده است. این اختیار قیمت دارد و مساله مهم یافتن این قیمت است. وقتی این اختیارات وجود داشته باشند رفتار بخش عرضه منابع طبیعی (مثلا نفت) جالب توجه می‌شود. از جمله این که اگر یک شوک تقاضا در بازار وارد شود طرف عرضه لزوما توسعه ظرفیت نمی‌دهد (چون نمی خواهد اختیارش را بسوزاند) و فقط وقتی این کار را می‌کند که شوک به اندازه کافی قوی باشد. این رفتار باعث می‌شود تا منحنی قیمت‌های آتی محصولات طبیعی در بسیاری مواقع در حالت عقب گرد (Backwaration) قرار گیرد که معنی‌اش این است که شوک موقتی آن قدر قوی نبوده که تولیدکنندگان را راضی به توسعه ظرفیت کند و لذا قیمت موقتا بالا می رود و بعد پایین خواهد آمد.

    من مساله را فرموله کرده ام و دارم حلش می‌کنم. متاسفانه حل ریاضی قضیه خیلی راحت نیست. به علت این که مساله دو متغیر حالت اصلی (شوک تقاضا و منابع زیرزمینی) دارد وقتی معادله HJB مساله کنترل بهینه را نوشتم معادله دیفرانسیلی با مشتقات جزیی درجه دو غیرهمگن پیدا شد که فکر کنم راه حل تحلیلی ندارد. همین طور وقتی معادله ارزش آپشن آمریکایی را می نویسم این اتفاق می افتد. حل مساله آپشن هم نیازمند دانستن فرم تابعی جواب این معادلات و مشتق های آن ها است و این خیلی بد بود که جواب تحلیلی به دست نیامد. لذا مجبورم روش های عددی را امتحان کنم.

    در روش عددی هم درخت دو جمله ای که استفاده می کنم به سادگی روش های معمول نیست چرا که این آپشن از نوع وابسته به مسیر (Path Dependend) است و لذا برای هر شاخه انتهایی متناسب با مسیر طی شده ارزش متفاوتی وجود دارد. دلیل وابستگی به مسیر هم از ماهیت مساله که در آن منبع طبیعی در حال استخراج و تهی شدن است بر می آید. بر خلاف مسائل ساده تر صبر کردن تا دوره بعدی باعث می شود تا مقدار منبع زیرزمینی کاهش یابد و لذا آپشن توسعه ظرفیت از جذابیت کم تری برخوردار شود. به این ترتیب مقدار متغیر حالت دوم (منابع) در گره های انتهایی تابع تحقق های (Realization) قبلی متغیرهای حالت اول در کل زمان های گذشته است چرا که شوک های متفاوت ممکن است جواب های متفاوتی برای مسیر بهینه استخراج ایجاد کند و لذا متناسب با این شوک ها به نقطه پایانی های متفاوتی می رسیم. البته دارم سعی می کنم ببینم آیا می شود موضوع را با نوعی سود سهام در آپشن آمریکایی تخمین زد یا نه.

    خلاصه این کار شب و روز این هفته های من است که هر چه بیش تر می گذرد برایم جذاب تر هم می شود. امیدوارم تا یک ماه دیگر نسخه اولیه ای از کار را بیرون بدهم. اگر متخصص قیمت گذاری اختیارات یا کنترل بهینه تصادفی یا شبیه سازی یا معادل دیفرانسیل جزیی و موارد مشابه هستید خوش حال می شوم از راهنمایی هایتان استفاده کنم.

    راستی ذکر این نکته هم بد نیست که از ابتدای ورود به عرصه فاینانس گفتم که دوست دارم به لحاظ روش یک اقتصاددان باقی بمانم و نمی خواهم تبدیل به متخصص مدیریت مالی شوم. این مساله نمونه ای از ترکیب اقتصاد منابع طبیعی و فاینانس است که روح اقتصادی آن خیلی پررنگ است.

  • بانک، سرمایه انسانی و ریسک گردش نیرو

    محمدرضا فرهادی پور چکیده ای از تجربه دوستش – که فوق لیسانس اقتصاد دارد – را در فرآیند استخدام بانک پاسارگاد نوشته است. بخش دوم ماجرا این بود که بانک به دوست ایشان می گوید که چون شما فوق لیسانس اقتصاد دارید استخدامتان نمی کنیم به این دلیل که برای‌تان بازار کار خوبی در بیرون فراهم است ولی اگر شیمی یا زیست شناسی خوانده بودید استخدامتان می کردیم. آقای دوست به مسوول استخدام بانک اعتراض می کند که معنی تخصیص بهینه منابع (یعنی استخدام نیروی اقتصادی برای بانک) را نمی داند.

    من همان جا کامنت گذاشتم ولی چون موضوع برایم جذاب است به یک پست تبدیلش می کنم. پست دو قسمت دارد. در قسمت اول سعی می کنیم رفتار بانک را عقلانی سازی (Rationalize) کنیم و در قسمت دوم چارچوب فکری فرهادی پور و دوستش را نقد کنیم.

    ۱) چرا یک بانک ممکن است فارغ التحصیل شیمی را به فارغ التحصیل اقتصاد ترجیح دهد؟ برای پاسخ به این سوال یک مدل ساده می سازیم. شاید این برای‌تان جالب باشد که در عالم اقتصاد هر قدر مدلی که ساخته می شود ساده‌تر و با متغیرهای کم‌تری باشد و ولی در عین حال بتواند شهود مهمی را منتقل کند ارزش‌مندتر است. بسیاری از مقالات واقعا تاثیرگذار در اقتصاد (مثلا مقاله کوز در باب کارکرد بازار به جای حقوق مالکیت – که اکثرا هم در ایران بر عکس فهمیده می‌شود-، مقاله مصیبت برنده، مقاله رای دهنده تاثیرگذار، مقاله زیرقیمت فروش رفتن عرضه اولیه و … ) که همه مقاله‌های مهمی هستند مدل بسیار ساده ای دارند.

    فرض کنیم در جامعه دو رشته الف و ب داریم. فرض کنیم کیفیت ورودی‌های دو رشته یک‌سان است. می توانیم فرض کنیم که پیچیدگی و چگالی آموزش در رشته الف بیش از رشته ب است. در مقابل بازار کار رشته ب به تر از رشته الف است. فرض کنید متوسط دست‌مزد در بازار کار رشته الف ۵ واحد و در بازار کار رشته ب ۱۰ واحد باشد. برای ملموس شدن قضیه به این فکر کنید که در دنیای واقع رشته الف ریاضی محض یا فیزیک نظری یا فلسفه علم است و رشته ب حساب‌داری یا مدیریت آی تی یا ام بی ا است.

    از طرف دیگر فکر کنید که کارفرما نیازی به دانش پیشینی متقاضیان ندارد و قرار است مهارت‌های لازم را طی یک دوره آموزشی فشرده به آن‌ها آموزش دهد. این فرض بسیار واقع‌بینانه است و برخی شرکت‌های بزرگ در دنیا به همین شیوه رفتار می کنند. مثلا فرض کنید فرد قرار است در شعبه بانک عملیات مشخصی را با یک نرم افزار بانک داری الکترونیکی انجام دهد که مهارت لازم برای کار با آن باید در داخل بانک آموزش داده شود و اطلاعات دانش‌گاهی قبلی ربطی به این موضوع ندارد.

    حال فرض کنید بانک می خواهد برای این شغل ۶ واحد حقوق بدهد. بانک با دو متقاضی از رشته الف و ب مواجه است و چیزی در مورد توانایی فردی این دو نفر نمی داند. به طور آماری اگر فرد از رشته الف (مثلا فلسفه علم) آمده باشد به‌ترین تخمین زن توانایی او میانگین توانایی‌های افراد این رشته است. در مقابل اگر فردی از رشته ب (مثلا مدیریت آی تی) متقاضی این رشته شده باشد به‌ترین تخمین زن او دیگر متوسط افراد رشته خودش نیست چون یک فرد متخصص در این رشته ۱۰ واحد حقوق می گیرد. این واقعیت که فرد حاضر است برای پست با ۶ واحد حقوق داوطلب شود علامت این است که در بازار کار ۱۰ واحدی موفق نبوده است. پس تا همین جا بر اساس یک فرایند ارزیابی بیزی (Bayesian Updating) بانک به این نتیجه می رسد که افرادی که از رشته های با حقوق پایین در بازار مراجعه می کنند به طور متوسط قوی‌تر از کسانی هستند که از رشته ای با حقوق بالا داوطلب می شوند.

    ماجرا را یک قدم جلو ببریم. بانک روی نیروی انسانی اش سرمایه گذاری می کند و این سرمایه گذاری هزینه‌بر است. مشاغل در بیرون در یک لحظه پیش‌نهاد نمی شوند بل که طی یک فرآیند تصادفی باز می شوند. فرض کنیم بانک دو نفر را از رشته های الف و ب استخدام کرد و اتفاقا هر دو این افراد در زمان استخدام در بانک با فرصت های شغلی دیگری مواجه نبودند. در طول زمان شغل‌های جدیدی در رشته تخصصی این افراد در بازار باز می شود. باز به طور احتمالی شانس ترک شدن بانک توسط فارغ التحصیل رشته ب بیش از رشته الف است چون متوسط پرداختی مشاغل ب در بازار بیرون بیش از بانک است.

    بر خلاف نظر محمدرضا و دوستش از دید من اتفاقا رفتار بانک بسیار عقلانی و بر مبنای تخصیص بهینه منابع است. بانک با این سیاست افراد توان‌مندی را با حقوق رقابتی نسبت به مشاغل خودشان جذب می کند و اتفاقا افراد رشته الف انگیزه بسیار بیش‌تری دارند تا شغل بانک را حفظ کنند (چون در صورت از دست دادن شغل بانک یک واحد از دست می دهند) ولی در مقابل افراد رشته ب انگیزه چندانی برای ماندن در بانک ندارند چون گزینه بیرونی شان (Outside Option) که البته به صورت تصادفی بروز می کند جذاب‌تر است. این هم روی عمل‌کردی که افراد در حین کار بروز می دهند تاثیر می گذارد و هم روی شانس ترک کار و هزینه جذب مجدد نیروی کار (دو عامل متفاوت از هم). البته طبیعی است که در طول زمان همین جذب شدن الف ها توسط بانک و جذب نشدن ب ها تقاضا برای دو مهارت را جا به جا کرده و فاصله دست مزدها را مقداری کاهش می دهد ولی این بستگی به اندازه بانک در مقایسه با بازار کار بیرون دارد.

    ۲) سوء برداشتی هم که به نظرم رفقای ما دچار آن شده اند این است که به جای این که خود را به جای عامل (Agent) بگذارند و سعی کنند مکانیسم های انگیزشی عقلانی پشت سر رفتار او را درک کنند (کاری که هر مقاله اقتصادی می کند) در یک نگاه مکانیکی خود را در مقام تعیین کننده تخصیص بهینه منابع قرار می دهند و به نظرشان می رسد که چون اقتصاد خوانده اند پس تخصیص بهینه منابع حتما این است که بانک آن ها را استخدام کند. این سوء برداشت را من در بسیاری از فارغ التحصیلان اقتصاد در ایران دیده‌ام که تصور می‌کنند اقتصاد خواندن یعنی یافتن جواب مساله تخصیص بهینه منابع. از دید من قضیه این طور نیست. اقتصاددان کسی است که این تخصص را دارد که مکانیسم‌ها را طوری طراحی کند که تخصیص بهینه در داخل آن مکانیسم اتفاق بیفتد نه این که خودش راسا آستین بالا بزند و تخصیص بهینه را تعیین کند.

    پ.ن: ما در این جا فرض کردیم که کیفیت ورودی‌های دو رشته یک‌سان است و ضمنا به تبعیت از ادبیات رایج این حوزه فرض کردیم که آموزش تاثیری روی مهارت فرد در پایان تحصیل ندارد. البته یک فرض را می توان اضافه کرد و آن این که حتی با فرض ورودی های یک سان اگر فردی از رشته پیچیده تر فارغ التحصیلی شده باشد شانس این که توان‌مندی فردی اش بیش تر باشد بالاتر است (به علت سخت بودن مسیر تحصیل در این رشته). طبیعی است که این فروض قابل بازنگری و اعمال است و در آن صورت مدل پیچیده‌تر می شود ولی شاید شهود متفاوتی منتقل نکند (یا شاید هم بکند).

    پ.ن: یک نمونه عینی این تئوری را می‌توان در مورد استخدام فارغ‌التحصیلان رشته پزشکی برای مشاغل دیگر دید. پزشکان جوان هم افراد بسیار باهوشی هستند و هم به علت برنامه درسی بسیار سنگین و فشرده افراد پرکار و مقاوم. متاسفانه بازار کار پزشکی در شهرهای بزرگ خوب نیست. به این ترتیب این فارغ التحصیلان منبع عالی برای تربیت نیرو برای مشاغل مدیریتی/اجرایی یا حتی کارشناسی سازمان‌ها هستند. خود من در سال‌های اخیر چندین بار با دوستان پزشکی که وارد حوزه هایی مثل فناوری اطلاعات یا مدیریت شده اند کار کرده‌ام و آن‌ها را در این مشاغل بسیار موفق دیده‌ام.

  • پروفسور؟

    ایرانیانی که خارج زندگی می کنند و پس از مدتی برای انجام فعالیت‌هایی به ایران بر می گردند دو گروه هستند. گروه اول افرادی که سابقه “شفاف” دارند. مثلا دکتر احمد و محمود صدری یا دکتر علی میرسپاسی یا دکتر هادی و جواد صالحی اصفهانی یا دکتر هاشم پسران یا دکتر انوش احتشامی و یا بسیاری از رفقای خود ما از نسل استادان و پژوهش‌گران جوان‌تر. در مورد این افراد هم محلی که درس خوانده اند کاملا مشخص است و هم سوابق کاری‌شان خیلی محدود و قابل باور است. معمولا جای خوبی درس خوانده اند و بعد هم در چند جای بسیار محدود شغل های مشخصی داشته اند مثلا استاد یا مشاور شده اند. خروجی های علمی‌شان هم در مجلات معتبر و مشخص منتشر شده و قابل ردیابی و ارزیابی است. نکته آخر این که هیچ کدام از آن ها “لقب” و “سمت” عجیب و غریب و غیرقابل باور از جنس مرد سال و الخ ندارند.

    در مقابل ایرانیانی هم داریم که وقتی دیده اند که اوضاع پول و پروژه در ایران به‌تر از خارج است یک دفعه در سنین بالای ۵۰ سر و کله شان پیدا می شود (یک اقتصاددانان معمولا این سوال اولیه در ذهنش جرقه می زند که اگر این آدم‌ها در این سن و سال در آن طرف موفق بودند احتمالا نباید جذب بازار ایران می شدند ولی این فقط یک سوال اولیه است) این تیپ از افراد معمولا رزومه خیلی شفاف و مشخصی ندارند و بیش تر به سوابقی هم چون “مشاور پادشاه انگلستان” و “ریاست بانک جهانی” و “دست یار رییس جمهور بنین” و “رییس هیات مدیره میکروسافت” یا “استاد هم‌زمان هاروارد و ام آی تی” اکتفا می کنند که هر چه نگاه می کنی می بینی این سوابق به قد و قواره و رزومه و قدرت تحلیل و کیفیت نوشته ها و صحبت‌هایی که می کنند نمی خورد. معمولاهم چند صباحی هستند و چند صد میلیونی پروژه می گیرند و بعد ناپدید می شوند. نکته بامزه این است که اکثر این بزرگ‌واران در ایران حتما باید با لقب “پروفسور” خطاب شوند. من اسم نمی برم چون حتما ذهن خود شما فورا متوجه چندین و چند “پروفسور” از این قماش می شود. این ماجرای پروفسور برای من همیشه مایه خنده است. اصولا در اروپا هر کس که به عنوان هیات علمی رسمی استخدام می شود عنوان پروفسور دارد و لذا پروفسور بودن واقعا معنی دانش‌مند ریش بزی کچلی که در ذهن عوام علمی در ایران هست (مثلا پروفسور بالتازار!) را نمی دهد. در آمریکا هم که معنی پروفسور (استاد تمام) روشن است ولی چون فرهنگ آمریکای شمالی کمی کول است آدم ها کم‌تر در بند این عبارت‌ها هستند و با اسم کوچک خطاب می شوند (حداقل ده‌ها استاد آمریکایی که من داشته ام یا ملاقات کرده ام چنین روی‌کردی داشته اند).

    یکی از رفقا لینکی فرستاده از مصاحبه روزنامه کارگزاران با یکی از پروفسورهای مشهور و مدتی غایب ایرانی به نام پروفسور صحراییان. این بنده خدا چند سال پیش آمد ایران و انجمنی به اسم تولیدگرایان تاسیس کرد و بعد هم مدعی این بود که خدای تئوری‌های صنایع کوچک است و کتابی هم در این مورد نوشت. من هم که سال های ۷۹-۸۰ روی موضوع صنایع کوچک کار می‌کردم کتابش را با تیممان بررسی کردیم و دیدیم چیزی است در مایه های جمع‌بندی ادبیاتی که یک دانش‌جوی سال اول لیسانس انجام می دهد. گذشت و ایشان درست پس از ماجراهایی در ایران یک دفعه ناپدید شدند و حالا ظاهرا دوباره رجوع کرده اند. ببینیم دوست روزنامه نگار ما در روزنامه کارگزاران ایشان را چه‌گونه معرفی می کند:

    “لباس استاد دانشگاه کرمان که لباسی کاملا سنتی و دست‌دوز است، یکی از افتخارات اوست. خودش می‌گوید که در “تمامی” مراسم علمی خارج از کشور به‌ویژه آمریکا این لباس که دیگر غبار کهنگی بر آن نشسته را بر تن می‌کند تا با زبانی گویا فریاد کند به ایران و صنایع دستی هنرمندانش عشقی جاویدان دارد (چای داغ: به عکس های سایت استاد مراجعه کنید تا صحت این ادعا را ببینید). «صحرائیان» اقتصاددان برتر سال ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ آمریکا، برنده جایزه نخست علم اقتصاد اکونومیست کاونسیل آکادمی علوم نیویورک به عنوان اولین اقتصاددان ایرانی، ارائه دهنده بهترین تئوری در ماهیت فلسفی صنایع کوچک، همچنین عضو برجسته انجمن اقتصاددانان آمریکاست. وی که خردادماه ۸۷ به دعوت از «حسین هاتفی فارمد» معاون هنرهای سنتی و صنایع دستی کشور به همراه تعداد ۲۵ نفر از سفیران خارجی مقیم تهران در مراسم بزرگداشت روز جهانی صنایع دستی ایران در تبریز حاضر شد، سرانجام پس از دو و نیم سال سکوت مطبوعاتی، تنها به عشق رونق روزافزون صنایع دستی حاضر به گفت‌وگو شد تا بلکه بتواند نظر برخی از مسئولان را نسبت به حمایت بیشتر از صنایع دستی برانگیزاند. این عضو اتحادیه صنعتی «نومدا» آمریکا که دارای مدرک دکترین نوین اقتصاد توسعه و مدرک دکترین اقتصاد پیپلیزم آمریکاست تاکنون بیش از ۱۷ عنوان کتاب به زبان‌های فارسی، آلمانی، انگلیسی و فرانسه تألیف کرده است و همچنان به عنوان عضو برجسته انستیتو تحقیقاتی irci و ecc اروپا و عضو برجسته تحقیقاتی سازمان ملل در خصوص پولشویی ایران و خاورمیانه به شمار می‌رود”

    من فقط یک بار دیگر بخشی از این لقب ها را تکرار می کنم: اقتصاددانان برتر سال ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ آمریکا؟، ارائه دهنده بهترین تئوری در ماهیت فلسفی صنایع کوچک؟!، عضو برجسته انجمن اقتصاددانان آمریکا؟ٰ دارای مدرک دکترین نوین اقتصاد توسعه و مدرک دکترین اقتصاد پیپلیزم آمریکا!! (دوست روزنامه نگار احتمالا نمی دانسته که دکترین به معنی نظریه ای است که یک فرد ارائه می کند و مدرکی مثل مدرک فوق دیپلم نیست که کسی از جایی آن را دریافت کند). تا این جا گاف‌های روزنامه نگار بود. اجازه بدهید به رزومه پروفسور صحراییان بپردازیم.

    ۱) ایشان همیشه خود را پروفسور معرفی کرده اند. باید پرسید که در کدام موسسه پروفسور هستند؟ قبلا در بحث مربوط به پروفسور پرویز پیران در مورد لزوم داشتن تعداد قابل توجهی مقاله در ژورنال های علمی برای کسب کرسی استادی صحبت کردیم. بنده نشانی از حتی یک مقاله علمی در رزومه ایشان نمی‌بینم. به لحاظ سوابق شغلی هم سابقه‌‌های ایشان پس از فارغ التحصیلی بیش‌تر به مناصبی مثل مدیریت کارخانه نان ماشینی، آموختن زبان انگلیسی و مدیریت شرکت سازنده تجهیزات اداری مربوط است. تا جایی که من می فهمم کسی با این نوع سوابق نمی تواند به راحتی پوزیشن پروفسوری در دنیا کسب کند.

    ۲) ایشان مدعی است که جایی به اسم “شورای اقتصاددان آکادمی علوم نیویورک” ایشان را در سال ۲۰۰۱ به عنوان اقتصاددان برتربرگزیده است (و روزنامه نگار کارگزاران انتخاب شدن توسط یک نهاد محلی را به عنوان اقتصاددانان برتر آمریکا ذکر می‌کند). در زیر صفحه مربوط به این ادعا در سایت ایشان دو عکس قرار دارد که حداقل می توانست به عنوان سندی برای اعطای این جایزه مطرح شود ولی متاسفانه عکس‌ها مربوط به دوستان ایشان در جلسه‌ای مرتبط با سازمان ملل است که قاعدتا ربطی به ادعای مذبور ندارد. بلاگر چای داغ سعی می کند تا حد امکان صحبت ادعای فوق را راست‌آزمایی کند. بنابراین در سایت آکادمی علوم نیویورک به دنبال اسم ایشان می گردد ولی چیزی یافت نمی شود. در قدم بعدی در گوگل به دنبال اسم ایشان با املای انگلیسی که خودشان می نویسند می گردیم. نتیجه چندان امیدوارکننده نیست. طبعا این لزوما به این معنی نیست که ایشان دروغ می گویند بل که جامعه مخاطبان انتظار دارد برای چنین ادعای بزرگی (اقتصاددانان برتر آمریکا در سال ۲۰۰۱) مدرک معتبری ارائه شود که حداقل بنده موفق به یافتن آن نشدم و در بخش مربوط به مدارک سایت خودشان هم مدرکی برای آن نیست.

    ۳) ایشان مدعی تالیف ۱۷ کتاب به زبان های فرانسه و انگلیسی و آلمانی است. به بخش مربوط به کتاب‌ها در سایت خودشان سر می زنیم و صحت این ادعا را بررسی می کنم. بنده “کتاب” به زبان انگلیسی یا فرانسه در این بخش یا این بخش ندیدم. هر چه بود مجموعه کتاب هایی بود که توسط نشر معارف یا بقیه انتشارات های ایرانی چاپ شده بود.

    ۴) …

    خب فکر کنم کافی است. طبیعی است که آقای مهدی صحراییان واقعا اهمیت خاصی ندارد که شخص ایشان مد نظر نقد ما باشد. نقد در درجه اول متوجه مخاطبانی است که چنین ادعاهایی را بی هیچ سندی می پذیرند و حتی با دیدن کیفیت خروجی علمی این افراد به زبان فارسی دچار تردید نمی شوند و در درجه دوم روزنامه نگارانی که بیش از آن‌که به دنبال روشن کردن زوایای تاریک باشند خود در بسط این ادعاها مشارکت می کنند.

  • چند لینک و خبر

    ۱) دوستان خوب من در گروه مالی ایران هم‌چنان فعال هستند. در این سفر هم‌فکری هایی با هم کردیم و فکر کنم بتوانیم با هم‌کاری هم یکی از ایده های قدیمی من را پیاده کنیم. ایده ام این است که یک سری دوره دو روزه “علمی” در حوزه فاینانس اجرا کنیم که زنجیره آن‌ها بتواند دید پایه ای لازم را برای کسانی که متخصص این حوزه نیستند ولی می خواهند به سرعت چکیده ای از مباحث پایه‌ای را فرا بگیرند ارائه کند. برای این‌که این دوره‌ها عمومی شود باید هزینه آن‌ها را تا حد امکان پایین بیاوریم و لذا بایدعناصری مثل تبلیغات عمومی و سالن شیک و ناهار و کیف و .. را حذف کنیم و بتوانیم مثلا یک دوره دو روزه را با قیمتی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ هزار تومان پیاده کنیم. دوره هم می تواند در هر یک یا دو ماه مباحثی مثل نظریه اقتصاد مالی، مدیریت سرمایه گذاری، ابزارها و نهادهای مالی، ریاضیات مالی، ریسک اعتباری، اقتصادسنجی مالی و موارد نظیر آن را پوشش بدهد. فکر کنم با توانی که در شبکه دوستان داخل ایران شکل گرفته است بتوانیم این برنامه را به خوبی اجرا کنیم. تا ببینیم چه می شود. امیدوارم بتوانیم اولین برنامه را در پاییز ارائه کنیم.

    ۲) همین دوستان گروه مالی با هم‌کاری چند سازمان دیگر اولین سمینار صندوق های سرمایه گذاری مشترک (Mutual Funds) را هفته آینده برگزار می کنند. اگر علاقه مند بودید شرکت کنید. حیف من ایران نیستم که شرکت کنم.

    ۳) معمولا در هر پروژه چند نفر دوست خوب و عمرانه برای من باقی می ماند که از رفاقت و گفت و گو و کار کردن باهاشان لذت وافر می برم. در یکی از پروژه های اخیرم بسیار خوش‌شانس بودم که با احسان اردستانی کار کردیم. احسان یکی از دقیق‌ترین و متعهدترین و در عین حال خلاق‌ترین نیروهایی بود که در سال های اخیر دیده بودم. الان چند وقتی است که وبلاگ نویس هم شده و وبلاگش هم مثل خروجی‌های کاریش خواندنی و مفید است. توصیه می کنم حتما سر بزنید.

  • اقتصاد، احزاب و روزنامه نگاران

    در رقابت های انتخاباتی در دنیا تفاوت سیاست های اقتصادی و مسایل مربوط به آن تقریبا حرف اول را می زند. متناسب با نوع مسایل یک کشور موضوعاتی مثل سطح مالیات ها، فاینانس نظام درمان، شهریه دانش گاه ها، کمک های مالی به بی کاران، خانه سازی اجتماعی، تعرفه های تجاری، کارگران خارجی، پیوستن به اتحادیه های تجاری، سخت گیری های محیط زیستی در مورد صنعت، یارانه تحقیقات و یارانه های کشاورزی نمونه هایی از موضوعات سیاستی کلیدی هستند که احزاب بر سر آن ها رقابت می کنند. هر چند مسایل ممکن است ابعاد دیگری هم داشته باشند ولی به هر حال بخش مهمی از آن ها تابع سیاست های اقتصادی حزب است و لذا مواضع اقتصادی حزب در تبیین برنامه های عملی و تصمیم رای دادن شهروندان نقش کلیدی دارد. (برخی اقتصاددانان می گویند رای گیری چیزی نیست جز تصمیم در مورد این که دولت از چه منابعی پول در خواهد آورد و آن را چه گونه خرج خواهد کرد).

    ترکیب روزنامه نگاران روزنامه های نزدیک به احزاب ایرانی می تواند شاخص جالبی باشد از این که احزاب ایرانی تا چه حد نسبت به سیاست های اقتصادی خود آگاه هستند. از روزنامه نگاران بخش های دیگر صرف نظر کنیم و فقط به بخش اقتصادی روزنامه ها که باید به شفاف ترین شکلی مواضع اقتصادی حزب را ترویج کند نگاهی بیندازیم. ما گروهی روزنامه نگار اقتصادی نزدیک به اصلاح طلبان داریم که مثل خود جامعه ایران اقلیتی از آنان (مثلا آقایان میرزاخانی و صدری و جنان صفت و طاهری و مهدوی و …) به روشنی طرف دار اقتصاد بازار هستند و بقیه یا موضع روشنی ندارند (بازار خوب است اما و اگر) یا اساسا و به روشنی چپ (حتی مارکسیست) به شمار می آیند. تا این جا هیچ اشکالی وجود ندارد و اتفاقا ما باید از تنوع دیدگاه های روزنامه نگاران اقتصادی خوش حال باشیم.

    مساله (در واقع ریشه یک مساله عمیق تر) وقتی بروز می کند که می بینیم غیر از دوستان با تابلو مشخص اقتصاد آزاد که معمولا در مطبوعات معدودی با سیاست های مشخصی کار می کنند بقیه ممکن است در هر نشریه ای مشغول کار باشند. به طور مشخص تر ممکن است ببینیم که آقا/خانم الف که رسما و علنا از خلال نوشته هایش می توان فهمید که تفکر ضد تعدیلی یا سوسیالیستی دارد ام روز در روزنامه متعلق به یک حزب اصلاح طلب که هیچ برنامه اقتصادی دقیق و مشخصی ندارد کار می کند و فردا در روزنامه دیگری که متعلق به حزب اصلاح طلبی که مدعی طرف داری جدی از اقتصاد بازار است به عنوان مسوول گروه اقتصاد مشغول کار می شود. به همین ترتیب عجیب نیست که دیده باشی که در گروه اقتصادی یک روزنامه مدعی حمایت از اقتصاد آزاد گروهی روزنامه نگار کار می کنند که نیمی از آن ها طرف دار اقتصاد آزاد و نیمی دیگر رسما چپ هستند! به این خاطر هم شاخ در نمی آوری اگر ببینی که سرمقاله یک روزنامه متمایل به اقتصاد آزاد چیزی شبیه بیانیه های مارکسیست های انقلابی نیمه دوم قرن ۱۹ است.

    برای من این نشانه ای است از این که چه قدر وضع سازماندهی در احزاب ما خراب است. یک احتمال این است که مدیر حزب یا روزنامه حزبی (یا نزدیک به حزب) واقعا درک درستی از تفاوت دیدگاه های اقتصادی به طور کلی و تفاوت دیدگاه های افراد به طور خاص ندارد و لذا هر کس را که مثلا سه سال پیش در ستاد انتخاباتی اصلاح طلبان دیده و شناخته به عنوان هم کار به روزنامه دعوت می کند بدون این که بداند (یا بخواهد به خودش زحمت بدهد که بداند) که دیدگاه های دو نفر که در ستاد معین یا هاشمی فعال بودند ممکن است ۱۸۰ درجه با هم تفاوت داشته باشد. احتمال دوم این است که وضع کادرسازی در احزاب یا مطبوعات ما این قدر خراب است که روزنامه دست رسی به نیروی حرفه ای هم فکر ندارد و لذا هر کس را که با او رفیق است یا دم دست است یا از روزنامه دیگری بیرون آمده یا روزنامه شان تعطیل شده است را بدون این که بتواند واقعا ملاحظه ای در مورد دیدگاه هایش داشته باشد برای کار دعوت می کند. نهایتا این که وضع مخاطبان احزاب هم این وسط چندان جالب نیست چرا که هیچ کس به روزنامه حزبی اعتراض نمی کند که چرا مقالاتی چاپ می کند که رسما با سیاست های حزب در تضاد است. این شاید به این معنی باشد که واقعا کسی از حزب انتظار ندارد مواضع شفاف و غیرمبهم اتخاذ کند و پای آن ها بایستد.

  • تجربه و نویسندگی

    کم نیستند نویسندگانی و هنرمندانی که در کشورشان آثار درخشان خلق کرده اند و وقتی به تبعید – خودخواسته یا اجباری – رفته اند ناگهان همه آن خلاقیت تمام شده است. به قول یک نفر امیر نادری را ببین که یک وقتی دونده را می سازد و بعدش بیست سال است که با این که در مرکز امکانات زندگی می کند خبری ازش نیست. در این که افسردگی دوران غربت در این ماجرا کاملا موثر است شکی نیست ولی در کنار آن از دست دادن “تجربه” زندگی شاید نقش موثرتری بازی می کند. در غربت که باشی معمولا در معرض تجربه عمیقی که بتوانی آن را تا انتها لمس کنی قرار نمی گیری و این تجربه است که اساس خلاقیت را فراهم می کند.

    داشتیم از بسطام می رفتیم گنبد کاووس که بعدش برویم بندر ترکمن را ببینیم. از مسیر گردنه خوش ییلاق. روز قبلش از جنگل توسکستان فاصله گرگان بسطام را رفته بودیم و گفتیم از مسیر دیگری بر گردیم. پایین گردنه جایی که شالیزارها شروع می شود پیرمردی را با دختری سوار کردیم. دختر ۱۲ سالش بود و معلولیت ذهنی داشت. پدرش تعریف کرد که در شکم مادرش که بوده سگ هار مادر را گاز گرفته و بچه بیمار به دنیا آمده است. پیرمرد داشت از پاس گاه بر می گشت. فهمیدم که نیم هکتار زمین دارد – قبلا کمی بیش تر داشته و سیل گلستان بخشی را نابود کرده – که برنج و گندم می کارد و من حساب کردم که در به ترین حالت سالیانه دو میلیون تومان درآمد از این زمینش دارد. شرکت شن و ماسه آمده بود و باطله ها را در زمینش خالی کرده بود و درگیر شده بودند و آخر سر کتک هم خورده بود. حالا رفته بود شکایت کند که شاید قانون به کمکش بیاید. گفته بودند شکایتت ثبت شد. برو و اگر تا هفته آینده صرف نظر نکردی شکایتت را می فرستیم دادسرا که رسیدگی کنند. شاید سر جمع ده دقیقه سوار ماشین ما بود و من در این مدت داشتم فکر می کردم به این پیرمرد که دختری معلول دارد و درآمدش سالیانه اش فقط دو میلیون تومان است و پیر است و معلوم نیست چند سال دیگر عمر کند و احتمالا چند بچه هم دارد که این نیم هکتار زمین بین شان تقسیم شود و آن وقت این دختر می ماند و حقوق بازنشستگی و تامین اجتماعی که وجود ندارد که زندگی اش را تامین کند و قانونی که اعمال شدن برای این پیرمرد آن قدر ها هم سریع و ارزان نیست. هفته ای طول می کشد که شکایتش رسمی شود و معلوم نیست بعدش چه شود و آن شرکت می تواند در این مدت کارش را بکند و بساطش را جمع کند و برود.

    به رزومه ام که نگاه می کنم چهار سال است که از تجربه واقعی خالی شده است. پیش از آن به مقتضای سن کارهای مختلف کرده بودم. گروهی راه انداخته بودم یا همایشی را مدیریت کرده بودم یا در پروژه ای درگیر بودم و سعی و خطا کرده بودم و از دیگران اموخته بودم یا در جلسات دیدار با بزرگان حضور داشتم و الخ که ماده خام فکر کردن بهم می دادند. الان چهار سال است که ماجراها معمولی شده است. از آن تجربه ها خبری نیست. نه پروژه بزرگ و چالش برانگیزی را از نزدیک مدیریت کرده ام و نه در کوران یک تحول بوده ام. از این سوار کردن پیرمرد و شنیدن قصه اش و فکر کردن به چیزهایی که نیست و باید باشد و می توان به تر کرد هم خبری نبوده است.

    سرزمین مادری منبع الهام است. کسی که دنبال سوژه فکر کردن می گردد شانس زیادی در این جا دارد و شاید چاره دیگری ندارد مگر این که در جوانی آن قدر تجربه های ناب کسب کرده باشد که آن ها را در کوله باری بریزد و ببرد و یک گوشه دنیا به اندیشدن به آن ها مشغول باشد و مثل مثلا جیمز جویس یا کوندرا یا هانا آرنت راجع به موضوعات مربوط به وطن عمیق بنویسد.

  • قیمت گذاری رستوران و انتخاب معکوس

    ظاهرا سازمان میراث فرهنگی و گردش گری برای غذاهای مختلف نرخ های ثابتی معین کرده که رستوران ها باید ان را رعایت کنند (البته ظاهرا این طور نیست که همه رستوران ها در عمل آن را رعایت کنند). فرض کنید همه رستوران ها موظف باشند چلوکباب کوبیده را ۴۰۰۰ تومان بفروشند. شما یک رستوران شیک و یک رستوران با ظاهر بدتر می بینید. اگر بازار رقابتی باشد و در پی غذای خوب باشید کدام را انتخاب می کنید؟

    فرض کنیم کیفیت رستوران تابعی است با مشتق مثبت نسبت به ظاهر رستوران و کیفیت غذا. طبعا رستورانی که ظاهر شیک تری دارد هزینه سربار و سرمایه بالاتری دارد. چون قیمت به صورت برون زا داده شده است در بازار رقابتی هر دو رستوران باید روی خط کیفیت هم گن (مکان هندسی همه ترکیبات ظاهر رستوران و کیفیت غذا که مطلوبیت برابری ارائه می کنند) قرار داشته باشند و گرنه حذف می شوند. چون رستوران شیک تر هزینه بالاتری دارد و قیمت هم رقابتی است مجبور است از کیفیت غذا (مثلا از مخلفات غذا) بزند تا بتواند در بازار رقابتی باقی بماند. این یعنی این که اگر در پی غذای به تر هستیم به تر است رستوران غیرشیک تر را انتخاب کنیم!

  • درآمد واقعی

    برای ما که در تصمیم آمدن و برگشتن هستیم طبعا مساله درآمد واقعی یک فاکتور مهم برای فکر کردن است. ام روز با دوستی بحثی داشتیم که باعث شد یک موضوع قدیمی را در ذهن مرور کنم و جمع بندی اش را این جا بنویسم. دوست دارم بقیه هم جزییات بیش تری به ماجرا اضافه کنند.

    فکر کنم بتوانیم با تقریب خوبی بگوییم که در بسیاری از مشاغل حرفه ای (مثلا خدمات فناوری اطلاعات، مشاوره مدیریت، فاینانس، صنایع فناوری بالا و …) درآمدهای ظاهری در اروپا و ایران تقریبا به هم نزدیک شده است. قطعا یکی نیست ولی واقعا از آن تفاوت ده برابری که در ذهن ایرانیان است خبری نیست و ماجرا خفیف تر از این است. یک حساب سرانگشتی هم بدهم. دوستی که دکترای الکترونیک دارد بعد از مدتی گشتن شغلی به دست آورده که ماهیانه ۱۹۰۰ یورو خالص دریافت می کند. در حوزه فاینانس کسی که دکترا بگیرد و وارد صنعت یا دانش گاه بشود در اروپا در به تری حالت چیزی حدود ۳۰۰۰ یورو خالص دریافت می کند (در انگلیس که هزینه زندگی بسیار بالاتر است متوسط حقوق شروع کار در فاینانس حدود ۳۰۰۰۰ پوند در سال است. همین حقوق برای مهندسی حدود ۲۲۰۰۰ پوند است). توجه کنید که فاینانس یکی از پردرآمدترین رشته ها در دنیا است. بقیه رشته ها را با همین میزان قیاس کنید.

    برای این که بتوانیم تصویر درستی از رفاه داشته باشیم باید به طرف هزینه ها هم نگاه کنیم تا بتوانیم بر اساس درآمد نرمال شده تفاوت درآمد واقعی را حس کنیم. چیزی که معمولا در گزارش ها و کتاب ها بحث می شود تفاوت هزینه های خرید خصوصی (مثلا مسکن و غذا و رفت و آمد) در شهرهای مختلف است. طبیعی است که اگر هزینه خصوصی را در نظر بگیریم حتی با نظر گرفتن ماجرای جهش قیمت مسکن هنوز هم تهران به طور متوسط نسبت به هر شهر دیگر اروپایی ارزان تر است. خصوصا اگر هزینه خدمات (مثلا آژانس، کارگر منزل، پیک موتوری، کتاب، سینما، تئاتر و …) را در نظر بگیریم.

    منتها این تمام ماجرا نیست. مالیات و بیمه در غرب بخش قابل توجهی از حقوق فرد را می خورد (من دانش جو ۲۵ درصد درآمدم را مالیات و بیمه می دهم و کسانی که کار به تر دارد ۳۵ درصد). به این ترتیب درآمد قابل تصرف فردی گاهی واقعا قابل توجه نیست. ولی در عوض خدمات عمومی که بابت این مالیات دریافت می شود ارزش بالایی دارد. مالیاتی که ما در ایران به طور مستقیم و غیر مستقیم می دهیم از این کم تر است. مثلا برای کسانی که کار ثابت دارند جمع مالیات و سهم تامین اجتماعی ۱۲ درصد حقوق است. حال اجازه بدهید چند مورد را مقایسه کنیم:

    ۱) در اروپا کیفیت مدارس دولتی به اندازه کافی خوب است لذا جز افراد خاص کسی نیازی به فرستادن فرزندانش به مدرسه خصوصی احساس نمی کند. در ایران کیفیت مدارس دولتی خوب نیست و افراد مجبورند برای دریافت آموزش به تر فرزندان شان را به مدارس غیر انتفاعی بفرستند. هزینه آموزش برای کسی که دو بچه دارد چیزی حدود ۷ میلیون تومان در سال است.

    ۲) در بخش درمان کیفیت بیمارستان های دولتی ایران چندان جالب نیست لذا مردم برای دریافت خدمات خوب مجبورند در بیمارستان خصوصی بستری شوند. بسیاری از عمل های جراحی متوسط در ایران الان چیزی بین ۳ تا ۶ میلیون تومان هزینه در بر دارد که فقط بخشی از آن توسط بیمه تامین می شود و بقیه را فرد باید شخصا بپردازد.

    ۳) در شهرهای اروپایی ده ها پارک و گردش گاه سر سبز و کاملا خلوت و امن در جای جای شهر وجود دارد که هر کسی می تواند بدون هیچ هزینه ها در آن جا قدم بزند و دوچرخه سواری کند و الخ. در تهران من آرزوی قدم زدن با دوستانم را دارم و جای مناسب و خلوتی نمی یابم. این جا برای این که چنین فرصتی به دست بیاوری باید از جیب خودت هزینه کنی و از شهر دور شوی و مثلا به جاده چالوس یا شمال بروی.

    ۴) در اروپا خانمی که شب به منزل بر می گردد با خیال راحت از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کند و اگر کارت سالیانه داشته باشد هزینه اضافی نمی پردازد. این جا اگر خانمی بخواهد بعد از ساعت ۹ و ۱۰ شب به منزل برگردد عملا مجبور است آژانس بگیرد.

    ۵) در اتریش استفاده از کتاب خانه های دانش گاه ها برای عموم آزاد است. یک فارغ التحصیل دکترا در ایران وقتی درسش تمام می شود حق دست رسی به هیچ کتاب خانه ای را ندارد (مگر این که عضو هیات علمی جایی شود) و لذا مجبور است از جیب خودش برای تهیه کتاب ها هزینه کند. به همین موضوع اضافه کنید هزینه دست رسی به بانک های اطلاعاتی و حضور در کلاس های رایگان دانش گاهی و غیره

    ۶) …

    این طرف دیگر ماجرا است. به علت ناکارآمدی خدمات بخش دولتی و عمومی در این جا ما عملا مالیات می دهیم ولی اگر خدمات خوبی بخواهیم مجبوریم تمام هزینه آن را از جیب خودمان دوباره پرداخت کنیم. این ها هزینه های پنهانی است که در شاخص هزینه های زندگی منعکس نمی شود ولی در عمل می پردازیم و لذا باید در محاسبه درآمد واقعی در نظر بگیریم. دقت کنید که من ناکارآیی بخش خصوصی را اصلا در نظر نگرفتم. مثلا این دو سه روز توانستم بعد از یک ماه کار فشرده یک مرخصی از خودم بگیرم تا دو سه روزی سفر بروم. به هر هتلی که زنگ زدم که جا رزرو کنم همه گی گفتند که اول باید بروی بانک و بیش تر از پول اتاق پول به فلان حساب واریز کنی و بعد فیش آن را در سه نسخه هم راه با کپی شناسنامه و دفترچه بسیج برای ما فاکس کنی 🙂 تا شاید جایی برایت رزرو کنیم. این یعنی حداقل یک تا دو ساعت وقت تلف شدن برای چند ساعت اقامت در این هتل.

    ناکارآیی نهادهای مالی هم قصه طولانی است که هزینه زندگی افراد را به شدت بالاتر می رود و این جا جای بحث آن نیست.

  • اقتصاد کار موثر

    به نظر من تولید فکری و فرهنگی موثر و به یاد ماندنی در کشور روند نزولی داشته است. این البته یک برداشت است که من برایش مثال ها و شواهدی دارم و کسانی هم ممکن است با آن مخالف باشند ولی فعلا فرض کنیم مشاهده معتبری است. سوال این است که چرا این طور است؟ قطعا نقش ممیزی و یاس آلودی فضا و بقیه ماجراها بی تاثیر نیست ولی من دنبال عامل ریشه ای تری می گردم چرا که به نظرم این روند نزولی از چندین سال قبل شروع شده و ربطی به شرایط جدید ندارد. فرضیه های مختلفی می توان ارائه کرد. من از جمله به ریشه های اقتصادی به عنوان یکی از دلایل فکر می کنم و به نظرم می رسد که تغییر در سبک زندگی و انتظارات طبقه روشن فکر و فرهنگی ما در این ماجرا بی تاثیر نبوده است. من تقریبا زندگی آدم ها از میانه دهه شصت به بعد را به خاطر می آورم. مشخصا خودم یادم می اید که با این که وضع مالی بدی نداشتم در سال های دانش جویی لیسانس هرگز پا به یک رستوران نگذاشتم. این یک عادت شخصی نبود بل که بازتابی از فضایی بود که در آن زندگی می کردیم و الان متفاوت شده است. فضایی که نماد سال های قبل تر از آنش برایم آن صحنه کلوزآپ است که محسن مخلمباف با موتور می آید دنبال بدل خودش. زندگی که خود مخملباف در بایکوت یا عروسی خوبان به تصویر می کشدش.

    ما همه عوض شده ایم. به زندگی های مجلل تر و تفریحات پرخرج تر و کارهای راحت تر عادت کرده ایم. این خودش فی نفسه مساله ای نیست ولی وقتی هزینه تامین این نوع زندگی و الزامات آن را کنار الزامات کار فکری می گذارم به گلوگاهی برای موثر بودن می رسم. موثر بودن و کار ارزنده خلق کردن و تحول آفرینی در جامعه ای که هنر و اندیشه و علم در آن تجاری نشده و پول ساز نیست ایثار می خواهد و ایثار کردن با خوش زندگی کردن جور نمی شود. اگر بخواهی یک مقاله جدی بنویسی یا یک کتاب مهم را ترجمه کنی و یا حتی اندیشه جدید را درست بفهمی یا یک درس به درد بخور بدهی باید روزها و شب هایت را برای آن صرف کنی و این وقتی قرار باشد روز و شب کار کنی تا بتوانی زندگی را بچرخانی یا اگر قرار باشد هزینه هر روزی که صرف کار فکری می کنی برایت خیلی بالا باشد، ممکن نیست.

    درویشانه زیستن البته زیان های خودش را هم دارد. مثلا این که آدم تجربه کم تری از جهان های دیگر یا سبک های متفاوت زندگی به دست می آورد ولی در عوض فراغتی ایجاد می کند که می توان در سایه آن موثر بود.

  • هرکول های علمی

    احتمالا شما هم مثل من داستان هایی از نوعی که در پایین ذکر شده در مورد نوابغ ایرانی شنیده اید. در تجربه شخصی من حضور در چنین داستان هایی اصولا شرط “لازم” برای کاردرست بودن از دید “عوام علمی” در ایران است. منظورم از عوام علمی افراد صاحب تحصیلات دانش گاهی یا متخصص است که کم تر در جریان پژوهش ها و مناسبات علمی درست و کلاس جهانی بوده اند و لذا تصور نادرست یا معوجی از این فضا دارند. برخی داستان های معمول از این قرار است:

    ۱) فلان دانش مند ایرانی با این که دکترای باستان شناسی دارد ولی در کنفرانسی در زمینه معادلات دیفرانسیل تصادفی شرکت کرد و نظریه ای در آن جا ارائه کرد که باعث حیرت حاضرین شد. من شخصا داستان هایی شنیده ام که این استاد نابغه حتی مقاله هم ارائه نکرده بل‌که در ردیف حاضرین بوده و از مقاله بزرگ ترین دانش مندان جهان ایرادات اساسی گرفته است.

    ۲) تقریبا همه اساتید ایرانی روز بعد از فارغ التحصیلی پیش‌نهادی از استادشان دریافت کرده اند که همان جا بمانند و تدریس کنند ولی به علت علاقه قلبی به وطن این پیش‌نهاد را رد کرده و با پرواز بعد از ظهر برگشته اند.

    ۳) باز تقریبا تمامی اساتید ایرانی پیش نهاد دریافت چک سفید با تمام امکانات زندگی برای حضور در کشورهای غربی دریافت کرده اند. در اکثر داستان ها حتی ماشین برای بردن استاد از باند فرودگاه به دفتر کارش (که یک آزمایش گاه کامل هم کنار آن برای استاد تدارک دیده شده) ارسال شده است.

    ۴) اکثر نوابغ (خصوصا نوابغ مقیم داخل که کاندید مجلس هم می شوند) شش فوق لیسانس و چهار دکترا دارند. معمولا هم دکترای اول در رشته شیمی آنالیتیک و چهارمی در حوزه زبان شناسی سوسوری است که نشان گر تعدد استعدادهای فرد است.

    ۵) نوشتن تز دکترا معمولا دون شان نوابغ ایرانی است. نوابغ معمولا در زمانی که دانش جوی مقاطع پایین تر هستند مساله عجیبی را حل کرده و به استاد خود نشان می دهند و بر همین اساس دکترای خود را یک ضرب دریافت می کنند.

    احتمالا شما هم می توانید فهرست طولانی از داستان های تیپیک رایج در این زمینه را به فهرست قبلی اضافه کنید.

    تجربه شخصی من از فضای علمی اندکی با این روایت ها متفاوت است. اولا رشد علم در دنیا ماهیتی بسیار رقابتی و در عین حال شبکه ای دارد. فاصله کار متخصصان معمولا اندک است و افراد از کار هم خبر دارند و در مورد نظراتشان گفت و گوی انتقادی منظم دارند. رقابتی بودن باعث می شود که کسی به سختی نظریه ای “جهشی” در باب علم بدهد که دیگران را انگشت به دهان کند و یا یک باره اشکالات بنیادی از کار رایج علمی بگیرد. خصوصا این که در آن حوزه متخصص نباشد و یا به صورت منظم و فشرده و طولانی کار علمی نکرده باشد. این کاملا درست است که هر سال عده اندکی راه حل های زیبا و هوش مندانه ای برای مسایل ارائه می کنند که باعث تحسین دیگران می شود ولی همین راه حل ها هم با فضای علمی پیوستگی قوی داشته و معمولا ماحصل کار مشترک یا تعامل قبلی قوی با جامعه علمی است. روشن است که حتی گوینده افسانه های مربوط به نوابغ ایرانی خودش هم خیلی به ماجرا باور ندارد ولی مهم این است که تصویری که در پس ذهن روایت گر از فرآیند رشد علمی وجود دارد بیش تر به کار کیمیاگرانی شبیه است که موادی را روی هم می ریزند و کیمیا کشف می کنند و بعد در خیابان آن را فریاد می کنند. جامعه علمی واقعا این طور حرکت نمی کند.

    در زمینه استخدام هم وضعیت رقابتی است. دوستان من که در به ترین دانش گاه ها هم درس خوانده اند برای کسب شغل در یک فرآیند رقابتی سنگین با ده ها نفر دیگر از ده ها دانش گاه عالی دیگر رقابت می کنند و گاهی حتی شکست هم می خورند. بودجه دانش گاه ها برای استخدام مشخص و برنامه ریزی شده است و سخت می توان به یک نفر یک دفعه پیش نهاد مثلا هیات علمی شدن داد بدون آن که زمینه آن آماده شده و دیگران برای رقابت در آن دعوت شده باشند. به طور غیررسمی هم برخی دانش گاه های تراز اول آمریکا سعی می کنند فارغ التحصیلان خود را استخدام نکنند تا گردش علمی مناسبی بین مراکز معتبر به وجود آید. لذا دست استاد قبلی برای استخدام دانش جوی ایرانی کمی بسته تر می شود. البته احتمال وجود دارد که برخی دوستان نابغه پیش نهاد موقعیت پسا دکترا را در داخل به عنوان پیش نهاد عضویت در هیات علمی قالب کرده باشند. باز مشکل رایج تصوری است که عوام علمی از موقعیت دانش مندان و اساتید در کشورهای دیگر دارند. در دنیا طیف وسیعی از افراد از دانش مندان گرفته تا سرمقاله نویسان روزنامه ها و مجربان تلویزیون و سیاست مداران حرفه ای و کارآفرینان و سرمایه داران و حتی طراحان مد و مدل های عکاسی همه گی افراد مهم و موثر و سرشناس جامعه هستند و دلیلی ندارد که فردی را به صرف داشتن دکترا در یک رشته روی دست بلند کنند! اصولا عرضه متخصص جوان در هر حوزه ای در دنیا آن قدر زیاد است که این متخصصان جوان هستند که به دنبال شغل می دوند و نه بر عکس.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها