• اسلایدهای کلاس نظریه بازی

    اسلایدهای کلاس شنبه را می توانید از این جا دریافت کنید.

  • اقتصاد سیاسی کار فرهنگی

    اقتصاد سیاسی به ما یاد می دهد که در تحلیل پدیده ها به انگیزه ها و منافع محرکین و پیش برندگان آن پدیده دقت کافی داشته باشیم. شاید بشود از همین زاویه چیزهایی هم راجع به “تورم اهمیت کار فرهنگی” در ایران فهمید. سوال قدیمی برای من و احتمالا خیلی های دیگر است که چرا این قدر این راه حل کلی و همیشگی “لزوم کار فرهنگی” در ایران ارائه شده و خریدار دارد؟ مثلا به مساله ترافیک نگاه کنید. یک روی کرد می تواند این باشد که برویم و ببینیم که در هر گلوگاهی چه عاملی باعث کاهش بهره وری معبر می شود. این کار البته آسان نیست و نیاز به عرق ریختن و گاهی هم به نتیجه نرسیدن دارد. روی کرد مقابل هم می تواند این باشد که “باید بچه ها را از دبستان آموزش دهیم تا فرهنگ ترافیکی پیدا کنند”. من ادعا نمی کنم که رفتار افراد در این ماجرا تاثیر ندارد. مثلا بخشی از ترافیک وحشت ناک برخی خیابان ها مثل فلسطین زمانی به این خاطر بود که عابرین به چراغ سبز خودرو و چراغ قرمز پیاده توجه نمی کنند و لذا سرعت عبور خودروها از چهارراه ها کم شده و ترافیک ایجاد می شود. احتمالا با تغییر دادن رفتار افراد تا حدی این مساله حل می شود ولی راه های دیگری هم هست که جزیی تر یا اجرایی تر است. مثلا بهینه کردن زمان چراغ قرمز یا جریمه کردن عابرینی که از چراغ قرمز عبور می کنند یا تغییر مقررات به گونه ای که اگر کسی در زمان چراغ قرمز عابر روی خط تصادف کند راننده هیچ مسوولیتی نداشته باشد. موارد دوم از جنس کار فرهنگی نیست و نیاز به کار مهندسی (در معنی عام آن) دارد. ولی چرا راه حل “کار فرهنگی” برای این مساله این قدر فراگیر است؟

    به نظر می رسد حداقل دو طرف در این ماجرا ذینفع هستند. یک طرف افراد کارفرما و طرف دیگر پیمان کاران کار فرهنگی که عمدتا اهل قلم و روشن فکران هستند. از زاویه مدیران کارفرما پروژه های کار فرهنگی به ترین وضعیت موجود است. فرض کنید مدیری موفق شود که برای بهبود فرهنگ ترافیک چند میلیاردی بودجه بگیرد. اولا این تیپ پروژه ها با هنرمندان و روشن فکران سر و کار خواهد داشت و لذا برای مدیر مطلوبیت شخصی ایجاد می کند. ثانیا این مدیر قرار است در محافل و تریبون ها ظاهر شود و حرف های جذاب کلی بزند و لذا اعتبار کسب کند. نهایتا این که معمولا پروژه هایی از این جنس خروجی مشخص و ملموس ندارند و لذا کسی مدیر را به خاطر تاخیر در زمان اجرا یا کیفیت پایین “کار فرهنگی” مواخذه نمی کند. بودجه برای کار فرهنگی خرج کردن عمدتا معادل یک لذت بدون پاسخ گویی صریح است. در مقابل اگر قرار باشد مدیر بهبود ترافیک را از طریق اصلاح هندسی یا تغییر در مقررات ترافیک انجام دهد باید مطالعات مشخصی را انجام دهد و سیاست های او در زمان مشخص به نتایج ملموس برسد (اگر هم کسی بازخواست نکند حداقل برای ناظرین تاثیر مستقیم و کوتاه مدت این خروجی ها قابل ردیابی و ارزیابی است). خب اگر شما مدیر باشید کدام پروژه را برای مدیریت انتخاب می کنید؟ حالا همین مثال را به بخش های مختلف تعمیم بدهید و مثلا لذت و دردسر مدیریت کار فرهنگی برای کاهش مصرف سوخت را با مدیریت تعمیرات اساسی یک پالایش گاه مقایسه کنید.

    از طرف دیگر هم واضح است که روشن فکران هم باید از گسترش هر چه بیش تر پروژه های کار فرهنگی استقبال کنند چرا که این تیپ کارها برای روشن فکران و نهادهای اقتصادی که آن ها در آن جا فعال هستند (مثلا موسسات فرهنگی یا انتشاراتی ها یا مطبوعات و غیره) پروژه و پول ایجاد می کند. این جا روشن فکر را در معنی عام تری تفسیر کنید. مثلا انگیزه متخصص منابع انسانی هم که معتقد است آموزش امر کلیدی است را هم در این چارچوب ببینید. بگردید و ببینید چند نفر متخصص منابع انسانی یا بازاریابی و غیره می شناسید که به جای تشویق شرکت ها به حرف های قشنگ روی بالا بودن هزینه های این تیپ مسایل در سازمان های ایرانی و لزوم کنترل و کاهش آن صحبت کنند.

  • بانک داری در ایران

    بخش بانک داری در ایران خوب دارد پیش رفت می کند. بانک های ما چه به لحاظ محصولاتی که ارائه می کنند و چه از حیث ابزارهای مدیریت سرمایه بانک هنوز با تجارب جهانی فاصله قابل توجه دارند و لذا فرصت های زیادی برای نوآوری و بهبود در آن هست که ماجرا را خیلی جذاب می کند. این تابستان با حرفه قبلی یعنی مشاوره مدیریت وداع کردم و برگزاری کارگاه مهارت های مشاوره مدیریت هم به نوعی جنبه مراسم خداحافظی و بازنشستگی ام از این حرفه را برایم داشت. حالا دارم کارآموزی های لازم را برای ورود به مسیر شغلی جدید یعنی مدیریت سرمایه گذاری و بازارهای مالی انرژی انجام می دهم. با رفقای زیادی که در این حوزه ها کار می کنند جلسه داشتم و چند نفری از مدیران ارشد بانک ها و موسسات مالی را دیدم و از تجاربشان استفاده کردم. بدجوری دلم می سوزد که در این سال هایی که دوره اوج گرفتن بانک داری خصوصی و مدرن در ایران است تمام وقت این جا نیستم تا در جریان شکل گیری این سازمان ها تجربه کسب کنم. تجربه ای که آدم از دوره راه اندازی به دست می اورد بی نظیر است و هیچ وقت در دوره ثبات به دست نمی آید

    وین که هستم گاهی وسوسه می شوم که به شغل های آکادمیک خارجی فکر کنم و برای آن رقابت کنم (که البته کار راحتی هم نیست) ولی وقتی می آیم ایران علاقه قلبی قدیمی ام یعنی کار اجرایی و عملی کردن به شدت به حس مقاله نوشتن و برای ۱۵ نفر ارائه کردن غلبه می کند.

  • دزدی ادبی در دانش گاه

    در دانش گاه های دنیا یک لغت ترسناک وجود دارد به اسم دزدی ادبی (plagiarism) که دانش جویان بدجوری از آن می ترسند. طبق تعریف دایره المعارف حقوق آمریکا دزدی ادبی به معنی “عمل تخصیص دادن خلاقیت ادبی یک نفر دیگر یا گزیده ای از آن یا متن ناشی از آن گویی که خود (آقا/خانم دزد) آن را خلق کرده است”. در دانش گاه وین نرم افزاری وجود دارد که همه متون علمی تولید شده (مثلا تزها) به آن داده می شود و نرم افزار چک می کند که آیا پاراگراف هایی از متن هست که عینا از یک متن دیگر برداشته شده باشد و به آن ارجاع داده نشده باشد. چنین عملی به سختی مجازات می شود. مجازاتی که حتی ممکن است منجر به اخراج از دانش گاه شود.

    سال ۸۱ جایی از من دعوت کرده بودند تا درسی در مورد مدیریت رشد شرکت ها بدهم. با توجه به این که موضوع برای اولین بار در ایران تدریس می شد و کتاب استاندارد جذابی هم برای آن نمی شناختم دست به کار شدم و از مجموعه ای از کتاب ها و مقالات (و ضمنا از پایان نامه فوق لیسانس یکی از دوستان با اجازه خودش) یک جزوه درسی کامل آماده کردم. نمی دانم چه کسی بعدا لطف کرد و بدون اجازه یا هماهنگی با من کل اسلایدها را به صورت نرم افزار پاورپوینت روی یک سایت عمومی قرار داد. من هم ماجرا را زیاد جدی نگرفتم. گذشت و چند روز پیش به تصادف فهمیدم که یکی از اساتید محترم یکی از دانش گاه درسی در همین رابطه تدریس می کند و اسلایدهایی که به اسم خودش در این درس استفاده می کند عین اسلایدهای بنده بدون حتی یک خط تغییر در متن یا رنگ یا فونت و غیره است. خوش بختانه این آقای استاد بدشانس وب سایتی هم برای درسش دارد و لینک اسلایدها هم روی سایت وجود دارد.

    سال ها پیش به خانمی که آن موقع دانش جوی دکترا بودند و الان استاد دانش گاه هستند سفارش یک گزارش مشاوره ای دادیم. چند روز بعد گزارش آماده شد و ما از سرعت عمل ایشان در حیرت ماندیم. چون باید متن را ویرایش می کردم جملاتش خوب در ذهنم مانده بود. بعدا که مقاله دکتر نیلی در کتاب اقتصاد ایران را خواندم دیدم متنش چه قدر برایم آشنا است! چند ماه پیش هم خانمی که دانش جوی فوق لیسانس دانش گاه علم و صنعت بودند با من تماس گرفتند و گفتند که برای یک تحقیق درسی به متن پایان نامه فوق لیسانس من احتیاج دارند ولی به علت محدودیت های احمقانه حاکم بر کتاب خانه های ما نمی توانند به راحتی آن را مطالعه کنند. من هم متن کامل پایان نامه را برایشان ارسال کردم. ایشان چند هفته بعد ضمن تشکر گزارش پروژه خود را برایم ارسال کردند که ۹۰ درصد آن کپی پست کامل پایان نامه بود! از ایشان توضیح خواستم و ایشان خیلی خون سرد جواب دادند که من که متن تو را منتشر نکردم این فقط یک پروژه دانش جویی بود و قابل این حرف ها را نداشت. همین! یک ماه پیش به آقایی که در حال دفاع از پایان نامه فوق لیسانس است سفارش یک گزارش سیاست گذاری را دادم. متن را آماده کرد و وقتی آن را خواندم به نظرم رسید که مقدمه ای که نوشته کمی بی ربط است. در گوگل سرچ کردم و دیدم که عین متن یک سایت فارسی را به عنوان مقدمه و فصل یک گزارشش کپی کرده است. خلاصه داستان طولانی است.

    این درست است که ما قانون جدی حقوق مولف خصوصا برای آثار خارجی در کشور نداریم و این درست است که مثلا در عرف رایج در کشور این عمل چندان عجب نیست که کسی متن یک کتاب استاندارد درسی را اسلاید کند و درس بدهد. حتی این هم چندان عجیب نیست که اسلایدهای یک درس خارجی را فارسی کند و استفاده کند. به هر حال هر چند همه این کارهایی که می کنیم در اساس نامتناسب با اصل حقوق مولف است ولی فعلا تحمل می شود. چیزی که حتی در این عرف بی اعتنا به حقوق مولف به شدت ناپسند است برداشتن متن فارسی یا اسلایدهای یک نفر به صورت کامل و استفاده از آن به اسم خود است. من اسم این آقای دکتری که این کار را کرده است هنوز ذکر نکرده ام چون فکر کردم شاید عذر قابل قبولی داشته باشند. مثلا ممکن است ایشان سفارش تهیه یک سری اسلاید را به یکی از دانش جویانشان داده باشند و این فرد سر استاد را کلاه گذاشته باشد یا مثلا ممکن است کسی اسلایدهای من را به اسم اسلایدهای باز و رایگان به ایشان داده باشد و الخ. به هر حال به او ایمیل زده ام و منتظر توضیح هستم. اگر توضیحشان قابل قبول نبود آن وقت اسمشان را افشاء خواهم کرد. در این افشاء من نفعی ندارم. سال ها است که آن درس را درس نمی دهم و کلا از این فضا بیرون آمده ام و کارراهه جدیدی برای خودم در پیش گرفته ام. تنها انگیزه ام مشارکت در جنبش مبارزه با بی شعوری است که محمود پیش نهاد می کند.

    پ.ن: آقای استاد ایمیل زدند و توضیح دادند که این اسلایدها را دو سال پیش یک دانش جوی فوق لیسانسشان به اسم خودش به ایشان داده است و ایشان نمی دانستند که این دانش جو دزدی ادبی کرده و گرنه به او نمره نمی دادند! در ایمیل شان هیچ نشانه ای از تاسف یا عذرخواهی از این که حقوق من نقض شده نبود و اتفاقا خوش حال بودند که فهمیده اند تهیه کننده اسلایدها من بوده ام! به هر حال فرض می کنیم توضیح شان قانع کننده بود.

  • ما مردمانیم

    دی روز با رفیق باریک اندیشی در باب رفتار عجیب جامعه خودمان صحبت می کردم. می گفتم درک من این است که در دوران فترت سیاسی معمولا روشن فکران و اندیش مندان انزوا می گزینند و به کنجی پناه می برند و می اندیشند و می خوانند و در خلوت نجوا می کنند و و به امید سال های بعد می نویسند و اثر هنری و فکری خلق می کنند. ماحصلش هم می شود مثلا ورق پاره های زندان و شاعرانی که در زمانه عسرت می سرایند. در این کشور عجیب ما حتی همین اتفاق رایج هم نیفتاده است. اگر وضعیت دولت این شده است وضعیت اندیشه و هنر هم دست کمی از آن ندارد آن هم هنر و اندیشه ای که لزوما سر و کاری با سانسور و قدرت ندارد.

    دی شب با کلی تشریفات رفتیم که یادگار زریران قطب الدین صادقی را ببینیم. چند سالی بودی کاری از صادقی ندیده بودم و آخرین کار خوبی که از او در ذهنم بود تئاتر هفت قبیله گم شده و خصوصا صحنه شاه کار آخرش با بازی میکائیل شهرستانی بود. من منتقد تئاتر نیستم و نیازی هم نیست مقداری مطلب بخوانم تا این نوشته حرفه ای جلوه کند. چیزی که می نویسم برداشت یک تماشاگر علاقه مند به تئاتر و سینما است. اول از همه اجرا ۱۵ دقیقه دیر شروع شد. هیجان طبل و صحنه پیکار که فروکش کرد از همان دقایق اول فهمیدم که سرم کلاه رفته است و انتظاری از این تئاتر نمی شود داشت. در طول اجرا یک جمله و دیالوگ کلیشه ای بارهای بار عینا بی هیچ تغییر و هیچ نوآوری تکرار می شد که سرتاسر آن پر بود از نژاد پرستی ایرانی و کالایی کردن زنان! در جایی از تئاتر قرار بود که مثلا پسرک داستان در برابر هر حادثه ده سال کهن تر شود و این حادثه ها مربوط به کشته شدن سرداران ایران زمین بود. حداقل انتظار من بیننده این بود که هر کدام از این حادثه ها ماجرای متفاوتی را روایت کند تا من هم مشتاق باشم بعدی را ببینیم. ظاهرا دوست نمایش نامه نویس حوصله نداشته که چندان تفاوتی ایجاد کند. این بود که ده دقیقه وقت صرف این می شد تا کسی به میدان بیاید به شیوه کاملا مشابه و اکیدا کلیشه ای بمیرد و دوست ما ده سال پیرتر شود! بخشی از داستان که می شد کلش را در چند دقیقه خلاصه کرد و این قدر حوصله تماشاگر را سر نبرد بیش از نیم ساعت وقت گرفت. یاد حرف دوستی افتادم که می گفت بابا وقتی داستان ندارید مجبور نیستید کار بسازید و بی خود آن را کش دهید. این وسط نقش روح پدر کشته شده قهرمان بسیار دیدنی بود. باز فهم من غیرحرفه ای این است که وقتی قرار است ماجرا سورئال شود و کسی از عالم دیگر به کمک زمینی ها بیاید این حضور باید به شدت محدود و حساب شده و معمولا حاوی یک پیام اسطوره ای باشد. آقای صادقی به جای این کار کلا تعارف را کنار گذاشته بود و روح زیراران مرحوم را که چیزی در مایه های روح پدر هملت بود با تمام قوا وارد صحنه کرده بود جوری که آخرها همه کنار رفته بودند تا روح گرامی نیزه را از دست پرتاب کننده بگیرد و مستقیما در قلب تک تک افراد دشمن فرو ببرد یا دستانشان را از عقب بگیرد تا پسرش با آسودگی کله شان را ببرد. صحنه هایی در مایه های تفنگ بازی بچه های کوچک. آقای صادقی به خدا توهین به سلیقه و ذوق مخاطب هم حدی دارد. آخر داستان هم یک دفعه پسرکی با مسلسل پلاستیکی یپدا شد که معلوم نبود ربطش به داستان چیست و چه چیزی به آن اضافه می کند. حرف زیاد است و بیش تر نمی نویسم که وقت تلف کردن است. خلاصه داستان را هم این جا روایت کردم (هر چند خود کارگردان هم در دقایق اول پایان داستان را به طرز آشکار و غیرحرفه ای لو می دهد) که شوقتان از بین برود و پول و وقتتان را برای تماشای این کار هدر ندهید. این دعوت به تماشا نکردن برای من معادل اعتراض است. هر چند که دست زدن های بسیار شل آخر کار هم این پیام را منتقل می کرد.

    در این سفر دائما به نظریه اعتراض و خروج هیرشمن فکر می کنم (محمدرضا فرهادی پور متخصص موضوع است و اگر سوال داشتید از او بپرسید). اعتراض برای جامعه ای که در حال افول است و کیفیت ها در تک تک اجزای آن در حال زایل شدن است مکانیسمی برای توقف سقوط است. از همان لحظه ای که رسیدم این جا دارم اعتراض می کنم. به خانمی که می خواست زرنگی کند و خودش را وسط صف طولانی گمرگ جا کند، به بانکی که باید فعال می بود و کارمندش نصف شب در باجه اش نبود تا مسافران از راه رسیده ارز خارجی شان را به ریال تبدیل کنند، به مدیران و گارسون های انواع و اقسام رستوران های گران قیمت شمال شهر که بدیهی ترین شیوه رفتار با مشتری یا خدمات دادن را بلد نیستند، به هم کارانی که علی رغم بازخوردها و صحبت های مفصل قبلی مطالب ضعیف و خلاف برنامه ارائه کردند، به خودم که ده دقیقه دیر سر قرار می رسم، به کامنت گذاران و ایمیل زنندگانی که توقعات عجیبی دارند، به اعضای تیم کاری که خارج از جلسه دقیقه ای روی خروجی که باید به کارفرما تحویل دهند کار نمی کنند و …. قبلا این قدر اعتراض نمی کردم ولی الان قانع شده ام که باید دعوا کرد، باید از این احترام ها و ملاحظه های ظاهری فرا رفت و آدم ها را از این تن پروری و از این سواری مجانی جویی و این شل گرفتن کار و زندگی بیرون کشید.

    اعتراض وقتی موثر است که در جایی که می شود کاری کرد و نمی شود صورت بگیرد. من به کیفیت هواپیمای شرکت هواپیمایی ایرانی اعتراض نمی کنم چون می فهمم که در این شرایط تحریم همین را هم سرپا نگه داشتن هنر می خواهد ولی وقتی می بینم که مهمان دار طیاره ایستاده و با رفقایش گپ می زند و چراغ بالای سر من دقایقی است که روشن است به خودم حق می دهم که داد بزنم. به همین منوال هم به نویسنده و هنرمند اعتراض نمی کنم که چرا موضوع غیرجذابی را انتخاب می کند چرا که محدودیت او در انتخاب سوژه را درک می کنم ولی وقتی می بینم که خالق اثر بدیهی ترین ظرافت ها در طراحی داستان یا بازی ها را رعایت نمی کند صدایم بلند می شود.

    چند سالی است که قانع شده ام که برای اعتراض کردن لزوما حتی به سلیه عمومی قشر تحصیل کرده این ممکلت هم نمی شو اعتماد کرد. مگر همین فیلم مزخرف بید مجنون و این شاه کار! آخر مهرجویی یعنی علی سنتوری با استقبال و تمجدید گسترده رو به رو نشدند؟ شک ندارم که الان کلی تعریف و تمجدید در باب اثر آخر قطب الدین صادقی هم نوشته شده است. می گویند کار هنر این است که عادت ها را بزداید و از مرداب شدن زندگی جلوگیری کند. عادت در روزگار ما عادت به مبتذل شدن و عامیانه کردن امور است. عادتی که باید در مقابل آن ایستاد. هنرمندان ما کجای این ماجرا هستند؟ به نظرم آقای رییس جمهور محبوب خیلی بی راه نمی گوید که جهان در حال احمدی نژادی شدن است. جهان را البته نمی دانم ولی لایه های زیرین کشور خودمان سخت در حال احمدی نژادی شدن است. حتی هنرمندانی که قرار است خلاف جریان شنا کنند.

    پ.ن۱: چون سیاستم این است که کامنت دانی این جا محلی برای تایید حرف های نویسنده یا فحش دادن به بقیه و غرزدن به اوضاع و مواردی از این دست نباشد و این مطلب هم کامنت خور این نوعی اش خوب است کامنت دانی را می بندم. طبعا ایمیل برقرار است.

    پ.ن۲: لطفا مطالب این وبلاگ را به بالاترین نفرستید. من این جا برای جامعه محدود خوانندگان این وبلاگ می نویسم و حقیقتا دوست ندارم حرفایم خارج از بستر عمومی شود. وقتی نوع نظرات کاربران بالاترین را در مورد مطلب نقد ملی گرایی – که به قول یکی از دوستان آن قدر حرف بدیهی و پیش پا افتاده ای است که اصلا نیازی به گفتنش نیست – را دیدم به کل از هر گروه خواننده عمومی ناامید شدم.

  • تکنوکرات ها

    مدتی است دوباره یک علاقه شخصی قدیمی و برای خودم مهم یعنی مطالعه نقش تکنوکرات ها در پیش رفت ایران و بررسی دوگانه “تکنوکرات نهادساز و روشن فکر غرزن” – که قبلا در موردش چندباری نوشته ام – را پی گیری می کنم. لندن که بودم با دوست تاریخ دانی ناهاری خوردیم و دیدیم که برحسب اتفاق هر دو از زوایای مختلف به مطالعه این موضوع علاقه داریم. در یک شهر دیگر انگلیس هم تصادفا به یکی از اساتید معروف روابط بین الملل در ایران برخوردم و ناهاری خوردیم و ایشان که سال ها پیش تشویقشان نقش مهمی در ورود من به حوزه علوم انسانی داشت نظر مثبتی روی ایده داشتند.

    چیزی که بهش فکر می کنم تحلیل نقش و رفتار زنجیره ای از افراد است که از امیرکبیر و میرزاحسین خان سپهسالار و تا حدی ملکم شروع می شود و کسانی چون علی اکبرخان داور و فروغی و ابتهاج و عالیخانی و مجتهدی و مجیدی و علی اکبر سیاسی و افراد هم تیپ آن ها را در برگرفته و به کسانی چون هاشمی رفسنجانی و غلامحسین کرباسچی ختم می شود. متاسفانه یا خوش بختانه کسانی چون مصدق یا خاتمی از فهرست من بیرون می مانند. در مورد مرحوم مهندس بازرگان چون موقعیت حضورش در قدرت بسیار خاص بود قضاوت روشنی ندارم که به کدام جرگه تعلق دارد. ویژگی که این افراد را برای من جالب و متمایز از بقیه می کند موقعیت میانی آن ها بین فضای روشن فکری و ساختار قدرت است که هم به نوعی آن ها را از روشن فکران بی خاصیت آرمان گرا و حراف دور می کند و هم از بوروکرات ها یا قدرت مندان دور از ایده تحول. دست آخر هم بسیاری از آن ها گرچه نقش مهمی در بهبود زندگی مردم داشتند ولی هم مورد فحش و غضب روشن فکران هستند و هم چهره چندان محبوبی بین مردم ندارند (امیرکبیر استثنا است) و هم این که بسیاری از آن ها نهایتا به نوعی از ساختار قدرت رانده شدند.

    سوالاتی که برای من جالب است فهرستی است از موضوعاتی مثل استراتژی این افراد برای پیش برد نوسازی در ایران و درس هایی که از خطاهایشان می شود آموخت، خصوصیات فردی و حرفه ای و کارراهه شغلی و نهایتا نسبت این افراد با رفتار “دموکراتیک” (که بر اساس برداشت اولیه من اتفاقا چندان نسبت قوی نیست).

    دی روز رفتم نشر چشمه و چند جلد از تاریخ شفاهی هاروارد را که قبلا نداشتم خریدم و فعلا خاطرات علی امینی و عبدالمجید مجیدی (برای بار دوم و با چاپی متفاوت) را خواندم. در هر دو کتاب درس های جالبی برای موضوع مورد علاقه ام یافتم.

  • اسلایدهای جدید اختیارات طبیعی

    نسخه جدیدی از اسلایدهای من و اسلایدهای آرش (بخش ریاضی) روی سایت قرار داده شده اند. طبق معمول حدس می زنم که تنوع سطح مخاطب در این کلاس هم تا اندازه ای بهره وری را پایین بیاورد. اصولا این چند وقت به این موضوع بر می خورم. کلاس ها ترکیبی از مخاطب مقدماتی و پیش رفته است و چون اندازه بازار بزرگ نیست عملا تفکیک سطح مخاطب تعداد شرکت کنندگان را آن قدر پایین می اورد که برگزاری کلاس ها توجیه خودش (منظورم توجیه وقتی است که صرف آن می شود) را از دست می دهد. نمی دانم برای رفع این مشکل چه باید کرد. در این کلاس اسلایدها را از چند هفته قبل روی سایت قرار داده بودم و امیدوارم همه موضوعات ابتدایی را خوانده باشند و بشود سریع تر سراغ مباحث فنی تر رفت.

  • اقتصاد جرم و جنایت

    به لطف دوستان خوبم در دانش کده علوم اجتماعی دانش گاه تهران خانم ها بهاره آروین و سمیه توحیدلو قرار است روز یک شنبه صبح جلسه گپ دوستانه ای در مورد “امپریالیسم علم اقتصاد و گری بکر” در محل دانش کده علوم اجتماعی داشته باشیم. خانم توحیدلو زحمت کشیده اند و اعلام برنامه را در وبلاگشان نوشته اند.

    این پست بهانه ای شد تا یاد مقاله خوبی از دوست ندیده و ارزش مند مرتضی حسینی نژاد بیفتم. مقاله مرتضی هم ادبیات اقتصاد جرم را به خوبی و روشنی بحث کرده است و هم بحث اقتصادسنجی و انواع ملاحظات دقیق راجع به آن را ارائه کرده است. فکر می کنم از خواندنش لذت ببرید.. علاوه بر آن مقاله ای که زمانی برای مجله گفتمان حقوقی در زمینه حقوق و اقتصاد نوشته بودم را هم روی سایت قرار می دهم تا اگر علاقه مند بودید مطالعه کنید. نهایتا این گفت و گو با بکر که زمانی ترجمه اش را به دوستان رستاک توصیه کردم و روی سایت منتشر شد هم شاید برایتان جالب باشد.

    پ.ن: اسلایدها را روی سایت قرار دادم.

  • بازار اعضای بدن افراد دچار مرگ مغزی

    دوست عزیزی (که چون هنوز ازش اجازه نگرفته‌ام نامش را ذکر کنم در گفتن نامش احتیاط می کنم) در یک تحقیق جالب نشان داده است که بازار پیوند کلیه در ایران بازار بسیار کارایی است که دلیل آن به وجود آمدن مکانیسم پرداخت به اهدا کننده و مقداری سوبسید از طرف دولت است. معیار کارایی هم زمان انتظار برای دریافت کلیه از طرف بیماران است. ادبیات بازار پیوند اعضاء روی این موضوع بحث می کند که ممنوع کردن پرداخت به اهدا کننده باعث می‌شود که افراد صرفا با انگیزه‌های خیرخواهانه این کار را بکنند و چون از مشاهدات می‌دانیم که چنین انگیزه‌هایی معمولا در میان افرادی با پیوندهای خانوادگی خیلی قوی است عملا سهم این نوع اهدا در کشورهای دارای ممنوعیت به سرعت رشد می‌کند. طبیعی است که اگر قرار باشد فقط خیرخواهی مشوق اهدا باشد عرضه به شدت محدودتر شده و زمان انتظار طولانی می‌شود. البته در بازار اهدا خون مکانیسم‌های شبه بازاری دیگری مثل قرار گرفتن در اولویت دریافت در زمان نیاز نیز امتحان شده است که نمی‌دانم آیا در کلیه هم کاربرد دارد یا نه.

    به نظر من می‌توانیم تجربه موفق بازار اهدا کلیه در ایران را به اعضاء دیگر بدن پس از مرگ مغزی هم تعمیم بدهیم (البته نمی‌دانم که آیا این ایده قبلا پیاده شده است یا نه). در حال حاضر بازار اهداء اعضا پس از مرگ مغزی اختصاص به افراد معدودی دارد که عمدتا از روی گرایش‌های روشن‌فکرانه و اخلاقی تمایل خود را به استفاده از اعضایشان نشان می‌دهند. اگر فرض کنیم که کسانی که در معرض مرگ مغزی قرار می‌گیرند بیش‌تر به طبقات فقیرتر تعلق دارند (مثلا کسانی که با موتورسیکلت جا به جا می‌شوند و در معرض تصادف و ضربه مغزی هستند) این مکانیسم می‌تواند نوعی بیمه عمر برای خانواده فرد فراهم کند و مقداری از بار مشکلاتی که به علت از دادن سرپرست ایجاد می‌شود بکاهد.

    قاعدتا دو نقد فورا به ذهن می‌رسد. نقد اول که به نظرم بی‌ربط است این است که به جای این پیش‌نهادها بروید مکانیسم بیمه و تامین اجتماعی را گسترش دهید. جواب اول این که اگر قرار بود مکانیسم بیمه و تامین اجتماعی به این سادگی گسترش یابد که تا حالا گسترش یافته بود. به هر حال این به‌ترین انتخاب نیست ولی یک بهینه دوم است. ثانیا در طرف دیگر این بازار بیماری قرار دارد که در اثر گسترش این بازار امید به زندگی بیش‌تری می‌یابد. به عبارت دیگر با فعال کردن این بازار ما از اعضای یک فرد از دنیا رفته برای نجات زندگی یک فرد در معرض مرگ استفاده می‌کنیم و لذا توجیه اخلاقی قوی برای آن داریم.

    نقد جدی‌تر ممکن است این باشد که خرید اعضای بدن انسان با پول امری دور از شان انسانی است. به نظر من این نقد یک جواب ساده دارد: عملی که در ازای آن پول پرداخت می‌شود چه در مورد اهدای کلیه و چه اعضای دیگر عملی مضر یا غیراخلاقی نیست و لذا این پیش‌نهاد مثلا معادل پیش‌نهاد مجاز کردن بردگی نیست. در وضعیت فعلی افرادی کلیه خود را به دیگران اهدا می‌کنند و مشکل حادی هم برای سلامتی‌شان ایجاد نمی‌شود. یا کسان دیگری اعضای خود را پس از مرگ به دیگران می‌دهند و خانواده‌شان این امر را می‌پذیرند. پس خود عمل فی نفسه برای فرد طرف عرضه موضوع منفی نیست. تنها کاری که بازار پولی اهدا اعضا پس از مرگ می‌کند افزایش تعداد افرادی است که وارد بازار می‌شوند (بازاری که فی ذاته بازار مفیدی است). برای این که خانواده فرد متوفی که با دریافت پول درست به اهداء اعضا می‌زند تحت فشار اجتماعی قرار نگیرند می‌توان بین اهداء کنندگان پولی و خیرخواهانه برچسب یک‌سانی قایل شد و لذا انگیزه را از دید افراد بیرونی دور نگاه داشت. به این ترتیب معلوم نخواهد شد که فرد با کدام مکانیسم دست به اهداء اعضاء زده است. تنها گروهی که ممکن است با این پیش‌نهاد از حضورشان کاسته شود کسانی هستند که به علت پرستی‍ژ بعد از مرگ اعضای خود را اهدا می‌کنند و گرنه کسانی که به دلایل اخلاقی یا انسانی دست به اهداء می‌زنند (و پولی نمی‌گیرند) نیت خیرخواهانه خود را عملی می‌کنند.

  • چند خبر کوچک

    ۱) پیش نویس برنامه تفضیلی کارگاه مهارت های مشاوره آماده شد که می توانید این جا ببینید. اول کار که ایده کارگاه را شروع کردیم با این بازخورد منفی مواجه شدیم که مشاوران ایرانی برای این کارگاه ها پول نمی دهند و نمی آیند و لذا استقبال نخواهد شد. خوش بختانه ظاهرا این طور نشده و ما مجبور شده ایم سقف ثبت نام بگذاریم. گروه اول از سری جدید دریافت کنندگان کمک هزینه را اعلام کردیم و در صورت وجود منابع گروه دوم را هم تا ۱۰ روز دیگر مشخص می کنیم.

    ۲) با توجه به این که برای ورود به دانش گاه نیاز به اعلام اسامی به نگهبانی است و ظاهرا این فرآیند هم روز به روز پیچیده تر می شود دوستان دانش کده نیاز دارند تا چند روز قبل از برگزاری دوره ها فهرست نهایی را اعلام کنند. لذا مهلت ثبت نام برای کلاس چرخه های تجاری حقیقی تا ۱۶ تیرماه و بقیه کلاس ها تا ۲۵ تیر ماه است. قاعدتا خودتان این راه حل را می دانید ولی باز جهت یادآوری این که می توانید از پیک برای ثبت نام استفاده کنید و لزوما نیازی به مراجعه حضوری به دانش کده نیست. می توانم تصور کنم که یک بار رفت و آمد اضافه به دانش گاه صرفا برای ثبت نام برای کسی که کارش آن طرف تهران است چه قدر غیر بهره ور جلوه می کند.

    ۳) نسخه جدید جزوه های Real Options هم آماده شده که ام شب روی سایت می گذارم. دوست عزیزم آرش فهیم که دانش جوی دکترای ریاضی در شریف است و مدتی هم در پلی تکنیک پاریس روی ریاضیات مالی کار می کرد خواهش من را قبول کرده و قرار است بخش ریاضی را توسعه داده و مشترکا تدریس کنیم. آرش هم جزوه های اضافی آماده می کند که به محض آماده شدن روی سایت می گذارم.

    ۴) من شنبه ۲۸ ژوئن ساعت ۲۱:۳۰-۲۲:۳۰ گپ و سخن رانی کوچکی در کانون توحید لندن راجع به کاربرد اقتصاد در مسایل اجتماعی خواهم داشت. یک ارائه نسبتا مشابه را می توانید این جا ببینید. بعدش برای شرکت در یک مدرسه تابستانی در زمینه فاینانس اسلامی به Durham می روم و قاعدتا سری هم به نیوکاسل خواهم زد. اگر دوستانی آن طرف ها بودند خوش حال می شوم گپی بزنیم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها