• راهنمای انتخاب موضوع در دوره تحصیلات تکمیلی اقتصاد

    خب عیدی که قولش را داده بودم بلاخره آماده شد و می‌توانم قبل از پایان تعطیلاتت پستش کنم.

    در ادامه کار مشترکی که با مهدی فیضی عزیز در مورد راه‌نمای ادامه تحصیل اقتصاد داشتیم٬ این دفعه متن مختصری تهیه کرده‌ام که تجاربی از انتخاب موضوع پژوهش برای پایان‌نامه‌ها (عمدتا دکترا) در حوزه اقتصاد و فاینانس را مستند کرده است. تمرکز متن روی دوره دکترا است ولی فکر می‌کنم شاید برای دوستان دوره کارشناسی ارشد هم برخی نکات مفید را داشته باشد. متن برای استفاده عمومی است و لذا خوش‌حال می‌شوم که آن‌را برای هر کس که فکر کردید این مستند ممکن است برایش مفید باشد بفرستید.

    این نسخه فعلا اولین نسخه است و قطعا کم‌بودها و اشکالات زیادی دارد. هر نظر و پیش‌نهادی از طرف شما می‌تواند به به‌بود آن کمک کند. سعی خواهم کرد که هر سه ماه یک‌بار یک نسخه بازنگری شده از مستند را بیرون بدهم. ضمنا امیدوارم مطالب مستقلی هم از استادان و محققان دریافت کنم که بشود به کل متن اضافه کرد.

    در ذهن دارم که در آینده – اگر فراغت زمانی و امکانات اجازه بدهد – سایت ویکی برای این موضوع هم راه‌اندازی کنیم که بحث‌های دوستان حول موضوعات پژوهشی در اقتصاد بتواند آن‌جا شکل بگیرد.

  • لذت سینما

    چون ام‌سال قرار است فضای این وبلاگ بیش‌تر شبیه گذشته‌ها باشد سنت قبلی به اشتراک گذاشتن کتاب و موسیقی و فیلم‌هایی که ازشان لذت برده بودم را هم احیا می‌کنیم. فعلا برای دست‌گرمی یک چند تا از نمونه‌هایی از فیلم‌هایی که این اواخر دیدم و به نظرم قابل توصیه بودند را معرفی می‌کنم. یک حسن این پست‌ها است که خوانندگان هم سلیقه سینمایی آدم را می‌فهمند و فیلم‌های دیگری توصیه می‌کنند که گاه بسیار با ارزش هستند و خودم نمی‌شناخته‌ام.

    ۱) روزی روزگاری در آناتولی آخرین فیلم نوری بیلگه جیران که قبلا هم فیلم دوردست (اوزاک) را ازش معرفی کرده بودم. این وسط فیلم سه میمون را هم از او دیدم که بر خلاف دو فیلم قبلی مایه‌های قوی سینمای جریان اصلی ترکیه (به قول مرحوم هوشنگ کاووسی بگوییم فیلمترکی؟) را داشت و خیلی دوست نداشتم(۱). اگر اشتباه نکنم کارگردان مسیر کارش را از عکاسی شروع کرده و شاید به همین خاطر زیبایی تصویرها دست بالا را در هر دو فیلم دوردست و روزی روزگاری دارد.

    ۲) چهار ماه و سه هفته و دو روز٬ فیلمی عالی از Cristian Mungui فیلم‌ساز نسبتا جوان رومانیایی. فیلم از دو جهت جذاب بود٬ هم از حیث نشان دادن موقعیت اخلاقی و وجودی شخصیت‌ها و هم به واسطه تصویری که از زندگی دهه هشتاد در رومانی نشان می‌دهد.

    ۳) النا آخرین فیلم آندره زویاگینتسف که قبلا دو فیلم عالی بازگشت و تبعید (ترجمه دقیقی برای Banishment است؟) را از او دیده بودم. همانند دو فیلم دیگر حول محور رابطه والد/فرزندی و تعارض‌های غریزی و اخلافی و با عناصر شخصیتی/تصویری مشترک مثل سکوت شخصیت‌ها ولی بر خلاف دو فیلم قبلی در فضای شهری. خود کارگردان می‌گوید که در کارهایش سخت از تارکوفسکی و برگمن الهام گرفته است و این دقیقا حس من از دیدن فیلم‌هایش است٬ با این تفاوت که فضاها و تصویرها مدرن و رنگی‌تر شده‌اند.

    این حرفی که می‌زنم منحصر به این کارگردان نیست ولی در مورد او هم صدق می‌کند. وقتی فیلم‌ها را می‌بینی حس می‌کنی که هیچ جای داستان و هیچ دقیقه‌ای از بازی بازی‌گران بی‌دقت و سرسری ساخته نشده و تمام مدت با تماشای فیلم راحت هستی. متاسفانه خیلی از فیلم‌های جدید مشهور ایرانی این حس کمال‌گرایی و دقت در ساخت را به من نمی‌دهد و البته استثنایش کارهایی کسانی مثل فرهادی و بختآور است.

    ۴) نسخه آمریکایی بازی‌های مسخره میشل هانکه را هم که دیدم (فیلم ابتدا یک نسخه آلمانی دارد و نسخه آمریکا کپی لحظه به لحظه آن فیلم فقط با بازی شخصیت‌های آمریکایی است) می‌توانم ادعا کنم که همه فیلم‌هایش را دیده‌ام و از نظر من بدون هیچ استثنایی تک‌تک فیلم‌هایش عالی بودند (معلم پیانو را از بقیه کم‌تر دوست داشتم). این را باید اضافه کنم که شاید تجربه زندگی من در اروپا و اتریش روی تجربه‌ام از فیلم‌هایش و ارتباطی که با آن‌ها برقرار می‌کنم بی‌تاثیر نبوده باشد. فیلم آخرش یعنی عشق (Amour) را در سینما دیدیم. بعد از دیدن فیلم بود که فهمیدم یک خروار جایزه درو کرده است و انصافا مستحق بوده.

    آرگو را هم (تا حدی از سر وظیفه) دیدم. نکته خاصی نداشتم بگویم جز این‌که اولین واکنشم این بود که کارگردانی که بقیه عناصر فیلم را این قدر با دقت پرداخت کرده است چرا وقتی به ایرانی‌ها رسیده شخصیت‌های زامبی‌وار غیر متناسب با فضای تاریخی ماجرای فیلم خلق کرده که بیش‌تر به درد فیلم‌های کمدی می‌خورند. آیا ذایقه مخاطبی که انتظار پروپاگاندا از فیلم دارد این را می‌پسندد یا واقعا نتوانسته و بلد نبوده از این به‌تر خلق کند. بعد دیدم خیلی از خارجی‌هایی که فیلم را دیده‌اند هم این دوگانگی اذیت‌شان کرده است.

    پانوشت ۱): نوجوانی من در ارومیه گذشت و در آن‌ سال‌های نبود اینترنت و فیلمی سیار و ویدئو‌کلوب‌هایی که فیلم خوب هم کرایه بدهند و رفقای فیلم‌بین و الخ تنها تجربه ما از سینما فیلم‌های ویدئویی بود که از ترکیه می‌رسید و مشتمل بود بر فیلم‌های دهه هشتاد خود ترکیه و فیلم‌های جنگی که در ترکیه دوبله شده بودند. به این خاطر سینمای غالب ترکیه را زیاد دیده‌ام. البته گاهی هم فیلمفارسی‌هایی توسط فروشندگان ویدئو می‌رسید. بعد که دانش‌جو شدم و رفتم تهران و دستم به فیلم‌های خوب رسید و فیلم‌نامه خواندم و الخ تازه فهمیدم سینما یعنی چه و خلاصه تجربه سینمایی‌ام مال دوران مابعد ۲۰ سالگی است.

  • عیدانه

    فکر کنم در ۲۵ سال اخیر هیچ سالی در اول سال به اندازه امسال افسرده نبوده‌ام. به هیچ چیزی بیش از این نیاز نداریم که دعا و تلاش کنیم که ام‌سال سایه تحریم‌های خارجی و بی‌کفایتی‌های داخلی از سر مردم ما رفع شود و زندگی همه به رونق و روال نسبی گذشته و به‌تر از آن بازگرد. علی‌رغم همه خبرهای بدی که از سختی‌های روزافزون وارد شده به مردم می‌شنویم باید امیدمان و انگیزه‌مان برای تلاش را حفظ کنیم و می‌بینم که بچه‌های داخل ایران خیلی بیش‌ از ما این روحیه را دارند.

    عید بر همه‌تان مبارک باشد. تبریک و خدا وقت ویژه به همه آن‌هایی که در این شرایط سخت و پیچیده هم‌چنان تلاش می‌کنند تا چرخ‌ها بگردد و گرهی از کار مردم و راهی برای زندگی و شادی باز شود. آرزویم برای خودم در سال جدید این است که به نشاط گذشته برگردم و بتوانیم با هم فکر کنیم و حرف بزنیم و در حد خودمان راه‌هایی پیدا کنیم و کمکی برای مردم باشیم.

    گفتم این روز عیدی کمی حس و حال این‌جا را نو کنم و به سیاق گذشته‌ها دل‌نوشته بنویسم. به شادی‌های کوچکی فکر می‌کردم که در لحظات خاصی داشته‌ام و به من آرامش بی‌انتهایی می‌دادند. فکر می‌کردم تکرار برخی خاطره‌ها از این حس‌ها لذتش را دوچندان می‌کند. نمی‌دانستم در چند سطر کدامش را باید نوشت٬ پس اختیار را دادم به دستم که پشت سر هم برای چند دقیقه هر چه می‌خواهد بنویسد و این شد تجربه لحظه‌هایی که بی‌قرارم می‌کند:

    حس یک شب اوایل پاییز که از کوه‌های مشرف به تهران بالا می‌روی و در آن تاریکی نیمه‌روشن از نور ماه گاه بر می‌گردی و پشت سرت چراغ‌های روشن شهر را می‌بینی٬ حس تنها نشستن دم غروب روی فرش‌های سبز صحن عتیق٬ حس دوچرخه‌سواری زیر باران در پارک خلوت شب آخر تابستان وین بعد از ۹ ساعت کار مداوم٬ حس تمیز کردن سالن یک همایش در شریف در اوایل شب بعد از چند روز کار دسته‌جمعی مداوم٬ حس نشستن در بالکن خانه دوستی که مشرف به تهران است در ساعت دو نیمه شب با لیوانی چای در درست و صدایی از کارهای قدیمی شجریان در پس‌زمینه٬ رضایت غرورآمیز و آرامش‌بخش پس از دیدن حس تحسین و تایید تیم کارفرما٬ حس تماشای کویر تاریک در قطار تهران- مشهد٬ حس نیشابور و بسطام و ماهان٬ حس خواندن یک نوشته و باز شدن یک گره ذهنی قدیمی٬ حس امید و غرور و خلاقیت پس از بازدید از نمایش‌گاه‌های بین‌المللی تهران٬ حس دیدن اولین تصاویر در روز ۲۵ خرداد٬ حس شنیدن خبر صبح‌گاهی در روز ۳ خرداد ۱۳۷۶ ی٬ حس شیرین غافل‌گیرشدن توسط مریم وقتی دو هفته پیش تنها و افسرده در قهوه‌خانه‌ای در وین نشسته‌ای٬ حس روزی که بچه بودم و بستان آزاد شده بود و مردم به خیابان ریخته بودند و من هم تفنگ چوبی‌ام را برداشتم و به آن‌ها پیوستم٬ حس دیدن خروجی‌های نسخه عملیاتی شده اولین نرم‌افزار کاربردی که ۲۰ سال پیش نوشتم٬ حس کلاس‌های شهید رضایی٬ حس اولین غروبی که به فضای گرم و مرطوب و زنده دانش‌گاه آستین پا گذاشتم٬ حس جلسات دفتر مطالعات فرهنگی شریف٬ حس لحظه‌ای که در نیمه‌های شب از مصاحبه با نسل قدیم انجمن بیرون آمدیم و سه نفری با هم گفتیم عجب جلسه‌ای بود٬ حس در آغوش کشیدن خانواده بعد از چند ماه دوری٬ حس اولین تجربه لذت وعظمت سینما پس از دیدن فیلمی از کوبریک٬ حس مربی‌های کانون پرورشی که من آن‌ها را در ذهنم با حبیب غنی‌پور مشابه‌سازی می‌کردم٬ حس لحظه نوشتن این مطلب در حین شنیدن نوای کاروان بنان.

    آرزو می‌کنم سال جدید برای همه‌مان پر باشد از لحظه‌هایی که هر کدام‌مان از رضایت‌های کوچک شخصی‌مان فهرست می‌کنیم.

    یک عیدانه هم برای دوستان دانش‌جوی داخل آماده کرده‌ام که مراحل نهایی را طی می‌کند و در دو سه روز آینده این‌جا می‌گذارمش.

  • دربست یا تاکسی‌متر؟

    از هتل به جایی در مرکز شهر تاکسی گرفتیم. قبلا چندین بار این مسیر را در سفرهای مختلف رفته بودیم و نرخ حدودی کرایه هم دست‌مان بود٬ حدود ۳۵ واحد پولی. این بار هم همین قدر شد٬ یعنی دقیقش شد ۳۴ تا که خیلی نزدیک به تخمین بود. برگشتنی تصمیم گرفتیم با راننده دربست طی کنیم. اولی گفت ۱۲۰ واحد٬ دومی گفت ۴۰ تا و سومی ۳۰ تا پیش‌نهاد داد. طبعا با سومی آمدیم و تاکسی‌متر هم زد٬ احتمالا برای اطلاع خودش. شد ۲۲ واحد! یعنی در ظاهر قضیه به صورت پس‌ از وقوع (Ex-Post) ما ضرر کردیم٬ چون اگر دربست نمی‌گرفتیم به جای ۳۰ تا همان ۲۲ واحد را می‌دادیم. البته خب این استدلال کمی غیراقتصاددانانه بود چون معلوم نبود که اگر دربست طی نمی‌کردیم تاکسی‌‌متر در مقصد عدد ۲۲ را نشان می‌داد٬ همان طور که در دفعات قبلی حدود ۳۵ را نشان داده بود.

    به عبارت دیگر وقتی دربست طی کردیم راننده یک مساله بهینه‌سازی را حل می‌کرد که هدف آن کمینه کردن ترکیبی از مسیر و زمان بود. اگر با تاکسی‌متر طی می‌کردیم هدف راننده بیشینه کردن درآمدش با حفظ قید عصبانی‌نکردن ما بود. یعنی طبعا مسیری را نمی‌رفت که مثلا ۱۰۰ واحد بیندازد ولی می‌توانست مسیری انتخاب کند که چند واحد بیش از مسیر کمینه شارژ کند. لذا دلیلی نداشت که خروجی دو حالت یک‌سان باشد.

    مثال روزمره‌ای بود از تاثیر کژ‌رفتاری (Moral Hazard) و نیز انتخاب طراحی قراردادها (Contract Design) روی تخصیص بهینه منابع و رفاه اجتماعی. وقتی با تاکسی‌متر کار می‌کنیم به نظر می‌رسد که رانندگان مسیر اندکی طولانی‌تری را می‌روند که نتیجه‌اش افزایش مصرف بنزین (و آلاینده‌ها)٬ ترافیک شهری و اتلاف وقت مسافر است. مالیات بهینه بستن روی بنزین و خیابان‌ها این مشکل را برای تاکسی‌ها حل نمی‌کند چون راننده باید درصدی بیش از این هزینه‌ها را از مسافر بگیرد و لذا هزینه‌های طی‌کردن مسیر غیربهینه برای راننده کاملا درونی نمی‌شود.

    اگر بودجه تحقیق دارید می‌توانید این آزمایش اقتصادی را انجام بدهید و مقاله‌ای بنویسید که احتمالا جذاب هم خواهد بود. یک مسیر مشخص را انتخاب کنید و بعد شکل‌های مختلف پرداخت را با رانندگان طی کنید (مثلا همین دربست و با تاکسی‌متر) و بعد زمان و کیلومتر متوسط هر سفر را ثبت کنید. این آزمایش را برای هر نوع از شکل پرداخت چندین بار تکرار کنید و مطمئن باشید که گروه کنترل و آزمایش‌تان تا حد امکان شرایط مشابه دارند. مثلا هر دو در ساعت‌های مشابه روز اتفاق می‌افتند. بعد ببینید که آیا عمل‌کرد سفر در شکل‌های مختلف پرداخت تفاوت معنی‌داری با هم دارند یا نه. اگر داشتند می‌توانید هزینه‌های رفاهی ناشی از عدم تقارن اطلاعاتی (چون مسافر دقیقا نمی‌داند مسیر بهینه کدام است ولی راننده می‌داند) و رانت ناشی از این امر برای راننده را تخمین بزنید. آزمایش را می‌شود در جهات مختلف بسط داد. مثلا آزمایش را یک بار در جایی که عدم تقارن اطلاعاتی پایین‌تر است (مثلا کسی با لهجه تهرانی در نقاط شناخته‌شده شهر تاکسی می‌گیرد راننده تاکسی می‌داند که مسافر احتمالا اطلاعات خوبی نسبت به مسیر بهینه دارد) و جایی که عدم تقارن اطلاعاتی بالا‌تر است (مثلا وقتی همین مسافر با لهجه تهرانی و وجهه توریستی و ناآشنا با شهر در تبریز یا اصفهان تاکسی کرایه می‌کند) اجرا کنید و بعد این نتایج را هم با هم مقایسه کنید.

  • نوسانات نرخ ارز و نحوه برخورد بنگاه‌های اقتصادی

    مجله تدبیر در این شماره‌اش اقتراحی (نظرسنجی از افراد در یک حوزه) در زمینه تاثیر تحولات ارزی اخیر روی بنگاه‌ها داشت. این نوشته کوتاه و سریع من است و قطعا از نقدهای شما بهره می‌برد.

    ******************************************************

    سوال این اقتراح در مورد تاثیر شرایط جدید ارزی کشور روی بنگاه‌های تولیدی است. به طور خلاصه وقتی از تاثیر تحولات بازار ارز روی شرکت‌های ایرانی صحبت می‌کنیم سه عامل مهم و مختلف را باید از هم جدا کرده و اثرات هر کدام را جداگانه دید٬ هر چند که سه عامل فوق ممکن است ریشه‌های مشترک داشته باشند: ۱) تغییر در سطح نرخ ارز (یا همان افزایش قیمت دلار) ۲) افزایش میزان نوسانات و جهش‌های نرخ ارز ۳) نهایتا کاهش نقدینگی بازار ارز. ضمن این‌که مساله نرخ ارز را باید در کنار مساله تحریم‌های بانکی کشور بررسی کرد. تحریم‌های بانکی هزینه مبادلات ارزی را برای بنگاه‌ها افزایش داده و در عمل اثری مشابه افزایش سطح و عدم‌اطمینان نرخ ارز (هر دو) دارد.

    ادامه مطلب ...
  • تنزیل آینده؛ معمای وایزمن – گالیه

    ام‌روز مارتین وایزمن (استاد هاروارد) در ام‌ای‌تی سخن‌رانی داشت. سخن‌رانی‌اش سر حالم آورد و گفتم این را بنویسم. یکی از کارهای مهم وایزمن در زمینه تنزیل آینده بلندمدت است که کاربرد آن در بحث‌های مربوط به ارزش‌یابی اثرات گرمایش زمین و قیمت بهینه اجتماعی کربن است. برای کسانی که علاقه‌مند به پازل‌های اقتصادی هستند این داستان شاید جالب باشد. مشاهده معروف وایزمن از این قرار است:

    اکسل را باز کنید و این آزمایش ذهنی را انجام بدهید. فرض کنید می‌خواهیم یک جریان نقدی در آینده بسیار دور (مثلا ۲۰۰ سال آینده) را تنزیل کنیم. کار راحتی در حد جلسه اول اقتصاد مهندسی. حالا فرض کنید که نرخ تنزیل را دقیق نمی‌دانیم و فقط می‌دانیم که نرخ تنزیل باید متعلق به یک بازه (مثلا بین ۲ تا ۷ درصد) باشد. حالا این جریان نقدی را تنزیل کنیم؟ یک راه ساده این است که به ازای مقادیر مختلف نرخ تنزیل مقدار ارزش فعلی را حساب کنیم و بعد از آن‌ها متوسط بگیریم. ایده بدی نیست و جوابی می‌دهد. حالا کاری که می‌کنیم طولانی‌تر کردن افق کار است٬ مثلا ۲۰۰ سال را به سمت ۵۰۰ سال و ۱۰۰۰ سال می‌بریم. اگر از ماجرا حد بگیریم می‌بینیم که وقتی افق طولانی می‌شود اثر «پایین‌ترین نرخ تنزیل» غالب می‌شود و نرخ تنزیل‌های دیگر اهمیت ندارند. نتیجه کار وایزمن این بود که وقتی راجع به آینده بلندمدت صحبت می‌کنیم و نرخ تنزیل بلندمدت را نمی‌دانیم حد پایین نرخ تنزیل تعیین‌کننده مقدار انتظاری است و توزیع مابقی نرخ تنزیل‌ها اهمیت ندارد. خیلی هم خوب.

    ماجرا وقتی جالب شد که کریستین گالیه ماجرا را سر و ته کرد و گفت از همان اقتصاد مهندسی مقدماتی می‌دانیم که یا می‌توانیم با تنزیل مقدار آینده به الان کار کنیم یا مقدار الان را به مقادیر آینده تبدیل کنیم. همان مساله را در نظر بگیرید و نرخ تنزیل‌های مختلف را امتحان کنید. می‌بینیم که در این روش وقتی افق را به سمت بی‌نهایت می‌بریم «بالاترین نرخ تنزیل» مقدار غالب و تعیین‌کننده می‌شود و بقیه نرخ تنزیل‌ها اهمیت ندارد.

    جالب است نه؟ یک مساله و دو روش بسیار ساده کتاب درسی و دو جواب کاملا متضاد. روش وایزمن می‌گوید که فقط پایین‌ترین نرخ تنزیل اهمیت دارد و روش گالیه می‌گوید که فقط بالاترین نرخ تنزیل مهم است. اگر با مدل‌های ارزیابی جامع محیط‌زیست (Integrated Assessment Models) کار کرده باشید می‌دانید که بین این دو حد در بین جامعه علمی تفاوت زیادی وجود دارد و بازه نرخ تنزیل مورد بحث چیزی بین ۱ تا ۵ درصد است. در همین مدل‌ها وقتی نرخ تنزیل را ۱٪ تعیین کنیم (نتیجه وایزمن) قیمت اجتماعی کربن یا همان مالیات بر سوخت‌های آلاینده بسیار بزرگ (نزدیک ده برابر) از حالتی می‌شود که نرخ ۵٪ (نتیجه گالیه) را در مدل بگذاریم. و خب این تفاوت نتیجه پیامد سیاست‌گذاری بسیار کلیدی دارد چون مالیات سوخت‌های فسیلی (و میزان نفوذ انرژی‌های نو) را بسیار تغییر می‌دهد و لذا یافتن نرخ تنزیل درست اهمیت کلیدی در این بحث‌ها دارد.

    از وقتی این دو پازل با هم مطرح شده‌اند مشغله جدیدی برای اقتصاددان‌ها ایجاد شده که یک جوری آن‌را رفع و رجوع کنند و به جواب تفاهم‌آمیزی برساند. خود وایزمن و گالیه مقاله مشترکی دارند که موضوع را بررسی می‌کنند ولی بحث با مقاله آن ها تمام نشده و مرتبا مقالات جدیدی در آن راستا تولید می‌شود. اگر درسی از جنس اقتصاد مهندسی و مقدمات فاینانس و امثال آن می‌دهید و مطالبش خیلی ساده به نظر می‌رسد می‌توانید از این معما برای جذاب‌تر کردن کلاس و واداشتن دانش‌جویان به بحث و فکر استفاده کنید.

    چیزی که در مورد وایزمن برایم جالب است شهود عمیق مقالاتش بدون وارد شدن به جزییات فنی است. سخن‌رانی ام‌روزش (مستقیما به آن پازل مربوط نبود و بیش‌تر در مورد انتخاب نرخ تنزیل ریسکی برای پروژه‌های محیط‌زیستی با نتایج تصادفی بود) هم بسیار ساده بود و مدل‌هایش از حد مقدمات درس اقتصاد مهندسی و مالیه بنگاه تجاوز نمی‌کرد٬ با این‌حال کل مخاطبان را به بحث و تامل واداشته بود.

    یک حوزه‌ای که فاینانس و مالیه عمومی و سیاست‌‌گذاری عمومی (Public Policy) با هم تعامل دارند همین بحث انتخاب نرخ تنزیل درست (یعنی نرخ تنزیلی که تضمین می‌کند نتیجه به لحاظ اجتماعی بهینه است) در پروژه‌های مختلف بخش عمومی است. بحثی است که تازه مطرح شده و جای کار نظری و تجربی زیاد دارد.

  • تحولات اقتصادی و زنان

    دوستان تجارت فردا خواسته بودند تا مقاله‌ای مروری در مورد رابطه (یا در واقع تضادهای) اقتصاد آزاد و فمینیسم بنویسم. من پژوهش‌گر مسایل زنان نیستم ولی به خاطر علاقه‌ و حساسیتم به موضوع مقالات مربوط به جنسیت را در داخل مطالعات اقتصاد کار و اقتصاد توسعه دنبال می‌کنم. نتیجه‌اش شد این مقاله که بیش‌تر طرح موضوعی مقدماتی از دید یک نفر علاقه‌مند به موضوع است٬ با تمرکز بیش‌تر به سمت نقد کردن اقتصاددانان. چون مطلب تعدادی پانوشت دارد فایل پی‌دی‌اف اش به‌تر خوانده می‌شود.

  • زندان یا مراقبت الکترونیکی؟

    دیدم در خبرها آمده که بحث استفاده از پابند الکترونیکی به جای زندان در حال بررسی است و ممکن است در کشور اجرا شود. وقتی این خبر را بگذاری کنار این واقعیت که بودجه زندان‌ها کم و تعداد زندانیان خیلی زیاد است و لذا زندانیان باید در شرایط بسیار سختی روزگار بگذرانند (چیزی که در ادبیات جرم‌شناسی به آن سختی مضاعف می‌گویند) می‌بینی که ماجرا (اگر واقعا اجرا شود) می‌تواند خبر خوبی باشد که لااقل از تعداد افراد داخل زندان کم کند. کم کردن هر نفر از داخل زندان دو تا اثر مثبت دارد: هم خود آن فرد رنج کم‌تری می‌کشد و هم بقیه زندانیان امکانات بیش‌تری دریافت می‌کند و لذا به اصطلاح اکسترنالیتی مثبت دارد. لذا امیدوارم که این طرح (در کنار کارهای لازم دیگری مثل جرم‌زدایی و به‌بود کیفیت نظام بازجویی و قضایی) واقعا عملی بشود.

    اتفاقا امروز در فهرست مقالات در حال چاپ Journal of Political Economy مقاله‌ای (نسخه قابل دست‌رس) دیدم که خیلی جالب به این موضوع پرداخته بود. سوال مقاله این بود که جای‌گزینی زندان با مراقبت الکترونیکی چه اثراتی دارد؟ مثل خیلی مسایل اجتماعی دیگر که در آن‌ها نیروها و عوامل متضاد اثر می‌کنند در این مساله نیز اثر دو مجازات جای‌گزین از حیث کنترل جرایم خیلی روشن نیست. از یک طرف جای‌گزینی زندان با مراقبت الکترونیکی از هزینه جرم می‌کاهد چون از سنگینی (حقیقی) مجازات کم کرده است و لذا انگیزه جرم را بیش‌تر می‌کند. از طرف دیگر همه از اثرات منفی حضور در بین مجرمین و تاثیر آن روی مجرمان کم‌سابقه و شکل‌گیری شبکه‌های خلاف و امثال صحبت می‌کنیم و لذا مراقبت الکترونیکی ممکن است از این حیث برتر باشد. در هر صورت اثر خالص را نمی‌دانیم.

    یک راه نگاه کردن به موضوع بررسی نرخ تکرار دست‌گیری در بین زندانیانی است که به دو شیوه متفاوت مجازات شده‌اند. این متغیر تخمین‌زن خوبی از میزان ارتکاب به جرم بعد از آزادی است و لذا می‌تواند دو اثر مثبت و منفی زندان را بسنجد. متاسفانه اگر زندان و مراقبت الکترونیکی برای جرایم متفاوتی به کار رفته باشند یا به صورت سیستماتیک بین مجرمین با سطح جرم مختلف اعمال شده‌ باشند این سنجه از کارایی می‌افتد چون به اصطلاح دچار خطای درون‌زایی (Endogenuity Bias) است. یعنی چون خود مجازات قبلی با سوابق جرم فرد هم‌بستگی داشته نمی‌توان رفتار بعد از زندان را صرفا به اثر مجازات ربط داد و مقایسه خطادار می‌شود.

    نوآوری مقاله در این است که از این واقعیت استفاده می‌کند که قاضی‌های مختلف متناسب با روحیات و باورهای ایدئولوژیک‌شان درجه مختلفی از فرستادن محکومین به زندان یا مراقبت الکترونیکی دارند و ضمنا تخصیص متهمان به قاضی‌ها تصادفی است. لذا اگر بتوانیم افرادی با جرایم یک‌سان ولی محکوم‌شده توسط قاضی‌های مختلف را مشاهده کنیم می‌توانیم تفاوت در نرخ تکرار جرم را به شیوه مجازات ربط بدهیم. (البته هنوز خطاهای دیگری ممکن است بروز کند. مثلا قضات اگر ببینند که می‌توانند از گزینه مراقبت الکترونیکی استفاده کنند ممکن است افراد بیش‌تری را محکوم کنند که پیش از آن اصلا حکم زندان نمی‌گرفتند.) مقاله از تصادفی بودن تخصیص پرونده متهمان به جرایم سنگین به قضات مختلف بهره می‌برد و به این نتیجه می‌رسد که مراقبت الکترونیک ۱۵درصد از میزان تکرار جرم می‌کاهد. یعنی نه تنها به لحاظ مالی خیلی ارزان‌تر از زندان است بل‌که به لحاظ بازدارندگی در بلندمدت هم اثر به‌تری دارد. جزییات نهادی و مدل‌سازی بیش‌تر را در خود مقاله بخوانید.

  • موضوع پایان‌نامه دکترا و هم‌کاری داخل و خارج

    دوستان زیادی از من می‌پرسند که آیا ایده‌ای برای موضوع تز دکترای اقتصاد یا فاینانس دارم و هر بار باید یک ایمیل جداگانه پاسخ بدهم. در حال حاضر هم با چند نفر از دوستان به عنوان مشاور تزشان هم‌کاری می‌کنیم که خودش تجربه جالبی است. فکر کردم بحث را این‌جا عمومی‌تر بنویسم که بقیه هم مشارکت کنند و همه بهره ببریم. ابتدا برخی نکات بدیهی را که قبلا هم نوشته‌ام تکرار می‌کنم.

    ۱) یک تز دکترای خوب در حوزه اقتصاد باید یک مساله درجه اول مطالعه‌نشده را هدف بگیرد. جوری که نتایج مطالعه برای عده زیادی جالب و مهم باشد. از طرف دیگر اجرای تحقیق باید برای دانش‌جو ممکن باشد. لذا اهمیت مساله (از حیث تاثیرش روی سیاست‌گذاری٬ بنگاه‌ها یا خانوارها) و مطالعه‌پذیری مساله (مثلا در دست‌رس بودن داده‌های لازم برای مطالعات تجربی) و مهارت‌های خودتان (از حیث آشنایی با روی‌کردهای مدل‌سازی لازم و دست‌رسی به استادان راه‌نما و هم‌کاران مناسب برای رفع اشکال و بحث و گفت و گو) باید اصلی‌ترین معیارهای شما برای انتخاب موضوع باشند.

    ۲) تکرار واضحات می‌کنم که ابزار کار باید آخرین و بی‌اهمیت‌ترین معیار شما برای انتخاب تز باشد. ابزار می‌تواند روی‌کردهای جریان اصلی و مقبول در اقتصاد مثل نظریه بازی یا مدل‌سازی تعادل عمومی یا روش‌‌های تخمین ساختاری باشد یا ابزارهای کم‌ربط و غیرمعمول در اقتصاد مثل شبکه‌های عصبی و الگوریتم ژنتیک. مقهور اسم‌های دهن‌پرکنی مثل فیلتر کالمن و مونته‌‌کارلو و GARCH و امثال آن نشوید. دقت کنید که این‌ها معمولا تکنیک‌های ساده‌ای هستند که خیلی وقت‌ها ظرف یک هفته قابل یادگرفتن هستند و هیچ کس به شما به خاطر استفاده صرف از ابزار امتیاز نمی‌دهد مگر این‌که موضوع را نفهمد و مقهور اسم و پیچیدگی ظاهری ماجرا شود.

    ۳) در حین جست و جو و گفت و گو برای پیدا کردن تز باید ادبیات را هم خوب بخوانید و ذهن‌تان را مجهز به عنیک نظری ادبیات بکنید. بدون سر و کله زدن با یک حوزه مشخص از ادبیات و درک مکانیسم‌هایی که نتایج ادبیات روی آن سوار است معمولا شهود اقتصاددانانه لازم برای دیدن مسایل از زاویه متفاوت را کسب نخواهید کرد.

    حالا برویم سراغ ایران. من فقط در مورد حوزه‌هایی که با آن‌ها آشنا هستم صحبت می‌کنم (که احتمالا یک درصد کل حوزه‌های علم اقتصاد را می‌پوشاند). هر چند به طورکلی سر حرف قبلی‌ام هستم که اقتصاد توسعه‌ای که این روزها در دانش‌گاه‌های خوب تحقیق و تدریس می‌شود بیش‌تر معطوف به کشورهای خیلی فقیر است و برای سطح درآمد و ساختار نهادی کشور ما خیلی مرتبط نیست ولی به نظرم جایی که اقتصاد توسعه و نهادهای مالی با هم هم‌پوشانی دارند برای ما مرتبط است. مثال‌های این حوزه برخی کارهای کسانی مثل رابرت تاوسند٬ آنتوانت شعار (اخیرا وارد این حوزه شده)٬ بنرجی٬ راجان و آغیون است. منظور هم این نیست که باید کارهایی در سطح کارهای آن‌ها تولید کرد ولی نوع تحقیقات آن‌ها ایده‌هایی برای فکر کردن به ساختار مالی در یک کشور در حال توسعه می‌دهد.

    حال چند مثال مشخص بزنیم.

    بحث تحقیق جهانی در حوزه قیمت‌گذاری دارایی‌ها (Asset Pricing) عمدتا حول بحث همیشگی رفع پازل‌های مربوط به نرخ بهره ریسکی و نرخ بهره بدون ریسک است که شاید برای سه دهه در جریان است. الان دیگر مدل‌های خوبی داریم که در اکثر ابعاد با داده می‌خواند و مبانی نظری‌اش هم کمابیش قابل دفاع است. من کمی در مورد کار روی این مساله در ایران مردد هستم. چون بازار دارایی‌ها در ایران خیلی نقدشوندگی ندارد خیلی سخت است که اصولا پازل‌های قیمت دارایی در ایران کشف کنیم و اگر هم بکنیم حل آن‌ها در شرایطی که ما هستیم بیش‌تر یک کنج‌کاوی نظری است.

    در حوزه کارهای امپریکال سبک‌تر مثل کارهای نزدیک به حساب‌داری مثلا تاثیر اعلام سود سهام روی قیمت یا بحش‌های کلان تجربی مثل تاثیر شوک نفتی روی بازار سهام هم احتمالا به اندازه موهای سر ما کار در ایران انجام شده است و نیاز به یک کار جدید نیست.

    در مقابل به نظرم ولی این کارها می‌تواند جالب باشد:

    مدل تعادل عمومی (تولید-محور) قیمت دارایی‌ها با در نظر گرفتن شوک‌هایی مثل قیمت نفت٬ سیاست پولی و مالی دولت٬ شوک‌های مقررات‌گذاری٬ ریسک‌های بحران (مثلا ریسک جنگ) و … این نوع تحقیقات می‌تواند سطح مدل‌های قیمت دارایی در ایران را یک مرحله بالاتر ببرد و مکانیسم‌های حاکم بر آن را از طریق تخمین‌های ساختاری روشن‌تر کند.

    علاوه بر آن به نظرم تحقیقات جالب در ایران باید معطوف به درک و تحلیل ساختارهای نهادی (درون‌زا یا برون‌زا) که داریم باشیم. منظورم از نهاد درون‌زا درک این است که چرا برخی مکانیسم‌های اقتصادی در ایران شکل خاصی دارند. مثال پیش‌پا افتاده‌ ولی مهمش ابزار چک است. چک در ایران کارکردی متفاوت با مفهوم جهانی آن دارد. تحقیقات متعددی می‌توان روی درک نهاد چک٬ تفاوت آن با سایر ابزارهای اعتبار در دنیای مدرن٬ رابطه چک و سیاست پولی٬ مکانیسم‌های کاهش هزینه تامین مالی با استفاده از چک و امثال آن انجام داد.

    مثال دیگرش رابطه تامین مالی بین فروشندگان٬ تامین‌کنندگان٬ واسطه‌ها و خرده‌فروشان در ایران است. می‌دانیم که خیلی وقت‌ها شرکت‌های فروشنده اجناس مجبورند جنس‌های‌شان را به صورت قسطی به شرکت بعدی در زنجیره بدهند و مدت‌ها بعد از فروش پول را پس بگیرند. این در حالی است که از دید نظری هزینه تامین مالی برای خریدار (مثلا ایران خودرو) باید کم‌تر از قطعه‌ساز کوچکی باشد که دست‌رسی کم‌تری به بازارهای مالی دارد. این‌جا ترکیب‌های جالبی از مباحث اقتصاد مالی و سازمان‌دهی صنعتی (Industrial Organization) بروز می‌کند که در آن اصطکاک‌های بازار محصول شکل‌های خاصی از روابط مالی را تحمیل می‌کند و ارزش بررسی دارد.

    تحقیق دیگر می‌تواند به رفتار ذخیره‌سازی مردم در شرایط عدم‌اطمینان تورم و نرخ ارز باشد. این رفتار به مساله رفتار عامل‌ها و بنگاه‌ها تحت بازارهای ناکامل (Incomplete Markets) مربوط می‌شود که خصوصا در ترکیب با مدل‌های اقتصاد کلان نئوکینزی نتایج جالبی به بار می‌آورد.

    مثال آخرم هم بحث اجاره و رهن است. رهن مفهومی است که در دنیا معمول نیست. اول یک مدل نظری لازم داریم که اصولا تقاضا برای دریافت رهن از کجا می‌آید (بخشی به عنوان ابزار تعهد برای تخلیه خانه و حفظ کیفیت خانه از طرف مستاجر و بخشی برای جبران محدودیت‌های نقدی صاحب‌خانه‌ها). در قدم بعدی می‌توانیم مطالعه کنیم که در تعادل دو نسبت رهن به قیمت و اجاره به رهن چه طور تعیین می‌شود و نهایتا با استفاده از داده‌ها درستی این فرضیه‌ها را تست کنیم.

    این فهرست را می‌توان تا ده‌ها مورد ادامه داد و به نظرم همین نشان می‌دهد که فضای اقتصاد ایران جای تحقیق (حداقل نظری) زیادی دارد.

    به نظرم یک روش بهره‌ور برای کار مشترک بین دوستان دانش‌جوی دکترا در داخل و امثال ما که در خارج مشغول کار هستیم شناسایی این نوع مسایل مهم و مفید و بعد کار مشترک است. افراد کمی‌باتجربه‌تر مثل ما احتمالا ادبیات و روی‌کردهای مدل‌سازی را به‌تر می‌شناسیم و دوستان داخل جزییات نهادی مساله٬ سابقه تحقیق در داخل و داده‌های موجود را و هم‌کاری مفید و پربازده‌ای از آن بیرون می‌آید. در مقابل به نظرم می‌رسد که خیلی‌ها علاقه‌ ندارند که مثلا مشاور تزی باشند که می‌خواهد با شبکه عصبی قیمت ارز و قیمت سهام بورس تهران و امثال آن‌را پیش‌بینی کند.

  • داروخانه‌ها برابرترین محیط کاری برای زن و مرد

    نقدهای رادیکال‌تر معطوف به برابری دست‌مزد و فرصت‌های شغلی زن و مرد به درستی اشاره می‌کنند که صرف به بود شرایط آموزشی٬ رفع قوانین تبعیض‌آمیز و اعطای فرصت‌های بیش‌تر در قالب تبعیض مثبت ممکن است همه مساله را حل نکند (هر چند که به طور تاریخی شکاف دست‌مزد زن و مرد را تا حد زیادی کاهش داده است). در انتها به هر حال برخی ویژگی‌های فیزیولوژیک زن و مرد با هم تفاوت خواهند داشت. ضمن این‌که تفاوت‌هایی در نقش اجتماعی و نابرابری‌های دیگری در فضای جامعه وجود خواهد داشت که عمل‌کرد شغلی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مثلا امنیت نظام حمل و نقل برای برگشتن به خانه در ساعت تاریکی برای زن و مرد یک‌سان نیست. لذا حتی اگر محیط‌ کار برابر باشد فشار به زنان برای بازگشتن پیش از تاریک شدن هوا شرایط آن‌ها را در محیط کاری تضعیف خواهد کرد. مثال دیگرش بارداری است که امری مختص زنان است و تغییرات جسمی مربوط به آن در هر صورت وقفه‌ای روی مسیر کاری زنان ایجاد می‌کند.

    در مقابل ساختار محیط کار٬ فناوری انجام امور٬ مفاهیمی مثل زمان‌بندی و برنامه کاری و قواعد حاکم بر ارزیابی عمل‌کرد هم‌چنان تا حد زیادی مردانه است و لذا زنان نهایتا باید در زمینی که قواعدش تا حد زیادی توسط مردان چیده شده است بازی کنند. مثال پیش‌پا افتاده‌اش برای این فضای مردانه تغییر هورمونی زنان در طول ماه است. هر چند تک‌‌تک زنان با هم تفاوت‌هایی در این زمینه خواهند داشت و مثلا به مدد برخی داروها می‌توان تا حدی مساله را تحت کنترل درآورد ولی هم‌چنان زنان زیادی خواهند بود که چند روز در ماه توانایی جسمی یا روحی متفاوت‌تری برای کار کردن خواهند داشت. حال فرض کنید که خانمی مسوولیتی دارد که باید بر اساس برنامه‌زمان بندی غیرمنعطفی وظیفه‌ای را انجام بدهد (مثلا خلبان است یا پزشک شیفتی یا استاد دانش‌گاه). شیوه رایج مدیریت محیط‌کارهای ما چنین واقعیت ساده‌ زیست‌شناختی را چندان در نظر نمی‌گیرد و اگر زنی بخواهد با ریتم طبیعی بدنش هماهنگ باشد با مساله غیبت و کسر ساعت و بی‌نظمی یا ضعف ارزیابی عمل‌کرد مواجه می‌شود. لذا یک تغییر بنیادی‌تر ممکن است نیازمند تغییراتی مثل دوباره فکر کردن به چینش ساعت‌های کار٬ حتی تغییر چیدمان روزهای کاری در طول یک ماه (مثلا اعطای اختیار انتخاب چند روز منعطف در طول هر ماه) و امثال آن باشد.

    سوال تجربی این وسط این است که چه شغل‌هایی به چنین فضای برابرتری نزدیک هستند؟ احتمالا می‌توانیم به فهرستی از مشاغل فکر کنیم. این مقاله نسبتا جدید کلودیا گولدین می‌گوید کسب و کار داروخانه یکی از برابرترین فضاها را دارد. توضیحش هم با این‌که بیش‌تر در مورد داروخانه‌های بزرگ و زنجیره‌ای کشورهای غربی است تا حدی در مورد ایران هم می‌توان صادق باشد. بیایید با هم فکر کنیم: داروخانه محیطی است که تعداد زیادی پرسنل متخصص دارد که تمام مدت مشغول خدمت دادن به مشتری هستند. لذا بدون این‌که هزینه چندانی به کارفرما وارد شود می‌توانند ساعت‌های کار را با شرایط هر فرد تنظیم کنند. زمان تعامل فرد با مشتری هم کوتاه است و فرد در طول حضورش تعداد زیادی تراکنش مستقل از هم انجام می‌دهد. (نقطه متضادش مشاغلی هستند که در آن ها باید پروژه مشخصی در زمان موعد انجام شود و کار هم بین تعداد محدودی تقسیم می‌شود). احتمالا سرعت تحولات فناوری در بخش فروش (نه تولید) دارو هم آن قدر شدید نیست که مثلا اگر کسی به مدت یک سال مرخصی بارداری گرفت دانشش قدیمی شده باشد. یک نکته دیگرش هم نبود رقابت شدید برای بالا رفتن از نردبان شغلی است. نردبان شغلی در این مشاغل تا حد زیادی افقی و بدون لایه‌های زیاد است و لذا می‌بینی که در یک داروخانه داروسازان جوان و کسانی که سالیان طولانی سابقه دارند کارهای بسیار شبیه به هم انجام می‌دهند. لذا کم‌کردن میزان حضور در محل کار تاثیر منفی خیلی بزرگی روی دست‌مزد در بلندمدت ندارد. سهم زنان در رشته داروسازی زیاد است و لذا تقاضا برای متناسب کردن محیط‌ کار با خواسته‌های زنان بالاتر است و این فشار اضافه‌ای روی کارفرما برای تطبیق دادن ایجاد می‌کند. بقیه جزییات فنی را در خود مقاله بخوانید.

    پ.ن: اگر به مباحث نیروی کار با تمرکز روی نقش زنان علاقه دارید کارهای گلدین را ببینید. مقاله‌های مهمی در این زمینه دارد که من قبلا هم چندتایی‌شان را معرفی کرده‌ام یا راجع‌ به‌شان صحبت کرده‌ام.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها