• اقتصاد مهندسی و نگاه مهندسی به اقتصاد

    این پست به بحث قبلی مربوط است ولی از زاویه دیگر. اگر کامنت ها را بخوانید متوجه بحثی (قدیمی) بین پویا جبل عاملی و پویان مشایخ در مورد یکی از سرمقاله هایی که پویا در انتقاد از نگاه مهندسی به اقتصاد نوشته بود می شوید. من هر چند با همه گفته های پویا موافق نیستم (مثلا این نظر ضمنی اش که مهارت کمی اثر منفی در یادگیری اقتصاد دارد) ولی می توانم حسش را از اصل ماجرا درک کنم و اتفاقا با او خیلی موافق باشم: من هم به شدت مخالف نگاه مهندسی به اقتصاد هستم. کمی برایتان عجیب است ولی اجازه بدهید داستان را ادامه بدهیم.

    پویان دو سه روز پیش نقدی بر یکی از مقاله هایی که دکتر کاظم اورعی (استاد گروه معدن دانش گاه تربیت مدرس) در مورد تورم نوشته بود نوشت. به لحاظ محتوایی من کاملا موافق نقد پویان هستم. روزبه هم که بعد از موفقیت بسیار چشم گیرش در کسب موقعیت استادیاری در دانش گاه ایالتی آریزونا و هم کار شدن با پریسکات (از مهم ترین چهره های سازنده اقتصاد کلان مدرن و نظریه چرخه های تجاری حقیقی) دوباره وبلاگ نویسی را شروع کرده است نقدی علمی و تفصیلی بر ادعاهای دکتر اورعی مطرح کرده است که توصیه می کنم حتما بخوانید.

    پویان گفته بود که وقتی یک استاد معدن این چنین بی محابا در مورد اقتصاد کلان نظر می دهد نتیجه مقاله اش از این به تر نمی شود. من به خاطر کارهایی که در این یک سال اخیر در مورد اقتصاد منابع طبیعی و فلزات انجام می دهم دکتر اورعی را از روی مقاله هایش و کتاب اقتصاد برای همه اش می شناسم و می دانم که ایشان در واقع استاد معدن به معنی فنی قضیه نیست و بیش تر روی مباحث اقتصاد معدن کار می کند. در واکنش به پست پویان یک نفر از خوانندگانش هم به این نکته اشاره کرده بود که دکتر اورعی در واقع استاد “اقتصاد مهندسی” و “اقتصاد معدن” است و بر خلاف تصور پویان کاملا تخصص اقتصادی دارد.

    بدون این که کاری به شخص دکتر اورعی داشته باشیم باید بگویم که این ماجرا اتفاقا علامت خوبی از تفاهم پویا و پویان است چرا که هر دو هم عقیده هستند که “نگاه مهندسی به اقتصاد بسیار خطرناک است”. پویا به شکل آشکار و پویان به شکل ضمنی. بگذارید به این سوال بپردازیم: فرض کنیم آقا/خانم الف در دانش گاه دروسی مثل اقتصاد مهندسی، تحقیق در عملیات، اقتصاد معدن، کارآفرینی و چیزهایی مثل آن تدریس می کند. آیا دانش این فرد در این حوزه چارچوب فکری درستی برای نظر دادن در مورد “سیاست های اقتصادی” است؟ به نظر می رسد نه! چرا؟

    جواب ساده است. در درسی مثل اقتصاد مهندسی یا اقتصاد معدن ما معمولا با موضوع “پویایی” و “انتخاب عامل ها” مواجه نیستیم. این نوع دروس معمولا برای یک بنگاه مطرح می شوند که یک مدیریت عقلانی تمامی پارامترهای آن را تحت کنترل دارد. هر چند از برخی مفاهیم اقتصادی مثل هزینه زمانی پول و تابع تقاضا استفاده می کنیم ولی در واقع (ضمنی) فرض می کنیم که جهان بیرون ثابت است و ما باید از بین گزینه های مختلف دست به انتخاب بزنیم و البته برای این انتخاب ها پارامترهایی مثل قیمت فروش محصول و یا ارزش فعلی سرمایه گذاری را محاسبه کنیم. جهان در این مسایل بسیار ساده و تحت کنترل است.

    در مقابل پیام اقتصاد مدرن این است که ما در برابر هر سیاستی با عامل های عقلانی (فرد یا بنگاه یا سیاست مدار) طرف هستیم که هم انتظاراتی راجع به آینده دارند و هم در واکنش به اطلاعات جدید فورا واکنش نشان داده و تصمیمات خود را بروز می کنند. واکنش عامل ها به سیاست ها لزوما آن چیزی نیست که سیاست گذار علاقه مند است یا انتظار دارد بل که چیزی است که برای خود عامل بهینه است. تعامل رفتار عامل ها در واکنش به تکانه های سیستم (سیاست یا شوک) پویایی خاصی را بر سیستم اقتصادی حاکم می کند که ما در علم اقتصاد (خصوصا اقتصاد کلان و اقتصاد مالی) علاقه مند به درک آن هستیم. مطالعه تورم و سیاست پولی نمونه ای از این نوع مسایل است.

    اگر مقاله دکتر اورعی را بخوانید جمله های جالبی در آن می بینید مثل “اگر از خزانه که منبع اصلی سرمایه است به عنوان محرک اقتصاد استفاده شود” و یا این جمله که “با سوق دادن بیشتر سرمایه به سمت تولید و اشتغال پایدار اقتصاد ایران شکوفا خواهد شد”. پارادایم حاکم بر این جملات دقیقا پارادایم حاکم بر ذهن یک استاد اقتصاد مهندسی است که در آن “مدیر” شرکت و نه بازار منابع را تخصیص می دهد و تعیین هم می کند که منابع نه به فعالیت های “بد” بل که به سمت “تولید و اشتغال پایدار” سوق یابد. در مقابل یک اقتصاددان وقتی با مساله عرضه اضافی پول یا افزایش پایه پولی مواجه می شود فورا در ذهنش مفاهیمی مثل انتظارات، نرخ بهره، قیمت دارایی ها، مصرف، پورت فولیوی بهینه، عرضه نیروی کار، بازار کالا و تقاضای پول و واکنش این متغیرها به افزایش حجم پول و تاثیرات آن ها بر روی یک دیگر و نهایتا پویایی اقتصاد از حرکت از نقطه اولیه به تعادل نهایی شکل می گیرد.

    حرف اولم را تکرار می کنم که نگاه مهندسی به اقتصاد بسیار خطرناک است وقتی معنی آن این باشد که اقتصاد را به شکل یک ماشین ساده کاملا تحت کنترل تصور کنیم که می توان آن را به هر شکلی هدایت کرد. فکر کنم پویا و پویان هر دو اتفاقا روی این موضوع خیلی توافق دارند. نگاه مهندسی به اقتصاد البته زمانی خیلی مفید خواهد بود که با درک رفتار عامل ها و تعادل نظام اقتصادی از دانش مهندسی برای مدل کردن پویایی های اقتصاد استفاده کنیم.

    پ.ن: برای جلوگیری از سوءبرداشت این نکته را باید متذکر شوم که مطلب فوق به هیچ وجه کوچک ترین موافقتی با این نظر که “چون در اقتصاد با انسان های آزاد سر و کار داریم پس اقتصاد علم قطعی نیست و نمی شود مثل علوم طبیعی با آن برخورد کرد” ندارد. اقتصاد در جمعیت های بزرگ اتفاقا از قانون مندی های پایداری پیروی می کند و کار ما هم درک رفتار سیستم های پیچیده مبتنی بر این قانون مندی ها است و به همین علت هم ابزارهای علوم طبیعی بسیار برایمان مفید هستند. اگر بخواهیم آزادی انسان ها را به عنوان عدم پیروی رفتار آن ها از یک قانون مشخص (مثلا عقلانیت) تعبیر کنیم که بساط علم و مطالعه رفتار تعطیل است.

    پ.ن ۲: یک نکته تلخ قضیه این است که تعداد قابل توجهی از اساتید اقتصاد و حتی روزنامه نگاران اقتصادی در ایران اتفاقا به شدت “نگاه مهندسی” به اقتصاد دارند. با این که خودشان مهندسی نخوانده اند و مخالف سرسخت مهندس های اقتصادخوانده هستند. دارم سعی می کنم یک مقاله مستقل در این باره بنویسم.

  • آموزش اقتصاد

    آخر هفته گذشته در کنفرانسی در مورد مالیه کمی (Quantitative Finance) در زوریخ شرکت کرده بودم. آخر کنفرانس یک نفر که دکترای فیزیک داشت و ده سال بود در یک بانک به عنوان تحلیل گر کمی (Quant) کار کرده بود سخن رانی کرد با عنوان “Physics Meets Structured Products” و در آن تصویر بسیار مفیدی از ارتباط علم فاینانس در دو دهه اخیر و مهارت فیزیک خوان ها ارائه کرد. بحث این بود که بخش مهمی از مشاغل ام روزی فاینانس در بانک ها و موسسات سرمایه گذاری متمرکز روی قیمت گذاری انواع اوراق بهادار است و این امر نیازمند مهارت بالا در حل معادلات دیفرانسیل تصادفی و شبیه سازی مونته کارلو است که فیزیک خوانده ها (و البته ریاضی دان ها و مهندسان برق در رده بعدی) در آن خبره هستند.

    بحث او یک سوال جدی را که این روزها با آن مواجه هستم را برای من زنده کرد و مطرح کردنش زنجیره ای از بحث های بعدی را رقم زد که تا ساعتی بعد و خارج از محیط کنفرانس هم ادامه داشت (و حتی باعث شد یکی از شرکت کنندگان دوست دخترش را که در کنفرانس نبود و روی فلسفه اقتصاد کار می کرد را برای ادامه بحث فرا بخواند!). سوال خیلی ساده این است: اگر بسیاری از مشاغل فاینانس و اقتصاد در دنیای ام روز نیازمند مهارت بسیار بالای کمی و محاسباتی است (که هست) و اگر فارغ التحصیلان رشته هایی غیر از اقتصاد از این حیث بر فارغ التحصیلان اقتصاد و فاینانس برتری دارند (که به نظر من دارند) و اگر این بازار کار جذاب توسط آن ها کشف شده است (که شده است) و اگر یاد گرفتن مهارت های اضافی اقتصاد (مثل اقتصاد خرد و برخی تکنیک های اقتصادسنجی و البته مفاهیم و اصطلاحات بازار مالی) برای کسی که پایه کمی خیلی قوی دارد آسان است (که هست) پس ما اقتصاد و فاینانس خوانده ها برویم بوق بزنیم چون با یک رقیب قدر که در بازار نسبت به ما برتری مطلق دارد مواجه هستیم.

    سوال من البته یک جواب قدیمی و استاندارد از طرف اقتصادخوانده ها دارد: ریاضی و فیزیک خوانده ها خیلی زیاد جزیی نگر هستند، مهارت های نرم (مثل مهارت ارائه مطلب) ندارند و مفاهیم اقتصادی را درک نمی کنند. این جواب برای من قانع کننده نیست و بیش تر به نوعی تسلی بخشی شبیه است. چرا که فرضش این است که ریاضی دان های مفروض قدرت تطبیق با محیط ندارند و همان طور باقی می مانند. در واقعیت خیلی از کسانی که دکترای فیزیک یا ریاضی دارند می توانند با یک دوره یک ساله یا یک سال و نیمه فوق لیسانس اقتصاد تمام مفاهیم لازم را کسب کنند و این نقطه ضعفشان را برطرف کنند ولی عکس آن چندان صادق نیست. یک اقتصادخوانده نمی تواند با یک سال درس خواندن مهارت ریاضی اش را به پای آن ها برساند.

    ماجرا به نظر من به یک اشکال بنیادی در آموزش اقتصاد و فاینانس برمی گردد: آموزش واقعی این رشته ها از فوق لیسانس یا گاهی دکترا شروع می شود و آموزش دوره کارشناسی عملا هدر می رود. به این قیاس توجه کنید: یک فارغ التحصیل مهندسی در مقطع کارشناسی بخش عمده ای از ابزارهای مفهومی مورد نیازش در مقاطع بعدی را کسب کرده است و در دوره فوق لیسانس و دکترا بیش تر به سمت تمرکز بر روی یک حوزه خاص حرکت می کند. حال آن که فارغ التحصیل اقتصاد تازه در ابتدای دوره فوق یا دکترا با ریاضیاتی آشنا می شود که بخش جدی علم اقتصاد بر آن استوار است. این یعنی این که در علم اقتصاد افراد در سنین بالاتر (نزدیک ۲۵ سال) با مفاهیم کمی جدی آشنا شده و زمان کم تری برای هضم این مطالب در اختیار دارند. ضمن این که نیاز به آموزش ریاضیات در مقاطع تحصیلات تکمیلی عملا زمان زیادی را از برنامه درسی به خود اختصاص می دهد و در نتیجه شاید کم تر از نصف برنامه آموزشی در این مقطع صرف تمرکز روی مفاهیم اقتصادی می شود.

    اگر اقتصاد هم مثل مهندسی سازماندهی شود یک جوان ۱۸ ساله که تازه وارد دانش گاه شده و ذهنش آماده تر است می تواند یک یا دو سال اول کارشناسی را به یاد گرفتن هر چیزی که بعدا در اقتصاد لازم دارد و اتفاقا خیلی هم زیاد نیست و می شود کل آن را حداکثر در ۴-۵ درس دوره کارشناسی جای داد – حساب دیفرانسیل و تئوری احتمال و فرآیندهای تصادفی و جبر خطی و نظریه اندازه و آنالیز حقیقی و تابعی و بهینه سازی پویا و آنالیز تصادفی و معادلات دیفرانسیل معمولی و با مشتقات جزیی و محاسبات عددی – صرف کند و از ابتدا به یک پایه مفهومی قوی مجهز شود. بعد از آن است که دیگر می توان با سرعت بسیار بیش تر روی اقتصاد و دروس اقتصادی تمرکز کرد و بدون ترس و ضعف با این ابزارهای ریاضی بازی کرد. در این صورت است که دیگر لازم نیست فارغ التحصیلان فیزیک و ریاضی وارد بازار کار اقتصاد و فاینانس شوند چون اقتصاددان ها خودشان به اندازه کافی این چیزها را بلد هستند.

    این ایده خیلی ساده و قاعدتا برای همه بدیهی است ولی واقعا نمی دانم در عمل چرا هنوز خیلی فراگیر نشده است.

  • یارانه نقدی، مطلوبیت و طراحی مکانیسم

    الان از سفر برگشتم و دیدم که ظاهرا خبرهای رسمی از حرکت کردن به سمت نقدی کردن یارانه ها منتشر شده است. می خواستم بحث را درباره برنامه اول ادامه بدهم ولی اتفاقا این مبحث هم به موضوع مربوط است و می شود چند کلمه ای راجع به آن صحبت کرد:

    ۱) چرا به لحاظ تئوریک پرداخت نقدی یارانه به تر از ارائه کالای یارانه ای است؟ یک مثال ساده: فرض کنید قیمت نان ۱۰۰ تومان است و ۲۰۰ تومان یارانه روی آن پرداخت می شود و فرد هم روزانه یک نان مصرف می کند. حال قیمت نان را واقعی می کنیم (۳۰۰ تومان) و ۲۰۰ تومان را نقدی به حساب فرد واریز می کنیم. درآمد او اکنون ۲۰۰ تومان بیش تر شده ولی قیمت نان هم شده ۳۰۰ تومان. اگر دقت کنید فرد می تواند با حفظ سید مصرف قبلی روی بقیه کالاها همان یک نان قبلی را بخرد (یعنی حداقل در وضعیت قبلی است) ولی می تواند کار دیگری هم بکند و آن این که ۲۰۰ تومان را مثلا خرج مقداری پنیر کند و نان کم تری بخرد. اگر فرد این کار را بکند از تئوری ترجیحات آشکار شده می دانیم که این وضعیت را به حالت قبلی ترجیح می دهد. در حالی که در نظام یارانه نان مجبور بود فقط نان را دریافت کند و نمی توانست انتخاب کند که مثلا سوبسید کم تری برای نان دریافت کند و به جایش پنیر بخرد. به قول فرنگی ها “موهبت نقدی به از موهبت کالایی”

    ۲) موضوع ممکن است یک استثنا داشته باشد ولی قطعا این استثنا نان یا بنزین نیست. اگر دولت ها علاقه مند باشند که در مصرف فرد مداخله کرده و با ملاحظات عمومی او را تشویق کنند که بیش از مقدار مورد نظر خودش مصرف کند ممکن است فقط یارانه کالایی پرداخت کنند. شیر و کتاب ممکن است مثال هایی از این موارد باشند که مثلا دولت علاقه مند باشد که هر شهروند حتما مقدار مشخصی شیر را در روز دریافت کند و می داند که اگر یارانه را نقدی پرداخت کند ممکن است برخی آن را به جای خرید شیر مثلا صرف خرید سیگار کنند. ولی این موارد اولا محدود است و ثانیا می توان در مورد مشروعیت برخی موارد آن (مثلا کتاب) تردید ابراز کرد. به این معنی که می شود پرسید که چرا دولت حق دارد که شهروندان را تشویق به مصرف یک کالا بیش از حد مورد علاقه آن ها کند و نیز از کجا حق دارد که منابع عمومی را صرف تشویق مصرف یک کالای خاص که مورد ترجیح یک گروه خاص (مثلا روشن فکران) است بکند.

    ۳) نقدی کردن یارانه ها یک تاثیر مهم در بهینه سازی سرمایه گذاری بنگاه ها دارد. وقتی دولت کالای یارانه ای به تولیدکننده می دهد (مثلا آرد ارزان به نانوایی ها) آن وقت در بسیاری از تصمیمات بنگاه ها هم به صورت بوروکراتیک دخالت می کند. مثلا ممکن است در مورد این که نانوایی کجا تاسیس شود هم تصمیم بگیرد. نتیجه این می شود که گاهی در یک محله هیچ نانوایی یافت نمی شود و گاهی در یک کوچه تجمع نانوایی شکل می گیرد. اگر وضعیت قبلی لغو شود بنگاه ها راسا دست به بهینه سازی فردی می زنند. مثلا نانوایی ها ممکن است نان های متنوع تری ارائه کنند یا خدمات جدیدی را در آن ادغام کنند (مثلا تحویل نان تازه دم در) و غیره و یا با تشخیص درست مناطق دارای کم بود در آن جا سرمایه گذاری کنند.

    ۴) اصولا دست کاری در قیمت باعث اختلال (Distortion) در تصمیمات مصرف کننده می شود. وقتی مثلا نان یا بنزین یارانه ای است فرد قیمت واقعی آن را حس نمی کند و بیش از حد بهینه مصرف می کند. به زبان ساده وقتی نان ۳۰۰ تومان فروخته شود و فرد هم ۲۰۰ تومان پول نقد در جیبش دارد نان هم به کالایی گران تبدیل می شود که فرد قدر آن را می داند.

    ۵) اگر یارانه کالاها حذف شود چه تاثیری روی قیمت عرضه آن کالا در بازار می گذارد؟ در بازار رقابتی حذف یارانه عینا به مصرف کننده منتقل می شود و البته چون تقاضا کم تر می شود ظرفیت تولید بنگاه ها هم در تعادل کاهش می یابد (معنی اش این است که مثلا برخی نانوایی ها تعطیل می شوند و یا تعدادی از کارگران نانوایی بی کار می شوند). اگر تولیدکننده دارای قدرت بازار باشد موضوع کمی پیچیده تر می شود و به پارامترهایی مثل قابلیت جانشینی کالای گران شده با کالاهای دیگر در فرآیند تولید و کشش تقاضای مصرف کننده بستگی دارد ولی به هر حال همه افزایش قیمت به مصرف کننده منتقل نمی شود.

    ۶) آیا هدف مند کردن یارانه ها صرفا با پرداخت نقدی ممکن است؟ نه لزوما. گاهی می توان با پرداخت یارانه به کالاهایی که گروه مصرف خاص دارند دریافت یارانه را هدف مند کرد. مثلا فرض کنید یارانه به کتاب پرداخت شود. آن وقت کسی که کتاب خوان نیست اساسا به سمت دریافت این یارانه نمی رود (چون باید بخشی هم از جیب خودش پرداخت کند). در مورد مواد غذایی هم این بحث مطرح است که اگر یارانه به کالاهایی پرداخت شود که عمدتا اقشار ضعیف آن را مصرف می کنند ممکن است بتوان بخش اصلی یارانه را به گروه هدف منتقل نمود (نان مثال تقریبی برای این موضوع است. با توجه به این که ثروت مندان معمولا از برنج در تغذیه استفاده می کنند یارانه نان بیش تر نصیب اقشار ضعیف می شود).

    ۷) مفاهیم طراحی مکانیسم در این مبحث می تواند بسیار مفید باشد. یک مفهوم ساده می تواند این باشد که مکانیسم را طوری طراحی کنیم که فقط عامل های واجد شرایط در صف دریافت یارانه (نقدی و غیرنقدی) قرار گیرند و عامل های غیرنیازمند اصلا وارد صف نشوند. یک مثال ملموس (و احتمالا غیرعامدانه) صفی است که برای دریافت کالای یارانه ای در مقابل فروش گاه هایی مثل سپه در ایران شکل می گیرد. دریافت کالای یارانه ای نیازمند صرف زمان است و کسی که قیمت وقتش از حد مشخصی بالاتر است ایستادن در صف برایش غیربهینه است. حال آن که کسی که قیمت وقت پایینی دارد (و لذا واجد شرایط دریافت یارانه است) ایستادن در صف را بهینه می یابد. این مکانیسم البته به ترین گزینه (First Best) نیست چرا که وقت افراد در صف تلف می شود ولی این را می دانیم که وقتی افراد اطلاعات خصوصی در مورد نوع خود دارند چاره ای جز تحمل مقداری ناکارآمدی یا به قول معروف سوزاندن پول برای تفکیک نوع مطلوب از غیرمطلوب نیست.

    ۸) سوال آخر و مهم این است که تاثیر حذف یارانه برخی از کالاهای اساسی روی سطح عمومی قیمت ها چیست؟ پاسخ این سوال حداقل برای من آسان و بدیهی نیست چرا که حذف یارانه باعث جا به جایی تقاضا از کالاهای یارانه دار به سمت بسیاری از کالاهای جای گزین می شود و لذا قیمت نسبی بسیاری از کالاها دست خوش تغییر خواهد شد. این که وضعیت جدید چیست نیازمند ساختن یک مدل مناسب تعادل عمومی برای اقتصاد ایران و بررسی پاسخ آن به شوک های از این نوع است که نمی دانم آیا کسی تا به حال این کار را انجام داده یا نه.

  • اصل ارائه مطلب

    ام روز رفته بودم سر یک سخن رانی بازار کار* (Job Market Talk). طرف خیلی بد ارائه کرد و با تلف کردن وقتش در ابتدا نتوانست وقت کافی روی اصل تحقیقش بگذارد. معمولا دانش جویان دکترا این جور سخن رانی ها را می روند تا حسی نسبت به فرآیندی که خودشان دو یا سه سال دیگر طی خواهند کرد پیدا کنند و از خطاهای دیگران یاد بگیرند. بعد از جلسه داشتیم نقاط قوت و ضعف طرف را با یکی از دوستان تحلیل می کردیم که جمله جالبی گفت. در یک کارگاه آموزش ارائه مطلب یاد گرفته بود که
    Never overestimate the knowledge of your audience but also do not underestimate her intelligence.

    به نظرم دقت نکردن به این اصل ساده (خصوصا قسمت دوم آن) یکی از دلایل جذاب نبودن بسیاری از ارائه ها در ایران است. بسیاری از ارائه کنندگان هوش مخاطب را دست کم می گیرند و وقت زیادی سر بیان کردن چیزهای بدیهی تلف می کنند که باعث چرت زدن مخاطب می شود (امیدوارم خودم به همین مشکل دچار نباشم).

    * سخنرانی بازار کار سخن رانی است که متقاضیان استخدام در مراکز تحقیقاتی و دانش گاهی (حداقل در رشته اقتصاد و فاینانس، بقیه رشته ها را نمی دانم) به دعوت موسسه علاقه مند به استخدام ارائه می کنند. مقاله ای که در این سخن رانی ارائه می شود مقاله بازار کار (Job Market Paper) نامیده می شود که مهم ترین خروجی فرد در کل دوره دکترا است و موفقیتش تا حد بسیار زیادی به جذابیت این مقاله بستگی دارد.

  • یک توضیح

    ببخشید اگر این مطلب کمی تند است.

    مثال دکتر مشایخی در مطلب استاد پرینستون گرچه حساسیت برخی را برانگیخت ولی اتفاقا به نظر من مثال درست و ملموسی برای معدود افرادی است که رفتارشان نقطه مقابل رفتار امثال پرویز پیران است. جزییاتش نیازی به توضیح ندارد که بر اهلش روشن است و بر آن هایی که از نزدیک ماجرا را لمس نکرده اند با گفتن منتقل نمی شود. از این جهت که مثال را بدون توضیحات کافی نوشتم (چون موضوع مرکزی نبود) اشتباه کردم. بحث برنامه های توسعه یک مطلب قدیمی در ذهن من بود که با کامنت های آن مطلب جرقه خورد و نوشته شد و ادامه هم خواهد یافت (ضمن این که شاید یکی دو مطلب هم در باره نوشته های آقای دکتر پیران نوشتم). بحث هم ابدا دفاع از دکتر نیلی و هم کاران شان هم نیست. من به درستی “کلیت” جهت گیری های اقتصادی در سال های اولیه دوران سازندگی (بر اساس محدودیت های آن موقع) اعتقاد دارم و از آن دفاع می کنم. ضمن این که احساس می کنم که هم شخص آقای هاشمی و هم تیم برنامه (مشخصا دکتر طبیبیان و دکتر نیلی) در این بحث به شدت مظلوم واقع شده اند.

    حالا این وسط تعداد قابل توجهی کامنت دریافت کردم که گرچه برای من اهمیت ندارد ولی به نظرم چون توهین به دکتر مشایخی و دکتر نیلی است این توضیحات را باید بدهم. نه من آدمی هستم که بخواهم با ذره ای تعریف و تمجید از کسی منفعتی کسب کنم و خوش بختانه همیشه با تکیه بر توانایی های محدودم این طرف و آن طرف پرسه زده ام (این قسمت قضیه اهمیت چندانی ندارد، بگذار مردم هر چه می خواهند فکر کنند)، نه دکتر نیلی و دکتر مشایخی وقت اضافی دارند که درس پس دادن های شاگرد سابق را بخوانند و از این نوشته ها مطلع شوند و نه هیچ کدامشان کسانی هستند که چنین مطالبی برایشان خوش آیند یا تاثیرگذار باشد (قسمت توهین آمیز کامنت ها دقیقا همین بود که شان این آدم ها را در حد آدم های دیگری که منتظر چنین تعریف هایی است پایین می آورد و لذا باید این توضیحات داده می شد.). نهایتا این که خوش بختانه بنده به دلایل مختلف و سوابق طولانی دانش جویی و هم کاری های بعدی آن قدر ارتباطم با ایشان نزدیک هست که نیازی به این کارهای کودکانه نباشد.

    می دانم که متاسفانه در برخی دانش کده ها و مراکز تحقیقاتی در این کشور روابط حقارت بار و باندبازی و مجیز گویی برای حفظ صندلی ها و پروژه ها و غیره رایج است و ظاهرا برخی کامنت گذاران محترم بر اساس ذهنیت شان از چنین جاهایی قضاوت کرده اند (نگرانی ندارم که ناراحت شوند). خوش بختانه سطح روابط در “تنها” جایی که من ممکن است سال ها بعد به کار کردن در آن در ایران فکر کنم خیلی فراتر از این بحث ها است …

  • کارایی پویا

    در بحث های مربوط به حدود آزادی یکی از دوستان از این تمثیل (نقل به مضمون) استفاده کرده بود که “فرض کنیم ما در یک کشتی هستیم و فرزند من در حال مرگ است و دیگری دارویی درست کرده که حال فرزندم را خوب می کند ولی آن را به من نمی دهد. این جا دیگر مالکیت خصوصی و آزادی فردی معنی ندارد و حق داریم به زور دارو را از او بگیریم و جان این بچه را نجات دهیم”. اگر دقت کنید روح این مثال بسیار شبیه به استدلال هایی است که برای دریافت مالیات بالا و یا مصادره اموال ثروت مندان به نفع فقرا اقامه می شود.

    روزبه هم در جواب گفته بود که (نقل به مضمون و کمی اضافات از من) “ممکن است که سیاست عدم احترام به مالکیت خصوصی در آن لحظه بهینه به نظر برسد ولی اگر صاحب دارو حس کند که دارایی اش ممکن است به زور ازش گرفته شود انگیزه کم تری برای سرمایه گذاری در تولید دارو خواهد داشت و در بلندمدت جامعه با افت سرمایه گذاری برای تحقیق و توسعه و تولید داروهای جدید مواجه شده و وضعش بدتر می شود”.

    چند روز پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم یکی از این رستوران های بوفه باز (که البته بر خلاف ایران بسیار ارزان تر از هر رستوران دیگری است و اگر کسی با استراتژی درست و گزینش مناسب غذا بخورد Value of Money خیلی بالایی کسب می کند). غذای یکی از رفقا اضافه آمد و گفت که از رستوران بخواهیم تا ظرف یک بار مصرفی بدهد که غذا را ببریم. به نظر برخی دیگر پیش نهاد معقولی بود چرا که غذا در هر صورت از جیب صاحب رستوران رفته بود و اگر نمی بردیم روانه سطل آشغال می شد پس چه به تر که اسراف نشود و بعدا خورده شود. من مخالفت کردم و گفتم که صاحب رستوران – البته اگر عقلانی رفتار کند – هرگز چنین کاری نمی کند با این که در این لحظه خاص بهینه است که غذا دور ریخته نشود. دلیلش هم ساده است. اگر هر مشتری بداند که می تواند با زیاد کشیدن غذا بقیه آن را به خانه ببرد انگیزه دارد که تا می تواند غذای بیش تری بکشد و این باعث ورشکستگی صاحب رستوران می شود. در واقع این جا هم مثل مثال آن دارو باز بده بستانی بین رفتار غیر بهینه در یک دوره (دور ریختن غذا) و بهینه سازی در طول زمان (عدم تشویق مشتری به زیاد کشیدن) را داریم.

    البته به نظر می رسد که صاحب رستوران می تواند مکانیسم را به گونه ای اصلاح کند که نسبت به حالت قبلی برتری پارتویی داشته باشد (یعنی وضع هیچ کس نسبت به قبل بدتر نشود و وضع حداقل یک طرف به تر شود) و آن این که قاعده ای بگذارد که اگر کسی خواست باقی مانده غذایش را با خود ببرد باید هزینه این بخش اضافه را جداگانه (طبعا به قیمتی کم تر از خرید آن به صورت غذای مستقل در رستوران) پرداخت کند. با این روش رستوران درآمد اضافه ای از محل فروش دورریزها کسب می کند و دور ریز هم در مقابل کم تر می شود و لذا هزینه دست یابی به کارآیی پویا کاهش می یابد. اگر رفتید اردک آبی و با این مشکل برخورد کردید این راه حل را پیش نهاد کنید 🙂

  • شئون فرهنگی و برنامه توسعه

    مرتضی در کامنتش گفته “مسائل فرهنگی- اجتماعی که به زعم حامد و امثال وی شاید مواردی غیر قابل کمی کردن و در نتیجه بی اهمیت هستند”. سعید هم در تایید صحبت او نوشته “روزی بیماری به یک پزشک مراجعه می کند و پزشک داروهایی را برای وی تجویز می کند. اوضاع بیمار با مصرف داروهاوخیم تر می شود و پس از مدت زمان کوتاهی می میرد. به سراغ پزشک می روند تا دلیل آنرا جویا شوند که پاسخ زیبایی از پزشک می شنوند: “داروهای من مشکلی نداشت فقط بدن بیمار ظرفیت و کشش تحمل انرا نداشته است !!!” (قابل توجه دوستانی که لحاظ نکردن زیر ساخت اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی را عیب نمی بینند”.

    فکر می کنم مرتضی عزیز در نسبت دادن این جمله به بنده و دوست عزیزم آقای مهندس ” امثال وی” کمی بی دقتی کرده است. بنده یادم نمی اید که هرگز فکر کرده باشم که “چون مسائل فرهنگی- اجتماعی مواردی غیر قابل کمی کردن هستند پس در نتیجه “بی اهمیت” هستند”. در واقع حتی مدافع این نظر هم نبوده ام که متغیرهای فرهنگی – اجتماعی قابل کمی کردن نیستند بل که بر عکس در هر جایی که این متغیرها به صورت کیلویی و بر اساس یکی دو نمونه کیفی علت چیزی قلم داد شده اند بر لزوم ارائه مطالعات بین کشوری گسترده برای اطمینان از وجود این رابطه تاکید کرده ام و لذا طرف دار کمی کردن آن ها (و یا استفاده از پراکسی های مناسبی از آن ها) تا حد ممکن هستم. اتفاقا چند سال پیش ها دو مقاله در دو کنفرانس داخلی در مورد روش های سنجش سرمایه اجتماعی و تاثیر سرمایه اجتماعی بر عمل کرد اقتصادی ارائه داده ام که علامتی خلاف ادعای مرتضی است.

    با این همه همان طور که قبلا هم یکی دو بار گفته ام نقدهای عمدتا بعد از وقوع (Ex-Post) به طراحی برنامه های توسعه در باب عدم توجه به جنبه های “فرهنگی – اجتماعی” را معمولا ناوارد می دانم. با مقدمات زیر:

    ۱) آیا عوامل فرهنگی و نهادی بر عمل کرد اقتصادی تاثیرگذار هستند؟ به نظر می رسد پاسخ مثبت است. یکی دو دهه است که تفاوت در نرخ رشد اقتصادی کشورها علی رغم پیش بینی های مدل سولو و مدل های بعد از آن توجه محققان را به سایر متغیرهای توضیح دهنده رشد اقتصادی جلب کرد. بارو و سالای مارتین در مطالعات دهه نود به بعد خود مجموعه وسیعی از فاکتورهای مذهبی و منطقه ای و فرهنگی را بررسی کرده و نشان داده اند که برخی از آن ها (مثلا برخی مذاهب) قدرت توضیح دهندگی خوبی دارند. به تبع سالای مارتین بسیاری از محققان با استفاده از روی کرد گزینش مدل بیزی سعی کرده اند تا مجموعه عظیمی از متغیرهای غیراقتصادی را روی نرخ رشد های منطقه ای و جهانی اعمال کرده و شاخص های معنی دار را از دل آن ها بیرون بکشند. هال و جونز در مقاله معروفشان مفهوم زیرساخت های اجتماعی را به عنوان عامل مهم در تفاوت نرخ رشد معرفی کردند. در این مقاله جالب هم می توانید مروری جامع و بروز از مقالات مختلف که تاثیر فرهنگ بر عمل کرد اقتصادی را بررسی کرده اند بیابید.

    ۲) پس چرا با وجود این همه مطالعه نقدهای مربوط به دخیل نکردن فرهنگ در برنامه توسعه را مرتبط نمی دانم؟ به سه دلیل

    ۲-۱) اکثر این مقالات (که معمولا بعد از دهه نود نوشته شده اند) حداکثر در حد یک توضیح رگرسیونی از تاثیر متغیر “برون زای” فرهنگ بر عمل کرد اقتصادی صحبت می کنند. به باور من ادبیات اقتصاد هنوز فاصله قابل توجهی با “درون زا” کردن متغیرهای فرهنگی-اجتماعی و نیز ارائه رابطه دقیق و قابل اتکا از مکانیسم تاثیر ویژگی های فرهنگی بر رفتار اقتصادی و در مرحله بعدی تاثیر فرهنگ بر سیاست گذاری اقتصادی دارد. ضمن این که این مطالعات قوانین عمومی اقتصاد مثل عرضه و تقاضا را چندان نقض نمی کند و بیش تر روی “بهره وری” اقتصاد متمرکز هستند. به عبارت دیگر بعید به نظر می رسد که مطالعه ای به این جمع بندی رسیده باشد که به علت ویژگی های فرهنگی یک کشور به تر است ارز با همان نرخ هفت تومان توزیع شود! در یک قیاس پزشکی یا مهندسی مساله مثل این است که ما تازه چیزهایی راجع به ساختمان ژن ها یا یک قانون فیزیکی فهمیده ایم و هنوز چیز زیادی راجع به تاثیر ژن ها بر بیماری ها و یا ساختن یک دست گاه با استفاده از این قانون فیزیکی جدید نمی دانیم.

    ۲-۲) حتی اگر رابطه فرهنگ و سیاست اقتصادی شناخته شده باشد دست کاری فرهنگ امری بسیار بسیار مشکل (اگر نگویم نشدنی) است. فرهنگ خودش را بازتولید می کند و نهادهای فرهنگی رسمی و غیررسمی در مقابل تغییرات محیطی مقاومت می کنند. تاثیر سیاست های عمومی بر تغییر فرهنگ بسیار بطئی و نامطمئن است و نمی شود اجرای یک برنامه اقتصادی را به امید تغییرات فرهنگ ده ها سال به تاخیر انداخت. در سخن رانی دکتر نیلی درباره سیاست توسعه صنعتی عده زیادی بر این عقیده بودند که ما اول باید در مدارس ابتدایی بگوییم بابای امین کارافرین است و مادر اکرم محصول داخلی می خرد تا بچه ها با فرهنگ صنعتی بار بیایند و ان شاا… سی سال بعد به فکر تدوین سیاست صنعتی باشیم!

    ۲-۳) دلیل آخر از همه عمل گراتر است. ماجرا خیلی ساده است: چند نفر را در این مملکت می شناسید که بتوانند راجع به تحلیل کاربردی متغیرهای فرهنگی اجتماعی (فراتر از حرف های عمومی مثل این که ما ایرانی ها روحیه کارگروهی نداریم!) و تاثیر آن بر تدوین برنامه های اقتصادی حرف مشخص و دقیق و قابل اتکا برای سیاست گذاری بزنند؟ نقد کردن بعد از اجرای برنامه و بعد از خواندن تجارب کشورهای اروپای شرقی در دهه نود آن هم به صورت کلی راحت است ولی دوست دارم مرتضی عزیز و بقیه طرف داران دخیل کردن متغیرهای فرهنگی در برنامه ریزی به ما بگویند که توان کارشناسی و تحلیلی مملکت در سال ۶۸ چه حرف مشخصی برای گفتن در این رابطه داشت؟ فراموش نکنید که خیلی از ما مجلات تخصصی و غیرتخصصی و روزنامه های آن موقع و حتی ۲۰ سال بعد از آن یعنی الان را می خواندیم و می خوانیم و با مدعیان این بحث ها از نزدیک آشنایی داریم و لذا سطح دقت بحث ها را به خاطر داریم. خود طراحان برنامه در این سال ها چیزهای زیادی یاد گرفته اند و مثلا به اهمیت “انتخاب عمومی” یا “طراحی بازار” در طراحی برنامه ها واقف شده اند. وقتی با عینک الان و ادبیات بیست سال اخیر اقتصاد به برنامه های آن موقع نگاه کنیم ممکن است به نظرمان برسد که خیلی ساده اندیشانه بوده اند ولی واقعا آن موقع هم از این خبرها بود؟

    چون در ابتدای مطلب مثال پزشک را آوردیم این جا هم از همان مثال استفاده می کنم: فرض کنید عده ای رفته اند و به زحمت دانش محدودی در زمینه پزشکی کسب کرده اند و می توانند برخی بیماری ها را درمان کنند. می دانیم که این نسخه همه بیماری ها را در همه بیماران درمان نمی کند ولی واقعا نمی دانیم که در کدام بیماران. حالا عده ای کنار نشسته اند و مرتب این جمله را تکرار می کنند که “درمان باید متناسب با ویژگی بیمار باشد” و هر بار که نتیجه درمان مثبت نباشد صدایشان بلند می شود که دیدید گفتیم که “هر درمانی برای هر بیماری جواب نمی دهد” بی آن که خودشان قادر باشند کمکی به این پزشکان بکنند و وقتی یک بیمار را جلویشان گذاشتیم با دقت قابل قبولی بگویند که آیا این بیماری هست که این درمان رویش جواب بدهد یا نه. در واقع تخصص این افراد بیش تر در این حد است که بدانند “کلا” هر درمانی برای هر بیماری جواب نمی دهد.

  • زندگی در آکواریوم

    یکی دو روز پشت سر هم که خانه باشم و بیرون نروم و به دلیلی – مثلا بیماری یا بی حوصلگی یا وضعیت هوا نتوانم بیرون بروم – دیگر هر چیزی برایم غیرقابل تحمل می شود. نزدیک غروب نه حوصله دارم که کتاب بخوانم، نه فیلم ببینم، نه وبلاگ بخوانم و نه پای تلفن با کسی حرف بزنم و نه روی کلی پروژه عقب افتاده کار کنم از بس که از صبح زود ذهنم با این چیزها انباشته شده است. تنها کاری که می توانم بکنم آش پزی یا خوابیدن است با این که هنوز ساعت ها تا وقت خواب باقی است. در ایران هر حس دیگری را ممکن بود داشته باشم ولی هرگز و هرگز یادم نمی آید که چنین حسی بهم دست داده باشد.

    وقتی در چنین وضعیتی قرار می گیرم حال و روز مهاجرینی که مجبورند ماه ها و سال ها را در این شرایط سپری کنند به خوبی درک می کنم. مثلا کسانی که منتظر تعیین تکلیف وضعیت شان هستند و یا هم سران دانش جویانی که خودشان دانش جو نیستند و مجبورند صبح تا به شب را خصوصا در یک شهر کوچک و آرام و غریب آن هم احتمالا با کم پولی در یک خانه کوچک سر کنند. آمریکای شمالی را نمی دانم ولی خیلی از شهرهایی که در اروپای قاره ای دیده ام شب های سرد و تاریک و دیوانه کننده دارند – احتمالا به استثنای چند جا مثل پاریس و آمستردام و لندن که زندگی شبانه فعال و البته پرخرج دارند- لذا حتی بیرون رفتن هم وضعیت را به تر نمی کند. افسردگی کسانی که کار جدی ندارند از آن مشکلات اساسی مهاجرت است که کم تر دیده ام به آن پرداخته شود و مطمئنم خیلی از خوانندگان آن را در مقاطعی تجربه کرده اند.

    پ.ن: ظاهرا لینک کاست گل هزار بهار غیرفعال شده بود. خود فایل ها را این جا آپلود کردم. بخش اول بخش دوم

  • برنامه اول توسعه

    اجازه بدهید کمی روی منطق برنامه اول توسعه و سیاست های اقتصادی سال های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ تمرکز کنیم. اول به این سوال بپردازیم که برنامه اول توسعه در چه شرایط اولیه ای تدوین شد؟ مواردی را از حافظه می نویسم و امیدوارم دوستان دیگر تکمیل کنند:

    ۱) سهمیه بندی کالاهای مصرفی و سرمایه ای و تخصیص اداری آن ها طی سال های گذشته
    ۲) بروز نشدن قیمت های نسبی در بسیاری از بخش ها از جمله ارز
    ۳) مردم خسته از کم بودهای دوره جنگ و در طلب زندگی مرفه تر
    ۴) مصادره کارخانجات بزرگ و کلیدی و اداره آن ها توسط بخش دولتی
    ۵) کسری بودجه مزمن دولت
    ۶) …

    برخی جهت گیری های اساسی برنامه اول عبارتند از:

    ۱) آزادسازی قیمت ها و حرکت به سمت قیمت های تعادلی خصوصا در خدمات دولتی
    ۲) واقعی شدن قیمت ارز و خروجی از نرخ ثابت هفت تومانی
    ۳) خصوصی سازی صنایع دولتی
    ۴) آزادسازی نسبی تجارت خارجی
    ۵) کاهش عرضه محصولات سوبسیدی و کاستن از حجم دولت

    از نقدهای کیلویی و سیاسی که به یک باره همه مصیبت های جامعه از بیکاری و تورم و خودکشی و فحشا را به اجرای برنامه های تعدیل نسبت می دهد که بگذریم یک نقد منصفانه ابتدا باید به این سوال جواب دهد که “اگر برنامه تعدیل اجرا نمی شد چه اتفاقی می افتاد؟” آیا نتایج منفی و مشکلاتی که منتقدین برنامه به آن نسبت می دهند در صورت اجرا نکردن این برنامه رخ نمی داد و یا در زمان پیش از اجرای آن وجود نداشت؟ آیا اگر این برنامه اجرا نمی شد این مشکلات با شدت بیش تری رخ نمی داد؟ مشکلی که برای ارزیابی دقیق وضعیت قبل و بعد برنامه وجود دارد این است که کشور قبلا در شرایط جنگی بود و لذا یک تغییر ساختاری در اقتصاد در سال ۶۸ رخ داده است که نسبت دادن نتایج به اجرای برنامه را دشوار می کند. به عنوان مثال تورم در سال های برنامه اول عمدتا کم تر از سال های قبلی است (بر خلاف هیاهوی مخالفان) ولی می توان استدلال کرد که با پایان جنگ و حذف شدن هزینه های جنگ از بودجه دولت خود به خود از کسری بودجه کاسته شده و تورم تعدیل می شد.

    سوال بعدی که منتقدین باید پاسخ دهند این است که آن ها با کدام یک از تغییرات رخ داده در برنامه مخالف هستند؟ آیا مخالف واقعی سازی قیمت ارز و طرف دار حفظ قیمت هفت تومانی هستند؟ آیا موافق ادامه سیستم یارانه – در حد کوپن باطری و سیگار – هستند؟ آیا مخالف واقعی سازی قیمت بنزین هستند؟ آیا طرف دار اداره کارخانجات توسط دولت هستند؟ آیا انتظار داشتند مردم خسته از کم بودهای زمان جنگ چندین سال دیگر را هم در صف کالاها و در انتظار خرید کالاهای مصرفی منتظر بمانند؟

    متاسفانه برخی منتقدین به سوالات فوق پاسخ روشن نمی دهند و موضوع را به بحث هایی مثل “پیش نیازها” و “زیرساخت های” اجرای برنامه می کشانند که روشنی و شفافیت سابق را ندارد و می تواند در پیچ و خم بحث های کلی ادامه یابد. برای این که حال و هوای بخشی از نقدهای آن موقع برنامه به تر منتقل شود دوست داشتم آرشیو شخصی که از مجلاتی مثل ایران فردا در سال های اول دهه هفتاد داشتم و در جا به جایی های متعدد از بین رفت یا گم شد را این جا داشتم و یا می توانستم به آرشیو روزنامه سلام دست رسی داشتم تا نمونه ای از نقدهای رایج آن روز را این جا می نوشتم. نمونه هایی در خاطرم هست: علی عبدالعللی زاده وزیر مسکن خاتمی که نماینده مجلس سوم بود در روزهای آخر مجلس گفت که ۲۰۰ میلیون دلار صرف واردات موز و آدامس شده است. هم زمان با روزهایی که در دانش کده اقتصاد دانش گاه علامه نمایش گاه کالاهای “غیرضروری” برگزار می شد (دانش کده اقتصادی که باید از تئوری ترجیحات مصرف کننده صحبت کنند به جای مردم تصمیم می گیرد که چه چیزی ضروری و چه چیزی غیرضروری است) و در نامه معروف نهضت آزادی از تلاش برای جلب سرمایه خارجی سرمایه داران فاسد و وابسته شدن کشور به بیگانگان در اثر دریافت وام خارجی ابراز نگرانی شده بود. برخی از منتقدین برنامه حتی هنوز هم از سرمایه گذاری در برخی بخش ها مثل خودرو و عدم سرمایه گذاری در تولید تراکتور علی رغم سودآوری ۱۰۰ درصدی آن انتقاد می کنند. نقدی که از ذهنیت مبتنی بر تئوری های توسعه دهه ۶۰ که در آن دولت خط و خطوط سرمایه گذاری را تعیین می کند برمی خیزد و البته به این سوال پاسخ نمی دهد که اگر تولید تراکتور این همه سودآور است چرا بخش خصوصی وارد تولید آن نشده است.

    احتمالا هیچ کس – از جمله طراحان برنامه اول و رییس جمهور وقت – نمی گوید این برنامه نقص نداشت. آقای هاشمی زمانی گفت که اگر تجربه فعلی را داشت در مدیریت ارز و بدهی های خارجی دقت بیش تری می کرد (نقل به مضمون). شنیده ام که به طور خصوصی از این که قیمت بنزین در آن سال ها واقعی نشد هم ابراز تاسف کرده است. بلاخره این برنامه در ظرفیت محدود کارشناسی و اجرایی کشور در آن سال ها نوشته شده و خیلی از مواردی که منتقدین بعدا آن را به چماقی علیه برنامه تبدیل کردند – مثلا ضرورت های نهادی خصوصی سازی – در آن موقع اساسا مورد بحث نبود. این ها عمدتا درس هایی بود که از خصوصی سازی های دهه نود به دست آمد و مستند شد. نه تیم نویسنده برنامه تجربه برنامه نویسی داشت و نه کس دیگری در کشور می توانست چنین ادعایی بکند. ضمن این که ضعف در اجرای برنامه ربطی به نویسندگان و طراحان آن ندارد و به نظام مدیریتی و اجرایی کشور برمی گردد.

    مشتاق هستم که منتقدین عزیز نظرات خودشان را بنویسند و مشخصا بگویند که به چه بخشی از برنامه اول نقد وارد می کنند و سیاست جای گزینی که پیش نهاد می کنند چیست.

  • بت های روشن فکری / موسیقی

    به تجربه فراوان دیده ام که به جنگ بت های دروغین روشن فکری در جامعه ایران رفتن خطر بسیار بزرگی است. انگار روشن فکران و مخالفان حرفه ای قداستی دارند که هر چه گفتند و کردند غیرقابل اعتراض است. اگر فی المثل یک مقام سیاسی ادعایی بکند که از دید نفر دیگری با عقل سلیم نخواند و او بخواهد با نشان دادن تناقض های منطقی یا ناهماهنگی آن با واقعیت ها دروغ او را افشاء کند به شدت محبوب می شود ولی اگر پرویز پیران ادعایی در حد استاد تمامی دانش گاه پرینستون بکند کسی حق ندارد بدون غسل و وضو و اثبات حسن نیت در باب صحت ادعای او سوال کند. هر از چند گاهی واکنش ها به برخی مطالب برای من آن قدر ناامیدکننده می شود که می خواهم بی خیال قضیه شوم. این بار هم همین طور بود. الان آمدم چیز دیگری بنویسم که دیدم در بالاترین به این مطلب لینک داده شده و بنده خدایی نظر داده که “هنوز معلوم نیست که نویسنده مطلب خودش دانشجوی دکتری هست یا نه “. به این ترتیب معلوم می شود که در جامعه ایران برای پرسش از صحت ادعاها (در حد رجوع به گوگل و روزمه فرد) نیاز به مدرکی در حد دکترا به بالا است. بنده هم از فردا ادعا می کنم که دکترای زبان شناسی از ام ای تی دارم و چون بعید می دانم کسی در بین خوانندگان چنین مدرکی داشته باشد کسی حق اعتراض ندارد!.

    حالا برای این که این جا فقط به اعتراض خلاصه نشود چند موسیقی جدید که دوستان لطف کرده و برایم فرستاده اند این جا می گذارم. همه این موسیقی ها در بازار نایاب هستند و ظاهرا ناشر هم علاقه ای به انتشار مجدد آن ندارد و لذا حقوق مالکیت معنوی تولیدکننده آن ها نقض نمی شود.

    اجرای متفاوتی از ساری گلین (ممنون از آرمن).
    سرود وطنم با صدای گلریز (ممنون از علی نعمتی شهاب)
    بخش اول و دوم کاست نی نوای یک سراج (ممنون از عبدالله گدازگر)
    لینک بخش اول و دوم کاست گل هزار بهار افتخاری (اگر نشنیده اید اکیدا توصیه می کنم بشنوید. این جزو اولین کارهای افتخاری بود که به یاد علی شریعتی خوانده شده بود و ده سال مجوز نداشت و نهایتا اواخر دوره خاتمی منتشر شد).

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها