• یک خاطره، همایش اقتصاد ایران و نظرسنجی مهاجرت نیروی متخصص

    ۱) صادق خاطره ای از آقایی که با یک طرح جامع قرار است برای هفت میلیون نفر اشتغال ایجاد کند نوشته است. من هم از این تیپ خاطرات فراوان دارم. یک بار در کنفرانسی راجع به مسایل شهری بودم و نفر بغل دستی ام یک نفر مهندس معمار با تجربه بود. نمی دانم چه طور صحبت به آن جا رسید که آقای مهندس شروع کرد به انتقاد از شهردار وقت (ملک مدنی) که به حرف متخصصان گوش نمی کند. قضیه این بود که ایشان طرحی حاوی ۱۰۰ پیش نهاد برای بهبود وضعیت شهرداری ارائه داده بودند و شهردار آن را جدی نگرفته بود. یکی از طرح ها مثلا این بود که روز سیزده به در شهرداری سبزه های مردم را جمع آوری کند و با پردازش آن کود درست کند و از این طریق ضمن جلوگیری از آلودگی شهر به ایجاد اشتغال و درآمدزایی هم کمک کند (توجیه همیشگی این نوع پیش نهادها). من سعی کردم نظر مخالف خودم را بیان کنم و بگویم که اولا شهردار تهران باید به کارهای خیلی مهم تری مثل اصلاح نظام مالی شهرداری و جذب سرمایه خارجی و تدوین طرح جامع شهر و ایجاد شهرداری الکترونیکی و سامان دادن شرکت های وابسته و الخ بپردازد و مساله جمع آوری سبزه های مردم واقعا موضوعی نیست که وقت شهردار صرف آن شود. ضمن این که این طرح (و کلی از طرح های دیگر ایشان) نیازمند سرمایه و آموزش و سازماندهی است و معلوم نیست که به ترین محل صرف منابع شهر باشد. متاسفانه مثل اکثر موارد این چنینی ایشان نه تنها از توضیحات من قانع نشد بل که به شدت هم ناراحت شد و من هم به این فکر کردم که دانش پایین از مبانی ابتدایی اقتصاد و مدیریت در کشور ما باعث می شود که حتی یک نفر دارای مدرک فوق لیسانس و تجربه طولانی کار در شرکت های مهندسی چنین طرح هایی بدهد و انتظار داشته باشد مسوولان هم آن را جدی بگیرند.

    ۲) صحبت از دانش و درک پایین از مکانیسم های اقتصاد بین برخی مهندسین شد (که خودش قصه طولانی است) غم انگیزتر این که بدفهمی از مکانیسم های پایه اقتصادی گاهی حتی در بین روزنامه نگاران اقتصادی هم دیده می شود. پویان لینکی به نوشته ای در روزنامه اعتماد (من به اشتباه قبلا نوشته بودم اعتماد ملی) داده است که واقعا جای توجه (و تعجب فراوان) دارد. من هر چه این مقاله چاپ شده در این روزنامه را می خوانم حتی یک پاراگراف پیدا نمی کنم که بر اساس منطق درست نوشته شده باشد. ببینید شما پیدا می کنید؟

    ۳) دانش کده اقتصاد دانش گاه ایلی نوی قصد دارد تا اولین کنفرانس اقتصاد ایران را برگزار نماید. خبر این کنفرانس کمی قبل تر منتشر شد ولی اعلامیه نهایی آن اخیرا تنظیم شده است. کنفرانس در آذرماه سال بعد برگزار می شود. این جا می توانید وب سایت کنفرانس و دعوت به ارسال مقاله را مشاهده کنید.

    ۴) دوستان من در گروه مطالعات ایران دانش گاه ام آی تی مطالعه ای را بر روی مهاجرت نیروی متخصص در ایران انجام می دهند که بخشی از آن از طریق یک نظرسنجی آن لاین صورت می گیرد. اگر بتوانید چند دقیقه وقت صرف کنید و به سوالات پاسخ دهید به این مطالعه علمی کمک کرده اید.

    راستی کسی از بارسلونا یا مادرید این جا را می خواند؟

  • نانوایان و تاکسی داران مظلوم ترین اصناف

    قبلا هم در سرمقاله ای در دنیای اقتصاد گفتم که نانواها و تاکسی داران به شدت مظلوم هستند چون دولت ها بخشی از هزینه ایجاد تورم خود را از جیب آنان پرداخت می کنند. وقتی تورم می شود اکثریت مطلق مشاغل قیمت خدمات و کالاهای خود را با تورم تنظیم می کنند ولی چون قیمت نان و کرایه تاکسی به شدت مقابل چشمان مردم است معمولا اجازه افزایش قیمت نان و کرایه به آنان داده نمی شود حال آن که هم هزینه های تولید (تعمیر و کرایه و کارگر و …) افزایش یافته و هم قدرت خرید پول کاهش یافته است.

    حالا بشیر سوالی پرسیده است که به این بحث مربوط است: ” به نظر تو رانندگان تاکسی حق دارند که در روزهای بارانی مردم را سوار نکنند تا قدرت چانه زنی بالاتری کسب کنند؟(کاری که در تهران می کنند.) آیا دولت می تواند آنها را جریمه کند یا خیر؟ یا آیا در مواقع قحطی نانوایی ها می توانند تعطیل کنند تا به قیمتهای بالاتر و شاید فوق العاده ای دست پیدا کنند؟ آیا دولت حق دخالت در این مورد را ندارد؟”

    اولا بگویم که یک نکته در مثال تاکسی و نانوا در مورد روز بارانی هست و آن هم سوبسیدی است که دولت معمولا برای این تیپ خدمات پرداخت می کند. مثلا تاکسی معمولا با قیمتی ارزان تر در اختیار رانندگان قرار می گیرد (یا می گرفت) و خب این جا دیگر بحث مالکیت خصوصی صرف مطرح نبود و احتمالا به عنوان یک شرط ضمنی می شد این شرط را گذاشت که تحویل گیرنده خودرو (که بخشی از هزینه آن از بودجه عمومی تامین شده) موظف است که در هر شرایطی کار کند (احتمالا به همین دلیل است که اگر اشتباه نکنم “قانونا” تاکسی نارنجی حق خالی حرکت کردن ندارد و اگر خالی باشد باید اولین مسافر را سوار کند)

    ولی اگر آن فرض قبلی را رها کنیم و فرض کنیم که تاکسی و نانوا هم کاملا خصوصی و بدون سوبسید اداره می شوند. در این صورت آن ها هم صنفی هستند مثل هر صنف دیگری و همان رفتارها را انجام می دهند. می پرسی آیا تاکسی ها مجازند در روز بارانی (یا مثلا روزهای شدیدا برفی اوایل دی تهران) کرایه خود را بالا ببرند؟ من نه تنها می گویم مجاز هستند بل که حتی ممکن است بگویم که باید این کار را بکنم:

    هر شغل دیگری را دوست دارید فرض کنید (مثلا چغندر فروش یا کارگر برف روب). قیمت کالا و خدمات این اصناف توسط عرضه و تقاضا تنظیم می شود. سالی که محصول چغندر کم بوده قیمت بالا می رود و برعکس. وقتی هم برف نباشد و کار کم باشد کارگر ممکن است با روزی ۵۰۰۰ تومان هم کار کند. وقتی برف می اید و نیرو کم می شود همین آقا ممکن است با روزی ۱۰۰۰۰ تومان کار کند.

    روز بارانی هم برای تاکسی همان موقع افزایش تقاضا (و احتمالا کاهش عرضه) است. همان طور که همه مشاغل دیگر در زمان کم بود یا شوک تقاضا قیمت خود را تغییر دادند آن ها هم حق دارند این کار را بکنند.

    حالا چرا می گویم “باید این کار را بکنند؟”. به جای بحث تئوریک به دنیای واقع نگاه کنیم. در همان روزهای به شدت برفی تهران اصرار بود که تاکسی های فرودگاه به طور رسمی همان کرایه قبلی را بگیرند. در حالی که به علت بارش برف ریسک تصادف به شدت بالاتر رفته بود و زمان حمل و نقل هم خیلی طولانی تر بود. نتیجه ثابت ماندن کرایه به علاوه افزایش هزینه حمل و نقل باعث شده بود تا خیلی از تاکسی داران در خانه بمانند و در نتیجه کم بود همیشگی تاکسی در فرودگاه به شدت تشدید هم بشود.

    همانند هر بازار دیگری که اگر قیمت زیر نقطه تعادل باشد شکاف بین عرضه و تقاضا به وجود می آید و عده ای از مصرف کالا/خدمت محروم می شوند اگر در روز بارانی هم کرایه تاکسی افزایش نیابد عده ای ماشین گیرشان نمی اید یا دیر گیر می آید. نمی شود خدا و خرما را با هم داشت. کرایه تاکسی را در روز بارانی زیاد باید کرد تا تاکسی های موقتی هم به صف بپیوندند و تعادل حفظ شود.

  • جواب هایی به کامنت های سیگار

    چون برخی از کامنت های مطلب قبل جنبه نوعی مباحثه پایه ای داشت سعی می کنم به تعدادی از آن ها جواب های کوتاهی بدهم.

    ۱) وقتی دولت برای بهداشت و درمان جامعه هزینه می کند حق دارد به روش هایی از این هزینه ها بکاهد

    جواب: دولت حق دارد و باید از این هزینه ها بکاهد ولی نه به قیمت محدود کردن آزادی انتخاب شهروندان. مالیات سنگین روی سیگار نمونه ای از روش ها برای جبران هزینه اضافی است که مصرف سیگار به بخش بهداشت و درمان تحمیل می کند. ضمن این که مالیات اضافی برای نشستن در کافه سیگاری ها هزینه جدیدی را هم که ناشی از مصرف دود سیگار دیگران است برای فرد درونی می کند.

    ۲) کافه ملک شخصی است ولی خدمتی که در آن ارائه می شود مربوط به عموم مردم است و شرایط اجتماعی بودن خود به خود محدودیتهایی را ایجاد می کندوگرنه مانند همسایه ما در آپارتمان طبقه بالاساعت ۲ نیمه شب هم می توان با پتک گردو شکست

    جواب: چرا کافه ای که با سرمایه شخصی فرد ایجاد شده است باید به میل یک اقلیت غیرسیگاری اداره شود؟ اگر هم سایه شما نیمه شب گردو می شکند صدای آن بدون این که خودتان بخواهید شما را آزار می دهد. اگر دود سیگار کافه سیگاری مثل از دریچه مشترک با خانه بغلی وارد خانه هم سایه می شد استدلال درست بود (یا مثلا اگر صدای موزیک کافه باعث آزار هم سایگان می شد) ولی وقتی افراد با اختیار خود وارد کافه سیگاری می شوند دیگر شرایط مثل مثال شما نیست.

    ۳) نباید مالیات از کافه یا قهوه خونه گرفت باید از کسانى که سیگار و قلیون استفاده میکنند حق بیمه بیشترى گرفت

    جواب : مساله این است که نوع فرد (سیگاری یا غیرسیگاری) برای شرکت بیمه آشکار نیست و به دلیل مساله اطلاعات نامتقارن افراد می توانند تقلب کنند (اگر سیگاری یا قلیانی هستند خود را غیر از آن جلوه دهند) مالیات بر کافه های سیگاری یا قهوه خانه ها مکانیسمی برای تخصیص حق بیمه بالاتر به چنین افرادی است.

    ۴) “۵۱% مردم رای بدن که من نمی‌تونم در خونه‌ام قرمه‌سبزی بخورم، من دیگه «حق» ندارم این کار رو انجام بدم.” دقیقا این همون دموکراسی و یا دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت ست. اگر این اصل زیر سوال ببرید خیلی از قوانین دنیا و سران دنیا پایه ی حقوقی خودشون از دست می دهند

    جواب: حقوق بشر برای همین آمده است که این اکثریت نتوانند حق شما را برای خوردن قرمه سبزی در منزلتان پایمال کنند. دموکراسی لیبرال فقط خواست اکثریت نیست بل که محدوده مشروعیت تصمیمات اکثریت مقید به رعایت حقوق پایه انسان ها است.

    ۵) پس با این حساب میشه یک قهوه خونه درست کرد که توی اون مردم بهم کارد پرت کنند چون هم صاحب قهوه خانه خودش خواسته هم افرادی که اومدن اونجا خودشون به اینکار علاقه دارند

    جواب: اگر خود افراد راسا تصمیم بگیرند که به چنین قهوه خانه ای بروند من و شما چه حقی داریم که آن ها را از رفتن به ان جا منع کنیم؟ ضمنا فکر نمی کنید چنین تیپ قهوه خانه ای سال ها است که به شکل مختلف در دنیا وجود دارد و برخی جاها مثلا آن را “رینگ بوکس” یا “مسابقه اتومبیل رانی” یا “چوگان” یا “بانجی جامپینگ” یا “صخره نوردی” یا چیزهایی مثل آن می نامند؟

    ۶) حال اگرطبق نظریه ای این دو نوع کافه ازهم جدا شود و شخصی خواست به کافه ای مراجعه کند و آدرس کافه ای که در آن از دود خبری نیست را نداشت چه کند؟ در به در بگردد که شاید در آن سوی شهر پیدایش کند…

    جواب: این فرد بالقوه می تواند کافه ای برای خودش بیابد ولی وقتی داشتن کافه سیگاری را منع کنید فرد سیگاری هرگز نمی تواند کافه مورد نظر خود را بیابد و اجبارا باید به کافه غیرسیگاری ها برود. کدامش به تر است؟

    ۷) استدلالت درسته! ولی یه ذره عجیب و غریبه! فکر کنم یه جاهایی عقل سلیم جامعه حق داره بر اساس علم روز و اثبات شده پزشکی تصمیماتی رو بگیره!

    جواب: بلاخره درست است یا نه؟ عجیب و غریب بودن درستی یک استدلال را خدشه دار نمی کند. جامعه از کجا این حق را آورده که بر اساس علم پزشکی برای من تصمیم بگیرد؟ مگر خود من عقلم نمی رسد که برای زندگی و سلامتی ام چه کار باید بکنم؟

    ۸) یک مسئله در بحث آزادی انتخاب هست و آن این هست که آدمها را در برابر کار (وضعیت) انجام شده قرار ندهیم. مثلا اگر که فردی وسط خیابان سوار تاکسی می‌شود تازه وقتی که وارد ماشین می‌شود متوجه می‌شود که مثلا کرایه ۵۰۰ تومن است و او عملا تا حدی مجبور به ادامه‌ی این انتخاب می‌شود در حالی که اگر تاکسی دارای علامتی بود که قیمت خود را مثلا با LED بالای سرش نشان می‌داد آدمها آن وقت حق انتخاب داشتند. در مورد کافه و رستوران هم به نظر من حد اجازه دخالت دولت در این مسئله این است که کافه‌ها را مجبور کند که در مورد سیگاری و یا غیر سیگاری بودن کافه در همان دم در هشدار دهند

    جواب: من هم موافقم که یک قانون مصالحه آمیز می تواند این باشد که هر کافه سیگاری باید با تابلو بزرگی چنین چیزی را اعلام کند ولی فرق کافه با تاکسی این است که فرد به محض ورود به کافه می تواند سیگاری بودن را تشخیص دهد و به سرعت خارج شود ولی در تاکسی به قول شما بعد از مصرف کالا است که متوجه موضوع می شود.

    ۹) الان هم اداره دارو و غذا (FDA) برای بسیاری از مواد غذایی تصمیم می گیرد (خلاصه ای از کامنت نرگس)

    جواب: بین دو چیز باید تفاوت قایل شد. یک حوزه قابل قبول برای دخالت دولت جایی است که کیفیت کالا پیش از مصرف قابل تشخیص نیست و ممکن است این کیفیت زمانی معلوم شود که کار از کار گذشته باشد مثلا اثرات نامطلوب دارو یا سرطان زایی رنگ های مصنوعی یا خرابی ترمز اتومبیل و آسانسور می تواند مثالی برای این موضوع باشد. این جا دولت حق دارد که به عنوان استاندارد گذار وارد عمل شده و کیفیت را برای مصرف کننده قابل مشاهده کند. در مورد کافه سیگاری چنین استدلالی مرتبط نیست چون فرد به خوبی می تواند کیفیت محصول (سیگاری یا غیرسیگاری بودن کافه) را از روی تابلو یا فضای داخل آن تشخیص دهد و نیازی به دخالت دولت نیست.

  • ممنوعیت سیگار و اصول آزادی

    بحث ممنوعیت مصرف سیگار در مکان های عمومی در اروپا مدتی است که به رستوران ها و کافه ها هم تعمیم داده شده است و بسیاری از کشورهای اروپایی مصرف سیگار را در این مکان ها هم ممنوع کرده اند. ظاهرا در ایران هم عرضه قلیان در قهوه خانه ها را ممنوع کرده اند. آیا چنین ممنوعیت هایی قابل دفاع است؟

    ۱) به عنوان یک اصل کلی باید صرفا مدافع ممنوعیت هر عملی بود که بر روی دیگران بدون خواست و رضایت خودشان اثر منفی می گذارد. طبیعی است که این جمله کلی در عمل هم چنان می تواند مستمسک محدودکردن غیرمنطقی بسیاری آزادی ها باشد. سفیدپوستان کشور اوراسیا ممکن است ادعا کنند که با دیدن رنگین پوستان ساکن این کشور حالشان بد می شود و لذا همه رنگین پوستان باید با کرم سفیدکننده بیرون بیایند. به عبارت دیگر امکان تفسیر عبارت “اثر منفی بر روی دیگران” را هم باید با قیدهای اضافی محدود کرد تا دامنه شمول چنین اصلی تا حد امکان محدود شود.

    ۲) بر اساس اصل بند یک می توان از ممنوعیت مصرف سیگار در مترو و دانش گاه و بیمارستان دولتی دفاع کرد. ظاهرا بر طبق تحقیقات “علمی” دریافت منفعلانه دود سیگار بسیار خطرناک است و فرد سیگاری دیگران را بدون رضایت خودشان در معرض خطر قرار می دهد یا کسانی مثل من را که به شدت به دود سیگار حساس هستند آزار می دهد. چون رفتن به این مکان ها حق افراد است باید شرایطی فراهم کرد که این حق به خاطر استفاده دیگران از حق خودشان (مصرف سیگار) مخدوش نشود.

    ۳) ولی آیا رستوران ها و کافه ها هم می تواند مشمول محدودیت بند یک قرار گیرد؟ به نظر من خیر

    ۳-۱) کافه و رستوران مکان خصوصی متعلق به صاحب آن است و او است که باید در مورد سیاست اداره مکان کسب و کارش تصمیم بگیرد. با استدلال حق شهروندان برای استفاده از مترو و مدرسه می توان از ممنوعیت مصرف سیگار دفاع کرد ولی آیا رفتن به یک کافه خصوصی حق پایه ای برای یک فرد است؟ قطعا این طور است که مصرف سیگار در کافه ها باعث می شود تا برخی افراد خیلی حساس به سیگار نتوانند به این مکان ها بروند. این روشن است. ولی چرا نارضایتی این افراد باید دلیلی برای ممنوع کردن رفتار دیگران در یک مکان خصوصی باشد؟

    ۳-۲) اگر جمعیت غیرسیگاری ها به اندازه کافی بزرگ باشد طبعا در بلندمدت کافه های سیگاری و کافه های غیرسیگاری یا کافه هایی با تفکیک مناسبی از بخش های سیگاری و غیرسیگاری و مجهز به هواکش های موثر شکل می گیرد که رضایت هر دو گروه را جلب می کند. ممنوعیت مصرف سیگار باعث می شود تا حق سیگاری ها برای داشتن یک کافه اختصاصی از بین برود در حالی که وضعیت قبلی که در آن محدودیت خاصی وجود نداشت حق غیرسیگاری ها را برای داشتن کافه های اختصاصی بدون دود حفظ می کرد.

    ۴) ممکن است گفته شود که تحقیقات “علمی” نشان می دهد که با ممنوع کردن مصرف سیگار در چنین مکان ها مثلا درصد سکته قلبی یا سرطان ریه کاهش معنی داری یافته است. فرض کنیم این تحقیقات معتبر باشند و بحثی روی صحت یافته های آنان نکنیم ولی آیا این مجوزی برای ممنوعیت مصرف سیگار در مکان خصوصی مثل کافه می شود؟ چه کسی گفته است که علم پزشکی (یا هر علم دیگری) این صلاحیت را دارد که برای رفتار خصوصی انسان ها تعیین تکلیف کند؟ شاید کسی ترجیح می دهد تا به جای هفتاد سال شصت سال عمر کند و در عوض از دود کردن دو پاکت سیگار یا چند عدد قلیان در روز لذت ببرد. آیا دولت حق دارد که به زور این فرد را مجبور به افزایش طول عمر خود کند؟ مصرف کنسرو و بسیاری از روغن ها و چیپس و ماهی دودی و نوشایه رژیمی و ده ها نوع ماده غذایی دیگر هم سرطان زا و سکته زا و الخ است. آیا به این ترتیب دولت باید برای محدود کردن مصرف آن ها هم وارد عمل شود؟

    ۵) دلیل دیگری که به نفع ممنوعیت مصرف سیگار در کافه ها ارائه می شود این است که این ممنوعیت نهایتا مشتری کافه ها را افزایش داده و به نفع آن ها خواهد بود. فرض پس این دلیل بسیار قابل توجه است: صنف کافه داران خود قادر به تشخیص سیاست بهینه کسب و کار خود نیست و باید دولت برای آن ها چنین سیاستی را به زور اعمال کند. به عبارت دیگر چرا باید فکر کرد که اگر ممنوعیت مصرف دخانیات باعث افزایش سود کافه ها می شود خود کافه داران به صورت داوطلبانه چنین کاری را نمی کنند و منتظر دولت می مانند؟

    ۶) به عنوان یک راه حل سیاسی ممکن است گفته شود که دولت می تواند به جای ممنوع کردن مصرف سیگار در همه کافه ها از طریق روش های مختلفی مثل سوبسید یا معافیت مالیاتی به توسعه کافه ها و رستوران های غیرسیگاری کمک کند. من نمی توانم به طور مطلق مدافع این سیاست باشم چرا که سوبسید اعطا شده و یا مالیات تخفیف داده شده باید نهایتا از جیب همه شهروندان پرداخت شود تا اقلیتی در جامعه صاحب کافه مورد نظر خود شوند. این کار چه توجیهی دارد؟ بند هفت را هم ببنید.

    ۷) البته از یک زاویه می توان از ایجاد مزیت نسبی برای کافه های غیرسیگاری دفاع کرد. دولت می تواند مالیات کافه های سیگاری را بالا ببرد چرا که حضور در این مکان ها باعث افزایش احتمال بروز بیماری و در نتیجه افزایش هزینه های درمان فرد می شود. اگر نظام بهداشتی جامعه بر اساس سیستم تامین اجتماعی کار کند مالیات اضافی این کافه ها برای جبران هزینه های اضافی است که فرد به سیستم بهداشتی تحمیل می کند.

    ۸) راه حل جدی که من از آن دفاع می کنم و خودم هم در یک وضعیت فرضی می توانم عضو فعال آن باشم یک جنبش مدنی برای تاسیس کافه های غیرسیگاری است. چیزی مثل رستوران های گیاهی. اگر تعداد غیرسیگاری ها آن قدر باشد که وزن قابل توجهی در جامعه داشته باشند آن وقت قطعا کافه های غیرسیگاری هم مشتری خود را پیدا می کنند. کار این جنبش مدنی می تواند رساندن “صدای” اقلیت غیرسیگاری به گوش جامعه باشد.

  • به یاد بورقانی

    برای من که هیچ وقت روزنامه نگار نبوده ام و حضور جدی هم در محافل مطبوعاتی نداشتم نوشتن راجع به احمد بورقانی شاید چندان وجهی نداشته باشد و بیش تر به نوعی دنباله روی از مد روز به نظر برسد. با این همه از حیث ادای احترام به او دوست دارم چند کلمه بنویسم.

    من احمد بورقانی را فقط یک بار به طور جدی از نزدیک دیدم. سال ۷۶ بچه های سمپاد چیزی به اسم مجله حضوری راه انداخته بودند که برخی خوانندگان این جا باید آن را به خاطر داشته باشند. این مجله سر جمع دو یا سه بار برگزار شد و یک بارش در فرهنگ سرای بهمن بود. قسمت پایانی برنامه هم سخن رانی احمد بورقانی معاون وقت مطبوعاتی وزارت ارشاد بود. اولش که این قسمت برنامه را دیدیم غر زدیم که در برنامه ای که قرار بود محفل گپ و گفت و گوی دانش جویی باشد برای چه مقامات را دعوت کرده اید. بورقانی آمد و راجع به توسعه مطبوعات در ایران صحبت کرد. حتما موقعیت های مشابهی را تجربه کرده اید که کسی سخن گفتن را شروع می کند و کم کم سکوت مطلقی بر شنودگان حاکم می شود و همه آن چنان غرق لذت می شوند که دوست دارند که این سخن رانی هرگز تمام نشود. صحبت های بورقانی یکی از معدود خاطرات ناب من از چنین جلسه ای بود. جایی که می شد فرق بین مدیری که ارقام و اعداد کلیشه ای ارائه می دهد و شعار می دهد و کسی که استخوان خرد کرده کار مطبوعاتی است را به وضوح دید. یک توضیح بورقانی هیچ وقت از خاطرم نمی آورد. یکی از بچه ها پرسید که شما چرا به مطبوعات (به اصطلاح) “زرد” مجوز می دهید یا حمایت می کنید؟ بورقانی مثالی از چندین نشریه زرد موفق خارجی با تیراژ میلیونی زد و گفت ما حمایت مالی خاصی از این نشریات نمی کنیم ولی هیچ دلیلی ندارد جلویشان را بگیریم. این مطبوعات قشر وسیعی از مردم را تغذیه می کنند و بسیار به تر است که مردم عادت کنند که جریده ای ولو به باور ما زرد بخوانند تا این که هیچ چیز نخوانند.

    مدت چندان طولانی از این جلسه نگذشته بود که احمد بورقانی از معاونت مطبوعاتی استعفا داد. اگر اشتباه نکنم او اولین مدیر دولت خاتمی بود که وقتی دید نمی تواند کاری که باید بکند و برای آن سر کار آمده است را به سرانجام برساند و باید از اصولش عدول کند از قدرت کنار رفت. این کارش او را برای من در کنار معدود سیاست مداران تاریخ ایران نشاند که چنین کرده بودند. یادش گرامی. آیا مردانی از جنس او دوباره ظهور خواهند کرد؟

  • هایک

    ام روز ادموند فلپس برنده جایزه نوبل سال ۲۰۰۶ آمده بود وین تا در مورد هایک و اقتصاد سرمایه داری صحبت کند. اول جلسه یک نفر مقدمه ای انتقادی از هایک را مطرح کرد و گفت که هایک نسبت به مساله اثرات بیرونی (Externalities) کم توجه بود و اثرات آن را در مکانیسم بازار دست کم می گرفت و بعد نوبت سخن رانی فلپس رسید که ابتدا راجع به توضیح نسبتا مشهوری که هایک برای سیکل های تجاری ارائه داده است صحبت کرد. به زبان ساده هایک معتقد است سیکل های تجاری (رکود و رونق دوره ای اقتصاد) به خاطر تغییر قیمت پول در اثر عرضه زیاد آن توسط بخش بانکی اتفاق می افتد. در یک دوره بانک ها پول زیاد عرضه کرده و هزینه سرمایه را پایین می آورند که باعث افزایش سرمایه گذاری در یک دوره و بعد شکست بخش تولید کالاهای سرمایه ای و اخراج نیروی کار و بی کاری می شود. فلپس شرح داد که ایده برخی از مدل هایش در زمینه تاثیر سیاست های پولی روی تقاضا از هایک تاثیر گرفته است. به یک نقد مهم هایک هم اشاره کرد که توضیح وی مبتنی بر انتظارات عقلانی نیست و فرض این است که عامل ها به طور مداوم بین تورم انتظاری و تورم واقعی که مشاهده می کنند اختلاف می بینند. (من متخصص اقتصاد پولی و نیز هایک نیستم. خوب است اگر دوستان بتوانند توضیحات دقیق تر ارائه کنند). در قسمت دوم هم راجع به توضیح هایک از پویایی اقتصاد، نقش اطلاعات ضمنی و تخصصی شدن اطلاعات در ذهن های افراد و امکان ناپذیری برنامه ریزی مرکزی صحبت کرد. یک نکته جالب که من قبلا بهش فکر نکرده بودم توضیحی بود که هایک برای موفقیت نظام های برنامه ریزی مرکزی در مراحل اولیه ارائه کرده بود. او معتقد بود که این نظام ها چون نظامی مبتنی بر بازار را به ارث می برند اطلاعات قیمت های نسبی را از گذشته سیستم اقتصادی دارند و لذا می توانند بر مبنای آن برنامه ریزی کنند ولی به مرور زمان که نوآوری در اقتصاد رخ می دهد و کالاهای جدید تولید می شوند اطلاعات گذشته غیرمرتبط می شود و این جا است که بحران نظام برنامه ریزی مرکزی شروع می شود. نهایتا این که یک عبارت در صحبت های فلپس هم جالب بود: هایک هرگز بین نظام برنامه ریزی مرکزی و سوسیالیسم بازار (اداره شرکت ها توسط دولت و گرفتن علامت ها از بازار) تفکیک قایل نشد و هر دو را صرفا سوسیالیسم می خواند. چرا که حتی در دومی هم یک نظام سلسله مراتبی است که برای اقتصاد تصمیم می گیرد.

    نوبت سوالات که شد من هم یک سوال مطرح کردم و گفتم علاقه مندم که بدانم که اگر هایک این جا بود راجع به سیاست رقابت و قوانین ضد انحصار چه می گفت. بلاخره یک شرکت انحصاری مثل مایکروسافت خود نتیجه عمل کرد در بازار است و با اعمال قوانین ضد انحصار به نوعی در بازار که هایک معتقد است به ترین خروجی را تولید می کند مداخله می کنیم. فلپس گفت مطمئن نیست هایک چه جوابی می دهد ولی جنبه های مختلف مساله را از دید خودش بیان کرد. گفت که احتمالا هایک از این که یک شرکت همه فرصت های بازار را از آن خود کند و راه ورود بقیه را سد کند حمایت نمی کند ولی از طرف دیگر هم نگران این می بود که متوقف کردن رشد شرکتی مثل مایکروسافت ممکن است بر روی روحیه و انگیزه کارآفرینان جوانی که رویای تبدیل شدن به بیل گیتس را دارند تاثیر منفی بگذارد. آخر قضیه هم گفت به این خاطر است که خیلی ها دوست ندارند متخصص اقتصاد صنعتی بشوند چون در این حوزه همیشه مسایل دارای دو وجه (on one hand, on the other hand) هستند و جواب قطعی ندارند.

    بیرون که آمدیم آقایی آمد و بهم گفت سوالت خیلی پایه ای و کلیدی بود و آمدم که تحسینت کنم. من چون فکر می کردم که سوالم نسبتا معمولی بود خیلی قضیه را جدی نگرفتم و گفتم احتمالا یکی از این مقامات یا صاحبان کسب و کار است که خیلی دید آکادمیک ندارد و سوال معمولی من برایش جالب بوده. گفتم شما؟ گفتم من سی سال پیش دست یار هایک بودم و الان هم از مدیران موسسه هایک هستم. (خب تصورش سخت نیست که من در این لحظه خودم را جمع و جور می کنم و می گویم بلی او بلی 🙂 ). بعد اضافه کرد که در زمان هایک این سوال جدی نبود چرا که مساله انحصارگرها یک مساله بین المللی و کلیدی نبود. هر چند مثلا ممکن است بود یک شرکت انگلیسی انحصار تولید چای را داشته باشد ولی بحث در سطح الان مطرح نبود. من هم اضافه کردم که احتمالا اثر بستر (Platform Effect) در کالاهای آن دوره کم تر بود. منظورم هم از اثر بستر این است که وقتی مثلا رایانه آی بی ام یا سیستم عامل میکروسافت گسترش می یابد تعداد مشتریان قبلی روی جذابیت نسبی محصول این شرکت ها برای مشتریان جدید هم تاثیر مثبت دارد چون آن ها امکان تبادل اطلاعات و نرم افزار را با افراد بیش تری دارند (به محبوبیت پایین اپل در ایران به همین دلیل فکر کنید) و خود این فیدبک مثبتی ایجاد می کند که باعث می شود موقعیت انحصارگر از زاویه تقاضای مشتری هم خودش را بازتولید کند و رشدش نمایی شود. دست آخر هم کارتش را بهم داد و گفت حتما ایمیل بزن که هم دیگر را ببینیم. دوستان لیبرال اگر پیامی نذری چیزی برای روح هایک دارند برای من بفرستند که به دست جانشینانش برسانم 🙂

  • تعطیلی زنان نمادی از پایان نوسازی

    به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد… (حافظ)

    آخرین بازمانده نسل مطبوعاتی که در سال های آخر وزارت ارشاد خاتمی و اوایل دولت هاشمی سر برآورده بودند تا نویدگر وزش “بادهای غربی” در این سرزمین باشند تمام شد. دوران مقالات تامل برانگیز جهانگیر صالح خو (سعید حجاریان) در کیان و یادداشت های خیال برانگیز و مستعار مسعود بهنود در پیام امروز و سرمقاله های آدینه و داستان های دنیای سخن و میزگردهای ایران فردا. آن هایی که من به خاطر دارم و تعطیلی رسمی و غیررسمی تک تک شان را به وضوح به یاد می آورم: آدینه، گردون، تکاپو، دنیای سخن، کیان، جامعه سالم، پیام امروز، نگاه نو، ایران فردا و دست آخر زنان. به زبان ضیاء موحد “هر نهالی که صبح کاشتیم غروبش از ریشه برکند”.

    من ترجیح می دهم تعطیلی زنان را نمادین تفسیر کنم. از دید من زنان هم بسته شد تا نشانه ای به نشانه های “پایان” آن دوره ۱۶ ساله شور و امید به تغییر -با همه افت و خیزهایش – اضافه شود. دوره ای که مشخصه محوری اش – آشکار و نهان – در همه سال ها “نوسازی” بود. طنز تلخ ماجرا این که پایان این دوره را مردم همین سرزمین با دست های خودشان رقم زدند. ما نسل امیدهای اول دهه هفتاد – نسلی که زندگی و زمانه اش در عرض چند سال دگرگون شده بود- در خیال هایمان شهردار وقت تهران را رییس جمهور بعدی می دیدیم که قرار است فرآیند نوسازی را در این کشور به سرانجام برساند. همین ما ناگهان دو سال قبل با شب تلخی رو به رو شدیم که در آن مردمی که به پاداش کارهای شهرداری که شهرشان را نو کرده بود او را دزد خوانده بودند جانشینش را که با تمام قدرت کمر به تخریب نمادهای نوسازی – از بوروکراسی گرفته تا فرهنگ – در شهرداری بسته بود به ریاست رساندند.

    خیلی از ما همان شب فهمیدیم که کار تمام است و روزگاری دیگر سر برآورده است. دورانی که نه به فلسفه ارج می نهد و نه به ادبیات و سینما و نه به علم اقتصاد کاری دارد و نه مجله زنان را برمی تابد. هر کدام از ما به اقتضای کارمان فهمیدیم که دوره مان برای مدتی تمام شده است و باید به کار دیگری مشغول شد. عصر عصر دیگری است و برای ما نوبت کناره نشینی و تماشا. حال سوال این است که تکلیف در این عصر کناره نشینی چیست؟ من باور دارم که از هر امر دیگری گذشته همه یک کار مهم مشترک داریم و آن تزریق انگیزه و زندگی و امید و شور و حال به خودمان و به همه آن هایی است که باید این عصر را به سر برسانند. من بر خلاف خیلی از دوستان از نوشتن صرف در وصف سیاهی ها بدم می آید آن هم وقتی که خودش به اندازه کافی آشکار است. به نظرم به ترین کار این است که در میانه تلخی ها از شیرینی های کمی که می شود به کام گرفت بنویسیم – از خلاقیت ادبی، از عقلانیت و از عشق – به این امید که بدانیم و یادمان باشد که همه آن چه هست اینی نیست که در اطراف می گذرد. بنویسیم و بگذاریم نوشته ها حداقل مسکنی باشند که گذران دوران را آسان می کنند. آن کس که تاریخ خوانده می داند که هیجان ساکنان این سرزمین – و چه بسا همه سرزمین ها – همیشه عمر کوتاه دارد. باز چند سال دیگر مردم خسته از روزگار خاکستری طلب رنگ دیگری خواهند کرد. کاش برخی هم این را می دانستند و به خود می گفتند که “گره به باد مزن گرچه بر مراد وزد”

    مدت ها بود که می خواستم به این مطلبی که چند وقت پیش در مجله زنان نوشته بودم لینک بدهم و فراموشم می شد. الان ظاهرا وقتش شده است. چیزی مثل رسیدن نامه سرباز به خانواده اش بعد از آمدن جنازه اش. وقتی خبر تعطیلی مجله را شنیدم مریم در ذهنم آمد که با چه ذوقی روزهای متعدد روی مقاله ای با عنوان “زبان و جنسیت” کار کرده بود و قرار بود مقاله اش همین شماره چاپ شود …

  • مدل ذهنی

    مساله ای که در پست دو روز قبل راجع به بیمه و محیط زیست مطرح کردم در جمعی غیررسمی از اساتید و دانش جویان هم مطرح شد. هر کسی چند ثانیه ای فکر کرد و درست مثل کارتون ها که همه با هم به نتیجه می رسند همه راه حلشان را با هم گفتند: مورد سه. اضافه شدن اعضای جدید هم به بحث تحلیل را تغییر نداد و به قول معروف نتیجه پایدار (Robust) بود. تقریبا هیچ فرض دیگری مطرح نشد. فرض های دو و چهار هم پیش نهاد شد و فورا رد شد. چرا که مکانیسم سنجش ریسک در حال حاضر هم سن و قدرت موتور را در نظر می گیرد و لذا اطلاعات اضافه ای از طریق نگاه کردن به کیفیت محیط زیست خودرو تولید نمی شود.

    حال به کامنت ها که نگاه می کنم تقریبا هیچ کس فرض سه را جدی نگرفته و افراد عمدتا فرض های یک و شش به علاوه دو فرض جدید مورد قبول اکثریت یعنی استفاده از مشوق ها و استفاده تبلیغاتی را مورد توجه قرار داده اند. نمی خواهم بگویم فرض سه درست است یا بقیه فرض ها نادرست چون الان داده بیش تری برای قضاوت نداریم ولی می خواهم تفاوت نگاه ها را تحلیل کنم.

    ۱) عده معدودی به فرض یک رای داده اند. این فرض در پیوند با فرض استفاده از مشوق های اتحادیه اروپا نزدیک هستند. آیا به نظرتان مدل ذهنی ما که در ایران عادت داریم تا برای هر کاری از منابع نسبتا بی پایان دولتی استفاده کنیم روی تمایلمان به این فرض تاثیر نداشته است؟ تا جایی که من می فهمم این که یک شرکت بیمه از دولت پول بگیرد و در عوض حق بیمه خودروهای محیط زیستی را پایین بیاورد در یک کشور اروپایی کمی عجیب است. اگر قرار باشد کمک های دولتی به این موارد تخصیص یابد (که می یابد) احتمالا بخش مهم آن باید نصیب مثلا توسعه دهندگان فناوری موتورهای با آلودگی کم تر یا صنایعی که خط تولید خود را عوض می کنند شود نه یک شرکت تجاری غیرمرتبط با موضوع که می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد.

    ۲) بسیاری از دوستان طرف دار این بودند که شرکت ها از جنبه تبلیغاتی و برای بهبود تصویر (Image) خود در جامعه (یا به قول کتاب های کاپلان و نورتون پیگیری استراتژی شهروند خوب بودن) این کارها را می کنند. می دانم که کتاب های جدید مدیریت حتما فصل تزیینی و به طرز عجیبی نچسب هم در باب اخلاق در مدیریت یا مسوولیت اجتماعی شرکت ها دارند ولی راستش به نظر من این قضایا جدی نیست و نباید جدی گرفتش. من اندکی در سطح بین الملل درگیر بحث مسوولیت اجتماعی شرکت ها بوده ام و می دانم که همه این حرف ها صرفا یک بازی بازاریابی یا استراتژی برای کاهش فشارهای سیاسی روی شرکت ها است (به زبان اقتصادی یک بازی چانه زنی نش بین شرکت های بزرگ و جوامع محلی). اگر این فرض را بپذیریم آن وقت باید برای هر حرکت تبلیغاتی شرکت ها توجیه اقتصادی کافی بیابیم. فرض سه یک توضیح دارای منطق اقتصادی درونی است.شرکت حق بیمه را برای کسانی کاهش می دهد که احتمال تصادف کم تری دارند و لذا از این طریق به طراحی قرارداد بهینه نزدیک شده و از طریق تحریک تقاضای این گروه منافع را افزایش می دهد. فرض مبتنی بر اخلاق یا تبلیغات بازاریابی باید بتواند توضیح قوی بدهد که چرا این استراتژی بازاریابی و چرا این سطح از بودجه انتخاب شده است (در واقع باید توجیه کند که این وضعیت نسبت به وضعیت قبلی به تر است).

    بند ۲ را به این خاطر مطرح کردم تا یک تضاد ریشه ای و عمیق بین نگاه اقتصادی و نگاه مبتنی بر آموزش کلاسیک مدیریت (نه عمل مدیریت) به مقوله مرکز هزینه را برجسته کنم. در آموزش مدیریت معمولا مباحثی مثل تبلیغات، آموزش نیروی انسانی، محیط زیست، ایمنی و تحقیق و توسعه (که همگی مرکز هزینه به شمار می آیند) به عنوان امور خوبی مطرح می شوند که همه و همیشه و همه جا باید از آن ها بهره مند شوند. این ادبیات تقریبا هیچ سقف یا نقطه بهینه ای هم برای این هزینه ها پیش نهاد نمی کند و آن ها را به گونه ای مطرح می کند که در نگاه اول ممکن است تصور شود که هزینه روی آن ها می تواند تا بی نهایت بالا برود. نگاه اقتصادی در مقابل به دنبال نقطه تعادل این تیپ هزینه ها است که خود یک مرحله قبل از رفتار بهینه سازی بنگاه ها حاصل شده است. در این نگاه هر ریال اضافی خرج روی این امور آسان و لذت بخش (چه کسی بدش می آید شرکتش حامی محیط زیست شناخته شود یا کارکنانش دائم آموزش ببینند یا مرکز تحقیقاتی فعال داشته باشد) باید از آن طرف حداقل بیش از یک ریال منافع برای شرکت درست کند چرا که شرکت در مقابل سهام دار پاسخ گو است.

  • جایزه افشین مژدهی و چند لینک

    ۱) افشین مژدهی یکی از فارغ التحصیلان فعال موسسه نیاوران بود که سه سال پیش در اثر بیماری سرطان درگذشت. او چندین مقاله خواندنی نوشته بود که از بین آن ها باید به مقاله ای که به عدم تعادلی که شکم هرم جمعیتی بعد از انقلاب در بازار ازدواج ایران ایجاد می کند اشاره کنم که فکر کنم در زمان خودش ایده بسیار مهمی را مطرح کرد. بعد از درگذشت افشین دوستانش جایزه ای به یاد او ایجاد کرده اند که طبق آن هر سال به به ترین مقاله اقتصادی جایزه ای اعطا می شود. امسال هم فراخوان ارسال مقاله آماده شده است و می توانید متن انگلیسی و فارسی آن را بخوانید و در صورت علاقه مندی مقاله خودتان را برای مسابقه ارسال کنید.

    ۲) حجت قندی باز مطلب جالبی نوشته است. این بار بحث ارتقاء رفاه کارگران چینی در اثر جهانی شدن اقتصاد را مطرح کرده است. بد نیست نگاهی به کامنت ها هم بیندازید. در باب یکی از کامنت ها شاید بعدا مطلب مفصلی نوشتم.

    ۳) پویان هم حسابی از خجالت مشاور رییس “محفل رانت به بهانه تولید صنعتی” (ببخشید خانه صنعت و معدن) درآمده است.

    پ.ن: دنبال تصنیف طرف دوم کاست دریغا (سه پنج روزه که بوی گل نیومد …) با اجرای علی رضا افتخاری بودم که فهمیدم از دید خود افتخاری هم نوار نایاب است و لذا فایلش می تواند روی اینترنت قرار داده شود ولی متاسفانه لینک داخل سایت افتخاری کار نمی کرد. فایل را از سایت های دیگری پیدا کردم و این جا گذاشتم که شما هم اگر دوست داشتید دان لود کنید. دنبال چند آلبوم و تصنیف دیگر هم می گردم که متاسفانه نه به شکل سی دی رسمی در ایران پیدا می شود و نه روی اینترنت. اگر کسی داشت بسیار ممنون می شوم راهنمایی کند یا فایل را بفرستد. یکی سرود “وطنم” با اجرای محمد گلریز (منظورم سرود ملی دوره قاجار نیست)، دیگری نوار نینوای شماره یک سراج (تصنیف گلبرگ سرخ لاله ها) و نهایتا کاست “گل هزار بهار” افتخاری. (خصوصا تصنیف شمع).

  • محیط زیست و بیمه

    دو شرکت بیمه در اتریش تصمیم گرفته اند تا به کسانی که اتومبیل های سازگار با محیط زیست دارند تخفیف بدهند. بیایید تلاش کنیم تا بفهمیم پشت این تصمیم چه می گذرد.

    فرض اول) کسانی که محیط زیست را کم تر آلوده می کنند باید از طرف جامعه پاداش بگیرند. این حرف درست است ولی این وظیفه شرکت های تجاری بیمه نیست و کار دولت است. چون اتریش رییس جمهور مردمی ندارد که به شرکت های بیمه دستور بدهد که برای رضایت مردم تعرفه ها را کاهش بدهند این فرض رد می شود.

    فرض دوم) معمولا اتومبیل های سازگار با محیط زیست کوچک تر بوده و قدرت پایین تری دارند و لذا شانس تصادف آن ها پایین تر است لذا تعرفه کم تر برای آن ها توجیه دارد. این فرض به لحاظ فنی درست است ولی اثر اسب بخار ماشین روی احتمال تصادف به صورت صریح در حق بیمه محاسبه شده است (فکر می کنم در ایران این طور نیست ولی در اتریش حق بیمه خودرو متناسب با اسب بخار موتور خودرو است) و نیازی به درنظر گرفتن این فاکتور نیست.

    فرض سوم) کسانی که اتومبیل سازگار با محیط زیست می خرند افراد اخلاقی تر و مسوولیت پذیرتری هستند و لذا احتمال این که موقع رانندگی هم اصولی تر رانندگی کنند بیش تر است. لذا ریسک کم تری دارند و لذا توجیه دارد که حق بیمه شان پایین آورده شود. در واقع در این جا از علامت خرید خودرو محیط زیستی به عنوان علامتی برای تخمین نوع راننده استفاده می کنیم (به پست سازگاری مشوق ها مراجعه کنید). من طرف دار این فرض هستم و به نظرم معقول می رسد.

    فرض چهارم) اگر اتومبیل های محیط زیستی گران تر باشند افراد ثروت مندتر آن را می خرند و چون افراد ثروت مندتر به طور متوسط سن بالاتری دارند محتاط تر رانندگی می کنند و ریسک کم تری دارند. این فرض هم معقول به نظر می رسد ولی قدرت آن کم تر از فرض سوم است.

    فرض پنجم) کسانی که برای خرید اتومبیل محیط زیستی پول می دهند به نسبت افراد انعطاف پذیرتر بوده و بیش تر پذیرای نوآوری هستند. شرکت های بیمه با دسته بندی این افراد می تواند از آن ها به عنوان یک بخش خاص بازار برای بازاریابی محصولات نوآورانه بیمه استفاده کند.

    فرض ششم) شرکت های تولیدکننده خودرو سازگار با محیط زیست به شرکت های بیمه پول داده اند تا از این طریق بازار خودروهای خود را تقویت کنند.

    من در مجموع بیش تر طرف دار فرض سوم هستم. شما چه فکر می کنید؟

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها