• در اهمیت کارت اعتباری

    ما در ایران مکانیسم فراگیر و کم هزینه ای برای تامین مالی کوتاه مدت که نمونه عملی آن کارت اعتباری است نداریم. متاسفانه گسترش کارت های اعتباری یا امکان منفی شدن حساب بانکی (با پرداخت بهره نسبتا بالا) در ایران با موانع متعدد حقوقی – فقهی – فنی رو به رو است و یکی از این موانع به باور من ذهنیت مدیران تصمیم گیر است که اهمیت و فایده چنین مکانیسمی را در دنیای مدرن دست کم می گیرند. بگذارید یک مثال بزنم:

    الان بین دو تا سه هفته است که در بسیاری از شهرهای ایران برف آمده است و ظاهرا تا مدتی هم این وضعیت ادامه پیدا خواهد کرد. کاملا قابل تصور است که در اثر برف و سرمای نسبتا ناگهانی صاحبان برخی مشاغل مجبور شده اند که برای مدت حداقل دو سه هفته خانه نشین شوند و صاحبان بسیاری مشاغل هم به دلیل رکود بازار یا نرسیدن مواد اولیه عملا درآمدی نداشته اند. برای نمونه به راننده کامیون یا وانتی فکر کنید که به علت بسته بودن جاده ها مدتی است که درآمدی ندارد. خیلی از افراد این نوعی ممکن است پس انداز محدودی داشته باشند و در واقع اتکای گذران زندگی شان به درآمد مستمر روزانه یا دوره ای شان متکی باشد (خوب می دانیم که حتی امثال ما که به نوعی طبقه متوسط هم به حساب می آییم به سختی می توانیم یک ماه عدم دریافت حقوقی که روی آن حساب می کردیم را تحمل کنیم).

    کردیت کارت و حساب بانکی منفی در واقع مکانیسم های کم هزینه ای برای مدیریت کردن شوک های ناگهانی هزینه یا درآمد در زندگی هستند. با داشتن چنین تسهیلاتی افراد لازم نیست نگران این باشند که اگر نصف شب مجبور شدند به بیمارستان مراجعه کنند و بیمه نبودند چه باید بکنند و برای جلوگیری از آن پول نقد نگه دارند یا اگر شرایطی مثل مثال قبل پیش آمد و مدتی جریان درآمدشان قطع شد بتوانند خرج روزمره زندگی خود را برای مدتی تامین کنند و بعد در مقطع بعدی به تدریج آن را پرداخت کنند.

    تصور کنید که بودن چنین تسهیلاتی چه قدر می تواند به کاهش استرس های طبقه کم درآمد – که در مقابل شوک درآمد/هزینه خیلی آسیب پذیرتر هستند- کمک کند. کارت اعتباری ایرانی لازم نیست که سقف ۵۰۰۰ یورویی داشته باشد. یک کردیت کارت ۵۰۰ هزارتومانی با بهره ماهیانه ۲ درصد خیلی ها را از فشارهای این مدلی نجات می دهد.

  • پیش بینی پذیری در بازار مسکن

    بازار مسکن در ایران رفتار جالبی دارد. به طور متوسط رشد قیمت در این بازار (خصوصا در بخش زمین) با میزان تورم درازمدت هماهنگ بوده است ولی رشد آن حالت جهشی دارد. معمولا یکی دو سال بعد از یک جهش قیمت های ظاهری ثابت است و در سال سوم جهتش های ۵۰-۶۰ درصدی در قیمت مشاهده می شود که تقریبا به اندازه جمع (مرکب) اثر تورم های چند سال قبل است.

    حال این جا یک سوال پیش می آید: اگر به طور تاریخی به رفتار بازار مسکن نگاه کنیم این جهش های سه ساله را به طور متناوب مشاهده می کنیم. تقریبا می دانیم که بعد از هر جهش قیمت واقعی برای یکی دو سال نزولی خواهد بود و با فاصله گرفتن از جهش قبلی و نزدیک شدن به سال سوم و چهارم احتمال شرطی جهش به شدت بالا می رود. در نتیجه یک سرمایه گذار می تواند هم واره این استراتژی را انتخاب کند که در سال سوم وارد بازار مسکن شود و با نسبت شارپ (Sharp Ration) بالایی سود کسب کند. (نسبت شارپ تقسیم سود انتظاری به واریانس سرمایه گذاری است و هر چه بالاتر باشد در ریسک یک سان سود بیش تری به دست آمده است). قاعدتا سرمایه گذاران باید چنین الگویی در بازار را بشناسند و لذا فرآیند یادگیری بازار باید کم کم این رفتار جهشی را محو کند. چرا که در سال های قبل از جهش تقاضا برای سرمایه گذاری در مسکن بالا می رود و در نتیجه انتظار افزایش قیمت خودش را در قیمت های سال های قبل هم منعکس کرده و جهش ها را تبدیل به رشد هموار می کند.

    جالب است که این اتفاق نیفتاده است. توجیه استاندارد قاعدتا می تواند این باشد که بازار مسکن نقدشوندگی پایین داشته و آستانه ورود به آن بالا است (شما حداقل باید چیزی حدود ۶۰ میلیون تومان به بالا داشته باشید تا بتوانید وارد سرمایه گذاری مسکن شوید). به دلیل این محدودیت ها قیمت ها نمی تواند در سال های قبل به راحتی تصحیح شود و لذا کسانی که در سال مناسب مسکن خریده اند سود زیاد برده و کسانی که در سال بعد می خرند ضرر هنگفت (با توجه به هزینه فرصت) می کنند. یک راه برای افزایش امکان تصحیح قیمت در بازار پایین آوردن آستانه ورود است. فروش مشتقات مالی مسکن (مثلا قراردادهای آتی مسکن) و یا فروش مسکن متری می تواند کمک کند که خریداران جزء هم وارد بازار شوند و لذا سیالیت و نقدشوندگی بازار به نحو موثری بهبود یابد.

  • سازگاری مشوق ها

    بهاره خواسته تا توضیح دهم سازگاری مشوقی (Incentive Compatibility) چیست. راستش این مفهوم یکی از قشنگ ترین مفاهیمی است که در اقتصاد دیده ام. از قول دکتر لافون فقید (نویسنده کتاب معروف نظریه مشوق ها) نقل می کنند که گفته بود اقتصاد مدرن یک محدودیت به محدودیت منابع که به طور سنتی در مسایل بهینه سازی اقتصاد بوده اضافه کرده و آن هم محدودیت مربوط به سازگاری مشوق ها است. حالا سازگاری مشوق ها یعنی چی؟

    اگر چند مطلب قبلی راجع به بازی علامت دهی و طراحی مکانیسم ها را به خاطر بیاورید مساله مهم در طراحی مکانیسم های اقتصادی این است که ما “نوع” (Type) عوامل اقتصادی را نمی دانیم (خود فرد معمولا نوعش را می داند ولی طرف مقابلش قادر به تشخیص نوع او نیست). نوع در واقع اطلاعاتی است که مشخصه های ذاتی یا رفتاری عامل اقتصادی که متناسب با بستر مساله مورد علاقه طراح مکانیسم است مشخص می کند. به عنوان مثال در بحث وام بانکی نوع به میزان ریسک خریدار، در مساله استخدام نیروی انسانی به توانایی فرد، در بحث بیمه سلامتی به وضعیت جسمانی فرد و احتمال بیماری یا مرگ او، در بحث خرید سهام شرکت ها به کیفیت عمل کرد شرکت در آینده، در طراحی فروش بلیط هواپیما به تمایل به پرداخت مشتری و … اشاره می کند. حتما برایتان روشن است که در هر کدام از این مسایل نوع های “بد” (از دید طرف دیگر) سعی می کنند خود را “خوب” نشان دهند. مثلا میزان ریسک خود را پایین یا میزان توانایی خود را بالا نشان دهند.

    اصل سازگاری مشوق ها به این اشاره می کند که در طراحی مکانیسم (مثلا قرارداد یا حراج) باید گزینه های موجود طوری طراحی شود که هر نوع از عامل ها دقیقا بسته مربوط به خود را انتخاب کند و انگیزه ای برای جا زدن خود به عنوان نوع دیگر نداشته باشد. در این مسایل معمولا برای هر عامل یک محدودیت عقلانیت یا مشارکت (Participation/Rationality Constraint) داریم که بیان می کند که منافع عامل از مشارکت در مکانیسم ما باید حداقل به اندازه مطلوبیت قبلی او باشد. محدودیت دوم سازگاری مشوقی است که می گوید با در نظر گرفتن هر نوع مطلوبیت ناشی از اعلام خود به عنوان نوع واقعی باید بالاتر از مطلوبیت ناشی از اعلام نوع دروغین باشد. به این ترتیب هر کسی انگیزه دارد که “راست” بگوید.

    بگذارید مثال بزنم. یک فروشنده بیمه خودرو را در نظر بگیرید که با دو نوع خریدار پرریسک و کم ریسک مواجه است ولی نمی تواند نوع آن ها را تشخیص دهد. طبیعی است که نوع پرریسک علاقه مند است تا خودش را کم ریسک نشان دهد تا حق بیمه کم تری پرداخت کند. حالا بیمه گر دو نوع قرارداد طراحی می کند. یک قرارداد درصد کمی از خسارت را پوشش می دهد و قیمت آن ارزان تر است و قرارداد بعدی درصد بالایی را با قیمت بالایی پوشش می دهد. در این صورت هیچ نوعی علاقه مند نیست قرارداد غلط را انتخاب کند. نوع پرریسک قرارداد گران تر را انتخاب می کند چون ریسک بالایی دارد و پوشش کم ریسک برایش کافی نیست و نوع کم ریسک هم قرارداد ارزان را انتخاب می کند چون هزینه قرارداد دیگر برایش گران است. (در عمل معمولا فقط یکی از انواع علاقه مند است نوع دیگر را تقلید کند و لذا فقط یک محدودیت کافی است. مثلا نیروی خوب علاقه ای ندارد خود را ضعیف نشان دهد ولی برعکس آن ممکن است. لذا معمولا فقط یکی از محدودیت ها با علامت مساوی ارضا می شود (ضریب لاگرانژ یا قیمت سایه ای آن غیرصفر است) و محدودیت دیگر Binding نیست).

    به نظرم هنر پیاده سازی مکانیسم های دارای سازگاری مشوقی یکی از مهم ترین مفاهیمی است که اقتصاددان ها می توانند به حوزه های دیگر علوم اجتماعی صادر کنند.

  • مارکسیسم و تئوری انگیزه ها

    دانش آموختگان و استادان رشته های مهندسی، تحقیق در عملیات و حتی اقتصاد مقدماتی می توانند به جد طرف دار نظریه برنامه ریزی مرکزی شوند. مهندسان کنترل بلوک دیاگرام سیستم را ترسیم می کنند و با دانستن تابع تبدیل آن و تعبیه کنترل کننده های مناسب (و حتی پایدار) می توانند تا حد خوبی سیستم را تحت کنترل درآورند. در تحقیق در عملیات برای بسیاری از توابع هدف بردار مشخصی از متغیرهای کنترل کننده پیدا می شود که اوضاع را بهینه می کند و نهایتا در اقتصاد می توان نقشی برای برنامه ریز مرکزی تعریف کرد که با انتقال ثروت توزیع بهینه پارتو را ایجاد کند.

    نقد هایک بر تصورات مبتنی بر مدل های پاراگراف قبل معروف است: حل آن مدل ها و یافتن جواب های بهینه مستلزم داشتن اطلاعات کلیدی در باب نیازها و هزینه های تولید کالای مختلف است و چون دست گاه اداری قادر به تولید و پردازش چنین حجم عظیمی از اطلاعات نیست نقش بازار به عنوان آشکارکننده قیمت و تخصیص دهنده منابع کلیدی می شود. در مقابل استدلال هایک معمولا اولین استدلالی که به ذهن می رسد این است که نقد هایک مربوط به ۵۰ سال پیش است ولی چه می شود اگر دولت مجهز به نظام پردازش اطلاعاتی قدرت مندی باشد (مثلا در وضعیت فعلی که دولت ها می توانند اطلاعات بسیاری را از طریق شبکه های رایانه ای جمع آوری و توسط رایانه های پرقدرت پردازش کنند) که چنین ضعفی را از میان بردارد؟ آیا به تر نیست در چنین شرایطی اجازه دهیم تا دستگاه مرکزی برنامه ریزی تصمیمات تولیدی لازم را بگیرد و لذا نیازی به فرآیند سعی و خطایی و پرهزینه بازار برای تولید محصولات مختلف (و در نتیجه مازاد یا کم بودهای مداوم در بخش هایی از بازار) نباشد؟

    به نظر من نظریه برنامه ریزی مرکزی تا این جا مشکل چندانی ندارد مشکل از بعد از این شروع می شود و آن جایی است که بحث عدم تقارن اطلاعاتی پیش می آید. شعار معروف “کار هر کس به اندازه توانش و مصرفش به اندازه نیازش” را در ذهن بیاورید. این شعار در نگاه اول جذاب است و مشکلات فنی پیاده سازی جزیی آن هم چه بسا به کمک رایانه های جدید حل شود. مشکل اساسی این است که ما نمی دانیم “توان” هر کسی چیست و “نیازش” چه قدر است. در مقابل این را می دانیم که انسان این توانایی را دارد که هم توان و نیاز واقعی اش را مخفی کرده و آن را به گونه ای به افراد بیرونی عرضه کند که به نفع خودش باشد.

    اگر قرار باشد افراد با توان بدنی بیش تر کار بیش تری انجام دهند همه خود را ضعیف و مردنی نشان می دهند، اگر قرار باشد دوربین های محدود عکاسی به افراد هنرمندتر برسد همه خود را صاحب هنر جلوه می دهند، اگر قرار باشد افراد خلاق تر وظیفه سخت مدیریت تولید محصولات جدید را بر عهده گیرند همه خود را خنگ بروز می دهند و اگر قرار باشد خدمات محدود درمانی با اولویت بیش تری به افراد دارای مشکلات حادتر اعطا شود همه سخت بیمار می شوند و اگر قرار باشد نگه داری از وسایل و تجهیزات به افراد سپرده شود همه خرابی های پیش آمده را به گردن حوادث بیرونی غیرقابل کنترل می اندازند و نهایتا اگر قرار باشد کسانی که الان زیادی دارند منابعی را برای آینده جامعه پس انداز کنند همه خود را در وضعیت کم بود نشان می دهند. لطفا قبل از این که با اطمینان بگویید که می شود این ها را تشخیص دهد به قدرت عظیم انسان برای مخفی کردن توانایی هایش و نیز “هزینه” بالای کشف وضعیت واقعی افراد فکر کنید.

    نظام بازار کاری که می کند این است که عنصر “سازگاری مشوق ها” (Incentive Compatibility) را به آن جواب های بهینه یافته شده در پاراگراف اول اضافه می کند و مساله را تحت این قید جدید دوباره حل می کند. می دانیم که این قید جدید هزینه دارد و قطعا ما در به ترین حالت خود (First Best) نیستیم ولی آن به ترین حالت خیالی در عمل قابل دست رس نیست. ما اگر در جهانی زندگی می کردیم که “ترجیحات” و “توان مندی های” افراد روی پیشانی آن ها نوشته شده بود شاید می شد با پیش رفت فناوری نظام موثری از برنامه ریزی مرکزی را به وجود آورد. در غیاب چنین شفافیتی نظام برنامه ریزی مرکزی (و انواع شقوق ضعیف تر آن) باعث می شود تا افراد “دروغ بگویند” و استعدادهای خود را آن چنان که باید به جامعه عرضه نکنند.

  • حدس هایی در باب اصلاح طلبی فردگرا

    نوشته ها و ایمیل هایی از دوستان قدیمی که نشان گر خستگی آن ها از تلاش برای تغییر امور است من را به فکر برده است. به این فکر می کنم که در اصیل ترین و غیرنمایشی ترین شکل ماجرا فلسفه اساسی اصلاح طلب بودن چیست و چرا برخی ممکن است آن را جدی بگیرند. کلمه اصلاح طلبی که این جا به کار می گیرم ربطی به جناح بندی سیاسی فعلی ایران و وضعیت ده سال گذشته ندارد و واژه ای عام است که شاید تنها بتوان آن را در بستر یک تاریخ صد و چند ساله محدود کرد و شاید پیش از آن معنی قوی نداشته باشد. من این جا حرف خیلی خاصی برای تئوری پردازی ندارم ولی دوست دارم در حد فهم خودم مساله را صورت بندی کنم و با دوستان راجع به این صورت بندی به بحث بنشینیم.

    ۱) روی کرد اصلاح طلبی قاعدتا شاخصی صفر و یک ندارد و احتمالا صدها هزار نفر از ایرانیان را با شدت های متفاوت شامل می شود. تعریف ابتدایی از آن می تواند صرف هزینه (در معنای عام آن) شخصی برای تغییر ساختارهای جامعه به سمت نقطه مطلوب باشد. این جا هزینه را محدود نکرده ایم و لذا مثلا می تواند شامل صرف پول، وقت، حیثت اجتماعی، فرصت های کاری، روابط خانوادگی و هر چیز دیگری باشد. تنها شرط این است که فرد منابعی را که می توانست صرف مصرف شخصی کند صرف تولیداتی می کند که باعث “تغییراتی” (معمولا در بلندمدت) می شود که بقیه هم بدون پرداخت هزینه از منافع آن تغییرات بهره مند خواهند شد. نکته مهم این است که عبارت هایی مثل “نقطه مطلوب” و “بهره مندی از منافع” هم تعریف محدودکننده ای ندارند و لذا مفهوم اصلاح طلبی احتمالا هم مبارزین چپ و هم مذهبیون و هم فعالین لیبرال را پوشش می دهد.

    ۲) برای تیزتر شدن بحث پیرامون اصلاح طلبی احتمالا باید بین این مفهوم و “خیر” بودن تفاوت بگذاریم. همانند اصلاح طلبی عبارت “خیر بودن” می تواند میلیون ها نفر را شامل شود (قطعا دامنه شمول آن گسترده تر از اصلاح طلبی است) که باز با شدت کم تر و بیش تر در زندگی افراد مختلف حضور دارد. بازاری ثروت مندی که بخشی از ثروتش را صرف کمک به خانواده های فقیر می کند و راننده ای که روزهای بارانی سعی می کند تا می تواند ماشینش را از مسافر رایگان پر کند فرد خیری است که با تعریف ما لزوما اصلاح طلب نیست و شاید درگیر سوالاتی که یک اصلاح طلب از خود می پرسد نباشد.

    ۳) اصلاح طلبان در معنی عام آن در مقاطع مختلف با این سوال مواجه می شوند که اصلا چرا باید اصلاح طلب بود و آیا توجیهی برای آن وجود دارد؟ موضع جدی من در قبال این سوال این است که ماجرا هر چه هست نباید برای آن “تئوری” تراشید. تئوری تراشیدن برای روحیه دادن به طرف داران سنت رایج گروه های سیاسی است. این دغدغه من نیست. من و فکر می کنم خیلی از دوستانم نیازی به موجه “جلوه دادن” عملی که از درست بودن آن مطمئن نیستیم نداریم. این نوشته را هم با این هدف نمی نویسم که احتمالا کسی را تشویق به چیزی کنم یا از آن منصرف کنم. گفت و گو پیرامون مساله صرفا در پی پاسخ به این سوال است که مستقل از شرایط زمانی (و شاید با درنظر گرفتن آن) آیا اصلاح طلب بودن توجیه ۱) عقلانی یا ۲) اخلاقی دارد؟ اگر چنین توجیهی وجود نداشته باشد به نظرم جایی برای دنبال کردن چنین روی کردی باقی نمی ماند.

    ۴) اصلاح طلبی فردگرا و دنیوی بیش تر در معرض چنین سوالی است تا اصلاح طلب مذهبی. در واقع مطمئن نیستم که اساسا اصلاح طلبان مذهبی (یا به طور دقیق تر فعالیت اصلاح طلبانه ای که موضوعش و منبع انگیزه اش مذهب است) هرگز با سوالی در باب توجیه پذیر/نبودن فعالیت اصلاح طلبانه مواجه شوند. معیار اخلاقی و به تبع آن عمل در چنین نظام های فکری مبتنی بر متافیزیک قدرتمندی است که تلاش اصلاح طلبانه را جزیی از معنای زندگی فرد می داند و با روشن کردن تکالیف اخلاقی فرد هر قدمی در راستای عمل به این تکالیف را امری فی نفسه مثبت می داند و الزاما در پی نتیجه ای برای توجیه پذیر کردن آن نیست. اصلاح طلبی در این پارادایم توجیه پیشینی دارد.

    ۵) اصلاح طلبی دنیوی در واقع گونه ای از تلاش است که هدف آن “عمدتا” بهبود شرایط زندگی مادی جامعه ای است که فرد برای بهبودش تلاش می کند. می گویم عمدتا و نه دقیقا چرا که فی المثل تلاش برای بسط آزادی با هدف گشودن فضای امکان اخلاقی زیستن هم می تواند جزیی از چنین تلاشی باشد بدون آن که لزوما معطوف به هدف های مادی باشد. ولی سعی می کنیم از چنین استثناهایی بگذریم و توجهمان را به تلاش هایی که معطوف به اهدافی هم چون کاهش فقر، بسط آزادی های سیاسی، برابری های حقوقی، بهبود امنیت و کاهش فساد معطوف کنیم.

    ۶) هدف های اصلاح طلبی دنیوی را شاید بتوان به طور اولیه به دو گروه تقسیم کرد. هدف هایی که تحقق آن ها نهایتا وضع خود فرد را هم مستقیما به تر خواهد کرد. زنی که برای حقوق بیش تر برای زنان فعالیت می کند یا وکیلی که در پی کسب قدرت صنفی بیش تر است احتمالا در این گروه قرار می گیرند. در مقابل اقتصاددانی که برای فقرزدایی در مناطق محروم تلاش می کند یا سفیدپوستی که برای بهبود وضعیت سیاهان می کوشد احتمالا از گروه دوم هستند. می تواند استدلال کرد که تلاش های گروه دوم هم نهایتا از طریق بهبود فضای اجتماعی وضع خود فرد را هم به تر خواهد کرد ولی به نظر می رسد احتمال چنین تاثیری آن قدر ضعیف باشد که نتوان آن را جزو انگیزه ها ذکر کرد (بهبود وضعیت روستاییان سیستان تا چه حد ممکن است زندگی یک استاد اقتصاد مقیم تهران را به صورت مستقیم تحت الشعاع قرار دهد؟). سوال مهم این است که هر چند این تفکیک به نظر معنی دار می رسد ولی آیا در نوع توجیه مساله تفاوت ایجاد می کند؟

    ۷) حتی تلاش برای اهداف که مستقیم به خود فرد مرتبط می شوند (گروه اول بند قبل) هم چندان مبنای فایده جویانه ندارد و لذا آن را جزو تلاش های اصلاح طلبانه می گذاریم. هزینه ای که فرد برای چنین فعالیتی می پردازد احتمالا بسیار بزرگ تر از منافع انتظاری آتی آن (خصوصا در نظر گرفتن فاکتور تنزیل زمانی) است. به این خاطر است که مثلا تلاش خانه صنایع و معادن برای تغییر قوانین را فعالیت اصلاح طلبانه نمی دانیم چرا که تصمیمی است که بالا بودن منافع آن به نسبت هزینه هایش برای تک تک اعضاء کاملا روشن و نسبتا قطعی است.

    ۸) من خودم وقتی به هر تلاش اصلاح طلبانه ای فکر می کنم هر تخمین مبتنی بر غلبه منافع آتی بر هزینه های چنین تلاشی را غیرموجه می یابم. به نظرم دوستانی که در مقطعی به میزان های متفاوت اصلاح طلب هستند و بعد به این جمع بندی می رسند که این کارها “فایده ندارد” احتمالا در چنین چارچوبی به ماجرا نگاه می کنند. قبول داریم که فضای اجتماعی روی تصور ما از احتمال موفقیت تلاش هایمان تاثیر می گذارد. فی المثل فردای دوم خرداد هر کسی این باور را پیدا کرد که اندک تلاشی بیش تر منجر به دست یابی به نتایج عظیم خواهد شد (متخصصین تحلیل گفتمان شاید بتوانند چیزهای بیش تری راجع به گفتمان “هم وطن اندکی صبر سحر نزدیک است” به ما بگویند) و فردای سوم تیر خیلی ها باوری متضاد پیدا کردند. ولی فراتر از این اتفاقات (و در واقع توجیهات رومانتیک برای ماجرا که در جای خود جای بحث دارد ولی من تخصصی برای پرداختن به آن ندارم) به نظر می رسد که بنا کردن فعالیت اصلاح طلبانه روی چارچوب هزینه / فایده فردی همیشه شکست خواهد خورد.

    ۹) من شخصا اعتقادی به چارچوب قبلی برای نتیجه گیری در مورد یک فعالیت اصلاح طلبانه ندارم. به عبارت دیگر “توجیه عقلانی” برای سرمایه گذاری کردن روی فعالیت اصلاح طلبانه و درو کردن نتایج آن نمی یابم. لذا این روی کرد برایم کنار می رود. ولی دو محور دیگر وجود دارند که حداقل برای شخص خودم اصلاح طلب بودن را توجیه می کند. این معیارها به شدت شخصی هستند و وابسته به زمان و مکان. در واقع شاید اصلا نیازی به گفتن آن ها نبود و نوشته می توانست در همین بند با تفصیل بیش تری روی بند ۸ پایان یابد ولی ترجیح می دهم خیلی خلاصه روی کرد شخصی خودم را هم ذکر کنم.

    ۱۰) توجیه اخلاقی برای اصلاح طلب بودن: این توجیه پهلو به پهلوی توجیه مذهبی می زند و قطعا از آن تاثیر گرفته است. به نظرم اصلاح طلب بودن در معنای عام آن نوعی روی کرد در زندگی است که در آن فرد عامدانه از بخشی از منافع شخصی اش به نفع بهبود وضعیت دیگران صرف نظر می کند. در چارچوب برخی باورها چنین صرف نظر کردنی خود سازنده است. در این جا فرصت نیست ولی صرفا بگویم که به نظرم چنین اثری صرفا زمانی ظاهر می شود که فرد آمادگی های روحی متعددی برای مواجه شدن حلیمانه با “قدر نشناسی” دیگران کسب کند. شرایط شخصیتی که همه مان کما بیش از دشواری دست یابی به آن خبر داریم.

    ۱۱) توجیه عقلانی در بستر شرایط ایران: اصلاح طلب بودن در ایران (و شاید در همه جای دنیا) موقعیتی برای بودن در فضای اصلاح طلبان (باز در معنی خیلی عام آن) را فراهم می کند. کیفیت زندگی فرد در بودن در چنین فضایی ممکن است بهبود قابل توجهی بیابد. در واقع فعالیت اصلاح طلبانه هزینه ای است که فرد به طور آگاهانه می پردازد تا شرط ورود به “باشگاه” طبقه خاصی از افراد جامعه را پیدا کند. مثال ملموس بزنم و بحث را تمام کنم. نوشتن همین وبلاگ ها (منظورم وبلاگ های غیرشخصی و بیش تر اجتماعی) برای خیلی از ما نوعی فعالیت کوچک اصلاح طلبانه است. وقت و تمرکز ذهنی برای آن صرف می شود و منفعتی جز برخی ریسک ها و توهین ها برایمان ایجاد نمی شود. ولی همین وبلاگ نویسی در جای خودش فرصت تماس با افراد فرهیخته ای را فراهم می کند که در غیر آن برایمان ممکن نبود. من شخصا حاضرم برای سر و کار داشتن با چنین افرادی و حضور در چنین جمع هایی هزینه های اندکی را هم جای دیگری بپردازم. در واقع در این توجیه اصلاح طلب بودن اندکی ریسک زندگی را بالا می برد ولی شاید طراوتی برای آن به ارمغان می آورد که به ریسکش بیرزد. در این چارچوب این که شدت این ریسک کجا است و این طراوت تا چه حد ارزش دارد تعیین می کند که فرد در اصلاح طلبی اش چه قدر رادیکال باشد.

  • چند لینک

    ۱) حسین نوروزی را بخوانید و لذت ببرید.

    ۲) حجت قندی چیزی نوشته با عنوان “کمبود چپی های عاقل در ایران”

    ۳) پویان مشایخ توضیح خوبی راجع به اوراق قرضه رهنی (Mortgage Backed Securities) داده است.

    بلاگ رول از کار افتاده. مدل کسب و کار مبتنی بر سرویس مجانی همین چیزها را هم دارد. اگر پولی بود آن قدر ایمیل شکایتش برایش می رفت که دو ساعت بعد مشکل را حل می کرد. جالب است که در مدل خدمات مجانی (ایمیل، بلاگ، …) مصرف کننده ممکن است از طریق از دست دادن اطلاعات یا خوانندگانش هزینه های ناگهانی به مراتب بالاتری را به نسبت خرید یک ابزار معقول بپردازد ولی به نظر می رسد که این هزینه های نامشهود در شرایط فعلی حقی برای اعتراض به فروشنده ایجاد نمی کند.

  • چرا روشن فکران با سرمایه داری مخالفند؟

    امروز شروع کردم به ترجمه این مقاله مشهور روبرت نوزیک. وسط های کار بودم که شک کردم نکند کس دیگری قبلا مقاله را ترجمه کرده باشد. جست و جو کردم و دیدم که دو ترجمه از آن قبلا منتشر شده است و لذا نیازی به ترجمه سوم نیست. از این وبلاگ متن یکی از ترجمه ها را که فکر کنم قبلا در ضمیمه خردنامه همشهری چاپ شده پیدا کردم و این جا می گذارم. توضیح بدهم که خانم مترجم به جای کلمه انتکتوئل عبارت متفکر را گذاشته که به نظر من روشن فکر در این متن معنای مرتبط تری دارد ولی در متن ایشان دست نمی برم.

    نویسنده رابرت نوزیک : مترجم : آیدا دمهری

    این که متفکران تا این حد با سرمایه داری مخالفند عجیب به نظر می رسد. دیگر گروه هایی که منزلت اجتماعی اقتصادی مشابهی دارند به این نسبت مخالفت نشان نمی دهند. درنتیجه ازلحاظ آماری متفکران غیرعادی هستند. تمام متفکران چپ گرا نیستند. گستره عقاید آنها نیز مانند سایر گروه ها، منحنی وار است. تنها با این تفاوت که انحنای این منحنی به سمت چپ گرایی سیاسی متمایل شده است.

    منظور من از متفکران، تمام افراد هوشمند یا تحصیل کرده نیست، بلکه منظورم کسانی است که در حرفه خود با عقایدی که با«کلمات» بیان شده اند، سروکار دارند و جریان کلامی را که دیگران دریافت می کنند، شکل می دهند. این «گفتارسازان» شامل شاعران، رمان نویسان، منتقدان ادبی، روزنامه نگاران و بسیاری از اساتید است و آن هایی را که اطلاعات کمّی و ریاضی تولید و منتقل می کنند (شماره سازان) یا آن هایی را که در رسانه های تصویری کار می کنند ویا نقاشان، مجسمه سازان و عکاسان را دربر نمی گیرد. این افراد، برخلاف کلام سازان تااین حد با سرمایه داری مخالف نیستند. گفتارسازان، در محیط های شغلی مشخصی متمرکز شده اند: دانشگاه، رسانه های گروهی و ادارات دولتی.

    ادامه مطلب ...
  • مدتی بود این جا بیش تر شربت آب لیمو فروخته می شد. امیدوارم از امروز به بعد بیش تر به کار عرضه چای داغ لب سوز بپردازم.

  • انواع ایمیل ها

    فکر کنم در روز حداقل یک ساعت وقت من برای پاسخ گویی به ایمیل ها می گذرد. بخش مهمی از این زمان گریزناپذیر است چرا که ایمیل کاری یا دانشگاهی یا دوستانه است و یا سوالاتی است از خوانندگان وبلاگ که خودم را ملزم می دانم پاسخ دهم (همیشه می گویم که سیاست من پاسخ گویی به همه ایمیل های مرتبط ولو با تاخیر است). تازگی ها تعداد ایمیل ها این قدر زیاد شده که واقعا نمی رسم همه را جواب بدهم و گروه های خاصی را بی پاسخ می گذارم. این گروه ها عبارتند از:

    ۱) ایمیل هایی که من را با گوگل یا ویکی اشتباه می گیرند: مثلا ایمیل های متعددی که از من می پرسند که “ام بی “ا یعنی چی و می خواهند در موردش توضیح بدهم.

    ۲) ایمیل هایی که من را با بخش فرهنگی سفارت اتریش اشتباه می گیرند: پسری ۲۰ ساله هستم و علاقه مند به تحصیل در دو رشته فیزیک هسته ای و فلسفه زبان. من را راهنمایی کرده و هر چه سریع تر بگویید که برای گرفتن بورس کامل چه کار باید کنم. ضمنا من علاقه ای به یادگیری زبان آلمانی ندارم!

    ۳) ایمیل هایی که من را با آژانس مسافرتی آسیای شرق دور اشتباه می گیرند: من لیسانس گیاه شناسی دارم و علاقه مند هستم تا برای ادامه تحصیل به دانشگاه … مالزی بروم. لطفا از جوانب مختلف این تصمیم من را بررسی و نظر خود را اعلام فرمایید.

    ۴) ایمیل هایی که من را با سایت کتاب خانه ملی اشتباه می گیرند: دانشجوی سال دو رشته حسابداری هستم. لطفا فهرست کتاب های فارسی خوب برای افزایش دانشم در زمینه کاربرد رایانه در حساب داری را برای من ارسال دارید.

    ۵) …

    مشکل من با این ایمیل ها این است که صاحبشان هیچ تلاش اولیه ای نمی کند و کار خودش را با ارسال ایمیل به فرد دیگری که هیچ آشنایی هم با او ندارد رفع و رجوع می کند. من با کمال میل و علاقه به ایمیل هایی از این جنس پاسخ مفصل می دهم:

    ۱) من قوانین ادامه تحصیل در اتریش را بررسی کرده ام و در فهم بند ۶ ماده فلان مشکل دارم. حدس های من این است. می شود بگویید تجربه شما در این باب چیست.
    ۲) من مهندسی خوانده ام و بعد به علوم انسانی علاقه مند شده ام. الان بین ام بی ا و زبان شناسی در تردید هستم و آن ها را دقیق بررسی کرده ام. آینده کاری مد نظرم این است و این گزینه ها هم پیش رویم هست. به نظر شما با زمینه قبلی که من دارم ورود به رشته ام.بی.ا کمی دیر نیست؟
    ۳) من این کتاب ها را خوانده ام و دوست دارم در مورد قیمت گذاری دینامیک دارایی ها بیشتر بدانم. بین این کتاب ها کدام یک را بیش تر توصیه می کنی؟
    ۴) …

    می دانم برخی از دوستانی که قبلا ایمیل هایی از نوع گروه اول فرستاده اند احتمالا این جا را می خوانند. امیدوارم از این نوشته دل گیر نشوند.

  • پراکنده هایی در باب کتاب

    ۱) سال دوم راهنمایی بودم و پدرم داشت می رفت سفر. ازش خواستم از تهران برایم کتاب بیاورد (الان وضع بهتر شده ولی زمان ما در شهرستان ها معمولا فقط سه نوع کتاب در کتاب فروشی ها پیدا می شد. یکی حل المسایل، دوم ذبیح الله منصوری و سوم شعرهای مهدی سهیلی!). با یک کارتن کتاب برگشت که کتاب هایی مثل “از ریاضیات خود مطمئن شوید”، انواع پرویز شهریاری، زیست شناسی به زبان ساده، یک کتاب هندسه فضایی دست نویس (حروف چینی نشده) و … این کارتن کتاب تا مدت ها من را تغذیه کرد و البته فهم برخی شان تا دبیرستان برایم مشکل بود. از پدرم پرسیدم از کجا این کتاب های خوب را پیدا کردی؟ گفت رفتم انقلاب و به یکی از کتاب فروش هایی که از قدیم مشتری اش بودم ماجرا را گفتم. کتاب فروش گفته بود برو و یکی دو ساعت دیگر بیا و من خودم گزینش لازم را انجام می دهم. انصافا هم گزینش خوبی کرده بود. سال ها از این ماجرا گذشت و من دانشجو شدم و سعی کردم همین قضیه را (البته بدون کمک کتاب فروش) برای برادرهایم تکرار کنم. بارهای بار رفتم انقلاب و هرگز نتوانستم کتاب هایی مثل آن چیزهایی که خودم در دوره راهنمایی و دبیرستان خوانده بودم پیدا کنم. دلیلش روشن بود: انقلاب به تسخیر کتاب کمک درسی و کنکور درآمده بود.

    ۲) در کنفرانس مدیریت دکتر نیلی در باب تعادل بد بین دولت، مصرف کننده و صنعت صحبت کرد و شنوندگان هم سوالات مرتبط را شروع کردند که ۹۰% آن راجع به این بود که چرا نقش فرهنگ در این ماجرا دیده نشده است (آن ۱۰% هم مربوط به یکی از اساتید دانشگاه بود که می خواست ببینید دکتر نیلی از مدل PEST ! در کارش استفاده کرده یا نه!). من هم از کوره دررفتم و دعوا شروع شد. یکی از آقایان با تجربه تر از من بعد از جلسه بحث را ادامه دادند و گفتند تو که می گویی مطالعه درست و درمانی درباب تاثیر عوامل فرهنگی بر رشد صنعتی انجام نشده آیا از انبوه کتاب های نوشته شده در این زمینه خبر داری؟ گفتم مثلا “جامعه شناسی خودمانی”؟ گفت بلی! و البته کتاب های دیگری مثل … (بعدا فهمیدم … را اخیرا یکی از دوستان قدیمی ام نوشته و چیزی است در مایه های همان جامعه شناسی خودمانی). پیش خودم فکر می کردم که اگر ما یک سری کتاب پایه ای و عامه فهم خوب در باب علوم انسانی داشتیم که مقدمات علمی و متدولوژیک جامعه شناسی و روان شناسی و اقتصاد و مردم شناسی را بهمان یاد می داد آن وقت مردم فرق بین یک تحقیق معتبر در این حوزه ها و کتاب هایی که ۶۷ خصوصیات ایرانیان را در ۴۸ صفحه (آمیخته به چاشنی شعر و ضرب المثل) تحلیل و نتیجه می کنند را می دانستند. (چیزهایی مثل سری For Dummies or Complete Guides for Idiots).

    ۳) به عنوان یک Idiot در حوزه هایی مثل ریاضی و زیست شناسی رفتم انقلاب که ببینم چیز جدید هیجان انگیزی آمده که بگیرم. مشخصا دنبال کتاب های خوبی در باب فرآیندهای تصادفی و کتاب های پایه ای در حوزه علوم عصبی و تکامل می گشتم. قفسه کتاب های ریاضی و اقتصاد را نسبتا خوب می شناسم چون معمولا هر دو سه ماه یک بار سری به آن ها می زنم. هر چه گشتم هیچ چیز دندان گیری پیدا نکردم (دفعات قبل هم پیدا نکرده بودم). آن قدیم ها جایی بود به اسم مرکز نشر دانشگاهی که هر کتابی که چاپ می کرد مطمئن بودی که ارزش خواندن دارد. سعی کردم ببینم آیا می توانم همان روش قدیمی را ادامه دهم؟ بی فایده بود. در عوض قفسه پر بود از انواع کتاب های صرفا “مقدماتی” این حوزه ها که ناشران غیرتخصصی چاپ کرده بودند و هیچ رغبتی را بر نمی انگیخت. بر اساس مشاهدات چندبار اخیر ظاهرا متاسفانه باید نتیجه گیری کنم که تولید کتاب علمی (حداقل در حوزه های مورد علاقه من) با کیفیت مدت ها است که متوقف شده است (آیا به این دلیل که دیگر اکثر دانشجویان کتاب زبان اصلی می خوانند؟)

    ۴) بازار کتاب و راسته کتاب فروشی های خیابان انقلاب یک سرمایه فرهنگی برای نسل ما و خصوصا نسل قبل از ما بود که این طور که من می بینم دارد کاملا از بین می رود. کتاب فروشی های فرهنگی تقریبا به طور کامل به زیرپل کریم خان منتقل شده اند و این خودش جای شکر دارد که این رده کتاب ها از گزند کمک درسی و کنکوری و پیام نوری محفوظ مانده است ولی من این بار بدجوری نگران بازار کتاب های علمی خصوصا برای نوجوانان و برای افراد غیرمتخصص شدم که انگار عمرش مدت ها است که تمام شده است. دلیلش را می فهمم و نیازی به گفتنش نیست ولی به این فکر می کنم که با این وضع چه بر سر نسل های جوان تری می آید که دوست دارد فراتر از سطح فعلی بازار چیزهای عمیق تری بخواند و فکرش را منسجم کند. احتمالا در شرایطی که مکانیسم بازار اجازه تولید این تیپ کتاب ها را نمی دهد دولت می تواند (می تواند؟) با توجیه اثرات بیرونی سرمایه گذاری روی تولید کتاب های عمیق وارد ماجرا شود (شاید چیزی شبیه به تجربه کانون پرورش فکری) ولی این دولتی که من می بینم فعلا دغدغه های دیگری دارد. من جوابی ندارم ولی موضوع برایم سوال جدی است که بلاخره چه کار می شود کرد که چرخ تولید انبوه کتاب های مفید و پرمایه و اندیشه برانگیز و ذهن تربیت کن علمی در این کشور دوباره راه بیفتد و ما دوباره چیزی مثل انتشارات فرانکلین یا علمی فرهنگی را ببینیم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها