• تحصیل اقتصاد در ایران

    یک سوال همیشگی و در عین حال جدی که با آن بسیار مواجه شده ام این است که آیا برای تحصیل اقتصاد مستقیما از لیسانس اقدام کنیم یا فوق لیسانس را در ایران بخوانیم و بعد برویم؟ فکر کنم طرف مثبت رفتن از مقطع لیسانس به اندازه کافی روشن است: ورود به جامعه خارجی در سن پایین تر، از دست ندادن سه سال وقت و گرفتن سریع تر مدرک دکترا، شانس بسیار بالاتر برای ورود به دانشگاه های خوب در مقطع دکترا و …

    حالا می خواهم با مشاهداتی که در این چند سال داشته ام (و البته منحصر است به دانشکده اقتصاد شریف و لذا ممکن است قابل تعمیم نباشد) برخی جنبه های مثبت تحصیل فوق لیسانس در ایران را از دید خودم بگویم. باید روشن کنم که این جنبه ها وقتی معنی دارد که هدف نهایی فرد برگشتن به ایران و مشارکت عملی در بهبود سیاست گذاری اقتصادی باشد و گرنه از دید من برای کسی که قصد ماندن در خارج از ایران را دارد گزینه کاملا برتر رفتن هرچه سریع تر (شاید حتی در مقطع کارشناسی) است.

    ۱) تحصیل در ایران به زبان مادری است. هر قدر هم زبان بدانید آموختن یک رشته جدید به زبان خارجی مشکل تر از آموختن آن به زبان فارسی است. تحصیل به زبان خارجی بخشی از انرژی ذهن را که باید صرف تمرکز روی جنبه های فنی موضوع می شد را صرف جنبه های زبانی می کند.

    ۲) تجربه من می گوید آموزش اقتصاد در مقطع تحصیلات تکمیلی مستقیما از سطح پیش رفته شروع می شود. این واقعیت دو پیامد دارد:

    ۲-۱) برخی جنبه های شهودی و عملی مباحث اقتصادی که مربوط به سطح لیسانس یا اوایل فوق لیسانس است کم تر پوشش داده می شود.

    ۲-۲) در ایران ممکن است سطح دروس به نسبت خارج پایین تر باشد ولی زمان بیش تری روی مفاهیم صرف می شود. مثلا دانشجوی ایرانی ممکن است ده ها تمرین در باب استخراج تابع تقاضا برای شکل های مختلف تابع مطلوبیت حل کند و به ریزه کاری های این موضوع مسلط شود. در حالی که در یک کلاس پیش رفته ممکن است نصف جلسه راجع به تئوری های مربوطه وقت صرف شود و یکی دو مثال هم بیشتر حل نشود. مثال دیگرش در درس اقتصادسنجی است. در یک درس اقتصادسنجی پیش رفته تمرکز بیش تر روی جنبه های نظری مساله است و کسی به دانشجو یاد نمی دهد که چه طور یک مدل ساده سری زمانی بسازد و با رایانه شبیه سازی کند و متوجه ریزه کاری های آن باشد. به عبارت دیگر در خارج فرد ممکن است مفاهیم بیشتر و جدیدتر و پیش رفته تری را بیاموزد ولی دانشجوی داخل ممکن است مفاهیم ابتدایی را بهتر یاد بگیرد.

    ۳) حدسم این است که سطح متوسط استعداد و انگیزه دانشجویانی که حداقل در شریف دیده ام به نسبت یک برنامه سطح متوسط متمایل به خوب خارج بالاتر باشد. طبیعی است که اگر دانشجوی فوق لیسانس در هاروارد و ام آی تی و شیکاگو و ال اس ای باشید این حرف صادق نیست ولی برای برنامه های پایین تر ممکن است درست باشد.

    ۴) بسیاری از مباحث در ایران در مرحله ابتدایی قرار دارند و پایان نامه هایی که راجع به آن ها نوشته می شوند ادبیات موضوع را خوب باز می کنند. اگر کسی علاقه مندانه در این جلسات شرکت کند دانش وسیعی راجع به حوزه های مختلف اقتصادی پیدا می کند. حال آن که تحقیقات در خارج تخصصی است و اگر کسی تحقیقی خارج از حوزه تخصصی خود را گوش کند معمولا چیزی متوجه نمی شود یا دانش پایه ای کسب نمی کند. به نظرم بهره وری یادگرفتن از تحقیقات بقیه (البته اگر تحقیق خوبی باشد) در ایران بالاتر است.

    ۵) در مقایسه با اروپا (آمریکا را مطمئن نیستم) اساتید اقتصاد در ایران بیش تر درگیر مسایل سیاست گذاری و عملی هستند و لذا دانشجویی که فوق لیسانس می خواند درک بهتری از مسایل واقعی اقتصاد خصوصا در ایران کسب می کند که می تواند در دوره دکترا روی آن ها فکر کند.

    ایران که بودم جمعی از دوستان دانشگاه الزهرا دعوتم کردند تا برای گروهی از دانش جویان راجع به تفاوت های آموزش و تحقیق اقتصاد در ایران و خارج صحبت کنم. من تعداد محدودی اسلاید آماده کردم تا بحث را با ان ها پیش ببرم که آن ها را این جا گذاشته ام. شاید حرف های داخل اسلایدها مکملی (از زاویه نقد وضع موجود) برای حرف های قبلی این پست باشد.

  • خاکریز اقتصاد

    در این کشور جریده هایی هستند که وقتی قرار است مثلا کتاب آقا یا خانم الف در باب چیستی هنر یا جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی را بکوبند نیمه پنهان زندگی طرف را می جویند و “راست” و دروغ را به هم می بافند که طرف در جوانی اش شش ماه کجا کار کرده یا تا حالا با چند نفر از جنس مخالف سلام و علیک کرده است پس نتیجه می گیریم نظراتش مزخرف است (همان قضیه جک منطق هم شهری ما).حالا فکر کنید یک نفر بنشیند و مقاله سنگین و وزینی علمی بنویسد و نوشته این مدلی را نقد کند. به نظرتان خودش را مسخره نکرده است؟ گاهی این نوشته ها و این رسانه ها نیاز به طرف مقابلی دارند که موشک را با موشک جواب دهند و فضا را متعادل کنند.

    احمد سیف عزیز آمده و مقاله ای را ترجمه کرده و در گرماگرم سفر اولین برنده جایزه نوبل به ایران دوباره منتشرش می کند. مقاله ای که دقیقا نسخه بین المللی یادداشت های جریده وطنی است. حالا دوستان (اول از همه مریم عزیز خودم) شاکی شده اند که نقد تو چرا تند است؟ اولا نقد من بی ادبانه نبود. من هیچ چیزی راجع به شخصیت احمد سیف نگفته ام و بی آن که نیازی باشد اشاره هم کرده ام که برای شخص او احترام قایل هستم که سوء تفاهمی پیش نیاید که اختلاف شخصی در این بین وجود دارد. در رابطه با نوشته هایش گفته ام که برخی نوشته هایش را جدی نمی گیرم. فکر کنم این کم ترین حق من است که بگویم نظرم راجع به نوشته های کسی که در بین غیرمتخصصین و افراد غیرآشنا به اقتصاد مدرن به عنوان استاد اقتصاد شناخته می شود ولی به نظر من و بسیاری از دوستانی که در جاهای معتبر اقتصاد می خوانند اکثر نوشته هایش در بهترین حالت “خارج از متدولوژی علم اقتصاد” است چیست. این هم به نظرم نمی رسد که در فضای نقد افکار مخالف و به قول صادق در برابر کسی که نوشته خود را در فضای مجازی عرضه کرده است این عبارت نکته توهین آمیزی داشته باشد.

    ثانیا مقاله هیچ نکته دندان گیری ندارد که نقد شود. شما بگردید و یک جای مقاله برهانی قابل جواب دادن پیدا کنید که من هم جواب بدهم. کل مقاله تشکیل شده از مشتی برداشت غلط از نظریات شلینگ و چیزهایی راجع به رفتار سیاسی آومن – که شاید حتی راست باشد ولی نمی دانم ربطش به کارهای علمی آومن که به خاطرش نوبل گرفته چیست – و حتی فراموش نکردن این نکته که فون نویمان در پروژه منهتن شرکت داشته است. شما باشید این مقاله را چه طور نقد علمی می کنید؟

    حرف آخرم هم این که من آدم به به از آفتاب عالم تابی نیستم که بخواهم وجیه المله باشم و نگران وجهه خودم باشم. گاهی آدم مجبور است نقش توپخانه صبح امروز را در وبلاگستان بازی کند تا به پیش برد یک پروژه در یک جامعه کمک کند. پویان هم که خاکریز را رها کرده و آر پی جی نمی زند و ما حسابی دست تنها هستیم 🙂 البته زمین از اوتاد خالی نمی ماند. حجت قندی که از فارغ التحصیلان موسسه بوده و دکترایش را از وی تی گرفته است و الان در آمریکا اقتصاد درس می دهد وبلاگ خواندنی جدیدی راه انداخته است. فعلا دعوا را فراموش کنید و اقتصادانه حجت را بخوانید.

  • Thierry Meyssan and Iraj Seif on Game Theory

    احمد سیف است دیگر. یک سری حرف هایش را که ما خیلی متوجه نمی شویم، یک سری را هم جدی نمی گیریم و یک سری را هم مثل این یکی می خواهیم زیرسیبیلی رد کنیم ولی نوشته آن قدر ضایع است که عملا باید چیزکی در بابش نوشت . شلینگ آمد و سخنرانی کرد و رفت. مخاطبین هم از نزدیک دیدند که نظرش راجع به گرم شدن زمین چی بود. ضمن این که مشاهده کردند که یک آدم ۸۷ ساله چه طور با دقت استدلال می کند و چه طور به سوالات جواب می دهد و الخ.

    حالا در این بین احمد سیف یاد یکی از مطالبی که قبلا ترجمه کرده بود می افتد (اگر اشتباه نکنم) و از دانشمند بزرگ تری میسن مطلب عمیقی منتشر می کند که با برهان های ریاضی متعددی اثبات می کند که “نظریات شلینگ در نظر و عمل غلط است”. خب من حس طرف داری خاصی نسبت به شلینگ ندارم، جهت گیری ام هم در نظریه بازی با روش او متفاوت است و این اختلاف نظر را در سوالی که ازش پرسیدم بیان کردم ولی فکر کنم هر کسی که صرفا به اندازه یک درس مقدماتی از نظریه بازی ها اطلاع داشته باشد می داند که اگر قرار باشد که فقط بخش های معدودی از نظریه بازی جایی کاربرد داشته باشد قطعا نظریات شلینگ در بحث هایی مثل نقاط کانونی و تهدید و بازدارندگی جزو آن ها خواهند بود. حالا من نمی دانم که میسن که یک روزنامه نگار فرانسوی و از نظریه پردازان تئوری توطئه است اصلا می داند نظریه بازی یعنی چه که بخواهد راجع به شلینگ (و البته آومن که شک ندارم نویسنده و مترجم مقاله هیچ چیزی از مقالات او را نخوانده اند) نظر بدهد. البته دوستمان در این حد در مورد نظریه بازی می داند که این حوزه توسط فون نویمان که از سازندگان بمب اتم بوده بنیان گذاری شده و در نتیجه علمی در خدمت نابودی بشر است. (این فون نویمان از آن نابغه های عجیب و غریب است که در توسعه ریاضیات محض و فیزیک گرفته تا علم رایانه و اقتصاد نقش کلیدی داشته است)

    نکته دومی که در پست احمد سیف حسابی چشم را می نوازد این مفهوم بامزه است که توماس شلینگ جزو مخالفان اقدام برای بهبود وضعیت گازهای گل خانه ای است. کار سختی نیست کسی یکی از مقالات شلینگ در این باره را بخواند (از جمله سخن رانی اش در شریف یا مثلا این یکی) تا ببیند نظر واقعی او چیست. شلینگ به عنوان کسی که درک عمیقی از بحث مکانیسم ها و مشوق ها دارد به درستی اشاره می کند که توافق نامه های فعلی کارآیی کافی برای برانگیختن اقدامات عملی کشورها ندارد و لذا به دنبال الگوهای دیگری می گردد که چنین توافقی را اجرایی کند. جمله آخری که من در مقاله ام از او نقل کرده بودم این بود که “دست یابی به توافق در این مسیر بسیار طولانی است و لذا باید تلاش برای آن هر چه زودتر آغاز شود”. خب من البته مقالات او در زمینه گازهای گل خانه ای را شخصا با دقت خوانده بودم و لذا بر خلاف احمد سیف عزیز موضوع را از منبع اصلی اش بیان کرده بودم.

    محور سوم هم متهم کردن شلینگ به جنگ طلب بودن است که البته وقتی بحث جایزه نوبل در سال ۲۰۰۵ مطرح بود عده ای از “فعالین” پتیشنی برای محکوم کردن این جایزه امضاء کردند. کسی که نظریه بازی نداند از خواندن نوشته های شلینگ ممکن است دچار سوء تفاهم شود ولی اگر بتواند درخت بازی را بکشد و به نقش معتبر کردن تهدیدات (در واقع استراتژی تهدید زیرشاخه کامل) دقت کند می داند که این تهدیدات معتبر می شود جلوی جنگ از ابتدا گرفته می شود. نمی دانم به نوشته میسن بخندم یا به حال مخاطبین ایرانی مطلب او که از برکت زحمت احمد سیف با نظریات او آشنا شده اند تاسف بخورم وقتی که بحث شلینگ را در باب منازعه می خوانم و پیشنهاد هوشمندانه او در باب “افزایش مطلوبیت رقیب در شرایط باختن برای تشویق او به جلوگیری از جنگ” را تحسین می کنم.

    احمد سیف جای پدر ما است. آدم بزرگواری است و موقع ناراحتی هم همیشه جویای احوال ما جوان ها است و واقعا برای من وجهی ندارد که چیزی را به او متذکر شوم ولی واقعا نمی توانم تعجب خودم را از این کارهای او پنهان کنم. واقعا نمی فهمم او پیش خودش فکر می کند که ترجمه مقاله ای بی ارزش از یک آدم جنجالی بی ارتباط با موضوع چه فایده ای برای مخاطبی دارد که یک سطر هم از نوشته های شلینگ را نخوانده است. ساده ترین تاثیر مقاله او می تواند باشد که مخاطب ایرانی که از وضع موجود علم اقتصاد در ایران خیلی هم خوشحال است و آن را برتر از محیط جهانی می داند قانع می شود که گوش نکردن به شلینگ اتفاقا کار خوبی است و فرصت یاد گرفتن از یک متفکر هوشمند و دقیق را از دست می دهد.

  • خستگی

    عجیب است. هم دیروز و هم امروز از نه صبح تا دوازده و نیم یک سره درس داده ام. ناهاری سرپایی (واقعا سرپا) خورده ام و بعد رفته ام سخنرانی های شلینگ را گوش کرده ام (دیروز عمومی و امروز محدود) و بینش هم با ده ها نفر ملاقات کرده ام و سوال جواب داده ام و ایده رد و بدل کرده ام و تازه بعدش هم سخنرانی کرده ام. این هفته هر شب تا ساعت دوازده مشغول آماده کردن پرزنت های روزهای بعد بوده ام و الخ. با این همه وقتی ساعت ۸:۳۰ یا ۹:۰۰ شب بر می گردم کاملا سر حال هستم و تا نیمه شب هم خوابم نمی برد و به زور خودم را می خوابانم که فردا صبح زود بتوانم بلند شوم.

    وین هوای به مراتب تمیزتری دارد، ترافیک ندارد و غذایی که می خورم سالم تر است، اعصاب آدم هم از دعوای با نگهبان دم در دانشگاه خرد نمی شود و خلاصه همه چیز مرتب است. صبح بدون اضطراب می روم دفترم و سرم به کارم مشغول است و یک روز در میان هم سخنرانی یک آدم درست و حسابی را می شنوم. عصر هم حول حوش ۷ و ۸ بر می گردم. وقتی بر می گردم این قدر خسته ام که گاهی حوصله مسیر ۴ دقیقه ای مترو را ندارم و می خواهم زودتر تمام شود. شب ها هم معمولا ساعت ده خواب هفت پادشاه می بینم.

    نمی دانم چه سری در این خاک و در این هوای دودآلود و این دانشگاه لعنتی که من بعد از دوازده سال هنوز مثل روز اول عاشقش هستم و این آدم ها نهفته است که هر وقتی این جا هستم انگار باطری هایم یک باره از اول شارژ می شود و از حیث سرحالی آدم دیگری می شوم. خیلی خوشحالم که می توانم هر دو سه ماه یک بار سری به این جا بزنم.

  • نوبلیست اقتصاد در شریف

    این هفته یک اتفاق نادر در عرصه علم اقتصاد در ایران رخ می دهد. توماس شلینگ برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۵ روز دوشنبه سه دی از ساعت ۱۵ تا ۱۷ در تالار جابرابن حیان دانشگاه شریف سخنرانی خواهد کرد. اطلاعیه سخنرانی را می توانید از روی سایت شریف بخوانید. من با بچه های مسوول برنامه در مورد ورود افراد خارج از دانشگاه صحبت کردم و ظاهرا آخرین خبر این است که دانشجویان دیگر دانشگاه ها مشکلی برای ورود ندارند. برای افراد غیردانشجوهم موضوع در دست بررسی و مذاکره است و قرار است اگر خبری شد به من بگویند که این جا اطلاع رسانی کنم.

    با توجه به این شلینگ خیلی در بین جامعه اقتصادخوانده ها و مخاطبین احتمالی این برنامه شناخته شده نیست سعی کردم یک مقاله برای معرفی مهم ترین مشارکت های او در توسعه نظریه بازی ها (طبعا از دید خودم) بنویسم که این جا منتشر شده است و احتمالا فردا و پس فردا در تعدادی روزنامه و هفته نامه هم چاپ می شود.

  • ۱) فایل پرزنت کنفرانس مدیریت را که امروز قول دادم این جا گذاشتم. البته فرق خیلی زیادی با فایل کنفرانس شریف ندارد و چند تا اسلاید جدید دارد. فایل سخنرانی سه شنبه را هم تا یک شنبه می گذارم که بتوانید قبل از جلسه بخوانید.

    ۲) بسیار ممون از همه دوستانی که برای همکاری در کارگاه مشاوره مدیریت اعلام آمادگی کردند. تعداد افراد از انتظار ما بالاتر بود و انتخاب بین این همه نیروی خوب کار بسیار سختی بود. ما تعدادی را انتخاب کردیم و همه آن ها ایمیل هایی از ما دریافت کردند. متاسفم که نمی توانم برای تک تک دوستانی که در لیست همکاری نبودند ایمیل تشکر بفرستم. لطفا فراموش نکنید که تعداد قابل توجهی از دوستان به این خاطر در لیست نبودند که به قول خارجی ها Overqualified بودند. یعنی مثلا موقعیت مدیریتی داشتند یا تجربه خیلی زیادی داشتند و ما ترجیح دادم که از همکاری ایشان برای همکاری های تخصصی تر بهره مند شویم.

    ۳) این دو روز را به صورت “فعال” در کنفرانس مدیریت شرکت کردم. فکر کنم از هر کس دیگری بیشتر سوال پرسیدم (تقریبا در هر سخنرانی حداقل یک سوال و گاهی چند سوال پرسیدم یا کامنت دادم) و حس کردم که چه قدر بقیه از این موضوع ناراحت بودند که من این قدر از مقاله ها ایراد می گیرم. ولی چه کنیم که نمی شود کار دیگری کرد. آدم ها می آیند کنفرانس که از مقاله های بقیه چیز یاد بگیرند و آن ها هم مقاله ارائه می کنند که توسط دیگران نقد مرتبط با موضوع مقاله شوند. ظاهرا این دومی خیلی در کشور ما مد نظر نیست. من این کار را می کنم و اصرار دارم که ادامه دهم که کمی سنت شکنی بشود.

    ۴) دکتر نیلی مثل همیشه سخنرانی خوب و منسجمی در کنفرانس ارائه داد. قلب سخنرانی اش تعادل بدی بود که بین دولت، مصرف کننده و صنعت در ایران شکل گرفته و من ازش خیلی ایده گرفتم. با این همه خیلی متاسف شدم که اکثریت سوال ها هیچ ربطی به محتوای سخنرانی دکتر نداشت و همیشه و همه جا قابل طرح بود. راستی دوستانی که آن جا بودند شاهد بودند که به خاطر دفاع از دکتر مورد سوء قصد هم قرار گرفتم 🙂

  • کار سخت سیاست مدار بودن

    دحتر ۱۵ ساله کوزوویی آریگونا زوگاج این روزها دوباره موضوع داغ خبری در اتریش شده است. خانواده او ۶ سال پیش به طور غیرقانونی وارد اتریش شدند و تقاضای پناهندگی کردند و این تقاضا در تمامی مراحل رد شد. احتمالا مبنای تصمیم گیری این بوده که چون کوزوو دیگر درگیر جنگ نیست اعطای پناهندگی بر مبنای ملاحظات انسان دوستانه برای شهروندان این کشور وجهی ندارد. امسال آخرین مرحله فرجام خواهی خانواده هم رد شد و پدر و ۴ برادر-خواهر وی مجبور به ترک اتریش شدند. دختر ۱۵ ساله از دست ماموران فرار کرد و به مدت دو هفته مخفی شد. در این زمان ویدئویی منشر شد که در آن تهدید می کرد که اگر به کوزوو برگردانده شود خودکشی می کند. (در این ویدئو کوتاه او را می بینید). پناه دهنده او کشیشی در روستای هم جوار است. مادر او هم در اتریش باقی ماند تا دنبال دخترش بگردد و در این فاصله دچار حمله عصبی شدید شد. گروه های حقوق بشری و فعالین اجتماعی هم در این دو هفته به شدت فعال بودند و موضوع یکی از سوژه های داغ خبری اتریش بود. بعد از دو هفته دختر از مخفی گاه بیرون آمد و دوباره به مدرسه برگشت و منتظر تصمیم نهایی دولت شد.

    این هفته وزیر کشور اعلام کرد که بنا به ملاحظات انسانی به وی و مادرش اجازه می دهد تا سال تحصیلی جاری را در اتریش بمانند ولی بعد از آن باید کشور را ترک کنند. جمعه هفته قبل دادگاه قانونی اساسی رای داد که در فرآیند رد تقاضای پناهندگی خانواده وی امر غیرقانونی رخ نداده است ولی اعطای اجازه اقامت / اخراج از کشور دختر و مادر را منوط به تصمیم وزیر کشور دانست و او هم اعلام کرد که مبنای انسان دوستانه برای اعطای این اجازه وجود ندارد. احتمالا اعلام این رای دوباره موجی از فعالیت های رسانه ای و انسان دوستانه در اتریش را بر می انگیزد. ماجرا یکی از آن مواردی است که وقتی از زاویه مختلف بهش نگاه می کنی خود را در شرایط بسیار سختی می یابی:

    ۱) از زاویه دختر موضوع دردناک است. او شش سال – با استفاده از فرصت فرجام خواهی برای پناهندگی – در اتریش زندگی کرده و شخصیتش متناسب با فرهنگ و امکانات این کشور شکل گرفته است. برگشت به کوزوو – جایی که خود وی آن را کشور مرگ و پشته های مرده ها ه تصویر می کند – یعنی برگشتن به کشوری که سطح زندگی، روحیه و فرهنگ مردم تفاوت چشم گیری با جایی که سال ها در آن زندگی کرده و عملا بزرگ شده است دارد. این جا او می تواند برای خودش آینده نسبتا مطمئنی تصور کند در حالی که نمی داند که اگر به کوزوو برگردد چه سرنوشتی در انتظار او است.

    ۲) از زاویه سیاست مداران ماجرا ملاحظه دیگری دارد: فرض کنیم دولت به خاطر رعایت حال این دختر جوان – در واقع تحت فشارهای رسانه ای – به او و مادرش اجازه اقامت اعطا کند و حتی با قبول درخواست وی بقیه اعظای خانواده اش را هم پیش او برگرداند. این دقیقا علامت مثبتی می شود برای بسیاری از افراد دیگری که شرایط مشابهی دارند و تحت فشار گذاشتن دولت را ابزار مناسبی برای دریافت اجازه اقامت می یابند. (درست مثل ماجرای کنار آمدن دولت با گروگان گیرها) این موضوع برای کشوری که بیش از ۳۰۰۰۰ نفر در صف انتظار تقاضای پناهندگی اش دارد مساله حیاتی است.

    در این بین راه حل های انسان دوستانه به شکستن این دو گانگی کمک می کنند. فرزندخواندگی یکی از راه هایی است که می تواند به آریگونا امکان ادامه زندگی در اتریش را بدهد و ظاهرا عده زیادی داوطلب شده اند تا چنین مسوولیتی را بر عهده بگیرند.

    اگر علاقه مند بودید می توانید این گزارش هرالد تریبون را هم بخوانید.

  • گپ علمی در شریف: بازی های رای دادن سهام داران

    من روز سه شنبه ۴ دی ماه ساعت ۱۷:۰۰ صحبتی با عنوان “بازی های رای سهام داران” در دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف ارائه می کنم. نظریه حکومت گری در بنگاه ها و خصوصا بازی های سهام داران یکی از حوزه هایی است که یک سال گذشته مقداری روی آن وقت صرف کرده ام و در یکی از تحقیقاتم هم قضیه ای را برای اثبات وجود تعادل های هماهنگ شده خارج از پوسته محدب فضای نش در بازی رای سهام داران ارائه کرده ام که نتیجه ای متفاوت از ادبیات قبلی ارائه می کند. هر چند که دوست داشتم که در این سخن رانی بیش تر روی مدل کار خودم بحث کنم ولی به خاطر فنی بودن بحث و نوع مخاطب فکر کردم که کمی عمومی تر به موضوع بپردازم.

    لذا اول سعی می کنم کمی راجع به اهمیت مکانیسم رای گیری در بنگاه ها در غیاب بازار کامل (Incomplete Market) صحبت کنم و بعد کمی در مورد روی کرد بازی های تعاونی به رای دادن و شاخص های قدرت سهام داران صحبت کنم که با این که نسبتا قدیمی است ولی درک جالبی از رابطه غیرخطی و تاحدی خلاف شهود خام بین تعداد سهام و قدرت رای ارائه می کند. در قسمت بعدی مدل های رای دادن غیرتعاونی (Non-Cooperative Game) به رای دادن تحت فرض هزینه بر بودن رای بحث می شود که در آن اشاره مختصری به موضوع “پاراداکس رای دادن در جمعیت های بزرگ” می شود. در ادامه تمرکز اصلی صحبت روی پارادایم رای هزینه بر در دموکراسی بنگاهی (توزیع نابرابر حق رای) و مسایل مطرح در آن خواهد بود که سعی می کنم مختصری هم به مساله رای دادن استراتژیک (غیرصادقانه) بپردازم. نهایتا بحث را با معرفی اجمالی مدل ریتزبرگر (۲۰۰۵) و پیامدهای آن و بعد تشریح مدل خودم و نتایج آن و گسترش های ممکن تمام می کنم. یکی از هدف های فرعی جلسه هم برای من نشان دادن قدم به قدم مدل سازی یک مساله مدیریتی از طریق کاربرد نظریه بازی ها است.

    سالن سخن رانی برای حدود ۳۰ نفر مدعو بیرونی جا دارد (که البته بعید می دانم این تعداد علاقه مند به این بحث خاص وجود داشته باشد) و همانند دفعات قبل خواهشم این است که در صورتی که علاقه مند به شرکت در بحث هستید اسمتان را حداکثر تا آخر این هفته به من بدهید تا لیست شرکت کنندگان را برای هماهنگی ورود به دانشکده ارسال کنم. فقط لطف کنید و ایمیل نزنید. ایمیل دو اشکال دارد. اول این که در جی میل ایمیل ها کمی در هم می رود و گاهی برخی ایمیل ها از چشم دور می ماند و دوم این که دفعه قبل ایمیل تعدادی از دوستان به من نرسیده بود. لطف کنید و همین پایین کامنت بگذارید تا هم خودتان و هم من مطمئن باشیم که اسم شما ثبت شده است.

    پ.ن: این اسامی برای هماهنگی با حراست جهت ورود است و طبیعی است که دانشجویان شریف نیازی به آن ندارند.

  • پایان

    وجود غیرعاریتی از اندیشدن به مرگ به عنوان یک تجربه حقیقی ماورای مشغله های روزمره ناشی می شود. (مارتین هایدگر)

    مدت نسبتا طولانی است که دردی را سمت چپ قفسه سینه ام احساس می کنم. نمی دانم مشکل معده است یا ماهیچه یا توده ای در سینه و یا قلب. اگر این آخری باشد – که خیلی غیرمحتمل نیست – با احتمال مثبتی در هر لحظه از زمان باید منتظر یک حمله ناگهانی باشم. حمله ای که اگر جدی باشد دقایقی بعدش باید لحظه پایان را تجربه کنم. تجربه ای که متاسفانه فقط یک بار در زندگی رخ می دهد و آن هم احتمالا در لحظه ای که چندان آماده مواجهه با آن نیستی. ۱۰ ثانیه قبلش ممکن است فقط منتظر این باشی که مغازه دار میوه ات را وزن کند یا در حال خواندن چیزی باشی یا در حال تعریف کردن چیزی برای کسی یا راه رفتن برای رسیدن به یک کلاس درس معمولی و یا حتی در حال خواب. احتمالا در آن لحظه به تنها چیزی که فکر نمی کنی این است که ۱۰ ثانیه بعد همه چیز تمام می شود و تو خود با تمامی وجود این این تمام شدن را نظاره گر خواهی بود و در میانه اش دست و پا خواهی زد. نمی دانم در آن لحظه گذر از بودن به نبودن چه رخ می دهد و آدم چه حسی دارد. آیا مثل مسافری که دارد برای همیشه از کشورش می رود دلش برای زندگی اش تلف می شود یا بر پوچی عمری که گذرانده افسوس می خورد و یا فقط از وحشت ناشی از مواجهه با یک امر ناشناخته عظیم فریاد می زند و یا دست و پا می زند که یک جوری وضعیت قبلیش را ادامه دهد. هر چه که باشد به نظرم این که آدم می داند که دارد تمام می شود خیلی عجیب و باشکوه و منحصر به فردش می کند.

    وضعیت عجیبی است. آدم هر لحظه منتظر وقوع چیزی است که هیچ چیزی راجع به جزییاتش نمی داند. حتی نمی داند چه معنی دارد. این که ۱۰ ثانیه قبل من “بودم” و بعدش دیگر “نیستم”. این “نبودن” یعنی چه؟ و چرا باید برای من این قدر اهمیت داشته باشد که سعی کنم عقبش بیندازم؟ آیا همه چیز به ماندگاری بیشتر ژنی که ناخودآگاه از مرگ فرار می کند در مسیر دگرگونی تکاملی گونه های انسانی بر می گردد یا چیز دیگری هم پشت آن هست؟ نسبت این نبودن با زیستن فعلی من چیست؟ …

  • اقتصاد و بازار کار

    به نظرم یک دلیل این که این قدر بحث های حاشیه ای اقتصاد در ایران قوی است و این که آدم های گاه پرت از مرحله می توانند خود را استاد اقتصاد و اقتصاددان و از این دست بخوانند این است که بازار کار واقعی و جدی برای متخصصان اقتصاد وجود ندارد. عمده کسانی که در ایران اقتصاد می خوانند کارهای “کیفی” و شبه مدیریتی (به معنی تخصص رشته مدیریت) یا شبه حسابداری و امثال آن انجام می دهند و یا در بخش دولتی گزارش می نویسند. در این کارها هم نتیجه فوری معلوم نمی شود و لذا خیلی معلوم نمی شود چی به چی است.

    اگر صنعت مالی در ایران رشد کند و بازار کار کارهای مدل سازی و کمی اقتصاد و فاینانس در ایران رونق بگیرد آن وقت کسی وقت چندانی برای بحث در مورد فروض علم اقتصاد و جنگ دون کیشوت وار با مدل های ریاضی اقتصاد را نخواهد داشت چرا که بازار به کسانی ارزش می دهد که مثلا بتوانند ساختار زمانی نرخ بهره یا ریسک اعتباری یک شرکت یا قیمت یک آپشن یا قیمت بهینه یک محصول را به تر تخمین بزنند یا یک پورت فولیوی بهتر برای سرمایه گذاری انتخاب کنند. آن وقت همه خواهند دانست که این مدل ها در عمل به خوبی کار می کند و کسانی موفق تر هستند که اتفاقا مدل های اقتصادی پیچیده تر و ریاضیات مرتبط با آن را بهتر بدانند. تفاوت دست مزدها خودش بهترین جواب برای کسانی خواهد بود که وقتشان را صرف بحث های فلسفی در این باب می کنند.

    متاسفانه از این شرایط خیلی دور هستیم و …

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها