• کارت گزارش کیفیت و اثر معکوس

    در دو ایالت آمریکا برنامه ای را اجرا کردند که بیمارستان ها را مجبور می کرد تا آمار حمله قلبی و مرگ و میر بیمارانی که سال گذشته در آن بیمارستان عمل قلب انجام داده اند را منتشر کنند. طبعا این کار با این هدف انجام شد که مردم از کیفیت بیمارستان ها اطلاع بهتری پیدا کرده و بیمارستان ها انگیزه بیش تری برای بهبود عمل کرد خود پیدا کنند.

    ولی متاسفانه مثل خیلی از اوقات نتیجه سیاست خلاف شهودی بود. دو محقق نتایج را بررسی کردند و در مقاله ای که در ژورنال اقتصاد سیاسی منتشر شد به این نتیجه رسیدند که بعد از این سیاست تعداد عمل های قلب افراد سالم افزایش پیدا کرده و در مقابل تعداد کسانی که هم ناراحتی شدید قلبی داشته و دچار سکته قلبی شده اند زیاد شده است. به عبارت دیگر این سیاست درست به زیان جامعه تمام شد. جالب است نه؟ فکر می کنید چه مکانیسمی باعث این ماجرا شده است؟

    جالب توجه علی براتی عزیز: تیتر مقاله هست: “آیا اطلاعات بیش تر همیشه به تر است؟ …” 🙂

  • روابط و ضوابط

    راستش را بگویم اولش که رفته بودم دانش گاه و قرار بود مهندس بشوم اصلا به تحصیل بالاتر از لیسانس فکر نمی کردم. دوست داشتم یک آدم عملی آچار به دست بشوم و بروم در صنعت کار کنم. چند اتفاق مشخص باعث شد که از این ایده دست بکشم که اولینش یک بازدید از یکی کارخانجات مواد شوینده بود که به من فهماند که آدم این نیستم که بروم و روزی ۸ ساعت در یک کارخانه کار کنم (خدا را شکر این را همان سال اول فهمیدم). ولی ماجرا یک دلیل جدی تر هم داشت.

    سال دوم بودم که مشغول کار شده بودم و می دیدم که شرکتی که باهاشان کار می کنم برای گرفتن پروژه چه قدر محتاج “روابط” است و چه کارهایی را باید بکند که من دوست نداشتم و ندارم. تازه این شرکت به نسبت بقیه خیلی سالم تر بود و چون آدم هایش مذهبی بودند روش هایش از چیزهایی مثل “رشوه دادن” و “پورسانت دادن” مستقیم دور بود ولی به هر حال مجبور بودند وارد مسایل دیگری بشوند که از نظر من دست کمی از پول دادن مستقیم نداشت. آن جا بود که دیدم باید تصمیم خودم را بگیرم و ببینم که آیا دوست دارم برای گرفتن کار وارد این روابط بشوم یا نه و خب نمی خواستم و همان جا بود که دلیل محکمی برای درس خواندن و تخصص داشتن پیدا کردم.

    دیدم اگر نخواهم وارد زد و بندها شوم باید آن قدر معتبر بشوم یا تخصصم آن قدر کم یاب باشد که کارفرمایان حاضر باشند بدون زد و بند هم بهم کار بدهند. این استراتژی اتفاقا خیلی خوب کار کرد. روی یکی دو حوزه خاص مثل استراتژی در سطح شرکت های هولدینگ که تقریبا کسی رویش کار نکرده بود متمرکز شدم و در نتیجه در ۵-۶ سالی که در ایران کار مستقل (Free Lance) کردم با نزدیک به ۲۰ جای مختلف کار کردم و اتفاقا هیچ پسر خاله و دایی هم نداشتم که بخواهد برایم روابط جور کند (آگاهان می دانند که درست بعد از ازدواج شرکت پدرخانمم را ترک کردم تا بیزنس و روابط خانوادگی از هم تفکیک شود). یک جا کار می کردم و آدم های آن جا من را به سازمان دیگری معرفی می کردند یا هم کار و هم دانش گاهی قبلی جایی مسوولیتی می گرفت و ازم دعوت می کرد یا مدیری من را در سمیناری می دید و الخ. خلاصه بدون این که بخواهم ریالی باج نادرست و غیر اخلاقی به کسی بدهم کار می گرفتم و راضی بودم.

    الان که به گذشته نگاه می کنم می بینم یک دلیل دیگر هم بود که اجازه سالم کار کردن می داد و آن هم قیمت اندک پروژه هایی بود که می گرفتم. کارهایی که می گرفتم و می گیرم حداکثر در اشل چند میلیون بوده و هستند و این ها رقم هایی نیستند که کسی برایش دندان تیز کند. پروژه برای من البته خیلی پر سود است چون همیشه کارهایی را بر می دارم که کار گل و صفحه پر کردن و مطالب بدیهی نوشتن و گزارش پرحجم تحویل دادن و داده جمع کردن و از این جور کارها نداشته باشد (یا با کارفرما شرط می کنم که از این انتظارات نداشته باشد) و لذا کل کار را خودم (و یا حداکثر با هم کاری یکی دو نفر) انجام می دهم و در قالب یک گزارش کم حجم زود تمام می کنم و لذا برایم پر سود است.

    از طرف دیگر نگاه می کنم که اگر کسی بخواهد “روابط” و بقیه مسایل جانبی را برای گرفتن کاری به کار ببندد باید متحمل “هزینه ثابتی” شود که خب کم هم نیست. وقتی هزینه ثابت وجود دارد رقم پروژه باید از حدی بالاتر برود تا سرمایه گذاری برای گرفتنش توجیه داشته باشد و لذا این رقم ها اصلا برایش به صرفه نیست. ثانیا معمولا آن هایی که دنبال پسرخالگی و روابط هستند پروژه هایی را دوست دارند که پول قلمبه مفت داخلش باشد (مثلا واردات یک پارتی سوییچ مخابراتی یا یک کار پیمانکاری) و لذا حوصله این که برای چندرغاز میلیون بروند و بیایند و پرزنتیشن بدهند و گزارش بنویسند و الخ ندارند.

    خلاصه من به این جمع بندی رسیده ام که اگر بخواهی سالم کار کنی نه تنها باید اسم و رسم و تخصصی پیدا کنی بل که باید سقف کارت را به رقم های کوچک محدود کنی. البته اگر زرنگ و کارآمد باشی ممکن است در سال بتوانی تعداد قابل توجهی کار کوچک بگیری و از گرسنگی نمی ری ولی هیچ وقت یک شبه پول دار نمی شوی (یا در واقع هیچ وقت پول دار نمی شوی). طبیعی است که وقتی از این سقف بالاتر بروی آن وقت دیگر اوضاع خیلی معلوم نیست. به همین دلیل است که من هیچ وقت جدی به شرکت زدن در ایران فکر نکردم و نمی کنم.

    این که آدم ها در یک کشور برای سالم ماندن مجبور باشند سقف کار خود را محدود کنند یا نهاد حقوقی تاسیس نکنند اصلا چیز جالبی نیست.

  • رده بندی در بازار کار

    بازار کار در اکثر کشورهای دنیا ساختار لایه لایه ای از جذابیت را پیش نهاد می کند. رشته های دیگر را دقیق نمی دانم ولی در اقتصاد و فاینانس و توسعه و سیاست گذاری عمومی و رشته های نزدیک به آن می شود چند لایه مشخص را مشاهده کرد. احتمالا آرزوی هر فارغ التحصیل دکترا در این رشته ها این است که در یک دانش گاه خوب شغل دانش گاهی بگیرد. در کنار این گزینه بحث بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و بقیه سازمان های بین المللی است که به لحاظ مالی و شغلی از دانش گاه جذاب تر ولی به لحاظ محتوی تا حدی روتین تر هستند. در لایه بعدی شرکت های مشاوره معروف مثل مک کینزی و اکسنچر و بی سی جی و بقیه می آیند و به موازات آن ها بانک های بزرگ و موسسات مشاوره مالی مثل گولدمن اند ساکس و کردیت سویس و جی پی مورگن و مودی گروپ و غیره. بانک های مرکزی و برخی موسسات تحقیقاتی مشخص و معتبر گزینه بعدی هستند و نهایتا اگر کسی در هیچ کدام از این ها موفق نشود باید شغل های رده پایین تر مثل تدریس در دانشگاه ها و کالج های نه چندان سرشناس یا کار در بخش ستادی شرکت ها یا وزارت خانه ها یا دستیاری تحقیق در دانشگاه ها را برگزیند.

    نکته من این است که موقعیت (Position) بخش تقاضا در بازار کار کامل روشن است. افراد در بازار کار به شدت با هم رقابت می کنند و معمولا هم نهادهای رده اول (مثل دانشگاه های برتر آمریکا و بانک جهانی و صندوق پول) بهترین ها را بر می دارند و بعد نوبت به لایه بعدی می رسد و الخ. این طوری هر دانش جویی هم برای خودش یک سری ایده آل برای محل شغلی آینده اش دارد و تمام انرژی اش را برای گرفتن شغل در آن سطح صرف می کند. این موضوع لزوما مختص آمریکا و اروپا نیست و فی المثل در هند هم شرکت ها کلاس بندی می شوند. شرکت های کلاس الف (مثل بانک های بین المللی و شرکت های مشاوره) حقوق های به مراتب بالاتری می دهند و فارغ التحصیلان به ترین دانش گاه ها را بر می دارند و لذا “همه برای گرفتن شغل در این کلاس رقابت می کنند”.

    به ایران که می رسم اوضاع یک دفعه عوض می شود. ما در ایران نه استخدام های در موعدهای مقرر و لذا رقابت های فشرده (مثل زمستان در آمریکا که فصل استخدام دانشگاه ها است) را داریم و نه این طبقه بندی و تمایز بین موسسات را. به رشته خودمان یا حتی رشته های مهندسی فکر می کنم. واقعا نمی دانم اگر از یک فارغ التحصیل فوق لیسانس اقتصاد یا مهندسی بپرسند “آرزوی” تو پیوستن به کدام سازمان یا شرکت در ایران است کسی جوابی در ذهن دارد یا نه؟ آیا ما سازمان تحقیقاتی یا سیاست گذاری یا اقتصادی یا صنعتی در ایران داریم که همه فارغ التحصیلان درجه یک دانش گاه های خوب برای گرفتن شغل در آن با هم رقابت کنند؟

    جوابش را نمی دانم ولی فعلا صورت مساله برایم ایجاد شده که چرا قسمت تقاضا در ایران بر اساس تمایز روشن بین پرداخت و کیفیت استخدام ها شکل نگرفته است؟ اگر به نظرتان دلایل در بخش دولتی روشن است به بخش خصوصی هم فکر کنید. چرا ما حتی شرکت بخش خصوصی نداریم که این خصوصیات را داشته باشد؟

  • قیمت بنزین و دستمزد (دور دوم)

    من دو پاسخ و محسن مهدیان یک پاسخ به بحث قبلی بنزین اضافه کردیم که می توانید این جا بخوانید. به نظر من نوشته مهدیان دارای اشکالات متعددی بود که سعی کردم به آن جواب دهم (از جمله اصرار بر قیمت ۵۲ ریال برای بنزین وارداتی) ولی یک نکته جالب در صحبت های او بود که به نظرم کم تر در بحث های ما مطرح می شود و آن اقتصاد سیاسی توزیع درآمدهای بنزین پس از آزادسازی قیمت است. هر چند من چهار سال پیش مقاله ای در همشهری با عنوان “دموکراسی و بنزین” نوشتم و بر اساس مقاله ای از دکتر صالحی اصفهانی کمی به این موضوع پرداختم ولی به نظرم جا دارد که بیش از این به بحث ساختار دولت پس آزادسازی بپردازیم. این نکته مثبتی بود که من از بحث با مهدیان آموختم.

  • تو مگه درس نداری؟

    پارسال با یکی از رفقای اقتصاد خوانده در ایران که ادعای عجیب و غریبی مطرح می کرد و بعدش هم یک باره غیب شد در حال جنگ کامنتی بودیم که یک دفعه گفت تو مگه درس نداری؟ چقدر علافی که این کار را می کنی؟ منم گفتم امروز یک شنبه است و من در حال استراحت هستم ولی تو که باید سر کار باشی چرا داری کامنت بازی می کنی؟ و ماجرا ختم به خیر شد.

    راستش این موضوع را چند بار از رفقای شفیق و رقبای عزیز شنیده ام که تو مگر کار و زندگی نداری که این همه می نویسی و اصلا این همه وقت را از کجا می آوری. گفتم شاید بد نباشد که برای روشن شدن اذهان توضیح مختصری بدهم.

    ۱) آن هایی که من را می شناسند می دانند که اصولا تند تند راه می روم و می خورم و حرف می زنم و البته می نویسم. چون باور نمی کنید نمی گویم که نوشتن هر مطلب چه قدر از من وقت می گیرد (در واقع نمی گیرد). این زمان غیر از زمان لازم برای فکر کردن (فکر؟ آهان از اون جنبه!) راجع به مطالب است. خوش بختانه روزانه حدود یک ساعت پیاده راه می روم و فرصت کافی برای فکر کردن به تمامی مشکلات بشریت! را دارم.

    ۲) زندگی در وین بهره ور است و لذا یکی دو ساعتی که در تهران از من برای امور جاری صرف می شد تقریبا به صفر می رسد. این جا نه در صف بانک و نان می ایستم و نه برای کار اداری باید ساعت ها علاف شوم و نه در مراسم های اجتماعی-خانوادگی شرکت می کنم. کار حرفه ای هم که مثل ایران ندارم که بخواهم با اشتیاق از این جلسه به آن یکی بروم و برایش پرزنتیشن درست کنم و گزارش بنویسم. از این حیث یک خانه نشین کامل هستم. ارتباطات اجتماعی و معاشرت هایم منظم و محدود به ملاقات های آخر هفته است مگر موقع هایی که موسسه مان سوزن مهمانی اش گیر می کند و وقتی استاد مدعو باحالی داریم شب های متوالی تا نیمه شب مشغول شام و شنیدن خاطرات ملت از سوتی های برندگان نوبل و آخرین باپلیکیشن هایشان در اکونومتریکا هستیم و البته فقط سر تکان می دهیم و تایید می کنیم و گاهی هم ابهام های ملت را راجع به این که ایران همان ایراک نیست و با هم فرق دارند و “امتی نجات” چرا انتخاب شد و آیا در ایران دختران به مدرسه می روند یا نه! برطرف می کنیم. بنابر این از شب نشینی و فرحزاد روی (صرفا برای صرف چای و غذا، میرزا پیکوفسکی شاهد است) و دور هم بودن های هر شب ایران هم معمولا خبری نیست و بنده مثل پسر خوب غروب خانه هستم.

    ۳) و اما موضوع شیرین درس. من این جا چند تا کار درسی دارم. اول این که درس های خودم را بخوانم و امتحان بدهم که الحمد الله تمامی هم ندارد. دوم این که روی یکی دو تا مقاله ای که دارم کار کنم که خوش بختانه یکی به جواب رسیده و دارم تمامش می کنم. سوم این که مقاله ها و کتاب های اضافی بخوانم و سمینار و سخن رانی بروم و اینترنت گردی کنم که ببینم در دنیای تحقیق چه خبر است و با محققین گپ بزنم و الخ. راستش توان جسمی و روحی من برای بیش از حداکثر ۸-۱۰ ساعت کار درسی در روز کشش ندارد. وین هم از این حیث محدود است و بنده تمام سمینارهای علمی حوزه خودمان را با جدیت شرکت می کنم ولی متاسفانه در هفته بیش از ۱۰ ساعت نمی شود.

    ۴) محافل گفت و گوی علمی و کاری و فلسفی و الخ که در ایران داشتیم را در این جا خیلی نداریم (گروه چای داغ ماهی یک بار تشکیل می شود). لذا باید یک جوری خودم را با عالم قیل و قال و شور و حال وصل نگه دارم. این نکته را هم فراموش نکنید. به نظر من در خارج اشتیاق آدم برای خواندن کتاب های غیر درسی کم تر می شود (این تجربه من است). ایران که هستم مثل بولدوزر کتاب می خوانم ولی این جا تبدیل به ژیان می شوم. دلیلش هم خیلی سخت نیست. اولا کتاب فارسی محدود به همان هایی است که هر بار با خودم می آورم و خیلی فرق می کند که آدم هفته ای یک بار به انقلاب و کریم خان و شهر کتاب سر بزند و چند تا کتاب جدید بخرد یا این که ۱۰ تا کتاب برای کل سال بخرد و بیاورد. در حالت دوم مجبوری در خواندن صرفه جویی کنی تا به آخر سال برسی. دوم این که وقتی دور و برت کم تر راجع به کتاب های مشترک صحبت می شود تو کم تر خبردار می شوی و کم تر شوق داری که بخوانی که با بقیه راجع بهش گپ بزنی یا سراغ بعدی بروی و الخ. کتاب های خارجی در حوزه های غیر درسی مورد علاقه من (ادبیات، فلسفه، تاریخ و …) هم که خواندنش سخت تر از فارسی است و من یکی را زودتر خسته می کند و لذا مصرفم از این حیث کتاب ها محدود می شود.

    ۵) حالا شما تصور کنید که مثلا سه روز پشت سر هم خانه هستم و احتمالا بعدش امتحان هم دارم. ۸-۹ ساعت بیش تر که نمی توانم درس بخوانم. چون امتحان هم دارم و باید خیلی! درس بخوانم قاعدتا دور هم نشینی و بیلیارد با رفقا و فیلم دیدن و الخ تعطیل است. ساعت ۵ صبح هم که بیدار می شوم (۱۰ شب می خوابم). روی هم می شود ۱۷ ساعت.۸-۹ ساعت درس را که ازش کم کنید مقدار زیادی باقی می ماند. شما جای من باشید چه کار می کنید؟ احتمالا وقتی درس نمی خوانید و کار جدی ندارید کمی استراحت و تفریح می کنید. من هم همین کار را می کنم. لذا هر وقت دیدید که تند تند چیز می نویسم به احتمال زیاد حدس بزنید که فردایش امتحان ناجوری دارم و چون از درس خسته شده ام دارم استراحت می کنم !

  • تجارت آپشن

    مازیار یوسفی زاد از دوستان قدیمی من الان در کانادا ساکن شده است شرکتی تاسیس کرده که روی بحث تجارت حق خرید (آپشن) فعالیت می کند و الان هم در تهران کارگاهی در این زمینه برگزار می کند. هفته قبل چند سمینار رایگان داشتند که من دوست داشتم خبرش را بدهم تا اگر دوست داشتید شرکت کنید که متاسفانه این جا خراب شد. به هر حال این لینک شرکتشان است که می توانید اطلاعات تکمیلی را از آن جا دریافت کرده و در صورت تمایل ثبت نام کنید. الان دیدم مازیار اسلایدهای پیش سمینارها را هم این جا گذاشته که می توانید آن را مطالعه کنید. بحث آپشن یکی از اجزای کلیدی موضوع مهندسی مالی و بازارهای مالی است که متاسفانه هنوز در ایران شکل نگرفته است و باید راجع به آن کار شود.

  • مغالطه قیمت بنزین و دست مزد

    ظاهرا این جا بعد از چند روز درست شد. امروز یک مقاله از من در سایت الف چاپ شد که آقای محسن مهدیان هم نقدی بر آن نوشته است و کنار نوشته اصلی چاپ شده است. به نظر من نوشته آقای مهدیان دارای ایرادهای اساسی است که باید در دور بعدی به آن ها پاسخ دهم.

  • زنگ تفریح: تغذیه سالم

    فکر کنم حوصله همه از دست این بحث های اقتصادی سر رفته است. پس به تر است زنگ تفریح بدهیم و به بحث شیرین شکم بپردازیم.

    الان نزدیک دو ماه است که برنامه غذایی ام را تغییر داده ام. چند قلم ماده غذایی مثل برنج و نان سفید و ماکارونی و روغن و کره و گوشت قرمز و تخم مرغ و شیرینی و شکلات و بستنی و کباب ترکی و پیتزا و مک دونالد و نوشابه و ماء الشعیر را تقریبا به طور کامل حذف کرده ام (هفته ای یک وعده به خودم مرخصی برای غذای ایرانی می دهم). چای سیاه را با چای سبز جای گزین کرده ام و قهوه را دارم حذف می کنم. صبحانه فقط نان سیاه و پنیر کم چرب و گوجه و فلفل می خورم. ناهار هر روز یک ظرف سالاد با یک چیزی کنار آن (پنیر، ماهی، مرغ آب پز) و شام هم چیزی در مایه های عدسی یا خوراک سبزیجات. در همین مدت حدود ۵ کیلو وزن کم کرده ام. از آن مهم تر این که دو ماه است که دیگر بعد از غذا خوابم نمی گیرد و کسل نمی شوم و احساس سنگینی نمی کنم. خلاصه از سیستم تغذیه جدیدم که ایده آن را از طبقه بندی سه گانه یوگا گرفتم حسابی راضی هستم و کاملا هم به آن عادت کرده ام.

    رمز موفقیت این سیستم غذایی جدید که کالری ورودی ام را روزانه تقریبا ۱۵۰۰ واحد کم تر کرده و ورودی کلسترولم را تقریبا به صفر رسانده وجود محیط تشویق کننده است. هر روز ظهر به یکی از این سوپرمارکت ها می روم و صاف می روم سراغ قفسه مورد علاقه ام که انواع غذاهای این طوری را دارد. از انواع سالادهای بسته بندی شده گرفته تا خلال هویج و ترب با سس ماست و مخلوط گوجه و خیار و پنیر و ظرف میوه و سوشی (ماهی خام) و هویج و ذرت پخته و الخ. نان سیاه هم که آدم را از غذا خوردن بی زار می کند ولی کم ضررتر از نان سفید است (و به خاطر همین طعمش در همان لقمه های اول سیر می کند) به وفور و در مارک ها و سایزهای مختلف هست. پنیر و ماست و شیر با چربی واقعا کم هم در دسترس است. از همه مهم تر این که بوی غذای چرب و تحریک کننده در فضا نپیچیده و آدم های دور و بر هم همه دارند چیزهای ساده ای در همین مایه ها می خورند.

    مشکلم این است که یکی دو هفته دیگر که می روم ایران چه کار کنم. محیط ایران برای سالم خوردن اصلا مناسب نیست. از یک طرف فروش گاه دم دست و ارزانی که بتوانی از محل کارت چند قدم راه بروی و یک غذای بی کالری تازه و پاکیزه و سریع بخری چندان وجود ندارد. از طرف دیگر فضای داخل و خارج خانه به شدت آدم را به چرب و چیلی خوردن تشویق می کند. من کم تر رستورانی را در سازمان ها دیده ام که در کنار چلو کوبیده و قیمه و قرمه و پلو مرغ روزانه یک غذای سبک کم کالری عرضه کند. بارها برایم پیش آمده که وقتی در رستوران سفارش مرغ با یک بشقاب سبزیجات داده ام آخر سر یک مرغ روغن چکان با یک بشقاب سیب زمینی سرخ شده تحویل گرفته ام. تکلیف مهمانی ها که مشخص است. بدترین حالت وقتی است که از صبح درس داده ام و ظهر خسته از کلاس بیرون می آیم و با سالن غذاخوری که باقالی پلوی معطر در آن آماده پذیرایی است مواجه می شوم. در این حالت دیگر هیچ چیزی نمی تواند جلوی یک شکم سیر غذا خوردن را بگیرد.

    خلاصه فکر کنم زیرساخت تغذیه سالم خیلی در ایران فراهم نیست. تازه گی ها به این فکر می کنم که اگر روزی برگشتم ایران و نتوانستم در رشته خودم شغلی پیدا کنم رستورانی بزنم و در آن غذاهایی از جنس این ها که دارم روش تهیه شان را در این وبلاگ می نویسم باز کنم و به مردم (خصوصا مدیران و متخصصان) غذای کم کالری بدهم. اگر هم که جاهایی در تهران باز شده اند که این کار را می کنند لطفا به ما هم خبر بدهید که بهره مند شویم.

  • فرهنگ؟

    حمید بوستانی مقاله جالبی در رستاک نوشت با عنوان “فرهنگ توضیح دهنده ای نادرست” و سعی کرد تا در مقابل این ایده (به باور من مخرب) رایج بین دوستان اقتصادخوان در ایران که در هر مساله ریز و درشتی وزن بسیار زیادی به متغیرهای غیرقابل کنترل و سنجش مثل فرهنگ و تاریخ می دهند موضوع را به چالش بکشد. من مخالف این نیستم که فرهنگ (خصوصا در شکل عرف روزمره) بلاخره روی سازماندهی فعالیت های اقتصادی تاثیر دارد (شکل برخورد هتل داران در ایتالیا تفاوت زیادی با همین برخورد در هلند و آلمان دارد) ولی مخالف این هستم که اولا این وزن را خیلی زیاد کنیم و ثانیا با ربط دادن بسیاری از مسایل به فرهنگ خیال خودمان را از تحلیل جزیی نگر و اقتصادی آن خلاص کنیم.

    یک بار سخن رانی آمده بود این جا و روی یک رفتار عجیب (عجله برای فروش سهام خوب و تاخیر برای فروش سهام بد) در بازار سهام مقاله ای ارائه می کرد. به طور معمول این موضوع در چارچوب مدل های فاینانس رفتاری بررسی می شود که در آن فرض عقلانیت کنار گذاشته می شود. با این همه این آدم در مقاله مفصلی مدل پیچیده ای مبتنی بر عدم تقارن اطلاعاتی و تعادل انتظارات عقلانی ساخته بود و در آن ماجرا را تا حد قابل قبولی توضیح داده بود. اولش هم حرف جالبی زد. گفت ما باید به جای این که همان اول فرض عقلانیت را رها کنیم و با توجیه های رفتاری خودمان را خلاص کنیم اول تا می توانیم فرض عقلانیت را روی مساله اعمال کنیم و عرق بریزیم و دنبال جواب بگردیم و بعد اگر دیدیم نمی شود کاری کرد سراغ تحلیل های دیگر برویم.

    محمدرضا فرهادی پور در وبلاگش خاطره ای از رفتار بد کارکنان بانک خصوصی نوشته است. این خاطره ای است که هر کدام از ما احتمالا یکی دوباری در مواجهه با انواع نهادهای خصوصی مثل آژانس هواپیمایی، هتل یا رستوران ها داشته ایم و حرفش را می فهمیم. حال در قبال ماجرا می توان دو کار کرد. یکی این که مثل برخی رفقای عزیزم که آن جا (یا در مطالب مشابه) کامنت گذاشته اند مقوله را به تاریخ و فرهنگ استبدادزده ما و از این جور چیزها وصل کرد یا این که دنبال تحلیل عقلانی گشت. چرا بانک پارسیان ایران چک قبول نمی کند؟ شاید هزینه وارد شدن به این سیستم بیش از درآمدی است که از مشتریان جدید کسب می کند. شاید نوع مشتریانش طوری است که عمدتا خدمات دیگری را می طلبند و … چرا خانم باجه بد برخورد کرد؟ احتمالا چون شعبه بانک این قدر کم است که حتی اگر بد هم برخورد کند مشتری چاره دیگری ندارد. همین خانم را بردارید و در شغل دیگری با فشار عصبی کم تر و رقابت بیش تر بگذارید. خیلی مودب می شود!

    من راستش سوالی از رفقای طرف دار وارد کردن فرهنگ و تاریخ و این قبیل مسایل دارم. به نظر شما فرهنگ و تاریخ ترکیه با آن سلسله عظیم عثمانی کم تر از ما استبداد زده بوده؟ یا مثلا مردم دوبی یا قطر که تا همین چند ده سال پیش سرزمینی بیابانی بوده و بعدش هم یک امیرنشین شده اند فرهنگ پیش رفته تر یا کم تر نفتی نسبت به ما دارند؟ آیا این استدلال های شما شامل کشورهای اروپای شرقی که قبل از جنگ اول جهانی تحت سلطه عثمانی یا اتریش بودند و بعد از جنگ هم چهل سال خفقان کمونیسم را تحمل کردند نمی شود؟ آیا مالزی و تایوان و هند (با این سیستم کاستی وحشتناکش) فرهنگ غیراستبدادی تری نسبت به ما داشته اند؟ ترکیه یک صنعت موفق هتل داری و امارات موفق ترین خط هوایی دنیا و قطر یک کانال تلویزیونی پرمخاطب و هند یک صنعت خدمات مشتری را تاسیس می کنند که همگی اتفاقا خیلی با مشتری سر و کار دارد. اگر قرار بود با نظریه های فرهنگی دوستان به پیش بینی تحولات این کشورها بنشینیم بعید بود که هیچ کدام از وقایع را بپذیریم.

    حرف من این است که این متغیر فرهنگ و الخ آن قدر ضعیف و گذرا است که ضربه “اقتصاد رقابتی” و “آموزش” آن را پاک می کند و می برد. در تهران هتلی هست به اسم سیمرغ که اتفاقا مالکیت شدیدا دولتی ولی مدیر با سوادی دارد. ببینید رفتار کارکنان و فضایش با بقیه جاها چه قدر تفاوت می کند.

  • ضدشهودی یعنی چه؟

    علی براتی در وبلاگ جدیدش نقدی بر مطلب نتایج غیرشهودی در اقتصاد من داشت. در این پست من هم دارم وبلاگ جدید او را معرفی کرده و شما را به خواندن آن توصیه می کنم و هم به نقد او پاسخ می دهم.

    به نظرم علی در اولین قدم مرتکب یک خطای کوچک ولی مهم می شود. خطای او این است که عبارت “ضد شهودی” (Counterintuitive) را که یک کلمه شناخته شده است به دو بخش می شکند و بدون توجه به این واقعیت که در همه جای پست هر جا که بحث از شهود شده عبارت “شهود ساده” به کار رفته تا آن را از “شهود پخته” جدا کند به بحث پیرامون موضوع “شهود” پرداخته است. تا این جا حرف من این است که بخش اول نوشته علی مفید و خواندنی ولی غیرمرتبط به نوشته من است. چرا؟

    ببینیم عبارت “ضد شهودی” یعنی چه؟ ویکی پدیا می گوید ضد شهودی یعنی موقعیتی که وقتی با شهود یا حس خام ما ارزیابی می شود غلط به نظر می رسد. یافته های علمی وقتی ضدشهودی نامیده می شوند که احساسات، شهود و سایر فرآیندهای شناختی خارج از عقلانیت قیاسی آن ها را غلط می پندارد. از آن مهم تر این مقاله تاثیرگذار جی فارستر با عنوان “رفتارهای ضد شهودی سیستم های اجتماعی” است که وی در آن مثال های متعددی از سیاست های شهودی و رفتار غیرشهودی سیستم اجتماعی را بر می شمارد.

    برای توضیح علت ناتوانی مغز ما در فهم رفتار ضدشهودی سیستم های پیچیده موارد متعددی ارائه شده است. این سیستم ها عمدتا از مکانیسم فیدبک و حلقه های بسته استفاده می کنند که منجر به رفتار دینامیکی می شود که ذهن ما عادت به اندیشیدن در آن چارچوب ندارد، تعداد متغیرهایی که ذهن در یک لحظه می تواند ردیابی کند محدود است، فاصله زمانی بین وقوع یک پدیده و ظهور نتایج بعدی طولانی تر از حدی است که ذهن انسان قادر به ردیابی درست آن باشد (مثلا در سیستم های محیط زیستی)، رابطه بین متغیرها معمولا به شکل مشتق یا انتگرال است که ذهن ما آموزش کافی برای تصور رفتار آن ندارد، رفتار بازی گران در قالب یک بازی است که فهم تعادل آن بسیار مشکل است و الخ. همه این ها باعث می شود که گاه حدس های اولیه و شهودی با رفتار عینی این سیستم ها تفاوت (گاه بزرگ) داشته باشد. نقش ابزارهای مفهومی، نمودارها و معادلات ریاضی این است که تعامل اجزای سیستم را یک جا جمع می کند و بخشی از ضعف ذهنی ما را جبران می کند.

    در اقتصاد موارد رفتار شهودی زیاد است. یک مورد بسیار ساده و معمول آن اثرات ناشی از تغییر قیمت کالاها است. تغییر قیمت یک کالا به طورهم زمان هم اثر درآمدی دارد و هم اثر جانشینی که در خلاف جهت هم عمل می کنند و تحلیل درست برآیند نهایی این دو نیرو بدون نوشتن معادلات دقیق ریاضی و بررسی های کمی تقریبا غیرممکن است. مدل های جست و جو در اقتصاد صنعتی نمونه دیگری هستند که با وارد کردن یک هزینه جست و جوی کوچک به سیستم و تحلیل بازی های شکل گرفته در آن به یک باره نتایج بسیار متفاوتی از حدس اولیه را نشان می دهند که در مطالعات تجربی هم تایید می شود.

    اشتباه دوم و بسیار اساسی علی این بوده که تصور می کند استفاده گسترده از ریاضیات در اقتصاد منجر به سرکوب شهود می شود در حالی که واقعیت چیز دیگری است. اولا شهود امری است که به مرور زمان تقویت می شود لذا ذهن متخصصانی که دائم با سیستم های پیچیده سر و کار دارند و فرآیند “حدس-مدل سازی-ارزیابی نتایج” را مرتبا تکرار می کنند در طول زمان به گونه ای پخته می شود که شهود شخصی آن ها کم کم با رفتار این سیستم ها نزدیک می شود. ثانیا مثل هر حوزه دیگری تحقیقات در اقتصاد ابتدا با شهودی راجع به مساله شروع می شود. محققی نتایج کار قبلی را چندان منطبق با شهود خود نمی یابد و لذا به نظرش می رسد که می تواند مدل جدیدی بسازد که پشتیبان شهود او باشد. نکته این است که نتایج مدل او ممکن است شهود اولیه او را تایید یا رد کند ولی قطعا در انتهای کار مدل سازی ریاضی و مقایسه نتایج با داده ها او به شهود عمیق تر و پخته تری رسیده است.

    نکته آخر هم این که بر خلاف تصور علی و بسیاری از دوستان دیگر ریاضیات صرفا ابزاری در علم اقتصاد است و شهود هم چنان حرف اول را می زند. در واقع نتایج ریاضی اگر نتواند دست آخر توضیح شهودی مناسبی از یک پدیده ارائه کند چندان جدی گرفته نمی شود. دو روز قبل محققی مقاله ای را در جمع ما ارائه کرد که نتایج عجیبی در آن به دست آمده بود. مقاله می گفت که در بازی استاکلبرگ اگر شرکت دوم مکانیسم های انگیزشی برای مدیرانش تهیه کند شرکت اول انگیزه ای برای این کار نخواهد داشت. با این که نتایج ریاضی مقاله درست بود ولی نویسنده نمی توانست توضیح شهودی قابل قبولی برای توجیه نتایجش و ربط آن با دنیای بیرون ارائه کند و لذا مقاله اش با سوال جدی مواجه شد. خود من یک بار مقاله ام را در جمعی ارائه کردم و نهایتا با این پرسش از سوی حاضرین مواجه شدم که “همه این ها نشان می دهد که تو مهارت خوبی در ریاضیات داری ولی نتایج آخرت چه چیزی را در دنیا توضیح می دهد و شهود اقتصادی تو برای آن چیست؟” و همین سوال من را واداشت تا زمان زیادی را صرف بررسی ربط نتایجم با واقعیت های بیرونی بکنم.

    امیدوارم علی و بقیه دوستان دقت کنند که شهودی که در این جا اسم می بریم شهود بعد از مدل سازی (Ex Post Intuition) است و تفاوت قابل توجهی با شهودی دارد که صرفا از روی تصور ذهنی رفتار سیستم بدون استفاده از یک مدل روشن به دست می آید. بازهم تاکید می کنم که بدون ابزارهای ریاضی و صرفا با تکیه به بحث های کلامی شهود اولیه ما ممکن است پیش بینی هایی با خطاهای فاحش ارائه دهد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها