• نقد غیرمخرب

    هفته قبل قرار بود در جلسه ای مقاله ای را که نفر دیگری ارائه می کرد نقد کنم. بعد از جلسه یکی از استادها بهم گفت که تو خیلی تخریب کننده نقد کردی. منظورش هم از نقد تخریب کننده هم این بود که بیش تر اشکالات مقاله را گفتی و کم تر روی پیش نهاد راه ها و ایده های جدیدی برای اصلاح اشکالات متمرکز شدی. می گفت نقد باید طوری باشد که وقتی جلسه تمام می شود نویسنده مقاله اصلی دنبال ناقد بدود و از ایرادهای او تشکر کند و پیش خودش هم بگوید که هیچ کاری واجب تر از این نیست که همین الان بروم و روی این ایرادهایی که مطرح شد کار کنم.

    راستش هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم. گفتم درسی که گرفتم را با شما به اشتراک بگذارم.

  • بنزین و بخش خصوصی

    این ماجرای بنزین ذهن من را رها نمی کند. تمام مدت اخبار را دنبال می کنم و به شدت نگران هستم. اگر دولت زیر بار توصیه مجلس برای عرضه بنزین آزاد نرود واقعا نمی دانم چه خواهد شد. فعلا این یکی نوشته را هم که امروز سرمقاله دنیای اقتصاد شده داشته باشید تا بعد:

    در روزهای اخیر، اخبار نیمه رسمی خوشحال کننده‌ای منتشر شد که از تفاهم مجلس و دولت برای ارائه بنزین مازاد برسهمیه به قیمت شناور خبر می‌داد. این اخبار به‌نوعی مورد تایید نایب رییس محترم مجلس که همواره از حق شهروندان برای دسترسی به بنزین آزاد دفاع کرده‌است نیز قرار گرفت و لذا این امید را ایجاد کرد که نهادهای تصمیم‌گیر نهایتا به تصمیم نهایی و مشخصی در این مورد رسیده‌اند. شیرینی این خبر البته متاسفانه چندان در کام نماند و دوباره با برخی تکذیبیه‌ها و حتی جوسازی‌ها و فشارهای برخی سایت‌های سیاسی، عدم اطمینان در مورد دسترسی آینده به بنزین به جامعه بازگشت.این در حالی است که تا همین یکی دو هفته دیگر تعطیلات تابستانی مردم آغاز می‌شود و یکی از مهم‌ترین اطلاعاتی که شهروندان برای تصمیم‌گیری در مورد سفر تابستانی خود دارند این است که آیا قادر خواهند بود تا بخش مهمی از سهمیه بنزین یارانه‌ای خود را برای سفر تابستانی مصرف کنند و به امید این باشند که کمبود سهمیه خود را در فصل پاییز از محل بنزین آزاد تامین کنند. روشن است که کمتر شهروندی دست به‌این ریسک می‌زند تا بر اساس شایعات و اخبار تایید نشده سهمیه بنزین خود را به یک باره مصرف کند و پس از آن ناگهان با نبود سوخت آزاد مواجه شود. این موضوع دلایل کافی برای اعلام سریع‌تر یک سیاست روشن، قطعی و تعهد شده از طرف دولت و مجلس محترم را فراهم می‌کند.

    ادامه مطلب ...
  • بنزین و عقلانیت

    دکتر حسن سبحانی مطلبی در سایت الف نوشته بود با عنوان بنزین و سیاست و سعی کرده بود از عدم تخصیص سهمیه بنزین آزاد دفاع کند. به نظر من استدلال هایش دارای خطاهای فاحشی بود لذا یادداشتی در پاسخ نوشتم با عنوان بنزین و عقلانیت و برای بچه های الف فرستادم که لطف کردند و سریع منتشرش کردند. می توانید آن جا بخوانیدش . از این حیث تجربه جالبی است که به جای این که هر کس در رسانه خودش و برای طرف داران خودش حرف بزند دو طرف در یک جا و با امکان درج نظرات کاربران مطلب را منتشر کنند.

  • نتایج خلاف شهود در اقتصاد

    یکی از مهم ترین ویژگی های اقتصاد که من را به خودش جذب کرد قدرت نظری این حوزه برای تحلیل پدیده های پیچیده و پیش نهاد نتایج خلاف شهودی (Counter Intuitive) است. یکی از علایقی که جدیدا دنبال می کنم جمع کردن مقاله هایی است که این موقعیت های غیرشهودی را مدل می کنند. موقعیت هایی که شهود ساده ما قادر به درک رفتار استراتژیک ناشی از تعامل دو یا چند بازی گر هوشمند نیست و لذا غلط است. مثال هایش فراوان است: آیا رقابت بیشتر لزوما منجر به کاهش قیمت می شود؟ آیا ادغام دو بنگاه لزوما باعث افزایش قیمت می شود؟ آیا افزایش قیمت مواد اولیه باعث کاهش سود صنعت می شود؟ آیا رقابت بیش تر منجر به سرمایه گذاری بیش تر روی تحقیق و توسعه می شود؟ آیا عمومی شدن قیمت ها باعث کاهش آن می شود؟ …

    این ها همه مواردی است که شهود ساده تمایل دارد تا بگوید “وقتی چیز خوبی (مثلا رقابت) زیاد(کم) می شود چیز خوب دیگری (مثلا قیمت پایین) بیش تر (کم تر) می شود”. حال آن که مقالات نظری و تجربی متعدد موقعیت های درست برعکس آن را هم نشان می دهد. در واقع برای تمام سوال هایی که در بالا گفتم مقاله هایی دیده ام که موقعیت هایی را نشان می دهند که در آن نتایجی خلاف آن چیزی که در نگاه اول به نظر می رسد به دست می آید. یک نکته را هم باید فراموش نکرد و آن این که این نتایج خلاف شهودی فقط و فقط به مدد مدل های ریاضی به دست می آید و “اقتصاد به مثابه داستان” (که ظاهرا در وطن طرف دار زیاد دارد) هرگز قادر نیست تا تحلیل درستی راجع به آن ها داشته باشد.

    یک مورد جالب مقاله کوتاهی از مارتین شوبیک است که در ژورنال فاینانس چاپ شده است (شوبیک همان کسی است که بازی خرید دلار را طراحی کرده و من قبلا این جا در موردش نوشتم.). تیتر مقاله شوبیک کمی فنی است ولی می شود تیتر ساده تری برای آن پیش نهاد کرد و آن این که “آیا دست رسی به اطلاعات بیش تر لزوما باعث افزایش رفاه می شود؟” باز شهود ساده و در حد مقدمات اقتصاد ممکن است قاطعانه بگوید بلی! شوبیک نشان می دهد که لزوما این طور نیست.

    داستانی که تعریف می کند از این قرار است. دو نفر عامل را فرض کنید که نسبت به آینده دچار عدم اطمینان هستند. وضعیت آینده ممکن است “خوب” یا “بد” باشد. مثال دنیای واقع این می تواند عدم اطمینان ما از سلامت جسمی، تصادف خودرو، وضعیت اقتصادی و یا بازده دارایی هایمان باشد. طبیعی است که قرارداد بیمه روشی شناخته شده برای افزایش مطلوبیت افراد است. قرارداد بیمه مطلوبیت ثابتی را در هر دو وضعیت بد و خوب تضمین می کند (اگر ماشینتان دزدیده شود یا تصادف کند بیمه بدنه پول خودرو را بهتان می دهد و اگر هم نکنید که خودروی سالم را دارید). می دانیم که افراد ریسک گریز هستند و لذا قرارداد بیمه وضع آن ها را نسبت به وضعیت فاقد بیمه به تر می کند.

    شوبیک می گوید حال فرض کنیم که به دو طرف قرارداد بیمه این امکان را بدهیم که انتخاب کنند که آیا دوست دارند نسبت به آینده نادان باشند یا علاقه دارند که به قدرت پیش گویی آینده مجهز باشند. فرض کنید افراد بخواهند تا قدرت پیش گویی به آن ها اعطا شود (افزایش اطلاعات). حال بازی بین دو طرف بیمه را تصور کنید. اگر من بدانم که طرف من قرار است وضعیت بدی داشته باشد هرگز حاضر نمی شوم در قرارداد بیمه با او شریک شوم (چون باید به او چیزی بدهم) و اگر بدانم او در وضعیت خوب خواهد بود علاقه مند هستم که با او قرارداد ببندم (چون قرار نیست چیزی بدهم). طرف مقابل هم وقتی وضعیت آینده اش خوب است علاقه ای به قرارداد بیمه ندارد و وقتی وضعش بد است می خواهد بیمه بخرد.

    خوب نتیجه چیست؟ خیلی ساده بازار بیمه از هم می پاشد و امکان بیمه از بین می رود و هر دو طرف به وضع اولیه فاقد بیمه بر می گردند (به اصطلاح اقتصاددان ها آتارکی Autarky). لذا با این اطلاعات بیش تر سطح مطلوبیت هر دو طرف کاهش می یابد! مقاله حالت های دیگری را هم بحث می کند. مثلا این که یک طرف انتخاب کند که آینده را بداند و یکی نادان باقی بماند. این بحث ها مربوط به موضوع اطلاعات نامتقارن می شود که اتفاقا قصد دارم به زودی در موردش چیزی بنویسم.

  • نقد چیست؟

    برخی دوستان که معمولا به مجموعه های مشخصی تعلق دارند من را متهم به نابردباری در مقابل نقد و سرکوب مخالف و الخ می کنند. من بر عکس این فکر می کنم و همیشه یکی از لذت هایم خواندن شنیدن نقد هوش مندانه بر ادعاهایم است. این تناقض از کجا می آید؟ به نظرم تناقض از تفاوت در برداشت از آن چیزی که من نقد می دانم و چیزی که آن رفقا دوست دارند بدانند.

    نقدهایی که من دوست دارم گروه متنوعی را شامل می شوند. آن هایی که خطا در فهم مفاهیم و تعاریف علمی را نشان می دهند. آن هایی که نشان می دهند بین مقدمات و نتایج ارتباط منطقی برقرار نیست. آن هایی که بین مقدمات و نتایج ناسازگاری منطقی پیدا می کنند. آن هایی که نشان می دهند که سیاست های کم هزینه تر و موثرتری نسبت به پیش نهادهای ارائه شده وجود دارد. نقدهایی که نشان می دهند فقط یک جنبه دیده شده و اگر جنبه دیگری وارد شود نتیجه برقرار نیست، نقدهایی که …

    از همین پست های اخیر شروع کنیم. من ادعا کردم که حذف صفر از اسکناس ها باعث کارآمدی بانک ها می شود. منتقدین هوش مند گفتند که نیازی به این کار نیست می شود اسکناس بزرگ چاپ کرد. گفتم بانک های خصوصی وارد بازار سرمایه گذاری شوند. تدکر دادند که قانونا نمی توانند از حد بیش تری این کار را بکنند. راجع به بازگشت به میانگین نوشتم. بحث احتمال شرطی و تضاد آن با نوشته من را پیش کشیدند. یک نقد شاه کار را مصطفی مهاجری روی بحث من راجع به عقلانیت اقتصادی نوشت و به درستی یک تعریف معمول در اقتصاد را زیر سوال برد. نقدهایی که روی بحث تعیین ناپذیری نرخ ارز نوشتند و نشان دادند که فرضیات مدل برای صحبت از دنیای واقع بیش از حد غیرواقع بینانه است. نوشته خواندنی حمید در پاسخ به بحث خطای روش شناختی در رشته مدیریت، نقد دوست ناشناس بر منطق حذف برخی لینک ها از وبلاگ و صدها مورد دیگر. یک گروه از نقد را هم البته نباید از قلم بیندازم و آن نقدهای اخلاقی است که تذکر می دهد که انصاف یا ادب با اصول اخلاقی در یک نوشته رعایت نشده است.

    این ها نقدهایی است که من بهشان می گویم نقد تیز (Sharp) و مرتبط (Relevant). نقدهایی که خواندنشان تا مدت ها آدم را سر حال می کند و حس می کند که چیز جدید آموخته یا خطایی که خود به آن آگاه نبوده و ممکن بود مدت ها آن را ادامه دهد را کشف است.

    در مقابل این تیپ نقدها مخالفت های دیگری هم هستند که لزوما به موضوع مرتبط نیستند یا آن قدر کلی هستند که راجع به هر نوشته ای می توان تکرارشان کرد. بر خلاف نقدهای اول این نقدها آن قدر تیز نیستند که هسته اصلی نوشته و منطق انتزاعی آن را به چالش بکشند بل که فقط یک جوری دور و بر موضوع را لمس می کنند. برخی اوقات حتی در فهم مقدمات و فرضیات و منطق نوشته بی دقتی می کنند و به خطا می روند. گاهی معنی برخی مفاهیم فنی را متوجه نمی شوند و برداشت اشتباه خود را مبنای نقد قرار می دهند. برخی اوقات نمی تواند حرفی راجع به محتوای مساله بزند و لذا حول شخصیت نویسنده شکل می گیرد (تو خارج از ایران هستی و با مسایل ایران آشنا نیستی!!). بعضی وقت ها شرط ساده ثابت بودن بقیه شرایط موقع ارائه یک بحث انتزاعی را فراموش می کنند. برخی اوقات نوشته های مرتبط با دنیای واقع را نقد اخلاقی می کنند و الخ. من به این نقدها احترام می گذارم و تا وقتی نویسنده اش بی ادبی نکند پاسخ محترمانه ای می دهم ولی نباید انتظار داشت که از خواندن آن ها سرحال بیایم و نکته جدیدی در آن ها کشف کنم. مشکلم هم این است که چون عمدتا به زبان خطابه ای نوشته می شوند و منطق روشنی را دنبال نمی کنند راهی برای گفت و گو و تفاهم هم پیدا نمی شود. راستش مدت ها است که از شنیدن چنین نقدهایی خسته هستم.

  • پرداخت های مدیران

    سال قبل این خبر که مجمع بانک پارسیان پاداش ۹۰۰ میلیون تومانی هیات مدیره را تصویب کرده و ۴۰۰ میلیون تومان از آن نصیب عبدالله طالبی شده همه جا پیچیده بود. آن موقع ها ایران بودم و تقریبا در هر محفل مرتبط با صنعت بانک و سرمایه گذاری که می رفتی این موضوع بحث بود. فشارها تا جایی رسید که فکر کنم یک نفر به آن ها پیش نهاد کرد تا مبلغ پاداش را صرف ساختن مدرسه ای در جنوب شهر کنند تا ماجرا فیصله یابد. نمی دانم چه قدر می شود دو موضوع را به هم مرتبط کرد ولی گمان من این است که این داستان زمینه روانی لازم برای عزل هیات مدیره پارسیان توسط بانک مرکزی را فراهم کرد.

    این مقاله که در ژورنال اقتصاد سیاسی چاپ شده است تا حدی به این موضوع مربوط است. مقاله روند پرداخت های متغیر متناسب با عملکرد به مدیران را بررسی کرده است. پرداخت های متغیر معمولا شامل مواردی مثل سهام شرکت، حق خرید سهام (Stock Options) و نیز واکنش بازار کار به عمل کرد ضعیف مدیر (مثل برکناری و بی کاری مدیر ارشد) را شامل می شود. یافته های مقاله نشان می دهد که نسبت دست مزد مدیران به نسبت ثروت خلق شده برای سهام داران در ۵۰ سال گذشته به طور قابل ملاحظه ای کاهش یافته است. ضمن این که واریانس دریافتی های مدیران نیز کم تر شده و شکاف بین کم ترین و بیش ترین حقوق کوچک تر شده است.

    مقاله فرضیات متفاوتی را برای بررسی این موضوع مطرح کرده است. آیا مدیران در عمل کرد موثر نیستند؟ واکنش بازار سهام به مرگ یا استعفای مدیران نشان می دهد که این طور نیست. آیا مشوق های متغیر تاثیری در عمل کرد مدیران ندارد؟ این فرضیه هم مرتبط نیست چون واگذاری شرکت ها به مدیران (MBO)نشان می دهد که مکانیسم انگیزشی مدیریت مهم است. مقاله یک فرضیه جدید را پیش می کشد و البته شواهد قوی برای آن ارائه نمی کند:

    فشارهای سیاسی داخل و خارج شرکت ها باعث شده تا جرات شرکت ها برای پرداخت های بالا به مدیران کم شود. اگر قرار بود دستمزدهای مدیران ارشد به نسبت رشد ارزش شرکت های آمریکایی بالا برود باید شاهد حقوق های بسیار کلانی می بودیم که الان به خاطر فشارهای سیاسی شاهد آن نیستیم. طبیعی است که وقتی کران بالایی برای دست مزد مدیران گذاشته می شود باید کران پایین (مربوط به عمل کرد ضعیف) هم بالا کشیده شود تا میانگین حقوق مورد انتظار مدیران در نقطه تعادل بازار کار قرار گیرد. این موضوع باعث کاهش واریانس حقوق ها و نیز کاهش نسبت بخش متغیر دست مزد مدیریتی به نسبت ثروت خلق شده برای سهام داران شده است.

  • دایره علایق و دایره تاثیرگذاری

    می گویند آدم ها دو محدوده برای فکر کردن دارند: دایره علایق و دایره تاثیرگذاری. در کارگاه های آموزشی یا در جلسات مشاوره برای این که جلوی بحث هایی از جنس “چرا همه جای کشور ما کیفیت پیکانی دارد و نقش فرهنگ جامعه ما در آن چیست؟” را بگیرم و زمان را برای حرف های عملی نگاه دارم معمولا این دو دایره و اشتراک آن دو را می کشم و همان اولش چندتایی مثال از دایره علایق مدیران ایرانی می زنم که فکر نکنند این یارو که از دانشگاه آمده “مسایل واقعی و عینی و عملی” حالیش نیست و بعد می گویم اجازه دهید این بحث هایی که خارج از دایره “تاثیرگذاری مان” هست را بگذاریم کنار و به اشتراک دایره علایق و تاثیرگذاری مان بچسبیم.*

    پیش نهاد من این است که در حوزه تحلیل سیاست های اقتصادی هم همین دو دایره را بکشیم. من خودم در نوشته هایم سعی کرده ام تا جایی که ممکن است این اصل را رعایت کنم (طبعا گاهی هم یادم می رود و نمی کنم). راستش اگر قرار باشد بنشینیم و راجع به نبود “زیرساخت ها” در ایران حرف بزنیم احتمالا من یکی خوب بلدم راجع به این موضوع حرف بزنم. از این که چطور سیستم اداری ما فشل است و مردم مان در تحلیل های خود جدی و دقیق نیستند و قوانین مان سازگاری کافی ندارد و نیروی کارمان کم کار و از زیر کار در رو است و مالکیت خصوصی محترم نیست و اقتصاد سیاسی مان اجازه بزرگ شدن به کارآفرینان نمی دهد و الخ. می توانم روزها و روزها راجع به این چیزها مثال و خاطره و تجربه بنویسم (و گاهی هم برای تفنن و “نه به عنوان مطلب اقتصادی” می نویسم)

    ۵-۶ سال پیش جلسه ای راجع به موانع رشد کارآفرینی در ایران داشتیم و من هم تازه با نظریه های کاتوزیان در رابطه با رابطه درآمد نفتی و مالیات و دموکراسی آشنا شده بودم و همین مورد را هم به عنوان یک مانع مهم ذکر کردم. (حاج خانم آن جلسه خاطرتان هست؟). اقتصاددان فهمیده و گمنامی که سال ها در سازمان برنامه و بانک های مختلف استخوان خرد کرده بود و البته کسی هم خیلی نمی شناسدش برگشت و گفت پسرجان اولا که این حرف فعلا فقط یک حدس و گمان است و ما دلایل قاطع برای آن نداریم (ضربه اول). ثانیا گیرم که این طور باشد خب که چی؟ مگر دست کسی است که حالا حالا ها ساختار مالی دولت را عوض کند؟ همین است که هست. حرف عملی بزن و راهی پیدا کن که در این ساختار کار کند (ضربه نهایی).

    این جا قرار است پاراگراف نهایی نوشته باشد که حرف نهایی زده شود ولی فکر کنم خواننده را همان سه پاراگراف قبلی برای حدس زدن حرفی که می خواهم بزنم کفایت می کند. خلاصه کنم که به نظر من می رسد که باید یک بیانیه بنویسیم و پای آن را امضاء بزنیم و به سبک آن نامه معروف کانون نویسندگان بگوییم و تعهد کنیم که “ما اقتصاددانیم”. این یعنی این که فکر و ذکرمان را متمرکز موضوعاتی می کنیم که اولا به عنوان اقتصاددان ابزارهای مطالعه درست و دقیق و اصولی آن را داریم و ثانیا بلدیم راه حل های عملی و اجرایی برای تغییر و بهبود آن ها پیش نهاد کنیم. اصلاح ارزش ها و فرهنگ و ساختار سیاسی (و سایر موانع توسعه در ایران) را هم بسپاریم به کسانی که این موضوعات جزو “دایره تاثیرگذاری شان” است. البته اگر واقعا چنین کسانی وجود داشته باشند. مرحوم عظیمی عادت داشت که برای نقد موسسه نیاوران بگوید که این موسسه “تکنیسین” اقتصاد تربیت می کند و نه نظریه پرداز. راستش بر عکس آن مرحوم من فکر می کنم که تا دلتان بخواهد نظریه پرداز اقتصاد در این کشور داریم چیزی که کم داریم همین تکنیسین های اقتصاد است.

    * برای این که موضوع عینی تر دستتان بیاید این داستان را تعریف می کنم. سال ۷۹ روی پروژه ای کار می کردم که بحثش ارزیابی تقاضا برای خدمات پیمانکاری در فولاد و نفت بود. خب طبعا باید اول روند ظرفیت سازی در این حوزه ها را بررسی می کردم و در کنار گزارش ها و مدل های موجود یک سری مصاحبه هم با “خبرگان صنعت” داشتم. جلسه ای با آقایی داشتم که از مدیران ارشد بازنشسته فولاد بود. ایشان می گفت که ما خیلی راحت در چند سال آینده به ظرفیت ۲۴ میلیون تن خواهیم رسید (آن موقع دور و بر ۱۳ میلیون تن بودیم). گفتم آخر مزیت های قیمتی مان و رشد مصرف داخلی این قدر ظرفیت را نشان نمی دهد. گفت نه من منظورم این است که اگر قوانین اصلاح شود و جوانان ایرانی تنبلی را بگذارند کنار و خوب کار کنند و روابط سیاسی خوب باشد و … حتما به این ظرفیت می رسیم و گرنه همین ۱۶ میلیون تن برنامه هم به زور محقق می شود!!

  • تغییر واحد پول

    ایا تغییر واحد پول و حذف دو صفر از آن تاثیری در اقتصاد کشور دارد؟ از زاویه اقتصاد کلان نمی دانم و به نظرم هم نمی رسد که تاثیری داشته باشد ولی از زاویه بخش بانکی و خدمات پولی بلی تاثیر دارد! راستش واحد پول ما خیلی کوچک است. اگر واحد های پولی مهم دنیا را بررسی کنید می بینید که پول کشورهای ثروت مند (یورو، دلار آمریکا و کانادا و استرالیا و پوند) تقریبا هم ارزش است و در درجه بعدی هم ین و یوان و روپیه و پول های شبیه آن هستند. (اگر به این سایت بروید و نمودار قدرت برابری پول کشورهای مختلف را ترسیم کنید می بینید که ریال ایران تقریبا کم ارزش ترین است). طبیعی است که کلمه ارزشی که این جا به کار می بریم صرفا یک موضوع قراردادی است و منظور از آن قدرت خرید یک واحد از پول کشور در بازار بین المللی است که اصولا معنی خاصی در بخش حقیقی اقتصاد ندارد.

    حال چرا می گویم که تغییر واحد می تواند روی بخش بانکی اثر بگذارد؟ برای این که کم ارزش بودن واحد پول باعث شده تا تعداد اسکناس های لازم برای انجام مبادله در ایران به شدت زیاد شود و این هزینه مبادلات بانکی را افزایش می دهد. در بین خدمات بانکی یک مورد خاص بسیار برجسته می شود و آن ماشین های پرداخت خودکار (ATM) است. یکی از مشکلات معمولی که در ایران به آن برخورد می کنیم صف طولانی جلوی ماشین و خالی شدن سریع صندوق ماشین ها است که دلیل آن همین تعداد زیاد اسکناس است. در اروپا شما به راحتی می توانید اسکناس ۱۰۰۰ یورویی از ماشین بگیرید. حال آن که اگر بخواهید همین مقدار پول را از ای تی ام ایران بگیرید باید ۱۲۵۰ برگه اسکناس (نمی دانم ۵۰۰۰ تومانی را هم وارد سیستم کرده اند یا نه ولی به هر حال خیلی فرق نمی کند) دریافت کنید. طبیعی است که این امر هم سرعت دریافت پول را کاهش می دهد و هم وقتی ظرفیت مخزن محدود است باعث خالی شدن سریع تر آن می شود.

    پ.ن: اعتراف می کنم که تا همین امروز فکر می کردم اسکناس های ۵۰۰ یورویی هزار یورویی هستند. حق با دوستان است اسکناس ۱۰۰۰ یورویی نداریم. چند نکته انتقادی دیگر هم در کامنت ها مطرح شده است که بخوانید. مهم ترینش این که این مشکل را می توان با چاپ اسکناس های خیلی درشت حل کرد و نیازی به حذف صفر نیست.

  • بانک های خصوصی

    یکی از خوانندگان گرامی وبلاگ که از متخصصان صنعت بانکی کشور هستند لطف کرده و توضیحی در مورد موضوع بانک های خصوصی فرستاده اند که حاوی اطلاعات جالبی است. از ایشان اجازه گرفتم که توضیحشان را منتشر کنم:

    به عنوان … کاملا با نظرت موافقم. چند روز پیش با اعضای هیات مدیره یکی از بانک های خصوصی صحبت میکردم، ایشان سیاست پیش روی سازمان مطبوعشان را در کوتاه مدت، صرفا خرید اوراق مشارکت! بنا گذاشته و تا اطلاع ثانوی –مگر از طریق شرکت های اقماری که آن نیز داستان خود را دارد– فعالیت در حوزه های دیگر را به حداقل کاهش خواهند داد. در مورد کاهش سودآوری این مو سسات، البته حباب سودهای بادآورده ناشی از عملکرد ضعیف بانک های دولتی که باعث ایجاد صفی از مشتریان حاضر به دریافت خدمات به قیمت خون! بودند، حتما از بین خواهد رفت –بلکه هم رفته– لیکن، همچنان تا فلج و ورشکست شدن راه درازی در پیش است. از دیگر دلایل اصلی کاهش قریب الوقوع سوددهی این موسسات، بزرگ شدن بی حساب و کتاب بانک های خصوصی در سه چهار سال اخیر است که منجر به کاهش راندمان و افزایش نجومی قیمت تمام شده خدمات گردیده، لیکن به دلیل بالا تا بحال کمتر محسوس بوده و در آینده نزدیک –با توجه به نزدیک شدن به فصل مجامع– خود را پر رنگ تر از پیش به رخ خواهد کشید

  • تنها در کلاس

    درس هایی داشته ام که تنها دانش جوی رسمی کلاس بوده ام و تنها امتحان داده ام ولی همیشه چند نفری مستمع آزاد هم سر کلاس بوده اند و فضا را تعدیل کرده اند. این هفته یک درس دارم که تنها دانش جوی سر کلاس هستم. خیلی اوضاع ناجور است. نه می شود دیر رفت، نه می شود ۵ دقیقه بیرون رفت، نه می شود چرت زد و الخ. درسش هم ناجور ریاضی است و از آن درس هایی است که اگر یک جایی را نفهمی دیگر بقیه اش را نمی توانی دنبال کنی. در کلاس های دیگر معمولا آدم این جور موقع ها جیم می شود ولی این جا باید تا آخر تحمل کنی. تازه همه سوال های استاد را باید یکه و تنها جواب بدهم و تمرین ها را هم حل کنم و مقاله هایی که می دهد را بخوانم. گاهی هم خجالت می کشم که این بنده خدا از آمریکا کوبیده و آمده تا به من یکی تک و تنها درس بدهد. خلاصه اوضاع سختی است. خدا به خیر بگذارند.

    راستی درسش نسبتا جدید است. اگر دانش جوی اقتصاد یا فاینانس هستید بد نیست نگاهی به سرفصل هایش بیندازید.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها