• زنگ تفریح: ارزش زندگی

    این اقتصاددان ها هم یک وقت هایی کارهایی می کنند یا مجبور هستند بکنند که شاید بقیه را خوش نیاید. یکی از این کارها تخمین قیمت زندگی افراد است. این رقم برای منظورهای مختلفی مفید است (مثلا برای کارهای شرکت های بیمه عمر یا برای ارزیابی هزینه فایده برنامه های بهداشتی و الخ). طبعا تخمین زدن چنین چیز عجیبی کار سختی است و با خطاهای متعددی هم راه است ولی شاید برایتان جالب باشد که این کار چطور انجام می شود. دو روش اصلی که من می شناسم این ها است:

    ۱) از روی تفاوت بین ریسک و دست مزد مشاغل مختلف: دو شغل با سطح مهارت و سختی یک سان ولی خطر متفاوت را فرض کنید (مثلا کار در معدن در مقایسه با کار در کارخانه یا کار به عنوان مهمان دار هواپیما در مقایسه با کار کارکنان زمینی). قاعدتا دست مزد مشاغل پرخطر باید مقداری بیش تر از بقیه مشاغل باشد تا افراد را تشویق به گرفتن این شغل ها کند. تفاوت ریسک جانی مشاغل را می توان از طریق بررسی آمار تلفات بین مشاغل محاسبه کرد (هر چند در کشورهای پیش رفته به علت پایین بودن رقم مرگ و میر شغلی تخمین این رقم با خطای زیادی هم راه است). حال اگر تفاوت دست مزدها و تفاوت ریسک جانی را بدانیم می توانیم ارزش زندگی را از روی آن حساب کنیم. این مقاله به عنوان مثال از این روی کرد بهره می برد و قیمت زندگی را برای کارگران یقه آبی مرد رقم ۷ میلیون دلار و برای زنان ۸٫۵ میلیون دلار تخمین زده است.

    ۲) این مقاله روی کرد جالب و در عین حال مورد انتقادی به کار برده است. ایده این بوده که وقتی افراد با سرعت بیش تری رانندگی می کنند شانس مرگ خود را افزایش می دهند و این رقم از روی آمار تصادفات و سرعت قابل محاسبه است یعنی می توانیم احتمال تصادف منجر به مرگ را در اثر افزایش مثلا هر ده کیلومتر سرعت محاسبه کنیم. از طرف دیگر افراد با سریع تر رانندگی کردن زودتر به مقصد می رسند و لذا به اندازه زمان صرفه جویی شده ضرب در دست مزدشان منفعت به دست می آورند. حال ما منفعت ناشی از تندتر رفتن و ریسک مرگ را می دانیم و می توانیم قیمت زندگی را محاسبه کنیم.

  • نرخ بهره و بازی بهینه بانک های خصوصی

    سرمقاله امروز دنیای اقتصاد را درباره اثر کاهش نرخ بهره روی بانک های خصوصی نوشته ام. من اعتقاد دارم که بر خلاف نظر برخی افراد این بانک ها در اثر این سیاست ورشکست نمی شوند ولی ماهیت فعالیت خود را به سمت سرمایه گذاری مستقیم تغییر می دهند و از بازار خدمات وام بانکی خارج می شوند:

    کاهش ناگهانی نرخ بهره و الزام بخشنامه‌ای بانک‌های خصوصی به اجرای آن باعث حیرت ناظران و واکنش گسترده کارشناسان و مدیران دست‌اندر کار شده است. موضوعی که در این بین بسیار حساس و مهم است، سرنوشت بانک‌های خصوصی در اثر ابلاغ این سیاست است. با توجه به این که بانک‌های خصوصی در سال‌های اخیر جزو عوامل رونق بورس در ایران بوده‌اند، طبیعی است که سهام داران و فعالان بازار به دقت آثار این سیاست را تحلیل کرده و بر اساس آن تصمیم‌گیری نمایند. روشن است که این محدودیت جدید یکی از مجاری مهم کسب درآمد بانک‌ها یعنی واسطه گری پولی و مالی را به شدت تضعیف می‌کند و لذا غیرواقع‌بینانه نخواهد بود اگر انتظار کاهش سودآوری این موسسات را داشته باشیم. با این همه این نکته لزوما به معنی ورشکستگی یا نابودی این بانک‌ها نیست. بنگاه‌های اقتصادی و مشخصا بانک‌های خصوصی نهادهای هوشمندی هستند که می‌توانند خود را با شرایط تطبیق دهند و با‌ اندکی تغییر عملکرد موجودیت خود را حفظ کنند.

    ادامه مطلب ...
  • رابطه نقدینگی و تورم

    یکی از دوستان سوال به جایی پرسیده است. دولت جدید در یک سال گذشته حجم نقدینگی را به طور قابل توجهی افزایش داده ولی بر خلاف پیش بینی که اکثر ما داشتیم آن سطح از تورم مورد انتظار در جامعه ایجاد نشده است. همین مشاهده سریع از تجربه این سال اگر به درستی تحلیل نشود ممکن است نهایتا منجر به این برداشت شود که چنین رابطه ای وجود ندارد و بدعت جدیدی را در سیاست گذاری ایجاد کند. تا جایی که به ذهن من می رسد چند فرض می توان برای موضوع مطرح کرد:

    ۱) تورم ایجاد شده ولی دولت آمار واقعی آن را اعلام نمی کند: هر چند دولت ممکن است بخواهد چند درصدی تورم را پایین تر نشان دهد ولی این دست کاری نمی تواند در مورد تورم ناشی از افزایش ۴۰% در نقدینگی چندان کارا باشد. لذا من این فرضیه را خیلی صادق نمی دانم.

    ۲) تورم حاصل از نقدینگی خودش را نهایتا در قیمت مسکن نشان داده است: این فرضیه ای است که احتمال درست بودن دارد و باید به دقت بررسی شود. راستش چون آمار دقیق از افزایش قیمت را ندارم (یا شاید بقیه هم فعلا ندارند) قضاوت در مورد این فرضیه هم راحت نیست. یک عامل مهم هم که بر خلاف این فرضیه عمل می کند این است که به هر حال افزایش های دوره ای قیمت مسکن همیشه در اقتصاد ایران بوده و بعد از رکود دو سه سال گذشته در این بخش چنین افزایشی خیلی دور از انتظار نبوده است.

    ۳) بین افزایش نقدینگی و تورم تاخیر زمانی وجود دارد: اگر سری زمانی تورم و رشد نقدینگی در ایران را مشاهده کنید می بینید که تورم نقدینگی را دنبال می کند ولی دو نمودار اختلاف فازی در حدود چند ماه دارند (و لزوما هم پا به پای هم حرکت نمی کنند. برخی سال ها رشد نقدینگی بالای تورم است و برخی سال ها مثل سال ۷۴ نرخ تورم خیلی بیش تر از رشد نقدینگی است). با این همه این کمی عجیب به نظر می رسد که در سال قبل این اختلاف فاز بزرگ شده و به بیش از یک سال رسیده باشد.

    ۴) لنگر ارزی و واردات تورم را تا حدی کنترل کرده است: سیاست پولی و سیاست ارزی دو محوری هستند که بانک مرکزی می تواند از آن ها برای کنترل تورم استفاده کند. در کشورهایی مثل ایران سیاست پولی تقریبا غیرفعال است ولی بانک مرکزی می تواند از لنگر ارزی استفاده کند. داستان به این شکل است که دولت دلارهای مازاد نفتی را به بانک مرکزی فروخته و با دریافت ریال از این بانک حجم نقدینگی را زیاد می کند. طبعا این نقدینگی وارد بازار می شود ولی از طرف دیگر بانک مرکزی سیاست فروش آزادانه ارز با قیمت ثابت را دنبال می کند. این موضوع باعث می شود تا بخشی از جامعه علاقه مند باشد تا ریال های تزریق شده توسط دولت را دوباره به بانک مرکزی بدهد و ارز بخرد. این ارز یا صرف واردات می شود و یا صرف هزینه های جاری در کشورهای دیگر (مثل هزینه سفر). با این سیاست بانک مرکزی هم نقدینگی اضافه را دوباره از دور خارج کرده و هم ذخایر ارزی را صرف واردات می کند که هر دو عاملی ضد تورمی هستند. هر چند اشکال این سیاست این است که اگر واردات کالای مصرفی رونق بگیرد باعث ضربه به صنایع داخلی و افزایش بی کاری می شود.

    من فکر می کنم فرضیه چهارم می تواند یکی از پاسخ های ممکن به این معما باشد.

  • آقا این بحث بازگشت به میانگین انگار داغ شده است. از یک طرف ماجرا خیلی بی پایه نیست و از طرف دیگر انگار من مثال درستی انتخاب نکردم (فوتبال). به هر حال از دیشب که تذکرات دوستان را دیدم ذهنم روی این موضوع قفل کرده و لذا دارم سعی می کنم چیزی آماده کنم و این جا بنویسم در مورد خواص و رفتار فرآیند های تصادفی بازگشت کننده به میانگین و کاربردهای این مدل و البته اشکالاتی که پست قبلی ام داشت و از کامنت های دوستان آموختم.

    حالا این وسط نکته جالبی را می شود مشاهده کرد. مدل های بازگشت به میانگین نقش مهمی در تحلیل های کاربردی بازارهای دارایی و سهام ایفا می کند و لذا اگر کسی این نوع مفاهیم را خوب بداند می تواند در بازار مالی کار کند. از طرف دیگر اگر به کامنت ها دقت کنید (و کامنت دهنده ها را بشناسید) می بینید که غیر از اقتصادخوانده ها دوستان دیگری هم کامنت های کاملا مرتبط و مفیدی روی موضوع داده اند (هم مخالف و هم موافق). من که دوستانم را می شناسم می دانم که رشته هایشان چیزهایی مثل مخابرات و ریاضیات و فیزیک است. در واقع همین مثال ساده تا حدی نشان می دهد که چرا الان بازار کار فاینانس فارغ التحصیلان این تیپ رشته ها را هم با علاقه می پذیرد و چه جنبه های تخصص آن ها در این بازار خریدار دارد.

  • بازگشت به میانگین

    بسیاری از پدیده ها در دنیا خاصیت بازگشت به میانگین (Mean Reversion) دارند یعنی اگر رفتارشان را در طول زمان تماشا کنیم می بینیم که انگار وقتی از میانگین فاصله می گیرند تمایل دارند که دوباره به سمت میانگین باز گردند و لذا در بلندمدت حول یک خط نوسان می کنند. از این مفهوم در بازار دارایی زیاد استفاده می شود. وقتی قیمت دارایی ها که در بازار به این شکل رفتار می کند خیلی زیاد یا کم می شود احتمال این که دوباره به میانگین قیمت های قبلی برگردد بالاتر می رود. انگار فنری به متغیر وصل است که هر چه بیشتر از میانگینش دور می شود بیشتر او را می کشد.

    این ماجرا در زندگی روزمره هم فراوان است. حدس من این است که این حس گنگ که خیلی از ما نسبت به خوشی زیاد داریم و نگران هستیم که اگر خیلی شاد باشیم حتما به زودی اتفاق بدی خواهد افتاد ناشی از همین تجربه است. ما به تجربه فهمیده ایم که میزان لذت هر کس در زندگی میانگین مشخصی دارد و لذا وقتی برای مدتی خیلی زیاد شاد هستیم می فهمیم که الان باید منتظر این باشیم که اتفاقات بدی بیفتد تا خوشی ما را حول میانگین نگاه دارد.

    حالا جالب است که همین خاصیت بازگشت به میانگین می تواند باعث خطاهای جالبی در تحلیل نتایج یک کار شود. مثلا یک لیگ فوتبال را در نظر بگیرید. به تجربه می دانیم که احتمال این که یک تیم همه بازی هایش را ببازد یا همه بازی هایش را ببرد خیلی زیاد نیست و تیم های کمی این بلا سرشان می آید (معادلش یک دانش آموز معمولی را تصور کنید که معدل حول و حوش ۱۶ دارد و احتمال خیلی کمی دارد که همه امتحان هایش را بیست یا صفر شود.) حالا فرض کنید یک تیم متوسط به بالای فوتبال ۵ بازی اول از مثلا ۱۰ بازی خودش را باخته است (یا دانش آموز چند امتحان اولش را حسابی خراب کرده است). احتمالا مدیران باشگاه با ملاحظه چنین اتفاقی عصبانی می شوند و مربی را تغییر می دهند. درست بعد از تغییر مربی تیم دو یا سه مسابقه را می برد و لذا طرف داران تعویض مربی استدلال می کنند که دیدید گفتیم این مربی خیلی به تر از آن یکی است!

    در واقع ماجرا لزوما این طور نیست. حتی اگر مربی هم عوض نمی شد با احتمال زیادی این تیم این سه بازی (یا یکی دو تا از آن ها) را می برد. چرا؟ جوابش خیلی سخت نیست. چون اگر آن بازی ها را هم ببازد آن وقت میانگین بردش به صفر نزدیک می شود و این احتمالا برای یک تیم متوسط به بالا خیلی خیلی بعید است (در واقع احتمال این که یک تیم معمولی به طور پیوسته هشت بازی خودش را ببازد بسیار ناچیز است). از تئوری بازگشت به میانگین می دانیم که وقتی وزن یک طرف میانگین زیاد شد احتمال وقوع طرف دیگر باید خیلی بالا برود تا رفتار حول میانگین حفظ شود.

  • ریشخند به غرب

    پست روز قبل واکنش های متفاوتی را بر انگیخت. به نظرم برخی دوستان متوجه منظور اصلی پست نشدند. موضوع ناراحتی (یا عصبانیت) من اختلاف فنی که با دوستم سر برداشت از مقالات داشتیم نبود بل که اعتماد به نفس بیش از حدی بود که او در تحقیر نتایج دو مقاله که هر یک توسط چند نفر از اساتید دانش گاه های خوب دنیا نوشته شده بودند نشان می داد. راستش بر خلاف نظر برخی دوستان من معتقدم این “اعتماد به نفس بیش از حد در مقابله با دنیای غرب” ویژگی منفی و معضلی بزرگ است که دامن گیر حوزه های متفاوتی در کشور ما و از جمله جامعه علمی شده است.

    به نظرم چنین روحیه ای نتیجه مستقیم فرهنگی است که در طی سال های اخیر با حس افراطی”خودکفایی” و نقد افراطی نظریات وارداتی در کشور ما ایجاد شده است. کتاب های درسی ما متاسفانه پر است (یا حداقل در زمان ما بود) از صفحاتی که در آن پیچیده ترین و عمیق ترین نظریات حوزه علوم انسانی (مثل نظرات مارکس و فروید و داروین و نیچه) در یکی دو پاراگراف تحلیل شده و فاتحه آن خوانده می شود (و این کار دوست من هم فرق چندانی با این روش کتاب های درسی ندارد). به نظرم یک ریشه این “ابله پنداشتن” دیگران نشناختن خصوصیات جامعه غرب و سنت های حاکم بر جامعه علمی و فرهنگی آن ها است.

    غربی ها بر خلاف تصور ما نه تنها کم هوش تر از ما نیستند (اگر باهوش تر نباشند) بل که دو ویژگی مهم دارند که باعث می شود انسان عاقل در انتساب خطاهای بدیهی به نتایج کارهای آن ها کمی احتیاط کند. اول این که غربی ها معمولا بسیار پر کارتر از ما هستند و مهم ترین این که در همه کارهایشان از جمله در فهم درست مفاهیم و استدلال ها بسیار “جدی” هستند و کم تر حوصله تعارف و لاس زدن و بازی با کلمات و عنوان ها را دارند. فکر می کنم این جدیت خصوصا در منطقه ای از جهان که من زندگی می کنم (اروپای آلمانی زبان و شمال اروپا) از هر جای دیگر دنیا بیش تر است.

    علاوه بر خصوصیات شخصی سنت علمی در دنیای غرب احتمال وقوع خطاهای بدیهی در نظرات و نتایج را به طور قابل ملاحظه ای کاهش می دهد. هر مقاله علمی که توسط محققی نوشته می شود بارها و بارها در جمع مستمعین مختلف ارائه شده و با بی رحمی نقد می شود. این تازه جدای از فرآیند سخت گیرانه و نفس گیر داوری در مرحله انتشار مقاله است. وقتی همه این کنترل های درونی و نهادی را کنار هم می گذاریم آن وقت عاقلانه است که فکر کنیم که شانس خروج محصول معیوب با عیب های بدیهی از چنین سیستمی چندان بالا نیست. این به این معنی نیست که چنین چیزی رخ نمی دهد. گاهی اسم و رسم افراد شناخته شده روی فرایند داوری کارهایشان سایه می اندازد و این دقت را کم می کند ولی به هر حال چنین اتفاقاتی معمولا درصد ناچیزی از حجم عظیم تولید علمی در دنیا را شکل می دهد.

    به نظرم ما باید با این روحیه سرسری گرفتن نتایج غرب و ریشخند زدن به آن بجنگیم. محصولات علمی معمولا پیچیده تر از آن هستند که در نگاه اول به نظر می رسند. احتمالا هر کداممان داستان های مختلفی از تلاش های جوانانی را در ذهن داریم که به نظرشان رسید که یک محصول غربی را به آسانی می شود در ایران ساخت. همین کار را کردند ولی وقت نوبت استفاده رسید تازه معلوم شد که ماجرا ریزه کاری های فراوانی داشته که مدد سال ها عرق ریختن و تجربه اندوختن به دست آمده بوده و نمی شود یک شبه با “اتکا به همت جوانان” آن را جبران کرد.

    با این حساب من بر خلاف محمدرضا و مهدی معتقدم که انسان عاقل در مواجهه با نتیجه حاصل از یک محصول علمی باید آخرین احتمال را برای ابلهانه بودن این نتیجه یا بدیهی بودن اشتباه آن نگه دارد. بلی نتیجه هر کار علمی قطعا روزی توسط دانشمند دیگری رد خواهد شد ولی این دانشمند معمولا به لحاظ خبرگی در جایگاهی هم رده کسی است که نتایج او را رد می کند. به نظرم این برخورد سرسری و خود بزرگ بینانه با دنیای دیگر نه تنها ما را از فهم دقیق و عمیق دستاوردهای علمی آن ها محروم کرده بل که ما در دنیای علمی به حاشیه هم رانده است.

  • انجمن مدیران ایرانی

    سه نفر از دوستان قدیمی و بسیار توانمند من علی زواشکیانی (فارغ التحصیل دکترای تورنتو)، هژیر رحمانداد (فارغ التحصیل ام آی تی و استاد فعلی ویرجینیا تک) و علی مستشاری (فارغ التحصیل ام آی تی و از مدیران یو ان دی پی) به همراه جمعی از اساتید مطرح مدیریت در خارج از کشور (مثل دکتر تبریزی و دکتر شیخ الاسلامی) انجمنی غیرانتفاعی به اسم انجمن بین المللی مدیران ایرانی تاسیس کرده اند. هدف انجمنشان انتقال دانش و تجربه های مدیریتی اساتید مدیریت، مدیران و کارآفرینان ایرانی موفق در خارج از کشور به مدیران داخل کشور است. انجمن را کسانی تاسیس کرده اند که افراد جدی، پرمشغله و توانایی هستند و معمولا انرژی خود را هدر نمی دهند لذا من کاملا امیدوارم که این انجمن منشاء تحولات مفیدی در بحث مدیریت در کشور شود. فکر می کنم هر کدام از ما که به نوعی به موضوع مرتبط هستیم باید بهشان کمک کنیم تا این انجمن رونق بگیرد.

    از جمله کارهایی که انجمن می کند برگزاری کارگاهی با عنوان مدیریت فرصت ورزی در تیرماه امسال در تهران است. اگر علاقه مند بودید ثبت نام کنید و شرکت کنید. من خودم خیلی دوست داشتم که در آن زمان در تهران بودم و از سخن رانی ها استفاده می کردم ولی حیف که نمی توانم بروم.

    ضمنا این جا فرم ثبت نام الکترونیکی عضویت در انجمن است. اگر دوست دارید خبرنامه ها و اخبار انجمن را دریافت کنید در آن عضو شوید.

    یکی از راه هایی که می توانیم به این فعالیت کمک کنیم است که بهشان در مورد کارهایی که می توانند در ایران انجام دهند ایده بدهیم. لذا اگر ایده ای دارید این جا بگذارید. اعضای هیات موسس انجمن آن را می خوانند و پیگیری می کنند. اگر هم وبلاگ دارید خوب است که راجع به این کارگاهشان اطلاع رسانی کنید.

  • برشی از یک گفت و گوی شبه علمی در ایران

    دوستی که اگر اشتباه نکنم از دانشگاه تهران فوق لیسانس اقتصاد دارد (اسم نمی برم چون دوست ندارم اختلاف علمی با رابطه شخصی خلط شود) پستی در نقد پست طول عمر من نوشته و مدعی شده که در واقع نتیجه ای که دو مقاله (مقاله اول و مقاله دوم) گرفته اند یک سان است چون هر دو مقاله می گویند “میانگین طول عمر برندگان نوبل بیش از بازندگان آن است”. بعد هم اضافه کرده که “در صورتی که این گزاره انتخاب شود، دعوای این دو گروه به آسانی قابل رفع است. در اصطلاح خودمان: چه «رجب علی»، چه «علی رجب». از این دست مسائل در الگوهای ذهنی مبتنی بر ریاضیات بیشتر است و به نوعی بازی با الفاظ است! ”

    من اول برایش توضیحی نوشتم و توضیح دادم که فرق دو مقاله چیست. گفتم که اولی نتیجه گرفته بود که مسابقات شهرت باعث “افزایش طول عمر برندگان می شود” حال آن که مقاله دومی این نتیجه را رد کرده و نشان داده که این مسابقات باعث “کاهش طول عمر بازندگان می شود” (و در واقع هر دو سر این گزاره ای که دوستمان فکر می کند کشف کرده است مشترکند). دوستم جواب داد که “من هم دقیقاَ همین نکته رو گفتم. گفتم نتایج قدیم و جدید هر دوتا یکی هستند”

    من مانده بودم (و هنوز هم درمانده ام) که چه طور می توان این تفاوت را برای یک نفر که منکر آن است توضیح داد و برایش بیان کرد که اگر فاصله دو متغیر در دوره زمانی افزایش یافته باشد دو تفسیر ممکن از آن (افزایش یکی یا کاهش دیگری) تفاوت عظیمی با هم دارد. راستش نتوانستم راهی برای بیان موضوع پیدا کنم و فقط به این نکته اکتفا کردم که آدم اگر از قیاس “رجب علی” و “علی رجب” برای بررسی تفاوت نتایج دو مقاله اقتصادسنجی استفاده کند حتما به چنین نتایجی هم می رسد.

    دوست خوبم باز جواب داد که “مشکل (اقتصاد) سنجی همین است. اگر نتایج سنجی درست است، پس چرا نتایج مختلف گرفته اند؟” این جمله را که شنیدم دیگر به لحاظ عصبی فرو ریختم و مدتی گیج بودم. خودم را که جمع و جور کردم با زبان تندی ازش پرسیدم که آیا در عمرش یک مقاله علمی چاپ شده در یک ژورنال خوانده است؟ و آیا حسی از متدولوژی “علم” و رفتار جامعه علمی و فرآیند نوشتن مقاله و الخ دارد؟

    دل و دماغ ندارم تا بدیهیات را برایش به تفصیل تکرار کنم و بگویم که هر رشته علمی (از روان شناسی گرفته تا فیزیک حالت جامد) همین طوری کار می کند. یکی فرضیه ای و شواهدی برای فرضیه اش می آورد و دیگری ردش می کند و چیز به تری جای گزین می کند و آن دیگری قبلی را رد می کند و علم جلو می رود (رفقای فلسفه علم لطفا موقتا گیر کوهنی و لاکاتوشی و فیرآبندی ندهید که اوضاع خراب تر از این حرف ها است). خود متدولوژی هم هی به تر و به تر می شود و خطاهای قبلی کشف می شود. کسی هم معمولا مدعی نمی شود که اگر مثلا متدولوژی علم اپیدمیولوژی یا جامعه شناسی “درست” است پس چرا هر چند سال یک بار نتایج متفاوتی راجع به یک موضوع مشخص بیان می شود و چرا مثلا مقاله های سال ۲۰۰۰ به بعد دلایل متفاوتی برای ریسک فاکتور سکته قلبی بیان می کنند؟

    بدبختی این است که آدم فردا باید در ایران با این رفقا سر و کله بزند. تصورش را می کنم که نشسته ای و زور زده ای و داده جمع کرده ای و مدل ساخته ای و مدلت خوب جواب نداده و دوباره ساخته ای و تست های مختلف اجرا کرده ای و به نظرت به یک نتیجه کوچک جدید رسیده ای. آن وقت آن را در یک سمینار علمی اقتصاد در ایران ارائه می کنی و منتظر نقدهای مخرب هستی (من هم مثل مراد فرهادپور از این عبارت مهوع “نقد سازنده” متنفرم) و یکی از همین رفقا پا می شود و می گوید “این که شما گفتی که چیز خاصی نداشت. چه رجب علی چه علی رجب”. راستش من در چنین موقعیتی نمی توانم جوابی بدهم و فقط باید نگاه کنم. احتمالا هم آن دوستمان با این جواب بومی و ایرانی اش خیلی از من نوعی محبوب و پذیرفتنی تر خواهد بود.

    گاهی به نظرم می رسد روش دکتر مشایخی و سیلی های علمی که هر کداممان چند بار ازش خورده ایم برای اصلاح این وضع جامعه علمی ما خیلی مفید خواهد بود. بارهای بارهای بار دیده ایم که جوانکی پا شده و با استدلالی شبیه دانش آموزان دبیرستانی که نظریه های انشتین را رد می کنند یک مقاله مهم در یک حوزه علمی را رد کرده است. جواب استاندارد دکتر (که معمولا با خشونت مناسبی که باعث می شود آدم تا عمر دارد جوابش را فراموش نکند هم راه است) این بود که “ببین پسرجان نویسنده این مقاله از یک دانشگاه خیلی خوب دکترا دارد و سی سال هم هست که به صورت متمرکز دارد روی این موضوع کار می کند (و من اضافه کنم که احتمالا این مقاله را در سی کنفرانس که در آن سیصد تا آدم باهوش و مطلع از موضوع نشسته اند ارائه کرده و کامنت گرفته است) و احتمالا هوش و سوادش هم از تو کم تر نیست. اگر این اشکال به قول تو بدیهی در این مقاله وجود داشت این احتمال را بده که ماجرا خیلی زودتر از این ها کشف شده بود و بعد بیا با این قاطعیت صحبت کن. برو و دنبال اشکالات عمیق تری بگرد.”

    الان دیگر اعصاب ندارم. می خواهم بروم و مرگ فروشنده آرتور میلر را تماشا کنم. وقتی برگشتم امیدوارم حوصله کنم و چیزی راجع به لزوم داشتن “سپر غم” در ایران که خیلی وقت ها توصیه اش را به بقیه کرده ام بنویسم.

  • تله مهارت کم کیفیت ضعیف

    این بچه های وبلاگ مسیر توسعه دو پست نوشته اند در باب این که چرا افراد در ایران روی کسب تخصص سرمایه گذاری نمی کنند؟ مقدمتا باید بگویم که احتمالا نمونه ای که استنتاجشان را بر اساس آن بنا کرده اند بیش تر محدود به حوزه های علوم انسانی بوده که این وضع در آن برجسته تر است. در رشته های مهندسی و علوم و پزشکی در ایران انگیزه برای تمرکز روی حوزه مشخص بیش تر است و در مقایسه با افراد حوزه علوم انسانی معمولا متخصصان این رشته ها روی حوزه های باریک تری کار می کنند.

    این مقاله ساده و قابل فهم چارچوب نظری برای فهم این موضوع فراهم می کند. حرف مقاله این است که دو بخش اقتصاد یعنی بخش نیروی انسانی و بخش تحقیقات رابطه مکمل با یک دیگر دارند. معنای اقتصادی این حرف این است که بهره وری نهایی سرمایه گذاری در هر یک از بخش ها رابطه مثبت با “سطح” انباشت سرمایه در بخش دیگر دارد. بخش تحقیقات زمانی با بازده بالا کار می کند که سطح بالایی از انباشت نیروی انسانی در اقتصاد وجود داشته باشد و سرمایه گذاری برای کسب سرمایه انسانی زمانی بهره ورتر خواهد بود که سطح فعالیت های تحقیقاتی (و در نتیجه تقاضا برای نیروی متخصص) در اقتصاد بالا باشد.

    در عمل تصمیم برای سرمایه گذاری توسط هر دو بخش قبل از معلوم شدن نتیجه تصمیم بخش دیگر صورت می گیرد در نتیجه کل موضوع یک بازی را شکل می دهد. مقاله نشان می دهد که تعادل انتظارات عقلانی (Rational Expectations Equilibrium) شکل گرفته در اقتصاد می تواند دارای تعادل های چندگانه باشد. یک نقطه تعادل می تواند این باشد که افراد به درستی پیش بینی کنند که بخش تحقیقات رشد خواهد کرد و لذا انرژی بیشتری برای کسب سرمایه انسانی صرف کنند و بنگاه ها هم متقابلا با پیش بینی این که سطح سرمایه انسانی بالا خواهد بود سرمایه گذاری در تحقیقات را بیش تر کنند. تعادل دیگر می تواند این باشد که هر دو طرف بر عکس فکر کند. نیروی انسانی پیش بینی کند که سطح تحقیقات پایین خواهد بود و لذا سطح انباشت سرمایه انسانی را پایین بیاورد و بنگاه هم متقابلا با همین حدس سطح تحقیقاتش را کاهش دهد. به لحاظ نظری هر دو این تعادل ها می توانند اتفاق بیفتند و لذا اقتصاد ممکن است در تله تعادل نیروی انسانی ضعیف – تحقیقات کم گیر کند.

    حال نقش دولت چه می تواند باشد؟ دولت می تواند با تغییر دادن انتظارات و دادن علامت به هر یک از دو بخش تعادل اقتصاد را از تعادل با بازده پایین به نقطه تعادل با بازده بالا منتقل کند. مثلا فرض کنید که دولت اعلام کند که سرمایه گذاری خوبی روی تربیت نیروی انسانی سطح بالا خواهد کرد. این علامت انتظارات بنگاه ها را تغییر می دهد و لذا برای آن ها بهینه خواهد بود که سرمایه گذاری روی تحقیقات را افزایش دهند. نیروی انسانی هم با درک پاسخ بخش تحقیقات رفتار جدیدی را در پیش می گیرد که مبتنی بر افزایش سرمایه گذاری در آموزش است. برخی محققان معتقدند که سرمایه گذاری گسترده کره (و به دنبال آن بقیه کشورهای شرق آسیا) در حوزه نیروی انسانی در دهه ۵۰ میلادی همین مکانیسم را در اقتصاد فعال کرد.

    اگر تحقیقات در معنی وسیع تری تفسیر کنیم به گونه ای که کل تقاضا برای فعالیت فکری نیروی انسانی متخصص در حوزه علوم انسانی را شامل شود همین مدل با وضع کشور ما مرتبط خواهد بود. نیروی انسانی می داند که تقاضای بالایی برای تخصص های سطح بالا وجود ندارد و لذا رفتار بهینه مبتنی بر تخصص پایین را دنبال می کند و از آن طرف بخش تقاضا (مثلا کارفرمایان یا مراکز تحقیقاتی) با درک این که نیروی انسانی تخصص بالا از خود نشان نخواهد داد حوزه های کار را متناسب با سطح پایین تخصص تعریف می کنند و لذا اقتصاد در تله مهارت کم – تحقیقات پایین قرار می گیرد.

  • ۱) یکی از شانس های آدم این است که توسط افراد فهیم نقد شود. بعد از نوشته احمد سیف عزیز کاوه مجلسی و جعفر خیرخواهان هم دو نقد برای نوشته من در باب اقتصاد توسعه نوشته اند که هر دو خواندنی هستند.

    ۲) جمعی از رفقای اقتصاد خوانده همت کرده اند و وب سایت گروهی با اسم مسیر توسعه راه انداخته اند. سر بزنید.

    ۳) موسسه ما دو سال قبل از هشت نفر ورودی اش یک نفر ایرانی بود. سال قبل این رقم به دو نفر رسید و امسال شد سه نفر. امروز به مناسبتی به جلسه هیات علمی دعوت شده بودم و همین بحث بود که با این روند کم کم باید شعبه ای در تهران بزنند. یکی از استادها گفت مشکل این است که اگر رفتیم تهران نمی توانیم راجع به نرخ بهره حرف بزنیم. تصورشان این بود که نرخ بهره در ایران وجود ندارد. گفتم وجود دارد خیلی هم خوب وجود دارد طوری که یک شبه ۵% کاهش پیدا می کند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها